نیازستان
1.55K subscribers
793 photos
107 videos
132 files
237 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..
(حوصله دارید هم‌راه شوید)

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#یادداشتهای_پریشانی
#بازگشت_به_کلمه👆👆👆

این است که در پاسخ؛

پرده بردار و برهنه گو که من
می نخسبم با صنم با پیرهن
گفتم: ار عریان شود او در عیان
نی تو مانی نی کنارت نی میان..

موضوع سخت ساده است و بسیار پیچیده یا میتوانیم برگردیم به کلمه و آن را در جهان امروز نجات دهیم ( همه چیز را) یا ابلیس پیروز این نبرد خواهد شد.
نبرد اصلا ساده نیست. نه که او #عزت ازل تا ابد را می‌شناخت و گفته بود؛
..فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین
و مخلص را به ساخت مغعول آورد تا ربطی پیدا کند با أرنی ...
#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
#وقتی_که_طوفان_بیاید
در فرهنگ ما بزرگترین و تباهی آورترین شاخص انسان #منیت است.
منیت ناشی از خودبزرگ‌بینی (عجب) است منیت محصول #برتری_طلبی است.
من انسان بدون شک در کنار من های دیگر است که معنا می گیرد و من برتری طلب یعنی اینکه دیگر من ها را باید به زیر بکشم ، هم سطح که نه پایین تر از من قرار دهم و اگر منی بود که خیلی محکم بود و پایین نمی آمد باید بشکنمش ، کوتاهش کنم و اگر نشود باید حذفش کنم
استعاره ی این #منیت را هم در فرهنگ آریایی می بینیم هم در فرهنگ سامی.
#منی چون بپیوست با کردگار
شکست اندر آورد و برگشت کار
هنگامی که جمشید اعلان کرد جهان_آفرین است هیچکس هیچ نگفت چرایی اش بسیار مهم است
- برخی بواسطه ی کارهای عظیم جمشید او را محق میدانستند. اینها را من ضعیف_روان ترین اطرافیان جمشید میدانم.به این سبب که خود سرکوفتشان را در جمشید میدیدند و در دست زدن و کرنش برای او، در واقع خویش را در جایگاه او قرار داده بودند و فکر میکنم همه ی ما چنین تجربه ای داریم وقتی در دل یک حاکم، یک ورزشکار و..حتا یک متفکر و مصلح را ستایش میکنیم. در واقع حسرت او نشدن خود را با دیدن او و پنداشت اینکه او من است ارضا می کنیم این استمنا آنقدر سخیف است که با آلت دیگری صورت میگیرد اما ما به ارگاسم می رسیم
-گروه دیگر ساکتان کسانی هستند که از وجود جمشید وجود دارند یعنی کسانی که کمی معترضند به چنین جایگاهی اما بودنشان در گرو همین جایگاه است. این بهره وران زبل مانند دسته ی اول مغروق من برتر نیستند در کمینند و انتظار وقت فرصت میکنند تا جای جمشید را بگیرند. می بینید که نخستین قربانیان جمشیدها همین ها هستند. لایه ی نزدیک به قدرتی که راس قدرت ازایشان خاطر جمع نیست چون هم قدرتی دارند و ذوب در من شهریار نشده اند(نمونه های تاریخی گذشته و حالش را به وفور پیدا کنید)
-گروه دیگر ترسوهای بزدلی هستند که اساسا فرقی نمی کند که در راس باشد برای ایشان بودن یک قدرت که در ظل او فقط #باشند کافیست فرقی ندارد این قدرت شاه است یا شیخ و نمونه های ایشان را هم بسیار میتوان سراغ داد. هرکه خر است پالان باش و هرکه در است دالان سخن رایجی است در باب ایشان
گروه دیگر لاجرم مردم عادی اند که اصولاً کارشان به این کارها نیست و ضرب المثلشان اینکه هرکسی کار خودش بار خودش و آتیش به انبار خودش
فعلا این مربع اربعه باشد تا بعد(انشالله)
آری این طبقات در برابر جمشید به یک آن محو میشوند. فرایند مهیب #حذف در این شکل سیاه ترین و پلید ترین آینده ها را رقم میزند آنگونه که نتیجه ی این حذف جمشیدوار فرمانروایی #ضحاک شد
در فرهنگ سامی نیز نماد این منیت ابلیس است
او که به هزاران سال خود را در راس هرم وجود میدانسته و لابد رفیق و خلیفه بلافصل خدا ، هنگامیکه با یک من برتر روبرو می شود. فرمان ازلی را رد میکند. غیرممکن ترین را ممکن میکند
فرمان ازلی خطاب به همه ی ذی_وجود ها این است که هرگاه دربرابر من دیگر_بزرگتر قرار گرفتید نماز برید و گرامی اش بدارید اما ابلیس از این حکم ذاتی ماسوا اللهی را سرمیکشد اینجا اسیر سجده نکردن برآدم یا عظمت آدم و..نشوید به نقض قانونی فکر کنید که ناموس هستی بوده است و به صورت خودکار و بی هیچ هیچی اجرا میشده فسجدوا و کلهم و...همه موید این است اما #أنا و #انانیت انقدر نیرومند است که میتواند به #جان_و_ناموس_هستی نه بگوید از آن سربپیچد و کل بازی را ازاین رو به آن رو‌کند

علت ابلیس أنا خیری بدست
این مرض در نفس هر #مخلوق هست

گفت همه ی #بود ها #من دارند چون مخلوق اند و آفریده،اما خداوند خدا ندارد چون مخلوق نیست و..
حال برگردم به سخن اول؛
انسان، جهان و خدا در #جمع معنا دارند یا معنای اصیل تری دارند. هرچه انواع متکثر من به هم بگرایند و #اجتماع و بعدا #جامعه ای بسازند خدایی تر اند.ازین جهت هم که گفت:
یدالله مع الجماعة. این جماعت ، جماعت من های متکثر است در این گرد هم آمدن است که قدرت افزون میشود قدرتی که در فرهنگ معرفتی ما #نخستین_صفت باری تعالی است.
آری سخن بر سر حضور خداست.و مگر نه اینکه جهان پویای در حال شدنی که حضرتش آفریده مجمع تمامی چیزهاست؟ و مگر نه اینکه انسان تعبیری است از همین معنا؟! مجموعه ی متکثر و‌متنوع و..من های بی نهایتی که در یکی دومتر دیکر گرد آمده؟

در سه گز تن عالمی پنهان شده
بحر علمی در نمی پنهان شده

و این است که در میان آیینه های تجلی خداوند خدا انسان اکمل است و جهان اصغر است و‌چکیده ی جهان اکبر؟
علی الظاهر موضوع ساده است اگر #من خدایی باشد روادار و پذیرا است.دیگران را خوب میفهمد چو ایشان را من های خود نیبیند و میداند و نتیجتا به طرق مختلف حافظان، بایکوت و ترور و..نمیکند چنانکه جمشید کرد یا ابلیس
ادامه 👇👇
#یادداشتهای_پریشانی
طرح یک پرسش؛(۱)
#اسارت_انتخاب یا #انتخاب_اسارت؟!

در جهان انسان نکته‌ یا نکات پنهان #انتخاب فراوان است قطعا. ما آدمیان هزاره هاست که انتخاب میکنیم و درباره ی امکان یا عدم امکانش و نیز ساز و کارهایش و.. حرف میزنیم و سخن می‌گوییم.
اما به نظرم انتخاب یک نکته ی مهیب در خویش دارد. نکته ای که اصیل تر است از شادی بخش بودن و ایجاد حس فعال بودن آن..
نکته اینجاست که وقتی ما جایی هستیم معناش این است که دهها جای دیگر نیستیم. موقعی که بر چیری تمرکز میکنیم یعنی چشم پوشیدن ایم بر دهها چیز دیگر و.. به این قرار آنچه انتخاب می نامیم و محصول آزادی مثلا ، خود آغاز اسارت است. ما با آزادی انتخاب میکنیم اسارت را و این به هیچ وجه موضوع ساده ای نیست.
ممکن است بگویید خب این کشف تازه ای نیست یا اینکه این نکته امری ذاتی و وجودی است. آری و مهابت کار هم همین جاست.
آنچه خردکننده میکند #آزادی و #انتخاب را در همین جا پنهان شده است.
شاید هنگامیکه مولانا از انتخاب و ده دلگی هنگام انتخاب ضجه میزد همین احساس لهیدن را داشته است
الغیاث ای تو غیاث المستغیث
زین دو شاخه اختیارات خبیث

من که باشم چرخ با صدکار و بار
زین کمین فریاد کرد از اختیار

کای خداوند کریم بردبار
ده امانم زین دوشاخه ی اختیار

اشتری ام لاغری و پشت ریش
زاختیار همچو پالان شکل خویش

باری وقتی شما الف را انتخاب می‌کنید در واقع دست رد بر سینه ی ب تا ی زده اید.
آیا برای رد الباقی وجودها آنقدر دلیل و برهان داشته اید که رسیده اید به الف؟! آیا الف وزنی معادل یا بیشتر از ب تا ی داشته که شاهین وجود شما در برابر آن سر خم کرده است؟ واقعا ممکن است که بتوانیم برای رد الباقی استدلال های متقن اقامه کنیم؟! اگر این کار ممکن نیست یا نسبی است(جمله ای که بیشتر مفر است تا هرچیز دیگر) خب یا اصلا انتخاب معنا ندارد یا باز هم نسبی است (مفر)
شاید آنان که اختیار و توان انتخاب را بار امانت دانسته اند چنین مهابتی را در پس انتخاب دیده اند‌..
این است که همان مولانا گفت:

این کژاوه گه شود این سو گران
آن کژاوه گه شود آن سو کشان

بفکن از من حمل ناهموار را
تا ببینم روضه ی انوار را

جذب یک راه صراط مستقیم
به ز دوراهه ی تردد ای کریم

زین دو ره گرچه که خود مقصد تویی
لیک خود جان کندن آمد این دویی و..
حال اگر امر ذاتی انتخاب اسارت را بپذیریم باز دشواری کار را نکاسته که افزون کرده ایم یعنی در هیأت انسان باید چیزی را انتخاب کنیم که بیرزد و آیا میتوان با این نوع بودن محدود و مقید به هزاران چیز، چیزی را انتخاب کرد که بیرزد؟!
#دکتر_محسن_یارمحمدی
#جستجوگر_تاریخ_و_فرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
-باز هم ضحاک...(۱)
همیشه و در بررسی روایتهای برجا مانده ی اسطوره ای و تاریخی ایران، باید یادمان باشد که با درختی دو تنه روبروییم که یکیش جوان تر دیگری است و جدای پیوندهای ریشه ای با درخت کهن ریشه در خاک دیگری نیز دارد که آن روایات سامی و اسلامی است .
این یک-دو-درخت البته سه چهار شاخه ی اصلی دارند یکیش روایات اساطیری ملی است و یکیش دینی و یکیش عامیانه است و..
مثلا جمشید در سانسکریت(yima) است و پسر ویونگهان در پهلوی yam است که در پاداش فشردن گیاه مقدس هوم به پدر عطا میشود و در یسنا ، یشت، وندیداد و.. سازنده ی ورجمکرد است و در مقایسه با فرهنگ سامی ارتباطی دارد با فرعون نه تنها در اعلان منیت و خودخداپنداری که در نامشان حتا زیرا هردو را پیوندی است با خورشید‌ . بعد همین جمشید در شاهنامه پسر طهمورث است و هیچ اشاره ای هم به هوم نیست و.. و بعد مردم هم ( پیش از اسلام و پس از آن روایات خاص خود را دارند از جمشید)
با این مقدمه خواستم بگویم هر روایتی که ما از داستانی کهن به دست بدهیم ربطی به این تنوع ها و تعدد ها خواهد داشت و البته ما را نیز بر آنها خواهد افزود.
روایت فردوسی، مبتنی است بر خداینامه و در هر نگاه مجدد نکاتی فراوان میتواند طالع شود
نکته ی اساسی اینکه جهان پیش از جمشید با پس از آن فرقهای بنیادین کرده است. او جهان برون را بشدت دگرگون میکند( ر.ک شاهنامه) و جالب اینکه این دگرگونی بیرون که طبعا ریشه در تواناییهای درونی جمشید دارد منجر به دکرگونی درون نیز میشود.
ما جهان را با دستکاری تغییر میدهیم چیزی بر جهان یا در جهان می افزاییم آنگاه این جهان تازه درون ما را دگرگون می کند. خالق ، مخلوق مخلوق خویش می شود.
به هر حال سیصد سال جهان در کامیابی غوطه ور میشود و.. جمشید اعلان #منیت می کند. در نسخه ی تصحیح خالقی لخت دوم
مرا خواند باید جهان آفرین ، نیست و صرفا منیت طرح میشود و این نشان از ناسپاسی به یزدان است و آغاز هراس
نکته ی جالب توجه در همیجا اتفاق می افتد در میانه ی داستان جمشید است که فردوسی و گردآورندگان خداینامه داستان ضحاک را آغاز می کنند و این شاید آیتی است برای اینکه هر وضعیت ، خودش مقدمه چین وضعیت جانشین خویش است.
ارونداسب، ارونداسف، xrūtāsp یا مرداس در آنسوی فرات (دشت نیزه گذاران) باش گاه سامیان زندگی می کند و هزاران دام دارد و پسری که بسیار بسیار پرجنب و جوش است و
شب و روز بودی دو بهره به زین
ز راه بزرگی نه از راه کین..
شانزده ساعت شبانه روز را نه برای انتقام و جنگ که برای رسیدن به بزرگی و نام میچرخیده و کار میکرده.
این غیر عادی بودن در زندگی و فراتر رفتن از معمول آغاز داستانهایی دیگر است دری است که ابلیس از آن وارد خانه ی وجود ما میشود.
همین است که ابلیس سراغ بیوراسبی می رود که تشنه ی بزرگی است.در حالیکه پدری هست هنوز و بودن او رسیدن به تخت پادشاهی را طبعا به تاخیر می اندازد
مرداس پاک آیین + پسری که تشنه ی بزرگی است + ورود عنصر اغواگر
جالب اینکه ابلیس پیش از اینکه کاری کند به پسر جوان می گوید عهدی ببند تا رازی با تو بگویم
عملا یک پیمان بر سر هیچ است.
اول پیمان ببند تا برایت رازی بگویم
چه پیمانی؟
اینکه این راز را به کسی نگویی وگرنه تو را..
چه اغوایی در این نوع پیمان هست؟ و چرا و چطور است که این #هیچ عمل می کند؟ باید بررسی شود
بعد پسر عطشان که در اعماق دل بویی برده که این راز ربطی به بزرگی دارد عهد می بندد و ابلیس چیزی را به او می گوید که او بارها به خویش گفته است:
تا پدر هست من زیر سایه ی اویم و..
این است که علیرغم امتناع آغازین از خون پدر، پسر قتل پدر را می پذیرد و..در عمل نخستین گام را برای تباهی و سیاهی جهان برمی دارد‌
چاهی و.. بعد از آن کامرانی بدون کامیابی ضحاک آغاز میشود؛ تخت فراهم است حال نوبت شکم است.چون همه ی راهها به شکم ختم می شود و بعد از شکم است که قوه ی زیر شکم نیرو میگیرد و دختران و پسران را از هرجا نزد او می برند و..این روند نمی تواند پایا باشد چون اعتراض در پی دارد اینحاست که برای پایا کردن تخت بدست آمده باید مغز انسانها را خورد و..
ضحاک به بزرگی و نام رسیده کسی که توان ان دارد تا برای بقا همه را بکشد در همین حال ایران پریشان است و پر از سلطان. ایران رو به نابودی است و نیاز است یک انسان قدرت مند اهل بگیر و ببند بیاید و آشفتگی را پایان دهد
اما آیا کسی که بنیاد وجودی اش در تنش و آشفتگی معنا دارد می تواند عامل آرامش باشد.
کسی که دو سوم شبانه روز بیقرار است ممکن است منبع قرار یک جامعه شود؟!👇👇
#یادداشتهای_پریشانی
#ظاهرپرستی_و_درک_اسفل
-ضرورت حیاتی توجه به باطن در روزگار ما

دوسه سال پیش هنگامی که در جمعی از #حافظ_دوستان گفتم: در ذهن و زبان حافظ #زاهد و #زاهد_ظاهر همان #ابلیس است.
چند تنی حیران انکار کردند و چند تنی حیران بلاتکلیف شدند و دوسه نفری چیزی در ذهنشان روشن شد.
موضوع ساده است در روایت آفرینش ابلیس از نخستین آفریده های خداست که طبق روایات مقامی شامخ دارد و به هزاران سال مینویی معلم فرشتگان است تا اینکه آخرین خلقت = آدمی به دستان خدا از گل چسبنده ( طین لازب ) ( چرا چسبنده؟!) و خاک و لجن و ساخته میشود . چیزهایی که در نگاه اهالی مینو پست ترین عناصر گیتیگ‌ هستند.
وقتی فرمان اسجدوا صادر میشود ابلیس یک چشم (باز اشاره ای است به عدم توجه و ندیدن دو ساحت اصلی ظاهر و باطن در آن واحد) با تکیه بر ظاهر نفی حکمت میکند و خود را برتر می بیند و عقلا و شرعا تعظیم خوارتر از خویش جایز نیست.
این فقیه عالم ملکوت درنیافته اینجا لطیفه ای است نهانی که عشق از آن خیزد.. این است که در دام ظاهر می افتد هم در عمل نپذیرفتن امر اسجدوا و هم در دلیل آوردن برای این عمل.
بنابراین بزرگترین عابد و زاهد عالم ملکوت در دو ساحت عمل و نظر #ظاهرگراست.
و آدم در این تعریف اهل عمل است او نیز در قضیه ی نفی #لاتقربا ظاهر بازی را می بیند اما به باطن پناه میبرد و عامل تاریکی و ظلم را خود می انگارد نه خدا... چنانکه تبار بعدی او نیز از در خطاها وردشان #ظلمت و #ظلمنا میشود.
این گرایش به باطن و بواطن بیشتر با روحیه ی تاریخی ایرانیان سازگار است زیرا ایشان نیز از گذشته های دور جهان را به دو ساحت مینو و‌گیتی تقسیم کرده بودند. این است که مفهوم امام ( که باطن دین ) است اینگونه و به مرور مورد توجه خواص و سپس عوام قرار میگیرد
و اینجاست که حافظ به عنوان مجمع_البحرین ظاهر و باطن یا پیش از اسلام و پس از آن در تمام دیوان خویش بر ظاهر و ظاهر پرست می تازد و این نقص ذاتی را عامل گمراهی و تباهی میداند.
چرا میگویم ذاتی؟ علی الظاهر این ویژگی امری است ازلی و اساسا برخی سرشتی ظاهر گرا دارند. ابلیس نمی تواند ظاهرپرست نباشد
زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست
زاهد از #حال بی خبر است نه از قال
بی خبرند زاهدان نقش بخوان و لااقل
مست ریاست محتسب باده بده و لاتخف
حافظ به عنوان فرزند خلف آن کس که روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت بر حال و قال ابلیس و تداومهای او در عالم مادی مشرف است چون مقام اشراف دارد این است که حال و قال زاهد و صوفی و محتسب و قاضی و..را میفهمد او تمام این مقامها را پیموده تا شده حافظ تا شده است پدر،ابوالبشر (مقام آدم)، ما فرزندانی از صلب حافظ نداریم اما هزاران رند عارف خویش را فرزند او میدانند و.. باری حافظ‌ به مقامی میرسد که اینبار و با تکیه آنچه از پدر می داند به روشنی و اختیار بهشت ابد از دست می نهد
حال این مفاهیم علی الظاهر معنوی چه تاثیری‌ بر زندگی مادی ما دارد؟!
اگر اندکی باطن بین باشیم به وضوح تاثیر ظاهر بینی را در تک تک ساحات وجودی و حضوری انسان ایرانی را می بینیم.
بگذارید مثالی ملموس بزنم.
اغلب مسند نشینان و مردم ما تعریفی ظاهری از جنگ و آسیب و قتل و.. دارند این تعریف بتواره ای شده در ذهنشان. از این قرار جنگ یعنی تیر زدن و موشک فرستادن و.. کشتن یعنی خون ریختن و دفن کردن و..
اما اگر جنگ را باطنی تعریف کنیم میبینیم که ما ملتی کاملا جنگ زده داریم.
محصول جنگ بی رمقی زندگی اقتصادی و فرهنگی است ، محصول جنگ فقر و فحشا است محصول جنگ تعطیلی و آسیب مهیب کارخانه های تولیدی است (کارخانه های صنعتی مولد زندگی مادی و کارخانه هایی به نام انسان که مولد خیر و برکت و هنر و شادی و.. اند) جنگ و شکست در جنگ سرافکندگی و یاس و.. می آورد و مگر جامعه ی ما اسیر چنین حالاتی نیست.
از قضا دشمنان پست اما بسیار زبل ایران اینها را به خوبی می دانند آنها بدون شلیک توپ و تفنگ بسیاری از سنگرهای ما را گرفته اند آنجا هم که لازم می دانند از قضا در جنایت و خباثت و به خون کشیدن لحظه ای درنگ نمی کنند. بدبختی این طرف قضیه است که تمام هزینه های یک جنگ را دارد می دهد اما همچنان گمان میکند جنگ نشده است.
در این یادداشت خواستم اسفل اسافلین جهنم را معرفی کنم.
ظاهرپرستی آن #ویل ویرانگری است که از ازل تا ابد فریب خوردگان ابلیس راهی اش میشوند و برای گریز از آن هیچ چاره ای نداریم جز معناگرایی و عبور از قشر و پوست همه ی چیزهایی که در عالم انسانی وجود دارند.
#دکتر_محسن_یارمحمدی
#جستجوگر_تاریخ_و_فرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی #محسن_بارانی #دل_گلایه_های_میانسالی(۱)

وقتی در نوجوانی رسیدیم به ان دوبیت پرآوازه ی مهیج که معلوم است چرا در کتابهای نوجوانی جا داده بودند. هم‌ شاگردی بغل دستیم در تمام راه بازگشت به خانه با شور و هیجان از من می خواست هی دو بیت رت بخوانم تا او حفظ کند.
دست تکان می داد ( که شمشیر می زند ) با چهره ای سرخ و برافروخته فریاد می کشید ( که در میدان نبرد است) و می چرخید ( که رقص پیروزی است ) و من با بی میلی می خواندم:
مهتری گر به کام شیر در است
شو‌ خطر کن ز‌ کام شیر بجوی
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه
یا چو‌ مردانت مرگ روی آ روی
شاید من هرگز شجاع نبوده ام. هنوز هم کسری از آن چه را مردم شجاعت می شمارند حماقت می بینم.
شاید من نسبت به سنم بیشتر کتاب خوانده بودم چرا که محصول زنده گی مهتران سروری طلب را دیده بودم. نهر نهر خون بی گناهان ، کوه کوه استخوان شکسته ی بی پناهان ، مناره مناره چشم هایی که در همه ی تاریخ درد بی درمانشان دوخته شده بودند به آسمان ، افق تا افق آه های سوزان... من سرنمون تمام کسانی را که سروری می جستند در افراسیاب دیده بودم و فرعون ، خاکستری ترش را در کاووس که اتفاقا این خاکستری چقدر خاک برسری تر بود..
به این قرار راهم از همه جدا بود بویژه آنان که ( تحت هر نام و پشت تابلو ) برای وضع بهتر #دیگران (؟!) بهترین ابزار را کسب قدرت می دانستند و تکیه زدن بر مساند مهتری و سروری .. چرا که دیده بودم ایشان چنان خواهند شد که آن #دیگران از بن جان، خواهان بازگشت به ایام پیشین می شدند. زیرا هرگز نمی توان با یک چیز ذاتا فاسد فساد را مرتفع کرد.
از نوجوانی پیر بودم مثلا فوق اعتراضم این بود در زمین فوتبال..
در تیم نوجوانی مان کسی اندازه ی من نه تمرین می کرد نه هوش فوتبالی داشت و نه در زمین هنر نمایی می کرد مقررات تیمی و شخصی هم همه بیست ... وقتی مربی مرا فیکس نمی گذاشت و کسانی دیگر را به دلایلی همیشه مرسوم می فرستاد توی زمین، هرگز معترض نبودم مربی بود صاحب تشخیص. اگر در نیمه تعویضی نمی شد.من یک ربع آخر لباس می پوشیدم و می آمدم بیرون . یک روز مربی کمین کرد تا حالم را بگیرد.
- کی گفته لباس بپوشی؟! شاید یک ربع ده دقیقه ی آخر قراره تعویض بشی
- آره آقا شما درست می گی اما من بازیکن یه ربع ده دقیقه ی آخر نیستم و...
می زدم بیرون. اهل #کام_شیر نبودم اما خطوط و مرزهای خودم را همیشه داشته ام.. از مرگ هم خوشم نمی آمد و نمی آید به استقبالش بروم چون باور داشتم مرگ خود در زمانش خواهد آمد وگرنه عرب اجل اش نمی خواند و ایرانی #زمان. مرگ یک شدن بود و هست در سیری که زنده گی است خودش یه جایی یک زمانی #میشود..
بزرگی و عز و نعمت و جاه هم اساسا برایم تعریف دیگری داشت هنوز هم معتقدم: هنرمند هرجا رود قدر بیند و بر صدر نشیند..
این را ماشین مدل بالایی که زیر پایم بود به‌من آموخت وقتی هر روز برای گرفتن روزنامه میرفتم و خوش و بشی احترام آمیز با صاحب دکه و... آن روز همین که ایستادم طرف سرش را خم کرد ببیند این ماشین خفن چه می خواهد؟ مرا که دید صاحب چهره ای شده که هنوز پس از پانزده بیست سال فراموشش نمی کنم و ... آن لحظه ی بزرگ کشف به من گفت: آن همه حرمت و تعظیم نه برای من که برای آن حجم خوش ترکیب بوده و مگر من راضی می شوم که به خاطر خردک چیزی( که گیرم محصول زنده گی من نیز هست) محترم داشته شوم.. اگر کسی مرا به خاطر من می خواست کلید نهان خانه ی جان به رایگان داشت. آری علم و هنر هم محصول من است اما مشخص است جنسش به جان نزدیک تر است سبب محبوب تر بودنش نیز همین‌ هم رنگی با جان است.
راستی چرا عشق مادر و پدر پاک ترین است؟ معلوم است که پدر و مادر سالم با محصولات زنده گی فرزند خوش حال تر می شوند اما سبب محبوبیت فرزند نزد پدر و مادر این نیست. که پدرم گفت: تو بزرگترین دانشمند یا هنرمند جهان هم که بشوی، هزار سال دیگر هم #پسر_منی چیزی که من به دخترم می گویم : تو هرچه هرچه که بشوی پاره ی تن منی..
آری بزرگی و عزت در نظر من همان بود که حافظ می گفت: مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن/ که در طریقت ما غیر ازین گناهی نیست..
یا آنکه سعدی می گفت:
به جان زنده دلان سعدیا که ملک وجود
نیرزد آن که دلی را ز خود بیازاری‌..
آری از آن روز که آن دوبیت را می خواندیم سی/ سی و پنج سال می گذرد و در تمامی این سالها من نیز زمین را سبز خواسته ام و عشق را شایسته ی زیباترین زنان و زیباترین زنان را در تمام جهان و زمان دیده ام از سیندخت و رودابه تا کتایون و گردویه بگیر و بیا تا مادر و مادر بزرگ هایم و...
#یادداشتهای_پریشانی
#ما_و_تن_های_مان

اگر اندکی فقط اندکی از تاریخ معرفتی ایران را بلد باشیم حتما می دانیم محور اصلی سخنان همه گی عارفان و عرفان مآبان این است «خودت را بشناس» یا «خود راستین ات را دریاب» آنها جسم و جان یا تن و روح را دو چیز مجزا می دانستند و طبعا من های تن را دروغ می شمردند و اصرار داشتند باید به سوی من روانی و نهایتا روحانی رفت و او را دریافت. فارغ از اینکه این تقسیم بندی از جهاتی کارآمد بوده و از جهاتی بویژه در روزگاران بعد غلط و ویران گر، آنها تن را فرو می کوفته اند تا به گمان خود جان را فرابکشند. تن دامی بود و ویژه گی هایش گره های در هم تنیده و تشکیل دهنده ی این کلیت واحد ، که اگر سالک حق و حقیقت اسیر آن می شد رهایی اش محال می شد.
اما و پس از ظهور ابزار عکس و فیلم و رفتن انسان به سوی رسانه های همه گیر صوتی و تصویری ، همپای دگرگونی های مختلف در ساحات وجودی انسان ، فاجعه ای مهیب کم‌کم شکل گرفت و به گمانم بشر اکنون در اوج آن قرار گرفته است.
پاسخ آن افراط در اهمیت چیز موهومی به نام روح و روان، تفریطی شد به نام اهمیت تام و تمام تن و ابدان.عارف گذشته تن را در معبد جان قربانی می کرد و البته ناچار بود نمونه ی اعلای جان را هم برای خواهنده گان تبیین کند. چنانکه بعدها قربانی کننده گان روح و روان در معبد تن و ابدان باید نمونه ی اعلای تن را معرفی می کردند.
در یکی دو قرن اخیر هیولای انسان خوار سود و سرمایه همه چیز را تن دانست آنگاه با تکیه بر اینکه تن عالی فلان تن است شروع به کسب سرمایه کرد. چاقید؟ با این ابزار لاغر شوید. لاغرید؟ با این ابزار چاق شوید. پولش هم در جیب مسند نشینان جهان سرریز می شود.
اما داستان در چاق و لاغری متوقف نماند. کار شروع شده به عمل های جراحی کوچک و بزرگ در اقصا نقاط تن رسید و بعد هم به ظریف کاری هایی مثل تغییر پوست و رنگ چشم و درخشش دندان و... کشید و حال در جهان بنا به ارتباط انسان ها با رسانه های فراگیر میلیون ها انسان داریم که با تنشان درگیرند زیرا آن را پرفکت نمی دانند.
ما در این سال ها با خیل عظیم انسان هایی روبه روییم که تنشان را دوست نمی دارند و چونان دشمنی به ناچار با او زیست می کنندو با انواع و اقسام نرم افزارها و سخت افزار ها در پی تغییر دادن این دشمن و تبدیل کردن او به همان الگوی پرفکتی هستند که رسانه نشان شان می دهد.
انسان وهم زده ی کهن تن را دشمن می داشت تا به تعالی دروغین جان دست پیدا کند و نکرد و انسان اسیر توهم روزگار ما در پی تبدیل تن به کمک کیمیای پول است و نخواهد توانست. آن انسان با تن خویش مهربان نبود و این انسان نیز مهربان نیست و همین است که آن انسان و این انسان با هیچ کس نیز مهربان نیستند . چه گونه ممکن است کسی با تن خویش مهر نورزند و بتواند تن دیگری را دوست بدارد؟
اما خطای بزرگ‌ هر دو انسان (که اتفاقا یکی هستند) کجاست؟
به گمان من یکی از بنیادین ترین خطاهای شناختی هردو انسان عدم فهم این نکته است که انسان یک #واحد است و معنای انسانیت اش را از این واحدیت می گیرد. انسان یک پیکره ی در هم بافته ی در هم تنیده ای است که تمام بود و نبودش در پیوندی است عمیق و وثیق با همدیگر و به یک دیگر..
انسان علم محور امروز در برکشیدن انسان او را فرو کشیده و علم را نهایتا به ضد علم تبدیل کرده است. او نمی داند ژن ها و مم ها بخش های اصلی بود و نبود مایند و هیچ کدام اینها چنان نیست که بتوان با دارویی یا جادویی علمی حتا تغییری ینیادینشان داد.
راستی چه گونه ممکن است انسانی خانه ای را که خودش است آنقدر تغییر دهد؟ به گمانم یک‌‌ جا او در حیرتی جنون آمیز فرو خواهد افتاد که « من کی ام؟!» همان گونه که انسان حواس پرت چندین سده پیش وقتی تن را فرو می کوفت در سرپیری چیزهایی در تنش می یافت که موجب جنون اش میشد و البته یک درهزار شان پس از ملاقات دوباره ی تن و عوالمش می شدند شیخ صنعان و تعالی راستین تری را تجربه می کردند.
خلاصه این که انسان گم کرده راه گذشته و حال باید می فهمید که او وجودی است یگانه و همین یگانه گی جوهر اوست. و هر انسان در یک پارچه گی وجودی اش است که معنا دارد و اتفاقا دیگران را نیز معنا می دهد و البته که از دیگران معنا می یابد‌.
به گمانم خیلی نابالغانه است اگر بگوییم کدام سیاره ی مثلا منظومه ی شمسی زیباتر و مهم تر و باید همچون او شد؟!
به نظر شما احمق نیست کسی که باور نکند اگر فلان سیارک پنجاه کیلویی، پنجاه میلیون سال پیش نمی خورد مثلا به زمین و ماه را شکل نمی داد، نبود، همه ی این بازی های میلیون ها سال بعد هم نبود؟!...
#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
باز هم #همنشینان_غار

یکی از داستان های شگفتی که قرآن در مانده گاری اش نقش اصلی را داد «قصه ی اصحاب کهف» و الرقیم است که من دوست دارم ترجمه کنم «هم دمان غار»، «هم نشینان غار» یا... برگردان های بسیاری برای نام این داستان هست «خفته گان بیدار» و..
بسیار هم درباره اش گفته اند و نوشته اند و یکیش «پژوهشی در قصه ی اصحاب غار » جلال ستاری است که خواندنی است
اما برای من سال هاست هفته ای سپری نشده که به این داستان فکر نکنم و درباره اش خیال نبافم.
خود سوره کهف مکی است ۱۱۰ آیه دارد و هجدهمین سوره ی قرآن است. مکی بودن اش طبعا خیلی مهم است. سوره با اختصاص حمد الله شروع می شود که «کتاب» بر بنده اش نازل کرده، کتابی که کژی در آن راه ندارد.
فکر می کنم معادل امروزی کتاب را باید «متن» گذاشت و این متن، خود جهان و انسان و.. را در برمی گیرد تا خود کتابی مثل قرآن را..
اصرار بر «کتاب» از آن روست که از کلیدی ترین واژه گان قرآن است. ویژه گی های کتاب متعدد و متنوع است. مکتوبی است که کتابه شده ، کهن است، ماندگار است ، نوعی میثاق و قانون است و... مهم تر از همه معنای اش را در خوانده شدن می یابد نیازمند یک قاری است، قاری باید طی طریق کرده باشد، فضل( تفوق ناشی از تجربه ) و علم ( تفوق برآمده از دانش ) داشته باشد و به مقام «إقرأ» رسیده باشد و..
سخن ام‌ بر سر این ها نبود. سخن بر سر اصحاب کهف است اما این که واژه ی کتاب سرلوحه ی سوره است مهم است. بعد این که کتاب، تنذیر و تبشیر دارد و کمی سپس تر به گزاره ای می رسد که پیامبر از غم و خشم نافهمی مردم این «حدیث» را ، تا مرز تباه کردن جان خود رفته است. بعد گویا نوعی تاریخ گشایی صورت می گیرد برای رسول که این بازی جهان بارها اتفاق افتاده و بارها زمین و باشنده گان اش را به خاک سترون تبدیل مرده ایم و انسان ها گمان نکنند این کتاب موجود تنها کتاب ماست یا آیات اش خیلی عجیب است مثلن همین «اصحاب کهف» بله عجیب است اما ما عجیب تر از این ها رابارها «متجلی» شده ایم.
از آیه ی ۹ وارد داستان «فتیة» می شویم «فتی» و «فتیان» و.. جوان معنا می دهد و بهتر اش «جوانمرد» است. هم سطح ابراهیم که در این متن پدر تمام پیامبران است و زنده گی پر شر و شوری در تمام حوزه های انسانی دارد؛ تولد اش، بزرگ شدن اش، پدر اش، عصیان اش ، مهاجرت های اش، داستان های اش با ساره ، هاجر ، اسماعیل واسحاق و...همه و همه با این حجم و وزن موجب می شود او «فتی» شود. اما چند جوان مومن با گریز از حاکمیت یک دقیانوس و فقط و فقط خفتن «فتی» می شوند.
این همان نقطه ثقل ذهن و دل من است در کنار ده ها نکته..
مگر ایشان تحت چه حاکمیت و حکومتی بوده اند که نه اصلاح و انتقاد بر آن ممکن بوده نه اعتراض و خروج بر آن و نه حتا «یحیی» شدن یا حتا مهاجرت و.. ؟! و همینه که از شهر دقیانوس بیرون بیایی و بروی جایی و صدها سال فقط بخوابی تو را «فتی» می کند؟!
تصور من در ذکر و اهمیت ذکر این داستان این است که گاه جهان چنان غرق در تاریکی جهل و ظلم و کفر است که دیدن و شنیدن و چشیدن و.. در چنین جهانی خدمت به دقیانوس است و همین که تو کنار بکشی و بخوابی کاری عظیم انجام داده ای چرا که بیداری ات به قول مولانا «مصروف دقیانوس» نشده است...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
#بازهم_دراهمیت_سخن
(اگر در جست‌و‌جوی نجات‌ایم، زبان‌مان را نجات بدهیم)

داشتم صفحات مجازی سایت‌ها را ورق می‌زدم تا درباره‌ی اومیکرون اطلاعاتی به‌دست بیاورم که یک پزشک فوق تخصص نوشته بود: «ویروس اومیکرون چهارده روز زنده می‌ماند» باز هم خشم و ناراحتی سراپای وجودم را فراگرفت.زیرا پزشک فوق تخصص در ارائه ی کمترین اطلاعات پزشکی اش اهمال کرده بود. بی‌شک او می‌داند ویروس، هر کوفتی که باشد، موجود زنده نیست اما بی پروایی اش در به‌کار بردن کلمات، موجب چنین وهنی شده است.
ممکن است بگویید: «چه فرقی می کند؟ اصل موضوع بوده که رسیده» و من می‌گویم:« دقیقا فاجعه همین جا آغاز می‌شود»
من یکی از علل وضعیت دردناک و سیاهی را که جامعه ی ایرانی اسیرش شده همین «کاربرد توأم با بی‌سوادی و گاه بی‌تقوایی #زبان می‌دانم» در صد سال اخیر و به ویژه چهل پنجاه سال دوم اش زبان که سازنده ی ما و جهان ماست چنان ویران به کار گرفته شده که دنیا و آخرتمان را ویران کرده است.
زبان ویران یعنی خدای ویران ، یعنی تن ویران ، یعنی روان ویران و..
ساده بگویم ما برای نجات مان باید زبان مان را نجات بدهیم چرا که ما، خود زبان ایم و زبان ما، خود ماست، جهان ماست و خدایی است که ما را می‌سازد و...
آن چه او هم نو است و هم کهن است
سخن است و دراین سخن سخن است
زآفرینش نزاد مادر « کن »
هیچ فرزند خوب تر ز سخن
سخنی کاو چو روح بی‌عیب است
خازن گنج‌خانه‌ی غیب است
یادگاری کز آدمی‌زاد است
سخن است آن دگر همه باد است..
برای اثبات اهمیت سخن و ویرانگری های سال های اخیر اصلا نیاز به ارجاع نداریم. انسان ایرانی کافی است به چندین سال اخیر فکر کند و به یاد بیاورد جملات تباهی آوری را که از دهان خرد و کلان این ملت بیرون ریخته و فجیع‌ستانی را ساخته که ما درش زنده گی می‌کنیم.
تقریبا تمام کسانی که دارای بلندگوهای مختلف بوده‌اند درایجاد این سیل ویران‌گر #زبان_نژندی کارها کرده‌اند و هرچه بلند گوشان بر مسند بالاتری سوار بوده ویران‌گری شان نیز مخرب تر بوده است.و تکیه زننده گان بر مسندهای حاکمیتی در راس این قله های سیل آفرین قرار می‌گیرند.
شما نه سخنان سی چهل سال پیش ایشان بلکه فقط سخنان ده نفرشان را در یک روز به دیده ی تحقیق بنگرید تا ببینید چرا فضای زیستی ما ایرانیان این قدر متعفن است. البته که اگر به سخنان مشاهیر و معالم و ..‌ مردم عادی هم توجه کنید همین اوضاع را به معاینه خواهید دید.
رییس اجرای یک مملکت #پرپکانی می‌کند و نوجوان بیچاره #دیت و.. تو خود حدیث مفصل بخوان..
آری من همچنان برآن ام که راه نجات ما از زبان می گذرد اگر تک تک دغدغه‌مندان این جامعه دست وپایی در پالایش زبان بزنند و یکی دو واژه را بنشانند جایگاه خودش کم‌کم کار درست می‌شود و اگر این روند همچنان ادامه یابد .. که چو پر شد نتوان بستن جو... هرچند نمی‌خواهم باور‌کنم که دیگر پرشده است...
در آغاز از #نظامی بزرگ ابیاتی آوردم در همه‌چیز بودن سخن بگذارید در پایان از #مولانای_بلخ_وروم ابیاتی بیاورم در این که سخن چه‌ها است و چه‌ها که نمی‌کند:
ای زبان تو بس زیانی مر مرا
چون تویی گویا، چه گویم من تورا
ای زبان هم آتش و هم خرمنی
چند آتش اندرین خرمن زنی
در نهان جان، از تو افغان می‌کند
گرچه هرچه گویی‌اش آن می‌کند
ای زبان هم گنج بی پایان تویی
ای زبان هم رنج بی درمان تویی...
عالمی را، یک سخن، ویران کند
روبه‌هان مرده را شیران کند..
و شما مصادیق فراوان بیت آخر را ندیده‌اید؟
(اگر راه‌گشاست به اشتراک بگذارید)

#محسن_یارمحمدی
#دانش‌آموخته‌ی_دکتری_زبان‌وادبیات‌فارسی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشتهای_پریشانی
#روزگار_ستم
..و امربه‌معروف و نهی ازمنکر

من برآنم که در روزگار ما همه‌گی‌مان مشغول ستم به همه‌چیز و همه‌کس هستیم. این ستم‌کاری البته کم و زیاد دارد و این کم و زیادی دلایل و سائق هایی دارد. مثلا اهالی دانش و دقت و تقوا و پروا کمتر ستم می کنند و طبعا جاهلان عجول و خودحق پنداران بی تقوا بیشتر ستم کارند. مردم عادی بی شک ستم‌هاشان کم رنگ است و کم تاثیر اما صاحبان ثروت و قدرت و شهرت و جاه و مقام ستمهایی روا داشته اند که روی کل ستمگران را سفید میکند.
اگر سخنان بالا معقول باشد ما در روزگاری زنده‌گی می‌کنیم که همه به نوعی ظالمیم و البته مظلوم و در این شرکت سهامی عام البته که ذی نفوذان به مراتب قدرت بیشتری برای ستم‌گری دارند..
من یکی از مظلومان بی پناه و غریب این روزگار را #قرآن می‌دانم. کتاب شگفتی که از دو سوی معتقدان و منکرانش بشدت مهجور واقع شده است و راز این مهجوریت همانا عدم شناخت است. طبعا بسیاری از آیات و مطالب مندرج در این کتاب شگفت نیز به سبب رفتار هردو گروه مدعی مظلوم ، مغضوب و مطرود شده است.
بگذارید مثالی بزنم در #قرآن سخن از امر به معروف و نهی از منکر شده است اما این قاعده‌ی لازم در جامعه، از سوی همان مدعیان رواجش، چنان بد فهمیده شده و بدتر اجرا شده که نتایج فاجعه بارش برکسی پوشیده نیست.

برکسی پوشیده نیست که در این دیار، گروهی خودخداپندار هستند که همه چیز را متعلق به خود می دانند. اینان تمام ساحات غیب و شهادت را از آن خود می پندارند و خویش را متولی خداخواسته‌ی تمام عینیات و ذهنیات ازلی و ابدی جهان می‌انگارند. #تصاحب کلید واژه ی اصلی وجود این گروه است. و قاعده ی امربه‌معروف و نهی ازمنکر نیز ازاین قانون استثنا نیست.
در حالیکه امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر بنا به همان موقعیتهایی که گفته شد شدت و حدت می‌گیرد اینان در هیات حاکمیت و حاکمان با دادن نشانی غلط «متعلق به» این قاعده را تغییر داده‌اند تا خود در امان بمانند.
معروف و منکر مردم قطعا خوشایند یا ناپسند است اما به سبب همان تاثیرگذاری مسندنشینان تصمیم‌گیر معروف ایشان موثرتر و منکرشان ویرانگر‌تر است. در واقع امر به معروف و.. بیشتر متعلق به مردم است و متعلقش(به فتح لام) حاکمیت و حاکمان اند. این مردم اند که دم به دم باید بتوانند صاحبان ثروت و قدرت و حشمت و دولت و... را به نقد بکشند و از منکر بازدارند و به معروف بخوانند نه برعکس...
بگذارید این برداشت‌های قرآنی را به رفتار امامان و بزرگان قرآن‌دان نیز پیوند بزنم.
اگر امام حسین(ع) حرکت اصلاحی آغاز میکند و هدف این حرکت را احیای روش محمد(ص) میداند از طریق امر‌به‌معروف و نهی‌ازمنکر جهت و سویه ی این کار کیست؟! آیا او متعلق به کار خویش را مردم می‌دانست؟ که در این صورت لابد باید جایی می‌نشست و به ارشاد مردم میپرداخت که البته کم هزینه تر هم بود.. یا هدف امربه معروف و... را صاحبان مسند و مقام و ثروت و ... می‌دانست؟!
آیا سرانجام خونین او و تبارش پاسخگوی این پرسش نیست؟!
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹