اشو عزیز، هدف یوگا و تانترا چیست؟
#پاسخ
هدف اساسی تانترا، یوگا و دین این است كه:
نخست چگونه #مركز_وجودت را كشف كنی،
چگونه نخست یك فرد بشوی
توجه اینها به این است كه چگونه مركزی را بیابی، كه در هر موقعیتی #پایدار باشد.
آنگاه، همانطور كه زندگی در بیرون در جریان است و جریان زندگی به سیلانش ادامه میدهد،
همانطور كه موجها می آیند و میروند،
مركز در درون #پایدار می ماند.
آنگاه تو یكی باقی میمانی
ریشه دار و مرکز دار
#اشو
#کتاب_اسرار
#پاسخ
هدف اساسی تانترا، یوگا و دین این است كه:
نخست چگونه #مركز_وجودت را كشف كنی،
چگونه نخست یك فرد بشوی
توجه اینها به این است كه چگونه مركزی را بیابی، كه در هر موقعیتی #پایدار باشد.
آنگاه، همانطور كه زندگی در بیرون در جریان است و جریان زندگی به سیلانش ادامه میدهد،
همانطور كه موجها می آیند و میروند،
مركز در درون #پایدار می ماند.
آنگاه تو یكی باقی میمانی
ریشه دار و مرکز دار
#اشو
#کتاب_اسرار
تنها دیانت است كه میتواند انسانیت را به موقعیت بی رنجی هدایت كند.
هیچ چیز دیگر نمیتواند
زیرا همه میپندارند كه سبب رنج آنان دیگران هستند
فقط دین واقعی است كه میگوید:
رنج، ساخته ی خودت است.
پس دیانت تو را ارباب سرنوشت خویش میسازد.
تو سبب رنجهای خود هستی
بنابراین میتوانی سبب سرور خود نیز باشی.
#اشو
#کتاب_اسرار_علم_مراقبه
هیچ چیز دیگر نمیتواند
زیرا همه میپندارند كه سبب رنج آنان دیگران هستند
فقط دین واقعی است كه میگوید:
رنج، ساخته ی خودت است.
پس دیانت تو را ارباب سرنوشت خویش میسازد.
تو سبب رنجهای خود هستی
بنابراین میتوانی سبب سرور خود نیز باشی.
#اشو
#کتاب_اسرار_علم_مراقبه
نقل داستانی در مورد انسانِ #بدون_مرکز_وجود
توسط اشو
با یك پروفسور در محوطه ی دانشگاه زندگی میكردم.
روزی به خانه آمد و بسیار ناراحت بود.
از او پرسیدم:
"موضوع چیست؟ "
او گفت، "تب دارم."
من مشغول مطالعه بودم و گفتم:
"برو و بخواب. این پتو را بگیر و استراحت كن."
او به رختخواب رفت، ولی پس از مدتی گفت:
"نه، من تب ندارم، من عصبانی هستم.
كسی به من توهین كرده و من نسبت به او خشونت و خشم زیادی احساس می کنم"
به او گفتم:
"پس چرا گفتی كه تب داری؟"
او گفت:
"من نمی توانستم این واقعیت را كه خشمگین هستم بپذیرم، ولی واقعاً خشمگین هستم. تب ندارم."
سپس او پتو را كنار زد و دورانداخت.
پس من گفتم:
"خوب، اگر عصبانی هستی،این بالش را بگیر. آن را بزن و با آن خشن باش. بگذار خشونتت تخلیه شود. و اگر بالش كافی نیست، من در دسترس هستم. میتوانی مرا بزنی، ولی بگذار این خشم از تو بیرون ریخته شود."
او خندید، ولی خنده ای كاذب بود كه روی لبانش رنگ باخته بود. خنده به چهره اش آمد و سپس ناپدید شد،
هرگز در او نفوذ نكرد.
این خنده هرگز از درونش نیامد، فقط لبخندی نقاشی شده بود. ولی همان خنده، حتی همان خنده ی دروغین نیز یك فاصله ایجاد كرد.
او گفت:
"نه واقعاً... من عصبانی نیستم. شخصی در برابر دیگران چیزی به من گفت و من بسیار خجالت كشیدم.
واقعاً موضوع همین بود."
پس به او گفتم:
تو ظرف نیم ساعت سه بار كلامت را در مورد احساست عوض كردی.
اول گفتی كه تب داری،
سپس گفتی كه عصبانی هستی و حالا میگویی كه عصبانی نیستی و فقط خجالت كشیده ای.
كدامیك حقیقت دارد؟
او گفت:
"درواقع، من خجالت زده ام."
گفتم:
"وقتی كه گفتی تب دارم نیز همین قدر مطمئن بودی.
وقتی كه گفتی عصبانی هستم،
بازهم بسیار یقین داشتی و حالا دراین مورد هم یقین داری!
آیا تو یك نفر هستی یا چند نفر؟
این اطمینان تا چه وقت طول خواهد كشید؟"
سپس او گفت:
"درواقع، من نمی دانم چه احساسی دارم.
هرچه هست، من نمی دانم. من فقط ناراحت و مختل هستم. چه آن را خشم بخوانی، چه خجالت و چه چیزی دیگر، من نمی دانم. و حالا وقتش نیست كه با من بحث كنی. مرا تنها بگذار.
تو اوضاع مرا فلسفی كردی. تو در مورد اصالت احساس و واقعیت آن بحث میكنی. و من حالم خیلی بد است."
این فقط مورد این شخص و یا افراد دیگر نیست:
این موقعیت تو است.
تو هیچگاه یقین نداری.
زیرا #یقین از #مركزیت داشتن می آید.
تو حتی در مورد خودت نیز یقین نداری.
وقتی كه در مورد خودت یقین نداری،
غیرممكن است كه در مورد دیگران بتوانی یقین داشته باشی. فقط یك ابهام و تیرگی وجود دارد، هیچ چیز قطعی نیست.
#شخصیت فقط یك فریب است.
زیرا تو یك شخص نیستی، تو اشخاص بسیاری هستی.
پس وقتی شخصی در تو صحبت میكند، این یك مركز موقت است.
لحظه ی بعد، شخص دیگری سخن میگوید.
باهر لحظه، باهر موقعیت ، تو احساس یقین میكنی و تو هرگز هشیار نمی گردی كه تو فقط یك میدان هستی
هدف تانترا، یوگا ، کشف #مرکز_وجود است
#اشو
#کتاب_اسرار
توسط اشو
با یك پروفسور در محوطه ی دانشگاه زندگی میكردم.
روزی به خانه آمد و بسیار ناراحت بود.
از او پرسیدم:
"موضوع چیست؟ "
او گفت، "تب دارم."
من مشغول مطالعه بودم و گفتم:
"برو و بخواب. این پتو را بگیر و استراحت كن."
او به رختخواب رفت، ولی پس از مدتی گفت:
"نه، من تب ندارم، من عصبانی هستم.
كسی به من توهین كرده و من نسبت به او خشونت و خشم زیادی احساس می کنم"
به او گفتم:
"پس چرا گفتی كه تب داری؟"
او گفت:
"من نمی توانستم این واقعیت را كه خشمگین هستم بپذیرم، ولی واقعاً خشمگین هستم. تب ندارم."
سپس او پتو را كنار زد و دورانداخت.
پس من گفتم:
"خوب، اگر عصبانی هستی،این بالش را بگیر. آن را بزن و با آن خشن باش. بگذار خشونتت تخلیه شود. و اگر بالش كافی نیست، من در دسترس هستم. میتوانی مرا بزنی، ولی بگذار این خشم از تو بیرون ریخته شود."
او خندید، ولی خنده ای كاذب بود كه روی لبانش رنگ باخته بود. خنده به چهره اش آمد و سپس ناپدید شد،
هرگز در او نفوذ نكرد.
این خنده هرگز از درونش نیامد، فقط لبخندی نقاشی شده بود. ولی همان خنده، حتی همان خنده ی دروغین نیز یك فاصله ایجاد كرد.
او گفت:
"نه واقعاً... من عصبانی نیستم. شخصی در برابر دیگران چیزی به من گفت و من بسیار خجالت كشیدم.
واقعاً موضوع همین بود."
پس به او گفتم:
تو ظرف نیم ساعت سه بار كلامت را در مورد احساست عوض كردی.
اول گفتی كه تب داری،
سپس گفتی كه عصبانی هستی و حالا میگویی كه عصبانی نیستی و فقط خجالت كشیده ای.
كدامیك حقیقت دارد؟
او گفت:
"درواقع، من خجالت زده ام."
گفتم:
"وقتی كه گفتی تب دارم نیز همین قدر مطمئن بودی.
وقتی كه گفتی عصبانی هستم،
بازهم بسیار یقین داشتی و حالا دراین مورد هم یقین داری!
آیا تو یك نفر هستی یا چند نفر؟
این اطمینان تا چه وقت طول خواهد كشید؟"
سپس او گفت:
"درواقع، من نمی دانم چه احساسی دارم.
هرچه هست، من نمی دانم. من فقط ناراحت و مختل هستم. چه آن را خشم بخوانی، چه خجالت و چه چیزی دیگر، من نمی دانم. و حالا وقتش نیست كه با من بحث كنی. مرا تنها بگذار.
تو اوضاع مرا فلسفی كردی. تو در مورد اصالت احساس و واقعیت آن بحث میكنی. و من حالم خیلی بد است."
این فقط مورد این شخص و یا افراد دیگر نیست:
این موقعیت تو است.
تو هیچگاه یقین نداری.
زیرا #یقین از #مركزیت داشتن می آید.
تو حتی در مورد خودت نیز یقین نداری.
وقتی كه در مورد خودت یقین نداری،
غیرممكن است كه در مورد دیگران بتوانی یقین داشته باشی. فقط یك ابهام و تیرگی وجود دارد، هیچ چیز قطعی نیست.
#شخصیت فقط یك فریب است.
زیرا تو یك شخص نیستی، تو اشخاص بسیاری هستی.
پس وقتی شخصی در تو صحبت میكند، این یك مركز موقت است.
لحظه ی بعد، شخص دیگری سخن میگوید.
باهر لحظه، باهر موقعیت ، تو احساس یقین میكنی و تو هرگز هشیار نمی گردی كه تو فقط یك میدان هستی
هدف تانترا، یوگا ، کشف #مرکز_وجود است
#اشو
#کتاب_اسرار