پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)
309 subscribers
31.5K photos
10.5K videos
7.29K files
8.74K links
پرنیان خیال با مطالب ادبی ،شعر،مقاله ،کتاب ومتنهای اجتماعی تاریخی تلاش برای گسترش فرهنگ کتاب خوانی دارد.
Download Telegram
#شب_هلهله_و_شادی
روز رقص وپایکوبی باد
بگذار غم بگریزد
شادمانی در بزند
و برتنت پرنیانی باشد
از رنگ های فریبا
بگذار هر لحظه
به فرمی دلخواه در آیی
با جلوه ای دل انگیز
بگذار لذتت افزون شود
ونقشهای زیبا
ملال از دل بزدایند
بگذار چون طاووسی جلوه کنی
خوش نقش و نگار
دست افشان وپای کوبان
بگذار لذت لحظه ها را دریابی
بگذار بر لبانت ترنم شادی بنشیند
با زمزمه آهنگی
زندگی کوتاه تر ازان است
که به فرجامش بیاندیشی
به کامش شادمانی بریز
و غرق شادی بنوازش
بگذار زندگی را
زندگی کنی
انگونه که می خواهی سرخوش ❤️❤️🌺🦋🕊🕊🦋
#ایـــــــــرج_جــــــــــمــــــشــــیــــــدی_بـــیـنـا
#عشق_گاهی_ساده_اتفاق_می_افتد
ساده تر از انچه که فکر میکنی
با تکان دستی
نگاه ساده ای، لبخندی
حتی یک اخم
و بیقرار به عشق تعظیم می کنی
بی انکه خود بخواهی
وعشق چون میهمانی ناخوانده
در دلت رخت پهن می کند
و تسلیم میشوی
حتی اگر باورش نداشته باشی
عشق است دیگر
پرنده ای که شکوهش را
از نامش می گیرد
وتو بالهایش را
بی خبر قیچی می کنی که نگریزد
وچون ماند تو را رام خود می کند سرسپرده
و نجیبانه سر به تسلیم می گذاری
چون سربازی از کشوری تسخیر شده
چه شبها که تردید را بجان می خری
وچه روزها که انتظار چون خوره به جانت میا فتد
و چاره ای جز رضا نداری
تمام رنجت به دیداری فراموش می شود
انگونه که انگار هرگز نبوده است
وآن همه سوز وگداز را
مرهمی است
لبخند شفابخش یار🕊🕊🦋🌹🌺

#ایـــــــــرج_جــــــــــمــــــشــــیــــــدی_بـــیـنـا
#نقد_نگاهت
خیالی_دلدارم
وقتی که از جبال آئینه
سرمی کشی چنان پرشور
مست شکار خود
چشمان مخمورت
جام شرابی را مانند، آتشین
جان را به اتش می کشند،
بی محابا

ولبانت در جنبشی شعرگونه
سلام را
به بوسه ای گرم ختم می کنند
وچال گونه هایت
به لبخندی دل می بازند
تا گیسوان پریشانت
چون آبشاری در جنبشی نرم
شانه هایم را بتکانند
وحس لطیف ابریشم موهایت بر صورتم
رعشه نسیمی را بنمایند
جان را به تو می سپارم
درین یگانگی
سرشار از بویت فضای تنم
استحاله سکری روحبخش
عشق را از دستانت می گیرم
درین خیال لطیف
وشوق نوشتن قلم را
به رقص وامیدارد
به نام تو نازنین
که لوح ازتو جان می گیرد
ونازت کرشمه بی مدعای قلم
که بهترینی درین بهشت خیال

#ایـــــــــرج_جــــــــــمــــــشــــیــــــدی_بـــیـنـا

درودها دوستان جان عصرتان مملو از آرامـــــــــش وعـــــــــشــــق🕊🕊🦋🦋🦋💚
#دوستت_دارم
بى هيچ بهانه اى
چونان لبخندى
به وسعت تمام صورتت
درون قاب ايينه
با من تقسيم كن
سهم انگشتانت را
در دستم
سهم چشمانت را
در نگاهم
وبى بهانه جويى
سهمم را از سكوت وتنهايى ،وقتى كه توسن خيال
به چله اسمان كمين دارد
وعاشقانه ترين نجوايت را تكراركن بامن
در كمينگاه لحظه هاى ناب
تنهاييم
بگذار
خصوصيترين بخش وجودم
اين دل
هميشه مال تو باشد

#ایـــــــــرج_جــــــــــمــــــشــــیــــــدی_بـــیـنـا

#گفتی
بهار آمد
شکوفه باغ اورد
وعشق
در میان بازوان ستبرشادیها
سر براورد
درخت تو را خواند
پرنده برشانه های تو اواز خواند
وتو رسول شادمانی شدی
درفصل رستنها
کدام شعر برلبان تو بود
که خورشید را بر پیشانی داشتی
وماه را دراستین
   
#ایـــــــــرج_جــــــــــمــــــشــــیــــــدی_بـــیـنـا
درودها دوستان جان شبتان مملو از شادیها وعـــــــــشـــــق
#شب_هلهله_و_شادی
روز رقص وپایکوبی باد
بگذار غم بگریزد
وشادمانی در بزند
برتن تو پرنیانی باشد
از رنگهای فریبا
بگذار هر لحظه به فرمی دلخواه در آیی
با جلوه ای فریبا
بگذار تو را لذت افزون شود
ونقشهای زیبا ملال از دل بزداید
بگذار چون طاووسی جلوه کنی
خوش نقش وخوش نگار
دست افشان وپای کوبان
بگذار لذت لحظه ها را دریابی
بگذار بر لبان تو ترنم شادی بنشیند
با زمزمه آهنگی
زندگی کوتاه تر ازان است
که به فرجامش بیاندیشی
به کامش شادمانی بریز
و غرق شادی بنوازش
بگذار زندگی را زندگی کنی
انگونه که میخواهی سرخوش

  
#ایـــــــــرج_جــــــــــمــــــشــــیــــــدی_بـــیـنـا
#آه_اگر_عشق_را_ردایی_نبود
تو را زورقی بود
ومن ملوانی ماهر بودم

اه اگر ماه درخشانتر بود
هوا مه آلود نبود
شرجی چشم انداز را تنگ نمیکرد
بر بستر آرام دریا
وفرصتی برای  تکرارآنچه در دل داشتیم

اه اگر تو اندوهگین نبودی
شادی رامجالی بود
وما را فرصت با هم بودن
دل انگیز ترین نغمه ها
صدای تو بود که مرا میخواندی
تااهنگ جاشوها را
که از دور دست میامد
زمزمه میکردیم

اه اگر مارا فرصتی دیگر بود
عشق بی پرده سربرمیداشت
تو اندوهت را به خاک میسپردی
ودستانمان فرصت یکی شدن

اه اگر دوباره متولد میشدیم
در زلال زیبای طلوع مهتاب
بربستر موجهای خیال انگیز
عشقی دوباره 💚❤️
    
#ایـــــــــرج_جــــــــــمــــــشــــیــــــدی_بـــیـنـا
#زمان چالاک
صبر را از کاسه میگیرد
ستاره ها از آسمان میگریزند
وعشق به دامن سجاده پناه میبرد
خسته از کشمکشی بیهوده
برای ماندن باید به دژخیمان سرسپرد
وبیهده در بیابان انتظار
گرسنگی را ماغ کشید
وشرمنده خود را
درقفس قناریها به دار کشید
چه نستوه شیراوژن مردی باید بود
وچه صبورانه باید
عشق را چون صلیب
در جل جتا به دوش کشید
چه مهربانانه باید لبیک گفت دوستی را
وساتری را که شولای عشق است
برندرید
باشد که عشق سپید روی وسپید موی بیاید
بربستر تنهایی .وتو ایینه ای از کیف در میا وری
تا جای پای تاریخ را ثبت کنئ
وسهمت را از جهان طلب
#ایـــــــــرج_جــــــــــمــــــشــــیــــــدی_بـــیـنـا
وقتی بیایی
من فصل را نمیدانم
شاید بهار شاید تابستان
ممکن هم هست
پاییز یا زمستان باشد
تو هر ماهی میتوانی بیایی
اما میدانم وقتی که بیایی
همه فصلها بهار
همه ماهها فروردین
وهمه روزها نوروز میشود
وتو ساعت را متوقف کرده ای
بالبخندت
نگاه که میکنی
من باتو دریا اقیانوس وجنگل را
درمی نوردم
باتو نسیم شادی می اید
وشهر پراز کارناوالهای شادی میشود
وقتی تو بیایی
کجا ایستاده ام
نمی دانم

لیک
درگره خوردن دستان تو دردستم
شکی نیست
     
#ایـــــــــرج_جــــــــــمــــــشــــیــــــدی_بـــیـنـا
#کسی_مرا_از_پشت_سر
صدا میزند
وقتی از تاکستان میگذرم
تو نیستی
مستی تاکستان
توهم صدای تو
وباد که در گلوگاه باغ میپیچد
امروز هم تنهائیم را
چون همیشه به خانه میبرم نژند
وپیراهن تو را نگاه میکنم
که خالی بر جارختی اویزان است
شب در سرم غوغایی خواهد بود
وقتی چراغ را خاموش میکنم
سایه تو نزدیکتر از همیشه
بردیوار می نشیند
ومن با انگشتانم
روزهای رفته را میشمارم
#ایـــــــــرج_جــــــــــمــــــشــــیــــــدی_بـــیـنـا
#ما_درختهای_فراموشی_را
درجان خود کاشته بودیم
با انکه فصلها
در چرخه جوهری حیات
یادآور نهایت بودن بودند
ما در خودعلیه زیست خویش
به طغیان نشسته بودیم
وعشق واندوه وپریشانی
یا شادمانی وسرخوشی
در نزدمان تعابیری یکسان داشت
وقتی که از ریشه بریده بودیم
وزیستن را اندوهی گران
بر دوش میکشیدیم
ما خاطرات نه
که خود ثمر
فراموشی بودیم
بیهده در انتظار معجزتی
باری جهان انگونه نبود
که دراین چرخه
ما لذت بودن راحس کنیم
یا میل زیستن را
مابر دوش خویش
حس سنگین
مسئولیت را داشتیم
که زندگی را برما آوار کرده بود

#ایـــــــــرج_جــــــــــمــــــشــــیــــــدی_بـــیـنـا

درودها دوستان جان وقت همگی به شادیها
#اینک_از_فراسوی_زمان
تو را میخوانم
بعیدِ فاصله از میان میرود
وتو با غنچه ای از لبخند
وشعری بر لب میرسی
با هودجی قبراق
سر بر فرمان عشق
گویی سلطانی بر اریکه
گام فراپیش مینهی
تو رامیخوانم
گویی بال گشوده ای
وزمین را در زیر پر داری
نگاهت سر هر سخنی است
با هزار زبان
عشق را به تفسیر مینشیند
افرینش
در وجود تو معنی می یابد
سرخوش، پرمعنا
ودرخت عشق
در تو سر برمیدارد
پر از شاخ وبرگ
پر از غنچه های شادمانی

#ایـــــــــرج_جــــــــــمــــــشــــیــــــدی_بـــیـنـا