روش زندگی زیبا
1.62K subscribers
8.73K photos
826 videos
10 files
1.69K links
#روانشناسی
#زناشویی
#سکستراپی


فقط به جهت تبلیغات به آیدی زیر پیام بدید👇

@milyouner

مشاوره قبل و بعد از ازدواج: 👇
@online_mt

پیج اینستاگرام
https://www.instagram.com/info.story/
Download Telegram
🌱#عشق_بی_نهایت

لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005

#قسمت_سیویک

تمام شور و شوقم خوابید. تبسم ضد حال! دستش را پس زدم و با دلخوري گفتم:
- کدوم مردي پونزده سالگی پدر میشه که دیاکو دومیش باشه؟ تازه پونزده سالم نه، چهارده سال و یکی دو ماه!
آهی کشید و گفت:
- تو رسما خل شدي. همه حرفت شده دیاکو. فکرت شده دیاکو. زندگیت شده دیاکو. هر حرکت اونو به دلخواه خودت تفسیر
می کنی و به حساب عشق می ذاري. ولی اون پسر هیجده ساله نیست شاداب. مثل من و تو رویایی فکر نمی کنه. دوره این
حرفاش گذشته. اون الان عقلش به احساسش غلبه داره. آخه چطور عاشق کسی میشه که این همه ازش کوچیک تره؟ ازدواج
که عروسک بازي نیست.
لعنت به تو تبسم! لعنت! زمزمه کردم:
- خفه! عین جغدي به خدا! شوم، نحس، آیه یاس، مثل گلام تو گالیور! این همه مرد هست که بیست سال بیست سال از
زناشون بزرگ ترن، حالا این چهارده سال و خرده اي اختلاف ما شده خار تو چشم تو؟
بازویم را گرفت و مستقیم در چشمانم خیره شد. نگاهش برخلاف همیشه کاملا جدي و عاري از هر شیطنتی بود.
- ببینمت شاداب. تو واقعا به ازدواج با دیاکو فکر می کنی؟
مات شدم. فکر می کردم؟ خب فکر می کردم. تمام دخترها به ازدواج با پسري که دوست دارند فکر می کنند. مگر می شد به
غیر از ازدواج به چیز دیگري فکر کرد؟ خصوصاً بعد از آن شب که با هم بودیم، که با هم غذا خوردیم، که مرا رساند، مثل زن
و شوهرها! نه! تبسم خیلی بدبین بود. اختلاف سنی ما آن قدرها هم زیاد نبود که بخواهد مانعمان شود. اگر دیاکو یک هزارم
عشق من را داشته باشد، هیچ مانعی نیست. اگر داشته باشد ... ولی دارد، داشت. خودم حسش کرده بودم.
با ضربه دردناکی که تبسم با پاشنه کفشش به پایم وارد کرد از جا پریدم. خواستم تلافی کنم و از خجالتش در آیم که با چشم
و ابروي رقصانش مواجه شدم. مسیر اشاره اش را گرفتم و با مرد جوانی را دیدم که کمی دورتر از ما ایستاده بود و نگاهمان
می کرد، هول شدم. با دستپاچگی گفتم:
- بفرمایید امري داشتین؟
چند قدم جلو آمد. چقدر قدش بلند بود و صورتش عاري از هر حس و روحی و چشمانش ... چشمانش ... آشنا بود. تعریفش را
شنیده بودم. مثل دو تکه شیشه رنگی. همان ها که تبسم گفته بود. استرس به جانم ریخت. این مرد با خودش سرما را هم به
این سالن آورده بود. مستقیم در چشمانم زل زد و گفت:
- حاتمی هستم. می تونم برادرمو ببینم؟
سریع بلند شدم. تبسم هم همین طور. از حرکت شتابزده و هراسان ما پوزخندي روي لبش نشست، اما چشمانش همچنان عین
دو گودال بی انتها، خالی و سهمناك بودند. تند و پشت سر هم گفتم:
- بله بله. خیلی خوش اومدین. بفرمایید.
چند لحظه نگاهش را بین صورت ما دو نفر گرداند و بعد رفت. چشمان هردویمان به در اتاق دیاکو خیره ماند. صداي تبسم را
شنیدم.
- شاداب؟
- هوم؟
- این همون خفاش شبه بود؟
- آره فکر کنم.
- این که بیشتر شبیه قناري شب بود.
خنده ام گرفت.
- شاداب؟
- چیه؟
- میگم چرا این جوري بود؟
- نمی دونم.
- تو نترسیدي؟
- نه. یه ذره!
- شاداب؟
- بله؟
- این همونه که میگن به یه دختر تجاوز کرده؟
سرم را تکان دادم.
- آره دیگه.
- یعنی دختره چطوري بوده که بهش تجاوز کرده؟
نگاهش کردم. هنوز هر دو سرپا بودیم.
- یعنی چی چطوري بوده؟
- یعنی چه مشخصاتی داشته که این بهش تجاوز کرده؟
- من چه می دونم؟!
با حسرت گفت:
- خوش به حالش!
- خوش به حال کی؟
- همون دختره دیگه.
- واسه چی؟
نگاهم کرد.
- آدم حتی تو تجاوزم باید شانس داشته باشه.
با تعجب گفتم:
- ها؟!

🔞#قلب_یخی داستان عاشقانه و جذاب دختری شیطون که اسیر و #برده میشه...💦

چسبیده بود بهم‌،نفس هاش رو حس میکردم...
حیف که نمیخوام‌به دست خورده ی اون بیشرف دست بزنم‌...
اما وقتی پای معامله بردمت و عرب ها سر یه شب #باهات بودن تیکه پارت کردن حالت جا میاد...

https://t.me/joinchat/AAAAAEydVo4RgLEj86QJIQ
🌱#جسم_سرد

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/5888

#قسمت_سیویک
طناز :
با عشوه راه میرفتم . از همون اول حالم از نگاه های سام به هم خورد معلوم بود چه آدمایی بودن .
-سلام خانوم خوشگله .
بی توجه از کنارش رد شدم.پشت سرم میومد .
-ای بابا خانومی خوب صبر کن ببین چی میگم ... جیگررررر.
میخواستم بگم مرررررررررررض ولی نمیشد. با ناز چرخیدم سمت سام :
-چیه آقا مزاحم میشی ؟
-مزاحم چیه عزیزم من فقط میخواستم باهات حرف بزنم .
-خوب بزن .
-اینجا ؟
اخم ظریفی کردم .
-پس کجا ؟
-شما شماره ی ما رو داشته باش من زنگ میزنم حرف بزنیم.
یه ذره سر تا پای سام رو نگاه کردم اصلا تیکه نبود اصلاااا .باید طبق گفته هامون عمل میکردم .
-نچ .
وبه سمت خونه رفتم . در خونه رو باز کردم دیدم که سام به دیوار تکیه داده یواشکی به عاطفه که
پشت ستون بود
چشمکی زدم و داخل شدم .
******
عاطفه :
نه این طنازم آتیش پاره ایه واسه خودش . دیدم که سام به یکی زنگ میزنه وبه سمتم میاد .اگر
میدیدم همه چی
خراب میشد . بیشتر پشت ستون خودم رو جمع کردم صدای سام میومد :
-آره خوب تیکه ایه معلومه پولش خوبه توله چه نازی هم میکنه حالا فردا دوباره میام فقط یادم
بنداز شماره این سهیل
رو بگیرم حتما .
ای وااااااااااااای اینو چی کارش کنم ؟ منتظر شدم تا سام از اونجا بره . دوویدم سمت خونه طناز
اینا .
در که باز شد نفهمیدم خودمو چه جوری انداختم تو خونه .
-وای طناز بیچاره شدیم .
طناز زد تو سر خودش ..
-چی شد دیدت ؟
-نه بابا دیدت چیه ؟ شماره میخواد باهام حرف بزنه .
-با تو چرا ؟
-ای توام که خنگ شدی میخواد با سهیل حرف بزنه .
-آهان خوب میخوای چیکار کنی ؟
-نمیدونم .
طناز دستمو کشید .
-حالا بیا بریم تو الان زنگ میزنیم امیرعلی یه خاکی توسرمون میریزم دیگه .
با طناز داخل رفتم خونه ی لوکسی بود ..
دوبار یاد شماره افتادم .
-طناز حالا چه خاکی تو سرم بریزم ؟
-باید به امیرعلی بگیم فقط قبلش یه چیزی بخوریم .
به ساعت نگاه کردم 0:01 بود به بهونه ی پروژه تو خونه سعیده تا 6 وقت داشت .
-خیله خوب حالا چی بخوریم ؟
-الان میگم یه چیزی بیارن دارم میمیرم .
طناز به امیرعلی زنگ زد :
-سلام.
...........-
-آره ولی به فنا رفتیم .
..........-
-گوشی دستت .
گوشی رو به من داد .
-الو چی شده ؟
-سام شماره میخواد و سهیل از کجا بیارم .
انگاری صدام خیلی ماتم زده بود .
-الان میام اونجا .
و قطع کرد . روبه طناز .
-داره میاد .
-خوب الان میاد با هم حرف میزنیم .
خندم .گرفت :
-خدایی یکی ندونه فکر ناجور میکنه دو تا دختر الان یه پسرم میاد .

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_سیویک

چشمامو بستم و چنگي به دستش زدم بعد از چند دقيقه
دستشو برداشت و سرعت تلمبه هاشو بيشتر كرد
التشو ازم بيرون كشيد و با اه و ناله ي بلند اب كمرشو روي
شكم و سينه هام خالي كرد انقدر فشارش زياد بود كه چند
قطرش هم روي صورتم ريخت
نفسي اسوده از اينكه ارضا شده بود كشيدم اين رابطه هيچ
لذتي برام نداشت جز درد!
نگاهي به الت خونيش كردم!رد نگاهمو دنبال كرد و با ديدن
خون روي التش با پوزخند گفت
_زن شدنت مبارك....!!تو اين دوره زمونه خيلي عجيبه كه يه
دختر پرده داشته باشه و دست نخورده باشه!
با كاري هم كه تو داشتي چجور سالم موندي من موندم...
با شنيدن حرفاش قطره اشكي از گوشه ي چشمم چكيد چرا
انقدر راحت ادمارو از روي قيافه و سغلشون قضاوت ميكن ن!
هميشه چه تصورات و فكرايي از شب اول عروسيم
داشتم..اينكه چجوري پا به دنياي زنانه گي بزارم!
ولي امشب به بدترين شكل ممكن بدون هيچ عشق و علاقه
ايي اتفاق افتاد وبا تجاوز تحقرم زياد همراه شد
اهي كشيدم كه بي توجه بهم از روي تخت بلند شد و به طرف
حموم رفت و گفت
_تا دوش ميگيريم ملافه ي تخت و عوض كن توي كمد ملافه
ي اضافه هس ت
منتظر جوابم نشد و وارد حموم شد،با بدبختي دستمالو از كنار
تخت برداشتم و خودمو تميز كردم
سعي كردم به درد زيادي كه زير دلم داشت ميپيچيد بي
اهميت باشم به سمت كمد رفتم و ملافه ي تميزي بيرون
كشيدم ملافه ي خوني تخت و جمع كردم و ملافه ي تميز و
پهن كردم
با ديدن خون دخترانگيم روي ملافه دوباره اهي از ته دل
كشيدم ملافه رو دور خودم دور دادم و منتظر شدم دامون از
حموم بياد بيرون تا برم دوش بگيرم....

"از زبان دامون"
رفتم توي حموم و اب سرد و باز كردم تا شايد با يه دوش اب
سرد اندكي از حرارتم كم بشه با برخورد قطرات اب سرد با
بدنم نفسمو با صدا بيرون دادم و رفتم توي فكر
عجي ب احساس سبكي و خالي شدن ميكردم ا نگار بعد از سالها
بدنم ارامش پيدا كرده بود..
راستي اخرين باري كه تونستم با كسي سكس كنم كي
بود!!هوووف دقيقا يادم نمياد هر بار با كسي وارد رابطه شدم و
به سكس رسيد نتونست تحريكم و باهاشون تموم كردم
ولي حالا با برخورد دستاي نرم و لطيف يه دختر ساده و
خدمتكار اينجور داغ و از خود بي خود شده بودم

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_سیویک

چشمامو بستم و چنگي به دستش زدم بعد از چند دقيقه
دستشو برداشت و سرعت تلمبه هاشو بيشتر كرد
التشو ازم بيرون كشيد و با اه و ناله ي بلند اب كمرشو روي
شكم و سينه هام خالي كرد انقدر فشارش زياد بود كه چند
قطرش هم روي صورتم ريخت
نفسي اسوده از اينكه ارضا شده بود كشيدم اين رابطه هيچ
لذتي برام نداشت جز درد!
نگاهي به الت خونيش كردم!رد نگاهمو دنبال كرد و با ديدن
خون روي التش با پوزخند گفت
_زن شدنت مبارك....!!تو اين دوره زمونه خيلي عجيبه كه يه
دختر پرده داشته باشه و دست نخورده باشه!
با كاري هم كه تو داشتي چجور سالم موندي من موندم...
با شنيدن حرفاش قطره اشكي از گوشه ي چشمم چكيد چرا
انقدر راحت ادمارو از روي قيافه و سغلشون قضاوت ميكن ن!
هميشه چه تصورات و فكرايي از شب اول عروسيم
داشتم..اينكه چجوري پا به دنياي زنانه گي بزارم!
ولي امشب به بدترين شكل ممكن بدون هيچ عشق و علاقه
ايي اتفاق افتاد وبا تجاوز تحقرم زياد همراه شد
اهي كشيدم كه بي توجه بهم از روي تخت بلند شد و به طرف
حموم رفت و گفت
_تا دوش ميگيريم ملافه ي تخت و عوض كن توي كمد ملافه
ي اضافه هس ت
منتظر جوابم نشد و وارد حموم شد،با بدبختي دستمالو از كنار
تخت برداشتم و خودمو تميز كردم
سعي كردم به درد زيادي كه زير دلم داشت ميپيچيد بي
اهميت باشم به سمت كمد رفتم و ملافه ي تميزي بيرون
كشيدم ملافه ي خوني تخت و جمع كردم و ملافه ي تميز و
پهن كردم
با ديدن خون دخترانگيم روي ملافه دوباره اهي از ته دل
كشيدم ملافه رو دور خودم دور دادم و منتظر شدم دامون از
حموم بياد بيرون تا برم دوش بگيرم....

"از زبان دامون"
رفتم توي حموم و اب سرد و باز كردم تا شايد با يه دوش اب
سرد اندكي از حرارتم كم بشه با برخورد قطرات اب سرد با
بدنم نفسمو با صدا بيرون دادم و رفتم توي فكر
عجي ب احساس سبكي و خالي شدن ميكردم ا نگار بعد از سالها
بدنم ارامش پيدا كرده بود..
راستي اخرين باري كه تونستم با كسي سكس كنم كي
بود!!هوووف دقيقا يادم نمياد هر بار با كسي وارد رابطه شدم و
به سكس رسيد نتونست تحريكم و باهاشون تموم كردم
ولي حالا با برخورد دستاي نرم و لطيف يه دختر ساده و
خدمتكار اينجور داغ و از خود بي خود شده بودم
مشكلي كه سالها بخاطرش از فاميلسركوفت خوردم وباعث شد
ازشون دوري كنم حالا با وجود اين دختر داشت رفع ميش د!!
و چي بهتر از اين ميتونست برام باشه... با فكر اينكه هر وقت
اراده كنم اون دختر ميتونه تحريكم كنه و خودشو در اختيارم
بزاره لبخندي اومد روي لبم
تو اولين فرصت بايد حال چند نفرو ميگرفتم تا تلافي همه ي
اون زخم زبوناشونو در بيار م...

از لای در نگاهی به خان زاده که داشت با یه دختر ور می‌رفت انداختم.
با ناله‌ای که دختر مو بلوند کرد حس کردم چیزی درونم لرزید.
خان زاده پشتش بهم بود و منو نمی‌دید.
دستش که بین پای دختره نشست با ترس و غیرارادی هین تقریبا بلندی کشیدم.
خان زاده با همون اخم و جذابیت همیشگی‌ا‌ش سمتم برگشت و دختره با لوندی پشت خان زاده خودش و پنهان کرد.
با حرف خان زاده با غم چشمام و بستم.
قطعا از گناهم نمی‌گذشت و تنبیه مفصلی در راه بود!
- بیا داخل! تو کی هستی که من و داشتی دید می‌زدی؟
بغضم و قورت دادم و وارد اتاق شدم.
خانزاده منو به سمت خودش و اون دختر کشید تا ... 💦

https://t.me/joinchat/SQkQgrkwrrmmyT_M
🌱#توهم

لینک قسمت اول
https://t.me/c/1411171179/28360

#قسمت_سیویک

چند ثانیه ای خندید و کمی بعد نگاه ترسناکشرا به
او دوخت.
نگاهی که خشم داشت، بغضداشت، تنفر داشت.
خیره شد به اویی که تمام وجودش می لرزید و
آماده بود که هر آن روی زمین آوار شود .
با قدم های مقتدرانه ای، بدون آن که نگاه از
چشم های ترسیده یلدا بردارد به سمتشآمد و با
چند قدم فاصله ایستاد.
پوزخندی زد و به طعنه گفت:
_ مگه بار اولته که میایی اتاقم دختر کربلایی؟ این
اداها چیه؟ یه شب توی ویلا اومدی، باقی شب ها
توی عمارت! فرقی ندارن که...
اتاق،اتاقه...منم همون من!
باز هم احسان تاجیک بود که به دادشرسید.
وگرنه او فرقی با یک مرده متحرک نداشت.
به سمت پسرشآمد و با لحن جدی ای غرید:
_ حرف من همونه امیر کیا! این دختر بدون
محرمیت اتاق تو نمیاد.
با آرامش به سمت پدرش چرخید و با خونسردی
گفت:
_ خب بخون پدرجان، بلدین که .چی بود؟ النکاح و
چی چی؟بخونین که بشه محرمم.
مگه تا همین یکی دو ساعت پیشاصرار نداشتید
که زنم بشه؟خب؟ الان می خوام زنم بیاد اتاق
خودم! پسمحرمشکن پدر جان که خدای نکرده
معصیتی پیشنیاد!
استیصال احسان تاجیک علنی تر از آنی بود که
متوجه نشود.
می خواست که همچنان مخالفت کند اما خودشهم
می دانست که فایده ندارد.
یلدا امشب عروسشوم این عمارت می شد...
عروسک بی جانی که آینده اش تاریک تر از شب بود.
امیرکیا این بار جدی تر و مصمم تر از قبل تکرار کرد.
_ محرمشکن پدر جان.
احسان نگاه ناراحتی به یلدا انداخت.
بیشاز این نمی توانست کاری برایشبکند...
حرف امیر کیا جلو بود.
خودشاصرار کرده بود که دنبال یلدا برود و عقدش
کند.
او هم حالا همسرشرا می خواست .
نگاه از چشم های غمگین و ترسیده یلدا برداشت و
بی مقدمه شروع به خواندن آن چند آیه عربی کرد.
با نگاهی که دو دو می زد به تکان خوردن لب های
پدر امیر کیا نگاه می کرد.
جدی جدی داشت محرم امیر کیا می شد.
مردی که تا چند شب پیش نامزد دخترعمویش بود.
مردی که ازش متنفر بود...ازش می ترسید!
صدای آرام اما خشمگین امیر کیا از جا پراندش.
_ بگو قبلت!
بگوید قبلت و؟ چی را قبول می کرد؟
همسر صیغه ای او شدن را؟ محرم اویی که نگاهش
به شیطان طعنه می زد؟
مرد نفرت انگیز و ترسناک این شب هایش؟
نگاهشرا به امیر کیا دوخت.
لب های لرزانشرا تکان داد، اما قبل از آن که هرگونه
مخالفتی کند، صدای آرام و ترسناک امیر کیا نطقش
را کور کرد.
_ تو که نمی خوای فیلم سکس مونو توی تموم
شبکه های مجازی پخشکنم .میخوای دختر کربلایی؟
حیرت زده تکانی خورد.
دروغ می گفت! می دانست!

💦🔥#هوس
_الان با لباس عروس تو خونه منی.
کتم و درآوردم و پرت کردم رو زمین و پاپیونم و از دور گردنم باز کردم..
-حتی اینم یادمه که شک داشتی تهدیدام و عملی کنم و میگفتی ممکنه پوشالی باشه هوم؟حین باز کردن بند ساعتم با خونسرد ترین لحنی که خوب میدونستم وحشتزده ترش می کنه ادامه دادم:
-حالا دیگه وقتشه که نشونت بدم توحرفای من.. خبری از پوشال نیست ..
بعد از سکوت و سکون چند دقیقه ایش بالاخره به خودش اومد،آب دهنشو قورت داد و عقب عقب رفت . . چند بار دهنش و بی هدف باز و بسته کرد و آخر سر گفت: وایستا! تو. .تو نمی دونی..
همون لحظه پاش گیر کرد به دامن لباسش و محکم از پشت خورد زمین. منم که انگار یه پلنگ بودم و منتظر گیر افتادن طعمه ام. . با قدم های بلند رفتم سمتش و بالاتنه لباسش و وحشیانه تو مشتم گرفتم ....

https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M
https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M