دوران هولناک یژوف را میگذراندیم. هفده ماهی میشد که در صف طولانی زندان لنینگراد، منتظر میایستادم. یک روز کسی من را شناخت. پشت سرم زنی بود با لبهایی کبود، زنی که هیچوقت حتی اسم من هم به گوشش نخورده بود. کمی از حال رخوتناک و منگی که همهی ما را مبتلا کرده بود، بیرون آمد و در گوشم زمزمه کرد (همهمان حرفهایمان را پچپچکنان میگفتیم):
- شما میتونین حالی رو که داریم توصیف کنین و بنویسین؟
و من گفتم:
- میتونم.
چیزی شبیه لبخند لغزید،
لغزید و فروریخت روی مختصاتی که دیگر نمیشد نامش را صورت گذاشت.
۱ آوریل ۱۹۵۷
لنینگراد
آخماتووا مدتها پیگیر پسرش بود که در زندان او را گروگان گرفته بودند. در این دوران، موسوم به دورهی پاکسازی، نیکلای یژوف، افسر ارشد پلیس مخفی استالین، جمعیت زیادی را زندانی، شکنجه و اعدام کرد، دورانی که وحشت عمومی سرتاسر کشور را فراگرفته بود.
.
.
.
.
.
آنا آخماتووا
#ترجمه از روسی
#اشکان_دانشمند✍🏻
#اشکان_غفاریان_دانشمند
@ashkandaneshmand
- شما میتونین حالی رو که داریم توصیف کنین و بنویسین؟
و من گفتم:
- میتونم.
چیزی شبیه لبخند لغزید،
لغزید و فروریخت روی مختصاتی که دیگر نمیشد نامش را صورت گذاشت.
۱ آوریل ۱۹۵۷
لنینگراد
آخماتووا مدتها پیگیر پسرش بود که در زندان او را گروگان گرفته بودند. در این دوران، موسوم به دورهی پاکسازی، نیکلای یژوف، افسر ارشد پلیس مخفی استالین، جمعیت زیادی را زندانی، شکنجه و اعدام کرد، دورانی که وحشت عمومی سرتاسر کشور را فراگرفته بود.
.
.
.
.
.
آنا آخماتووا
#ترجمه از روسی
#اشکان_دانشمند✍🏻
#اشکان_غفاریان_دانشمند
@ashkandaneshmand