عشق و نور
1.21K subscribers
449 photos
1.35K videos
22 files
594 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی👇

https://t.me/salamzendgi7

لینک صوتی های نرمین👇


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
وقتی درونتان همزمانی رخ دهد
خود جوان و ناپخته و نابالغ
و پیر و پخته و بالغ تان، باهم ملاقات میکنند
به خود پیرتان اعتماد کنید☺️👌
پیر درون، پیر مجرب و توانمنده زندگانی های ارزشمنده
شعور بخطا رفته قدیم مردانه بود شعور جدید زنانه است
مهمترین راهنما در تجربه ناشناخته ها پیر درون یا همون مرشد درونِ


آگاهی زنانه است اگر بخش زنانگی مان بیدار نشه
ازاگاهی هم خبری نیست زنانگی همون شهود ماست

عقل نمی‌داند آگاهی چیست

منطق نمی داند آگاهی چیست

باور نمی‌داند آگاهی چیست

اعتقاد نمی داند آگاهی چیست

الگوها نمی داند آگاهی چیست

تقلید نمی‌داند آگاهی چیست

دروغ نمی داند آگاهی چیست

نفس نمی داند آگاهی چیست

ذهن نمی‌داند آگاهی چیست

آگاهی داده واطلاعات نیست

اگر چرخ نمیزدیم دور خویش
خسته نمی‌شدیم بیایم پی خویش
بقدری با دانش آلودگی هامون پر شدیم، خالی شدن از دانستگی ها مون که بهشون دلبسته شدیم گاهی سخت و دشواره چون حسِ امنیتی کاذب بهمون میدن
وقتی ذهن از دانستگی ها خالی میشه می‌ترسیم احساس بیگانگی در دنیایی که می‌شناختیم داریم چون داریم وارده ناشناخته ها میشیم و برای این دگرگونی باید از گذشته ها خالی بشیم تا باره منفی گذشته ها رو به آینده فرافکنی نکنیم و از امید به آینده دست بکشیم و در این لحظه زندگی کنیم. در لحظه زندگی کردن یعنی هر روزمون، روز دیگر رو رقم میزنه باید هشیار و مراقبگون باشیم تا در دام و تله های ذهن نیافتیم.
ما انسانهای معاصر، زبانِ از یاد رفته دل که حس و احساسِ، مدتهاست که به فراموشی سپردیم و تابع عقل و منطق استدلالی شدیم و فقط نفس پروری کردیم بجای اینکه به ندای دل و طبیعت گوش بدیم، همه حس و احساس مونو که هدایتگره ما در تاریکی بودن، سرکوب کردیم و در این تن‌پوش خاکی که بسیار فشرده است، رشد کردیم و بیشتر و بیشتر در عقل و منطق، سردرگم و سرگشته شدیم چون چاکرای ریشه که باید با طبیعت و مادر زمین و قوائده هستی هماهنگ باشه، را فراموش کردیم.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام و درود بر یاران حق ☺️
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈

🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
بر روی صفحه‌نمایش گاهی اقیانوسی عظیم با امواجی بی‌پایان می‌بینید که ناپدید می‌شوند.
گاهی هم روی آن، آتشی می‌بینید که به همه‌جا گسترده شده و سپس آن‌هم ناپدید می‌شود.
در هر دو مورد صفحه‌نمایش آنجاست.
آیا صفحه‌نمایش با آن آب، خیس یا با آن آتش، میسوزد؟
هیچ چیزی روی آن صفحه تأثیر نمیگذارد.
درست به همین طریق اتفاقاتی که در طی وضعیت‌های بیداری، رویا و خواب پیش می‌آید مطلقاً روی شما اثری نخواهند گذاشت و شما همان خویش خودتان باقی خواهید ماند.

#رامانا ماهارشی
جنگ و ناسازگاری


انسان میتواند دنیای دیگر و روابط دیگری جز اینکه در دنیای امروزمون هست داشته باشد. چرا ما نمیتوانیم این شصت هفتاد سال مهمانی را کوفت یکدیگر نکنیم؟ این چه مهمانی زهرماری است که ما در آن شرکت کرده ایم؟ چرا کفران نعمت میکنیم؟ اینهمه زیبایی و نعمت در اطراف ما هست، آنوقت باید به آن بی اعتنا بمانیم و خود را درگیر بازی ای کنیم که نتیجه اش کشتن و محروم کردن و آزار یکدیگرست!؟ عزیز باور کن بيشترين وقت ما در این مهمانی صرف آزار و نفرت ورزیدن و شکست دادن یکدیگر در یک مسابقه پوچ می شود. انسان خودش با خودش مدام در تضاد و کشمکش است، با خودش سر ناسازگاری دارد. زن با شوهر، همسایه با همسایه، این ملت با آن ملت، عرب با عجم، همه با هم درگیر یک جنگ و ناسازگاری و ناهنجاری تمام نشدنی هستیم. و اینها همه حاصل "نفس" است. حاصل بازی "شخصیت" است.
چرا انسان هایی که من و تو باشیم نمینشینیم یک فکر اساسی، فکری غیر از وانمود و رفع و رجوع و سرهم بندی برای این مسئله بنیادی بکنیم؟ چرا من و تو نمیتوانیم وجود روحی خود را در وضعیتی نگه داریم که کمترین جرم اختلاف و ناهنجاری و زشتی و تکدر و نفرت و خشونت در آن نباشد؟ این چه وضع درهم برهمی است که این انسان باعقل و باشعور برای خودش ساخته است؟
بیشترین وقت و هدف و تلاش های ما صرف پیدا کردن راه های آزار، و بعد توجیه آن آزارها میشود. انگار در ته وجود ما یک نهر عظیم آب تیره جریان دارد و روی آن را قشر نازکی آب زلال گرفته است. و این قشر نازک در واقع حکم لعابی را دارد برای پوشاندن آن آب تیره - نفرت و خشونت در وجود ما آن نهر عظیم و تیره است‌. و اصل آنست. آن لعاب هم فرع است، پوششی است برای پنهان نگه داشتن آن منبع عظیم.
به هر جنبه از وجود انسان و روابط او نگاه کنی این واقعیت را می بینی‌ من تمام وجودم را تبدیل به چنگ و دندان کرده ام و جان میکنم تا در نبرد ارزشها بر تو تفوق یابم. این یعنی یک اصل، یعنی همان آب تیره. بعد سعی میکنم در رابطه با تو مثلاً از خودم فروتنی نشان بدهم. سخاوت نشان بدهم، در سلام و احترام بر تو پیشی بگیرم. اینها یعنی لعاب، یعنی نمایشی زیبا و انسان مآبانه در یک متن زشت و تیره، پول جامعه را كرور کرور می چاپم. بعد یک مهمانی سخاوتمندانه و رئیسانه هم می دهم. آیا اینها بازی و تئاتر نیست؟
باید یک فکر جدی و اساسی کرد. تا این عجوزه حاکم بر ماست، کار خراب است. کار این عجوزه نفرت ورزیدن، ناپاکی، ريا و شیطنت است. جنگ انسان با انسان جنگ این عجوزه است، جنگ "شخصیت" است. قالب با قالب در جنگ است، نه انسان با انسان. وقتی من تو را می کُشم‌، هدفم کشتن تو نیست‌. بلکه هدفم نابودی قالب توست. دشمن من خود تو نیستی، شخصیت توست. من تو را میکشم فقط به دلیل اینکه حمل کننده آن قالب و شخصیتی. اگر این عجوزه نبود من و تو آزاری به هم نداشتیم. برادروار بر سر این سفره پرنعمت و زیبا و رنگین می نشستیم و مهمانی را به خوبی تمام میکردیم.

محمد جعفر مصفا
رابطه
این همانندسازی فقط به کسانی که جسمی خوب یا تقریباً کامل دارند و احتمالاً کسی را که هستند با آن یکسان می دانند مربوط نمی شود. شما می توانید خودتان را به راحتی با جسم «مشکل دار» نیز یکی بدانید و آن نقص جسمانی، بیماری یا ناتوانی را به صورت هویت خود در آورید. آن گاه ممکن است درباره خودتان به عنوان کسی که از این یا آن بیماری مزمن یا ناتوانی رنج می برد صحبت یا فکر کنید. در این حالت توجه فراوانی از پزشکان و کسانی که همواره هویت خیالیتان را نزد شما به عنوان فردی رنجور یا بیمار مورد تأیید قرار می دهند دریافت می کنید. سپس ناآگاهانه به بیماری خود می چسبید، چرا که بیماری به مهم ترین بخش از آن کسی که تصور می کنید هستید، تبدیل شده است.
این حالت به صورت شکل دیگر فکر که من درون خود را با آن یکی می داند درآمده است. من درون هنگامی که برای خود هویتی مییابد دیگر به راحتی آن را رها نمی کند. شگفت آن که گاه من درون که در جست و جوی هویت قوی تری است، بیماری به وجود می آورد تا توسط آن به خود نیرو ببخشد.

اکهارت تله
جهانی نو
همه با هم درگیر جنگها و ناسازگاریِ ناهنجار، با افکار و باورهای به ارث برده اعتقادی مان از نیکانمان شدیم که همه ميراثِ گذشته گان و رفتگان و مردگانمان ماست که به آن‌ها چسبيده ایم و بنظر تمام نشدنی ست و اینها همه حاصل خواسته های "نفس" است که از حاصل بازی های نقابدار و رلهای "شخصیتی" ماست.
هیچکسی دیگه خودش نیست همه اسیره هنرپیشه گی های خودانگاری و پنداشتی شدیم
کشتارگاه خونینِ انسانها، افکار و باورهای مطلقشان است هرچند باورهای مطلق وجود ندارند." باید فراتر رفت" چون چاره ایی جز فراتر رفتن از شناخته ها به ناشناخته ها نداریم.
بزرگترین سده راه انسانها، کلمات و زبان‌های متعدد بشریست و هیچکدام از زبان‌های رایجِ بشری، گویای حقیقت ما و گوهره وجودینِ ما نیست.
Forwarded from Karami
دوستان لینک گروه سلام زندگی متعلق ب بانو نرمین هست میزام اینجا تمایل داشتین تشریف بیارین
👇
عشق و نور pinned «دوستان لینک گروه سلام زندگی متعلق ب بانو نرمین هست میزام اینجا تمایل داشتین تشریف بیارین 👇»
در نفس بودن

در نفس، تو درون یک چرخه‌ی باطل قرار داری، هرگز نمی توانی جلوتر از بقیه باشی، هرگز....
همیشه کسی هست که به نوعی از تو جلوتر باشد،
نمی توانی منحصربه فرد باشی.
برای همین است که نفس هرگز نمی تواند رضایت داشته باشد.
نفس همیشه ناقص باقی می‌ماند و همیشه نیز تقاضای کامل بودن دارد.

تمام پیام من، حقیقت را دیدن است،
دیدن آن جهنم که نفس به نام کامل بودن و منحصربه‌ فردبودن خلق می کند ،
همینکه این نفس را رها کنید. آنگاه زیبایی عظیمی وجود خواهد داشت،
#بدون_نفس،
#بی_خود،
#فقط_یک_تهیای_ژرف.

و از درون این تهیا خلاقیت برمی‌خیزد،
از این تهیا سرور پدیدار می شود؛
و از آن حقیقت-وجود- برمی‌خیزد،
همه چیز از همین خلوص مطلق سرچشمه می گیرد.

#اشو
#هنر_مردن
#سوال_از_اشو
اشو عزیز فرد چگونه #نگرانی را متوقف کند؟

#پاسخ

این سوال از پاتیک احساساتی است !
او بی‌جهت به احساساتی بودن و سوزناک بودن ادامه می‌دهد !
حالا، چگونه نگرانی را متوقف کنی؟!
چه نیازی است که نگرانی را متوقف کنی؟
اگر شروع کنی تا سعی کنی که نگرانی را متوقف کنی، یک نگرانی تازه درست می‌کنی.
چگونه نگرانی را متوقف کنم؟!
آنوقت شروع می‌کنی به نگران شدن در مورد نگرانی. آنوقت آن‌ها را دوبرابر می‌کنی !
راهی وجود ندارد. اگر کسی بگوید همانطور که مردمانی هستند که می‌گویند. دیل کارنگی کتابی نوشته بنام: ”چگونه نگرانی را متوقف کنیم و شروع به زندگی   کنیم”
این مردم نگرانی بیشتری تولید می‌کنند. زیرا به شما خواسته‌ای می‌دهند که نگرانی‌ها را می‌توان متوقف کرد. نگرانی‌ها را نمی‌توان متوقف کرد
بلکه از بین می‌روند . من این را می‌دانم . نگرانی را نمی‌توان متوقف کرد.
بلکه خودشان ازبین می‌روند ! هیچ کاری در مورد نگرانی‌ها نمی‌توانی بکنی . اگر فقط به آن‌ها اجازه بدهی باشند و ذره‌ای اهمیت ندهی، ازبین خواهند رفت .

نگرانی‌ها ناپدید می‌شوند، نمی‌توانند متوقف شوند، زیرا وقتی که بکوشی تا آن‌ها را متوقف کنی، این تو کیست؟ذهنی که نگرانی‌ها را تولید می‌کند ! او اکنون یک نگرانی تازه تولید می‌کند :
چگونه متوقف کند !
حالا دیوانه خواهی شد، جنون خواهی گرفت. اینک مانند سگی هستی که دنبال گازگرفتن دُم   خودش است ! سگی نباش که به دنبال گاز گرفتن دم خودش است و به دیل کارنگی‌ها گوش نده. این تنها روشی است که آنان می‌توانند به شما   آموزش بدهند : دُم خودتان را دنبال کنید و دیوانه شوید !

راهی وجود دارد، نه یک روش. راهی که نگرانی ها ناپدید شوند .
وقتی که فقط به آن‌ها نگاه کنی. بی‌تفاوت، از دور. طوری آن‌ها را نگاه کنی که گویی به تو تعلق   ندارند . آن‌ها وجود دارند. تو آن‌ها را می‌پذیری. درست مانند ابرهایی که در آسمان حرکت می‌کنند :  افکار در ذهن حرکت می‌کنند، در آسمان درون، ترافیکی که در جاده حرکت می‌کند : افکار در جاده‌ی درون حرکت می‌کنند . تو فقط آن‌ها را تماشا  کن . وقتی که در کنار خیابان ایستاده و منتظر اتوبوس هستی چه می‌کنی؟ فقط تماشا می‌کنی . ترافیک در جریان است، تو اهمیتی نمی‌دهی . وقتی که اهمیتی ندهی، نگرانی‌ها شروع می‌کنند به افتادن . این توجه تو است که به آن‌ها انرژی می‌دهد .
تو آن‌ها را تغذیه می‌کنی، به آن‌ها زندگی می‌بخشی و سپس می‌پرسی که   چگونه آن‌ها را متوقف کنی ! و وقتی که می‌پرسی چگونه آن‌ها را متوقف کنی،   پیشاپیش به آن‌ها نیرو داده‌ای .

پرسش غلط مطرح نکن . نگرانی‌ها وجود دارند. طبیعتاً، زندگی چنان پدیده‌ای وسیع و پیچیده   است که   نگرانی‌ها باید وجود داشته باشند . تماشایشان کن . یک #تماشاچی باش و یک کننده نباش نپرس که چگونه متوقف   کنی
وقتی می‌پرسی که چگونه متوقف کنی می‌پرسی که چکار کنی  ! نه، هیچ کاری نمی‌توان کرد . نگرانی‌ها را بپذیر. وجود دارند . درواقع، به آن‌ها نگاه کن، از هر زاویه به آن‌ها نگاه کن، که چیستند. متوقف کردن را فراموش  کن. یک روز ناگهان در می‌یابی آن نگرانی‌ها دیگر  نیستند. آن ترافیک متوقف شده. جاده خالی است. هیچکس عبور نمی‌کند. در آن تهیا، خداوند عبور می‌کند. در آن خالی‌ بودن، لمحه‌ای از بودا سرشتیِ خودت   را، از فراوانیِ درونت را خواهی دید. و همه چیز یک سعادت خواهد شد.

#اشو
#یوگا_ابتدا_و_انتها
قضاوت‌ های تو نسبت به دیگری دقیقا چهره‌ی خود ِ توست، تو همان را میبینی که در لایه‌هایِ زیرینِ وجودت پنهان داری!
هیچ کس برتر از دیگری نیست، هیچ کس از دیگری پایین تر هم نیست و هرگز کسی با دیگری هم برابر نیست.

هر شخص کاملا منحصر به فرد است. هر کس نمی تواند "آلبرت انیشتین" باشد. ولی این نکته بدین معنی نیست که آلبرت انیشتین بالاتر از شماست.

هر کس تجلی ای کاملا منحصر به فرد است. بنابراین مساله بالاتر بودن، پایین تر بودن و حتی یکسان بودن را باید به طور کلی فراموش کنیم و به جای آن درک کنیم که هر کس فقط و فقط تجلی ای منحصر به فرد است.

تنها کافی است به همه با عشق و محبت نگاه کنید و سپس درک خواهید کرد که هر فرد، صاحب خصوصیتی است که هیچ کس دیگری آن را ندارد.

ُشو
#عشق❤️
بگذارید به این شکل بگوییم: چیزی درون شماست که با فضـا احسـاس پیوستگی می کند و به همین دلیل است که می توانید از آن آگاه شوید. از آن آگاه شویم؟ این تعبیر هم به طور کامل درست نیست؛ اگر فضا چیز نباشـد، چگونه می توان از آن آگاهی یافت؟
پاسخ این پرسش هم آسان و هم ژرف است. هنگامی که نسبت به فضا آگاه هستید، شما به راستی از چیزی آگاه نیستید، به جز خود آگاهی یا فضای درونی آگاهی و از طریق آگاهی شماست که عالم نسبت به خود آگاه می شود! زمانی که چشم چیزی برای دیدن نمی یابد، آن چیزی نبودن به صورت فضا دریافت می شود. هنگامی که گوش چیزی برای شنیدن نمی یابد، آن چیزی نبودن، به صورت سکون دریافت می شود. وقتی حواس که برای دریافت شکل طراحی شده اند، با نبود شکل رو به رو می گردند، آن آگاهی بی شکلی که در پس ادراک قرار دارد و همه دریافت ها و تجربه ها را ممکن می سازد، دیگر به وسیله شكل، مبهم و پیچیده نمی شود. هنگامی که به آن ژرفای ادراک نشدنی از فضا می اندیشید یا به سکوتی فراگیر در ساعات پیش از طلوع خورشید گوش می سپارید، چیزی درون شما به ارتعاش درمی آید که گویی آن را می شناسید. سپس آن گستره ژرف فضا را به عنوان ژرفای خود احساس می کنید و آن سکون گران بهای بی شکل، به گونه ای عمیق تر و به دور از هر چیز دیگری که محتوای واقعی زندگی شما را می سازد، به آن کسی تبدیل می شود که به راستی هستید.
اوپانیشا دها ، سرود های کهن هند، با واژگان زیر به همان حقیقت اشاره می کند:

«آن چه را با چشم نتوان دید، چیزیست که چشم می تواند با آن ببینـد بـدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد است، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند. آنچه را با گوش نتوان شنید، همان چیزیست که گوش می تواند با آن بشنود: بدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد است، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند... آنچه را با ذهن نتوان اندیشید، چیزی ست که ذهـن می تواند با آن بیندیشد: بدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد اسـت، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند.»

اکهارت تله
جهانی نو
روح الهی در همه حضور دارد و مختص به قدیسان نیست. حتی گناهکاران هم می توانند وسیله «او» باشند.
تغییر دادن محیط  کمکی نمی‌کند،
مانع در ذهن است، از آن است که باید فراتر رفت، چه در خانه و چه در جنگل (عزلت).

اگر بتوانی در جنگل انجامش دهی، چرا در خانه نتوانی؟

چرا نگران آینده باشی؟ تو حتی همین حال حاضر را هم درست و حسابی نمی‌شناسی.

به حال حاضر برس، آینده از خودش مراقبت خواهد کرد.


رامانا_ماهارشی

حالا_اکنون_حضور