نیازستان
1.55K subscribers
793 photos
107 videos
132 files
237 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..
(حوصله دارید هم‌راه شوید)

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#نکته_طنزامروز

#علی_برکة_الله

دوش در کنج زاویه ی غم و هاویه ی ستم، زانوی اندوه در بغل نشسته بودم و چونان کشتی بر دریا شکسته بودم.
با اشک گرم حسرات و باد سرد آه خسرات رخسار حیرات میرُفتم و این بیت خواجه ی راز، همیشه رند شیراز را مناسب حال پریشان خویش میگفتم :

شب تاریک و بیم موج وگردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها..

که زاویه ی مظلم کم کم منور گشت و به عطری نم نم معطر، سربرآوردم تا سبب بدانم:
شیخ عزیز تر از جانم شده بود مهمانم..

پرسید با صدایی پخته:
ای مرید راه حیرانی و وامانده ی تیه پریشانی از چه نالانی در این روزگار ظلمانی؟

گفتم:
ای رهنمای آسمانی تو نیک میدانی؛ روزگاری است که خرد وکلان و پیر و جوان، نوزاد پوشک پوش و پیران جنت نسب ِ حور در آغوش ِ سوخت ِ موشک نوش، در سرزمین ایران افتاده اند در چنگ خسران و دندان زیان.
از #دارالغرور دنیا مانده اند و از #دارالسرور آخرت رانده، نه این دارند و نه آن، نهان تیره تر از عیان و عیان..

خروشید و گفت:ای مرید بدنام و سالک ناپخته ی خام،ای رهرو همیشه جوان و گرفتار درکات خسران، اینها که برشمردی همه نشانی است از انس با برخی آیات قرآن...

غیرتم بر من خام طمع برآشفت که شیخ سخن به گزاف نمیگفت.

تاریک تر از خانه ی مردمان دل ریش و خرقه ی درویش وکارنامه ی اعمال سیاه خویش پرسیدم:

بوَد که شیخ این راز بگشاید که از هیچ دستی چنین گره گشایی نشاید و هرچه از ازل آمده جز شیخ...

خورشید ولایتش برآشفت وگفت:
تا کی اسیر سجع گلستانی و مانده ی سجن جوانی؟ مایل آموختنی اما بیخبری از سوخته و سوختنی؟
نیک بدان که از برکت وجود صاحب منصبان ونشستگان فی البروج الآسمان و محشوران با حور و غلمان یکی درک قرآن است با تمامت گوشت و استخوان..

بی دل و جان گفتم: یا شیخ زاد تحیری زدنی علما..

گفت: درک اینها به بصیرت جان است و نور نهان نه به سخن این و آن ... علی کل حال نکته ای بگویمت از وادی قال:

ای جوان، مگر در مصحف شریف نخواند که إنّ الانسان لفی خسر؟!
گفتم :خواندم
گفت: مگر نخواندی اولئک الذین حبطت اعمالهم؟
گفتم :خواندم
گفت :مگر نخواندی خسر الدنیا و الاخرة؟
گفتم: خواندم
گفت: ای آنکه دربند الم و دردی اینهمه خواندی و درک نکردی؟!
شگفتا نمیبینی چگونه صاحب منصبان با کیاست از همان صندلی خیس ریاست در مجاری مردمان، کاری کرده اند کارستان؟
تک تک ایشان معنای آیات الله را هویدا کرده اند بر لحام و عظام ایشان...

بیش طاقتم نماند چنان نعره ای بزدم
که :
- علی برکة الله
که ملائک هفت آسمان از خواب پریدند جامه بدریدند و...
با من راه نشین باده ی مستانه زدند..

@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#یادداشتهای_پریشانی (۲)
#انسان_حیوان_سوگوار
...و در ادامه رسیدم به تعریفی دیگر از انسان و او را #حیوان_سوگوار یافتم.
مبحث تاریخی سوگ و سوگواری ، چرایی و چگونگی های تاریخی و تطورات سوگ یک مقوله است و وجه اساطیری آن یکی دیگر.
تاریخ مثلی با تاریخ ممثل هر پدیده ی انسانی دوتایی هستند که تفکیک میشوند و طبعا همچون سکه مکمل همند پشت و روی همند و...
اما سخن من اکنون بر سر مثل است.
انسان ذاتا اشعار دارد و آگاه است به زیانکاری خویش یعنی به مجرد دریافت و درک #وجود متوجه میشود این وجود عدمی است از جنس عدم است چراکه #هست در کام #نیست رخ نموده است و دردا هستی که بر پهنه ی نیست مصور شده باشد.
و همین درک او را سوگوار میکند و لابد سیاه میپوشد که همرنگ نیست کند خود را و به خود نیز نشان دهد که #نیست.
نخستین تصویری که از آدم بر #زمین_بود دست داده اند نشستن بر کوهی است در #سراندیپ و گریستنی است به صدها سال ، چنانکه رودها همه محصول اشک آدمی است و چرا !؟ چون او احساس از کف دادن داشته است.او از فراخنای بی رنج و الم #عدم افتاده بر خارزار مضحک #هست.
آن خفتن بی صداع در غارهای فراموشی و خاموشی کجا و این هیاهوهای بی حاصلی که اساسا وجود ندارند کجا!؟ به همین سبب دنیا را #دارالغرور خواند که همه چیزش معکوس آنچه را اسم نام است ننگی بیش نیست و آنچه #لذت مینماید #رنجی است الیم .. و اگر بودا #هستی را رنج نامید ازین روی بود . و همین بود که قرآن به چند تاکید إن ، جمله ی اسمیه و خبر جار و مجرور فرمود :
إن الانسان لفی خسر
این خسران ذاتی انسان است و چون آدمی پابگذارد در انسانیت نخستین احساسش #فروافتادگی است و به تعبیر #مثنوی بریدن
کزنیستان تا مرا ...‌ و نیستان چرا تداعی میکند نیستان را !؟ و تمام مثنوی میشود سوگنامه ی فراقها و دست و پا زدن هایی برای بازگشت به آن #کارگاه_صنع_حق که #نیستی است ...
تمثیل تولد انسان آنگاه که از نه توی تاریک زهدان مادر با سر می افتد بر زمین ( عرب مسقط الرأس میخواندش) و در همان باز دم نخست میگرید آغاز سوگ های آدمیزاد نیست؟
و بعد ما از آن پس دائم_المهاجر ازین سوگ بدان سوگ می شویم...و همیشه احساس غبن همراه ماست در نوجوانی بر زیان کودکی سوگواریم و در جوانی بر خسران و از کف دادن نوجوانی و.‌‌..
بعد هم در این مسیر که دایم ازدست میدهیم و حتا آنجا ( زمان_مکانی) که چیزی را به ظاهر به کف می آوریم در حقیقت نخستین گام از کف نهادن را برداشته ایم و این است که آدمی در هماره هراسی جانکاه عمر میگذارد و چه نیک گفت که جامه ی اهل تصوف باید کبود باشد که ایشان همیشه سوگواران از کف نهادن ها و دورافتادن هایند.
و از دست دادن عزیزی ارجمند آیین و منسکی می‌شود که البته این آیین بویژه در شرق اندوه پیچیده تر ماهیتی یافته است که در بخش بعد
( نگاهی گذرا به آیین عزا) انشالله بدان خواهم پرداخت.
باری بر صفحه ی خاک تنها انسان است که اهل عزا و تعزیت است و اگر مثلا نهنگی یا پیلی یا ... بر فرزند یا مادر خویش عزا میگیرد واضح است که نه به وضوح عزای انسانی است نه به عمق و گستردگی آن ..
مثلا اندوه از دست دادن عزیزی یک طرف اینکه انسان در این تعزیت به عزای ( تسلا و دعوت به صبر و.‌..) خویش مینشیند هم یک طرف چرا که ما انسانها در تمام مناسک مرگ در واقع آیینه ای ساخته ایم برای دیدن خویش..
و سبب ماندگاری چنین مراسمی این نیز هست که آدمی از دیدن خویش در آیینه لذت میبرد چون دریافت خویش لذت بخش است حتا اگر این خویش زشت باشد و این دیدن توأم با اندوه ... که اندوه فصل بلافصل آدمی است همینکه میبینیم آنچه که هست در کام نیست دارد غوطه میخورد برای سوگواری کافیست..
#محسن_یارمحمدی
#جستجوگر_تاریخ_و_فرهنگ_ایران

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹