نیازستان
1.55K subscribers
793 photos
107 videos
132 files
237 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..
(حوصله دارید هم‌راه شوید)

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
#قصه_های_من_وباران

#درنگ_امروز

#پرورش_کودکانمان

با باران می رویم پارک، زیاد می رویم در این رفتن ها جدای از تقویت حال خوش او و افزایش تواناییهای گوناگونش، من هم به ذکر خیلی چیزها مینشینم و خیلی چیزهای تازه میبینم و از درخت نگاه ودقت میوه ها میچینم...

اگر اینبار با کودکی به پارک رفتید به این نکته دقت کنید. کودکان بین دوسه سال تا شش هفت سال، رفتاری کاملا متفاوت دارند با بچه های بالای شش هفت ساله..

چه تفاوتی؟ کوچکترها بیشتر دنبال دوستند، زودتر انس می گیرند و با وجود سن کمتر بیشتر حواسشان به دیگری و دیگران است بویژه اگر این دیگری کوچکتر باشد و...

اما بزرگترها غالبا به طرز مشهودی غرق خود و یکی دو دوستی هستند که دارند، کمتر دیگران را میبینند، حس مراقبت از دیگری را ندارند و حتا گاه در پی آسیب رساندن عامدانه به دیگرانند...

میگویید: بد بینم؟
- نه به قول #اخوان جانم، شد و هست و شود بینم...
بارها این دسته از بچه ها با اجازت بزرگترهایشان(؟!) در مکانی تنگ و بسیار شلوغ دوچرخه سواری میکنند و....

بارها به ایشان تذکر داده ام اینکار برای بچه های نوپا بویژه بسیار خطرناک است بروید در جای دیگرپارک یا کوچه خیابان و..
پاسخ چه بوده؟!
- آنجا حال نمی دهد، آنجاها خطردارد...

در دویدنهای بی محابا اغلب مراعات کوچکترها لحاظ نمی شود، تذکر میدهم میگویند: بچه اند حواسشان نیست
اما همین بچه های بی حواس هنگام دویدن وقتی به دوسه متری تابهای متحرک میرسند با دقت هرچه تمام تر مسیری امن را انتخاب میکنند و...

پس کودکان ما در روند بزرگتر شدن دانسته یا نادانسته یاد میگیرند ؛آسیب بد است اما وقتی که شامل حال ما شود دیگری آسیب ببیند مهم نیست و...

سوال اساسی من این است:؟ انسان ذاتا خود بین است؟!
پس چرا تا پنج سالگی آنگونه است؟!
آیا روندهای معیوب تربیتی پدر و مادر و نهادهای آموزشی تباهی آور و... است که کم کم کودکان مارا بسوی نادیدن دیگری و دیگران پیش میبرند؟
نهادهایی که هرچه تربیت کنند قطعا انسان ِ دیگرخواه ِ عاشق ومراعی ِحقوق دیگران نخواهدبود و همه ی ما سپاه عظیم چنین انسانهایی را بیست و چهار ساعت در کوچه و خیابان واقعی و باندهای تنگ و منگ عالم مجازی میبینیم و برخود میلرزیم..

آیا ما پدرمادرها ندانسته داریم یاوران غول منش آن سپاه آدمی خوار را دم به دم افزون میکنیم؟!

آیا کسی صدای مهیب حادثه را اخطار کرده است؟!؟

@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#قصه_های_من_وباران

پیرهنی تازه برایش خریدیم
روزبعدآمده که:
- سازقشنگی کشیده ام؟
ومن بازحیرانم که
این ماییم(کل نظام تربیتی)که کودکانمان رانابودمیکنیم وگرنه آنان درمسیر خلاقیت ورشدند

@Niyazestanbarani
#قصه_های_من_وباران

می گوید: دوستت دارم بابایی..
میپرسم: دوستت دارم یعنی چی؟!
میگوید: یعنی دوستت دارم بوس بوس
میگویم: نه یعنی مراقبتم
میگوید: باشه مراقبتم بوس بوس...

@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#قصه_های_من_وباران

میگوید:بابایی منو پارک میبری؟
میگویم:انشاالله
میگوید:انشاالله نه الان بریم..

کودکان معنای واژگان را از رفتار ما استخراج میکنند نه چیز دیگر..

@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹🌹🌹
#قصه_های_من_وباران

#هفت_دقیقه_تافسادوتباهی!!

همپای باران رفته ایم پارک.
به قول خودش بپربپری هست کوچک. گردانندگان لهجه غلیظ این بساط، آن را دو قسمت کرده اند و کودکی دوساله در یک بخش مشغول بازی است.
باران اجازه میگیرد و بالا میرود پایش به محوطه نرسیده که کودک بنا می گذارد به نعره زدن.
باران خشکش میزند، جیغهای ممتد و وحشتناک مراهم کلافه کرده
پدر بچه هرچه میکند نمیتواند اورا آرام کند.
زن لهجه غلیظ دیگری میگوید:
بچه نمیخواهد کس دیگری کنارش باشد

میگویم: یعنی چه؟! آدمیزاد که دوست دارد کنار دیگران باشد. باید #کنار_هم_بودن و#بادیگران_سرکردن را یادشان داد..
فکر نکنم متوجه شدند چه میگویم.

درمیان فریادهای بچه و حیرت و مکث باران پدر بچه چیزی درگوش زن صاحب بساط میگوید و اسکناسی دوهزارتومانی میدهد به زن..

زن به باران میگوید:
دخترم بیا پایین، چند دقیقه دیگه برو بازی کن.

باران ترسیده و حیران آهسته میاید پایین...
حتما بچه ی زیاده خواه دارد یاد میگیرد که؛ #باپول و #برای_پول میتوان هرکاری کرد #هرکاری..

زن بساطچی هم حتما به خود میگوید:
خب پولش را داده...

اما او هرگز نخواهد فهمید که او #پول را بر #انسان ترجیح نهاده..

به سولماز میگویم: میبینی اینها آینه ی ما هستند. نباید کاری کنیم که باران این رشوه دادنها را مجاز بداند و...

پنج شش دقیقه ی بچه تمام شده، پدرش میخواهد او پایین بیاید، اما سناریوی قبل تکرار میشود.
بچه نعره میزند دست و پا میکوبد و خواهشهای پدر گم میشود در جیغهایی مهیب بچه..

میگویم: من هم پدرم به او محکم و قاطع بگو بیاید پایین نه با التماس، نیامد دستش را بگیر با تحکم بیارش بیرون.

نیم نگاهی به من می اندازد!!!

میگوید(به آقازاده اش): بیا بیا برویم ماشین سواری برایت بستنی هم میخرم...
بچه باعجله پایین میاید و به شتاب میدود به سوی آینده...

وبه این سان،کشور ما میشود بزرگترین کشور ِفسادپرور ِویژه خوار ِقانون گریز ِ به دیگران احترام نگذار ِدیگران را نبین ِ ِ...که البته همه ی اهالی اش بیست وچهار ساعت منتقد، مخالف و برنداز ِ فسادند..
(اکر این دست پیامها را مفید میدانید لطفا به اشتراک بگذارید)

@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#قصه_های_من_وباران

از باران خشمگینم
درمهارخشم وبه سفارش قدمامیگویم
لااله الاالله
باران میگوید:نه لااله الاالله نه
عجب خبطی!
کلمه ی توحید،بچه راترسانده
چون آنراهنگام خشم بکاربرده ام

@Niyazestanbarani
#قصه_های_من_وباران

شک نکنید؛
فرزندان ما بهشت ودوزخ ما خواهندبود همانگونه که ما بهشت وجهنم پدرانمان هستیم.

ما، درفرزندان خویش زندگی خواهیم کرد
آنگاه که نیک باشند بهشتی هستیم و..

@Niyazestanbarani
#قصه_های_من_وباران

درخیابانیم میگوید:
- بابا چرامردم اینطوری اند؟
+چطوری؟
- آشغال میریزن توخیابون
+خب...بی ادبند
-چرا پلیس جریمشون نمیکنه؟
+إممم
-میتونیم بگیم اینکارو نکنن؟
+إممم..

@Niyazestanbarani
Forwarded from اتچ بات
#قصه_های_من_وباران

اگرخود را#یک_هماره_یادگیر بدانیم هستی هر لحظه #معلمانش را بسراغ ما میفرستد تا چشمانمان روشن تر شود.

#بچه_های_ما از بزرگترین معلمان ما هستند
نفس ِحضورشان سرشار از نور ِ آگاهی است. فقط کافیست دقت کنیم؛
به #باران میگویم:
- روی تخت بپر بپر نکن تو دیگر #بزرگ شده ای..
اخمهایش میرود توی هم، شادی میرود، غم میآید
میگوید: نه بابا من بزرگ نیستم...

ذهنم روشن میشود.
ای دل غافل دیشب هم به او گفتم: باید تنها بخوابی چون دیگر #بزرگ شده ای و دیده بودم که ترسید..
پریروز هم...
ای دل غافل! ما با بچه هامان چه میکنیم؟
از بزرگ شدن سرزمینی میسازیم پر از غم، پراز رسمیت، پراز ترس و...
وبچه هایمان حق دارند جهان ِامن و شاد و سرخوش و... کودکی را بخواهند و بگویند :
- نه من دوست ندارم #بزرگ شوم.

راستی، همه ی ما نیز شیفته وار عاشق کودکی مان هستیم آخر همگیمان را با همین جملات فرستادند به جهان #بزرگسالی..

@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
Forwarded from اتچ بات
#قصه_های_من_وباران

باران با ورجه وورجه های بی پروایش گهگاه چیزی را می اندازد، میشکند و.. و اغلب تذکر میگیرد که: آهسته باباجان...

میزند و یکی از وسایل مادرش رامی اندازد ومیشکند و ...
خودش #هراسان میشود، خیلی..

میگویم: باران چقدر گفتم آهسته؟ بیا این هم از نتیجه ی کارت.

میگوید: ببخشید بابا ببخشید.

میخواهم میزان دقتش را و آهستگی اش را بالاتر ببرم..

با ناراحتی میگویم: وای باران، اگر مامان بفهمه...
بچه هراسان تر میشود و... گریه میآید..

چیزی در من روشن میشود:

یااااااا خدااااااا.... ما همگیمان بارها و در نظام تربیتی مان در معرض چنین گفتار و رفتاری قرار گرفته ایم و..

سالها بعد پدرانمان به ما و ما به فرزندانمان اعتراض کرده ایم که چرا فلان جا که دچار مشکل شدی که خطا کردی که... نیامدی پیش خودم؟! اگر خطایت را می آوردی پیش خودم نه آن غریبه، بهتر بود. درمانی برایش پیدا میکردیم و...

غافل از آنکه در تمام کودکی مادران تهدید کرده اند که: وای اگه بابات بفهمه
و پدران گفته اند: ای وای اگر مادرت متوجه بشه...

و کودک ترس خورده و هراسان بزرگ میشود.
او یاد میگیرد خطا را پنهان کند، چون تهدید میشود...

با بغض به باران میگویم: بابایی بیا آن وسیله ی شکسته را ببریم پیش مامان عذرخواهی کنیم و بگوییم بیشتر حواسمان را جمع میکنیم..

با ترس میگوید: خب دعوا میکند ناراحت میشود.
میگویم: بله چون اشتباه کرده ای اما همه اشتباه میکنند. فقط تو باید اشتباهاتت را پیش من و مامان بیاری تا یک طوری حلش کنیم، باشه؟

بچه آرام شده، اشتباهش را دستش میگیرد و ما میرویم جایی امن تا اشتباهمان را به اشتراک بگذاریم تا درست شود...

(اگر با مفاهیم متن همدلید آن را به اشتراک بگذارید)

Niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from اتچ بات
#قصه_های_من_وباران

وقت بیماری همه بیداری است...
#مثنوی

همیشه ی عمر فکر کرده ام که سوای همه ی رازها و رمزها، آن راز شگفت کودکی چیست که این دوره را اینقدر دلخواه میکند؟!

#باران که آمد کم کم زوایایی ازاین جهان رازآمیز بر من گشوده شد...

حالا آبریزش دارد و سرما خورده...

به اعتراض میگوید: بابایی حالم بده..

میگویم: بله کمی سرما خورده ای پاییز که میاید باید بیشتر مراقب لباس پوشیدن و.. باشی.. انشاالله خوب میشوی..

نمیدانم چه ربطی است بین #شب و #تب؟!
دوشب است شدیدا تب دارد ودرد هم
و دراین تب و درد جدای از هذیانهایی که میگوید چندجمله و پرسش را هی تکرار میکند؟

- چرا اینطوری شدم؟!
- چرا آدما سرما میخورند؟!
- میشه آدما سرما نخورند؟
- باباااااا، دوست ندارم اینطوری باشم و...

چیزی در ذهنم روشن میشود؛
همه ی پرسشها ذیل یک پرسش قرار میگیرند و پاسخ به چیستی یک چیز است که شروع گشودگی لایه های نهان هستی است:
#زمان_چیست؟

#باران مثل همه ی کودکان در #زمان_ازلی زندگی میکند همان زمانی که در تاریخ معرفت ایرانی زمان #بیکرانه اش میدانند و برخلاف زمان محدود و معدود، استوار است. بی هیچ #دگرگشتی، و ازآن رو که ازلی است ابدی هم هست آنچه در بستر ازلیت و ابدیت رخ مینماید لایتغیر است..

بچه های ما تعریفی را که ما از زمان داریم، ندارند. در چشم انداز آنها دیروز فرداست. فردا امروز است وامروز فردای فردا است و همه ی اینها یکی است.
این ماییم که کم کم زندگی در زمان محدود و معدود را به ایشان القا میکنیم.

نه فقط دیروز و امروز و فردا و پارسال و پیرار و.. که صبح و ظهر وعصر و.. ساعت و دقیقه و... وبه اینسان زمان را قطعه قطعه میکنیم و طبعا هرآنچه بر بستر چنین زمانی وقوع یابد، قطعه قطعه است...

#این باید برود که #آن بیاید و...
کودک باید تغییرات را بپذیرد و...

درحالیکه برای او جهان، همین چشم انداز ثابت ِ همیشه تازه ای است که میشود غرقش شد. وقتی تغییر و #دگرگشت را بپذیری بحث نو وکهنه پیش میاید و...

کودک سالم تمام هستی برایش سالم است آنگاه که یک بیماری یا اتفاق قطع میکند آن زنجیره ی ازلی را، روح و ذهن کودک پس میزند این را، و چون نمیفهمد این دگرگشت را معترض میشود پس از دارو نیز میگریزد چون پذیرش دارو، پذیرش بیماری است و پذیرش بیماری قبول این است که جهان معروض #دگرگشت است و جهان #معروض_دگرگشت متغییری است وحشت زا که #امن نیست..

صبح کم کَمَک می آید تب و درد باران کمتر شده و نفسها مرتب تر..

او حالا حالا برای زیستن در این #جهان متغییر باید خیلی چیزها یاد بگیرد و مهمترینش این است:

آیا در این دریای همیشه متغیر، #پایابی استوار و رهیده از #زمان این جهانی هست که بتوان برآن ایستاد و با آرامش این پهنه ی پرآشوب را نگریست؟! وزیر لب گفت؛
من میدانمت، میشناسمت...؟!

@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#قصه_های_من_وباران

پاییز است فصل سرماخوردگی و تب.
باران تب دارد و زهرترین تلخهای جهان، بیماری فرزند است.
چه دقتی داشته اند ایرانیان باستان که #بیماری را نتیجه ی بودن #اهریمن دانسته اند.

کلافه است. تب دارد، آبریزش دارد میگوید:
- نمیخواهم اشکم بیاید، سرم داغ باشد..

+ خب باباجان، بیمار شده ای، سوپ و شلغم و دارو بخوری، انشالله خوب میشوی..

- من از بیماری بدم میاید. باید برود برود برود..
و دستهایش را با تحکم تکان میدهد..

+ حتما میرود عمرم، دعامیکنم برود.
بیا بیا کمی شلغم بخور تبَت برود #پایین

فکر میکند. مُردد، سپس با خشم میگوید:
- نه نمیخواهم تبم برود #پایین!!

حیران میپرسم:چرا عمرم؟

- دوست ندارم #امیرعلی تب بگیرد..

+ (؟!؟!؟!)

یاخدااااااا #امیرعلی کودک شش ساله ی همسایه ی طبقه ی #پایین است

نفسم بند آمده. با#لرزخنده میگویم:
+ خب کجا برود پس؟!

نگاهی به سقف میاندازد؛
پیرمردی با همسرش در طبقه ی بالای ماست..

دستهایش را به سمت در میگیرد؛

- بابایی، تب باید برود برود #بیرون.
از پله ها هم برود بیرون، خانه ی کسی هم نرود😭😭😭

@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#قصه_های_من_وباران

باران بیشتر مواقع شیر را در شیشه میخورد یعنی نوک پستانک شیشه را بریده ام که راحت شیر بخورد.

+ باران بابایی، تو بزرگ شده ای باید شیر را با لیوان بخوری..

- باباجان من میخوام اما دلم نمیخواد.
+ به دلت بگو اگر شیر رو با لیوان نخوری دعوامون میشه

+ دلم میگه دعوا بده

- اما دل من میگه با کسی که بالیوان شیر نمیخوره دعوا کن.

+ به دلت بگو دعوا بده بعدشم به حرف دلت گوش نده حرفای بد میزنه..😂😂

@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#قصه_های_من_وباران

ازخدا خواسته بودم دختری پرطراوت و سرزنده مرحمت کند ازآن دراصطلاح #بازیگوش_وشیطون ها..
قربان خدا بروم که #سمیع است

ازصندلی بالا میرود،آن را کج میکند، سکوی پرشش میکند و..
باهمه تذکرها سرآخر صندلی رامیشکند
باعجله میروم اتاق،خدارا شکر،
بچه سالم است امامن خشمگین. برمیگردم
همه چیز رامیفهمد باناراحتی میگوید:
- من نمیخواستم بشکنه
سربرمیگردانم سمت کتابی که میخوانم
- بابایی منو نگاه کن،ببخشید
اینهارا باگریه میگوید
میدانم نگاه نکردنم برایش بزرگترین شکنجه است
- بابایی میخوام پیشت باشم ونگام کنی

فکرمیکنم تنبیه خوب دارد پیش میرود ناگهان ذهنم روشن میشود

+خدایا چرا اینقدر تربیت سخت است؟!من نگاهم را از #باران گرفته ام ومثلا کتاب میخوانم حالاکودک چه فکری میکند؟
#کتاب که همه ی عمر دعوت کرده ام به خواندنش وسیله ی تنبیه شده اگر ده سال دیگر #باران کتاب گریز شود حق ندارد؟
رومیکنم به باران
- دخترم،عمرم،من ازدست تو ناراحت و خشمگینم،آمدم این کتاب را بخوانم آرام شوم
اینجا نوشته باید ازاشتباه بچه ها گذشت البته بچه ها هم بایدقول بدهند ازوسایلشان مراقبت کنند
میگوید:خوب نوشته وسرمیگذارد روی شانه ام
@Niyazestanbarani
#قصه_های_من_وباران

دوست نداریم تنبیه شویم حتااگر خطاکرده باشیم
نفس ِخطا برای انسان ِسالم آنقدر آزاردهنده هست که بیزارش کند ازعتابهای پس ازخطا وبترساندش از تهدیدوتحدید
و #کودک انسانی سالم است
خطا که میکند اسیرسرزنش پس ازآشکارگی آن نیزمیشود وچون توان تحمل دوبار سنگین راندارد #نهانجایی پیدامیکند دورازچشم بزرگترها(ما نیزچنین کرده ایم)
#باران مضطرب است ومیشناسم این حال را
مهربان ترمیشوم حتما دسته گلی..
-میدونی چیه بابا؟
-نه عمرم نمیدونم مگراینکه تو بگی
-این ساعتا هست
-آره ساعت
-چیه این چیزاشون؟
-کدامشون گلم؟
-اینا که میچرخن
-آها #عقربه
-آره عقربه ها بشکنه میشه درستش کرد؟
- شاید بشه،باید ببینیم،حالا کجا خرابکاری کردی شیطون بابا
-دعوام نکنیا
-نه گلم همینکه گفتی عالیه،بریم درستش کنیم؟
میبردم لابلایی کابینت ها
خدایا بچه ها اینجاهارا ازکجا پیدا میکنند؟
عقربه های ساعت روی میزی راکنده
باهم پیدایشان میکنیم
-فکرکنم بشه باهم کاریش بکنیم و باهم
ساعت رادرست میکنیم
-میبینی بابایی؟وقتی چیزی خراب میشه باید به هم بگیم وباهم درستش کنیم
-آره بابایی
#باران امن میشود ومن نگران
آیا او بعدها نیزهمین کار راخواهدکرد؟

@Niyazestanbarani
#قصه_های_من_وباران

۱- یخچال مان نیمه پر است اما #باران که همیشه آن را پرپر دیده پریشان میگوید:
بابایی یخچالمون خالیه
- نه بابا کلی خوردنی اونجا هست.
-نه بابا بیا، ببین
و یخچالی را نشان میدهد که از همه رقم خوردنی درش هست الا اینکه نصف حجمش خالی است
کودک مضطرب است و من میگویم: باشه بابایی فردا پس فردا میریم چیزای ضروری رو میگیریم.
وسخت حیران میشوم که چگونه غرب فرهنگ مصرف گرایی اش را چاپانده به ما..

۲- ما #فلات_ایران_نشینان خیلی خیلی عجیبیم مثلا میدانیم کدام کار ضرر دارد یا کدام رفتار،دشمنمان را شاد میکند بعد همان را انجام میدهیم

میدانیم شعار غرب چیست:
(هنری نیست به اهالی صحرای افریقا کولر بفروشید وقتی آنها را مجاب کردید برای خرید #شن صف بکشند یک بازاری قهارید)
وبعد هی صف میکشیم وصف میکشیم

یخچالهای سبز #ژنرل_الکتریک راهم نسلان من به یاددارند ومادرانی که پنج شش بچه واغلب مواقع ۲۰-۳۰ مهمان را باهمان یخچالها ضبط وربط میکردند حجم کوچکشان زود پر میشد واحساس امنیت غذایی رابالا میبرد.حال وجود سایدهای #مهیب چه دارد؟جز افزایش میل به مصرف؟جز ترس اینکه ای وای یخچالمان خالی است؟!
فاعتبروا یا الوالابصار
@Niyazestanbarani
Forwarded from نیازستان
#قصه_های_من_وباران

۱- یخچال مان نیمه پر است اما #باران که همیشه آن را پرپر دیده پریشان میگوید:
بابایی یخچالمون خالیه
- نه بابا کلی خوردنی اونجا هست.
-نه بابا بیا، ببین
و یخچالی را نشان میدهد که از همه رقم خوردنی درش هست الا اینکه نصف حجمش خالی است
کودک مضطرب است و من میگویم: باشه بابایی فردا پس فردا میریم چیزای ضروری رو میگیریم.
وسخت حیران میشوم که چگونه غرب فرهنگ مصرف گرایی اش را چاپانده به ما..

۲- ما #فلات_ایران_نشینان خیلی خیلی عجیبیم مثلا میدانیم کدام کار ضرر دارد یا کدام رفتار،دشمنمان را شاد میکند بعد همان را انجام میدهیم

میدانیم شعار غرب چیست:
(هنری نیست به اهالی صحرای افریقا کولر بفروشید وقتی آنها را مجاب کردید برای خرید #شن صف بکشند یک بازاری قهارید)
وبعد هی صف میکشیم وصف میکشیم

یخچالهای سبز #ژنرل_الکتریک راهم نسلان من به یاددارند ومادرانی که پنج شش بچه واغلب مواقع ۲۰-۳۰ مهمان را باهمان یخچالها ضبط وربط میکردند حجم کوچکشان زود پر میشد واحساس امنیت غذایی رابالا میبرد.حال وجود سایدهای #مهیب چه دارد؟جز افزایش میل به مصرف؟جز ترس اینکه ای وای یخچالمان خالی است؟!
فاعتبروا یا الوالابصار
@Niyazestanbarani
Forwarded from نیازستان
#قصه_های_من_وباران

۱- یخچال مان نیمه پر است اما #باران که همیشه آن را پرپر دیده پریشان میگوید:
بابایی یخچالمون خالیه
- نه بابا کلی خوردنی اونجا هست.
-نه بابا بیا، ببین
و یخچالی را نشان میدهد که از همه رقم خوردنی درش هست الا اینکه نصف حجمش خالی است
کودک مضطرب است و من میگویم: باشه بابایی فردا پس فردا میریم چیزای ضروری رو میگیریم.
وسخت حیران میشوم که چگونه غرب فرهنگ مصرف گرایی اش را چاپانده به ما..

۲- ما #فلات_ایران_نشینان خیلی خیلی عجیبیم مثلا میدانیم کدام کار ضرر دارد یا کدام رفتار،دشمنمان را شاد میکند بعد همان را انجام میدهیم

میدانیم شعار غرب چیست:
(هنری نیست به اهالی صحرای افریقا کولر بفروشید وقتی آنها را مجاب کردید برای خرید #شن صف بکشند یک بازاری قهارید)
وبعد هی صف میکشیم وصف میکشیم

یخچالهای سبز #ژنرل_الکتریک راهم نسلان من به یاددارند ومادرانی که پنج شش بچه واغلب مواقع ۲۰-۳۰ مهمان را باهمان یخچالها ضبط وربط میکردند حجم کوچکشان زود پر میشد واحساس امنیت غذایی رابالا میبرد.حال وجود سایدهای #مهیب چه دارد؟جز افزایش میل به مصرف؟جز ترس اینکه ای وای یخچالمان خالی است؟!
فاعتبروا یا الوالابصار
@Niyazestanbarani