#جلوه_های_جنون
-به تمامی فرزندانم
...در خیال خویش
غمیگنتر از ابرهای پریش
گفتی و رفتی ...
غافل از آنکه
من،
مادرت بودم
و هم از آغاز
این درد را
با تمامی جانم خریدم
و کمی پیشتر از آنکه بگویی و بروی
در درد زایمانی دگر
بند ناف تو را
بریدم
چراکه انسان
مسافری است
از این زهدان به آن زهدان
تو در تند سخنم
به چرایی و چیستی
نشستی و گریستی
و هرگز ندانستی
که تو را با دستهای خویش
برای هدیهی آسمان پروردم
من تا همیشه
سراپا دردم
اما چون دگربار
برگردم
با تو همان کنم که کردم
همین که به جهانی بزرگتر پرکشیدی
کافیست
فقط اگر روزی مادر شدی
به هنگام
ناف فرزند خویش را
ببُر به نام غزل مولانا :
یک بار زاید آدمی من بارها...
#محسن_بارانی فروردین ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
-به تمامی فرزندانم
...در خیال خویش
غمیگنتر از ابرهای پریش
گفتی و رفتی ...
غافل از آنکه
من،
مادرت بودم
و هم از آغاز
این درد را
با تمامی جانم خریدم
و کمی پیشتر از آنکه بگویی و بروی
در درد زایمانی دگر
بند ناف تو را
بریدم
چراکه انسان
مسافری است
از این زهدان به آن زهدان
تو در تند سخنم
به چرایی و چیستی
نشستی و گریستی
و هرگز ندانستی
که تو را با دستهای خویش
برای هدیهی آسمان پروردم
من تا همیشه
سراپا دردم
اما چون دگربار
برگردم
با تو همان کنم که کردم
همین که به جهانی بزرگتر پرکشیدی
کافیست
فقط اگر روزی مادر شدی
به هنگام
ناف فرزند خویش را
ببُر به نام غزل مولانا :
یک بار زاید آدمی من بارها...
#محسن_بارانی فروردین ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#ازگذشتههای_حال
#محسن_بارانی
اگر نباشی تو
چه فرق دارد شب
چه فرق دارد روز؟!
چه فرق دارد شادی و تندرستی و تب؟!
تو نیستی و بهار
رنگ مرگ و غم دارد
تو نیستی وجهان
عشق و بوسه کم دارد
تو نیستی و زمستان
سپید ِ برف ندارد
تو نیستی، پاییز
از آنچه بیتابی
به غیر ِ حرف ندارد
بلوغ ِ تابستان
اسیر شهوت یک خوک-اژدها شدهاست
تو نیستی که ببینی
جهان چهها شده است
اگر بیایی تو
اگر بمانی تو
بهارو تابستان
خزان و سرد زمستان
بهشت خواهد شد
هرآنچه شاعر، «با تو نوشت»
خواهد شد
اگربیایی تو
اگر بمانی تو
چه فرق دارد روز
چه فرق دارد شب
من و تو و غزل و بوسه و خدا، تا تب...
۱۳۹۶/۱۲/۲۸
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#محسن_بارانی
اگر نباشی تو
چه فرق دارد شب
چه فرق دارد روز؟!
چه فرق دارد شادی و تندرستی و تب؟!
تو نیستی و بهار
رنگ مرگ و غم دارد
تو نیستی وجهان
عشق و بوسه کم دارد
تو نیستی و زمستان
سپید ِ برف ندارد
تو نیستی، پاییز
از آنچه بیتابی
به غیر ِ حرف ندارد
بلوغ ِ تابستان
اسیر شهوت یک خوک-اژدها شدهاست
تو نیستی که ببینی
جهان چهها شده است
اگر بیایی تو
اگر بمانی تو
بهارو تابستان
خزان و سرد زمستان
بهشت خواهد شد
هرآنچه شاعر، «با تو نوشت»
خواهد شد
اگربیایی تو
اگر بمانی تو
چه فرق دارد روز
چه فرق دارد شب
من و تو و غزل و بوسه و خدا، تا تب...
۱۳۹۶/۱۲/۲۸
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه_های_جنون
- به تمام پرندههایی که روزی بر درختی...
پرندهی کوچک
دیگر کوچک نبود
بزرگ بود بزرگ
با آب و دانهی زمان
که عمر تو بود
و تو
بیدریغ و بیدروغ
ریخته بودی درآن گلو
تا پر بشود و بال
و حال
میتوانست پرباز کند
پرواز کند
چیزی باید او را میپراند...
بیخداحافظی
در افقی که هیچ وقت
پرید
و تو ماندهای و یک آرزو
«کاش آن گلو
هرجا رسید
از عشق بخواند»
چرا که لقمه لحظههای عمر تو
عاشقانهتر از تمامی عشاق
خوراک پرندهی دیروز بود...
#محسن_بارانی
۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- به تمام پرندههایی که روزی بر درختی...
پرندهی کوچک
دیگر کوچک نبود
بزرگ بود بزرگ
با آب و دانهی زمان
که عمر تو بود
و تو
بیدریغ و بیدروغ
ریخته بودی درآن گلو
تا پر بشود و بال
و حال
میتوانست پرباز کند
پرواز کند
چیزی باید او را میپراند...
بیخداحافظی
در افقی که هیچ وقت
پرید
و تو ماندهای و یک آرزو
«کاش آن گلو
هرجا رسید
از عشق بخواند»
چرا که لقمه لحظههای عمر تو
عاشقانهتر از تمامی عشاق
خوراک پرندهی دیروز بود...
#محسن_بارانی
۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🟢نوسروده
#جلوه_های_جنون
هر بامداد
خستهتر از تبار خدایگان خاموشی
ساکنان دیارهای فراموشی
از خوابهای پریشان
برمیخیزیم و
جنازهی لهیدهی خود را
بر دوش میکشیم
از این گور به آن گورستان
از این قبر به آن قبرستان
هیچ حفرهای تهی نمانده
تمامت شهر یک گور دست جمعی بزرگ است
پیشتر از ما
ضحاک با چنگهای روزبانان نازکدل گریان
هرکه زیباتر از ما را
به خاک سپرده
تا مای همهکس مرده
در میان کفتارهای سرسپردهگان
جنازه بر دوش
عذاب الیمی را در مائی حمیم بنوشیم
عقابی به سنگینی عذاب تمامی خلقت
نه ، این انصاف نبود
فرزندان ابلیس
که در بزمهای کوچکشان شادیهای بزرگ موج میزند
بر میزهایشان
مغزهای فراوان سرو کنند و ما
- که از تبار خون و جنونیم -
اینگونه گورستان به گورستان
در پی دفن خویش
با چشمخانههایی تهی از نگاه
با استخوانهایی از افسردهگی و آه
بچرخیم
و ببینم کَمَکی پیشتَرک
در تمامی گورها مدفونیم ...
#محسن_بارانی اردیبهشت ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه_های_جنون
هر بامداد
خستهتر از تبار خدایگان خاموشی
ساکنان دیارهای فراموشی
از خوابهای پریشان
برمیخیزیم و
جنازهی لهیدهی خود را
بر دوش میکشیم
از این گور به آن گورستان
از این قبر به آن قبرستان
هیچ حفرهای تهی نمانده
تمامت شهر یک گور دست جمعی بزرگ است
پیشتر از ما
ضحاک با چنگهای روزبانان نازکدل گریان
هرکه زیباتر از ما را
به خاک سپرده
تا مای همهکس مرده
در میان کفتارهای سرسپردهگان
جنازه بر دوش
عذاب الیمی را در مائی حمیم بنوشیم
عقابی به سنگینی عذاب تمامی خلقت
نه ، این انصاف نبود
فرزندان ابلیس
که در بزمهای کوچکشان شادیهای بزرگ موج میزند
بر میزهایشان
مغزهای فراوان سرو کنند و ما
- که از تبار خون و جنونیم -
اینگونه گورستان به گورستان
در پی دفن خویش
با چشمخانههایی تهی از نگاه
با استخوانهایی از افسردهگی و آه
بچرخیم
و ببینم کَمَکی پیشتَرک
در تمامی گورها مدفونیم ...
#محسن_بارانی اردیبهشت ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️⭕️ جلوههای_جنون
#نوسروده
دیگر چه فرقی میکند
که این پرنده بخواند یا نه
که این ترانه بماند یا نه
وقتی درخت به جای آنکه آشیانه
دار میشود
وقتی نهیب فاجعه در نعرههای اهرمن فقر
از بام تا به شام
تکرار میشود..
آه ای خدایگان
در عصر انحطاط مطلق انسان
در سرزمین من
چه فرق دارد برای لبهای نوجوان
پیوند با لطافت باران و آفتاب
یا تجاوز با سنگآهن مذاب؟
نه، هیچ چیز، هیچچیز
فرقی نمیکند
آغوش خاک را و آب را
یا سنگلاخ سراب را
آن روزها که دستهای تو چشمهسار بود
آن روزها که چشمهات آیینهدار بود
باید از دستهات میساختم یکی لانه
یا از چشمهات هزار آیینه خانه
حالا که دستهات کجا؟
حالا که چشمهات چرا؟
چه فرق میکند این دل
- انبار کینهزار خدایان بیمصرف
پتپد یا نه...
#محسن_بارانی اردیبهشت ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده
دیگر چه فرقی میکند
که این پرنده بخواند یا نه
که این ترانه بماند یا نه
وقتی درخت به جای آنکه آشیانه
دار میشود
وقتی نهیب فاجعه در نعرههای اهرمن فقر
از بام تا به شام
تکرار میشود..
آه ای خدایگان
در عصر انحطاط مطلق انسان
در سرزمین من
چه فرق دارد برای لبهای نوجوان
پیوند با لطافت باران و آفتاب
یا تجاوز با سنگآهن مذاب؟
نه، هیچ چیز، هیچچیز
فرقی نمیکند
آغوش خاک را و آب را
یا سنگلاخ سراب را
آن روزها که دستهای تو چشمهسار بود
آن روزها که چشمهات آیینهدار بود
باید از دستهات میساختم یکی لانه
یا از چشمهات هزار آیینه خانه
حالا که دستهات کجا؟
حالا که چشمهات چرا؟
چه فرق میکند این دل
- انبار کینهزار خدایان بیمصرف
پتپد یا نه...
#محسن_بارانی اردیبهشت ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#هذیان_های_مرتب
با ناخنهایی از جنس الماسهای هند
خاک تن مرا
شخممیزند
زنی
که نخستین کشاورز تاریخ جهان است
در کنارهی جیحون
او تمامی حیوانات را
اهلی کردهاست
از فرغانه تا دجله
و تمام گیاهان را در دامن خویش میپرورد
از سند تا به قفقاز
گلها رنگهای بیکران خویش را
بر رشتههای دست باف او
تسلیم میکنند
تا من روی بهشت ترین فرشهای جهان
عریان بخوابم
و تنم سرخ ترین
زمین زمان بشود
اینجا زنی است که مادر حواست
مرا به باغ تن خویش دعوت کردهاست
تا از من پدر آدم بسازد
کاش دستهاش دستهاش
دوباره تن مرا از تند بادهای خورشیدی بپردازد
تا گرم تر شود
هر زمینی که مادر حواست
تبریز باشد سپاهان یا شیراز...
#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
با ناخنهایی از جنس الماسهای هند
خاک تن مرا
شخممیزند
زنی
که نخستین کشاورز تاریخ جهان است
در کنارهی جیحون
او تمامی حیوانات را
اهلی کردهاست
از فرغانه تا دجله
و تمام گیاهان را در دامن خویش میپرورد
از سند تا به قفقاز
گلها رنگهای بیکران خویش را
بر رشتههای دست باف او
تسلیم میکنند
تا من روی بهشت ترین فرشهای جهان
عریان بخوابم
و تنم سرخ ترین
زمین زمان بشود
اینجا زنی است که مادر حواست
مرا به باغ تن خویش دعوت کردهاست
تا از من پدر آدم بسازد
کاش دستهاش دستهاش
دوباره تن مرا از تند بادهای خورشیدی بپردازد
تا گرم تر شود
هر زمینی که مادر حواست
تبریز باشد سپاهان یا شیراز...
#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه_های_جنون
دلگیر
دلگیر
دلگیر
دلگیرتر از آخرین روستای متروک
در ابریترین شمال خستهی گیلان
رها شده در انتهای درهی یک پاییز جاودان
درهای بی انتها و
فانوسی لرزان
در دستانی پیر
غمم بم
زخمم رودبار
ماتمم تهران
نه راهی به من میرسد
نه از من به جایی، راهی
نه نالهای که سودا کنم
با آهی
فقط گاهی
یاد مبهم نگاهی
میافتد بر درگاه چوبی این خانه
دری بسته
سقفی شیرازه از هم گسسته
و ...
پنجرهای شکسته....
#محسن_بارانی
۳۰اردیبهشت ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
دلگیر
دلگیر
دلگیر
دلگیرتر از آخرین روستای متروک
در ابریترین شمال خستهی گیلان
رها شده در انتهای درهی یک پاییز جاودان
درهای بی انتها و
فانوسی لرزان
در دستانی پیر
غمم بم
زخمم رودبار
ماتمم تهران
نه راهی به من میرسد
نه از من به جایی، راهی
نه نالهای که سودا کنم
با آهی
فقط گاهی
یاد مبهم نگاهی
میافتد بر درگاه چوبی این خانه
دری بسته
سقفی شیرازه از هم گسسته
و ...
پنجرهای شکسته....
#محسن_بارانی
۳۰اردیبهشت ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه_های_جنون
بارانها یکریز
سرد، غمانگیز
فصلها، همه
پاییز
عصرها، همه
غروب جمعه
جمعهی سیزدهبهدر
ابرها خیمهی اندوه
درختها انجماد ساکت و انبوه
آرزوها باریک باریک
به نازکای مو...
«کوچهها تاریک و
دوکونا بستس... »
#محسن_بارانی ۶خرداد ۱۴۰۴
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بارانها یکریز
سرد، غمانگیز
فصلها، همه
پاییز
عصرها، همه
غروب جمعه
جمعهی سیزدهبهدر
ابرها خیمهی اندوه
درختها انجماد ساکت و انبوه
آرزوها باریک باریک
به نازکای مو...
«کوچهها تاریک و
دوکونا بستس... »
#محسن_بارانی ۶خرداد ۱۴۰۴
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from محسن یارمحمدی
#غزل_پریشانی از #محسن_بارانی
یک شب که دور از چشمهایت خواب میدیدم،
سیب گنه از چشمه ی مهتاب می چیدم،
همپای یک خورشید در نه توی غار غم
در انحنای بالهای ی خسته تابیدم
میرفتم از خود تا تو، تا آغوش دلتنگی،
آنجا غزل_گل_دردهای بوسه را چیدم
یک تا افق اندوه در شط گلویم بود
وقتی که تا آواره ی دریات رقصیدم
بغض غزلهایی که در این سینه یخ بسته
آنجا به گرمای نگاه گریه بخشیدم
رفتم، نبودی در خم تنهایی یک باغ
بودم ندیدی رقص هایی را که من بیدم
ضحاک در تیغ اره های درد می خندید
آن شب که من در گریه های تلخ خندیدم
سبز فریدون هم مرا رویا نخواهد شد
انگار کن از خاندان زرد جمشیدم
بر باد نسیان رفته ام تا خاک و خاکستر
در آتش ذکری که من تا آب جاویدم
یک عمر اهل آشتی بودم ولی یک عمر
با سرنوشتی تیره و بیهوده جنگیدم
هرچند شیطانی کهن فرمانروایم بود
در خلسه ی اخلاص های تازه روییدم...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
یک شب که دور از چشمهایت خواب میدیدم،
سیب گنه از چشمه ی مهتاب می چیدم،
همپای یک خورشید در نه توی غار غم
در انحنای بالهای ی خسته تابیدم
میرفتم از خود تا تو، تا آغوش دلتنگی،
آنجا غزل_گل_دردهای بوسه را چیدم
یک تا افق اندوه در شط گلویم بود
وقتی که تا آواره ی دریات رقصیدم
بغض غزلهایی که در این سینه یخ بسته
آنجا به گرمای نگاه گریه بخشیدم
رفتم، نبودی در خم تنهایی یک باغ
بودم ندیدی رقص هایی را که من بیدم
ضحاک در تیغ اره های درد می خندید
آن شب که من در گریه های تلخ خندیدم
سبز فریدون هم مرا رویا نخواهد شد
انگار کن از خاندان زرد جمشیدم
بر باد نسیان رفته ام تا خاک و خاکستر
در آتش ذکری که من تا آب جاویدم
یک عمر اهل آشتی بودم ولی یک عمر
با سرنوشتی تیره و بیهوده جنگیدم
هرچند شیطانی کهن فرمانروایم بود
در خلسه ی اخلاص های تازه روییدم...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پریشان_سرودها
- به همهی همراهانی که راه خویش گرفتند..
با بالهای خسته
رهاشده از قفس
رؤیایی ساخته بودی مرا
فراتر از دایرهی هرهوس
آنگونه که دل بخواهد و
چشم
بیاراید
دورتر از دستهای هرکس
- بستنی قیفی ابر بر زمینهی آبی-
بتی میشدم و آنگونه که میگفتند: سرابی
- من دستهایی را نگهمیدارم
که به دلخواه پناهبگیرند در دستهایم
مردد بودی
چنانکه از آغاز
دستهایات گاه بیقرار گریز
و گاه در خلأ خالی آدمها
در پی دستاویز
تبر به دست گرفتم
آن بتی که خویش را شکست
من بودم
دستهایت از تعهدی که نبود رست
رها شده از قفسهایت
از آن سوی آسمان
هنوز میشنوم نفسهایت ...
#محسن_بارانی ۱۲خرداد ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- به همهی همراهانی که راه خویش گرفتند..
با بالهای خسته
رهاشده از قفس
رؤیایی ساخته بودی مرا
فراتر از دایرهی هرهوس
آنگونه که دل بخواهد و
چشم
بیاراید
دورتر از دستهای هرکس
- بستنی قیفی ابر بر زمینهی آبی-
بتی میشدم و آنگونه که میگفتند: سرابی
- من دستهایی را نگهمیدارم
که به دلخواه پناهبگیرند در دستهایم
مردد بودی
چنانکه از آغاز
دستهایات گاه بیقرار گریز
و گاه در خلأ خالی آدمها
در پی دستاویز
تبر به دست گرفتم
آن بتی که خویش را شکست
من بودم
دستهایت از تعهدی که نبود رست
رها شده از قفسهایت
از آن سوی آسمان
هنوز میشنوم نفسهایت ...
#محسن_بارانی ۱۲خرداد ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹