پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)
309 subscribers
31.5K photos
10.5K videos
7.29K files
8.74K links
پرنیان خیال با مطالب ادبی ،شعر،مقاله ،کتاب ومتنهای اجتماعی تاریخی تلاش برای گسترش فرهنگ کتاب خوانی دارد.
Download Telegram
✍️🌺درود پگاهتان دلنشین و به رنگ عشق روزتان بر زربفتی از عشق وترنم ترانه.
مهربانی اکثیری است که با عشق تکثیر می شود و همراه با خرد وجوانمردی جامعه ی انسانی می سازد که هیچ گاه ادم ها را تقسیم نمی کند و راه گذار به عدالت وحقوق برابر انسانی است
🖋️🌿هزار  اندیشه از ذهنم گذر کرد
که شب بگذشت و ساقی را خبر کرد
صبوحی صبح بر دوشش گرفته
در آمد تا که بر چشمت نظر کرد
  
🖋️🌿در گرگ ومبش هوای صبح
زاییده تا نسیم
با عطر دلکش یک روز تازه
عشق را
پروانه های شوق بغل کرده اند
گلهای کامیلبا را
وقتی که شسته است باران
گونه ی خاک را
وگلدانهای شمع دانی وگلایل
در پیچ پله های تراس
صبح بخیر می گویند
وماه هنوز
چشمهای خسته ی شب را
نَشُسته است
وبر تخت خود
در انتظار لبخندش را
برای ان لحظه ی مبادا
ذخیره نموده است
از مارپیچ پلکان می گذرم
دری از بهشت باز می شود
هوای تازه ی پشت بام
وصبح دل انگیز
لاجرعه سر می دهم نفس را
بوی خاک، بوی صبح وبوی زندگی
چه صبح قشنگی
ودر کنار الاچیق
به منظر دوردست کوه
و سرخی شفق غرق می شوم
و باد تارهای پریشان موهای کم پشت را
تا پشت گوش ورق می زند
ومن در اعتیادی گنگ
بر دستهای خود شانه می زنم
ته مانده ی خیالی ان روزهای شاد را
وزیر لب ترنم شعری است
که تازه سروده ام
بر بلندی گندم زار
و خزانه های تازه ی برنج
ومی بینم جوانه زدن را
از خاک و از خزانه
وامید تا ژرفای جان می دود
وقاب می شود
میان پنجه های گره کرده من
که بر تراس
کاکلی را می خوانم
و کوه آوازم را
پس می دهد
وخانه های پیش رو
تنبلانه برکوه تکیه کرده اند
و من تاریخ را می بینم
دست کاری شده
و پدر بزرگهایی را
که استخوان جمجمه هایشان
در کوچه‌های تازه
زیر چرخ روزگار پوسیده
خرد شده است
وصدای مشکهایی
که وقت دوغ زدن
دیگر نمی آیند
وافسوس آه بلندی است
از سینه برمی آید
در منظر باغهای سرکوفته ی
تخریب شده و نخلهای سربزیده
وخانه ی محقر کوه
که مثل مهره ی تاجی
تنها افتاده است
در ان کمرکش صعب کوه
امام زاده
ومن بی دلیل لبخند می زنم
براین همه تناقض مفروض
ونرده های پشت بام را می شمارم
که اکنون
به اوج این ارتفاع هدایتم می کنند
تا چیزی از قلم نیفتد
ومن بنویسم
نارنجها گلهای تازه را
از دست داده اند.
  
#ایرج_جمشیدی_بینا
🖊️کانال پرنیان خیال پرند خیالتان را رنگ خیال می زند
✍️📒چیزی که از شما می‌خواهم این است که:
برای
انسان شدن دانش‌آموزان تلاش کنید و تلاش شما موجب تربیت «جانورانِ دانشمند» و «بیماران روانیِ ماهر» نشود. خواندن، نوشتن، ریاضیات و... زمانی اهمیت پیدا می‌کند که به انسان شدن کودکان کمک کنيد و اين كليد انسان بودن كودكان در آينده می‌باشد.
پزشک شدن، مهندس شدن، متخصص شدن، كار سختی نيست و می‌شود با چند سال درس خواندن به آن رسيد و چه بسا امروز ما در جامعه هم پزشكان زیادی داريم و هم مهندسين زیادی داريم. اما بزرگ‌ترين ثروت ما انسانيت و اخلاق ماست.

📘
#انسان_در_جستجوی_معنا

#ویکتور_فرانکل♦️
✍️🌺درود صبحتان پر پرندی از لبخند وشادی پرنیان خیالتان برحریر روحبخش دانش و اعتماد وخرد فرجامتان نیک وبه آیین  صبح را لبخند بزنید و بر جهان مهر ببخشید عشق ناجی جهان است.بشر با دانش غول بیماریها جنگها و نابخردیها را از دامنش خواهد زدود وحکومت تکنولوژی  برجهان را چون فریدون به بند خواهد کشید وجهان را انسانی تر خواهد ساخت فقر فحشا قاچاق اسلحه وانسان محصول زیاده طلبی قدرتها ونظامهای پسا تونالیتر است بشر روزی آنها را به زباله دان تاریخ خواهد سپرد وخود را ازاین ننگ رها خواهد کرد به امید بهروزی وسعادت همه ی انسانها وروزی که انسان با شرافت زندگی کند واین بردگی پایان پذیرد
🖋️🌿 چه صبح دلنشین سرزد ازان چشم فرح انگیز
جهان لبخند زد شادی همی گل بیخت بر آویز
میان بستر خورشید تا بگشود پلک شادمانی را
نسیمی تازه جان پرورد  وشد پیک عبیر آمیز
🖋️🌿خون کدام لاله کوهی
دستانشان را
رنگی کرده است
که هرچه می شویند
پاک نمی شود
خون از دامنشان
   
🖋️🌿شب دیوانه ای
خورشیدش را
گم کرد ه بود
و در پناه سایه ها
سطلها را می گشت
مکثی کرد
نوشته بودند
نان به قیمت جان
و خورشید را
دید که با سبدی
تاق زده اند
وتنها دوچشمش بود
که انتظار می کشید
نان را
🖋️🌿 نامت سپیده دمی است
متبرک
که مالا مال
شادی را
در لبخندی تقسیم می کند
و عشق را نغمه ای جهانی
وجز به مهربانی سخن نمی گوید
پیغمبری که پیراهن از گلبرگ
پوشیده است
وعطر نفسش رایحه ی صلح است
و بر قدمش گلریزان است
از عطر رهایی
وبر پیشانیش نوشته است
برای رسیدن گامها را محکم کن
این باد نغمه های شیرین با خود دارد
نغمه ی تغییر
    
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️🌺شما باخته‌اید. در دل آشکارترین پیروزی‌ها و فتوحاتتان شکست خورده‌اید. چرا که درون انسان، به من نگاه کنید، قدرتی هست که هرگز نمی‌توانید از آن بکاهید، جنونی آشکار؛ جنونی آمیخته با ترس و شجاعت، جنونی بدوی و همیشه فاتح. چنین قدرتی است که در مقابل شما قیام خواهد کرد و آن وقت خواهید فهمید که جلال و جبروت شما چیزی نبوده جز دود.

#انسان_عشق_عدالت
#آلبر_کامو🍀🍀
✍️🌺درود صبحتان بخیر ویا شادی روز تان نیک وکامیاب چشمه ی ذوقتان زاینده و عشق ومهربانی وخرد همراه همیشگی تان
لبخند بر لب صبح تقسیم شادمانی جهان است تا روزی شاد بیافرینیم  تااش کنید برای خلق یک زندگی خوب وشرافتمندانه اما خود را به هیچ چیز نفروشید که پایانی مغموم دارد

🖊️🌿بهارا دولت وعمر تو کوتاهست
غزل تا دفتری از شعر بیناست
بهاری جاودان باید رقم زد
که عمر گل درآن جاوید برپاست

🖊️🌿فرهاد نشد قصه ی دیوانگی ما بنویسند
شیرین صفتی کو که لبالب کند این جام
    
🖊️🌿قلب مرا اتش بزن با دوست دارم ها
شمعی که   گرما می دهی قلب عزیزی را
 
🖊️🌿کهکشان عشق را عالی مداری یافتم
دائما از گردش این چرخ شادی می رسد
   

🖊️🌿نیلوفر این مرداب را هرچند گل پوشید
با بوی گندش  کی تواند سر کند هیهات


🖊️🌿ماه سر می زد و لبخند به لب نیلوفر
کس نپرسید که مرداب چرا طوفانی است؟
   

🖊️🌿مژه برهم زد و با چشم سیه کرد آشوب
وای از این طایفه ی کولی پالان بر دوش
     
#ایرج_جمشیدی_بینا

🖊️🌿چشم در چشم نمی زد مژه از چشم ترش
عشق ویران بکند هرکه ندارد طاقت
   
🖊️🌿اسم مرا بخاطر بسپار
از من زیاد خواهی خواند
اما تمام کوچه ها وخیابانها
از شعر من کوچیده اند
وکسی دیگر مسافر بی وقت
راه دوری نیست
ونام تمام شهرها
از شعر من خط خورده اند
حتی سایه ها شب،مهتاب وماه
وهرچه با تو نسبتی دارد
در تعلیق اند 
ومن شمنی
گریخته   از دیر ودیار
زیر درختی
که برگ از خود بتکانم
و تو را به فصل ها سپرده ام
تا تابوی این سکوت
سر بشکند به سنگ
وعشق خانه تکانی کند
میان آن دره
که ماه پلنگی  را شکسته است
   
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📗شما باخته‌اید. در دل آشکارترین پیروزی‌ها و فتوحاتتان شکست خورده‌اید. چرا که درون انسان، به من نگاه کنید، قدرتی هست که هرگز نمی‌توانید از آن بکاهید، جنونی آشکار؛ جنونی آمیخته با ترس و شجاعت، جنونی بدوی و همیشه فاتح. چنین قدرتی است که در مقابل شما قیام خواهد کرد و آن وقت خواهید فهمید که جلال و جبروت شما چیزی نبوده جز دود.

#انسان_عشق_عدالت
#آلبر_کامو

با ما هر روز چند خط کتاب بخوانید.
نمیشه انکار کرد که زندگی زبر و خشن و گاهی هم حال بهم زنه... اما لذت هایی هست که باهاشون میتونیم زندگی رو لطیف کنیم، اهلی کنیم، خوشایند کنیم...
باید لذت های زندگی رو بچشیم، هرچی می‌خواد باشه... عشق، هنر، ورزش... حتی جنگیدن...

📕 #انسان_در_جستجوی_خویشتن
✍🏻 #رولی_می
🌼❤️🌱🌺
✍️🌺درود پگاهتان دلنشین و به رنگ عشق روزتان بر زربفتی از عشق وترنم ترانه.
مهربانی اکثیری است که با عشق تکثیر می شود و همراه با خرد وجوانمردی جامعه ی انسانی می سازد که هیچ گاه ادم ها را تقسیم نمی کند و راه گذار به عدالت وحقوق برابر انسانی است
🖋️🌿هزار  اندیشه از ذهنم گذر کرد
که شب بگذشت و ساقی را خبر کرد
صبوحی صبح بر دوشش گرفته
در آمد تا که بر چشمت نظر کرد
  
🖋️🌿در گرگ ومبش هوای صبح
زاییده تا نسیم
با عطر دلکش یک روز تازه
عشق را
پروانه های شوق بغل کرده اند
گلهای کامیلبا را
وقتی که شسته است باران
گونه ی خاک را
وگلدانهای شمع دانی وگلایل
در پیچ پله های تراس
صبح بخیر می گویند
وماه هنوز
چشمهای خسته ی شب را
نَشُسته است
وبر تخت خود
در انتظار لبخندش را
برای ان لحظه ی مبادا
ذخیره نموده است
از مارپیچ پلکان می گذرم
دری از بهشت باز می شود
هوای تازه ی پشت بام
وصبح دل انگیز
لاجرعه سر می دهم نفس را
بوی خاک، بوی صبح وبوی زندگی
چه صبح قشنگی
ودر کنار الاچیق
به منظر دوردست کوه
و سرخی شفق غرق می شوم
و باد تارهای پریشان موهای کم پشت را
تا پشت گوش ورق می زند
ومن در اعتیادی گنگ
بر دستهای خود شانه می زنم
ته مانده ی خیالی ان روزهای شاد را
وزیر لب ترنم شعری است
که تازه سروده ام
بر بلندی گندم زار
و خزانه های تازه ی برنج
ومی بینم جوانه زدن را
از خاک و از خزانه
وامید تا ژرفای جان می دود
وقاب می شود
میان پنجه های گره کرده من
که بر تراس
کاکلی را می خوانم
و کوه آوازم را
پس می دهد
وخانه های پیش رو
تنبلانه برکوه تکیه کرده اند
و من تاریخ را می بینم
دست کاری شده
و پدر بزرگهایی را
که استخوان جمجمه هایشان
در کوچه‌های تازه
زیر چرخ روزگار پوسیده
خرد شده است
وصدای مشکهایی
که وقت دوغ زدن
دیگر نمی آیند
وافسوس آه بلندی است
از سینه برمی آید
در منظر باغهای سرکوفته ی
تخریب شده و نخلهای سربزیده
وخانه ی محقر کوه
که مثل مهره ی تاجی
تنها افتاده است
در ان کمرکش صعب کوه
امام زاده
ومن بی دلیل لبخند می زنم
براین همه تناقض مفروض
ونرده های پشت بام را می شمارم
که اکنون
به اوج این ارتفاع هدایتم می کنند
تا چیزی از قلم نیفتد
ومن بنویسم
نارنجها گلهای تازه را
از دست داده اند.
  
#ایرج_جمشیدی_بینا
🖊️کانال پرنیان خیال پرند خیالتان را رنگ خیال می زند
✍️📒چیزی که از شما می‌خواهم این است که:
برای
انسان شدن دانش‌آموزان تلاش کنید و تلاش شما موجب تربیت «جانورانِ دانشمند» و «بیماران روانیِ ماهر» نشود. خواندن، نوشتن، ریاضیات و... زمانی اهمیت پیدا می‌کند که به انسان شدن کودکان کمک کنيد و اين كليد انسان بودن كودكان در آينده می‌باشد.
پزشک شدن، مهندس شدن، متخصص شدن، كار سختی نيست و می‌شود با چند سال درس خواندن به آن رسيد و چه بسا امروز ما در جامعه هم پزشكان زیادی داريم و هم مهندسين زیادی داريم. اما بزرگ‌ترين ثروت ما انسانيت و اخلاق ماست.

📘
#انسان_در_جستجوی_معنا

#ویکتور_فرانکل♦️
✍️🌺درود صبحتان دل انگیز وپر لبخند روزتان با شکوه وکامیاب.دل نژندی را از کوچه های شهر لبخندی می روبد و مهربانی دریچه ی شادی است که هیچگاه بسته نمی ماند.عشق ممکن است از هر دلی سربزند
ولبخند کوچ مهربانی باشد به خیابانهای افسرده ی شهر .یاد بگیریم ملال ملاحت نمی شود.وشادی نافذتر از هر قانونی می تواند چهره ی شهر را زیبا کند
🖊️🌿غزالی از غزل سرشار و سرمست
دلم را مهر می پاشید ومی بست
ره هر صحبتی با مهربانی
کمند موی او بر پای می جست
   🖊️🌿چه صبحی عشق می رقصید بردار
میان کوچه‌ها بانگ خبردار
شقایق کاکل خونین به کف داشت
به دشت  لاله ها فریاد بیدار
   ✍️📔فرمان به عشق بود
و سپیده
سر می زد از جناب شعر
تا بی خیال بنویسد
صبح را عالی
وابرهای سبک بال
اندیشه های ژرف بودن را
ببارند از پشت قاف دلتنگی
عشق پیمانه های جدیدش را
در واژه های لال
با شوق سربکشد
مرزها تعریف جدیدی بشوند
بالرین های خردسال اطفال
نت های شادی را
با شوق کودکانه برقصند
وماه خیابان جدیدی کشف کند
که وقتهای دلتنگی
آن را قدم بزند
واز پشت ویترین آسمان
با ستاره ها درد دل کند
وپیراهن برندش را
با سایه های دراز پشت سر
ست کند
خنده‌های کسی
صبح بخیر بلندی باشد
که از پنجره دست تکان می دهد
وعشق در هوای تازه صبح
لبخندش را
بر گلهای پیراهنت بدوزد
و دلتنگم را در گوش باد زمزمه کند
شاید که گَرده ی گلها عطرت را
به کوچه های غریب بپاشد
وشهر در رسم تازه اش
از خواب خرگوشی دست بکشد
وماهرانه بنویسند
آبهای رفته را بجوی باز

   
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📔‌من به جرات می‌گویم که در دنیا چیزی وجود ندارد که به انسان بیشتر از یافتن «معنی» وجودی خود در زندگی یاری کند.
در این گفته نیچه حکمتی عظیم نفهته است که «کسی که چرایی زندگی را یافته است، با هر چگونگی خواهد ساخت.»

📕
#انسان_در_جستجوی_معنی
👤 #ویکتور_فرانکل
✍️📒رهایی بشر از راه عشق و در عشق است. پی بردم که چگونه بشری که دیگر همه چیزش را در این جهان از دست داده، هنوز می‌تواند به خوشبختی و عشق بیاندیشد، ولو برای لحظه‌ای کوتاه به معشوقش می‌اندیشد. بشر در شرایطی که خلا کامل را تجربه می‌کند و نمی‌تواند نیازهای درونی‌اش را به شکل عمل مثبتی ابراز نماید تنها کاری که از او بر می‌آید این است که در حالی که رنج‌هایش را به شیوه‌ای راستین و شرافتمندانه تحمل می‌کند، می‌تواند از راه اندیشیدن به معشوق و تجسم خاطرات عاشقانه‌ای که از معشوقش دارد خود را خشنود گرداند...!

#انسان_در_جستجوی_معنی
#ویکتور_فرانکل
✍️🌹درود صبح تان بخیر ودل انگیز روزتان بر مدار کامیابی وشادمانی .اردیبهشت ماهتان فروزان به عشق،مهربانی ودوستی.از بهار لذت ببرید ودیگران را در شادمانی خود سهیم کنید.
✍️جهان بازتابی از خود شماست اگر خود را از درون دوست بداريد و به خود مهر بورزيد و ارج و ارزش نهيد در زندگی بيرونی نيز همين حالات اشكار خواهد شد.

اگر طالب عشق بيشتری هستيد به خود عشق بورزيد، اگر خواهان پذيرفته شدن هستيد خود را بپذيريد و اگر از اعماق وجودتان خود را محترم شماريد همان سطح احترام را از هستی فراخواهيد خواند...

#دبی_فورد

🖋️🌿می کند روشن به‌مهرش،مهر عالمتاب را
نور می پاشد جهان را، هم مه ومهتاب را
وقت صحبت دُرفشانی می کندبا واژه ها
رنگ شادی می زند  لبخندپر اطناب را


🖋️🌿بیا جامی ز لبهایت بزن رنگ
بریز این ارغوانی برلب تنگ
بیاور پیش ومجلس را بیارای
بده برمن هم از آن جام گلرنگ

🖋️🌿لبت انگور و مستی دارد افزون
شراب تازه دارد رخ پر از خون
بیا از ساغرت جامی بنوشان
که دل را می برد ان لعل مفتون

          
🖋️🌿شب اندوه خویش را
در کشاله های رانش جا
گذاشته بود
دست که می کشیدی
بر لمبرهایش
چرک وخون به راه می افتاد
و از درد فریاد می کشید
هرچند دیوارها
فریاد ها را می کشتند
شب درد مشترکی بود
وتو آمده بودی تا شب را
رنگ دیگری بزنی


🖋️🌿در گرگ ومبش هوای صبح
زاییده تا نسیم
با عطر دلکش یک روز تازه
عشق را
پروانه های شوق بغل کرده اند
گلهای کامیلبا را
وقتی که شسته است باران
گونه ی خاک را
وگلدانهای شمع دانی وگلایل
در پیچ پله های تراس
صبح بخیر می گویند
ماه هنوز
چشمهای خسته ی شب را
نَشُسته است
وبر تخت خود
در انتظار لبخندش را
برای  لحظه ها ی مبادا
ذخیره نموده است
از مارپیچ پلکان می گذرم
دری از بهشت باز می شود
هوای تازه ی پشت بام
صبحی دل انگیز
لاجرعه سر می دهم نفس را
بوی خاک، بوی صبح ، بوی زندگی
چه صبح قشنگی
ودر کنار الاچیق
به منظر دوردست کوه
و سرخی شفق غرق می شوم
باد تارهای پریشان موهای کم پشت را
تا پشت گوش ورق می زند
ومن در اعتیادی گنگ
بر دستهای خود شانه می زنم
ته مانده ی خیالی ان روزهای شاد را
وزیر لب ترنم شعری است
که تازه سروده ام
بر بلندای گندم زار
و خزانه های تازه ی برنج.
ومی بینم جوانه زدن را
از خاک و از خزانه
امید تا ژرفای جان می دود
وقاب می شود
میان پنجه های گره کرده من
بر تراس
کاکلی را می خوانم
و کوه آوازم را
پس می دهد
وخانه های پیش رو
تنبلانه برکوه تکیه کرده اند
  تاریخ را می بینم
دست کاری شده
و پدر بزرگهایی را
که استخوان جمجمه هایشان
در کوچه‌های تازه
زیر چرخ روزگار پوسیده
خرد شده است
وصدای مشکهایی
که وقت دوغ زدن
دیگر نمی آیند
وافسوس
آه بلندی
از سینه برمی آید
در منظر باغهای سرکوفته ی
تخریب شده و نخلهای سربزیده
وخانه ی محقر کوه
که مثل مهره ی تاجی
تنها افتاده است
در ان کمرکش صعب کوه
امام زاده
بی دلیل لبخند می زنم
براین همه تناقض مفروض
ونرده های پشت بام را می شمارم
که اکنون
به اوج این ارتفاع هدایتم می کنند
تا چیزی از قلم نیفتد
ومن بنویسم
نارنجها گلهای تازه را
از دست داده اند.
  
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📒چیزی که از شما می‌خواهم این است که:
برای
انسان شدن دانش‌آموزان تلاش کنید و تلاش شما موجب تربیت «جانورانِ دانشمند» و «بیماران روانیِ ماهر» نشود. خواندن، نوشتن، ریاضیات و... زمانی اهمیت پیدا می‌کند که به انسان شدن کودکان کمک کنيد و اين كليد انسان بودن كودكان در آينده می‌باشد.
پزشک شدن، مهندس شدن، متخصص شدن، كار سختی نيست و می‌شود با چند سال درس خواندن به آن رسيد و چه بسا امروز ما در جامعه هم پزشكان زیادی داريم و هم مهندسين زیادی داريم. اما بزرگ‌ترين ثروت ما انسانيت و اخلاق ماست.

📘
#انسان_در_جستجوی_معنا

#ویکتور_فرانکل♦️

🌺لحظات
#شادى را دريابيد،
دوست بداريد و دوست داشته شويد.

اين
#تنها واقعيت اين جهان است،
باقى ديوانگى‌ست.

♡لئو_تولستوى

              
#لحظه‌هاتون_غرق_شادی
انسان ها در عصر ظلمت.pdf
2.7 MB
کتاب #انسان_ها_در_عصر_ظلمت
نویسنده #هانا_آرنت
مترجم #مهدی_خلجی


حکومت‌های خودکامه و دیکتاتوری پیش از هر چیز چراغ‌های قلمرو عمومی را نابود می‌کنند و به تعبیر #فروغ_فرخ‌زاد «چراغ‌های رابطه را تاریک» می‌سازند تا شهروندان نتوانند هم‌دیگر را ببینند. در چنین تاریکی‌ای که آرنت از آن به «عصر ظلمت» تعبیر می‌کند دیگر نوری بر قلمرو عمومی تابیده نمی‌شود و چشم چشم را نمی‌بیند و انسان‌ها «تنها» می‌شوند و این‌گونه می‌شود که حکومت‌های خودکامه با همه‌ی هیمنه و حشمت و هیاهوی خود به مصاف شهروندی می روند که این‌‌طور تنها و تک‌افتاده است. این شهروند تنها و تک‌افتاده در آماج این حمله، یا درهم شکسته می‌شود و یا این تنهایی مایه و پایه‌ای برای اِعمال اقتدار بر او می‌شود. این‌گونه می‌شود که از شهروند، آدمکی فرمان‌بر، توجیه‌گر و سر به راه خلق می‌شود که فاقد تشخیص خوب و بد است و به رغم معمولی و پیش‌پا افتاده‌ بودنش، می‌تواند به مهیب ‌ترین و تصورناپذیرترین جنایت‌ها دست بزند.
لختی سخن پیرامون سروده ای از
استاد #ایرج_جمشیدی_بینا (۱)
#بخش_سوم


در سروده نو وضعیت توصیفی معشوق فرق دارد. زن و مرد در سروده نو حق عاشقی مساوی دارند. هر دو جنس عاشق و معشوق اند. برتری جنسی نیست. #زن که خدای روی زمین و در قلب هست باید عاشق باشد چون در راستای هدفی انسانی گام بر می دارد. مردها چون خودخواه و بیهوده گو هستند وقتی عاشق باشند دچار توهم بزرگ بودگی می شوند. مردها، تمام بحران های زیستی را پدید آورند. چون جنگ طلب هستند و دیکتاتور... مثلا #لیلا_گرگانی می گوید:
... ردپای یک غروب پاییزی
که عطر تو را
از آن سوی بایدها می دزدد
و بر موهایم سنجاق می کند
... یاد تو را تن می کنم
دلتنگی از پهلوهایش بیرون می زند
چشمانم را می بندم
نگاهت بی تابی پرنده ای است
که فاصله اش تا من
یک پلک زدن است(۶)
اینجا راوی خواسته با عینیت بخشی به درک حضور عشق با معاشقه ای حسی از معشوق چنین گوید که عطر تو جانبخش و اعتماد به نفس آفرین تا جایی که سنجاق می کنم حس بودن را. زن وقتی رها شد در مسیر انتخاب و عشق ورزی توجه اش به موها زیاد می شود.
توجه سراینده به سنجاق که عینی و امروزی هست کاملا مشهود است. در ادامه هم زنده بودن تصاویر برای همذات پنداری درک می شود. در دهه هشتاد گفتم برای مجموعه سروده: و حتا خطی بر خاکستر ققنوس:
- سنجاق عشق
به پیراهن می زنم
تا همه بدانند
که بی گناه ترین عاشقم(۷)

#زهره_نوری می سراید در این وادی ایمن به عشق باوری:
- به تو فکر می کنم
اندام هایم سوگوارند
و رد باران بر گونه هایم
دارد پیر می شود (۸)
چنین حس نزدیک و نمایشی که گویی مستندی از زیست عاشقانه عینی را می بینیم نقطه عطف سرایش امروزی است. چون توصیف از مواضع حضور معشوق باید تصنعی نباشد و واقع گرا به عینیت ورزی باشد. اندام های سوگوار ترکیبی بدیع در بیان که نمودی از جهان معنای فردی دارد. چنین نمودی عینی از وضع بیانی ناب و قابل تامل است. #مریم_حشمت_پور هم چنین می گوید:
اسفند را
به آتش می کشم
تا تحویل بهار تو!(۹)
وضعیت تحویل سال کاملا حسی و نوید بخش است. چنین حالتی چون برای همه پیش آمده نوستالوژی و در وضعیت همذات پنداری درک حضور دارد. راوی اینجا خواسته برای تبیین حال زمستانی اش با توسل به عینیت بهار عبوری دیگر دهد زیست اش که بشود گفت بهار تویی که کنون در زمستان یاد حقیقی مانده ام. در سروده ای گفتم:
آغوشت،
بهار قرن ها زمستان است! ( ۱۰)

پس نتیجه می گیریم عشق وضعی فرا جنسیت دارد و هر کسی جنسیتی که لیاقت داشت عاشق می شود. چون عشق در نتیجه بلوغ فکری و در بستر آگاهی از حق انتخاب سلوک دارد. #انسان به خاطر اینکه تنهایی اش مفرد هست با عشق تازه و نموداری از وضعیت نابناک حقیقی می گیرد. در عشق چون حق انتخاب هست تجلی این وضع سبب می شود بگویید هر کسی که عاشق شد خودش را نخست دوست دارد و از همین رو به عطیه برتر یعنی عشق تابناک می رسد.



پایان این بخش
پاینده آزادی و جمهوری ایرانی
#آریا_پورفریاد 🍇🦉🍇