در آغوش گرفتهام؛
خوشهی زمان را
و سرم برجی از آتش است.
چيست اين خون تراویده از ماسهها،
و چیست این افول؟
به ما بگو،
ای شرارههای اکنون؛
در آینده، چه باید بگوییم؟
پارههای تاريخ،
در حنجرهام
و نشانِ قربانی،
بر چهرهام.
اینک چه تلخ است
"زبان"،
و چه تنگ است درگاه الفبا...
در آغوش گرفتهام؛
خوشهی زمان را،
و سرم برجی از آتش است.
آیا دوستی، جلاد شد؟
و آیا همسایهای گفت،
هلاکو، چه دیر میآید؟
بر در کوبنده، کیست،
خراج گیرنده؟
جزیه را به او بده.
شکل و شمایل زنان و مردان،
چونان تصویرهایی راه میروند؛
اشاره کردیم و نجوا...
گامهایمان، باریکهی قتلی بود
آیا قتل تو از جانب خداوند میآید؟
یا خداوند از جانب قتل تو آمده است؟
#آدونیس
#صالح_بوعذار
.
@parnian_khyial
خوشهی زمان را
و سرم برجی از آتش است.
چيست اين خون تراویده از ماسهها،
و چیست این افول؟
به ما بگو،
ای شرارههای اکنون؛
در آینده، چه باید بگوییم؟
پارههای تاريخ،
در حنجرهام
و نشانِ قربانی،
بر چهرهام.
اینک چه تلخ است
"زبان"،
و چه تنگ است درگاه الفبا...
در آغوش گرفتهام؛
خوشهی زمان را،
و سرم برجی از آتش است.
آیا دوستی، جلاد شد؟
و آیا همسایهای گفت،
هلاکو، چه دیر میآید؟
بر در کوبنده، کیست،
خراج گیرنده؟
جزیه را به او بده.
شکل و شمایل زنان و مردان،
چونان تصویرهایی راه میروند؛
اشاره کردیم و نجوا...
گامهایمان، باریکهی قتلی بود
آیا قتل تو از جانب خداوند میآید؟
یا خداوند از جانب قتل تو آمده است؟
#آدونیس
#صالح_بوعذار
.
@parnian_khyial
در آغوش گرفتهام؛
خوشهی زمان را
و سرم برجی از آتش است.
چيست اين خون تراویده از ماسهها،
و چیست این افول؟
به ما بگو،
ای شرارههای اکنون؛
در آینده، چه باید بگوییم؟
پارههای تاريخ،
در حنجرهام
و نشانِ قربانی،
بر چهرهام.
اینک چه تلخ است
"زبان"،
و چه تنگ است درگاه الفبا...
در آغوش گرفتهام؛
خوشهی زمان را،
و سرم برجی از آتش است.
آیا دوستی، جلاد شد؟
و آیا همسایهای گفت،
هلاکو، چه دیر میآید؟
بر در کوبنده، کیست،
خراج گیرنده؟
جزیه را به او بده.
شکل و شمایل زنان و مردان،
چونان تصویرهایی راه میروند؛
اشاره کردیم و نجوا...
گامهایمان، باریکهی قتلی بود
آیا قتل تو از جانب خداوند میآید؟
یا خداوند از جانب قتل تو آمده است؟
#آدونیس
#صالح_بوعذار
@parnian_khyial
خوشهی زمان را
و سرم برجی از آتش است.
چيست اين خون تراویده از ماسهها،
و چیست این افول؟
به ما بگو،
ای شرارههای اکنون؛
در آینده، چه باید بگوییم؟
پارههای تاريخ،
در حنجرهام
و نشانِ قربانی،
بر چهرهام.
اینک چه تلخ است
"زبان"،
و چه تنگ است درگاه الفبا...
در آغوش گرفتهام؛
خوشهی زمان را،
و سرم برجی از آتش است.
آیا دوستی، جلاد شد؟
و آیا همسایهای گفت،
هلاکو، چه دیر میآید؟
بر در کوبنده، کیست،
خراج گیرنده؟
جزیه را به او بده.
شکل و شمایل زنان و مردان،
چونان تصویرهایی راه میروند؛
اشاره کردیم و نجوا...
گامهایمان، باریکهی قتلی بود
آیا قتل تو از جانب خداوند میآید؟
یا خداوند از جانب قتل تو آمده است؟
#آدونیس
#صالح_بوعذار
@parnian_khyial
.
خذني من يدي الصغيرة لمدينتك
مثلما كان الحزن يأخذني لمدرستي
ردني لضفيرتي
لصورتي القديمة في المراة
▪️▫️▪️▫️▪️▫️
دست کوچکم را،
بگیر و ببر به شهر خویش
همانگونه که اندوه،
مرا به مدرسهام میبُرد
.
مرا،
باز گردان،
به گیسویم...
به همان تصویر قدیمی در آینهام...
🖌 #سوزان_علیوان
🔃 #صالح_بوعذار
خذني من يدي الصغيرة لمدينتك
مثلما كان الحزن يأخذني لمدرستي
ردني لضفيرتي
لصورتي القديمة في المراة
▪️▫️▪️▫️▪️▫️
دست کوچکم را،
بگیر و ببر به شهر خویش
همانگونه که اندوه،
مرا به مدرسهام میبُرد
.
مرا،
باز گردان،
به گیسویم...
به همان تصویر قدیمی در آینهام...
🖌 #سوزان_علیوان
🔃 #صالح_بوعذار
اگر پیشگو
مرا بگوید
که روزی محبوب من خواهی شد
دیگر هیچ غزلی،
برای هیچ مردی نخواهم سرود
و گنگ و خاموش
نیایش میکنم
تا محبوبام بمانی
اگر پیشگو
مرا بگوید
که چهرهی ماه بلند را
نوازش خواهم کرد
دیگر با سنگریزههای برکهها
بازی نمیکنم
مهرههای آرزوهایم را،
به رشته نمیکشم
اگر پیشگو
بگویدم
که محبوبام
شهزادهای بر اسبی از یاقوت
خواهد بود
که دنیا مرا،
به یالهای سرخش میبندد
خواب نخواهم دید
که خواهم مُرد
اگر پیشگو ،
مرا بگوید
که محبوبام در شبی برفی
خواهد آمد
با خورشیدی در دستاناش
دیگر ریههایم
منجمد نخواهند شد
و در چشمانام
غمهای دیروز
بزرگ نخواهد شد
اگر پیشگو،
بگویدم
که تو را
در این گمگشتهگی میبینم
دیگر
برای هیچ چیز
در این دنیا
گریه نخواهم کرد
و تمام اشکهایم را
جمع میکنم
تمام اشکها
برای روزی که مرا ترک میکنی!
○●شاعر: #لمیعه_عباس_عمارة |دعراق |
○●برگردان: #صالح_بوعذار
مرا بگوید
که روزی محبوب من خواهی شد
دیگر هیچ غزلی،
برای هیچ مردی نخواهم سرود
و گنگ و خاموش
نیایش میکنم
تا محبوبام بمانی
اگر پیشگو
مرا بگوید
که چهرهی ماه بلند را
نوازش خواهم کرد
دیگر با سنگریزههای برکهها
بازی نمیکنم
مهرههای آرزوهایم را،
به رشته نمیکشم
اگر پیشگو
بگویدم
که محبوبام
شهزادهای بر اسبی از یاقوت
خواهد بود
که دنیا مرا،
به یالهای سرخش میبندد
خواب نخواهم دید
که خواهم مُرد
اگر پیشگو ،
مرا بگوید
که محبوبام در شبی برفی
خواهد آمد
با خورشیدی در دستاناش
دیگر ریههایم
منجمد نخواهند شد
و در چشمانام
غمهای دیروز
بزرگ نخواهد شد
اگر پیشگو،
بگویدم
که تو را
در این گمگشتهگی میبینم
دیگر
برای هیچ چیز
در این دنیا
گریه نخواهم کرد
و تمام اشکهایم را
جمع میکنم
تمام اشکها
برای روزی که مرا ترک میکنی!
○●شاعر: #لمیعه_عباس_عمارة |دعراق |
○●برگردان: #صالح_بوعذار
آه صوتك صوتك!
مسكون باللهفة كعناق
يعلقني بين الالتهاب والجنون على أسوار قلعة الليل...
وأعاني سكرات الحياة
وأنا افتقدك
وأعاني سكرات الحياة
وأنا أحبك أكثر.
-----------------
آه
صدایت صدایت!
سراسر حسرتست؛
مثل همآغوشی
معلق میدارد مرا؛
میان پریشانی و جنون،
بر دیوارههای قلعهی شب...
در حالیکه،
درد میکشم از عذاب زندگی،
دلتنگ توام
در حالیکه،
درد میکشم از عذاب زندگی،
بیشتر دوستت دارم!
.
#غاده_السمان
ترجمه: #صالح_بوعذار
مسكون باللهفة كعناق
يعلقني بين الالتهاب والجنون على أسوار قلعة الليل...
وأعاني سكرات الحياة
وأنا افتقدك
وأعاني سكرات الحياة
وأنا أحبك أكثر.
-----------------
آه
صدایت صدایت!
سراسر حسرتست؛
مثل همآغوشی
معلق میدارد مرا؛
میان پریشانی و جنون،
بر دیوارههای قلعهی شب...
در حالیکه،
درد میکشم از عذاب زندگی،
دلتنگ توام
در حالیکه،
درد میکشم از عذاب زندگی،
بیشتر دوستت دارم!
.
#غاده_السمان
ترجمه: #صالح_بوعذار
📝
« نامه در زندان برای مادر »
مشتاقم به نان مادرم
قهوه مادرم
و دست هایش
کودکی در من بزرگ می شود
روز به روز
و من عاشق عمر خویشم
چرا که اگر بمیرم
شرم خواهم کرد از اشک مادرم!
اگر روزی بازگشتم
مرا برگیر
سرمه ای از برای مژگانت
و استخوان هایم را بپوشان
با علفی
که تعمید داده یی به پاکی استخوان قوزک پایت
پایدارم کن به طره یی از مویت
به نخی که آویران است از پیراهنت
بسا که من خدایی شوم
یک خداوندگار
اگر به عماق قلبت دست زنم!
اگر بازگشتم
مرا چون پاره آتش در تنورت بگذار
و طنابی بر پشت بام خانه ات
که من دیگر ایستادن نمی توانم
بی نماز ظهرت
پیر شده ام
ستاره های کودکی ام را بازگردان
تا با گنجشگان کوچک
بازگردم
به آشیانه انتظارت...
#محمود_درويش
🔃 #صالح_بوعذار
« نامه در زندان برای مادر »
مشتاقم به نان مادرم
قهوه مادرم
و دست هایش
کودکی در من بزرگ می شود
روز به روز
و من عاشق عمر خویشم
چرا که اگر بمیرم
شرم خواهم کرد از اشک مادرم!
اگر روزی بازگشتم
مرا برگیر
سرمه ای از برای مژگانت
و استخوان هایم را بپوشان
با علفی
که تعمید داده یی به پاکی استخوان قوزک پایت
پایدارم کن به طره یی از مویت
به نخی که آویران است از پیراهنت
بسا که من خدایی شوم
یک خداوندگار
اگر به عماق قلبت دست زنم!
اگر بازگشتم
مرا چون پاره آتش در تنورت بگذار
و طنابی بر پشت بام خانه ات
که من دیگر ایستادن نمی توانم
بی نماز ظهرت
پیر شده ام
ستاره های کودکی ام را بازگردان
تا با گنجشگان کوچک
بازگردم
به آشیانه انتظارت...
#محمود_درويش
🔃 #صالح_بوعذار
بانو
تنت بهار و
هر دندانت کبوتریست
که آواز میخواند به نامم...
صحرایی شو
و درآغوشم گیر
تا مرا تاریخی باشد از تندر...
میپرسم
آیا عشق تنها جاییست
که مرگ نمیآیدش؟
.
#آدونیس
مترجم #صالح_بوعذار
#کتاب_دگردیسیها_و_کوچ_در_اقالیم_روز_و_شب.
#نشر_شالگردن
https://b2n.ir/j13509
لینک تهیه کتاب از وبسایت نشر شالگردن👆
تنت بهار و
هر دندانت کبوتریست
که آواز میخواند به نامم...
صحرایی شو
و درآغوشم گیر
تا مرا تاریخی باشد از تندر...
میپرسم
آیا عشق تنها جاییست
که مرگ نمیآیدش؟
.
#آدونیس
مترجم #صالح_بوعذار
#کتاب_دگردیسیها_و_کوچ_در_اقالیم_روز_و_شب.
#نشر_شالگردن
https://b2n.ir/j13509
لینک تهیه کتاب از وبسایت نشر شالگردن👆
.
۱
غربت»
آه بانو!
سوی تو بر دوش میکشیدم تبعیدگاهم
و نمیدانستم،
تبعیدگاه/
تویی تو!
۲
من اگر،
چیزی جز شعر میداشتم
"چراغ" را
خاموش
میکردم
و
میخفتم!
۳
چشمهایت
زیبا و غمیناند
چشمهایت
پیادهروی بارانخوردهی وداعاند!
۴
یاریام کن
تا درآیم از خموشیام؛
به سوی بلاغت تنت...
برایم بنویس...
همهچیز را برایم بنویس...
برایم بنویس...
۴
از بوم پرید
گنجشک
پیش از پایانِ طرحِ قفس...
۵
غژاغژ دری
و نیست پاسخی
اینسان
ره میبردمان غربت.
۶
به گاه چیدن آن گُلِ در آستانهی شکفتن
چیزی تا ابد/
در بند برگهایش ماند!
.
#عدنان_الصائغ
برگردان #صالح_بوعذار
#ادبیات_عرب
#آدونیس
#أدونیس
#دیگر_سو
۱
غربت»
آه بانو!
سوی تو بر دوش میکشیدم تبعیدگاهم
و نمیدانستم،
تبعیدگاه/
تویی تو!
۲
من اگر،
چیزی جز شعر میداشتم
"چراغ" را
خاموش
میکردم
و
میخفتم!
۳
چشمهایت
زیبا و غمیناند
چشمهایت
پیادهروی بارانخوردهی وداعاند!
۴
یاریام کن
تا درآیم از خموشیام؛
به سوی بلاغت تنت...
برایم بنویس...
همهچیز را برایم بنویس...
برایم بنویس...
۴
از بوم پرید
گنجشک
پیش از پایانِ طرحِ قفس...
۵
غژاغژ دری
و نیست پاسخی
اینسان
ره میبردمان غربت.
۶
به گاه چیدن آن گُلِ در آستانهی شکفتن
چیزی تا ابد/
در بند برگهایش ماند!
.
#عدنان_الصائغ
برگردان #صالح_بوعذار
#ادبیات_عرب
#آدونیس
#أدونیس
#دیگر_سو
میگویدم:
چرا عشق میبازیم وُ
گام مینهیم در جادههای خالی؟
میگویمش:
تا شکست دهیم مرگِ بسیار را به مرگِ اندک وُ
برهیم از هاویه!
.
#محمود_درویش
برگردان #صالح_بوعذار
چرا عشق میبازیم وُ
گام مینهیم در جادههای خالی؟
میگویمش:
تا شکست دهیم مرگِ بسیار را به مرگِ اندک وُ
برهیم از هاویه!
.
#محمود_درویش
برگردان #صالح_بوعذار
〇🍂
چونان شعر
روزنی میکَند در دیوار زمان؛
عشق
تا تولدی دیگر یابد وُ
بدَرد کفن خویش.
★★★★★
یحفر الحبُ کالشِّعر ثقباً
في جدار الزّمَنْ،
کي یجدِّدَ میلادَهُ،
ویمزّقَ عنه الکفَنْ.
■شاعر: #آدونیس | «علی احمد سعید إسبر» | سوریه، ۱۹۳۰ |
■برگردان: #صالح_بوعذار
چونان شعر
روزنی میکَند در دیوار زمان؛
عشق
تا تولدی دیگر یابد وُ
بدَرد کفن خویش.
★★★★★
یحفر الحبُ کالشِّعر ثقباً
في جدار الزّمَنْ،
کي یجدِّدَ میلادَهُ،
ویمزّقَ عنه الکفَنْ.
■شاعر: #آدونیس | «علی احمد سعید إسبر» | سوریه، ۱۹۳۰ |
■برگردان: #صالح_بوعذار
Audio
«ظلمات»
ظلمتِ دگریست
نوری که نجوشد از تو.
.
■شاعر: #آدونیس
■برگردان: #صالح_بوعذار
دکلمه: #مائده_ابوالفتحی
خوانش چندین شعر کوتاه از مجموعهشعر «از آستین شعر». اثر آدونیس. نشر ثالث.
.
ظلمتِ دگریست
نوری که نجوشد از تو.
.
■شاعر: #آدونیس
■برگردان: #صالح_بوعذار
دکلمه: #مائده_ابوالفتحی
خوانش چندین شعر کوتاه از مجموعهشعر «از آستین شعر». اثر آدونیس. نشر ثالث.
.