روش زندگی زیبا
1.62K subscribers
9.09K photos
913 videos
9 files
1.74K links
#روانشناسی
#زناشویی
#سکستراپی


فقط به جهت تبلیغات به آیدی زیر پیام بدید👇

@milyouner

مشاوره قبل و بعد از ازدواج: 👇
@online_mt

پیج اینستاگرام
https://www.instagram.com/info.story/
Download Telegram
🌱#عشق_بی_نهایت

لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005

#قسمت_بیستوهفت

قصد نداشت بیشتر از این توضیح دهد، اما همین که صادقانه همه چیز را گفته بود، همین که به دروغ متوسل نشده بود دنیایی
می ارزید. گریه نمی کرد، اما چانه اش می لرزید. نباید در مورد زندگی اش کنجکاوي می کردم. براي عوض کردن جو گفتم:
- اوضاع فتوشاپ چطوره؟
آرام گفت:
- زیاد خوب نیست. خیلی سخته!
توقع زیادي بود که با آن حجم درس خودش و بدون کامپیوتر، آن هم از روي کتاب، یکی از سخت ترین مباحث کامپیوتر را
بیاموزد.
- از فردا یک ساعت آخر کاریت که سر هردومون خلوت تره با هم تمرین می کنیم. خوبه؟
با تعجب نگاهم کرد و گفت:
- آخه ...
- آخه نداره. هرچه زودتر یاد بگیري به نفع منه. اگه بتونی در عرض ده روز اون جوري که می خوام مسلط بشی یه جایزه
پیش من داري. قبوله؟
خندید و با شادي گفت:
- قبوله.
چقدر راحت می شد این دختر را خوشحال کرد.
اشاره اي به کوچه دادم و گفتم:
- همین جاست؟
نگاهی به دور و برش کرد و گفت:
- ا چه زود رسیدیم.
خواستم داخل کوچه بروم اما مانع شد.
- اینجا پیاده شم بهتره. همسایه هامون خیلی فضولن.
سرم را تکان دادم و گفتم:
- باشه. پس من اینجا می مونم تا بري داخل.
قدرشناسانه نگاهم کرد. برقی در چشمان زیبایش می درخشید. براي اولین بار چند ثانیه در چشمانم خیره ماند. چیزي در
نگاهش بود که نمی فهمیدم. با لبخند گفتم:
- مامانت نگرانته ها.
ناگهان تمام صورتش سرخ شد. سرش را پایین انداخت. خداحافظی کرد. از ماشین بیرون پرید و پا به فرار گذاشت.
دانیار:
خودم را روي مبل انداختم. سیگار برگ آمریکایی را بین لب هایم گذاشتم. یک دستم را حایلش کردم و با دست دیگر فندك
زدم و روشنش کردم. یک پک عمیق و سپس خروج دود از بینی.
- دلمون خیلی واست تنگ شده بود دنی.
سیگار را با دو انگشتم گرفتم و از لبم جدا کردم. نگاهم را روي پاهاي سفید و خوش تراش دوست دخترِ دوستم که در آغوش
دوست پسر احمقش فرو رفته بود و رسما به دوست دوست پسرش خط می داد چرخاندم. روي دسته مبل نشسته و پایش را
روي پا انداخته بود. با کمی دقت حتی می توانستم لباس زیرش را هم ببینم. به دستش نگاه کردم که دور گردن سعید که با
موبایلش حرف می زد انداخته بود. نتوانستم پوزخند نزنم. پسره ي احمق ساده! خواستم یک بی غیرت هم تنگ اسمش بگذارم
اما دیدم این دختر ارزش غیرت خرج کردن ندارد.
- سایه ت سنگین شده دنی جون. باید با التماس بکشونیمت اینجا.
اخم هایم را درهم کشیدم. این دخترها چه اصراري داشتند که اسم مرا مخفف کنند؟ آن هم همگی به یک شکل؟!
- هر چی هم که به اون ماسماسکت زنگ می زنیم جواب نمی دي.|

🔞#قلب_یخی داستان عاشقانه و جذاب دختری شیطون که اسیر و #برده میشه...💦

چسبیده بود بهم‌،نفس هاش رو حس میکردم...
حیف که نمیخوام‌به دست خورده ی اون بیشرف دست بزنم‌...
اما وقتی پای معامله بردمت و عرب ها سر یه شب #باهات بودن تیکه پارت کردن حالت جا میاد...

https://t.me/joinchat/AAAAAEydVo4RgLEj86QJIQ
🌱#جسم_سرد

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/5888

#قسمت_بیستوهفت

اوپس ... اون بهرام دیوونه این بود ؟
خودمو جمع و جور کردم .
-خوب ؟؟؟؟؟
-من ... من ... من ...
-لکنت داری ؟
با تعجب سرشو برگردوند .
-بله ؟؟؟
-میگم لکنت داری ؟ من من میکنی ؟
-خانوم شما خیلی بی اعصابی .
-میدونم اظهار نظر ممنوع .
-شما دوست غزاله هستین دیگه ؟
-اگه خدا بخواد .
-شک ندارم که شما بودی زنگ زدی منو تیربارون کردی .
پشت چشمی براش نازک کردم .
-بله .
زیر لب گفتم : -اییییییییش بی شخصیت .
-با من بودی گفتی بی شخصیت ؟
اِ شنید ؟؟؟ دست به سینه شدم .
-بله با شما بودم . ببین آقا پسر هر کی میخوای باش چند وقته هی رفت وآمد ما رو چک میکنی یا
حرفتو بزن یا دیگه
نبینمت اصلا هم اعصاب جنس مذکر ندارم با اجازه .
خواستم که در ماشین رو باز کنم و پیاده شهم که درا قفل شد .
عصبی تر شدم دست به کمر زدم و صاف نشستم .با صدای بلندی گفتم:
-واسه من درو قفل میکنییییییی ؟؟؟
-ای بابا خانوم شما شمشیرو از رو بستی خوب من میخوام فقط حرف بزنم بعدش برو خوب خوبه
گفتم کی هستم .
-هر کی میخوای باش زود درا رو باز کن حرفتو بزن باید برم .
درارو باز کرد . و به در سمت خودش تکیه داد .
-ببین خانوم بذار من حرفمو بزنم عین خودت بی اعصابم پس دعوامون میشه دوئل ،بذار حرفامو
بزن بعد برو فقط
وسطش نزن تو پر من که قاطی میکنم .
معلوم بود چقدر کفریش کرده . تو دلم میخندیدم و لی رو صورتم اخم بود .
-قاطی کن ببینم میخوای چیکار کنی ؟
مشتشو روی فرمون زد . و داد زد :
-میذاری حرفمو بزنم یا نههههههه ؟؟؟؟
-خوب ز... اوووووف خوب حرفتو بزن دیگه .
-من بهرام راد پسر دایی غزاله هستم مادر و پدرم شمالن ولی خودم تهران زندگی میکنم . 05
سالمه پزشکی عمومیم
رو گرفتم و یه مطب هم دارم اینم بگم که من تیزهوشم و اکثر دوران مدرسه و دانشگاه رو
جهشی خوندم که الان
پزشک عمومیم درسم رو هم دارم ادامه میدم ...
دستش رو به صورتش کشید .
وااااااا خوب بقیش ؟؟ این چرا یهو خاموش میشه ؟
-بعد از بیوگرافی ؟؟؟؟
-میتونم اسمتون رو بدونم ؟
-شمس هستم .
-چیه شمس ؟
-نه مثل اینکه نمیخوای حرف بزنی .
دوباره خواستم درو باز کنم ...
-ای بابا خانوم یه دقه اجازه بده . من باید اسمتونو بدونم تا حرفامو بزنم باید بدونم چقدر به غزاله
نزدیکی .
پووف اینم خل میزنه ...
-عاطفه شمس هستم .الان میخوای بقیه حرفاتونو بزنین ؟
-عاطفه تویی ؟
-تو عمته شما .
-ببخشید ، پیش خوب کسی اومدم عمه از شما خیلی تعریف میکنه .
-لطف دارن .
-ببین عاطفه خانوم من ... من ...
نگاه تندی به بهرام انداختم که یعنی جون بکن بگو .
-من ... من غزاله رو دوسش دارم .

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_بیستوهفت

لباسو به طرفم پرت كرد و رفت رري كاناپه نشست و بهم
چشم دوخت
_خوب يالا عوضش كن تو ديگه الان زن صيغه ايي مني ازچي
خجالت ميكشي؟
كلمه ي صيغه مثل مته رو مخم بود اعصابمو بهم ميريخت
سعي كردم به خودم مسلط باشم به طرف حموم گوشه ي اتاق
رفتم تا اونجا لباسمو عوض كنم كه باز صداش بلند شد
_كجا كجا؟ ؟
_خوب ميرم لباسامو عوض كنم
_لازم نكرده همين جا عوض كن
وايي عجب ادم بيشعوري بود واقعا نميفهميدم برام سخته اين
كار!با ب يچارگي بدونه اينكه نگاش كنم شروع به در اوردم شال
مانتو كرد م
سنگيني نگاهش بدجوري روم بود داشت خفه ميكرد نفس
عميقي كشيدم تا اضطرابم كم بشه
با دستايي لرزان شلوارمو پايين كشيدم و از پام در اوردم
تيشرتمو سريع از تنم خارج كردم اومدم لباس خواب زود
بپوشم كه باز صداش بلند شد سرمو بلند كردم و بهش چشم
دوختم كه اشاره ايي به شورت و سوتينم كرد وگفت
_اونام در بيار
دوست داشتم سرش جيغ بزنم و به فوش ببندمش ولي جلوي
خودمو گرفتم كه باز گف ت
_اگه نميتوني خودم بيام هوم؟
سر ي به نشانه ي نفي تكان دادم سريع شورت و سوتينمو در
اوردم و لباس خواب و پوشيدم سرمو بلند كردم نفسي بكشم
كه دامون توي يك قدميم ديدم و...
نيش خندي زد و گفت
_اين همه عجله و استرس براي چيه؟؟من ديگه شرعا شوهرتم
و يه زن از شوهرش كه نبايد خجالت بكشه!...
سر ي به نشانه ي مثبت تكان دادم كه ادامه داد
_خوبه ديگه نبينم براي من ادا اطفار در بيار ي...
و بعددستاشو دور كمرم قلاب كرد و به سمت خودش كشيد
بهم چسبيد و سرشو اروم اروم بهم نزديك كرد توي يك
سانتي صورتم كه رسيد چشمام خود به خود بسته شد
لباشو روي لبام گزاشت زبونشو روي لب پايينم كشيد انتظار
بوسه ي داغ و پر عطشي از طرفش داشتم كه يهو لبام سوخت
و براي لحظه ايي نفسم رفت
دامون گاز محكمي از لبم گرفت كه حتم داشتم رد دندوناش
روي لبم مونده وحشت زده چشمامو باز كرد م
بهش نگاهي انداختم دوباره سفيدي چشماش پر از رگه هاي
قرمز شده بودازم كمي ازم فاصله گرفت و لباشو توي دهنش
برد و مزه ايي كرد
مزه ي شوري خون توي دهنم حس ميكردم اشك توي
چشمام حلقه زده بود هنوزم توي شك كارش بودم كه به
طرف تخت رفت روش دراز كشيدوگف ت
_بيا لباسامو در بيا ر
با حال بدي كه بهم دست داده بود به سمتش رفتم شروع به
در اوردن پيراهن و ركابيش كردم رفتم پايين تخت و كفشا و
جورابشم در اوردم
احساس حقارت و پوچي تموم وجودمو گرفته بود چرا فكر
ميكردم بايد امشب برام يه شب عاشقانه باشه؟!هه به كلي يادم
رفته بود كه من چرا اينجام..!؟
دستامو به سمت كمربندش بردم و بازش كردم بعدم سراق
شلوارش رفتم و درش اوردم تموم اين مدت به تاج تخت تكيه
زده بود زل زده بهم
ميدونستم الان ميگه شورتمم در بيار براي همين خودم قبل
از اينكه اون حرفي بزنه دستامو دوطرف شورتش گزاشتم و
محكم كشيدم پايين و از پاش در اوردم
نگاهي درمانده بهش كردم با بدجنسي گف ت
_خوب حالا منو اماده كن براي اينكه يه شب خوب برات
بسازم
متوجه ي منظورش شدم قبل از صيغه يه چيزايي درباره ي
بيماريش سر بسته بهم گفته بود كه به راحتي تحريك نميشه
و بايد من اين كارو كنم..
يعني اون همه پول و بلايي كه سرم اورده بود براي همين كار
بوده..

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#توهم

لینک قسمت اول
https://t.me/c/1411171179/28360

#قسمت_بیستوهفت

_ یه دست و پات باشه مهریه اشکه فکر طلاق
دادنشو از سرت بیرون کنی.
امیر کیا بدون آن که سرشرا بلند کند اخم هایشرا
بیشاز قبل در هم کشید.
خوش خیال بود کربلایی قاسم که گمان می کرد او
امکان دارد یلدا را طلاق دهد!
یلدا تا آخرین ثانیه عمرشرا محکوم بود به ماندن!
قرار بود برده جنسی اششود...
عروسک تخت خوابش...
و او عجیب دلشیک رابطه جنسی خشن با او
می خواست!
حالا که فکرشرا می کرد به این نتیجه می رسید که
علاقمند شده! «Bdsm » یک شبه به رابطه های
مشت هایشرا بیشاز قبل فشرد و در دلش نجوا
کرد.
_ جای مهریه...فکر خیرات واسه دخترت باش!
چون از جنازشم نمی گذرم.
صدای لرزانی سکوت این تئاتر مزخرف را شکست.
_س...سلام.
صدای نحس خودش بود... ناقوس مرگ...
فقط پدرش بود که جوابشرا داد و او حتی به
خودشزحمت نداد تا قیافه نحسشرا ببیند.
بغضشرا بلعید و آرام روی دورترین مبل نشست تا
هر چه زودتر این مراسم مسخره تمام شود.
چه خواستگاری مضحکی بود...پدرش نگاه
غضبناکی به او و بعد به امیرکیا انداخت و گفت:
_ پسر شما کمتر از دختر من خطا نکرده آقای
تاجیک! فقط چون من پدر دخترم و شما پدر
پسر...ما گناهکار تر دیده میشیم!
گفت و بلافاصله ایستاد و شکسته تر از قبل ادامه
داد:
_ حرفی نمونده دیگه .یلدا از همین الان واسه
شماست .
این بی آبرویی نیاز به ساز و دهل نداره که بحثی
مونده باشه، بردارید ببریدش...ما هم به همه میگیم
دخترمون مرده!
اینبار تاجیک بزرگ بود که گفت:
_ عروس ما با عزت و احترام میاد خونه شوهرش.
عروسی هم سر تاریخش برگذار میشه کربلایی.
شاید مسخره به نظر می آمد اما میان تمام بغض های
نهفته اش، جمله پدر امیر کیا و آن حس حمایت
کمرنگی که کلامشداشت، مانند آب روی آتششد.
نگاهی به پدرشانداخت.
توقع زیادی نبود اگر دوست داشت او هم در این
لحظه حامی اش شود...حتی نمایشی و دروغین!
هر چند ظاهراً همان هم خیال خام و توقعی بالا
محسوب می شد چرا که پدرش بلافاصله پاسخ داد:
_ مرده و زنده اش مال شما...عروسی هم مال
خودتون و فامیل خودتون .ما واسه این آبروریزی
ساز و دهل نمیگیریم.
نتوانست سکوت کند.
اگر حرف نمی زد خفه می شد.
از جایش بلند شد و نگاه طلبکار و اشک آلودشرا به
امیر کیا دوخت.
_ چرا هیچی نمیگی تو؟ چرا سکوت کردی؟اصلا
چرا پاشدی اومدی اینجا؟ اینا باورشون نمیشه...اینا
اونجا نبودن...منو تو که بودیم!
ما که میفهمیم خطامون فقط نوشیدن اون زهرماری
بود! چرا دفاع نمیکنی؟ چرا نشستی و به این تئاتر
مسخره نگاه میکنی؟
امیرکیا بدون آن که به خودشزحمت نگاه کردن به
او بدهد، تمام عصبانیت اشرا در فشردن
مشت هایشنشان داد.
پدرش بلافاصله به سمتشآمد و همزمان که با
پشت دست توی دهنشکوبید فریاد زد:
_ با افتخار از بی آبروییت حرف نزن خیره سر!


💦🔥#هوس
_الان با لباس عروس تو خونه منی.
کتم و درآوردم و پرت کردم رو زمین و پاپیونم و از دور گردنم باز کردم..
-حتی اینم یادمه که شک داشتی تهدیدام و عملی کنم و میگفتی ممکنه پوشالی باشه هوم؟حین باز کردن بند ساعتم با خونسرد ترین لحنی که خوب میدونستم وحشتزده ترش می کنه ادامه دادم:
-حالا دیگه وقتشه که نشونت بدم توحرفای من.. خبری از پوشال نیست ..
بعد از سکوت و سکون چند دقیقه ایش بالاخره به خودش اومد،آب دهنشو قورت داد و عقب عقب رفت . . چند بار دهنش و بی هدف باز و بسته کرد و آخر سر گفت: وایستا! تو. .تو نمی دونی..
همون لحظه پاش گیر کرد به دامن لباسش و محکم از پشت خورد زمین. منم که انگار یه پلنگ بودم و منتظر گیر افتادن طعمه ام. . با قدم های بلند رفتم سمتش و بالاتنه لباسش و وحشیانه تو مشتم گرفتم ....

https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M
https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM