Forwarded from اتچ بات
#طنزستان
#فارسی را پاس بداریم
ازاین به بعد نگوییم #ایران بگوییم #غرغرستان...
#غرزدگی چیزی است بدتر از #غربزدگی و #غربزدگی چیزی است شبیه #سِن زدگی، در سن زدگی گندم از درون پوک است اما ظاهرش سالم، درحالیکه در #غرزدگی درون پوک است و بیرون #قر
اگر امثال #جلال ها این روزها بودند حتما کتابی درباره ی #غرزدگی می نوشتند که اینطور👆👆👆 شروع میشد. هرچند مجبور بودند آن را در چهارصد نسخه (مانند #بوف_ کور درحدود نود سال پیش)😭😭😭 چاپ کنند و بعد از سه سال ببیننند خودشان بوده اند که کتاب را خریده و تقدیم دوستان کرده اند.
هروقت هم از شخص هدیه گیرنده بپرسند: نظرت چیه؟
طرف #غرمیزند که چندصفحه ی اول بد نبود!! نفرین به این روزگار، مگر اینهمه گرفتاری میگذارد کتاب بخوانی...
بارندگی نمیشود #غرمیزنیم اما حیاط خانه را وماشین را و...همچنان با آب شرب میشوییم.
بارندگی میشود #غرمیزنیم اما مردم را در مسیر سوار نمیکنیم و کرایه هارا خودکار ده بیست برابر میکنیم.
هوا آلوده میشود #غرمیزنیم اما باز ماشینمان را به خیابان می آوریم.
آلودگی نمیشود #غرمیزنیم که چرا مدارس تعطیل نمی شود.
زلزله می آید #غرمیزنیم اما اجناس کمکی مردمی و دولتی را در پستوها احتکار می کنیم وبه همشهریان و هم ولایتی هایمان می فروشیم وپولدار میشویم.
دزدی می شود #غرمیزنیم اما خودمان از کارمان می دزدیم.
#به وضع معیشتی و زندگی معلمان معترضیم #غرمیزنیم اما درمدرسه وخیابان معلم ِ دوهفته پیشمان را نمیبینیم و از یک سلام و عرض ادب بی هزینه فرار می کنیم.
به بی توجهی و بی احترامی صاحب منصبان #غرمیزنیم اما در خیابان پیوسته در حال دور زدن دیگرانیم ورعایت هیچ حق تقدمی را نمیکنیم.
پیام فرستاده اند مبلغ اختلاس فلانی
9000،000،000،000
دلار است. #غرمیزنیم اما یک لحظه بررسی نمیکنیم که حتا بودجه ی کل امریکا سه هزار میلیارد دلار هم نمیشود.
موسسه ای در کشوری #افتسادی ( ترکیب فنای اقتصاد با فساد)
_آخر ماهم واژه سازی بلدیم ها_
بله در کشوری #افتسادی سود سی چهل درصدی میدهند، زاروزندگی میفروشم و به فنا میدهیم و بعد هی #غرمیزنیم چون #کلیله و دمنه یا #مثنوی نخوانده ایم تا بدانیم دنبه پا ندارد که بیاید صحرا...
#چیز گران میشود، #هرچیز. #غرمیزنیم اما در صفهای طویل خرید برای خرید همان چیز..
تازه گاه از #تذکرة الاولیا نقل میکنیم که به #ابراهیم_ادهم گفتند: گوشت گران است.
گفت: تا ارزان کنیم.
گفتند: چگونه؟!
گفت: نخریم و نخوریم.
- میبینید؟ حدود هزار و دویست سال پیشتر از #گاندی ما مبارزه منفی داشته ایم..
خلاصه :
جام جهانی نمیرویم #غرمیزنیم، میرویم #غرمیزنیم
در تعطیلیهای دوسه روزه کلا در جادههای بن بست شمال #غرمیزنیم اما هی میرویم تا محاله یادم بره را بشنویم...
کلا #غرمیزنیم چون همه نسل سوخته این اما عجیب است محصول این سوختگی نه نوری است نه گرمایی...
اگر هم سوختگی باشد از افسردگی و یخ زدگی است چون #غرزدگی #یخزدگی می آورد و افسردگی...
وما ایرانیان اولین ملتی بوده ایم که کشف کرده ایم افسردگی و بیماریهای روانی واگیر دارد وگرنه نمیگفتیم:
درمحفل خود راه مده همچو منی را
افسرده دل افسرده کند انجمنی را..
من هم هی دارم #غرمیزنم و نمیدانم با هر غر، جان خود و دیگری را #قرمیکنم خویش و بیگانه را از درون تهی میکنیم افسردگی میگیریم و #غرمیزنیم...
تورا به خدا یکی فرمان #غرغربس بدهد..
@niyazestanbarani
#فارسی را پاس بداریم
ازاین به بعد نگوییم #ایران بگوییم #غرغرستان...
#غرزدگی چیزی است بدتر از #غربزدگی و #غربزدگی چیزی است شبیه #سِن زدگی، در سن زدگی گندم از درون پوک است اما ظاهرش سالم، درحالیکه در #غرزدگی درون پوک است و بیرون #قر
اگر امثال #جلال ها این روزها بودند حتما کتابی درباره ی #غرزدگی می نوشتند که اینطور👆👆👆 شروع میشد. هرچند مجبور بودند آن را در چهارصد نسخه (مانند #بوف_ کور درحدود نود سال پیش)😭😭😭 چاپ کنند و بعد از سه سال ببیننند خودشان بوده اند که کتاب را خریده و تقدیم دوستان کرده اند.
هروقت هم از شخص هدیه گیرنده بپرسند: نظرت چیه؟
طرف #غرمیزند که چندصفحه ی اول بد نبود!! نفرین به این روزگار، مگر اینهمه گرفتاری میگذارد کتاب بخوانی...
بارندگی نمیشود #غرمیزنیم اما حیاط خانه را وماشین را و...همچنان با آب شرب میشوییم.
بارندگی میشود #غرمیزنیم اما مردم را در مسیر سوار نمیکنیم و کرایه هارا خودکار ده بیست برابر میکنیم.
هوا آلوده میشود #غرمیزنیم اما باز ماشینمان را به خیابان می آوریم.
آلودگی نمیشود #غرمیزنیم که چرا مدارس تعطیل نمی شود.
زلزله می آید #غرمیزنیم اما اجناس کمکی مردمی و دولتی را در پستوها احتکار می کنیم وبه همشهریان و هم ولایتی هایمان می فروشیم وپولدار میشویم.
دزدی می شود #غرمیزنیم اما خودمان از کارمان می دزدیم.
#به وضع معیشتی و زندگی معلمان معترضیم #غرمیزنیم اما درمدرسه وخیابان معلم ِ دوهفته پیشمان را نمیبینیم و از یک سلام و عرض ادب بی هزینه فرار می کنیم.
به بی توجهی و بی احترامی صاحب منصبان #غرمیزنیم اما در خیابان پیوسته در حال دور زدن دیگرانیم ورعایت هیچ حق تقدمی را نمیکنیم.
پیام فرستاده اند مبلغ اختلاس فلانی
9000،000،000،000
دلار است. #غرمیزنیم اما یک لحظه بررسی نمیکنیم که حتا بودجه ی کل امریکا سه هزار میلیارد دلار هم نمیشود.
موسسه ای در کشوری #افتسادی ( ترکیب فنای اقتصاد با فساد)
_آخر ماهم واژه سازی بلدیم ها_
بله در کشوری #افتسادی سود سی چهل درصدی میدهند، زاروزندگی میفروشم و به فنا میدهیم و بعد هی #غرمیزنیم چون #کلیله و دمنه یا #مثنوی نخوانده ایم تا بدانیم دنبه پا ندارد که بیاید صحرا...
#چیز گران میشود، #هرچیز. #غرمیزنیم اما در صفهای طویل خرید برای خرید همان چیز..
تازه گاه از #تذکرة الاولیا نقل میکنیم که به #ابراهیم_ادهم گفتند: گوشت گران است.
گفت: تا ارزان کنیم.
گفتند: چگونه؟!
گفت: نخریم و نخوریم.
- میبینید؟ حدود هزار و دویست سال پیشتر از #گاندی ما مبارزه منفی داشته ایم..
خلاصه :
جام جهانی نمیرویم #غرمیزنیم، میرویم #غرمیزنیم
در تعطیلیهای دوسه روزه کلا در جادههای بن بست شمال #غرمیزنیم اما هی میرویم تا محاله یادم بره را بشنویم...
کلا #غرمیزنیم چون همه نسل سوخته این اما عجیب است محصول این سوختگی نه نوری است نه گرمایی...
اگر هم سوختگی باشد از افسردگی و یخ زدگی است چون #غرزدگی #یخزدگی می آورد و افسردگی...
وما ایرانیان اولین ملتی بوده ایم که کشف کرده ایم افسردگی و بیماریهای روانی واگیر دارد وگرنه نمیگفتیم:
درمحفل خود راه مده همچو منی را
افسرده دل افسرده کند انجمنی را..
من هم هی دارم #غرمیزنم و نمیدانم با هر غر، جان خود و دیگری را #قرمیکنم خویش و بیگانه را از درون تهی میکنیم افسردگی میگیریم و #غرمیزنیم...
تورا به خدا یکی فرمان #غرغربس بدهد..
@niyazestanbarani
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#کتاب_بخوانیم
#داستان_یک_روح
#صادق_هدایت یکی از پیش روان و بنیانگذران حرکتهای جدید هنری، ادبی، فرهنگی و... ایران است.
و همه ی پیش روان و بنیانگذران به سببهای مختلف (مثلا ذات پیشقراولی، هیجان زدگی و...) هم سنت نیک بنا کرده اند و هم سنت زشت...
#هدایت ِ برآمده در خاندان قاجار چهار ساله بود که مردم را عاصی ِ #قاجار دید تا شاه قجر در تابستان ۱۲۸۵ مجبور شود فرمان مشروطه را امضا کند و سیر محدودیت و سقوط ایل قاجار سرعت گیرد..
تاثیر این محرومیت از مصادر اجدادی چه تاثیری بر نگاه یک جوان هنرمند و حساس داشته است؟!
وقتی #هدایت بیست ساله بود رضای میرپنج دیگر شاه شده بود و اصلاحات از بالا را آغاز کرده بود..
در چنین فضای پر تنش اجتماعی، تاریخی و شخصی است که #بوف_کور شکل میگیرد. فضای گذاری که ما همچنان در آن نفس میکشیم.
در دمدمه های این گذار کتابی پدید امده که بیش از هرکتاب معاصر دیگری در هاله ی ابهام تنیده شده و گویا سرنوشت ازلی اش باید همچون نویسنده اش بوده باشد..
#هدایت بوف ِ کور ِ دست نویس را در پنجاه نسخه در #بمبئی پلی کپی کرد واز آنجهت که نمیتوانست آن را به نام خود به طهران بفرستد، سی نسخه اش را برای جمال زاده در سوییس فرستاد تا او بیست وهشت نسخه را به طهران ارسال کند و بعدها یکی دیگر از نسخه ها را به کتابخانه ی مرکزی دانشگاه طهران هدیه دهد..
کتاب، پس از انتقام ِ مذبوحانه ی انگلیس همیشه غدار از شاه وقت،بصورت پاورقی در روزنامه ی ایران ِ #مستعان چاپ شد و پس از آن در پانصد نسخه چاپی به بازار نشر راه یافت.همه ی این چاپها همراه دخل و تصرفاتی است، هم از جانب نویسنده و هم به سبب دست درازی دیگران...
همین سخنان برای اثبات عجیب بودن این کتاب ِ شصت صفحه ای ( چاپ طهران ۹۵ص) بس است.
بازتابها،مهر و کینها، تاثیرات و... همه وهمه تا امروز کتاب را در مه آلودی وسوسه انگیز و ترس آور فروبرده است.
#سیروس شمیسا چاپ اول #داستان_یک_روح را پس از گشایشهای دهه ی هفتاد روانه ی بازار کرد و بارها شاهد تجدید چاپ آن بود.
منتقد و مفسر کتاب با تکیه بر اندوخته های ذهنی و دریافتهای خویش تلاش کرده #بوف_کور را براساس رویکرد اساطیری و مباحث روانکاوانه ی #یونگ به بستر #هرمونتیک بکشاند و مغازله ها و مجادله های دو روح را به تصویر بکشد..
این کتاب خواندنی است بویژه این #دکتر_شمیسا متن اصلی کتاب را
(البته مقطع) در پایان نظرات خویش جای داده است.
#بیست_و_هشت بهمن سال روز به دنیا آمدن مردی است که پس از گذشت شش هفت دهه از مرگش، هنوز در معرض نوری آنچنان که باید قرار نگرفته است..
نور یا انوار؟! #شمیسا تلاش کرده نوری بر خلوت آن روح مرموز بتاباند..
@niyazestanbarani
#داستان_یک_روح
#صادق_هدایت یکی از پیش روان و بنیانگذران حرکتهای جدید هنری، ادبی، فرهنگی و... ایران است.
و همه ی پیش روان و بنیانگذران به سببهای مختلف (مثلا ذات پیشقراولی، هیجان زدگی و...) هم سنت نیک بنا کرده اند و هم سنت زشت...
#هدایت ِ برآمده در خاندان قاجار چهار ساله بود که مردم را عاصی ِ #قاجار دید تا شاه قجر در تابستان ۱۲۸۵ مجبور شود فرمان مشروطه را امضا کند و سیر محدودیت و سقوط ایل قاجار سرعت گیرد..
تاثیر این محرومیت از مصادر اجدادی چه تاثیری بر نگاه یک جوان هنرمند و حساس داشته است؟!
وقتی #هدایت بیست ساله بود رضای میرپنج دیگر شاه شده بود و اصلاحات از بالا را آغاز کرده بود..
در چنین فضای پر تنش اجتماعی، تاریخی و شخصی است که #بوف_کور شکل میگیرد. فضای گذاری که ما همچنان در آن نفس میکشیم.
در دمدمه های این گذار کتابی پدید امده که بیش از هرکتاب معاصر دیگری در هاله ی ابهام تنیده شده و گویا سرنوشت ازلی اش باید همچون نویسنده اش بوده باشد..
#هدایت بوف ِ کور ِ دست نویس را در پنجاه نسخه در #بمبئی پلی کپی کرد واز آنجهت که نمیتوانست آن را به نام خود به طهران بفرستد، سی نسخه اش را برای جمال زاده در سوییس فرستاد تا او بیست وهشت نسخه را به طهران ارسال کند و بعدها یکی دیگر از نسخه ها را به کتابخانه ی مرکزی دانشگاه طهران هدیه دهد..
کتاب، پس از انتقام ِ مذبوحانه ی انگلیس همیشه غدار از شاه وقت،بصورت پاورقی در روزنامه ی ایران ِ #مستعان چاپ شد و پس از آن در پانصد نسخه چاپی به بازار نشر راه یافت.همه ی این چاپها همراه دخل و تصرفاتی است، هم از جانب نویسنده و هم به سبب دست درازی دیگران...
همین سخنان برای اثبات عجیب بودن این کتاب ِ شصت صفحه ای ( چاپ طهران ۹۵ص) بس است.
بازتابها،مهر و کینها، تاثیرات و... همه وهمه تا امروز کتاب را در مه آلودی وسوسه انگیز و ترس آور فروبرده است.
#سیروس شمیسا چاپ اول #داستان_یک_روح را پس از گشایشهای دهه ی هفتاد روانه ی بازار کرد و بارها شاهد تجدید چاپ آن بود.
منتقد و مفسر کتاب با تکیه بر اندوخته های ذهنی و دریافتهای خویش تلاش کرده #بوف_کور را براساس رویکرد اساطیری و مباحث روانکاوانه ی #یونگ به بستر #هرمونتیک بکشاند و مغازله ها و مجادله های دو روح را به تصویر بکشد..
این کتاب خواندنی است بویژه این #دکتر_شمیسا متن اصلی کتاب را
(البته مقطع) در پایان نظرات خویش جای داده است.
#بیست_و_هشت بهمن سال روز به دنیا آمدن مردی است که پس از گذشت شش هفت دهه از مرگش، هنوز در معرض نوری آنچنان که باید قرار نگرفته است..
نور یا انوار؟! #شمیسا تلاش کرده نوری بر خلوت آن روح مرموز بتاباند..
@niyazestanbarani
Telegram
attach 📎
#قصه_ی_عمو_بهروز
گفته ام و گفته اند و شما شنیده و خوانده اید که؛
انسان،کلمه است جمله است و متن است و کتاب است.
آدمی لوح محفوظ است و هرآنچه، - از ازل تا ابد - نقش بسته بر وجودش
عمو بهروز در نهایت تلخی،شیرین بود و در پاسخ پرسش من جمله ای گفت که ویران شدم:
- بچه ی جنوبی؟
- نه من بچه ی لاهیجانم اما شهر من لاهیجان نیست
- غمی داری عمو بهروز، دردی داری ها..
- شهر افتاده دست نااهلش آنها که در لاهیجانند بچه ی لاهیجان نیستند ما که بچه ی لاهیجانیم در لاهیجان زندگی نمیکنیم
و دیدم این شرح حال همه ی مردم ایران است همانها که گمشده شان آگاهی بود و عشق
همانها که سالهای سال زیستند در رویای تحقق #ایران_بزرگ و سوختند در حسرت فردای بهتر
شهر آدمی کجاست؟
همانجا که در کوچه پس کوچه هاش پلکیده و زمین خورده،همانجا که در جدولهای خیابانش گل و لای خورده، همانجا که درسینمای قدیمی اش مسحور بوی پیاز و جعفری وبندری شده، همانجا که در پس کوچه های باریک و خلوت هی سرک کشیده تا دختری دبیرستانی و لاغراندام با مانتو_مقنه_ی_اجبار بگذرد نه اینکه با ترس، دست خیس شده از شرم هم را بگیرند،نه اینکه دزدکی بوسه ای گم بزنند بر جایی در صورت دختر،نه. که فقط دزدکی قدوبالای او را ببینند.
شهر آدمی، شهری بوده که در نوجوانی غیرت بچه محلت را بکشی (پسر و بویژه دختر) که بچه ی فلان محل متلکی پرانده یا کتکی زده و تنها بروی به جنگ سه چهار نفر گنده و آی بزنی و بزنی و بخوری. آنطور که کبودی زیر چشمهایت دوسه هفته سربلند ِمحله ات کند و درد عضله چند ماه امانت را ببرد و تو آخ نگویی
شهر آدمی شهری است که دربه در خواندن کتابهای ممنوعه ات کند و وقتی به فلان کتابفروشی تاریک دنجستان وارد شوی احساس کنی قلبت دارد از سینه ات میزند بیرون..که داری بزرگترین خلاف هستی را انجام میدهی
شهرتو شهری است که ویدئوی پیچیده در چادر نماز مادربزرگ را شبانه مثل گرانبهاترین الماس جهان جابه جا کنی تا سوته دلان ببینی.
شهرتو شهری است که در استادیوم ده هزار نفری، سی هزارنفری بنشینید فوتبال ببینیدو نه فحشی بشنوی نه خونی از دماغ کسی بریزد.
شهر تو شهری است که در پاییز و زمستان، مشتاق رسیدن کلاس ادبیات باشی تا معلمت #گلسرخی بخواند و #عمونوروز و دزدکی و رنگ پریده #بوف_کور بدهد دستت و #طاعون پس بگیرد.
شهر تو شهری است که خانه هایش یک طبقه بود و فوقش دو طبقه.. با کوچه هایی که میشد با #چراغ_رابطه به دختر یا پسر همسایه نشان داد که من بیدارم و به یادت هستم..
تا چراغ اتاق روشن میشد تو میپریدی و چراغ را روشن میکردی..
اگر نه دوبار، روشن_خاموش میشد و اگر نه سه بار وگرنه..
دیگر چراغ تاریک میمانند.
و حالا در جنایت مطلقی که شهرداران و شهرسازان پدید آورده اند دیگر نامی مانده بر شهرهای اصیل.
شهر بی کوچه، شهر بی عاشق است شهر بی عاشق جهنم است، اسفل السافلین است.
شهر کوچه باغ دار #فریدون_مشیری میسازد و شهر بی کوچه...
شهر سینما ندارد که یک سازه ی بی روح افتضاح تا تو را تحقیر کند که؛ من اینم با اینهمه بزرگی و تو پشه ای هستی که میایی و میروی..
بوی جاودان سینما هم ندارد آن عطر جاودان تخمه جاپنی و جعفری و ساندویچ که در لایه ای نازک از بوی سیگار همای پایه بلند پیچیده میشد و میریخت وسط خیابان تابستان.
شهر استادیوم ندارد، یک فحش خانه دارد برای عربده کشی و تخلیه ی مردم، مردم خلا باید بروند خب، لازم است
شهری که دختر دبیرستانی و محجوب مانتو_مقنه_ی_اجبارپوش ندارد که گیسوان بلندش را چونان اعتراضی طولانی باز کرده باشد که برسد به کمرگاهش و پسربچه های یک محله را عاشق کند.عاشق ها.
شهری که پاییز و زمستان ندارد تا در خلوت غروب به بعد، آنقدر قدم بزنی و قدم بزنی که جنازه ی یخزده ات برسد زیر کرسی مادر بزرگی که چشم براه تنها نوه اش بیدار نشسته و اشکنه را نخورده تا تو برسی.
این شهرها تلفن عمومی ندارد که بگردی دور از دست ترین تلفن را پیدا کنی و بعد در سرمای برفبار زمستان تا صبح حرف بزنی با دختری که میدانی پشت پنجره ی باز ایستاده تا درک کند تو در چه سرمایی ایستاده ای بااو حرف میزنی
شهری که صف بلیط جشنواره ی فجر ندارد شهر نیست
شهری که دعوای بر سر بچه محل ندارد شهر نیست. که دعوای شهرهای شما همه بخاطر خودتان است. ما برای دیگری همدیگر را لت و پار میکردیم شما برای خود
مردان آن شهر کفش و لباس ملّا میکردند برای بچه محل فقیرشان، مردان این شهر اختلاس میکنند برای توله_سگهایشان که در خارج عرضه ی پول درآوردن هم ندارند زیر این #گنبد_مینا خون فقیر در شیشه میکنند بفرستند برای زالو زادگانشان در ولایاتی که نان دشمنی ساختگی خودشان را در کوره ی فقر مردم می پزند.
دیدم همه ی دلسوختگان همه ی شهرهای اصیل میتوانند این سخن را بگویند:
من بچه ی تهرانم اما شهر من تهران نیست
من بچه ی تبریزم اما
من بچه ی کرمانشاهم اما
من بچه ی رشتم اما
من بچه ی انقلابم اما..
@Niyazestanbarani
گفته ام و گفته اند و شما شنیده و خوانده اید که؛
انسان،کلمه است جمله است و متن است و کتاب است.
آدمی لوح محفوظ است و هرآنچه، - از ازل تا ابد - نقش بسته بر وجودش
عمو بهروز در نهایت تلخی،شیرین بود و در پاسخ پرسش من جمله ای گفت که ویران شدم:
- بچه ی جنوبی؟
- نه من بچه ی لاهیجانم اما شهر من لاهیجان نیست
- غمی داری عمو بهروز، دردی داری ها..
- شهر افتاده دست نااهلش آنها که در لاهیجانند بچه ی لاهیجان نیستند ما که بچه ی لاهیجانیم در لاهیجان زندگی نمیکنیم
و دیدم این شرح حال همه ی مردم ایران است همانها که گمشده شان آگاهی بود و عشق
همانها که سالهای سال زیستند در رویای تحقق #ایران_بزرگ و سوختند در حسرت فردای بهتر
شهر آدمی کجاست؟
همانجا که در کوچه پس کوچه هاش پلکیده و زمین خورده،همانجا که در جدولهای خیابانش گل و لای خورده، همانجا که درسینمای قدیمی اش مسحور بوی پیاز و جعفری وبندری شده، همانجا که در پس کوچه های باریک و خلوت هی سرک کشیده تا دختری دبیرستانی و لاغراندام با مانتو_مقنه_ی_اجبار بگذرد نه اینکه با ترس، دست خیس شده از شرم هم را بگیرند،نه اینکه دزدکی بوسه ای گم بزنند بر جایی در صورت دختر،نه. که فقط دزدکی قدوبالای او را ببینند.
شهر آدمی، شهری بوده که در نوجوانی غیرت بچه محلت را بکشی (پسر و بویژه دختر) که بچه ی فلان محل متلکی پرانده یا کتکی زده و تنها بروی به جنگ سه چهار نفر گنده و آی بزنی و بزنی و بخوری. آنطور که کبودی زیر چشمهایت دوسه هفته سربلند ِمحله ات کند و درد عضله چند ماه امانت را ببرد و تو آخ نگویی
شهر آدمی شهری است که دربه در خواندن کتابهای ممنوعه ات کند و وقتی به فلان کتابفروشی تاریک دنجستان وارد شوی احساس کنی قلبت دارد از سینه ات میزند بیرون..که داری بزرگترین خلاف هستی را انجام میدهی
شهرتو شهری است که ویدئوی پیچیده در چادر نماز مادربزرگ را شبانه مثل گرانبهاترین الماس جهان جابه جا کنی تا سوته دلان ببینی.
شهرتو شهری است که در استادیوم ده هزار نفری، سی هزارنفری بنشینید فوتبال ببینیدو نه فحشی بشنوی نه خونی از دماغ کسی بریزد.
شهر تو شهری است که در پاییز و زمستان، مشتاق رسیدن کلاس ادبیات باشی تا معلمت #گلسرخی بخواند و #عمونوروز و دزدکی و رنگ پریده #بوف_کور بدهد دستت و #طاعون پس بگیرد.
شهر تو شهری است که خانه هایش یک طبقه بود و فوقش دو طبقه.. با کوچه هایی که میشد با #چراغ_رابطه به دختر یا پسر همسایه نشان داد که من بیدارم و به یادت هستم..
تا چراغ اتاق روشن میشد تو میپریدی و چراغ را روشن میکردی..
اگر نه دوبار، روشن_خاموش میشد و اگر نه سه بار وگرنه..
دیگر چراغ تاریک میمانند.
و حالا در جنایت مطلقی که شهرداران و شهرسازان پدید آورده اند دیگر نامی مانده بر شهرهای اصیل.
شهر بی کوچه، شهر بی عاشق است شهر بی عاشق جهنم است، اسفل السافلین است.
شهر کوچه باغ دار #فریدون_مشیری میسازد و شهر بی کوچه...
شهر سینما ندارد که یک سازه ی بی روح افتضاح تا تو را تحقیر کند که؛ من اینم با اینهمه بزرگی و تو پشه ای هستی که میایی و میروی..
بوی جاودان سینما هم ندارد آن عطر جاودان تخمه جاپنی و جعفری و ساندویچ که در لایه ای نازک از بوی سیگار همای پایه بلند پیچیده میشد و میریخت وسط خیابان تابستان.
شهر استادیوم ندارد، یک فحش خانه دارد برای عربده کشی و تخلیه ی مردم، مردم خلا باید بروند خب، لازم است
شهری که دختر دبیرستانی و محجوب مانتو_مقنه_ی_اجبارپوش ندارد که گیسوان بلندش را چونان اعتراضی طولانی باز کرده باشد که برسد به کمرگاهش و پسربچه های یک محله را عاشق کند.عاشق ها.
شهری که پاییز و زمستان ندارد تا در خلوت غروب به بعد، آنقدر قدم بزنی و قدم بزنی که جنازه ی یخزده ات برسد زیر کرسی مادر بزرگی که چشم براه تنها نوه اش بیدار نشسته و اشکنه را نخورده تا تو برسی.
این شهرها تلفن عمومی ندارد که بگردی دور از دست ترین تلفن را پیدا کنی و بعد در سرمای برفبار زمستان تا صبح حرف بزنی با دختری که میدانی پشت پنجره ی باز ایستاده تا درک کند تو در چه سرمایی ایستاده ای بااو حرف میزنی
شهری که صف بلیط جشنواره ی فجر ندارد شهر نیست
شهری که دعوای بر سر بچه محل ندارد شهر نیست. که دعوای شهرهای شما همه بخاطر خودتان است. ما برای دیگری همدیگر را لت و پار میکردیم شما برای خود
مردان آن شهر کفش و لباس ملّا میکردند برای بچه محل فقیرشان، مردان این شهر اختلاس میکنند برای توله_سگهایشان که در خارج عرضه ی پول درآوردن هم ندارند زیر این #گنبد_مینا خون فقیر در شیشه میکنند بفرستند برای زالو زادگانشان در ولایاتی که نان دشمنی ساختگی خودشان را در کوره ی فقر مردم می پزند.
دیدم همه ی دلسوختگان همه ی شهرهای اصیل میتوانند این سخن را بگویند:
من بچه ی تهرانم اما شهر من تهران نیست
من بچه ی تبریزم اما
من بچه ی کرمانشاهم اما
من بچه ی رشتم اما
من بچه ی انقلابم اما..
@Niyazestanbarani
Forwarded from اتچ بات
#کتاب_بخوانیم
#داستان_یک_روح
#صادق_هدایت یکی از پیش روان و بنیانگذران حرکتهای جدید هنری، ادبی، فرهنگی و... ایران است.
و همه ی پیش روان و بنیانگذران به سببهای مختلف (مثلا ذات پیشقراولی، هیجان زدگی و...) هم سنت نیک بنا کرده اند و هم سنت زشت...
#هدایت ِ برآمده در خاندان قاجار چهار ساله بود که مردم را عاصی ِ #قاجار دید تا شاه قجر در تابستان ۱۲۸۵ مجبور شود فرمان مشروطه را امضا کند و سیر محدودیت و سقوط ایل قاجار سرعت گیرد..
تاثیر این محرومیت از مصادر اجدادی چه تاثیری بر نگاه یک جوان هنرمند و حساس داشته است؟!
وقتی #هدایت بیست ساله بود رضای میرپنج دیگر شاه شده بود و اصلاحات از بالا را آغاز کرده بود..
در چنین فضای پر تنش اجتماعی، تاریخی و شخصی است که #بوف_کور شکل میگیرد. فضای گذاری که ما همچنان در آن نفس میکشیم.
در دمدمه های این گذار کتابی پدید امده که بیش از هرکتاب معاصر دیگری در هاله ی ابهام تنیده شده و گویا سرنوشت ازلی اش باید همچون نویسنده اش بوده باشد..
#هدایت بوف ِ کور ِ دست نویس را در پنجاه نسخه در #بمبئی پلی کپی کرد واز آنجهت که نمیتوانست آن را به نام خود به طهران بفرستد، سی نسخه اش را برای جمال زاده در سوییس فرستاد تا او بیست وهشت نسخه را به طهران ارسال کند و بعدها یکی دیگر از نسخه ها را به کتابخانه ی مرکزی دانشگاه طهران هدیه دهد..
کتاب، پس از انتقام ِ مذبوحانه ی انگلیس همیشه غدار از شاه وقت،بصورت پاورقی در روزنامه ی ایران ِ #مستعان چاپ شد و پس از آن در پانصد نسخه چاپی به بازار نشر راه یافت.همه ی این چاپها همراه دخل و تصرفاتی است، هم از جانب نویسنده و هم به سبب دست درازی دیگران...
همین سخنان برای اثبات عجیب بودن این کتاب ِ شصت صفحه ای ( چاپ طهران ۹۵ص) بس است.
بازتابها،مهر و کینها، تاثیرات و... همه وهمه تا امروز کتاب را در مه آلودی وسوسه انگیز و ترس آور فروبرده است.
#سیروس شمیسا چاپ اول #داستان_یک_روح را پس از گشایشهای دهه ی هفتاد روانه ی بازار کرد و بارها شاهد تجدید چاپ آن بود.
منتقد و مفسر کتاب با تکیه بر اندوخته های ذهنی و دریافتهای خویش تلاش کرده #بوف_کور را براساس رویکرد اساطیری و مباحث روانکاوانه ی #یونگ به بستر #هرمونتیک بکشاند و مغازله ها و مجادله های دو روح را به تصویر بکشد..
این کتاب خواندنی است بویژه این #دکتر_شمیسا متن اصلی کتاب را
(البته مقطع) در پایان نظرات خویش جای داده است.
#بیست_و_هشت بهمن سال روز به دنیا آمدن مردی است که پس از گذشت شش هفت دهه از مرگش، هنوز در معرض نوری آنچنان که باید قرار نگرفته است..
نور یا انوار؟! #شمیسا تلاش کرده نوری بر خلوت آن روح مرموز بتاباند..
@niyazestanbarani
#داستان_یک_روح
#صادق_هدایت یکی از پیش روان و بنیانگذران حرکتهای جدید هنری، ادبی، فرهنگی و... ایران است.
و همه ی پیش روان و بنیانگذران به سببهای مختلف (مثلا ذات پیشقراولی، هیجان زدگی و...) هم سنت نیک بنا کرده اند و هم سنت زشت...
#هدایت ِ برآمده در خاندان قاجار چهار ساله بود که مردم را عاصی ِ #قاجار دید تا شاه قجر در تابستان ۱۲۸۵ مجبور شود فرمان مشروطه را امضا کند و سیر محدودیت و سقوط ایل قاجار سرعت گیرد..
تاثیر این محرومیت از مصادر اجدادی چه تاثیری بر نگاه یک جوان هنرمند و حساس داشته است؟!
وقتی #هدایت بیست ساله بود رضای میرپنج دیگر شاه شده بود و اصلاحات از بالا را آغاز کرده بود..
در چنین فضای پر تنش اجتماعی، تاریخی و شخصی است که #بوف_کور شکل میگیرد. فضای گذاری که ما همچنان در آن نفس میکشیم.
در دمدمه های این گذار کتابی پدید امده که بیش از هرکتاب معاصر دیگری در هاله ی ابهام تنیده شده و گویا سرنوشت ازلی اش باید همچون نویسنده اش بوده باشد..
#هدایت بوف ِ کور ِ دست نویس را در پنجاه نسخه در #بمبئی پلی کپی کرد واز آنجهت که نمیتوانست آن را به نام خود به طهران بفرستد، سی نسخه اش را برای جمال زاده در سوییس فرستاد تا او بیست وهشت نسخه را به طهران ارسال کند و بعدها یکی دیگر از نسخه ها را به کتابخانه ی مرکزی دانشگاه طهران هدیه دهد..
کتاب، پس از انتقام ِ مذبوحانه ی انگلیس همیشه غدار از شاه وقت،بصورت پاورقی در روزنامه ی ایران ِ #مستعان چاپ شد و پس از آن در پانصد نسخه چاپی به بازار نشر راه یافت.همه ی این چاپها همراه دخل و تصرفاتی است، هم از جانب نویسنده و هم به سبب دست درازی دیگران...
همین سخنان برای اثبات عجیب بودن این کتاب ِ شصت صفحه ای ( چاپ طهران ۹۵ص) بس است.
بازتابها،مهر و کینها، تاثیرات و... همه وهمه تا امروز کتاب را در مه آلودی وسوسه انگیز و ترس آور فروبرده است.
#سیروس شمیسا چاپ اول #داستان_یک_روح را پس از گشایشهای دهه ی هفتاد روانه ی بازار کرد و بارها شاهد تجدید چاپ آن بود.
منتقد و مفسر کتاب با تکیه بر اندوخته های ذهنی و دریافتهای خویش تلاش کرده #بوف_کور را براساس رویکرد اساطیری و مباحث روانکاوانه ی #یونگ به بستر #هرمونتیک بکشاند و مغازله ها و مجادله های دو روح را به تصویر بکشد..
این کتاب خواندنی است بویژه این #دکتر_شمیسا متن اصلی کتاب را
(البته مقطع) در پایان نظرات خویش جای داده است.
#بیست_و_هشت بهمن سال روز به دنیا آمدن مردی است که پس از گذشت شش هفت دهه از مرگش، هنوز در معرض نوری آنچنان که باید قرار نگرفته است..
نور یا انوار؟! #شمیسا تلاش کرده نوری بر خلوت آن روح مرموز بتاباند..
@niyazestanbarani
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#کتاب_بخوانیم
#داستان_یک_روح
#صادق_هدایت یکی از پیش روان و بنیانگذران حرکتهای جدید هنری، ادبی، فرهنگی و... ایران است.
و همه ی پیش روان و بنیانگذران به سببهای مختلف (مثلا ذات پیشقراولی، هیجان زدگی و...) هم سنت نیک بنا کرده اند و هم سنت زشت...
#هدایت ِ برآمده در خاندان قاجار چهار ساله بود که مردم را عاصی ِ #قاجار دید تا شاه قجر در تابستان ۱۲۸۵ مجبور شود فرمان مشروطه را امضا کند و سیر محدودیت و سقوط ایل قاجار سرعت گیرد..
تاثیر این محرومیت از مصادر اجدادی چه تاثیری بر نگاه یک جوان هنرمند و حساس داشته است؟!
وقتی #هدایت بیست ساله بود رضای میرپنج دیگر شاه شده بود و اصلاحات از بالا را آغاز کرده بود..
در چنین فضای پر تنش اجتماعی، تاریخی و شخصی است که #بوف_کور شکل میگیرد. فضای گذاری که ما همچنان در آن نفس میکشیم.
در دمدمه های این گذار کتابی پدید امده که بیش از هرکتاب معاصر دیگری در هاله ی ابهام تنیده شده و گویا سرنوشت ازلی اش باید همچون نویسنده اش بوده باشد..
#هدایت بوف ِ کور ِ دست نویس را در پنجاه نسخه در #بمبئی پلی کپی کرد واز آنجهت که نمیتوانست آن را به نام خود به طهران بفرستد، سی نسخه اش را برای جمال زاده در سوییس فرستاد تا او بیست وهشت نسخه را به طهران ارسال کند و بعدها یکی دیگر از نسخه ها را به کتابخانه ی مرکزی دانشگاه طهران هدیه دهد..
کتاب، پس از انتقام ِ مذبوحانه ی انگلیس همیشه غدار از شاه وقت،بصورت پاورقی در روزنامه ی ایران ِ #مستعان چاپ شد و پس از آن در پانصد نسخه چاپی به بازار نشر راه یافت.همه ی این چاپها همراه دخل و تصرفاتی است، هم از جانب نویسنده و هم به سبب دست درازی دیگران...
همین سخنان برای اثبات عجیب بودن این کتاب ِ شصت صفحه ای ( چاپ طهران ۹۵ص) بس است.
بازتابها،مهر و کینها، تاثیرات و... همه وهمه تا امروز کتاب را در مه آلودی وسوسه انگیز و ترس آور فروبرده است.
#سیروس شمیسا چاپ اول #داستان_یک_روح را پس از گشایشهای دهه ی هفتاد روانه ی بازار کرد و بارها شاهد تجدید چاپ آن بود.
منتقد و مفسر کتاب با تکیه بر اندوخته های ذهنی و دریافتهای خویش تلاش کرده #بوف_کور را براساس رویکرد اساطیری و مباحث روانکاوانه ی #یونگ به بستر #هرمونتیک بکشاند و مغازله ها و مجادله های دو روح را به تصویر بکشد..
این کتاب خواندنی است بویژه این #دکتر_شمیسا متن اصلی کتاب را
(البته مقطع) در پایان نظرات خویش جای داده است.
#بیست_و_هشت بهمن سال روز به دنیا آمدن مردی است که پس از گذشت شش هفت دهه از مرگش، هنوز در معرض نوری آنچنان که باید قرار نگرفته است..
نور یا انوار؟! #شمیسا تلاش کرده نوری بر خلوت آن روح مرموز بتاباند..
@niyazestanbarani
#داستان_یک_روح
#صادق_هدایت یکی از پیش روان و بنیانگذران حرکتهای جدید هنری، ادبی، فرهنگی و... ایران است.
و همه ی پیش روان و بنیانگذران به سببهای مختلف (مثلا ذات پیشقراولی، هیجان زدگی و...) هم سنت نیک بنا کرده اند و هم سنت زشت...
#هدایت ِ برآمده در خاندان قاجار چهار ساله بود که مردم را عاصی ِ #قاجار دید تا شاه قجر در تابستان ۱۲۸۵ مجبور شود فرمان مشروطه را امضا کند و سیر محدودیت و سقوط ایل قاجار سرعت گیرد..
تاثیر این محرومیت از مصادر اجدادی چه تاثیری بر نگاه یک جوان هنرمند و حساس داشته است؟!
وقتی #هدایت بیست ساله بود رضای میرپنج دیگر شاه شده بود و اصلاحات از بالا را آغاز کرده بود..
در چنین فضای پر تنش اجتماعی، تاریخی و شخصی است که #بوف_کور شکل میگیرد. فضای گذاری که ما همچنان در آن نفس میکشیم.
در دمدمه های این گذار کتابی پدید امده که بیش از هرکتاب معاصر دیگری در هاله ی ابهام تنیده شده و گویا سرنوشت ازلی اش باید همچون نویسنده اش بوده باشد..
#هدایت بوف ِ کور ِ دست نویس را در پنجاه نسخه در #بمبئی پلی کپی کرد واز آنجهت که نمیتوانست آن را به نام خود به طهران بفرستد، سی نسخه اش را برای جمال زاده در سوییس فرستاد تا او بیست وهشت نسخه را به طهران ارسال کند و بعدها یکی دیگر از نسخه ها را به کتابخانه ی مرکزی دانشگاه طهران هدیه دهد..
کتاب، پس از انتقام ِ مذبوحانه ی انگلیس همیشه غدار از شاه وقت،بصورت پاورقی در روزنامه ی ایران ِ #مستعان چاپ شد و پس از آن در پانصد نسخه چاپی به بازار نشر راه یافت.همه ی این چاپها همراه دخل و تصرفاتی است، هم از جانب نویسنده و هم به سبب دست درازی دیگران...
همین سخنان برای اثبات عجیب بودن این کتاب ِ شصت صفحه ای ( چاپ طهران ۹۵ص) بس است.
بازتابها،مهر و کینها، تاثیرات و... همه وهمه تا امروز کتاب را در مه آلودی وسوسه انگیز و ترس آور فروبرده است.
#سیروس شمیسا چاپ اول #داستان_یک_روح را پس از گشایشهای دهه ی هفتاد روانه ی بازار کرد و بارها شاهد تجدید چاپ آن بود.
منتقد و مفسر کتاب با تکیه بر اندوخته های ذهنی و دریافتهای خویش تلاش کرده #بوف_کور را براساس رویکرد اساطیری و مباحث روانکاوانه ی #یونگ به بستر #هرمونتیک بکشاند و مغازله ها و مجادله های دو روح را به تصویر بکشد..
این کتاب خواندنی است بویژه این #دکتر_شمیسا متن اصلی کتاب را
(البته مقطع) در پایان نظرات خویش جای داده است.
#بیست_و_هشت بهمن سال روز به دنیا آمدن مردی است که پس از گذشت شش هفت دهه از مرگش، هنوز در معرض نوری آنچنان که باید قرار نگرفته است..
نور یا انوار؟! #شمیسا تلاش کرده نوری بر خلوت آن روح مرموز بتاباند..
@niyazestanbarani
Telegram
attach 📎