بگو برایتان چه بگویم
از خاک و خون کدام سرزمین
کدام حکایت و حیات آدمی
و من رد کدام اندوه را
به شما نشان دهم
و از روزن کدام راز گریه به درآیم
و از میان رگبار همه رنگ ها
کدام پرده را پیش آورم
و از روشنایی این همه آوا
چراغ کدام زندگی را برافروزم؟
#شیرکو_بیکس
بگو برایتان چه بگویم
از خاک و خون کدام سرزمین
کدام حکایت و حیات آدمی
و من رد کدام اندوه را
به شما نشان دهم
و از روزن کدام راز گریه به درآیم
و از میان رگبار همه رنگ ها
کدام پرده را پیش آورم
و از روشنایی این همه آوا
چراغ کدام زندگی را برافروزم؟
#شیرکو_بیکس
در شبی طوفانی
به خانه ات یورش آوردند
و هر آنچه یادگاری از عشق ما بود
به تاراج بردند
حلقه، خواب، گردنبند
النگو، زمزمه، تبسم.
در غروبی مهآلود
در خیابانی عمومی
دورهات کردند
به خاطر شعر من
چمدانِ دستیات را بردند
زمانی که ترا به بند کشیدند
نامه و بوسه و عطر
و آه و عکس و فریاد و فضیلت ما را با خود بردند
اما نه در آن خانه
نه در آن خیابان
و نه در آن زندان
نه با بردن
و نه با به بند کشیدن
نتوانستند و نشد
ذرهای از عشق ما را به تاراج برند.
#شیرکو_بیکس
برگردان: بابک صحرانورد
به خانه ات یورش آوردند
و هر آنچه یادگاری از عشق ما بود
به تاراج بردند
حلقه، خواب، گردنبند
النگو، زمزمه، تبسم.
در غروبی مهآلود
در خیابانی عمومی
دورهات کردند
به خاطر شعر من
چمدانِ دستیات را بردند
زمانی که ترا به بند کشیدند
نامه و بوسه و عطر
و آه و عکس و فریاد و فضیلت ما را با خود بردند
اما نه در آن خانه
نه در آن خیابان
و نه در آن زندان
نه با بردن
و نه با به بند کشیدن
نتوانستند و نشد
ذرهای از عشق ما را به تاراج برند.
#شیرکو_بیکس
برگردان: بابک صحرانورد
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شبی
یکی از چشمانم را جا گذاشتم
در تاریکی
برای پرنده ای / که نابینا بود
روزی بعد از نبردی
دستی از خود جا گذاشتم
برای درختی که دست هایش قطع شده بود
یک بار هم پایی از خود جا گذاشتم
برای راهی که بعداز بمباران
پاهایش را از دست داده بود
سال ها بعد
پرنده ای به دیدارم آمد
بال و آسمانی آبی به من بخشید
درختی به دیدارم آمد و
ریشه و عشقی سبز به من بخشید
راهی نیز به دیدارم آمد و
کلید دروازه واپسین روز روشن را به من بخشید.
#شیرکو_بیکس
برگردان:مختار شکری پور
یکی از چشمانم را جا گذاشتم
در تاریکی
برای پرنده ای / که نابینا بود
روزی بعد از نبردی
دستی از خود جا گذاشتم
برای درختی که دست هایش قطع شده بود
یک بار هم پایی از خود جا گذاشتم
برای راهی که بعداز بمباران
پاهایش را از دست داده بود
سال ها بعد
پرنده ای به دیدارم آمد
بال و آسمانی آبی به من بخشید
درختی به دیدارم آمد و
ریشه و عشقی سبز به من بخشید
راهی نیز به دیدارم آمد و
کلید دروازه واپسین روز روشن را به من بخشید.
#شیرکو_بیکس
برگردان:مختار شکری پور
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کوه گفت :
« انقلاب ، رود است.
زمانی تند و تیز و گاهی به آرامی جاری است.
چندی هم ژرف و بی گدار است»
رود گفت : « انقلاب ، کوه است .
بلندایش ، قله
جایگاهش سترگ
و دامنه اش فراخ است.»
درخت گفت : « انقلاب ، جنگل است .
گوشه ای تنک و زمانی خشک و میان آن انبوه است.»
پس آنگاه ، زمین به سخن آمد: «
نه ، انقلاب ، زندگی است.
همچون سر من که گرد چشم خورشید می گردد،
سر انقلاب نیز
گرد چشم مردم می چرخد.
آنچه هرگز روی نخواهد داد،
باز ایستادن است.»
#شیرکو_بیکس
#ترجمه : #بهروز_حسن_زاده
« انقلاب ، رود است.
زمانی تند و تیز و گاهی به آرامی جاری است.
چندی هم ژرف و بی گدار است»
رود گفت : « انقلاب ، کوه است .
بلندایش ، قله
جایگاهش سترگ
و دامنه اش فراخ است.»
درخت گفت : « انقلاب ، جنگل است .
گوشه ای تنک و زمانی خشک و میان آن انبوه است.»
پس آنگاه ، زمین به سخن آمد: «
نه ، انقلاب ، زندگی است.
همچون سر من که گرد چشم خورشید می گردد،
سر انقلاب نیز
گرد چشم مردم می چرخد.
آنچه هرگز روی نخواهد داد،
باز ایستادن است.»
#شیرکو_بیکس
#ترجمه : #بهروز_حسن_زاده
🤍🤍
روشنايی را که فرا بخوانی
آفتاب نزد تو میآيد
با کتابی خوانا به يادگار
موج را که فرا بخوانی
دريا نزد تو میآيد
با رودخانهای بی پايان برای تو
و عشق به آدمی را که فرا بخوانی
آينده نزدِ تو میآيد
و خوشبختی بي خلل خاک را
به تو خواهد بخشید
“#شیرکو_بیکس”
#صبحتون_بخیر
چهارم آگوست 2019 سالروز کوچ ابدی امپراطور شعر شیرکو بیکس
#روانش_شاد_باد
.
روشنايی را که فرا بخوانی
آفتاب نزد تو میآيد
با کتابی خوانا به يادگار
موج را که فرا بخوانی
دريا نزد تو میآيد
با رودخانهای بی پايان برای تو
و عشق به آدمی را که فرا بخوانی
آينده نزدِ تو میآيد
و خوشبختی بي خلل خاک را
به تو خواهد بخشید
“#شیرکو_بیکس”
#صبحتون_بخیر
چهارم آگوست 2019 سالروز کوچ ابدی امپراطور شعر شیرکو بیکس
#روانش_شاد_باد
.
➿
تهران بر درختان حجاب اجباری پوشاند
تهران بر تن آبها عبا دوخت
تهران بر روی جاده ها جبه انداخت
تهران بر سر باغچه عمامه گذاشت .
تهران به زور آواز را مجبور کرد که ریش بگذارد
تهران بر تن شعر لباس عاشورا پوشاند
تهران موسیقی را بیوه کرد و از زندگی
مجلس عزایی ساخت .
تهران به روی کسی نمی خندد جز به روی مرگ
تهران از هیچ چیزی خوشش نمی آید به جز مرگ
نام تمام زنان و دختران و پسرانِ تهران
مرگ است
و آنچه در تهران هرگز از مادر زاده نمی شود
زندگی ست .
#شیرکو_بیکس
...
تهران بر درختان حجاب اجباری پوشاند
تهران بر تن آبها عبا دوخت
تهران بر روی جاده ها جبه انداخت
تهران بر سر باغچه عمامه گذاشت .
تهران به زور آواز را مجبور کرد که ریش بگذارد
تهران بر تن شعر لباس عاشورا پوشاند
تهران موسیقی را بیوه کرد و از زندگی
مجلس عزایی ساخت .
تهران به روی کسی نمی خندد جز به روی مرگ
تهران از هیچ چیزی خوشش نمی آید به جز مرگ
نام تمام زنان و دختران و پسرانِ تهران
مرگ است
و آنچه در تهران هرگز از مادر زاده نمی شود
زندگی ست .
#شیرکو_بیکس
...
ویگن
آخ جون
ویگن ،همه جا پره پاییز
تمامِ این پاییز را
صرف گردآوری کلمه خواهم کرد،
که وقتی زمستان رسید،
طولانیترین قصیدهی عاشقانه را
برایت بنویسم!
#شیرکو_بیکس
تمامِ این پاییز را
صرف گردآوری کلمه خواهم کرد،
که وقتی زمستان رسید،
طولانیترین قصیدهی عاشقانه را
برایت بنویسم!
#شیرکو_بیکس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
درختی سوخت
دودش، شعری گریان برایِ باغ نوشت.
باغ که سوخت
دودش، داستانی بس غمگین برایِ کوه نوشت.
کوه که سوخت
دودش، قصیدهای اشکآلود برایِ روستا نوشت.
روستا که سوخت
دودش، نمایشنامهای تراژیک برایِ شهر نوشت.
در شهر اما زنی بود
که زیبایی درخت و کوه و روستا و شهر را
یک جا در دل و قامتش داشت.
آنگاه که به خاطر آزادی خودسوزی کرد
دودش، داستانی بی پایان برایِ سرزمین نوشت
#شیرکو_بیکس
درختی سوخت
دودش، شعری گریان برایِ باغ نوشت.
باغ که سوخت
دودش، داستانی بس غمگین برایِ کوه نوشت.
کوه که سوخت
دودش، قصیدهای اشکآلود برایِ روستا نوشت.
روستا که سوخت
دودش، نمایشنامهای تراژیک برایِ شهر نوشت.
در شهر اما زنی بود
که زیبایی درخت و کوه و روستا و شهر را
یک جا در دل و قامتش داشت.
آنگاه که به خاطر آزادی خودسوزی کرد
دودش، داستانی بی پایان برایِ سرزمین نوشت
#شیرکو_بیکس
اگر از شعرهایم گل را جدا کنید
از چهار فصل
یک فصلم میمیرد.
اگر یار را از آن جدا کنید
دو فصلم میمیرد.
اگر نان را از آن جدا کنید
سه فصلم میمیرد.
اگر آزادی را از آن جدا کنید
سالِ من میمیرد!
و من نیز خواهم مرد…
#شیرکو_بیکس
🌸☘🦋🌱
از چهار فصل
یک فصلم میمیرد.
اگر یار را از آن جدا کنید
دو فصلم میمیرد.
اگر نان را از آن جدا کنید
سه فصلم میمیرد.
اگر آزادی را از آن جدا کنید
سالِ من میمیرد!
و من نیز خواهم مرد…
#شیرکو_بیکس
🌸☘🦋🌱
🪔 #شعر
━━━━━⪻⪼━━━━━
ﻋﺸﻖ ﺗﻮ،
ﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﺷﺒﺎﻧﻪﺭﻭﺯ ﺍﻓﺰﻭﺩ،
ﺳﺎﻋﺖ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ!
ﻋﺸﻖ ﺗﻮ،
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﯾﺎﻡ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﻓﺰﻭﺩ،
ﺭﻭﺯ ﻫﺸﺘﻢ!
ﻋﺸﻖ ﺗﻮ،
ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﻓﺰﻭﺩ،
ﻣﺎﻩ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ!
ﻋﺸﻖ ﺗﻮ،
ﯾﮏ ﻓﺼﻞ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﻓﺼﻞ ﺍﻓﺰﻭﺩ،
ﻓﺼﻞ ﭘﻨﺠﻢ!
ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ
ﻧﻮﻋﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺨﺸﯿﺪ
ﮐﻪ ﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ، ﯾﮏ ﺭﻭﺯ
ﻭ ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﻭ ﯾﮏ ﻓﺼﻞ
ﺍﺯ ﻫﻤﻪی ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﺍرد...
━━━━━⪻⪼━━━━━
⌕ #شیرکو_بیکس📖
🪔 #شعر
━━━━━⪻⪼━━━━━
ﻋﺸﻖ ﺗﻮ،
ﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﺷﺒﺎﻧﻪﺭﻭﺯ ﺍﻓﺰﻭﺩ،
ﺳﺎﻋﺖ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ!
ﻋﺸﻖ ﺗﻮ،
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﯾﺎﻡ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﻓﺰﻭﺩ،
ﺭﻭﺯ ﻫﺸﺘﻢ!
ﻋﺸﻖ ﺗﻮ،
ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﻓﺰﻭﺩ،
ﻣﺎﻩ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ!
ﻋﺸﻖ ﺗﻮ،
ﯾﮏ ﻓﺼﻞ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﻓﺼﻞ ﺍﻓﺰﻭﺩ،
ﻓﺼﻞ ﭘﻨﺠﻢ!
ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ
ﻧﻮﻋﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺨﺸﯿﺪ
ﮐﻪ ﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ، ﯾﮏ ﺭﻭﺯ
ﻭ ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﻭ ﯾﮏ ﻓﺼﻞ
ﺍﺯ ﻫﻤﻪی ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﺍرد...
━━━━━⪻⪼━━━━━
⌕ #شیرکو_بیکس📖