کودک وقتی که هفت ساله است،
نخستین تغییر را می کند.
کودکی او تمام است. تغییری بزرگ
در چهارده سالگی، جنسیت وارد مى شود بازهم تغییری بزرگ.
اینک او نگرشی متفاوت و خواسته هایی متفاوت دارد.
در بیست ویک سالگی، جاه طلبی وارد زندگیش مى شود.
او بیشتر سّیاس، عصیانگر و جنگجو مى شود آماده است تا با هرکسی بجنگد
یک انقلابی مى شود.
در بیست و هشت سالگی شروع به سروسامان گرفتن می کند، بیشتر به رفاه علاقه دارد، حساب بانکی، حقوق خوب، خانه ای خوب، زن،فرزند، تلویزیون، اتومبيل و چیزهایی از این قبیل، و بیشتر محافظه کار مى شود.
پس هیپی ها درست می گویند که به شخص بیش از سی سال اعتماد نکن!
زیرا پس از سی سالگی، همه سّنتی می شوند.
این یک روند طبیعی است.
انسان خانه دار مى شود.
برای همین است که هیپی های مسّن وجود ندارند.
هیپی ها در بیست وهشت سالگی در دنیای بزرگی که با آن مى جنگیدند، ناپدید می شوند.
در این سّن، روزهای انقلابی بودن آنان گذشته است.
اینک آنان باید سروسامان بگیرند، باید آشیانه ای روی درختی برای خود بسازند و شروع می کنند به تفکر درباره ی ازدواج و کودکان و...
و طبیعتًا وقتی که همسر و کودکانی باشند، تو نمی توانی دیگر انقلابی باشی.
در سى و پنج سالگی، انسان تقریبًا جا افتاده است.
هرچه روی داده، او در آن جا افتاده
اگرموفق بوده در توفیقش جاافتاده و اگر شکست خورده، در شکستش جاافتاده است.
اینک او می داند که دیگر کاری نمی توان انجام داد، هرآنچه که روی داده، رخ داده است.
اینک او بسیار تقدیر گراfatalistic مى گردد.
می گوید که اینک دیگر کاری نمى شود کرد، هرچه در پیشانی اش نوشته شده، اتفاق افتاده است.
اینک او دیگر آماده ی جنگیدن نیست، آرام مى گیرد.
در چهل و دو سالگی، او شروع می کند به قدری هشیار شدن:
او در اینجا چه می کند؟
به دست آوردن پول، قدرت، اعتبار؟
مرگ می آید. مرگ برای نخستین بار در چهل ودو سالگی در می زند.
در این سّن معمولا سکته ی قلبی، فشارخون و سرطان و امثال آن به سراغ انسان می آید.
این نخستین برخورد با مرگ است.
مراقب چهل ودو سالگی باش:
خطرناک ترین سّن است
آنوقت شروع می کنی به لرزیدن در درون، دیگر آنطور که قبلا مطمئن بودی، نیستی.
اطمینان ات را از دست مى دهی.
تو زندگی کرده ای، پول را شناخته ای، همسر و فرزندان را تجربه کرده ای، سکس و عشق را شناخته ای، این و آن را دیده ای، به سراسر دنیا سفر کرده ای، ولی هیچ چیز تو را راضی نکرده است.
احساس می کنی که گم شده ای داری.
این، لحظه ای است که مذهب وارد زندگیت می شود.
به یاد بسپار:
مرگ و مذهب باهم وارد می شوند.
در زدن مرگ، در زدن مذهب نیز هست
اینک بستگی به خودت دارد.
اگر خیلی ضد مذهبی باشی،
فرصت را برای سالك شدن از دست مى دهی.
#اشو
#ذن_جاده_اضداد
نخستین تغییر را می کند.
کودکی او تمام است. تغییری بزرگ
در چهارده سالگی، جنسیت وارد مى شود بازهم تغییری بزرگ.
اینک او نگرشی متفاوت و خواسته هایی متفاوت دارد.
در بیست ویک سالگی، جاه طلبی وارد زندگیش مى شود.
او بیشتر سّیاس، عصیانگر و جنگجو مى شود آماده است تا با هرکسی بجنگد
یک انقلابی مى شود.
در بیست و هشت سالگی شروع به سروسامان گرفتن می کند، بیشتر به رفاه علاقه دارد، حساب بانکی، حقوق خوب، خانه ای خوب، زن،فرزند، تلویزیون، اتومبيل و چیزهایی از این قبیل، و بیشتر محافظه کار مى شود.
پس هیپی ها درست می گویند که به شخص بیش از سی سال اعتماد نکن!
زیرا پس از سی سالگی، همه سّنتی می شوند.
این یک روند طبیعی است.
انسان خانه دار مى شود.
برای همین است که هیپی های مسّن وجود ندارند.
هیپی ها در بیست وهشت سالگی در دنیای بزرگی که با آن مى جنگیدند، ناپدید می شوند.
در این سّن، روزهای انقلابی بودن آنان گذشته است.
اینک آنان باید سروسامان بگیرند، باید آشیانه ای روی درختی برای خود بسازند و شروع می کنند به تفکر درباره ی ازدواج و کودکان و...
و طبیعتًا وقتی که همسر و کودکانی باشند، تو نمی توانی دیگر انقلابی باشی.
در سى و پنج سالگی، انسان تقریبًا جا افتاده است.
هرچه روی داده، او در آن جا افتاده
اگرموفق بوده در توفیقش جاافتاده و اگر شکست خورده، در شکستش جاافتاده است.
اینک او می داند که دیگر کاری نمی توان انجام داد، هرآنچه که روی داده، رخ داده است.
اینک او بسیار تقدیر گراfatalistic مى گردد.
می گوید که اینک دیگر کاری نمى شود کرد، هرچه در پیشانی اش نوشته شده، اتفاق افتاده است.
اینک او دیگر آماده ی جنگیدن نیست، آرام مى گیرد.
در چهل و دو سالگی، او شروع می کند به قدری هشیار شدن:
او در اینجا چه می کند؟
به دست آوردن پول، قدرت، اعتبار؟
مرگ می آید. مرگ برای نخستین بار در چهل ودو سالگی در می زند.
در این سّن معمولا سکته ی قلبی، فشارخون و سرطان و امثال آن به سراغ انسان می آید.
این نخستین برخورد با مرگ است.
مراقب چهل ودو سالگی باش:
خطرناک ترین سّن است
آنوقت شروع می کنی به لرزیدن در درون، دیگر آنطور که قبلا مطمئن بودی، نیستی.
اطمینان ات را از دست مى دهی.
تو زندگی کرده ای، پول را شناخته ای، همسر و فرزندان را تجربه کرده ای، سکس و عشق را شناخته ای، این و آن را دیده ای، به سراسر دنیا سفر کرده ای، ولی هیچ چیز تو را راضی نکرده است.
احساس می کنی که گم شده ای داری.
این، لحظه ای است که مذهب وارد زندگیت می شود.
به یاد بسپار:
مرگ و مذهب باهم وارد می شوند.
در زدن مرگ، در زدن مذهب نیز هست
اینک بستگی به خودت دارد.
اگر خیلی ضد مذهبی باشی،
فرصت را برای سالك شدن از دست مى دهی.
#اشو
#ذن_جاده_اضداد
#سوال_از_اشو
نظر به اینکه سفر زندگی کوتاه است
و غمزا و دردآور،
چرا ما باید اینقدر بیمیل باشیم، به بازگشت به آسمانِ بومی خودمان؟
#پاسخ
زندگی سفری از هیچ کجا به هیچ کجا است.
هیچ چیز از آن به دست نیامده است.
هیچ کس، هیچ چیز از زندگی
به دست نیاورده است.
مردم میدوند، و سريع میدوند.
و هر روز به سرعت خود میافزایند،
اما هرگز به هیچ جا نمیرسند.
آنها سخت کار میکنند،
آنها سخت رنج میکشند، اما
هیچ گاه چیزی از آن کار حاصل نمیآيد،
هیچ چیز خلق نمیشود.
میلیاردها نفر قبل از تو زیستهاند،
و آنها کجا هستند؟
در خاک ناپدید شدهاند، خاک بر روی خاک، و ما نیز دیر یا زود در همان خاک ناپديد میشويم.
هزاران تمدن وجود داشتهاند
و بی هيچ نشانی ناپدید شدهاند.
زندگی هیچ چیز به دست نمیدهد
فقط سر و صدای بسیاری
برای هیچ به راه میاندازد؛
داستانی پر از هیجان و صدا،
بی هيچ معنیای.
باید چشم در چشم زندگی بدوزی.
طفره نرو، زیرچشمی نگاه نکن
مستقیم به زندگی نگاه کن.
معنی زندگی چيست؟
چه چيزی برایت به دست میدهد؟
در نهایت به کجا میرسد؟
هیچ؟!
مثل يک رویای بزرگ
مکانهای زیبا در رويا،
و يک پادشاهی بزرگ در رويا،
و صبح، وقتی بيدار میشوی،
همه رفته و برای همیشه رفته است،
در واقع، آن اصلاً آنجا نبوده است.
و تو فقط باور داشتهای که آن آنجاست.
شخص دیندار کسي است که:
در هیچ جایي گیر نکرده است؛
کسي است که هیچ امیدی ندارد؛
هیچ آینده ای ندارد؛
در فرداها زندگي نميکند؛
کسي است که در #اكنون_و_اینجا زندگي ميکند. و این را ببینید؛
در ابتدا من به شما گفتم
که زندگي سفری از هیچ جا به هیچ کجا است.
اما در مورد شخص دیندار؛
زندگي سفری از هیچ جا، به اینک و اینجا است.
زندگي از هیچ جا به هیچ جا است.
اما ميتواند از هیچ جا به اینک و اینجا باشد.
کل مدیتشین این است:
چرخش از هیچ جا به اینک،
دراکنون بودن و در اینجا بودن.
و ناگهان از زمان به ابدیت منتقل ميشوید.
آنگاه زندگي ناپدید ميشود؛
مرگ ناپدید ميشود.
آنگاه برای اولین بار آنچه که هست را ميشناسید.
ميتوانید آن را خدا یا نیروانا بنامید.
اینها کلمه هستند.
شما به #شناخت_آنچه_هست ميرسید.
و شناختن آن؛ رها و آزاد بودن است.
رها از همه رنجها؛ همه عذابها و همه کابوسها،
در اینک و اینجا بودن؛
بیدار بودن است.
درجایي دیگر بودن؛
درخواب و رویا بودن است.
بعداً و آنجا، بخشي از رویا هستند.
اینک و اینجا، بخشي از واقعیت هستند؛ بخشي از هستي هستند.
#اشو
#سخت_نگیر
نظر به اینکه سفر زندگی کوتاه است
و غمزا و دردآور،
چرا ما باید اینقدر بیمیل باشیم، به بازگشت به آسمانِ بومی خودمان؟
#پاسخ
زندگی سفری از هیچ کجا به هیچ کجا است.
هیچ چیز از آن به دست نیامده است.
هیچ کس، هیچ چیز از زندگی
به دست نیاورده است.
مردم میدوند، و سريع میدوند.
و هر روز به سرعت خود میافزایند،
اما هرگز به هیچ جا نمیرسند.
آنها سخت کار میکنند،
آنها سخت رنج میکشند، اما
هیچ گاه چیزی از آن کار حاصل نمیآيد،
هیچ چیز خلق نمیشود.
میلیاردها نفر قبل از تو زیستهاند،
و آنها کجا هستند؟
در خاک ناپدید شدهاند، خاک بر روی خاک، و ما نیز دیر یا زود در همان خاک ناپديد میشويم.
هزاران تمدن وجود داشتهاند
و بی هيچ نشانی ناپدید شدهاند.
زندگی هیچ چیز به دست نمیدهد
فقط سر و صدای بسیاری
برای هیچ به راه میاندازد؛
داستانی پر از هیجان و صدا،
بی هيچ معنیای.
باید چشم در چشم زندگی بدوزی.
طفره نرو، زیرچشمی نگاه نکن
مستقیم به زندگی نگاه کن.
معنی زندگی چيست؟
چه چيزی برایت به دست میدهد؟
در نهایت به کجا میرسد؟
هیچ؟!
مثل يک رویای بزرگ
مکانهای زیبا در رويا،
و يک پادشاهی بزرگ در رويا،
و صبح، وقتی بيدار میشوی،
همه رفته و برای همیشه رفته است،
در واقع، آن اصلاً آنجا نبوده است.
و تو فقط باور داشتهای که آن آنجاست.
شخص دیندار کسي است که:
در هیچ جایي گیر نکرده است؛
کسي است که هیچ امیدی ندارد؛
هیچ آینده ای ندارد؛
در فرداها زندگي نميکند؛
کسي است که در #اكنون_و_اینجا زندگي ميکند. و این را ببینید؛
در ابتدا من به شما گفتم
که زندگي سفری از هیچ جا به هیچ کجا است.
اما در مورد شخص دیندار؛
زندگي سفری از هیچ جا، به اینک و اینجا است.
زندگي از هیچ جا به هیچ جا است.
اما ميتواند از هیچ جا به اینک و اینجا باشد.
کل مدیتشین این است:
چرخش از هیچ جا به اینک،
دراکنون بودن و در اینجا بودن.
و ناگهان از زمان به ابدیت منتقل ميشوید.
آنگاه زندگي ناپدید ميشود؛
مرگ ناپدید ميشود.
آنگاه برای اولین بار آنچه که هست را ميشناسید.
ميتوانید آن را خدا یا نیروانا بنامید.
اینها کلمه هستند.
شما به #شناخت_آنچه_هست ميرسید.
و شناختن آن؛ رها و آزاد بودن است.
رها از همه رنجها؛ همه عذابها و همه کابوسها،
در اینک و اینجا بودن؛
بیدار بودن است.
درجایي دیگر بودن؛
درخواب و رویا بودن است.
بعداً و آنجا، بخشي از رویا هستند.
اینک و اینجا، بخشي از واقعیت هستند؛ بخشي از هستي هستند.
#اشو
#سخت_نگیر
ما انسانها در "بودن" _ در "بدنمان" که در اینجا و اکنون است، حضور و سکنی نداریم بلکه این کیفیت وجودمان را "من هستم" را که در آن با عالم هستی یگانه ایم، بدست فراموشی سپرده ایم و فقط شدن هایمان را در حافظه ذهنمان بیاد میآوریم که نیستیم.
قدری ذهنت را خاموش کن و به سکوت بنشین تا به هستی گوش فرادهی و راه بازگشت به خانه قلبت را پیدا کنی. بدون الهامات قلبت، سردرگم و سرگشته میمانی چون از وجودت غافل گشته و بیخبر مانده ایی. در وجودت هشیار و حاضر باش، مدتهای طولانی غایب ماندی و حضور در لحظه ات را بیاد نمیاوری فقط در سکوت و سکون ذهنت بیاد خواهی آورد.
🌞💖
قدری ذهنت را خاموش کن و به سکوت بنشین تا به هستی گوش فرادهی و راه بازگشت به خانه قلبت را پیدا کنی. بدون الهامات قلبت، سردرگم و سرگشته میمانی چون از وجودت غافل گشته و بیخبر مانده ایی. در وجودت هشیار و حاضر باش، مدتهای طولانی غایب ماندی و حضور در لحظه ات را بیاد نمیاوری فقط در سکوت و سکون ذهنت بیاد خواهی آورد.
🌞💖
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
خودبرتر 11:
عاقلان است که اندیشه کند آخر را..
عاقلان نقطه پرگار وجودند
عشق داند که دراین حلقه سرگردانند
باورهات بازنگری کن باورهای تو منیت ها را ساخته است تا باورهایت تخریب نشود دردامش گرفتاری
مشکل ما باورهای ماست
آنکه نمی پذیرد باورهای توست
افکارت و باور نکن تا باورهایت تخریب شود
هیچوقت افکارت باورنکن فقط خودش فرو میریزه همیشه افکار دروغ میگه
باورها مارا محدود میکند بسته میکند زندانی میکند باورهای ما تابوهای مارا بوجود آورده است
ترسها احساس گناه خجالت شرم حیا منیت ها اعتقادات هویت ها الگوها همش تابو هستش هرچیزی که تورا محدود میکند تابو هستش
هرچیزی درسرت داری تابوهستش هرباوری تابو هستش
هر چیزی را که فکر میکنی درسته غلطه
هیچوقت افکارت یا همون کله خودتو باور نکن بها نده همراش نباش هرلحظه بگو شاید من اشتباه میکنم شاید من بد متوجه شدم شاید من قضاوت نادرست میکنم شاید شاید
هراتفاقی چالشی براتون پیش می آید آزرده نباشید دارید رشد می کنید
ذهنی که شاهد نداشته باشه خودسر عمل می کند برای اینکه دهنت خودسر عمل نکند به افکارت شاهد باش ولی باورش نکن بهاه نده همراش نرو
باور نکردن باورهایت دگرگونی را برات خواهد داشت
هرچیزی رو رد میکنی حذف میکنی جبهه یا دفاع می کنی واکنش نشان میدی قبول وتایید میکنی بخاطر باورهایت است باورش نکن
ذهنی که شهودی نباشه، همه نظام و ساختاره باورمندی هاش بر اساس برداشتهای غلط و تحریف شده است
عاقلان است که اندیشه کند آخر را..
عاقلان نقطه پرگار وجودند
عشق داند که دراین حلقه سرگردانند
باورهات بازنگری کن باورهای تو منیت ها را ساخته است تا باورهایت تخریب نشود دردامش گرفتاری
مشکل ما باورهای ماست
آنکه نمی پذیرد باورهای توست
افکارت و باور نکن تا باورهایت تخریب شود
هیچوقت افکارت باورنکن فقط خودش فرو میریزه همیشه افکار دروغ میگه
باورها مارا محدود میکند بسته میکند زندانی میکند باورهای ما تابوهای مارا بوجود آورده است
ترسها احساس گناه خجالت شرم حیا منیت ها اعتقادات هویت ها الگوها همش تابو هستش هرچیزی که تورا محدود میکند تابو هستش
هرچیزی درسرت داری تابوهستش هرباوری تابو هستش
هر چیزی را که فکر میکنی درسته غلطه
هیچوقت افکارت یا همون کله خودتو باور نکن بها نده همراش نباش هرلحظه بگو شاید من اشتباه میکنم شاید من بد متوجه شدم شاید من قضاوت نادرست میکنم شاید شاید
هراتفاقی چالشی براتون پیش می آید آزرده نباشید دارید رشد می کنید
ذهنی که شاهد نداشته باشه خودسر عمل می کند برای اینکه دهنت خودسر عمل نکند به افکارت شاهد باش ولی باورش نکن بهاه نده همراش نرو
باور نکردن باورهایت دگرگونی را برات خواهد داشت
هرچیزی رو رد میکنی حذف میکنی جبهه یا دفاع می کنی واکنش نشان میدی قبول وتایید میکنی بخاطر باورهایت است باورش نکن
ذهنی که شهودی نباشه، همه نظام و ساختاره باورمندی هاش بر اساس برداشتهای غلط و تحریف شده است
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
من کیستم؟ بخشی از سخنرانی اشو در مورد خودشناسی / مترجم و زیر نویس، آناند بهرام / ۶ دقیقه
شما بدون نامتان، بدون مایملکتان، بدون تحصیلاتتان و بدون موفقیتهایتان.. که همگی بی دوام و زوال پذیرند! کیستید؟
بسیار زیبا، پر محتوا و تامل بر انگیز اساس خودشناسی هم با این سوالات شروع میشه..
شما بدون نامتان، بدون مایملکتان، بدون تحصیلاتتان و بدون موفقیتهایتان.. که همگی بی دوام و زوال پذیرند! کیستید؟
بسیار زیبا، پر محتوا و تامل بر انگیز اساس خودشناسی هم با این سوالات شروع میشه..
که این طور!
هاکوئین، استاد ذن، در یکی از شهر های کشور ژاپن زندگی می کرد. این مرد فرزانه از احترام فراوانی برخوردار بود و بسیاری از مردم برای بهره گیری از آموزه های معنوی او به دیدنش می رفتند. روزی از قضا، دختر جوان همسایه او باردار شـد، وقتی والدین دختر با سرزنش و اوقات تلخی از فرزند خود باز خواست کردند تا نام پدر بچه ای را که در شکم داشـت به آن ها بگوید، او سرانجام گفت که استاد هاکوئین پدر بچه است. پدر و مادر آن دختر با خشم به سراغ استاد رفتند و با داد و فریاد هاکوئین را متهم کردند که بنا به اقـرار دخترشان، او پدر بچه می باشد. تنها پاسخ استاد این بود: «که این طور!»
خبر این رسوایی در سراسر شهر پیچید و به شهر های دیگر رسید. استاد، آبروی خود را از دست داد که البته این ماجرا او را ناراحت نکرد. دیگر هیچ کس به دیدن هاکوئین نیامد، با این حال او همچنان خونسرد بود. والدین آن دختر پس از تولد کودک، بچه را نزد استاد آوردند و گفتند: «تو پدر بچه هستی، پس خودت هم از او مراقبت کن!» هاکوئین با مهر و علاقه از بچه نگهداری کرد. سال بعـد مادر کودک با پشیمانی به خانواده اش اعتراف کرد که پدر بچه، مرد جوانی است که در قصابی کار می کند.
اکهارت تله
جهانی نو
هاکوئین، استاد ذن، در یکی از شهر های کشور ژاپن زندگی می کرد. این مرد فرزانه از احترام فراوانی برخوردار بود و بسیاری از مردم برای بهره گیری از آموزه های معنوی او به دیدنش می رفتند. روزی از قضا، دختر جوان همسایه او باردار شـد، وقتی والدین دختر با سرزنش و اوقات تلخی از فرزند خود باز خواست کردند تا نام پدر بچه ای را که در شکم داشـت به آن ها بگوید، او سرانجام گفت که استاد هاکوئین پدر بچه است. پدر و مادر آن دختر با خشم به سراغ استاد رفتند و با داد و فریاد هاکوئین را متهم کردند که بنا به اقـرار دخترشان، او پدر بچه می باشد. تنها پاسخ استاد این بود: «که این طور!»
خبر این رسوایی در سراسر شهر پیچید و به شهر های دیگر رسید. استاد، آبروی خود را از دست داد که البته این ماجرا او را ناراحت نکرد. دیگر هیچ کس به دیدن هاکوئین نیامد، با این حال او همچنان خونسرد بود. والدین آن دختر پس از تولد کودک، بچه را نزد استاد آوردند و گفتند: «تو پدر بچه هستی، پس خودت هم از او مراقبت کن!» هاکوئین با مهر و علاقه از بچه نگهداری کرد. سال بعـد مادر کودک با پشیمانی به خانواده اش اعتراف کرد که پدر بچه، مرد جوانی است که در قصابی کار می کند.
اکهارت تله
جهانی نو
نور آگاهی، درست در پس افکار و اندیشه هاست
آگاهی نامحدود است و در درک و فهم انسانی نمیگنجد
آگاهی را نمیتوان بدست آورد
آگاهی نه متولد میشود و نه مرگی بر آن است
وقتی از جمله سهیم کردنِ آگاهی با دیگران سخن میگوییم چون آگاهی در گفتار نمیگنجد، فقط با استفاده از کلمات به آن اشاره میکنیم.
آگاهی ما هستیم
آگاهی ذاتِ وجود ماست و هرچقدر هم که سعی کنیم با کلمات توضیح و تفسیرش کنیم، در اجباره بیان که از کلمات استفاده میکنیم، میمانیم. ذاتی که ورای کلمات باشد برای ذهن کنجکاو، پژوهشگر و استدلالیِ ما انسانها غیره قابل درک و فهم خواهد ماند و این نکته باید عمیقا درک شده تا به شناخت برسد وگرنه ذهن از جستارهایش برای به اصطلاح رسیدن به آگاهی، دست نخواهد کشید و همچنان با سوال و پرسش و استدلالهایش جستارش را برای به آگاهی رسیدن در آینده ادامه خواهد داد.
آگاهی را نمیتوانی به چنگ آوری و بگویی این آگاهی ست و استنباط و تثبیت اش کرده و بگویی من به آگاهی رسیدم. آگاهی این یا آن نیست ورای این و آن است.
آگاهی، کمال نمیپذیرد هرچه در مورده آگاهی بگویی، دروغی بیش نخواهد بود و در هیچ وصفی نمیگنجد.
برای ارتباط با سطوح والاتری از آگاهی نامحدود، نیاز به ارتباط باقلبت داری تا با الهاماتش بسوی حقیقتِ مستقیم و بیواسطه وجودت که مرکزیت و همه وجود توست، هدایت شوی و در این راه فقط از ندای درونت با ارتباط با خودبرتر و آگاهت پیروی میکنی.
در حالتِ مراقبه و مشاهده گری درونت که در کیفیتِ سکوت و سکونِ ذهن صورت میگیرد، مثل ابزاری پذیرنده برای دریافتِ آگاهی نامحدوده کیهان هستی و میدانی که نمیتوانی بازتعریفش کرده یا سخنی از آن گویی فقط راه ارتباط و اتصال با سطوح والاتری از آگاهی را با استفاده از کلمات با دیگران سهیم میشوی.
اگر کسی بشما گفت من به آگاهی رسیدم به گفته هایش شک کنید و به هیچوجه باورش نکنید چون آگاهی باورکردنی نیست.
🌞💖
آگاهی نامحدود است و در درک و فهم انسانی نمیگنجد
آگاهی را نمیتوان بدست آورد
آگاهی نه متولد میشود و نه مرگی بر آن است
وقتی از جمله سهیم کردنِ آگاهی با دیگران سخن میگوییم چون آگاهی در گفتار نمیگنجد، فقط با استفاده از کلمات به آن اشاره میکنیم.
آگاهی ما هستیم
آگاهی ذاتِ وجود ماست و هرچقدر هم که سعی کنیم با کلمات توضیح و تفسیرش کنیم، در اجباره بیان که از کلمات استفاده میکنیم، میمانیم. ذاتی که ورای کلمات باشد برای ذهن کنجکاو، پژوهشگر و استدلالیِ ما انسانها غیره قابل درک و فهم خواهد ماند و این نکته باید عمیقا درک شده تا به شناخت برسد وگرنه ذهن از جستارهایش برای به اصطلاح رسیدن به آگاهی، دست نخواهد کشید و همچنان با سوال و پرسش و استدلالهایش جستارش را برای به آگاهی رسیدن در آینده ادامه خواهد داد.
آگاهی را نمیتوانی به چنگ آوری و بگویی این آگاهی ست و استنباط و تثبیت اش کرده و بگویی من به آگاهی رسیدم. آگاهی این یا آن نیست ورای این و آن است.
آگاهی، کمال نمیپذیرد هرچه در مورده آگاهی بگویی، دروغی بیش نخواهد بود و در هیچ وصفی نمیگنجد.
برای ارتباط با سطوح والاتری از آگاهی نامحدود، نیاز به ارتباط باقلبت داری تا با الهاماتش بسوی حقیقتِ مستقیم و بیواسطه وجودت که مرکزیت و همه وجود توست، هدایت شوی و در این راه فقط از ندای درونت با ارتباط با خودبرتر و آگاهت پیروی میکنی.
در حالتِ مراقبه و مشاهده گری درونت که در کیفیتِ سکوت و سکونِ ذهن صورت میگیرد، مثل ابزاری پذیرنده برای دریافتِ آگاهی نامحدوده کیهان هستی و میدانی که نمیتوانی بازتعریفش کرده یا سخنی از آن گویی فقط راه ارتباط و اتصال با سطوح والاتری از آگاهی را با استفاده از کلمات با دیگران سهیم میشوی.
اگر کسی بشما گفت من به آگاهی رسیدم به گفته هایش شک کنید و به هیچوجه باورش نکنید چون آگاهی باورکردنی نیست.
🌞💖
اکنون که داریم از شناخته ها به ناشناخته ها میرویم، یک پا در کهن الگوهای قدیمی و شناخته ها داریم و برای ناشناخته ها، هیچ الگوی از پیش آماده ایی نداریم که باید صبور و شکیبا در این لحظه باشیم چون کاملا ناشناخته است و نیاز به زمان دارد. بقول معروف کائنات در حال بوجود آوردنِ الگوهای کاملا جدید و تازه برای ماست که مثل زایش و تولدی نوین برای ماست.
🌞💖
🌞💖
انسان توسط دانش هبوط کرد:
انسان توسط دانش از آن کُلّ جدا شده است. دانش تولید فاصله میکند.
با یک گل وحشی در کوهستان برخورد میکنی: نمیدانی که چیست؛ ذهنت هیچ چیز ندارد که در موردش بگوید، ذهن ساکت است. به آن گل نگاه میکنی، آن را میبینی؛ ولی دانشی در تو برنمیخیزد ـــ فقط شگفتی و اسرار وجود دارد. آن گل وجود دارد، تو نیز وجود داری. توسط شگفتی و حیرت تو جدا نمیشوی، متصل میشوی.
ولی اگر بدانی که آن یک گلسرخ یا گلِ جعفری یا چیزی دیگر است، خودِ همان دانش تو را قطع میکند. آن گل وجود دارد، تو نیز هستی، ولی پُلی وجود ندارد ـــ تو میدانی!
دانش تولید فاصله میکند. هرچه بیشتر بدانی آن فاصله بیشتر است؛ هرچه کمتر بدانی، فاصله کمتر است.
و اگر در لحظهی ندانستن باشی، فاصلهای وجود ندارد، تو متصل شدهای.
عاشق مرد یا زنی می شوی _روزی که عاشق شوی، فاصلهای وجود ندارد. فقط حیرت و هیجان و شعف وجود دارد_
ولی دانشی وجود ندارد. نمیدانی که این زن کیست. بدون دانش، چیزی وجود ندارد تا شما را تقسیم یا جدا کند
زیبایی نخستین لحظات عشق در همین است
فقط بیستوچهار ساعت با آن زن زندگی کردهای؛ دانش وارد شده! حالا فکرهایی در مورد آن زن داری: میدانی او کیست، تصویری از او وجود دارد. آن بیستوچهار ساعت یک گذشته را خلق کرده. آن بیستوچهار ساعت نشانههایی در ذهن باقی گذاشته: به همان زن نگاه میکنی، دیگر آن اسرار وجود ندارد.
حالا سرپایینی میروی، آن اوج ازبین رفته است.
درک این بسیار مهم و اساسی است. درک اینکه دانش تقسیم میکند، دانش تولید فاصله میکند؛
فهمیدن خودِ راز مراقبه است
مراقبه یک حالت از ندانستن است. مراقبه فضای خالص است که با دانش مختل نشده است
آری، آن داستان انجیلی درست است
که: انسان توسط دانش هبوط کرد
با خوردن میوهی دانش از بهشت بیرون رانده شد. هیچ مذهبی در دنیا بهتر از این مثال ندارد.
آن تمثیل انجیلی بینشی بسیار عظیم است. چرا انسان توسط دانش از بهشت بیرون رانده شد؟ زیرا دانش تولید فاصله میکند:
دانش تولید “من” و “تو” میکند، زیرا دانش تولید عینیت و ذهنیت میکند، تولید داننده و دانسته؛ بیننده و دیدهشده میکند. دانش در اساس شکافدهنده schizophernic است. تولید جدایی slpit میکند. و سپس هیچ راهی برای پلزدن وجود ندارد.
این درختان از حضور خالص میآیند، این ستارگان از همان حضور خالص زاده شدهاند؛ ما در اینجا هستیم ـــ تمام بوداها از همین حضور خالص آمدهاند. در آن حضور خالص تو در خداوند هستی، خدا هستی
وقتی مشغول شدی؛ سقوط میکنی، باید که از باغ عدن Garden of Eden بیرون رانده شوی. وقتی بدون مشغولیت باشی، دوباره در آن باغ هستی، وقتی مشغول نباشی، به وطن بازگشتهای
و به یاد بسپار: انسان هیچ چیز ندانسته است!
آن غایت ورای دسترسی باقی خواهد ماند
آنچه ما جمعآوری کردهایم فقط واقعیتها هستند، حقیقت با تلاشهای ما غیرقابللمس باقی می ماند. و این فقط تجربهی بودا، کریشنا، کریشنامورتی و رامانا نیست؛ این حتی تجربهی ادیسون، نیوتن، آلبرت آینشتن نیز هست. این تجربهی شاعران، نقاشها و رقصندهها نیز هست. تمام هوشمندان بزرگ دنیا ـــ شاید عارف باشند یا شاعر و یا دانشمند ـــ همگی مطلقاً در یک چیز موافقت دارند:
که هرچه بیشتر بدانیم، بیشتر درک خواهیم کرد که زندگی یک راز مطلق است. دانش ما آن راز را ازبین نمیبرد. فقط انسانهای احمق هستند که فکر میکنند چون قدری میدانند، حالا در زندگی دیگر رازی وجود ندارد. فقط ذهن میانحاله است که به دانش بسیار میچسبد؛ ذهن هوشمند ورای دانش باقی میماند. ذهن هوشمند از دانش استفاده میکند، به یقین از آن سود میبرد ـــ دانش مفید است، کاربردی است ـــ
ولی خوب میداند هرآنچه که واقعی است پنهان است، پنهان باقی میماند.
ما به دانستن و دانستن ادامه میدهیم ولی خداوند تمامشدنی نیست.
#اشو
#سوترای_دل
انسان توسط دانش از آن کُلّ جدا شده است. دانش تولید فاصله میکند.
با یک گل وحشی در کوهستان برخورد میکنی: نمیدانی که چیست؛ ذهنت هیچ چیز ندارد که در موردش بگوید، ذهن ساکت است. به آن گل نگاه میکنی، آن را میبینی؛ ولی دانشی در تو برنمیخیزد ـــ فقط شگفتی و اسرار وجود دارد. آن گل وجود دارد، تو نیز وجود داری. توسط شگفتی و حیرت تو جدا نمیشوی، متصل میشوی.
ولی اگر بدانی که آن یک گلسرخ یا گلِ جعفری یا چیزی دیگر است، خودِ همان دانش تو را قطع میکند. آن گل وجود دارد، تو نیز هستی، ولی پُلی وجود ندارد ـــ تو میدانی!
دانش تولید فاصله میکند. هرچه بیشتر بدانی آن فاصله بیشتر است؛ هرچه کمتر بدانی، فاصله کمتر است.
و اگر در لحظهی ندانستن باشی، فاصلهای وجود ندارد، تو متصل شدهای.
عاشق مرد یا زنی می شوی _روزی که عاشق شوی، فاصلهای وجود ندارد. فقط حیرت و هیجان و شعف وجود دارد_
ولی دانشی وجود ندارد. نمیدانی که این زن کیست. بدون دانش، چیزی وجود ندارد تا شما را تقسیم یا جدا کند
زیبایی نخستین لحظات عشق در همین است
فقط بیستوچهار ساعت با آن زن زندگی کردهای؛ دانش وارد شده! حالا فکرهایی در مورد آن زن داری: میدانی او کیست، تصویری از او وجود دارد. آن بیستوچهار ساعت یک گذشته را خلق کرده. آن بیستوچهار ساعت نشانههایی در ذهن باقی گذاشته: به همان زن نگاه میکنی، دیگر آن اسرار وجود ندارد.
حالا سرپایینی میروی، آن اوج ازبین رفته است.
درک این بسیار مهم و اساسی است. درک اینکه دانش تقسیم میکند، دانش تولید فاصله میکند؛
فهمیدن خودِ راز مراقبه است
مراقبه یک حالت از ندانستن است. مراقبه فضای خالص است که با دانش مختل نشده است
آری، آن داستان انجیلی درست است
که: انسان توسط دانش هبوط کرد
با خوردن میوهی دانش از بهشت بیرون رانده شد. هیچ مذهبی در دنیا بهتر از این مثال ندارد.
آن تمثیل انجیلی بینشی بسیار عظیم است. چرا انسان توسط دانش از بهشت بیرون رانده شد؟ زیرا دانش تولید فاصله میکند:
دانش تولید “من” و “تو” میکند، زیرا دانش تولید عینیت و ذهنیت میکند، تولید داننده و دانسته؛ بیننده و دیدهشده میکند. دانش در اساس شکافدهنده schizophernic است. تولید جدایی slpit میکند. و سپس هیچ راهی برای پلزدن وجود ندارد.
این درختان از حضور خالص میآیند، این ستارگان از همان حضور خالص زاده شدهاند؛ ما در اینجا هستیم ـــ تمام بوداها از همین حضور خالص آمدهاند. در آن حضور خالص تو در خداوند هستی، خدا هستی
وقتی مشغول شدی؛ سقوط میکنی، باید که از باغ عدن Garden of Eden بیرون رانده شوی. وقتی بدون مشغولیت باشی، دوباره در آن باغ هستی، وقتی مشغول نباشی، به وطن بازگشتهای
و به یاد بسپار: انسان هیچ چیز ندانسته است!
آن غایت ورای دسترسی باقی خواهد ماند
آنچه ما جمعآوری کردهایم فقط واقعیتها هستند، حقیقت با تلاشهای ما غیرقابللمس باقی می ماند. و این فقط تجربهی بودا، کریشنا، کریشنامورتی و رامانا نیست؛ این حتی تجربهی ادیسون، نیوتن، آلبرت آینشتن نیز هست. این تجربهی شاعران، نقاشها و رقصندهها نیز هست. تمام هوشمندان بزرگ دنیا ـــ شاید عارف باشند یا شاعر و یا دانشمند ـــ همگی مطلقاً در یک چیز موافقت دارند:
که هرچه بیشتر بدانیم، بیشتر درک خواهیم کرد که زندگی یک راز مطلق است. دانش ما آن راز را ازبین نمیبرد. فقط انسانهای احمق هستند که فکر میکنند چون قدری میدانند، حالا در زندگی دیگر رازی وجود ندارد. فقط ذهن میانحاله است که به دانش بسیار میچسبد؛ ذهن هوشمند ورای دانش باقی میماند. ذهن هوشمند از دانش استفاده میکند، به یقین از آن سود میبرد ـــ دانش مفید است، کاربردی است ـــ
ولی خوب میداند هرآنچه که واقعی است پنهان است، پنهان باقی میماند.
ما به دانستن و دانستن ادامه میدهیم ولی خداوند تمامشدنی نیست.
#اشو
#سوترای_دل
ذهن بسیار مخرب است.
ذهن مخالف انرژی است.
ذهن همیشه می خواهد انرژی ات را کنترل کند.
ذهن دغدغه کنترل دارد،
اداره کننده است ، مدیریت می کند و به خاطر کنترلش، به بسیاری از چیزها که طبیعی و مورد نیاز هستند اجازه نمی دهد.
اگر کسی می خواهد به درستی رشد
کند، به تمام پدیده های انرژی نیاز دارد نباید تمایزی وجود داشته باشد.
اما ذهن سرکوب گر بزرگی است.
اگر بدنت شروع به لرزیدن کند.
ذهنت میگوید:
"چه می کنی؟ دیوانه شدی؟ بس کن این کار مناسب تو نیست ، تو هرگز چنین کاری انجام نداده ای، مردم چه فکر خواهند کرد؟ ابلهی؟!"
این عقاید کافی هستند تا انرژی تازه را فورا از بین ببرند. انرژی بسیار خجالتی است و اگر محدود شود به ناخودآگاه می رود و در آنجا پنهان می شود.
انرژی زن است و ذهن مرد است.
انرژی خردمندتر از ذهن است زیرا ذهن دیرتر آمده است و انرژی همیشه بوده است.
کل نگرش من انداختن تمام ممنوعیت ها و تابوها و تمام سرکوبی ها و دوباره آدم و حوا شدن است.
باغ عدن از بین نرفته است و در اطراف ماست. ما در باغی که انجیل درباره اش صحبت می کند زندگی می کنیم.
انسان هرگز آنجا را ترک نکرده است. فقط آدم به خواب رفته و در حال رویا دیدن است. همین !
او میوه دانش را خورده و به خواب رفته است.
مردم دانش آلوده همیشه به خواب فرو می روند.
آنها خرد را از دست می دهند.
باغ آنجاست و همیشه آنجا بوده است. باغ نمی تواند جایی برود ،
انسان نیز نمی تواند جایی برود، زیرا کل هستی باغ عدن است.
اما اگر چشمانت را ببندی و شروع به رویا پردازی و تفکر کنی، آنگاه ذهن
دنیای غیر واقعی و دروغینی را میسازد که ما در هند به آن مایا می گوییم.
ذهن دنیای جادویی خودش را به وجود می آورد. یک دنیای رویایی...
و بعد دنیای واقعی گم می شود و دنیای رویایی تبدیل به تنها واقعیت موجود میشود.
از همین رو مسیح و بودا و لائوتزو همگی بارها و بارها یک نت را به صدا درآورده اند ... بیدار شو !
پس اینجا در این دنیا به انرژی گوش بده و سعی کن سیبی که آدم خورد را بالا بیاوری و از سیستم ات خارجش کنی. دردسر را ذهن به وجود آورده است و درخت دانش جایی است که در آن سیبهای ذهن می رویند.
وقتی سیب را بیرون بیندازی،
وقتی ذهن دیگر ارباب وجودت نباشد همه چیز دوباره جاری می شود.
دوباره رقص و شادی و عشق و زندگی
و ابدیت آنجا خواهد بود.
ما حق داریم که آن را داشته باشیم.
این کارهای کوچک باید انجام شود.
نباید به ذهن گوش بدهیم ، ذهن پافشاری خواهد کرد زیرا هیچکس
به آسانی کنترلش را از دست نمی دهد و ذهن بسیار با زرنگی و سیاستمدارانه عمل میکند و استراتژی های زیادی را به وجود می آورد.
انرژی تو آماده است، اگر دو ماه به ذهنت گوش ندهی وجودت کاملا دگرگون خواهد شد.
#اشو
#در باز
ذهن مخالف انرژی است.
ذهن همیشه می خواهد انرژی ات را کنترل کند.
ذهن دغدغه کنترل دارد،
اداره کننده است ، مدیریت می کند و به خاطر کنترلش، به بسیاری از چیزها که طبیعی و مورد نیاز هستند اجازه نمی دهد.
اگر کسی می خواهد به درستی رشد
کند، به تمام پدیده های انرژی نیاز دارد نباید تمایزی وجود داشته باشد.
اما ذهن سرکوب گر بزرگی است.
اگر بدنت شروع به لرزیدن کند.
ذهنت میگوید:
"چه می کنی؟ دیوانه شدی؟ بس کن این کار مناسب تو نیست ، تو هرگز چنین کاری انجام نداده ای، مردم چه فکر خواهند کرد؟ ابلهی؟!"
این عقاید کافی هستند تا انرژی تازه را فورا از بین ببرند. انرژی بسیار خجالتی است و اگر محدود شود به ناخودآگاه می رود و در آنجا پنهان می شود.
انرژی زن است و ذهن مرد است.
انرژی خردمندتر از ذهن است زیرا ذهن دیرتر آمده است و انرژی همیشه بوده است.
کل نگرش من انداختن تمام ممنوعیت ها و تابوها و تمام سرکوبی ها و دوباره آدم و حوا شدن است.
باغ عدن از بین نرفته است و در اطراف ماست. ما در باغی که انجیل درباره اش صحبت می کند زندگی می کنیم.
انسان هرگز آنجا را ترک نکرده است. فقط آدم به خواب رفته و در حال رویا دیدن است. همین !
او میوه دانش را خورده و به خواب رفته است.
مردم دانش آلوده همیشه به خواب فرو می روند.
آنها خرد را از دست می دهند.
باغ آنجاست و همیشه آنجا بوده است. باغ نمی تواند جایی برود ،
انسان نیز نمی تواند جایی برود، زیرا کل هستی باغ عدن است.
اما اگر چشمانت را ببندی و شروع به رویا پردازی و تفکر کنی، آنگاه ذهن
دنیای غیر واقعی و دروغینی را میسازد که ما در هند به آن مایا می گوییم.
ذهن دنیای جادویی خودش را به وجود می آورد. یک دنیای رویایی...
و بعد دنیای واقعی گم می شود و دنیای رویایی تبدیل به تنها واقعیت موجود میشود.
از همین رو مسیح و بودا و لائوتزو همگی بارها و بارها یک نت را به صدا درآورده اند ... بیدار شو !
پس اینجا در این دنیا به انرژی گوش بده و سعی کن سیبی که آدم خورد را بالا بیاوری و از سیستم ات خارجش کنی. دردسر را ذهن به وجود آورده است و درخت دانش جایی است که در آن سیبهای ذهن می رویند.
وقتی سیب را بیرون بیندازی،
وقتی ذهن دیگر ارباب وجودت نباشد همه چیز دوباره جاری می شود.
دوباره رقص و شادی و عشق و زندگی
و ابدیت آنجا خواهد بود.
ما حق داریم که آن را داشته باشیم.
این کارهای کوچک باید انجام شود.
نباید به ذهن گوش بدهیم ، ذهن پافشاری خواهد کرد زیرا هیچکس
به آسانی کنترلش را از دست نمی دهد و ذهن بسیار با زرنگی و سیاستمدارانه عمل میکند و استراتژی های زیادی را به وجود می آورد.
انرژی تو آماده است، اگر دو ماه به ذهنت گوش ندهی وجودت کاملا دگرگون خواهد شد.
#اشو
#در باز
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام و درود بر یاران حق ☺️
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
اگر ذهن مان پر از نامگذاری با واژه ها و افکار و باورها و اندیشه های نکاویده باشد، فضایی برای "شهود" باقی نمی ماند.
گیاهان نمیتوانند بدون نور زندگی کنند. مردمان نمیتوانند بدون هوا نفس بکشند. همه چیز برای رشد نیاز به فضا دارد.
به انرژی هستی فضا بده تا وجودت را فراگیرد. انرژی ناب حیات زندگی، جاری و روان است اگر نامی به آن ندهیم تا تصوراتی ذهنی از آن خلق کنیم هر لحظه مثل آب در جریان است.
آن بینام و بی شکل که جنسش از عشق است، مثل آب جاریست و همه ناخالصی ها را در بستر راهش، میشوید و پاکیزگی میبخشد.
عشق، همه احساسات سرکوب شده را آزاد میکند و تطهیر و پالایش داده و انرژی جنسی را استحاله میدهد و تبدیل به ذاتِ وجودش که عشق است، میسازد☺️
🌞💖
گیاهان نمیتوانند بدون نور زندگی کنند. مردمان نمیتوانند بدون هوا نفس بکشند. همه چیز برای رشد نیاز به فضا دارد.
به انرژی هستی فضا بده تا وجودت را فراگیرد. انرژی ناب حیات زندگی، جاری و روان است اگر نامی به آن ندهیم تا تصوراتی ذهنی از آن خلق کنیم هر لحظه مثل آب در جریان است.
آن بینام و بی شکل که جنسش از عشق است، مثل آب جاریست و همه ناخالصی ها را در بستر راهش، میشوید و پاکیزگی میبخشد.
عشق، همه احساسات سرکوب شده را آزاد میکند و تطهیر و پالایش داده و انرژی جنسی را استحاله میدهد و تبدیل به ذاتِ وجودش که عشق است، میسازد☺️
🌞💖