Audio
#چالش
#محفل_ادبی_فرزانگان
#پارت_دوم
به قلم زیبای:
زنده یاد:
#مهربانو_سیمین_بهبهانی
به خوانی:
#ماهورا
@mahoora39
#محفل_ادبی_فرزانگان
#پارت_دوم
به قلم زیبای:
زنده یاد:
#مهربانو_سیمین_بهبهانی
به خوانی:
#ماهورا
@mahoora39
Audio
#چالش
#آنلاین_خوانی
#محفل_ادبی_فرزانگان
من صبورم اما،
به خدا دستِ خودم نیست اگر میرنجم...
یا اگر شادی زیبای تو را
به غمِ غربتِ چشمانِ خودم میبندم...
من صبورم اما،
چه قدَر با همهی عاشقیام محزونم !
وَ به یاد همهی خاطره های گلِ سرخ،
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم !
من صبورم اما،
بیدلیل از قفس كهنهی شب میترسم...
بیدلیل از همهی تیرگی رنگِ غروب...
وَ چراغی كه تو را از شبِ متروکِ دلم دور كند...
من صبورم اما،
آه، این بغض گران
صبر چه میداند چیست ... ؟!
#حمید_مصدق
به خوانی:
#ماهورا
تاریخ:
۱۴۰۰/۱۰/۱۴
@mahoora39
#آنلاین_خوانی
#محفل_ادبی_فرزانگان
من صبورم اما،
به خدا دستِ خودم نیست اگر میرنجم...
یا اگر شادی زیبای تو را
به غمِ غربتِ چشمانِ خودم میبندم...
من صبورم اما،
چه قدَر با همهی عاشقیام محزونم !
وَ به یاد همهی خاطره های گلِ سرخ،
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم !
من صبورم اما،
بیدلیل از قفس كهنهی شب میترسم...
بیدلیل از همهی تیرگی رنگِ غروب...
وَ چراغی كه تو را از شبِ متروکِ دلم دور كند...
من صبورم اما،
آه، این بغض گران
صبر چه میداند چیست ... ؟!
#حمید_مصدق
به خوانی:
#ماهورا
تاریخ:
۱۴۰۰/۱۰/۱۴
@mahoora39
Audio
#چالش
#آنلاین_خوانی
#محفل_ادبی_فرزانگان
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت
تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت
دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت
افشین یداللهی ✍
به خوانی:
#ماهورا
#آنلاین_خوانی
#محفل_ادبی_فرزانگان
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت
تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت
دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت
افشین یداللهی ✍
به خوانی:
#ماهورا