عشق و نور
1.2K subscribers
441 photos
1.34K videos
21 files
588 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی👇

https://t.me/salamzendgi7

لینک صوتی های نرمین👇


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
ادامه پاسخ 👇👇

می‌توانی صاحب وسایل منزل باشی، آنوقت ترسی وجود ندارد
ولی وقتی سعی کنی صاحب یک موجود زنده باشی، ترس وارد می‌شود کسی چه می‌داند: او دیروز مال تو نبود، امروز مال تو است، شاید فردا مال دیگری باشد! ترس برمی‌خیزد.

ترس به سبب خواستن برای تملک برمی‌خیزد؛ یک محصول‌جانبی است؛ چون می‌خواهی مالک باشی، ترس وجود دارد
اگر نخواهی مالک شوی، ترسی وجود ندارد. اگر خواسته‌ای نداشته باشی که در آینده می‌خواهی چنین یا چنان باشی، آنوقت ترسی وجود نخواهد داشت. اگر نخواهی به بهشت بروی، ترسی نداری؛ آنوقت کشیش نمی‌تواند تو را بترساند. اگر نخواهی جایی بروی، آنوقت هیچکس نمی‌تواند تو را بترساند.
اگر شروع کنی به زندگی در لحظه‌ی حال، ترس ناپدید می‌شود
ترس از طریق خواسته وارد می‌شود. بنابراین دراساس، خواسته است که تولید ترس می‌کند.

هروقت دچار ترس شدی، آن را نگاه کن: ببین که از کجا وارد شده ـــ چه خواسته‌ای آن را خلق کرده ـــ و سپس بیهودگی آن را تماشا کن
چگونه می‌توانی یک زن یا یک مرد را صاحب شوی؟ این فکری بسیار احمقانه و سخیف است. فقط اشیاء را می‌توان مالک شد؛ نه اشخاص را.

یک شخص، یک آزادی است. انسان به سبب آزادی است که زیباست.
پرنده در حال پرکشیدن در آسمان زیباست: آن را در قفس بینداز ــ دیگر آن پرنده‌ی سابق نیست؛
این را به یاد بسپار: مانند آن پرنده به‌نظر می‌رسد؛ ولی دیگر همان پرنده نیست. آسمان کجاست؟ خورشید کجاست؟ آن بادها و آن ابرها کجا هستند؟ آن آزادی پرکشیدن کجاست؟ تمام اینها ازبین رفته‌اند. این همان پرنده نیست.

عاشق زنی هستی چون او یک آزادی است. سپس او را در قفس بینداز:
آنوقت به ادارات قانونی بروید و ازدواج کنید. سپس یک قفس زیبا و شاید طلایی برای او بساز؛ ولی او دیگر همان زن نیست. و حالا ترس وارد می‌شود. تو می‌ترسی، ترس از اینکه شاید این زن آن قفس را دوست نداشته باشد؛ شاید دوباره مشتاق آزادی خودش باشد.
و آزادی ارزش نهایی است؛
فرد نمی‌تواند آن را رها کند.

انسان از آزادی تشکیل شده،
آگاهی از آزادی تشکیل شده
پس دیر یا زود آن زن کسل‌شده و به ستوه خواهد آمد. شروع می‌کند به گشتن برای فردی دیگر. تو می‌ترسی. ترس تو از آنجا می‌آید که می‌خواهی مالک باشی ــ ولی از همان ابتدا چرا می‌خواهی مالک بشوی؟
احساس مالکیت نداشته باش و سپس ترسی وجود ندارد. و وقتی ترسی نباشد، مقدار زیادی از انرژی تو که صرف ترس شده بود آزاد می‌شود و همین انرژی می‌تواند نیروی خلاقه‌ی تو بشود؛ می‌تواند به یک رقص و یک ضیافت تبدیل شود.

می‌ترسی که بمیری؟
بودا می‌گوید: تو نمی‌توانی بمیری، نخست اینکه از همان ابتدا تو وجود نداری؛ پس چگونه می‌توانی بمیری؟
به وجود خودت نگاه کن، عمیقاً واردش بشو. خوب ببین: چه کسی آنجاست که بمیرد؟ و هیچ نفْسی در آنجا نخواهی یافت. پس امکان مرگ وجود ندارد.
فقط مفهوم نفْس است که ترس از مرگ را خلق می‌کند. وقتی نفْس نباشد، مرگ هم وجود ندارد. تو سکوت کامل، بی‌مرگ و جاودانه هستی ـــ نه همچون یک نفس، بلکه همچون یک آسمان باز، نیالوده‌شده توسط مفهوم “من” یا “خود” ـــ نامحدود، ‌تعریف نشده
آنوقت ترسی وجود ندارد.

ترس می‌آید زیرا چیزهای دیگری وجود دارند، راماناندا. باید به آن چیزها نگاه کنی و با نگاه‌کردن به آنها، خودشان شروع می‌کنند به تغییرکردن.

پس لطفاً نپرس که چگونه می‌توان ترس را کُشت یا بر آن چیره شد. ترس را نباید کشت، نباید بر آن غلبه کرد. نمی‌تواند کشته شود و نمی‌توانی بر آن غلبه کنی؛ فقط می‌تواند فهمیده شود.
بگذار ادراک تنها قانون تو باشد.

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
مراحل شکل گیری نفْس (ego)در کودک
قسمت سوم

ششمین در، “خود همچون دلیل” self as reason است.
کودک راه‌های استدلال، منطق و بحث را یادمی‌گیرد. او می‌آموزد که می‌تواند مسایل را حل کن. استدلال یک حمایت بزرگ از خود اوست، مردم به این دلیل باهم بحث می‌کنند.
برای همین است که مردمان تحصیل‌ کرده فکر می‌کنند که کسی هستند. تحصیلات نداری؟ قدری احساس خجالت می‌کنی! تو مدارک عالی داری ـــ در ادبیات یا فلسفه دکترا داری ـــ و سپس گواهینامه‌ات را پیوسته نشان می‌دهی: برنده‌ی جایزه طلا هستی؛ در دانشگاه شاگرد اول شده‌ای و چنین و چنان! چرا؟
چون می‌خواهی نشان بدهی که فردی منطقی و تحصیل‌کرده هستی و می‌توانی دلیل بیاوری؛ در بهترین دانشگاه‌ها تحصیل کرده‌ای و بهترین استادان را داشته‌ای:
“من بهتر از هرکس دیگر می‌توانم مباحثه کنم.”
استدلال یک حمایت بزرگ می‌شود.

و هفتمین در، تلاش مناسب است
هدف زندگی، جاه‌طلبی، شدن: فرد کیست و چیست و می‌خواهد چه بشود و چطور بشود. ملاحظات آینده، رویاها و اهداف درازمدت پدیدار می‌شوند.
این آخرین مرحله از نفس است.
دراینجا فرد شروع به اندیشیدن می‌کند که در دنیا چه کند تا اثری در تاریخ از خود برجای بگذارد؛ یا در این ماسه‌های زمان امضایی از خود برجا گذارد.
یک شاعر بشود؟
یک سیاستمدار بشود؟
یک ماهاتما بشود؟
این کار را بکند یا آن کار را؟
زندگی به سرعت درجریان است، سریع می‌گذرد و فرد باید کاری کند؛ وگرنه دیر یا زود هیچ می‌شود و هیچکس حتی خبردار نمی‌شود که او وجود داشته.
فرد می‌خواهد یک اسکندر بشود یا یک ناپلئون! اگر ممکن باشد می‌خواهد فرد خوبی بشود: مشهور و شناخته‌شده، یک قدیس، یک روح والا Mahatma
اگر ممکن نباشد، آنوقت بازهم می‌خواهد کسی بشود!
بسیاری از قاتلان در دادگاه اعتراف کرده‌اند که مقتول را به این دلیل نکشته‌اند که علاقه‌ای به کشتن او داشته‌اند، بلکه فقط می‌خواسته‌اند که نامشان در صفحه‌ی اول روزنامه‌ها منتشر شود.

مردی یک نفر را از پشت سر به‌قتل رساند. آمد و کسی را که هرگز ندیده بود از پشت زخمی کرد و کشت. مقتول کاملاً برای او ناشناس بود؛ باهم آشنایی نداشتند، هیچ دوستی و دشمنی بین قاتل و مقتول وجود نداشت. و او حتی صورت فردی را که کشته بود ندیده بود. آن مرد در ساحل نشسته بود و به امواج نگاه می‌کرد و این مرد آمد و او را کشت.

حاضران در دادگاه تعجب کرده بودند ولی قاتل گفت، “من به خود این فرد که کشتم توجهی نداشتم. او می‌توانست هرکس دیگری باشد. من آنجا رفته بودم تا کسی را به قتل برسانم. اگر این مرد آنجا نبود، فرد دیگری را می‌کشتم!” پرسیدند: “ولی چرا؟”
مرد گفت، “چون می‌خواستم عکس و اسم من در صفحه اول روزنامه‌ها بیاید. حالا اشتیاق من برآورده شده. حالا در سراسر کشور در مورد من صحبت می‌کنند، خوشحال هستم. آماده هستم که بمیرم. اگر مرا به مرگ محکوم کنید
با خوشحالی خواهم مرد. من شناخته شدم. مشهور شدم!”

اگر نتوانی مشهور شوی، سعی می‌کنی بدنام بشوی. اگر نتوانی ماهاتما گاندی بشوی، دوست داری آدلف هیتلر بشوی ـــ ولی هیچکس مایل نیست که یک هیچکس بماند.

اینها هفت در بودند که توسط آنها توهم نفْس تقویت می‌شوند؛ قوی‌تر و قوی‌تر می‌شوند. و اگر درک کنید،‌اینها هفت دری هستند که باید نفس را باردیگر از آنها بیرون فرستاد. آهسته‌آهسته، ازمیان هر در باید نگاهی عمیق به نفس خودت بیندازی و با آن خداحافظی کنی.
آنوقت هیچی برمی‌خیزد.

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: ‌محسن خاتمی
ادامه 👆👆👆

آنوقت او هم سعی می‌کند حضور خودش را اعلام کند. شروع می‌کند به خراب کردن وسایل، یا شروع می‌کند به سیگارکشیدن و هرکاری را که شما دوست ندارید انجام می‌دهد! و خواهد گفت: “حالا می‌بینید؟
باید به من توجه کنید؛ باید حضور مرا احساس کنید. باید بدانید که من کسی هستم و اینجا هستم و نمی‌توانید مرا نادیده بگیرید.”

اینگونه است که آدم خوب و آدم بد: گناهکار و قدیس زاده می‌شوند.


مراحل شکل گیری نفْس (ego)در کودک
قسمت سوم

⭐️ششمین در، “خود همچون دلیل” self as reason است.
کودک راه‌های استدلال، منطق و بحث را یادمی‌گیرد. او می‌آموزد که می‌تواند مسایل را حل کن. استدلال یک حمایت بزرگ از خود اوست، مردم به این دلیل باهم بحث می‌کنند.
برای همین است که مردمان تحصیل‌ کرده فکر می‌کنند که کسی هستند. تحصیلات نداری؟ قدری احساس خجالت می‌کنی! تو مدارک عالی داری ـــ در ادبیات یا فلسفه دکترا داری ـــ و سپس گواهینامه‌ات را پیوسته نشان می‌دهی: برنده‌ی جایزه طلا هستی؛ در دانشگاه شاگرد اول شده‌ای و چنین و چنان! چرا؟
چون می‌خواهی نشان بدهی که فردی منطقی و تحصیل‌کرده هستی و می‌توانی دلیل بیاوری؛ در بهترین دانشگاه‌ها تحصیل کرده‌ای و بهترین استادان را داشته‌ای:
“من بهتر از هرکس دیگر می‌توانم مباحثه کنم.”
استدلال یک حمایت بزرگ می‌شود.

⭐️هفتمین در، تلاش مناسب است
هدف زندگی، جاه‌طلبی، شدن: فرد کیست و چیست و می‌خواهد چه بشود و چطور بشود. ملاحظات آینده، رویاها و اهداف درازمدت پدیدار می‌شوند.
این آخرین مرحله از نفس است.
دراینجا فرد شروع به اندیشیدن می‌کند که در دنیا چه کند تا اثری در تاریخ از خود برجای بگذارد؛ یا در این ماسه‌های زمان امضایی از خود برجا گذارد.
یک شاعر بشود؟
یک سیاستمدار بشود؟
یک ماهاتما بشود؟
این کار را بکند یا آن کار را؟
زندگی به سرعت درجریان است، سریع می‌گذرد و فرد باید کاری کند؛ وگرنه دیر یا زود هیچ می‌شود و هیچکس حتی خبردار نمی‌شود که او وجود داشته.
فرد می‌خواهد یک اسکندر بشود یا یک ناپلئون! اگر ممکن باشد می‌خواهد فرد خوبی بشود: مشهور و شناخته‌شده، یک قدیس، یک روح والا Mahatma
اگر ممکن نباشد، آنوقت بازهم می‌خواهد کسی بشود!
بسیاری از قاتلان در دادگاه اعتراف کرده‌اند که مقتول را به این دلیل نکشته‌اند که علاقه‌ای به کشتن او داشته‌اند، بلکه فقط می‌خواسته‌اند که نامشان در صفحه‌ی اول روزنامه‌ها منتشر شود.

مردی یک نفر را از پشت سر به‌قتل رساند. آمد و کسی را که هرگز ندیده بود از پشت زخمی کرد و کشت. مقتول کاملاً برای او ناشناس بود؛ باهم آشنایی نداشتند، هیچ دوستی و دشمنی بین قاتل و مقتول وجود نداشت. و او حتی صورت فردی را که کشته بود ندیده بود. آن مرد در ساحل نشسته بود و به امواج نگاه می‌کرد و این مرد آمد و او را کشت.

حاضران در دادگاه تعجب کرده بودند ولی قاتل گفت، “من به خود این فرد که کشتم توجهی نداشتم. او می‌توانست هرکس دیگری باشد. من آنجا رفته بودم تا کسی را به قتل برسانم. اگر این مرد آنجا نبود، فرد دیگری را می‌کشتم!” پرسیدند: “ولی چرا؟”
مرد گفت، “چون می‌خواستم عکس و اسم من در صفحه اول روزنامه‌ها بیاید. حالا اشتیاق من برآورده شده. حالا در سراسر کشور در مورد من صحبت می‌کنند، خوشحال هستم. آماده هستم که بمیرم. اگر مرا به مرگ محکوم کنید
با خوشحالی خواهم مرد. من شناخته شدم. مشهور شدم!”

اگر نتوانی مشهور شوی، سعی می‌کنی بدنام بشوی. اگر نتوانی ماهاتما گاندی بشوی، دوست داری آدلف هیتلر بشوی ـــ ولی هیچکس مایل نیست که یک هیچکس بماند.

💫اینها هفت در بودند که توسط آنها توهم نفْس تقویت می‌شوند؛ قوی‌تر و قوی‌تر می‌شوند. و اگر درک کنید،‌اینها هفت دری هستند که باید نفس را باردیگر از آنها بیرون فرستاد. آهسته‌آهسته، ازمیان هر در باید نگاهی عمیق به نفس خودت بیندازی و با آن خداحافظی کنی.
آنوقت هیچی برمی‌خیزد.

#اشو
#سوترای_دل
پنجمین در، تصویرِ خود است. کودک چیزها را نگاه می‌کند، تجربه می‌کند. وقتی والدین احساس خوبی به کودک دارند، کودک فکر می‌کند، “من خوب هستم.” وقتی او را نوازش می‌کنند، او احساس می‌کند، “من خوب هستم.” وقتی آنان با خشم نگاهش می‌کنند و بر سرش فریاد می‌زنند و می‌گویند، “نکن آن کار را،” او احساس می‌کند، “اشکالی در من هست.” خودش را جمع می‌کند

ششمین در، “خود به‌عنوان دلیل” است. این نفْس توسط تعلیم‌وتربیت، تجربه، مطالعه، آموختن و شنیدن می‌آید: شروع می‌کنید به انباشتن مفاهیم، سپس از این مفاهیم سیستم‌ها، ترکیبات سازگار و فلسفه‌ها را خلق می‌کنید. این جایی است که فیلسوفان، دانشمندان، اندیشمندان، روشنفکران و عقل‌گرایان در آنجا گرفتار هستند

هفتمین در،  کوششِ تسکین‌بخش Propriate Striving است: هنرمند، عارف، خیالباف آرمان‌شهری utopian، خواب‌زده؛ همه در اینجا گرفتار هستند. آنان همیشه سعی دارند تا یک مدینه‌ی فاضله در دنیا ایجاد کنند

اینها هفت در هستند. وقتی نفْس کامل شد، فرد از تمام این درها عبور کرده است، آنگاه آن نفس بالغ به‌خودیِ خود می‌افتد

کودک قبل از این هفت نوع نفْس قرار دارد و بودا پس از هفت مرحله.
ین یک چرخه‌ی کامل است.

از من می‌پرسی، “چه تفاوتی هست بین خالی بودن یک کودک قبل از تشکیل نفْس، و تهیای کودک‌وارِ یک بودا؟”

تفاوت این است: بودا از میان این هفت نفْس عبور کرده است ـــ آنها را دیده، به آنها نگاه کرده، دریافته که توهمی هستند و به وطن بازگشته
باردیگر یک کودک شده است. منظور مسیح همین است وقتیکه می‌گوید، “تاوقتی مانند کودکان خردسال نشوید، وارد ملکوت خداوند نخواهید شد.”

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
ادامه 👆👆👆

بنابراین به شما نمی‌گویم که منتظر نوبت بعدی باشید.
همین لحظه را بگیرید!
این تنها زمان موجود است، زمان دیگری وجود ندارد. حتی اگر هشتادوپنج سال داشته باشی، می‌توانی شروع کنی به زندگی‌کردن. و وقتی هشتادوپنج سال داری، چه چیزی برای ازدست‌دادن داری؟ اگر پابرهنه به ساحل بروی و گل‌های مروارید بیشتری جمع‌اوری کنی ـــ حتی اگر در آن وقت بمیری، هیچ اشکالی ندارد. مردن با پای برهنه در ساحل، راه درستی است برای مردن! مردن درحالیکه گل‌مروارید جمع‌آوری می‌کنی، برای مردن مناسب است.
چه هشتادوپنج سال داشته باشی و چه پانزده سال، تفاوتی ندارد. همین لحظه را دریاب. یک زوربا باش.

می‌پرسی، “من فقط کنجکاو هستم. آیا کتاب زوربای یونانی نوشته‌ی کازانتزاکیس را خوانده‌اید؟ من بسیار آن را دوست دارم.”

فقط دوست‌داشتن آن کمکی نمی‌کند. چنان باش!
گاهی چنین است که تو عاشق چیزی هستی که مخالف با آنچه خودت هستی است. از آنچه که با تو مخالف است لذت می‌بری ـــ زیرا تخیلات را در تو آزاد می‌کند. به تو بینشی می‌دهد که چگونه مایلی باشی؛ جاذبه‌ی زوربا در همین است.
ولی دوست داشتنِ کتاب کمکی نخواهد کرد. این کاری است که مردم در طول قرن‌ها انجام داده‌اند. مردم عاشق انجیل هستند و مسیح نمی‌شوند، و عاشق “سوترای دل” هستند ـــ‌ آن را تکرار می‌کنند و هر روز آن را ذکر می‌کنند. میلیون‌ها انسان در شرق روزی پنج بار سوترای دل را تکرار می‌کنند ـــ در چین، در ژاپن، در کره، در ویتنام ـــ آنان پیوسته آن را تکرار می‌کنند. سوترای کوتاهی است؛ در چند دقیقه می‌تواند تکرار شود. مردم عاشق آن هستند،
ولی بودا نمی‌شوند!

یک زوربا باش. به یاد بسپار:
عشق به کتاب کمکی نخواهد کرد،
فقط بودن کمک می‌کند.

می‌پرسی:
“من بسیار آن را دوست دارم. آیا زوربا دقیقاً کسی نیست که شما می‌خواهید ما باشیم؟”

نه دقیقاً، زیرا من تعداد زیادی زوربا را در دنیا دوست ندارم. نه دقیقاً؛ چون این یک پدیده‌ی زشت و یکنواخت و خسته‌کننده خواهد بود
تو به روش خودت یک زوربا باش ـــ
نه دقیقاً.

هرگز سعی نکنید از دیگری تقلید کنید، هرگز یک مقّلد نباشید، این خودکشی است. هرگز قادر نخواهی بود تا لذت ببری. همیشه یک نسخه‌ی کاربنی خواهی ماند، هرگز اصیل نخواهی بود.
و در زندگی هرآنچه که رخ می‌دهد
ــ‌ حقیقت، زیبایی، نیکی، آزادی، مراقبه، عشق… ـــ
همه برای فرد اصیل رخ می‌دهد، نه برای یک نسخه‌ی کاربنی
مراقب باش ـــ نه دقیقاً؛ این خطرناک است. اگر فقط از زوربا پیروی کنی و کارهایی را بکنی که او می‌کند، دچار دردسر خواهی شد. مردم چنین کرده‌اند.

به مسیحیان نگاه کن، به هندوها نگاه کن: آنان سعی کرده‌اند دقیقاً چنین کاری کنند
هیچکس نمی‌تواند دوباره یک بودا باشد! خداوند اجازه‌ی هیچ تکرار را نمی‌دهد! خداوند اجازه نمی دهد مردم دستِ دوم باشند، او عاشق مردم دست‌اول است. او عاشق بودا بود. او چنان بودا را دوست داشت که تمام شد؛ اینکه نیازی به بودا نیست. دیگر یک رابطه‌ی عاشقانه نخواهد بود. این مانند دیدن فیلمی است که قبلاً‌ دیده‌ای؛‌ مانند کتابی که قبلاً آن را بارها خوانده‌ای. خداوند خنگ و احمق نیست، هرگز اجازه نمی‌دهد کسی دیگری را تکرار کند:
مسیح فقط یکی است، بودا فقط یکی است ـــ و تو نیز فقط یکی هستی!
و تو تنها هستی، هیچکس دیگر مانند تو نیست. فقط تو خودت هستی.
من این را احترام به زندگی می‌خوانم. این واقعاً احترام به خود است.

از زوربا یادبگیر، آن راز را بیاموز، ولی هرگز تقلید نکن. حال‌وهوای او را بیاموز، آن را تحسین کن، واردش شو، با آن همدلی کن، با زوربا مشارکت کن و سپس راه خودت را برو. آنوقت خودت باش.

#اشو
#سوترای_دل

#همه_چیز_يکتاست
خدا هیچگاه کپی برداری نمی کند
بلکه همیشه اصل را می آفریند
او فقط به اصل باور دارد
او به راستی آفریننده است.
هرگز چیزی را تکرار نمیکند

اما انسان همچنان مشغول تقلید و کپی برداری است.
ما همواره می کوشیم که کسی دیگر باشیم، که ناممکن است. هر کاری بکنی شکست خواهی خورد.
تو فقط میتوانی خودت باشي
هیچ امکان دیگری نیست

اما همه ما می کوشیم که کسی دیگر باشیم.
این کل ماجرای شکست ما و داستان غم انگیز زندگی است.

بخودت احترام بگذار
بخودت عشق بورز
خودت را بپذیر و خودت باش
هیچ لزومی ندارد غیر از این باشی؛ خداوند تو را یکتا آفریده است.

من به تو نه خصلتی ویژه، نه روش ویژه زندگی، بلکه بصیرت و آگاهی می بخشم تا بتوانی روش زندگیت را انتخاب کني.
تا بتوانی در مسیر خودت زندگی کنی،
و همین که تو چراغ راه زندگی خود شوی ،شادمانی از آن تو میشود.

#اشو
#کتاب_بااقيانوس_یکی_شدن
#تفاوت_مراقبه_و_تمرکز

مراقبه چیست؟

تمام این سوترای دل در مورد درونی‌ترین هسته‌ی مراقبه است. بگذارید واردش شویم.

نخستین چیز:
مراقبه تمرکز نیست
در تمرکز یک خود است که متمرکز می‌شود و یک موضوع است که روی آن تمرکز صورت می‌گیرد.
یک دوگانگی وجود دارد.

در مراقبه هیچکس در درون نیست و چیزی در بیرون نیست. مراقبه، تمرکز نیست. جدایی بین درون و بیرون وجود ندارد. درون پیوسته در بیرون جاری است و بیرون پیوسته در درون جریان دارد. خط جدایی، مرز و محدوده‌ای دیگر وجود ندارد. درون، بیرون است و بیرون، درون است؛ مراقبه یک آگاهی غیردوگانه است.

تمرکز یک آگاهی دوگانه است:
برای همین است که تمرکز تولید خستگی می‌کند؛ برای همین است که وقتی تمرکز می‌کنید احساس خستگی زیاد می‌کند. و نمی‌توانید بیست‌وچهار ساعته تمرکز کنید، باید برای استراحت به تعصیلات بروید!
تمرکز هرگز نمی‌تواند طبیعت شما بشود

مراقبه خسته نمی‌کند، احساس کوفتگی به شما نمی‌دهد.
مراقبه می‌تواند بیست‌وچهارساعته باشد ــ هر روز و هرشب، هر سال و همه سال. می‌تواند ابدی بشود. مراقبه خودِ آسودگی است.

تمرکز یک عمل است، یک عمل ارادی است. مراقبه وضعیت بدون اراده است، وضعیت بی‌عملی؛ آسودگی است. فرد فقط به درون وجودش می‌افتد و این وجود با تمام وجودهای دیگر یکسان است.
در تمرکز یک نقشه وجود دارد، یک فرافکنی، یک فکر. در تمرکز ذهن از روی یک نتیجه‌گیری عمل می‌کند:
تو کاری انجام می‌دهی.
تمرکز از گذشته می‌آید.

در مراقبه هیچ نتیجه‌گیری در پشت آن وجود ندارد. هیچ کار خاصی انجام نمی‌دهی، فقط حضور داری و هستی؛ گذشته‌ای در آن وجود ندارد، با گذشته آلوده نشده است. در مراقبه هیچ آینده‌ای وجود ندارد، از تمام آینده پاک و آزاد است. مراقبه چیزی است که لائوتزو آن را Wei-Wu-Wei می‌خواند:
عمل توسط بی‌عملی.
این چیزی است که مرشدان ذن گفته‌اند: نشستن در سکوت و کاری نکردن؛ بهار می‌آید و علف‌ها خودشان سبز می‌شوند.
به یاد بسپارید “خودشان…”
هیچ عملی انجام نگرفته، شما علف را بیرون نمی‌کشید؛ بهار می‌آید و علف‌ها خودشان رشد می‌کنند.
وقتی که به زندگی اجازه می‌دهید تا راه خودش را برود، وقتی که دستکاری نمی‌کنید، وقتی هیچ انضباطی را بر زندگی تحمیل نمی‌کنید، وقتی نمی‌خواهید هیچ کنترلی داشته باشید… این وضعیت خودانگیخته و تحمیل‌نشده، مراقبه است.

مراقبه در زمان حال است،
زمان حال خالص.
مراقبه مستقیم و بی‌واسطه است. نمی‌توانید مراقبه کنید،
ولی می‌توانید در مراقبه باشید؛
نمی‌توانید در تمرکز باشید،
ولی می‌توانید تمرکز کنید.
تمرکز انسانی است،
مراقبه الهی است.

تمرکز در شما یک مرکز دارد: تمرکز از آن مرکز می‌آید. تمرکز یک خود self در شما دارد. درواقع، کسی که زیاد تمرکز می‌کند شروع می‌کند به گردآوردن یک خودِ بسیار قوی! او قوی‌تر و قوی‌تر می‌شود و اراده‌اش بیشتر و بیشتر میگردد. او بیشتر یکپارچه و قوی به‌نظر می‌آید.

انسان اهل مراقبه، قوی نمی‌شود: ساکت می‌شود، آرام می‌گردد.
قدرت بر اثر تضاد ایجاد می‌شود؛
علت تمام قدرت‌ها اصطکاک است.
برق از اصطکاک بوجود می‌آید. می‌توانید از آب، برق تولید کنید: وقتی رودخانه از کوهستان به‌پایین جاری می‌شود، اصطکاکی بین رودخانه و صخره‌ها وجود دارد و آن اصطکاک تولید انرژی می‌کند. برای همین است که افرادی که همیشه جویای قدرت هستند همیشه مشغول جنگیدن هستند. جنگ تولید انرژی می‌کند. انرژی، نیرو، همیشه توسط اصطکاک تولید می‌شود.
دنیا بارها و بارها وارد جنگ می شود زیرا دنیا تحت تسلط مفهوم قدرت است. بدون جنگیدن نمی‌توانی قدرتمند باشی.

مراقبه آرامش می‌آورد. آرامش قدرتِ خودش را دارد، ولی پدیده‌ای کاملاً‌متفاوت است.
آن قدرتی که از اصطکاک تولید شده، تهاجمی، خشن و مردانه است.
ولی آن قدرتی که از آرامش بیرون می‌آید (من از همان واژه استفاده می‌کنم چون واژه‌ی دیگری وجود ندارد) زنانه است؛
در خودش وقاری دارد؛ یک قدرت غیرفعال است، پذیرش است، بازبودن است. از اصطکاک تولید نشده و برای همین، خشن نیست.

بودا قدرتمند است، در آرامش، در سکوت خود قدرتمند است. او مانند یک گل‌سرخ قدرتمند است و نه مانند یک بمب اتم. او همچون لبخند یک کودک قدرتمند است… بسیار شکننده، بسیار آسیب‌پذیر؛ ولی این قدرت مانند قدرت شمشیر نیست. بودا قوی است، مانند یک چراغ سفالین کوچک، شعله‌ی کوچکی که در شب تاریک در آن به روشنی می‌سوزد. این یک بُعد کاملاً‌ متفاوت از قدرت است. این قدرتی است که ما آن را قدرت الهی می‌خوانیم؛
قدرتی بدون اصطکاک است.


#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
#هیچ

و وقتی می‌گویم “آن را ببین،” منظورم این است که همین‌حالا، بی‌درنگ آن
(این لحظه) را ببین. نیازی نیست منتظر بمانی. و وقتی می‌گویم، “آن را ببین،” سریع باش! آن را ببین، ولی با سرعت، زیرا اگر شروع کنی به فکرکردن، اگر آن را فوری و بلافاصله نبینی، در همان کسری از ثانیه ذهن وارد می‌شود و در فکر فرومی‌رود و افکار را وارد می‌کند و ذهن شروع می‌کند به آوردن تعصبات خودش. و تو در یک وضعیت فیلسوفانه هستی ـــ افکار بسیاری وجود دارند. آنوقت باید انتخاب کنی که کدام درست است و کدام نادرست است، و گمانه‌زنی شروع می‌شود.
اینگونه آن لحظه‌ی وجودین را ازکف داده‌ای
لحظه‌ی وجودین همین حالا است.
فقط نگاهی بینداز، و مراقبه همین است ـــ آن نگاه، مراقبه است.
فقط دیدن واقعیت یک پدیده‌ی خاص، یک موقعیت خاص، مراقبه است. مراقبه انگیزه‌ای ندارد، بنابراین مرکزی برایش نیست. و چون انگیزه و مرکز وجود ندارد، در آن “خود” نیز وجود ندارد. در مراقبه از یک مرکز عمل نمی‌کنی، از هیچی عمل می‌کنی. پاسخی که از هیچی بیاید، همان مراقبه است.

ذهن تمرکز می‌کند: از گذشته عمل می‌کند
مراقبه در زمان حال عمل می‌کند، از لحظه می‌آید. یک پاسخ خالص است به لحظه‌ی حال، یک واکنش نیست.
مراقبه از نتیجه‌گیری‌ها عمل نمی‌کند،
از دیدن چیزهای وجودین عمل می‌کند.

زندگی خودت را مشاهده کن:
وقتی از روی نتیجه‌گیری‌ها عمل می‌کنی تفاوت زیادی وجود دارد.
مردی را می‌بینی، جذب او می‌شوی ــ مردی زیبا، با ظاهری خوب و معصوم. چشمانش زیبا هستند، ارتعاش خوبی دارد. ولی وقتی خودش را معرفی می‌کند و می‌گوید:
“من یک یهودی هستم”
ـــ و تو یک مسیحی هستی! ـــ
چیزی بلافاصله حرکت می‌کند و یک فاصله ایجاد شده:
حالا آن مرد دیگر معصوم نیست، دیگر زیبا نیست. تو مفاهیم مشخص خودت را در مورد یهودیان داری.
و چیزی بی‌درنگ تغییر می‌کند.

این عمل‌کردن از روی نتیجه‌گیری‌ها، تعصبات است و نه دین آن مرد
زیرا این مرد شاید آن کسی نباشد که تو فکر می‌کنی یک یهودی باید چنان باشد؛ زیرا هر یهودی یک انسان متفاوت است، هر هندو انسانی متفاوت است،
هر محمدی نیز با بقیه تفاوت دارد. نمی‌توانی از روی تعصبات عمل کنی. نمی‌توانی با دست‌بندی‌کردن مردم عمل کنی. نمی‌توانی مردم را در قفسه‌بندی‌ها قرار بدهی.

هرگاه از روی نتیجه‌گیری‌ها عمل می‌کنی، این ذهن تو است.
وقتی به لحظه‌ی حال نگاه می‌کنی و اجازه نمی‌دهی که هیچ‌چیز واقعیت را بپوشاند، وقتی با این نگاه فقط به واقعیت نگاه می‌کنی، این مراقبه است.

مراقبه چیزی نیست که صبح‌ها انجام بدهی و تمام شود؛ مراقبه چیزی است که باید هرلحظه از عمرت آن را زندگی کنی. در حال راه‌رفتن، خوابیدن، نشستن، صحبت‌کردن، شنیدن ـــ
باید برایت نوعی حال‌وهوا شود
شخصی که آسوده است در مراقبه باقی می‌ماند.
کسی که پیوسته گذشته را رها می‌کند مراقبه‌گون باقی می‌ماند. هرگز از روی نتیجه‌گیری‌ها عمل نکنید؛
آن نتیجه‌گیری‌ها همان شرطی‌شدگی‌های شما هستند، تعصبات، خواسته‌ها و ترس‌های شما هستند.
بطور خلاصه تو در آنها وجود داری!
تو یعنی گذشته‌ات. تو همان تجربه‌های گذشته‌ات هستی
اجازه نده که مُرده بر زنده حاکم باشد؛ اجازه نده تا گذشته بر حال تاثیر بگذارد؛ اجازه نده که مرگ بر زندگی چیره شود ـــ‌ مراقبه یعنی همین.
بطور خلاصه:
در مراقبه تو وجود نداری؛
آن مرده، زنده را کنترل نمی‌کند.

مراقبه نوعی تجربه است که کیفیتی کاملاً‌ متفاوت برای زندگی‌کردن به تو می‌دهد. آنگاه تو مانند یک هندو، یک محمدی، یک هندی یا آلمانی عمل نمی‌کنی؛
فقط بعنوان یک آگاهی زندگی می‌کنی. وقتی در زمان حال زندگی کنی و هیچ چیز آن را مختل نکند، توجه تو تمام است زیرا هیچ اختلالی وجود ندارد ـــ اختلال‌ها از گذشته و آینده می‌آیند.
وقتی توجه تمام باشد، عمل کامل است؛ هیچ رسوباتی برجای نمی‌گذارد. چنین عمل‌کردن، پیوسته تو را آزاد می‌کند، هرگز برایت قفس نمی‌سازد، هرگز تو را زندانی نمی‌کند. و این همان هدف نهایی بودا است؛ این چیزی است که نیروانا خوانده می‌شود.

نیروانا یعنی:
آزادی تمام، مطلق، بدون مانع، یک آسمان باز می‌شوی: هیچ مرزی وجود ندارد، بی‌نهایت است. فقط وجود دارد… و آنگاه در همه‌طرف هیچی وجود دارد: در درون و بیرون
هیچی عملکرد آگاهی در وضعیت مراقبه است.
و در این هیچی سعادت و برکت وجود دارد. خودِ این هیچی، سعادت است

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
Forwarded from Narmin Clauß
#هیچ

و وقتی می‌گویم “آن را ببین،” منظورم این است که همین‌حالا، بی‌درنگ آن
(این لحظه) را ببین. نیازی نیست منتظر بمانی. و وقتی می‌گویم، “آن را ببین،” سریع باش! آن را ببین، ولی با سرعت، زیرا اگر شروع کنی به فکرکردن، اگر آن را فوری و بلافاصله نبینی، در همان کسری از ثانیه ذهن وارد می‌شود و در فکر فرومی‌رود و افکار را وارد می‌کند و ذهن شروع می‌کند به آوردن تعصبات خودش. و تو در یک وضعیت فیلسوفانه هستی ـــ افکار بسیاری وجود دارند. آنوقت باید انتخاب کنی که کدام درست است و کدام نادرست است، و گمانه‌زنی شروع می‌شود.
اینگونه آن لحظه‌ی وجودین را ازکف داده‌ای
لحظه‌ی وجودین همین حالا است.
فقط نگاهی بینداز، و مراقبه همین است ـــ آن نگاه، مراقبه است.
فقط دیدن واقعیت یک پدیده‌ی خاص، یک موقعیت خاص، مراقبه است. مراقبه انگیزه‌ای ندارد، بنابراین مرکزی برایش نیست. و چون انگیزه و مرکز وجود ندارد، در آن “خود” نیز وجود ندارد. در مراقبه از یک مرکز عمل نمی‌کنی، از هیچی عمل می‌کنی. پاسخی که از هیچی بیاید، همان مراقبه است.

ذهن تمرکز می‌کند: از گذشته عمل می‌کند
مراقبه در زمان حال عمل می‌کند، از لحظه می‌آید. یک پاسخ خالص است به لحظه‌ی حال، یک واکنش نیست.
مراقبه از نتیجه‌گیری‌ها عمل نمی‌کند،
از دیدن چیزهای وجودین عمل می‌کند.

زندگی خودت را مشاهده کن:
وقتی از روی نتیجه‌گیری‌ها عمل می‌کنی تفاوت زیادی وجود دارد.
مردی را می‌بینی، جذب او می‌شوی ــ مردی زیبا، با ظاهری خوب و معصوم. چشمانش زیبا هستند، ارتعاش خوبی دارد. ولی وقتی خودش را معرفی می‌کند و می‌گوید:
“من یک یهودی هستم”
ـــ و تو یک مسیحی هستی! ـــ
چیزی بلافاصله حرکت می‌کند و یک فاصله ایجاد شده:
حالا آن مرد دیگر معصوم نیست، دیگر زیبا نیست. تو مفاهیم مشخص خودت را در مورد یهودیان داری.
و چیزی بی‌درنگ تغییر می‌کند.

این عمل‌کردن از روی نتیجه‌گیری‌ها، تعصبات است و نه دین آن مرد
زیرا این مرد شاید آن کسی نباشد که تو فکر می‌کنی یک یهودی باید چنان باشد؛ زیرا هر یهودی یک انسان متفاوت است، هر هندو انسانی متفاوت است،
هر محمدی نیز با بقیه تفاوت دارد. نمی‌توانی از روی تعصبات عمل کنی. نمی‌توانی با دست‌بندی‌کردن مردم عمل کنی. نمی‌توانی مردم را در قفسه‌بندی‌ها قرار بدهی.

هرگاه از روی نتیجه‌گیری‌ها عمل می‌کنی، این ذهن تو است.
وقتی به لحظه‌ی حال نگاه می‌کنی و اجازه نمی‌دهی که هیچ‌چیز واقعیت را بپوشاند، وقتی با این نگاه فقط به واقعیت نگاه می‌کنی، این مراقبه است.

مراقبه چیزی نیست که صبح‌ها انجام بدهی و تمام شود؛ مراقبه چیزی است که باید هرلحظه از عمرت آن را زندگی کنی. در حال راه‌رفتن، خوابیدن، نشستن، صحبت‌کردن، شنیدن ـــ
باید برایت نوعی حال‌وهوا شود
شخصی که آسوده است در مراقبه باقی می‌ماند.
کسی که پیوسته گذشته را رها می‌کند مراقبه‌گون باقی می‌ماند. هرگز از روی نتیجه‌گیری‌ها عمل نکنید؛
آن نتیجه‌گیری‌ها همان شرطی‌شدگی‌های شما هستند، تعصبات، خواسته‌ها و ترس‌های شما هستند.
بطور خلاصه تو در آنها وجود داری!
تو یعنی گذشته‌ات. تو همان تجربه‌های گذشته‌ات هستی
اجازه نده که مُرده بر زنده حاکم باشد؛ اجازه نده تا گذشته بر حال تاثیر بگذارد؛ اجازه نده که مرگ بر زندگی چیره شود ـــ‌ مراقبه یعنی همین.
بطور خلاصه:
در مراقبه تو وجود نداری؛
آن مرده، زنده را کنترل نمی‌کند.

مراقبه نوعی تجربه است که کیفیتی کاملاً‌ متفاوت برای زندگی‌کردن به تو می‌دهد. آنگاه تو مانند یک هندو، یک محمدی، یک هندی یا آلمانی عمل نمی‌کنی؛
فقط بعنوان یک آگاهی زندگی می‌کنی. وقتی در زمان حال زندگی کنی و هیچ چیز آن را مختل نکند، توجه تو تمام است زیرا هیچ اختلالی وجود ندارد ـــ اختلال‌ها از گذشته و آینده می‌آیند.
وقتی توجه تمام باشد، عمل کامل است؛ هیچ رسوباتی برجای نمی‌گذارد. چنین عمل‌کردن، پیوسته تو را آزاد می‌کند، هرگز برایت قفس نمی‌سازد، هرگز تو را زندانی نمی‌کند. و این همان هدف نهایی بودا است؛ این چیزی است که نیروانا خوانده می‌شود.

نیروانا یعنی:
آزادی تمام، مطلق، بدون مانع، یک آسمان باز می‌شوی: هیچ مرزی وجود ندارد، بی‌نهایت است. فقط وجود دارد… و آنگاه در همه‌طرف هیچی وجود دارد: در درون و بیرون
هیچی عملکرد آگاهی در وضعیت مراقبه است.
و در این هیچی سعادت و برکت وجود دارد. خودِ این هیچی، سعادت است

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
Forwarded from Narmin Clauß
مراقبه درختی است که بدون بذر رشد می‌کند:
معجزه‌ی مراقبه، راز و شگفتی آن همین است

تمرکز در خودش یک بذر دارد:
تو برای هدف خاصی تمرکز می‌کنی، انگیزه‌ای وجود دارد
مراقبه بدون انگیزش است.

پس اگر انگیزشی وجود ندارد،
چرا فرد باید مراقبه کند؟

مراقبه فقط زمانی بوجود می‌آید که تو به تمام انگیزه‌ها نگاه کرده باشی و آنها را ناقص یافته باشی؛ زمانی که وارد تمام انگیزه‌ها شده باشی و دروغ آنها را دیده باشی. تو دیدیه‌ای که انگیزه‌ها به جایی هدایت نمی‌کنند؛ که تو در دایره می‌چرخی؛ همانی که بودی باقی می‌مانی
انگیزه‌های پیوسته تو را هدایت می‌کنند، تو را هل می‌دهند،‌ تو را تقریباً به‌جنون می‌کشانند؛ خواسته‌های جدید خلق می‌کنند، ولی هیچ چیز هرگز به‌دست نمی‌آید. دست‌ها مانند همیشه خالی هستند.
وقتی چنین چیزی دیده شد،
وقتی به درون زندگی نگاه کرده باشی و دیده باشی که تمام انگیزه‌های شکست خورده‌اند.
هیچ انگیزه‌ای هرگز موفق نبوده است؛ هیچ انگیزه‌ای هرگز برکتی برای کسی نیاورده است. انگیزه‌ها فقط وعده می‌دهند؛ کالا هرگز تحویل داده نمی‌شوند. یک انگیزه شکست می‌خورد و انگیزه‌ی دیگری وارد می‌شود و باردیگر وعده می‌دهد. و بازهم فریب می‌خوری. وقتی بارها و بارها توسط انگیزه‌ها شکست خورده باشی،
یک روز ناگهان هشیار می‌شوی ـــ
ناگهان درونش را می‌بینی، و خودِ همین دیدن، آغاز مراقبه است.
هیچ بذری در آن نیست، هیچ انگیزه‌ای در آن نیست
اگر برای چیزی مراقبه کنی، آنوقت تمرکز کرده‌ای، نه مراقبه. آنوقت هنوز هم در دنیا هستی ـــ ذهنت هنوز هم به چیزهای ارزان و پیش‌پاافتاده علاقمند است. آنوقت اهل دنیا هستی
حتی اگر برای رسیدن به خداوند مراقبه کنی، اهل دنیا هستی.
حتی اگر برای رسیدن به نیروانا مراقبه کنی، فردی دنیایی هستی
زیرا مراقبه هدفی ندارد.
مراقبه بینشی است که می‌گوید تمام هدف‌ها کاذب هستند.
مراقبه ادراکی است که می‌گوید خواسته‌ها به‌جایی هدایت نمی‌کنند

این یک باور نیست که بتوانید آن را از من یا از بودا یا از مسیح بگیرید
این یک دانش نیست؛
باید آن را خودت ببینی.
باید همین حالا آن را ببینی!
تو زندگی کرده‌ای بسیاری از انگیزه‌ها را دیده‌ای، در آشوب‌ها بوده‌ای، در این فکر بوده‌ای که چه باید بکنی و چه نباید بکنی؛ و کارهای زیاد انجام داده‌ای.
تمام اینها تو را به کجا رسانده است؟ فقط خوب این را ببین!
نمی‌گویم با من موافق باش، نمی‌گویم مرا باور کن. من فقط سعی دارم شما را از این واقعیت که از آن غفلت کرده‌اید هشیار سازم. این یک نظریه نیست، بیان یک واقعیت بسیار ساده است.
شاید چون بسیار ساده است شما بدون نگاه‌کردن به آن به زندگی ادامه می‌دهید. ذهن همیشه به چیزهای پیچیده علاقمند است، زیرا با چیزهای پیچیده می‌توان کارهایی انجام داد. با یک پدیده‌ی ساده نمی‌توانی کاری بکنی.

وقتی چیزی ساده باشد، نادیده گرفته می‌شود، از آن غفلت می‌شود.
ساده چنان واضح است که هرگز به آن نگاه نمی‌کنید

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
Forwarded from Narmin Clauß
#تفاوت_مراقبه_و_تمرکز

مراقبه چیست؟

تمام این سوترای دل در مورد درونی‌ترین هسته‌ی مراقبه است. بگذارید واردش شویم.

نخستین چیز:
مراقبه تمرکز نیست
در تمرکز یک خود است که متمرکز می‌شود و یک موضوع است که روی آن تمرکز صورت می‌گیرد.
یک دوگانگی وجود دارد.

در مراقبه هیچکس در درون نیست و چیزی در بیرون نیست. مراقبه، تمرکز نیست. جدایی بین درون و بیرون وجود ندارد. درون پیوسته در بیرون جاری است و بیرون پیوسته در درون جریان دارد. خط جدایی، مرز و محدوده‌ای دیگر وجود ندارد. درون، بیرون است و بیرون، درون است؛ مراقبه یک آگاهی غیردوگانه است.

تمرکز یک آگاهی دوگانه است:
برای همین است که تمرکز تولید خستگی می‌کند؛ برای همین است که وقتی تمرکز می‌کنید احساس خستگی زیاد می‌کند. و نمی‌توانید بیست‌وچهار ساعته تمرکز کنید، باید برای استراحت به تعصیلات بروید!
تمرکز هرگز نمی‌تواند طبیعت شما بشود

مراقبه خسته نمی‌کند، احساس کوفتگی به شما نمی‌دهد.
مراقبه می‌تواند بیست‌وچهارساعته باشد ــ هر روز و هرشب، هر سال و همه سال. می‌تواند ابدی بشود. مراقبه خودِ آسودگی است.

تمرکز یک عمل است، یک عمل ارادی است. مراقبه وضعیت بدون اراده است، وضعیت بی‌عملی؛ آسودگی است. فرد فقط به درون وجودش می‌افتد و این وجود با تمام وجودهای دیگر یکسان است.
در تمرکز یک نقشه وجود دارد، یک فرافکنی، یک فکر. در تمرکز ذهن از روی یک نتیجه‌گیری عمل می‌کند:
تو کاری انجام می‌دهی.
تمرکز از گذشته می‌آید.

در مراقبه هیچ نتیجه‌گیری در پشت آن وجود ندارد. هیچ کار خاصی انجام نمی‌دهی، فقط حضور داری و هستی؛ گذشته‌ای در آن وجود ندارد، با گذشته آلوده نشده است. در مراقبه هیچ آینده‌ای وجود ندارد، از تمام آینده پاک و آزاد است. مراقبه چیزی است که لائوتزو آن را Wei-Wu-Wei می‌خواند:
عمل توسط بی‌عملی.
این چیزی است که مرشدان ذن گفته‌اند: نشستن در سکوت و کاری نکردن؛ بهار می‌آید و علف‌ها خودشان سبز می‌شوند.
به یاد بسپارید “خودشان…”
هیچ عملی انجام نگرفته، شما علف را بیرون نمی‌کشید؛ بهار می‌آید و علف‌ها خودشان رشد می‌کنند.
وقتی که به زندگی اجازه می‌دهید تا راه خودش را برود، وقتی که دستکاری نمی‌کنید، وقتی هیچ انضباطی را بر زندگی تحمیل نمی‌کنید، وقتی نمی‌خواهید هیچ کنترلی داشته باشید… این وضعیت خودانگیخته و تحمیل‌نشده، مراقبه است.

مراقبه در زمان حال است،
زمان حال خالص.
مراقبه مستقیم و بی‌واسطه است. نمی‌توانید مراقبه کنید،
ولی می‌توانید در مراقبه باشید؛
نمی‌توانید در تمرکز باشید،
ولی می‌توانید تمرکز کنید.
تمرکز انسانی است،
مراقبه الهی است.

تمرکز در شما یک مرکز دارد: تمرکز از آن مرکز می‌آید. تمرکز یک خود self در شما دارد. درواقع، کسی که زیاد تمرکز می‌کند شروع می‌کند به گردآوردن یک خودِ بسیار قوی! او قوی‌تر و قوی‌تر می‌شود و اراده‌اش بیشتر و بیشتر میگردد. او بیشتر یکپارچه و قوی به‌نظر می‌آید.

انسان اهل مراقبه، قوی نمی‌شود: ساکت می‌شود، آرام می‌گردد.
قدرت بر اثر تضاد ایجاد می‌شود؛
علت تمام قدرت‌ها اصطکاک است.
برق از اصطکاک بوجود می‌آید. می‌توانید از آب، برق تولید کنید: وقتی رودخانه از کوهستان به‌پایین جاری می‌شود، اصطکاکی بین رودخانه و صخره‌ها وجود دارد و آن اصطکاک تولید انرژی می‌کند. برای همین است که افرادی که همیشه جویای قدرت هستند همیشه مشغول جنگیدن هستند. جنگ تولید انرژی می‌کند. انرژی، نیرو، همیشه توسط اصطکاک تولید می‌شود.
دنیا بارها و بارها وارد جنگ می شود زیرا دنیا تحت تسلط مفهوم قدرت است. بدون جنگیدن نمی‌توانی قدرتمند باشی.

مراقبه آرامش می‌آورد. آرامش قدرتِ خودش را دارد، ولی پدیده‌ای کاملاً‌متفاوت است.
آن قدرتی که از اصطکاک تولید شده، تهاجمی، خشن و مردانه است.
ولی آن قدرتی که از آرامش بیرون می‌آید (من از همان واژه استفاده می‌کنم چون واژه‌ی دیگری وجود ندارد) زنانه است؛
در خودش وقاری دارد؛ یک قدرت غیرفعال است، پذیرش است، بازبودن است. از اصطکاک تولید نشده و برای همین، خشن نیست.

بودا قدرتمند است، در آرامش، در سکوت خود قدرتمند است. او مانند یک گل‌سرخ قدرتمند است و نه مانند یک بمب اتم. او همچون لبخند یک کودک قدرتمند است… بسیار شکننده، بسیار آسیب‌پذیر؛ ولی این قدرت مانند قدرت شمشیر نیست. بودا قوی است، مانند یک چراغ سفالین کوچک، شعله‌ی کوچکی که در شب تاریک در آن به روشنی می‌سوزد. این یک بُعد کاملاً‌ متفاوت از قدرت است. این قدرتی است که ما آن را قدرت الهی می‌خوانیم؛
قدرتی بدون اصطکاک است.


#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
Forwarded from Narmin Clauß
مردم سعی دارند در زندگی به خیلی از چیزها نفوذ کنند. این شوق و اشتیاق عظیم برای سکس چیزی جز نوعی نفوذ نیست. ولی این نفوذ به درون دیگری است. همین نفوذ باید به درون خودت اتفاق بیفتد: باید به خودت نفوذ کنی. اگر به دیگری نفوذ کنی می‌تواند لمحه‌ی کوتاهی به تو بدهد، ولی اگر به خودت نفوذ کنی می‌توانی به یک ارگاسم کیهانی برسی که باقی می‌ماند و باقی می‌ماند و باقی می‌ماند.

مردی یک زن بیرونی را ملاقات می‌کند، و زنی با یک مرد بیرونی دیدار می‌کند: این یک دیدار بسیار سطحی است ـــ بااین‌حال بامعنی است و می‌تواند لحظاتی از خوشی را بیاورد. وقتی زن درونی با مرد درونی دیدار کنند…. و تو هردو را در درون داری: بخشی از تو زنانه است و بخشی مردانه. چه زن باشی و چه مرد اهمیت ندارد؛ همه دوجنسیتی هستند.

پنجمین معنیِ واژه‌ی ریشه‌ای “بود” نفوذ است
وقتی مرد درون تو به زن درون تو نفوذ کند، دیداری صورت می‌گیرد:
تو موجودی تمام می‌شوی؛ یکی می‌شوی. و سپس تمام خواهش‌ها برای بیرون ازبین می‌رود. در آن بی‌خواهشی آزادی وجود دارد، نیروانا وجود دارد.

یک نکته دیگر برای به یادسپردن:
سوترا به چیزی اشاره می‌کند که ورای عقل و هوش است. ولی راه رسیدن به آن پیروی از هوشمندی است تا جایی که بتواند شما را ببرد.


#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
Forwarded from Narmin Clauß
#سوال_از_اشو

اشوی محبوب، آیا درست است که فرد باید از میان جهنم عبور کند؟

#پاسخ

نیازی نداری که از میان جهنم عبور کنی چون پیشاپیش در آن هستی!
جهنم را در کجای دیگر می‌توانی پیدا کنی؟
این وضعیت معمولی شماست ــ جهنم فکر نکن که جهنم جایی در اعماق زمین است
جهنم تو هستی
توِ، ناهشیار، یعنی جهنم
تو، که ناهوشمندانه عمل می‌کنی؛ یعنی جهنم
و چون مردمان بسیار زیادی از ناهوشمندی عمل می‌کنند دنیا همیشه در آشوب است ـــ مردمان بسیار زیادی روی زمین روانپریش هستند. و تاوقتیکه روشن‌ضمیر نشده باشی، تو نیز روان‌پریش باقی می‌مانی، کم یا زیاد. مردمان ویرانگر بسیار زیاد هستند ـــ
زیرا خلاقیت فقط وقتی ممکن است که هوشمندی تو بیدار شده باشد.
خلاقیت یکی از عملکردهای هوشمندی است. مردمان ابله فقط می‌توانند ویرانگر باشند. و این چیزی است که ادامه دارد:
مردم برای ویرانگری بیشتر و بیشتر آماده می‌شوند. این کاری است که دانشمندان شما می‌کنند،سیاستمداران شما می‌کنند.

انسانها در طول اعصار بسیار به ویرانگری و نابودکردن یکدیگر بیشتر علاقه داشته تا زندگی کردن خودش و لذت بردن از زندگی
به‌نظر می‌رسد که انسان وسواس مرگ دارد:
هرکجا که انسان حرکت کند مرگ و نابودی با خودش می‌آورد.

این جامعه ی روانپریش به سبب افراد روانپریش وجود دارد
این دنیا زشت است زیرا شما زشت هستید!.
شما زشتی خود را به این دنیا می‌بخشید
و هرکسی سهمی در این انباشت زشتی و عصبیت دارد و دنیا بیشتر و بیشتر یک جهنم می‌شود. نیازی نیست که جای دیگری بروی؛
این تنها جهنمی است که وجود دارد.

ولی می‌توانی از آن بیرون بیایی.
با درک اینکه چگونه ذهنت کمک می‌کند که این جهنم را خلق کنی، می‌توانی آن را پس بکشی. و یک نفر هم که خودش را از خلق این جهنم پس بکشد و در ساخت آن همکاری نکند، اگر برعلیه آن عصیان کند؛ یک منبع بزرگ می‌شود برای آوردن بهشت روی زمین، یک دروازه برای بهشت می‌شود.
نیازی نیست که به جهنم بروی، پیشاپیش آنجا هستی
اینک نیاز داری به بهشت بروی.

و درواقع، وقتی می‌گویم که نیاز داری به بهشت بروی، منظورم دقیقاً این است که:
بهشت نیاز دارد به سوی بیاید
تو نسبت به بهشت باز باش
بگذار تمام انرژی‌های ویرانگر تو به خلاقیت تقدیم شود، بگذار تاریکی تو به نور تبدیل شود، بگذار هشیاری تو مراقبه‌گون گردد؛ و تو دروازه‌ای به سوی خداوند خواهی شد و خداوند می‌تواند باردیگر از طریق تو وارد دنیا شود.

تو یک وسیله بشو: بگذار خداوند توسط تو نوایی را بنوازد ـــ یک وینا، یک سیتار. بگذار خداوند ترانه‌ای را توسط تو بخواند؛ فلوت او بشو، یک نیِ توخالی باش. و این چیزی است که من در طول این روزها به شما می‌گفتم:
اگر یک هیچی بشوی، یک نیِ‌ توخالی خواهی شد. و می‌توانی یک فلوت بشوی و ترانه‌ی خداوند می‌تواند به زمین نازل شود. این بسیار مورد نیاز است. حتی اگر مقدار کمی سلامت توسط تو به این دنیای دیوانه برسد… بسیار مورد نیاز است،
نیازی فوری به آن هست.

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
Forwarded from Narmin Clauß
#سوال_از_اشو

اشوی محبوب، چند روز پیش گفتید که اگر یک راننده تاکسی بودید هیچکس قادر نبود شما را تشخیص بدهد.
موافق نیستم. دست کم من یک نفر شما را تشخیص می‌دادم.

#پاسخ

خانم Madam، من شما را باور نمی‌کنم.
شما بقدر کافی خودتان را هم نمی‌شناسید. من عشق شما به خودم را تحسین می‌کنم، ولی نمی‌توانم بگویم که شما قادر بودید مرا تشخیص بدهید.

یک داستان واقعی برایتان می‌گویم:
من سالها در یک شهر در هندوستان با خانواده‌ای زندگی می‌کردم ـــ خانواده‌ای بسیار ثروتمند،‌ میلیونر. او احترام زیاد برای من داشت، یک پیرو بود. وقتی در شهر او بودم او بسیار پای مرا لمس می‌کرد، دست‌کم چهار یا پنج بار در هر روز.
سپس پس از هفت یا هشت سال او خواست که به محل زندگی من در جبل‌پور بیاید. او آمد. من فقط برای اینکه او را حیران و سردرگم کنم برای استقبال از او به ایستگاه قطار رفتم. او این را انتظار نداشت ـــ که من برای استقبال از او به ایستگاه بروم.
او عادت داشت به پای من بیفتد. آن روز فقط پای مرا لمس کرد، ولی با نیمی از قلبش ـــ زیرا یک نفْس قوی در او برخاسته بود: که من به استقبال او رفته‌ام. او عادت داشت هر سال که من سه یا چهار بار به شهر او می‌رفتم به استقبال من بیاید. او این را انتظار نداشت. او انتظار داشت که کسی او را در ایستگاه نزد من بیاورد. ولی اینکه من خودم به استقبال او بروم؟ او حتی این را در خواب هم نمی‌دید. او باید در درونش بحث می‌کرده:
“من کسی هستم، یک میلیونر….”
آن روز او تعظیم کرد ولی نیمه‌دل! چگونه می‌توانی نزد کسی تعظیم کنی که با احترام برای استقبال از تو آمده است؟!

ما ایستگاه را ترک کردیم و وقتی دید که من خودم رانندگی می‌کنم تا او را به خانه ببرم، آنوقت تمام احترام او ازبین رفت. آنوقت شروع کرد مانند یک دوست با من صحبت کردن. خیلی اظهار نزدیکی و دوستی می‌کرد! و پس از سه روز که آنجا را ترک کرد ـــ من برای بدرقه‌اش رفته بودم ـــ او پای مرا لمس نکرد.

و آن خانواده که با آنان زندگی می‌کردم همه می‌دانستند که من با او شوخی می‌کنم و آن مرد بیچاره گرفتار شد. همگی آنان وقتی قطار رفت می‌خندیدند. گفتم، “صبر کنید. بگذار بار دیگر بیاید ـــ او انتظار خواهد داشت که من پای او را لمس کنم. و تعجبی نداشت اگر او به زور مرا وامی‌داشت تا پایش را لمس کنم!”

اوضاع چنین است، ذهن اینگونه عمل می‌کند. تو مرا تشخیص می‌دهی، مرا دوست داری، ولی ذهن خودت را نمی‌شناسی
و در آن آزمایش من یکی از پیروان میلیونر خودم را از دست دادم.
من اینگونه بسیاری از پیروان را از دست داده‌ام، ولی به آزمایش‌کردن ادامه می‌دهم.

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
Forwarded from Narmin Clauß
#سوال_از_اشو

اشوی محبوب، چرا برای من اینقدر مشکل است که تسلیم یک مرد بشوم؟

#پاسخ

پس تسلیم نشو. چرا بی‌جهت برای خودت مشکل درست کنی؟
از همان ابتدا، چه کسی به تو گفته که تسلیم یک مرد بشوی؟ تسلیم نشو
چرا بی‌جهت برای خودت دردسر می‌سازی؟
اگر احساس تسلیم‌شدن نداری، تسلیم نشو

چند روز پیش زنی نامه‌ای به من نوشته بود و از من پرسید، “من به اینجا آمده‌ام، ولی احساس نمی‌کنم که این مکان برای من است. چه باید بکنم؟”

دور شو! چرا زحمت بکشی؟
و او همچنین پرسیده:
“آیا باید به قلب خودم گوش بدهم یا به شما اعتماد کنم؟”

به قلب خودش گوش بده خانم، و هرچه سریع‌تر دور بشو
چگونه می‌توانی برخلاف قلب خودت به من اعتماد کنی؟
چه کسی به من اعتماد می‌کند؟
قلب است که اعتماد می‌کند!
اگر قلب تو مخالف است، چه کسی به من اعتماد خواهد کرد؟
و چرا این تقسیم را در خودت خلق می‌کنی؟ دچار شکاف شخصیتی خواهی شد ــ یک بخش سعی دارد تسلیم شود و فشار می‌اورد و بخش دیگر می‌خواهد برود
یا تماماً در اینجا باش یا برو
اگر نمی‌توانی تسلیم شوی، تسلیم نشو. هیچکس به تسلیم تو علاقه‌ای ندارد.

و تسلیم را نمی‌توان انجام داد، نمی‌توانی با زور تسلیم شوی
وقتی بیاید خودش می‌آید
اگر نمی‌توانی به یک مرد تسلیم شوی، یعنی که نمی‌توانی عاشق یک مرد باشی
تسلیم بطور طبیعی از عشق می‌اید.
اگر عشقی نباشد، تسلیم را نمی‌توان مدیریت کرد. فراموشش کن!

شاید سوال‌کننده یک همجنس‌گرا باشد: کاملاً‌ خوب است، تسلیم یک زن بشو! دست‌کم تسلیم کسی باش که بتوانی تسلیم او باشی! شاید توسط آن تسلیم  بیاموزی که به یک مرد هم تسلیم شوی. فرد اینگونه می‌آموزد.

هر کودک، وقتی به‌دنیا می‌آید:
به خودش میل جنسی auto-sexual دارد. فقط خودش را دوست دارد نمی‌تواند هیچکس دیگر را دوست بدارد. سپس هر کودکی همجنس‌گرا homo-sexual می‌شود:
فردی مانند خودش را دوست دارد، نمی‌تواند جنس مخالف را دوست داشته باشد. سپس، در حال رشدکردن، به جنس مخالف علاقمند می‌شود hetero-sexual: حالا می‌تواند جنس مخالف را دوست بدارد. این چیزی است که مسیح می‌گوید:
“دشمن خودت را دوست بدار!”
دشمن یعنی زن
دشمن یعنی جنس مخالف
این والاترین عشق است
سپس لحظه‌ای می‌رسد که سکس ناپدید می‌شود، فرد بی‌سکس asexual می‌شود. ولی این بالاترین نقطه است و فقط می‌توان توسط این مراحل به آن دست یافت
شاید سوال‌کننده جایی در همجنس‌گرایی گیر کرده است. هیچ اشکالی ندارد. هرکجا که هستی، در هر مرحله‌ای که قرار داری، عاشقانه رفتار کن، تسلیم باش
از آن مرحله، مراحل دیگر خواهند آمد. خودشان رشد می‌کنند، فشار نیاور.

من اینجا نیستم تا به شما احساس گناه بدهم، اینجا نیستم تا هیچگونه شکافی در شما ایجاد کنم
من کاملاً‌ طرفدار آسودگی هستم، زیرا فقط توسط آسوده‌بودن است که به شناخت خود خواهید رسید

پس هرچه که آسان باشد، از آنجا وارد بشو. خودآزار نباش و برای خودت هیچ مشکلی درست نکن
با خوشحالی و آسودگی حرکت کن
و هرچه که اکنون برایت آسان است، آن را انجام بده
توسط این، چیزی بهتر رخ خواهد داد ولی فقط توسط همین. نمی‌توانی ناگهان از این بیرون بپری.

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
Forwarded from Narmin Clauß
#سوال_از_اشو

اشوی محبوب، چه نکته‌ای در کیهان فیزیکی وجود دارد، اگر تقدیر انسان این است که به ورای آن برود؟

#پاسخ

نکته همین است:
وگرنه چگونه به فراسو خواهی رفت
برای رفتن به فراسو نیاز به دنیا وجود دارد
رنج برای رفتن به فراسو مورد نیاز است؛ تاریکی برای رفتن به فراسو مورد نیاز است
نفْس برای رفتن به فراسو مورد نیاز است
زیرا فقط وقتی به فراسو می‌روی شادی و برکت وجود دارد.

سوال تو را درک می‌کنم. این پرسشی بسیار باستانی است، بارها و بارها و بارها پرسیده شده است
ـــ زیرا برای ذهن یک معما است.
اگر خدا دنیا را خلق کرده، پس چرا رنج را در آن ایجاد کرده است؟ می‌توانست بعنوان هدیه سرور را به انسان بدهد! آنوقت چرا جهل را آفریده؟ آیا خدا بقدر کافی توانا نیست که از همان ابتدا موجوداتی روشن‌ضمیر را خلق می‌کرد؟

خدا توانا هست و این کاری است که او می‌کند
ولی حتی خدا هم بقدر کافی توانا نیست تا چیز غیرممکن را ممکن کند
فقط ممکن، ممکن است
فقط وقتی سلامت را خواهی شناخت که قادر باشی بیمار شوی؛
وگرنه نمی‌توانی سلامتی را بشناسی. فقط وقتی می‌توانی نور را بشناسی که تاریکی را شناخته باشی
فقط وقتی می‌توانی آسودگی را بشناسی که تنش را شناخته باشی
فقط وقتی می‌توانی آزادی را بشناسی که بدانی قیدوبند چیست
اینها باهم جفت هستند. حتی خدا هم بقدر کافی توانا نیست تا فقط آزادی را به تو بدهد. همراه با آزادی، در همان بسته، اسارت می‌آید
و تو از میان اسارت عبور می‌کنی تا طعم آزادی را بچشی
درست مانند این است که گرسنه نباشی، نمی‌توانی از خوراک لذت ببری.

آنچه تو می‌پرسی این است:
“چه نیازی به گرسنگی هست؟
چرا نتوانیم همیشه بدون گرسنگی غذا بخوریم؟!”
گرسنگی تولید درد می‌کند، تولید نیاز می‌کند و سپس تو خوراک می‌خوری و لذت وجود دارد. بدون گرسنگی لذتی وجود ندارد. می‌توانی از مردمان بسیار بسیار ثروتمند که اشتها و گرسنگی را از دست داده‌اند سوال کنی: آنان از خوراک خود لذت نمی‌برند، نمی‌توانند لذت ببرند. این شدت گرسنگی است که لذت را می‌آورد. برای همین است که وقتی خوراکت را خورده‌ای، برای شش، هفت یا هشت ساعت باید روزه بگیری تا بتوانی دوباره از خوراک لذت ببری.

جهان‌هستی دیالکتیک است:
نور/تاریکی؛ زندگی/مرگ؛ تابستان/زمستان؛ جوانی/پیری …. همه اینها باهم هستند.
می‌پرسی، “چه نکته‌ای در کیهان فیزیکی وجود دارد، اگر تقدیر انسان این است که به ورای آن برود؟”

دقیقاً، نکته همین است. جهان‌هستی برای شما خلق شده تا به ورای آن بروید. وگرنه، هرگز فراسو را نخواهید شناخت. می‌توانید مسرور بمانید، ولی سرور را نخواهید شناخت. و مسرور بودن بدون اینکه سرور را بشناسی، ارزشی ندارد
و این شناخت فقط توسط ضد آن ممکن است ــ دلیلش همین است.

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
#هیچ

و وقتی می‌گویم “آن را ببین،” منظورم این است که همین‌حالا، بی‌درنگ آن
(این لحظه) را ببین. نیازی نیست منتظر بمانی. و وقتی می‌گویم، “آن را ببین،” سریع باش! آن را ببین، ولی با سرعت، زیرا اگر شروع کنی به فکرکردن، اگر آن را فوری و بلافاصله نبینی، در همان کسری از ثانیه ذهن وارد می‌شود و در فکر فرومی‌رود و افکار را وارد می‌کند و ذهن شروع می‌کند به آوردن تعصبات خودش. و تو در یک وضعیت فیلسوفانه هستی ـــ افکار بسیاری وجود دارند. آنوقت باید انتخاب کنی که کدام درست است و کدام نادرست است، و گمانه‌زنی شروع می‌شود.
اینگونه آن لحظه‌ی وجودین را ازکف داده‌ای
لحظه‌ی وجودین همین حالا است.
فقط نگاهی بینداز، و مراقبه همین است ـــ آن نگاه، مراقبه است.
فقط دیدن واقعیت یک پدیده‌ی خاص، یک موقعیت خاص، مراقبه است. مراقبه انگیزه‌ای ندارد، بنابراین مرکزی برایش نیست. و چون انگیزه و مرکز وجود ندارد، در آن “خود” نیز وجود ندارد. در مراقبه از یک مرکز عمل نمی‌کنی، از هیچی عمل می‌کنی. پاسخی که از هیچی بیاید، همان مراقبه است.

ذهن تمرکز می‌کند: از گذشته عمل می‌کند
مراقبه در زمان حال عمل می‌کند، از لحظه می‌آید. یک پاسخ خالص است به لحظه‌ی حال، یک واکنش نیست.
مراقبه از نتیجه‌گیری‌ها عمل نمی‌کند،
از دیدن چیزهای وجودین عمل می‌کند.

زندگی خودت را مشاهده کن:
وقتی از روی نتیجه‌گیری‌ها عمل می‌کنی تفاوت زیادی وجود دارد.
مردی را می‌بینی، جذب او می‌شوی ــ مردی زیبا، با ظاهری خوب و معصوم. چشمانش زیبا هستند، ارتعاش خوبی دارد. ولی وقتی خودش را معرفی می‌کند و می‌گوید:
“من یک یهودی هستم”
ـــ و تو یک مسیحی هستی! ـــ
چیزی بلافاصله حرکت می‌کند و یک فاصله ایجاد شده:
حالا آن مرد دیگر معصوم نیست، دیگر زیبا نیست. تو مفاهیم مشخص خودت را در مورد یهودیان داری.
و چیزی بی‌درنگ تغییر می‌کند.

این عمل‌کردن از روی نتیجه‌گیری‌ها، تعصبات است و نه دین آن مرد
زیرا این مرد شاید آن کسی نباشد که تو فکر می‌کنی یک یهودی باید چنان باشد؛ زیرا هر یهودی یک انسان متفاوت است، هر هندو انسانی متفاوت است،
هر محمدی نیز با بقیه تفاوت دارد. نمی‌توانی از روی تعصبات عمل کنی. نمی‌توانی با دست‌بندی‌کردن مردم عمل کنی. نمی‌توانی مردم را در قفسه‌بندی‌ها قرار بدهی.

هرگاه از روی نتیجه‌گیری‌ها عمل می‌کنی، این ذهن تو است.
وقتی به لحظه‌ی حال نگاه می‌کنی و اجازه نمی‌دهی که هیچ‌چیز واقعیت را بپوشاند، وقتی با این نگاه فقط به واقعیت نگاه می‌کنی، این مراقبه است.

مراقبه چیزی نیست که صبح‌ها انجام بدهی و تمام شود؛ مراقبه چیزی است که باید هرلحظه از عمرت آن را زندگی کنی. در حال راه‌رفتن، خوابیدن، نشستن، صحبت‌کردن، شنیدن ـــ
باید برایت نوعی حال‌وهوا شود
شخصی که آسوده است در مراقبه باقی می‌ماند.
کسی که پیوسته گذشته را رها می‌کند مراقبه‌گون باقی می‌ماند. هرگز از روی نتیجه‌گیری‌ها عمل نکنید؛
آن نتیجه‌گیری‌ها همان شرطی‌شدگی‌های شما هستند، تعصبات، خواسته‌ها و ترس‌های شما هستند.
بطور خلاصه تو در آنها وجود داری!
تو یعنی گذشته‌ات. تو همان تجربه‌های گذشته‌ات هستی
اجازه نده که مُرده بر زنده حاکم باشد؛ اجازه نده تا گذشته بر حال تاثیر بگذارد؛ اجازه نده که مرگ بر زندگی چیره شود ـــ‌ مراقبه یعنی همین.
بطور خلاصه:
در مراقبه تو وجود نداری؛
آن مرده، زنده را کنترل نمی‌کند.

مراقبه نوعی تجربه است که کیفیتی کاملاً‌ متفاوت برای زندگی‌کردن به تو می‌دهد. آنگاه تو مانند یک هندو، یک محمدی، یک هندی یا آلمانی عمل نمی‌کنی؛
فقط بعنوان یک آگاهی زندگی می‌کنی. وقتی در زمان حال زندگی کنی و هیچ چیز آن را مختل نکند، توجه تو تمام است زیرا هیچ اختلالی وجود ندارد ـــ اختلال‌ها از گذشته و آینده می‌آیند.
وقتی توجه تمام باشد، عمل کامل است؛ هیچ رسوباتی برجای نمی‌گذارد. چنین عمل‌کردن، پیوسته تو را آزاد می‌کند، هرگز برایت قفس نمی‌سازد، هرگز تو را زندانی نمی‌کند. و این همان هدف نهایی بودا است؛ این چیزی است که نیروانا خوانده می‌شود.

نیروانا یعنی:
آزادی تمام، مطلق، بدون مانع، یک آسمان باز می‌شوی: هیچ مرزی وجود ندارد، بی‌نهایت است. فقط وجود دارد… و آنگاه در همه‌طرف هیچی وجود دارد: در درون و بیرون
هیچی عملکرد آگاهی در وضعیت مراقبه است.
و در این هیچی سعادت و برکت وجود دارد. خودِ این هیچی، سعادت است

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
ادامه 👆

اگر به مدت پنجاه سال زندگی کنی و ذهنت توسط والدین و معلمان و جامعه شرطی شده باشد، آیا فکر می‌کنی که می‌توانی انتخاب کنی؟
تو از روی شرطی‌شدگی‌هایت انتخاب خواهی کرد
این چگونه می‌تواند یک انتخاب باشد؟ تو شرطی شده‌ای همچون یک هندو، یک مسیحی و...
چگونه می‌توانید آزاد باشید؟
شما توسط والدین خود، توسط جامعه، توسط همسایگان، مدرسه، کالج و دانشگاه شرطی شده‌اید
چگونه می‌توانید آزاد باشید؟
آزادی شما کاذب است؛ ساختگی است؛ فقط احساس آزادی به شما می‌دهد و شما را خوشحال می‌کند؛ وگرنه هیچ آزادی در آن نیست
وقتی به معبد هندو می‌روی آیا به سبب آزادی خود می‌روی؟
به این نگاه کنی و خواهی یافت که آزاد نیستی؛ فقط در یک خانواده هندو به دنیا آمده‌ای

گاهی اتفاق می‌افتد: در یک خانواده مسیحی به دنیا می‌آیی ولی بااین‌وجود می‌خواهی به معبد هندوها بروی. این هم یک شرطی‌شدگی است، از نوعی دیگر. شاید والدین تو خیلی زیاد مسیحی بوده‌اند، بیش از اندازه، و تو نتوانستی اینهمه چیزهای بی‌معنی را جذب کنی. حدّی وجود دارد. پس ضدیت کردی، شروع کردی به عصیان بر علیه آنان: یک انسان واکنشی شده‌ای
این باردیگر هیپنوتیزم است. در جهت معکوس، ولی بازهم هیپنوتیزم است. حالا واکنشی عمل می‌کنی،
آزاد نیستی

و یک نکته دیگر:
فقط موضوع شرطی‌شدگی نیست که تو آزاد نیستی. وقتی بین دوچیز انتخابی می‌کنی. شاید هیچکس تو را در مورد این دو چیز شرطی نکرده باشد

مردم به من نامه می‌نویسند که بین دو زن، یا دو مرد، گرفتار شده‌اند؛ چه باید بکنند!
این سردرگمی به این خاطر است که شما انگیزه دارید.یک انگیزه‌ای وجود دارد: پول، موسیقی، امنیت،
عشقی وجود ندارد، برای همین دوپاره شده‌اید
اگر عشقی وجود داشته باشد، عشقی شدید؛ آنوقت هیچ انتخابی وجود ندارد. همان عشق شدید تصمیم خواهد گرفت

آزادی واقعی فقط وقتی رخ می‌دهد که: زندگی تو در هر لحظه چنان تمامیت داشته باشد که نیازی به تصمیم‌گیری نداشته باشی؛ همان تمامیت تصمیم می‌گیرد
آیا متوجه می‌شوید؟
همان تمامیت تصمیم خواهد گرفت
تو دیگر با دو راه‌حل جایگزین روبه‌رو نیستی: که با این زن ازدواج کنی یا با آن زن. قلبت تو تماماً با یکی از آنهاست. انگیزه‌ای وجود ندارد، پس تو تقسیم نشده‌ای و سردرگمی وجود ندارد
اگر از سردرگمی تصمیم بگیری، تولید تضاد خواهی کرد. سردرگمی تو را عمیق‌تر وارد پریشانی می‌کند
هرگز از روی سردرگمی تصمیم نگیر

این چیزی است که کریشنامورتی همیشه در موردش صحبت می‌کند. بی‌انتخاب‌بودن، آزادی است.
تو انتخاب نمی‌کنی، فقط تماماً شدید زندگی می‌کنی؛ فقط مطلقاً هشیار، گوش‌به‌زنگ و باتوجه هستی

“حیط مسیحایی” ChristoSphere چهارمین مرحله است. در اینجا “بی‌ذهنی” no-mind وارد می‌شود ـــ بی‌ذهنیِ یک بودا، یک مسیح؛ نه بی‌ذهنی یک سنگ
با چهارمین، آگاهی وارد می‌شود، بدون مرکز، بدون یک “خود” در آن
فقط یک آگاهی خالص بدون هیچ مرزی، معرفت بی‌نهایت
آنوقت نمی‌توانی بگویی، “من آگاه هستم.” در آنجا “من” وجود ندارد،
فقط آگاهی هست. هیچ نام و شکلی ندارد؛ هیچی است، تهی‌بودن است. با این آگاهی، نیازی به فکرکردن نیست؛ بینش شروع به فعالیت می‌کند، شهود شروع به فعالیت می‌کند.

عقل نیاز به تدریس tuition دارد:
دیگران باید به تو آموزش دهند ـــ تدریس یعنی همین
ولی شهود intuition را هیچکس نباید به تو آموزش دهد: از دورن می‌آید، از تو رشد می‌کند، شکوفایی وجودت است.
این کیفیتی از آگاهی است که مراقبه نام دارد: شهود، بینش، آگاهیِ بدون مرکز؛ بی‌زمانی؛ یا می‌توانی آن را اکنون بخوانی، لحظه‌ی حال

ولی به یاد بسپار:
این زمانی حال بین گذشته و آینده نیست؛ این زمان حالی است که در آن گذشته و آینده، هردو، ناپدید شده‌اند.

د شاردین De Chardin آن را “نقطه‌ی پایان” Omega point می‌خواند
بودا آن را نیروانا Nirvana می‌خواند، جین‌ها Jainas آن را موکشا Moksha می‌خواند
اینها نام‌های متفاوت هستند
تمام این سوتراها(سوترای دل) در مورد حرکت از سومین به چهارمین مرحله؛ از حیطه‌ی ذهن به حیطه‌ی مسیحایی؛ از عقل intellect به هوشمندی intelligence.

چهارمین چیزی است که پاتانجلی آن را توریا می‌خواند، “چهارمین” the Fourth او اسمی به آن نداده است و این به‌نظر بسیار زیباست. آن را “مسیحایی” بخوان و به نظر مسیحی می‌رسد؛ آن را “حیطه کریشنایی” بخوان و به‌نظر هندو می‌رسد؛ آن را “حیطه بودا” بخوان و بودایی به‌نظر می‌رسد
پاتانجلی بسیار بسیار خالص است؛ او آن را “چهارمین” می‌خواند. این شامل همه‌چیز است. او نام مشخصی به این وضعیت نداده است. او به سه حالت قبلی نام‌هایی داده زیرا آنها شکل‌هایی دارند؛ و هرگاه شکل وجود دارد، نام مربوط می‌شود. ولی به چیزی بی‌شکل نمی‌توان نامی داد ـــ پس، “چهارمین.”

پایان

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
سومین ویژگی یک سانیاسین، اعتماد به ارگانیسم خود است. مردم به دیگران اعتماد دارند، یک سانیاسین به وجود خودش اعتماد دارد:
شامل بدن، ذهن، روح خودش.
اگر احساس عشق داشته باشد، در عشق جاری می‌شود. اگر احساس عاشقانه ندارد می‌گوید، “متاسفم”
ولی هرگز تظاهر نمی‌کند.

چهارمین ویژگی یک سانیاسین،
حّس آزادی است.
سانیاسین نه تنها آزاد است، بلکه آزادی است. او همیشه آزادانه زندگی می‌کند. آزادی به معنی هرزگی و شهوترانی نیست. هرگز، و شهوترانی آزادی نیست؛ فقط واکنشی در برابر بردگی است؛ پس به تفریط کشانده شده‌ای. آزادی تفریط نیست، واکنش نیست. آزادی یک بینش است:
“من باید آزاد باشم، اگر ابداً‌ بخواهم وجود داشته باشم. راه دیگری برای بودن وجود ندارد. اگر در قیدوبند کلیسا، هندویسم، و.. باشم، آنوقت نمی‌توانم وجود داشته باشم. آنوقت اینها برای من حد و مرز تعیین می‌کنند. اینها با زور مرا به موجودی علیل و افلیج تبدیل می‌کنند. من باید آزاد باشم. باید برای آزاد بودن مخاطره کنم. باید خطر ریسک کردن را بپذیرم.”
آزادی خیلی راحت و خیلی بی‌دردسر نیست؛ مخاطره‌آمیز است.
یک سانیاسین این مخاطره را می‌پذیرد.


پنجمین ویژگی یک سانیاسین،
خلاقیت است
او باید چیزی را پیشکش کند. غیرخلاق ماندن تقریباً یک گناه است

ششمین ویژگی، حس شوخ‌طبعی، خنده، بازیگوشی، صداقت غیرجدّی است
سانیاس قدیم بدون‌خنده، بی‌جان و گُنگ بود. سانیاسین جدید باید خنده‌ی بیشتر و بیشتری را به وجود خودش بیاورد. او باید یک سالک خندان باشد، زیرا خنده‌ی تو، آسودگی تو است و خنده‌ی تو می‌تواند موقعیت‌های برای دیگران خلق کند که آسوده شوند

هفتمین ویژگی، مراقبه‌گون‌بودن و تنهابودن است. اوج تجربه‌ی عرفانی زمانی اتفاق می‌افتد که تو تنها هستی، وقتی در درون خود مطلقاً تنها باشی

و هشتمین ویژگی یک سانیاسین،
عشق است، مرتبط‌بودن و رابطه‌داشتن.

به‌یاد بسپارید که:
فقط وقتی می‌توانید با دیگری در رابطه باشید که تنهابودن را آموخته باشید، نه هرگز قبل از آن. فقط دو فرد می‌توانند باهم در اتباط باشند.
فقط دو آزادی می‌توانند به هم نزدیک شوند و همدیگر را در آغوش بگیرند. فقط دو هیچی می‌توانند درهمدیگر نفوذ کنند و درهمدیگر ذوب شوند.
اگر قادر به تنهابودن نباشی، رابطه‌ی تو کاذب است. این فقط حقّه‌ای است برای برای پرهیز از تنهایی، نه چیزی دیگر.

و نهمین ویژگی، فراسویی بودن transcendence است: تائو Tao، بی‌نفسی no ego، بی‌ذهنی no-mind، کسی نبودنnobodiness، هیچی nothingness، هماهنگی با کُلّ.
فراسویی آخرین و والاترین ویژگی یک سانیاسین است.

ولی اینها فقط اشاراتی هستند؛ تعاریف نیستند. اینها را بسیار روان و سیّال‌گونه بگیرید. چیزهایی را که گفتم بصورت خشک و منجمد نگیرید….
بسیار مایع‌گون، نوعی بینش مبهم، بینشی در سایه‌روشن ـــ نه مانند وقتی که خورشید در وسط آسمان است. در آنوقت همه چیز بسیار واضح و تعریف شده است. در سایه‌روشن،‌ وقتی خورشید غروب کرده و شب هنوز فرانرسیده، هر دو هست، درست در وسط….
هرآنچه را که گفتم در این چنین نوری بگیرید. سیّال، جاری و روان باقی بمانید. هرگز در اطراف خود خشکی و انجماد درست نکنید. هرگز قابل‌تعریف نشوید.

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
#سوال_از_اشو

اشوی محبوب، اگر یک راننده تاکسی بودید، آیا من واقعاً شما را تشخیص نمی‌دادم؟
نخست اینکه بجای اینکه مرا مستقیم به خیابان گاندی ببرید، یکساعت و نیم مرا دیوانه می‌راندید!
دوم اینکه، کرایه از من دریافت نمی‌کردید و بجای آن، جان مرا می‌گرفتید!
سوم اینکه، وقتی مرا در پریشانی کامل ترک می‌کردید، یک لبخند آسمانی می‌زدید و چراغ خودتان را روشن می‌کردید: “برای امروز کافیست”!
آیا هنوز من راننده تاکسی را از دست می‌دهم؟
پس بهتر است پیاده بروم!

#پاسخ

این پرسش از وسامی آناند آدی Swami Anand Adi است. آدی چنان دیوانه است که من نمی‌توانم خیلی مطمئن باشم که آیا او مرا خواهند شناخت یا نه. شاید بشناسد! مردمان دیوانه، مردمانی دیوانه‌اند! در مورد دیوانگان نمی‌توانی خیلی مطمئن باشی
بله، آدی: امکان دارد. شاید تو مرا در لباس راننده تاکسی تشخیص بدهی.

می‌گویی، “نخست اینکه بجای اینکه مرا مستقیم به خیابان گاندی ببرید، یکساعت و نیم مرا دیوانه می‌راندید!” این درست است. به من کمک کنید تا شما را دیوانه برانم drive you nuts زیرا عاقل بودن شما ارزشی ندارد. عقلانیت شما درست مانند سنگی است روی قلبتان. بگذارید آن را از شما بردارم
این نوعی عمل جرّاحی است:
درد دارد، آزرده می‌کند. تو می‌خواهی به آن سنگ بچسبی. می‌خواهی مستقیم به خیابان گاندی MG Road بروی. ولی تمام رویکرد من این است که:
جایی برای رفتن وجود ندارد، خیابان گاندی وجود ندارد. هدفی در زندگی وجود ندارد؛ زندگی مسافرتی بدون مقصد است
پس من باید شما را زیگزاگی ببرم، آنقدر ببرم و ببرم تا وقتیکه کاملاً‌ خسته شوید و بگویید:
“کافیست؛ برای امروز کافیست!”

“دوم اینکه، کرایه از من دریافت نمی‌کردید و بجای آن، جان مرا می‌گرفتید!”
این هم درست است، آدی. کمتر از این کفایت نمی‌کند. کمتر از این، بی‌ارزش است. این تمام آموزش‌های من است:
که چیزی برای ازدست‌دادن ندارید، غیر از همه‌چیز!

“سوم اینکه، وقتی مرا در پریشانی کامل ترک می‌کردید، یک لبخند آسمانی می‌زدید و چراغ خودتان را روشن می‌کردید: “برای امروز کافیست”!
این بستگی به تو دارد. می‌توانی در “لبخند آسمانی” من با من مشارک کنی. نیاز به شهامت است
شما آنقدر در پریشانی خود سرمایه‌گذاری کرده‌اید که می‌خواهید همیشه آن را نگه دارید
ولی به یاد بسپارید:‌
هرچه بیشتر آن را نگه بدارید، سرمایه‌گذاری شما هر روز بیشتر و بزرگتر و بزرگتر خواهد شد
آن را دور بیندازید. امروز آسان‌تر است: فردا مشکل‌تر خواهد شد، زیرا بیست‌وچهار ساعت بیشتر در آن سرمایه‌گذاری کرده‌ای. هرچه سریع‌تر آن را دور بریز، عقب نینداز، زیرا تمام تاخیرها خطرناک هستند. درحالیکه به تاخیر می‌اندازی، پریشانی تو قوی‌تر شده و بیشتر در وجودت ریشه می‌گیرد.

من می‌دانم که شما چرا به پریشانی خود چسبیده‌اید ــ زیرا فکر شما این است که: “هرچیزی بهتر از هیچ چیز است!”

و تمام رویکرد من این است:
هیچی خدا است
شما به پریشانی خود چسبیده‌اید زیرا این احساس را به شما می‌دهد که چیزی را دارید، دست‌کم چیزی را دارید ـــ شاید پریشانی باشد، شاید تشویش، نگرانی؛ ولی چیزی هست، دست‌کم چیزی هست! “من خالی نیستم!”
شما بسیار از خالی بودن وحشت دارید؛ و فقط خالی‌بودن است که خداوند توسط آن وارد می‌شود.

بگذارید کمک کنم تا هیچی بشوید.
و آنوقت آن لبخند آسمانی می‌آید ـــ
از هیچ می‌آید. وقتی در درونتان هیچی باشد، لبخندی در تمام وجودتان دارید؛ فقط روی لب‌ها نیست، در تمام وجودتان هست. این لبخندِ هیچی است.

ببینید که مقدار زیادی پریشانی حمل می‌کنید و ببینید که شمایید که آن را حمل می‌کنید. و ببینید که شما مسئول حمل‌کردن یا حمل‌نکردنِ آن هستید: می‌توانید در همین لحظه آن را رها کنید. و رهاکردن این بار همان سانیاس است.

باید این را در مورد آناند آدی بگویم: می‌ترسم که او مرا حتی اگر یک راننده تاکسی بودم تشخیص بدهد! شاید مرا بسیار بهتر از آنی که من حالا هستم تشخیص بدهد. او فقط دیوانه است!

مردمان زیادی هستند که مرا درهرصورت و هرکجا تشخیص خواهند داد. فقط آنان هستند که با من هستند کسانی که مرا در همه جا تشخیص می‌دهند.

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
#سوال_از_اشو

اشوی محبوب، من حالا شصت‌وپنج سال دارم و پیوسته به سکس فکر می‌کنم.
چه اشکالی در من هست؟

#پاسخ

هیچ اشکالی در تو نیست، که هنوز زنده هستی، که هنوز جوان هستی!
فقط یک چیز به‌نظر اشتباه می‌رسد ـــ
که تو فکر می‌کنی اشکالی در سکس وجود دارد
خودِ سکس هیچ اشکالی ندارد
ولی تو باید سرکوب کرده باشی،
وگرنه به ورای آن می‌رفتی
حالا دیگر منتظر نمان، تمامش کن. واردش بشو! وگرنه در گور هم به اینطرف و آنطرف می‌چرخی و در مورد سکس فکر خواهی کرد!

تو هنوز زنده‌ای؛ می‌توان کاری کرد.
و احساس گناه نکن. هیچ چیزی در آن نیست که در موردش احساس گناه کنی؛ سکس یک انرژی زیباست
می‌تواند یک گذرگاه و یک وسیله برای رسیدن به خداوند باشد
آری، در طول اعصار سکس را محکوم و سرزنش کرده‌اند، ولی نیازی نیست این سرزنش‌ها را باور کنی
این یک شرطی‌شدگی در تو بود که سکس خطا است، ولی می‌توانی این شرطی‌شدگی را دور بیندازی. می‌توانی دوباره تازه شوی و شروع کنی به حرکت در آن. و نگران نباش که شصت‌وپنج سال داری….
خیلی نگران نباش. بقدر کافی سرکوب کرده‌ای. حالا واردش بشو
سکس را بعنوان یک هدیه از سوی خداوند بپذیر، وگرنه سرکوب به انحراف ختم می‌شود.

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا