هر کودکی #هوشمند به دنیا میآید. هوشمندی چیزی نیست که برخی داشته باشند و برخی نداشته باشند.
هوشمندی رایحه ی زندگی است.
اگر زنده هستی، هوشمند هم هستی. هوشمندی یک پدیده طبیعی است.
انسانهای معدودی هوشمندانه زندگی می کنند و کمیاب هستن کسانی که هوشمندانه بمیرند.
بسیاری از مردم در تمام زندگی نادان باقی می مانند، و آنان در ابتدا غیر هوشمند نبودند.
پس چه اتفاقی افتاده؟
وقتی آنان کودکانی خردسال بودند،
به والدین و راهنمایان اعتماد کردند......
در دنیایی بهتر، والدین اگر واقعا فرزندانشان را دوست بدارند، به آنان خواهند آموخت که:
به هوشمندی خودشان اعتماد کنند.
در دنیایی بهتر، والدین به فرزندان کمک میکنند تا هر چه سریع تر مستقل باشند و به خودشان متکی شوند.
در دنیایی بهتر، کودکان هر چه زودتر به خودشان واگذار می شوند.
تمام تلاش والدین باید این باشد که کودک از هوشمندی خودش بهره ببرد.
اگر بد آموزی، هدف نباشد_این خواهد بود که کودک را بار ها و بارها به هوشمندی خودش واگذارد،
تا بتواند عمل کند.
و از هوشمندی خودش استفاده ببرد.
#اشو
#کتاب_راز
هوشمندی رایحه ی زندگی است.
اگر زنده هستی، هوشمند هم هستی. هوشمندی یک پدیده طبیعی است.
انسانهای معدودی هوشمندانه زندگی می کنند و کمیاب هستن کسانی که هوشمندانه بمیرند.
بسیاری از مردم در تمام زندگی نادان باقی می مانند، و آنان در ابتدا غیر هوشمند نبودند.
پس چه اتفاقی افتاده؟
وقتی آنان کودکانی خردسال بودند،
به والدین و راهنمایان اعتماد کردند......
در دنیایی بهتر، والدین اگر واقعا فرزندانشان را دوست بدارند، به آنان خواهند آموخت که:
به هوشمندی خودشان اعتماد کنند.
در دنیایی بهتر، والدین به فرزندان کمک میکنند تا هر چه سریع تر مستقل باشند و به خودشان متکی شوند.
در دنیایی بهتر، کودکان هر چه زودتر به خودشان واگذار می شوند.
تمام تلاش والدین باید این باشد که کودک از هوشمندی خودش بهره ببرد.
اگر بد آموزی، هدف نباشد_این خواهد بود که کودک را بار ها و بارها به هوشمندی خودش واگذارد،
تا بتواند عمل کند.
و از هوشمندی خودش استفاده ببرد.
#اشو
#کتاب_راز
we live in your dreams
iday
موسیقی بی کلام
ما در رویاهای شما زندگی می کنیم
ما در رویاهای شما زندگی می کنیم
Audio
مراقبه_شب 🌙✨
بیست و پنجم خرداد ماه
بیست و پنجم خرداد ماه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام و درود بر یاران حق ☺️
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
بهشت و جهنم
کسانی که به واسطه خودشان جهنم را ساخته اند همیشه در آرزوی رفتن به بهشت هستند. هنگامی که زندگی مانند جهنم به نظر می رسد، امیدواریم وقتی به بهشت می رویم، همه چیز فوق العاده باشد. حال، در بهشت چه خبر است؟ طبق عقاید هندوها، غذا در بهشت بسیار خوب است. اگر اهل غذا خوردن هستید، باید به بهشت هندو بروید. نالا، سرآشپز اعظم، خودش برای شما آشپزی میکند و هر چقدر غذا بخورید مهم نیست. رگها همیشه پر از غذا خواهند بود. اگر به قسمت دیگری بروید، خانم های سفید پوش معلق در اطراف ابرها پیوسته برایتان چنگ می نوازند. اگر چنین فضایی را دوست دارید، باید به آنجا بروید؛ و در بخش،های دیگر با دختران باکره مواجه خواهید شد. اگر این همان چیزی است که به دنبال آن هستید، باید به آنجا بروید؛ اما چگونه میتوان به بهشت رفت؟
این ماجرا در آلاباما اتفاق افتاد. در مدرسهٔ یکشنبه، معلم با جدیت تمام در حال آموزش بود، اما حضار هم سن شما نبودند؛ کودکانی خردسال بودند. معلم با همه توان درس می داد و بچه ها حیرت زده نشسته بودند. ناگهان، به منظور اثرگذاری بیشتر مکثی کرد و پرسید: «برای رفتن به بهشت چه باید کرد؟» ماری کوچولو که در نیمکت جلو نشسته بود، ایستاد و گفت: «اگر هر یکشنبه صبح کف کلیسا را تمیز کنم، به بهشت خواهم رفت». معلم پاسخ داد: «مطمئناً» دختربچه دیگری گفت: «اگر پول توجیبی ام را با دوست کم برخوردارم تقسیم کنم، به بهشت میروم» معلم گفت: «درست است!» پسر دیگری گفت: «اگر به افراد نیازمند کمک کنم، به بهشت میروم.» معلم گفت: «درست است» تامی کوچولو که در نیمکت عقب نشسته بود، ایستاد و گفت: «اول باید بمیرید». این یک پیش نیاز است. اگر میخواهید به بهشت بروید اول باید بمیرید.
هنگامی که بمیرید، بسته به فرهنگتان؛ شما را می سوزانند، دفن یا به پرندگان و حیوانات عرضه می کنند.
انسان اساساً به دنبال بهشت است؛ زیرا به دنبال خوشبختی است؛ بنابراین، در اصل، انسان در تجربه های خود به دنبال خوشبختی است؛ از نظر جسمی، ذهنی و عاطفی، او میخواهد که روند زندگی و محیط اطرافش دلچسب باشد. اگر این اتفاق رخ دهد، آیا آرزوهای ما محقق میشوند؟ خير، فقط در صورتی که بیاموزید خوشحال باشید، می توانید ابعاد مختلف زندگی را کشف کنید. اگر در حالات مختلف ناراحت باشید، تمام زندگی شما در جست و جوی شادی از بین خواهد رفت. انسانها کل زندگی خود را برای رسیدن به چیزی به نام شادی تلف میکنند. در واقع، حتی شادی هم نیست؛ از آن نیز دست کشیده اند. امروزه آنها فقط آرامش ذهنی می خواهند. این بالاترین هدف در زندگی آنهاست.
مردم سعی میکنند زندگی خود را در اینجا به بالاترین حد ممکن برسانند. این امر در مرحله اولیه با اشتیاق و آز و طمع اتفاق می افتد؛ اما هنگامی که افراد ناامید و متوجه این موضوع میشوند که امکانات بیشتر به هیچ وجه مدت زندگی را افزایش نمی دهد، بر آن میشوند تا در این مسیر مهم گزین هایی را جایگزین کنند. از این رو، در همین دنیا از نوشیدن مشروبات الکلی مست می شوند و مواد مخدر مصرف می کنند. ما مسئله را از منظر اخلاقی مد نظر قرار نمی دهیم. بلکه از نظر نوع آسیبی که به هوش و آگاهی انسان وارد می کند، آن را مورد توجه قرار می دهیم. البته که سلامتی دغدغه ماست، اما اگر کسی بدش نمی آید که چند سال زودتر بمیرد، من مشکلی ندارم؛ اما آسیبی که این مواد شیمیایی به انسان وارد میکنند مشکل آفرین است.
هنگامی که ۹۰ درصد از جمعیت انسانی به این مسائل روی می آورند، نسل بعدی که تولید میشود کیفیت بسیار پایین تری از آنچه اکنون وجود دارد، خواهند داشت. این جنایت علیه بشریت است زیرا کل جریان زندگی به گونه ای است که باید بهتر و بهتر شود.
هنگامی که آسیب واقعی اتفاق بیفتد، در آن مقطع، تلاش برای تغییر مثبت کارساز نخواهد بود. شما نمیتوانید کسی را آگاه کنید که مواد شیمیایی مصرف می کند. اگر سعی کنید به فردی اندرز دهید که به الکل یا مواد مخدر اعتیاد دارد یا به کسی که به طور مداوم داروهای تجویزی مصرف می کند، متوجه خواهید شد که من چه میگویم. شما نمیتوانید فرد را متحول کنید؛ زیرا این ماهیت مواد شیمیایی است این مواد احساس سلامتی، آرامش، شادی، خلسه یا هرچیز دیگری را در فرد ایجاد می کنند. از آنجایی که احساسات خوب را به طور مصنوعی در فرد افزایش می دهد، هیچ راهی برای خروج از آن وجود ندارد.
سادگورو
مرگ موهبتی الهی
کسانی که به واسطه خودشان جهنم را ساخته اند همیشه در آرزوی رفتن به بهشت هستند. هنگامی که زندگی مانند جهنم به نظر می رسد، امیدواریم وقتی به بهشت می رویم، همه چیز فوق العاده باشد. حال، در بهشت چه خبر است؟ طبق عقاید هندوها، غذا در بهشت بسیار خوب است. اگر اهل غذا خوردن هستید، باید به بهشت هندو بروید. نالا، سرآشپز اعظم، خودش برای شما آشپزی میکند و هر چقدر غذا بخورید مهم نیست. رگها همیشه پر از غذا خواهند بود. اگر به قسمت دیگری بروید، خانم های سفید پوش معلق در اطراف ابرها پیوسته برایتان چنگ می نوازند. اگر چنین فضایی را دوست دارید، باید به آنجا بروید؛ و در بخش،های دیگر با دختران باکره مواجه خواهید شد. اگر این همان چیزی است که به دنبال آن هستید، باید به آنجا بروید؛ اما چگونه میتوان به بهشت رفت؟
این ماجرا در آلاباما اتفاق افتاد. در مدرسهٔ یکشنبه، معلم با جدیت تمام در حال آموزش بود، اما حضار هم سن شما نبودند؛ کودکانی خردسال بودند. معلم با همه توان درس می داد و بچه ها حیرت زده نشسته بودند. ناگهان، به منظور اثرگذاری بیشتر مکثی کرد و پرسید: «برای رفتن به بهشت چه باید کرد؟» ماری کوچولو که در نیمکت جلو نشسته بود، ایستاد و گفت: «اگر هر یکشنبه صبح کف کلیسا را تمیز کنم، به بهشت خواهم رفت». معلم پاسخ داد: «مطمئناً» دختربچه دیگری گفت: «اگر پول توجیبی ام را با دوست کم برخوردارم تقسیم کنم، به بهشت میروم» معلم گفت: «درست است!» پسر دیگری گفت: «اگر به افراد نیازمند کمک کنم، به بهشت میروم.» معلم گفت: «درست است» تامی کوچولو که در نیمکت عقب نشسته بود، ایستاد و گفت: «اول باید بمیرید». این یک پیش نیاز است. اگر میخواهید به بهشت بروید اول باید بمیرید.
هنگامی که بمیرید، بسته به فرهنگتان؛ شما را می سوزانند، دفن یا به پرندگان و حیوانات عرضه می کنند.
انسان اساساً به دنبال بهشت است؛ زیرا به دنبال خوشبختی است؛ بنابراین، در اصل، انسان در تجربه های خود به دنبال خوشبختی است؛ از نظر جسمی، ذهنی و عاطفی، او میخواهد که روند زندگی و محیط اطرافش دلچسب باشد. اگر این اتفاق رخ دهد، آیا آرزوهای ما محقق میشوند؟ خير، فقط در صورتی که بیاموزید خوشحال باشید، می توانید ابعاد مختلف زندگی را کشف کنید. اگر در حالات مختلف ناراحت باشید، تمام زندگی شما در جست و جوی شادی از بین خواهد رفت. انسانها کل زندگی خود را برای رسیدن به چیزی به نام شادی تلف میکنند. در واقع، حتی شادی هم نیست؛ از آن نیز دست کشیده اند. امروزه آنها فقط آرامش ذهنی می خواهند. این بالاترین هدف در زندگی آنهاست.
مردم سعی میکنند زندگی خود را در اینجا به بالاترین حد ممکن برسانند. این امر در مرحله اولیه با اشتیاق و آز و طمع اتفاق می افتد؛ اما هنگامی که افراد ناامید و متوجه این موضوع میشوند که امکانات بیشتر به هیچ وجه مدت زندگی را افزایش نمی دهد، بر آن میشوند تا در این مسیر مهم گزین هایی را جایگزین کنند. از این رو، در همین دنیا از نوشیدن مشروبات الکلی مست می شوند و مواد مخدر مصرف می کنند. ما مسئله را از منظر اخلاقی مد نظر قرار نمی دهیم. بلکه از نظر نوع آسیبی که به هوش و آگاهی انسان وارد می کند، آن را مورد توجه قرار می دهیم. البته که سلامتی دغدغه ماست، اما اگر کسی بدش نمی آید که چند سال زودتر بمیرد، من مشکلی ندارم؛ اما آسیبی که این مواد شیمیایی به انسان وارد میکنند مشکل آفرین است.
هنگامی که ۹۰ درصد از جمعیت انسانی به این مسائل روی می آورند، نسل بعدی که تولید میشود کیفیت بسیار پایین تری از آنچه اکنون وجود دارد، خواهند داشت. این جنایت علیه بشریت است زیرا کل جریان زندگی به گونه ای است که باید بهتر و بهتر شود.
هنگامی که آسیب واقعی اتفاق بیفتد، در آن مقطع، تلاش برای تغییر مثبت کارساز نخواهد بود. شما نمیتوانید کسی را آگاه کنید که مواد شیمیایی مصرف می کند. اگر سعی کنید به فردی اندرز دهید که به الکل یا مواد مخدر اعتیاد دارد یا به کسی که به طور مداوم داروهای تجویزی مصرف می کند، متوجه خواهید شد که من چه میگویم. شما نمیتوانید فرد را متحول کنید؛ زیرا این ماهیت مواد شیمیایی است این مواد احساس سلامتی، آرامش، شادی، خلسه یا هرچیز دیگری را در فرد ایجاد می کنند. از آنجایی که احساسات خوب را به طور مصنوعی در فرد افزایش می دهد، هیچ راهی برای خروج از آن وجود ندارد.
سادگورو
مرگ موهبتی الهی
در غرب ظاهر مادی جسم شما - یعنی ضعیف یا قوی بودن و زیبایی یا زشتی آن در مقایسه با دیگران - سهم بسزایی در حس شما از این که فکر می کنید کیستید، دارد. برای بسیاری از انسان ها حس ارزشمند بودن دارای رابطه ای نزدیک با توانایی جسمانی قیافه خوب اندام مناسب و ظواهر بیرونی است بسیاری از مردم به این دلیل که جسم خود را نازی با و ناکامل می بینند، احساس ارزشمندی خود را حقیر و ناچیز می یابند.
در برخی موارد تصویر ذهنی یا تصور کلی از جسم من تحريف كامل حقیقت است. امکان دارد یک زن جوان خود را سنگین وزن بداند و با این که در حقیقت باریک اندام است، خودش را از گرسنگی رنج بدهد. او دیگر نمی تواند جسم خود را ببیند و تنها نمایی که از جسمش می بیند، تصویری ذهنی است که به او می گوید: «من چاق هستم.» یا «من چاق می شوم.» ریشه این وضعیت در همانند سازی با ذهن قرار دارد. از آن جا که مردم هر چه بیش تر با ذهن خود یکی شده اند که این حالت شدت کژ کاری «من درون» را می رساند، در چند دهه اخیر شاهد افزایش بیش از اندازه شمار بیماران آنورکسی بوده ایم. چنان چه بیمار مبتلا به آنورکسی می توانست جسم خود را بدون دخالت داوری های ذهنش ببیند یا حتی به جای باور کردن آنذها ماهیت این داوری ها را تشخیص دهد یا حتی اگر می توانست جسم خود را از درون احساس کند. این کار موجب بهبودی او می شد.
اکهارت تله
جهانی نو
در برخی موارد تصویر ذهنی یا تصور کلی از جسم من تحريف كامل حقیقت است. امکان دارد یک زن جوان خود را سنگین وزن بداند و با این که در حقیقت باریک اندام است، خودش را از گرسنگی رنج بدهد. او دیگر نمی تواند جسم خود را ببیند و تنها نمایی که از جسمش می بیند، تصویری ذهنی است که به او می گوید: «من چاق هستم.» یا «من چاق می شوم.» ریشه این وضعیت در همانند سازی با ذهن قرار دارد. از آن جا که مردم هر چه بیش تر با ذهن خود یکی شده اند که این حالت شدت کژ کاری «من درون» را می رساند، در چند دهه اخیر شاهد افزایش بیش از اندازه شمار بیماران آنورکسی بوده ایم. چنان چه بیمار مبتلا به آنورکسی می توانست جسم خود را بدون دخالت داوری های ذهنش ببیند یا حتی به جای باور کردن آنذها ماهیت این داوری ها را تشخیص دهد یا حتی اگر می توانست جسم خود را از درون احساس کند. این کار موجب بهبودی او می شد.
اکهارت تله
جهانی نو
افکاره منفی رو متحول کن خوب بیندیش،
چیزهای خوب بگو
کارهای خوب در قبال دیگران انجام بده، عشق ورزه واقعی در این لحظه باش نه که در توقعات و انتظاراتِ باورمندی هات باشی که به سوی تو باز خواهند گشت نه این طرزه فکر طمع ایجاد میکنه که اکثریت در دانش اسیر میمون. چیزی نخواه در طمع بدست آوردن چیزی نباش اونا خودبخود وارده این لحظه ات میشن وقتی منی درونت نباشه که این انتظارات رو از کائنات داشته باشه. "بی من" باش هر منی که درونت میبینی، سده راهت میشه که باید فراتر از من ها روی.
منم منم نکن تا راحتر از هویتهای من درآوردی و من ساخته ذهنت که فقط نفستو تغذیه و تقویت میکنن، خالی تر و خالی تر بشی☺️
بی نفس شو
چیزهای خوب بگو
کارهای خوب در قبال دیگران انجام بده، عشق ورزه واقعی در این لحظه باش نه که در توقعات و انتظاراتِ باورمندی هات باشی که به سوی تو باز خواهند گشت نه این طرزه فکر طمع ایجاد میکنه که اکثریت در دانش اسیر میمون. چیزی نخواه در طمع بدست آوردن چیزی نباش اونا خودبخود وارده این لحظه ات میشن وقتی منی درونت نباشه که این انتظارات رو از کائنات داشته باشه. "بی من" باش هر منی که درونت میبینی، سده راهت میشه که باید فراتر از من ها روی.
منم منم نکن تا راحتر از هویتهای من درآوردی و من ساخته ذهنت که فقط نفستو تغذیه و تقویت میکنن، خالی تر و خالی تر بشی☺️
بی نفس شو
خودبرتر 11:
درخت و هرطور قطع کنی باز جوانه میزند چون ریشه دارد شاخه وبرگ هایتان هرس کنید نترسید اقرار صادقانه شمارا دوباره زنده میکند فروپاشی ها برای این است که دوباره مثل درخت جوانه بزنی نو نشوی جوان شوی پر انرژی شوی فرکانس ت بالاتر بیاد درک وآگاهی ت ارتقا پیدا کند نترسید به نیروی برترتان اعتماد کنید
حریم چارچوب های ذهنت است تابوهای ذهنت که باید بشکنه خورد بشه تعصبات مارا کور می کند باید دیوارهای ذهنت خراب کنی تا اینقدر رنج نکشی معلمان هرلحظه داره بهت درس میده سکوت کن دفاع نکن واکنش نشان نده جبهه نگیر صبور باش تا نور بتونه نفوذ کنه آنوقت دیوارها فرو میریزند
هرچیزی مجبور ت کند واکنش نشان دهی آنجا تابو داری دیواری داری واقف باش صبور باش بذار فرو بریزند جواب دادن دیوارها رو قطور میکند واقف باش
تماشاگر باش تمرین کن
ضعف ها ی خودتان مشاهده کنید به دیگران توجه نکنید به حرفها اعتبار ندید باور ندید تا دیوارها فرو بریزند
شل کنید دردش کمتر است
چقدر راحت معلم استاد راهنما داریم قدرش ونمیدونیم درس هاش مارا دگرگون می کند متحول می کند همه این درس ها گنج است وقتی به شناختش پی ببریم ولی متاسفانه مدرسه رفتیم نفهمیدیم چون درسها یش مال ما نبود ازروی اجبار بود معلمان ما تمام انسانها هستند که مارا به خودمان نشان میدهند قدرشناس وسپاس گذار این معلمان باشید نرنجید تا بتوانید ازرنج گنج بدست بیاورید شکر گزار باشید گله وشکایت نکنید توجیه وبهانه نیارید سکوت کنید تا پخته تر بشوید
تمام محدودیت ها که دارید همه تابو هست که خوب وبد می کنید درست وغلط می کنید رد می کنید حذف می کنید محکوم می کنید قضاوت می کنید دفاع می کنید می جنگید
وانمود نکنید قوی هستید ادا وتظاهر هم به ما کمک نمی کند بلکه پذیرش آنچه هستیم به ما کمک میکند قوی تر بشویم
درس ها رو پاس نکنید تکرار میشوید باید با خودتان روبرو شوید وضعف ها وکم وکاستی های وجودتان بپذیرید آنچه می گویی نیستی آنچه هستید نمایان میشوید
غرور وترس همیشه مانع رشد هستند هردو باعث میشود با خودت روبرو نشوید وهمیشه باعث این میشود فرار کنید قهر کنید بهانه بیاورید گله وشکایت کنید
مسولیت بهبودی مان دست خودمان هست باید از توهمات بیرون بیاییم توهمات همیشه باعث میشود خودت را فریب دهی
اینکه میدانم مهم نیست اینکه چیزی را میدانم اجرا می کنم مهم است واقف باشم بجای جمع کردن اندوخته اجرا کردن را تمرین کنم
برای اینکه خودمان را گول بزنیم هزاران توجیه وبهانه درست میکنیم واقف باش تا بتوانی خودسر عمل نکنی.
درخت و هرطور قطع کنی باز جوانه میزند چون ریشه دارد شاخه وبرگ هایتان هرس کنید نترسید اقرار صادقانه شمارا دوباره زنده میکند فروپاشی ها برای این است که دوباره مثل درخت جوانه بزنی نو نشوی جوان شوی پر انرژی شوی فرکانس ت بالاتر بیاد درک وآگاهی ت ارتقا پیدا کند نترسید به نیروی برترتان اعتماد کنید
حریم چارچوب های ذهنت است تابوهای ذهنت که باید بشکنه خورد بشه تعصبات مارا کور می کند باید دیوارهای ذهنت خراب کنی تا اینقدر رنج نکشی معلمان هرلحظه داره بهت درس میده سکوت کن دفاع نکن واکنش نشان نده جبهه نگیر صبور باش تا نور بتونه نفوذ کنه آنوقت دیوارها فرو میریزند
هرچیزی مجبور ت کند واکنش نشان دهی آنجا تابو داری دیواری داری واقف باش صبور باش بذار فرو بریزند جواب دادن دیوارها رو قطور میکند واقف باش
تماشاگر باش تمرین کن
ضعف ها ی خودتان مشاهده کنید به دیگران توجه نکنید به حرفها اعتبار ندید باور ندید تا دیوارها فرو بریزند
شل کنید دردش کمتر است
چقدر راحت معلم استاد راهنما داریم قدرش ونمیدونیم درس هاش مارا دگرگون می کند متحول می کند همه این درس ها گنج است وقتی به شناختش پی ببریم ولی متاسفانه مدرسه رفتیم نفهمیدیم چون درسها یش مال ما نبود ازروی اجبار بود معلمان ما تمام انسانها هستند که مارا به خودمان نشان میدهند قدرشناس وسپاس گذار این معلمان باشید نرنجید تا بتوانید ازرنج گنج بدست بیاورید شکر گزار باشید گله وشکایت نکنید توجیه وبهانه نیارید سکوت کنید تا پخته تر بشوید
تمام محدودیت ها که دارید همه تابو هست که خوب وبد می کنید درست وغلط می کنید رد می کنید حذف می کنید محکوم می کنید قضاوت می کنید دفاع می کنید می جنگید
وانمود نکنید قوی هستید ادا وتظاهر هم به ما کمک نمی کند بلکه پذیرش آنچه هستیم به ما کمک میکند قوی تر بشویم
درس ها رو پاس نکنید تکرار میشوید باید با خودتان روبرو شوید وضعف ها وکم وکاستی های وجودتان بپذیرید آنچه می گویی نیستی آنچه هستید نمایان میشوید
غرور وترس همیشه مانع رشد هستند هردو باعث میشود با خودت روبرو نشوید وهمیشه باعث این میشود فرار کنید قهر کنید بهانه بیاورید گله وشکایت کنید
مسولیت بهبودی مان دست خودمان هست باید از توهمات بیرون بیاییم توهمات همیشه باعث میشود خودت را فریب دهی
اینکه میدانم مهم نیست اینکه چیزی را میدانم اجرا می کنم مهم است واقف باشم بجای جمع کردن اندوخته اجرا کردن را تمرین کنم
برای اینکه خودمان را گول بزنیم هزاران توجیه وبهانه درست میکنیم واقف باش تا بتوانی خودسر عمل نکنی.
هیچ چیزی در هستی ایستا نیست. همه چیز پیوسته در حال حرکت است. بنابراین من به جای اینکه بگویم دانش، میگویم دانستن. به جای اینکه بگویم عشق، ترجیح میدهم بگویم عشق ورزیدن. ولی ما همچنان به اسمها دل بستهایم که حتی یک رودخانه مینامیم نه آبی که روان است و در حرکت است. درخت را درخت مینامیم، در حالی که درختان لحظه به لحظه رشد مییابند. برگهای کهنه میریزند و برگهای تازه سر بر میآورند. غیر از تغییر، هیچ چیز دیگر در هستی همیشگی نیست. به هستی بنگر، نه فقط به هستی نگاه کن، بلکه هستی را زندگی کن.
آنگاه دانستن، سفر خود را آغاز میکند. سفری که هرگز به پایان نمیرسد. و زیبایی در اینجاست که شگفتی همچنان باقی است. راز همچنان باقی است. دانستن ادامه مییابد اما هنوز چیزهای زیادی برای دانستن وجود دارد. هستی پایان ناپذیر است و تو میتوانی همیشه همچون یک کودک سرشار از بهت و شگفتی باشی. خدا یک راز است. رازی که تنها بر کسانی آشکار میشود که قلبشان در حال رقص با شگفت است. کسانی که وجودشان سرشار از بهت و شگفت است.
🔹 اُشو
آنگاه دانستن، سفر خود را آغاز میکند. سفری که هرگز به پایان نمیرسد. و زیبایی در اینجاست که شگفتی همچنان باقی است. راز همچنان باقی است. دانستن ادامه مییابد اما هنوز چیزهای زیادی برای دانستن وجود دارد. هستی پایان ناپذیر است و تو میتوانی همیشه همچون یک کودک سرشار از بهت و شگفتی باشی. خدا یک راز است. رازی که تنها بر کسانی آشکار میشود که قلبشان در حال رقص با شگفت است. کسانی که وجودشان سرشار از بهت و شگفت است.
🔹 اُشو
وقتی غذا میخوری، تماماً از آن لذت ببر. ولی آنگاه نیاز داری که شش یا هشت ساعت روزه بگیری ـــ گرسنگی فقط در این صورت دوباره برمیخیزد. در مورد عشق نیز همین هست: وقتی کسی را دوست داری، به او نزدیک میشوی، از همدیگر تغذیه میکنید و در وجود همدیگر مشارکت میکنید. آنقدر به هم نزدیک میشوید که نزدیکیِ بیشتر دیگر ممکن نیست. آنگاه روند معکوسی آغاز میشود: باید دور شوید تا دوباره نزدیک شوید ـــ باید روزه بگیرید تا دوباره افطار کنید.
این همان مکانیسم درونی است که سبب جنگیدن عشّاق میشود. آن جنگ راهی است برای دورشدن از هم تا دوباره برای همدیگر احساس گرسنگی کنند؛ آنگاه دوباره به هم نزدیک میشوند. حالا اگر مانع جنگیدن بشوید، گیر خواهید کرد. آنوقت قادر نیستید تا دوباره به هم نزدیک شوید. این چیزی است که بین زن و شوهرها اتفاق میافتد. لحظهای میرسد که از جنگیدن به ستوه میآیند و دیگر نمیجنگند، با همدیگر مودبانه رفتار میکنند. بسیاربسیار مراقب هستند ـــ آن را مراقبت میخوانند ولی این فقط برای پرهیز از صحنههای زشت است. ولی آنوقت برای همیشه از هم جدا میشوند، آنوقت همیشه یک فاصله را حفظ میکنند. آنوقت هرگز به هم نزدیک نمیشوند، زیرا با تجربه دریافتهاند که اگر نزدیک شوند، مجبور هستند که دور شوند. و تنها راه دورشدن این است که باهم بجنگند ـــ وگرنه چگونه میتوانند دور بروند؟ عشقورزی یعنی نزدیکشدن، جنگیدن یعنی دورشدن. دورشدن دشوار است؛ باید برای آن منطقی داشته باشی. باید از آن فرد متنفر باشی تا بتوانی از او دور شوی، میتوانی او را کاملاً فراموش کنی و تنها بمانی. تنها بودن و باهم بودن، این یک قطبیت است.
پرابو مایا، تو میگویی: “من به تازگی کمک شدهام و کشف کردهام که هیچکس کامل نیست و از این تخیلات انسان کامل بیرون آمدهام…”
تو یک انسان کامل را نخواهی یافت. و اگر او را پیدا کنی، قادر نخواهی بود او را دوست بداری، زیرا او بسیار غیرانسانی است. او مانند یک ماشین است. ماشینها کامل هستند، ولی نمیتوانی عاشق یک ماشین باشی، مگر اینکه دیوانه باشی! انسانهایی هستند که عاشق ماشینها هستند؛ عاشق خودروهای خودشان هستند؛ فقط دیوانه هستند. و دلیلی برای این هست که چرا عاشق اتوموبیل خود هستند: آنان قادر نیستند به انسانها عشق بورزند. زیرا این مخاطرهآمیز است. عاشق یک خودرو بودن ریسکی ندارد؛ میتوانی برسرش فریاد بزنی، به آن فحش بدهی، ماشین انتقام نخواهد گرفت، چیزی نخواهد گفت!
میبینی؟ وقتی مردم قادر نباشند انسانهای دیگر را دوست بدارند، شروع میکنند به دوستداشتنِ حیوانات خانگی.
وقتی مردم قادر نباشند انسانهای دیگر را دوست بدارند شروع میکنند به دوست داشتن حیوانات خانگی - زیرا یک سگ همیشه با تو خوب است سگها سیاستمداران بزرگی هستند حماقت شما را میشناسند. آنها میدانند هر وقت وارد خانه شوی برایت دم تکان میدهند. حتی اگر از آنها خشمگین باشی، بازهم دم تکان میدهند هرگز واکنش نشان نمی دهند همیشه مهربان هستند. آنها مانند زن یا شوهر تو نیستند همیشه رفتاری دوستانه دارند ولی آیا نمی توانی ببینی که این دم تکان دادنهای پیوسته تقلبی و کاذب است؟ مشمئز کننده است. سگ بیچاره فقط سعی دارد یک دیپلمات باشد و از آن لذت میبرد این تو هستی که از انسانیت خود سقوط کرده ای و من نمیگویم که سگها را دوست نداشته باشید؛ فقط میگویم که این نباید جانشینی برای عشق به انسانها باشد. و آنگاه مردم حتی از آنجا هم بیشتر سقوط کرده اند - زیرا هرچه باشد ،سگ سگ است؛ گاهی سیاست را فراموش میکند گاهی واقعاً خشمگین میشود و گاهی طبیعی و اصیل میشود.
گاهی بی تفاوت است اعتنایی به تو نمیکند. تو ایستاده ای و منتظری که دم تکان بدهد ولی او بی اعتنا است.
در رویای خودش غرق است و
تخیلات خودش را میبیند و هیچ اهمیتی به تو نمی دهد. سپس مردم حتی از این هم بیشتر سقوط میکنند - شروع میکنند به دوست داشتن ماشینها ماشین ها اسباب بازی و بازیچه ی آنان میشوند.
تفسیر اشو از سروده های کبیر
این همان مکانیسم درونی است که سبب جنگیدن عشّاق میشود. آن جنگ راهی است برای دورشدن از هم تا دوباره برای همدیگر احساس گرسنگی کنند؛ آنگاه دوباره به هم نزدیک میشوند. حالا اگر مانع جنگیدن بشوید، گیر خواهید کرد. آنوقت قادر نیستید تا دوباره به هم نزدیک شوید. این چیزی است که بین زن و شوهرها اتفاق میافتد. لحظهای میرسد که از جنگیدن به ستوه میآیند و دیگر نمیجنگند، با همدیگر مودبانه رفتار میکنند. بسیاربسیار مراقب هستند ـــ آن را مراقبت میخوانند ولی این فقط برای پرهیز از صحنههای زشت است. ولی آنوقت برای همیشه از هم جدا میشوند، آنوقت همیشه یک فاصله را حفظ میکنند. آنوقت هرگز به هم نزدیک نمیشوند، زیرا با تجربه دریافتهاند که اگر نزدیک شوند، مجبور هستند که دور شوند. و تنها راه دورشدن این است که باهم بجنگند ـــ وگرنه چگونه میتوانند دور بروند؟ عشقورزی یعنی نزدیکشدن، جنگیدن یعنی دورشدن. دورشدن دشوار است؛ باید برای آن منطقی داشته باشی. باید از آن فرد متنفر باشی تا بتوانی از او دور شوی، میتوانی او را کاملاً فراموش کنی و تنها بمانی. تنها بودن و باهم بودن، این یک قطبیت است.
پرابو مایا، تو میگویی: “من به تازگی کمک شدهام و کشف کردهام که هیچکس کامل نیست و از این تخیلات انسان کامل بیرون آمدهام…”
تو یک انسان کامل را نخواهی یافت. و اگر او را پیدا کنی، قادر نخواهی بود او را دوست بداری، زیرا او بسیار غیرانسانی است. او مانند یک ماشین است. ماشینها کامل هستند، ولی نمیتوانی عاشق یک ماشین باشی، مگر اینکه دیوانه باشی! انسانهایی هستند که عاشق ماشینها هستند؛ عاشق خودروهای خودشان هستند؛ فقط دیوانه هستند. و دلیلی برای این هست که چرا عاشق اتوموبیل خود هستند: آنان قادر نیستند به انسانها عشق بورزند. زیرا این مخاطرهآمیز است. عاشق یک خودرو بودن ریسکی ندارد؛ میتوانی برسرش فریاد بزنی، به آن فحش بدهی، ماشین انتقام نخواهد گرفت، چیزی نخواهد گفت!
میبینی؟ وقتی مردم قادر نباشند انسانهای دیگر را دوست بدارند، شروع میکنند به دوستداشتنِ حیوانات خانگی.
وقتی مردم قادر نباشند انسانهای دیگر را دوست بدارند شروع میکنند به دوست داشتن حیوانات خانگی - زیرا یک سگ همیشه با تو خوب است سگها سیاستمداران بزرگی هستند حماقت شما را میشناسند. آنها میدانند هر وقت وارد خانه شوی برایت دم تکان میدهند. حتی اگر از آنها خشمگین باشی، بازهم دم تکان میدهند هرگز واکنش نشان نمی دهند همیشه مهربان هستند. آنها مانند زن یا شوهر تو نیستند همیشه رفتاری دوستانه دارند ولی آیا نمی توانی ببینی که این دم تکان دادنهای پیوسته تقلبی و کاذب است؟ مشمئز کننده است. سگ بیچاره فقط سعی دارد یک دیپلمات باشد و از آن لذت میبرد این تو هستی که از انسانیت خود سقوط کرده ای و من نمیگویم که سگها را دوست نداشته باشید؛ فقط میگویم که این نباید جانشینی برای عشق به انسانها باشد. و آنگاه مردم حتی از آنجا هم بیشتر سقوط کرده اند - زیرا هرچه باشد ،سگ سگ است؛ گاهی سیاست را فراموش میکند گاهی واقعاً خشمگین میشود و گاهی طبیعی و اصیل میشود.
گاهی بی تفاوت است اعتنایی به تو نمیکند. تو ایستاده ای و منتظری که دم تکان بدهد ولی او بی اعتنا است.
در رویای خودش غرق است و
تخیلات خودش را میبیند و هیچ اهمیتی به تو نمی دهد. سپس مردم حتی از این هم بیشتر سقوط میکنند - شروع میکنند به دوست داشتن ماشینها ماشین ها اسباب بازی و بازیچه ی آنان میشوند.
تفسیر اشو از سروده های کبیر
اشـoshoـو:
نخستین ابراز عشق به کودک این است که:
در هفت سال اول زندگی اش او را کاملا وحشی به حال خود رها کنی.
نباید او را به هندو ، زرتشتی یا بودایی و... تبدیل کرد.
هرکسی که سعی کند کودک را به کیشی درآورد:
دلسوز نیست ، ظالم است.
او در حال آلوده ساختن یک روح
تازه وارد و شاداب است.
مراحل شکل گیری نفْس (ego)در کودک
قسمت اول
ما با احساسی از #خود به دنیا نیامدهایم
#خود بخشی از موهبت ژنتیکی ما نیست
نوزاد قادر نیست بین خودش و دنیای اطرافش تمایزی احساس کند
حتی وقتی نوزاد شروع به تنفس کند، یک ماه برایش طول میکشد تا از درون و بیرون خودش آگاه شود
به تدریج،توسط یادگیریهای روزافزون، پیچیده و ادراکات تجربی، یک تمایز مبهم بین “درون من” و چیزهای“بیرون از من” در نوزاد پدیدار میگردد.
این #نخستین_در است که نفْس از آنجا وارد میشود:
تمایز اینکه چیزی “در من” هست. برای نمونه، نوزاد احساس گرسنگی دارد: میتواند احساس کند که از درونش میآید. و سپس مادر به او یک سیلی میزند، و او احساس میکند که این ضربه از بیرون میآید. حالا، این تمایز رفتهرفته باید ایجاد شود که:
چیزهایی هستند که از درون میآیند و چیزهایی هم هستند که از بیرون میآیند. وقتی مادر لبخند میزند، نوزاد میتواند ببیند که از آنجا میآید و سپس پاسخ میدهد: لبخند میزند. حالا احساس میکند که این لبخند از درون میآید، جایی در درون خودش
مفهوم درون و بیرون شکل میگیرد.
این نخستین تجربهی نفْس است.
درواقع، تمایزی بین درون و بیرون وجود ندارد. درون بخشی از بیرون است و بیرون بخشی از درون است. آسمان درون خانهی شما با آسمان بیرون از خانه دوتا آسمان نیستند،
به یاد داشته باش:
اینها یک آسمان هستند. و همینطور، شما در آنجا و من در اینجا، دو تا نیستیم. ما دو جنبه از یک انرژی هستیم، دو روی یک سکّه. ولی کودک شروع میکند به آموختن راههای نفْس (ego)
درِ دوم “خود-هویتی” است
کودک نام خودش را یاد میگیرد، تشخیص میدهد که بازتاب امروزش در آینه همان شخصی است که دیروز بود و باور میکند که این احساس من یا خود با تجربیات متغییر روزانه ثابت میماند. کودک به این شناخت میرسد که همه چیز تغییر میکند. گاهی گرسنه است، گاهی گرسنه نیست؛ گاهی خوابآلوده است و گاهی کاملاً بیدار است؛ گاهی خشمگین است و گاهی مهربان است چیزها عوض میشوند. یک روز روشن و زیباست و روز دیگر تاریک و ملالآور است.
آیا کودکی را دیدهاید که جلوی آینه نشسته باشد؟
او سعی دارد آن کودک درون آینه را بگیرد زیرا فکر میکند که آن کودک در بیرون، آنجاست!
اگر نتواند او را بگیرد آنوقت به پشت آینه میرود و آنجا را نگاه میکند
شاید آن کودک در آن پشت پنهان شده! او رفتهرفته درمییابد که این خودش است که در آینه منعکس شده
و سپس شروع میکند به یک احساس پیوستگی:دیروز همان صورت بود، امروز هم همان صورت در آینه هست
وقتی کودکان برای نخستین بار به آینه نگاه میکنند، مسحور و فریفته میشوند. آن را رها نمیکنند. آنان بارها و بارها به آنجا میروند تا ببینند که کیستند!
همهچیز در تغییر است. یک چیز بهنظر ثابت است: آن تصویر از خود self-image
حالا نفس دری دیگر دارد که از آنجا وارد میشود: تصویری از خود
سومین در، احترام به خود self-esteem است
این موردی است که در آن کودک احساس غرور میکند چون چیزی را خودش آموخته است:
با انجام، اکتشاف و ساختن
وقتی کودک چیزی را بیاموزد، مثلاً بتواند بگوید“بابا” آنوقت تمام روز را “بابا، بابا” میگوید. او یک فرصت را هم از دست نمیدهد تا این کلمه را مصرف کند
وقتی او راهرفتن را میآموزد، تمام روز را تمرین میکند. بارها و بارها زمین میخورد و آسیب میبیند ولی دوباره میایستد و ادامه میدهد. زیرا این کار به او یک احساس افتخار و غرور میدهد: من هم میتوانم کاری بکنم!
میتوانم راه بروم! میتوانم حرف بزنم! میتوانم چیزها را از اینجا به آنجا ببرم!
والدین بسیار نگران هستند زیرا کودک مزاحم میشود؛ شروع میکند به حمل چیزها در خانه. پدر و مادر نمیتوانند درک کنند:چرا؟ برای چه؟ چرا آن کتاب را از آنجا برداشتی؟
کودک ابداً علاقهای به آن کتاب ندارد! برای او بیمعنی است. او درک نمیکند که شما چرا پیوسته درون آن را نگاه میکنید! “در آنجا دنبال چه میگردید؟!” ولی علاقهی او به چیز دیگری است:
او میتواند چیزها را حمل کند
کودک شروع میکند به کشتن حیوانات یک مورچه میبیند و فوراً آن را لگد میکند و میکشد. او میتواند کاری بکند! او از انجام کارها لذت میبرد و میتواند بسیار ویرانگر باشد.اگر یک ساعت رومیزی پیدا کند، سعی میکند آن را از هم باز کند.میخواهد بداند که درونش چیست. او یک کاشف و جستجوگر میشود.
ادامه 👇👇👇
نخستین ابراز عشق به کودک این است که:
در هفت سال اول زندگی اش او را کاملا وحشی به حال خود رها کنی.
نباید او را به هندو ، زرتشتی یا بودایی و... تبدیل کرد.
هرکسی که سعی کند کودک را به کیشی درآورد:
دلسوز نیست ، ظالم است.
او در حال آلوده ساختن یک روح
تازه وارد و شاداب است.
مراحل شکل گیری نفْس (ego)در کودک
قسمت اول
ما با احساسی از #خود به دنیا نیامدهایم
#خود بخشی از موهبت ژنتیکی ما نیست
نوزاد قادر نیست بین خودش و دنیای اطرافش تمایزی احساس کند
حتی وقتی نوزاد شروع به تنفس کند، یک ماه برایش طول میکشد تا از درون و بیرون خودش آگاه شود
به تدریج،توسط یادگیریهای روزافزون، پیچیده و ادراکات تجربی، یک تمایز مبهم بین “درون من” و چیزهای“بیرون از من” در نوزاد پدیدار میگردد.
این #نخستین_در است که نفْس از آنجا وارد میشود:
تمایز اینکه چیزی “در من” هست. برای نمونه، نوزاد احساس گرسنگی دارد: میتواند احساس کند که از درونش میآید. و سپس مادر به او یک سیلی میزند، و او احساس میکند که این ضربه از بیرون میآید. حالا، این تمایز رفتهرفته باید ایجاد شود که:
چیزهایی هستند که از درون میآیند و چیزهایی هم هستند که از بیرون میآیند. وقتی مادر لبخند میزند، نوزاد میتواند ببیند که از آنجا میآید و سپس پاسخ میدهد: لبخند میزند. حالا احساس میکند که این لبخند از درون میآید، جایی در درون خودش
مفهوم درون و بیرون شکل میگیرد.
این نخستین تجربهی نفْس است.
درواقع، تمایزی بین درون و بیرون وجود ندارد. درون بخشی از بیرون است و بیرون بخشی از درون است. آسمان درون خانهی شما با آسمان بیرون از خانه دوتا آسمان نیستند،
به یاد داشته باش:
اینها یک آسمان هستند. و همینطور، شما در آنجا و من در اینجا، دو تا نیستیم. ما دو جنبه از یک انرژی هستیم، دو روی یک سکّه. ولی کودک شروع میکند به آموختن راههای نفْس (ego)
درِ دوم “خود-هویتی” است
کودک نام خودش را یاد میگیرد، تشخیص میدهد که بازتاب امروزش در آینه همان شخصی است که دیروز بود و باور میکند که این احساس من یا خود با تجربیات متغییر روزانه ثابت میماند. کودک به این شناخت میرسد که همه چیز تغییر میکند. گاهی گرسنه است، گاهی گرسنه نیست؛ گاهی خوابآلوده است و گاهی کاملاً بیدار است؛ گاهی خشمگین است و گاهی مهربان است چیزها عوض میشوند. یک روز روشن و زیباست و روز دیگر تاریک و ملالآور است.
آیا کودکی را دیدهاید که جلوی آینه نشسته باشد؟
او سعی دارد آن کودک درون آینه را بگیرد زیرا فکر میکند که آن کودک در بیرون، آنجاست!
اگر نتواند او را بگیرد آنوقت به پشت آینه میرود و آنجا را نگاه میکند
شاید آن کودک در آن پشت پنهان شده! او رفتهرفته درمییابد که این خودش است که در آینه منعکس شده
و سپس شروع میکند به یک احساس پیوستگی:دیروز همان صورت بود، امروز هم همان صورت در آینه هست
وقتی کودکان برای نخستین بار به آینه نگاه میکنند، مسحور و فریفته میشوند. آن را رها نمیکنند. آنان بارها و بارها به آنجا میروند تا ببینند که کیستند!
همهچیز در تغییر است. یک چیز بهنظر ثابت است: آن تصویر از خود self-image
حالا نفس دری دیگر دارد که از آنجا وارد میشود: تصویری از خود
سومین در، احترام به خود self-esteem است
این موردی است که در آن کودک احساس غرور میکند چون چیزی را خودش آموخته است:
با انجام، اکتشاف و ساختن
وقتی کودک چیزی را بیاموزد، مثلاً بتواند بگوید“بابا” آنوقت تمام روز را “بابا، بابا” میگوید. او یک فرصت را هم از دست نمیدهد تا این کلمه را مصرف کند
وقتی او راهرفتن را میآموزد، تمام روز را تمرین میکند. بارها و بارها زمین میخورد و آسیب میبیند ولی دوباره میایستد و ادامه میدهد. زیرا این کار به او یک احساس افتخار و غرور میدهد: من هم میتوانم کاری بکنم!
میتوانم راه بروم! میتوانم حرف بزنم! میتوانم چیزها را از اینجا به آنجا ببرم!
والدین بسیار نگران هستند زیرا کودک مزاحم میشود؛ شروع میکند به حمل چیزها در خانه. پدر و مادر نمیتوانند درک کنند:چرا؟ برای چه؟ چرا آن کتاب را از آنجا برداشتی؟
کودک ابداً علاقهای به آن کتاب ندارد! برای او بیمعنی است. او درک نمیکند که شما چرا پیوسته درون آن را نگاه میکنید! “در آنجا دنبال چه میگردید؟!” ولی علاقهی او به چیز دیگری است:
او میتواند چیزها را حمل کند
کودک شروع میکند به کشتن حیوانات یک مورچه میبیند و فوراً آن را لگد میکند و میکشد. او میتواند کاری بکند! او از انجام کارها لذت میبرد و میتواند بسیار ویرانگر باشد.اگر یک ساعت رومیزی پیدا کند، سعی میکند آن را از هم باز کند.میخواهد بداند که درونش چیست. او یک کاشف و جستجوگر میشود.
ادامه 👇👇👇
ادامه 👆👆👆
او از انجامدادن لذت میبرد زیرا سومین در را برای نفْس، به او میدهد:
احساس افتخار و غرور میکند
میتواند کاری بکند. میتواند آوازی بخواند، آنوقت آن را برای هرکسی میخواند. اگر مهمان بیاید او حاضر میشود و منتظر است کسی به او اشاره کند تا بتواند آوازش را بخواند
یا میتواند برقصد، هرکاری که بتواند!
او فقط میخواهد نشان بدهد که موجود ناتوانی نیست و او هم میتواند کارهایی بکند
این انجام کارها نفْس را وارد میکند
ادامه دارد...
او از انجامدادن لذت میبرد زیرا سومین در را برای نفْس، به او میدهد:
احساس افتخار و غرور میکند
میتواند کاری بکند. میتواند آوازی بخواند، آنوقت آن را برای هرکسی میخواند. اگر مهمان بیاید او حاضر میشود و منتظر است کسی به او اشاره کند تا بتواند آوازش را بخواند
یا میتواند برقصد، هرکاری که بتواند!
او فقط میخواهد نشان بدهد که موجود ناتوانی نیست و او هم میتواند کارهایی بکند
این انجام کارها نفْس را وارد میکند
ادامه دارد...
بگذاریم «من درون» کم رنگ شود
«من درون» همیشه در برابر هر چه که از شأن آن بکاهد، حالت دفاعی دارد. آنگاه ترفند خودکار و ترمیمی «من درون» برای بازیابی شکل ذهنی از «مـن» دست به کار می شود. وقتی کسی از «من» انتقاد می کند یا آن را مورد سرزنش قرار می دهد، این برخورد برای «من درون» به مفهومی خوار شدن خود است. از این رو بی درنگ تلاش می نماید که آن احساس حقارت را به وسیله توجيه خود، دفاع یا عیب جویی، درست کند. برای «من درون» برحق بودن یا نبودن آن شخص تفاوتی ندارد. «من درون» به حفظ خود بیش تر علاقمند است تا حقیقت. این شیوه، مراقبت از شکل روانی«من» است. حتی واکنش بی اهمیتی
مانند فریاد کشیدن بر سر راننده ای که شما را احمق خطاب می کند، نوعی ساز و کار ترمیمی نا آگاهانه و خودکار «من درون» به شمار می آید. یکی از رایج تـریـنساز و کار های ترمیمی «من درون» خشم است که به گونه ای موقت، اما بسیار زیاد آن را بزرگ می کند. همه ساز و کارهای ترمیمی برای «مـن درون» بسیار موجه، ولی در عمل بسیار نا کار آمد هستند. در کسانی که کژ کاری آن ها تااندازه ای افراطی است، ساز و کار ترمیمی به صورت خشونت های جسمی و توهم های خود فریبانه بروز می کند.
اکهارت تله
جهانی نو
«من درون» همیشه در برابر هر چه که از شأن آن بکاهد، حالت دفاعی دارد. آنگاه ترفند خودکار و ترمیمی «من درون» برای بازیابی شکل ذهنی از «مـن» دست به کار می شود. وقتی کسی از «من» انتقاد می کند یا آن را مورد سرزنش قرار می دهد، این برخورد برای «من درون» به مفهومی خوار شدن خود است. از این رو بی درنگ تلاش می نماید که آن احساس حقارت را به وسیله توجيه خود، دفاع یا عیب جویی، درست کند. برای «من درون» برحق بودن یا نبودن آن شخص تفاوتی ندارد. «من درون» به حفظ خود بیش تر علاقمند است تا حقیقت. این شیوه، مراقبت از شکل روانی«من» است. حتی واکنش بی اهمیتی
مانند فریاد کشیدن بر سر راننده ای که شما را احمق خطاب می کند، نوعی ساز و کار ترمیمی نا آگاهانه و خودکار «من درون» به شمار می آید. یکی از رایج تـریـنساز و کار های ترمیمی «من درون» خشم است که به گونه ای موقت، اما بسیار زیاد آن را بزرگ می کند. همه ساز و کارهای ترمیمی برای «مـن درون» بسیار موجه، ولی در عمل بسیار نا کار آمد هستند. در کسانی که کژ کاری آن ها تااندازه ای افراطی است، ساز و کار ترمیمی به صورت خشونت های جسمی و توهم های خود فریبانه بروز می کند.
اکهارت تله
جهانی نو
اشـoshoـو:
نخستین ابراز عشق به کودک این است که:
در هفت سال اول زندگی اش او را کاملا وحشی به حال خود رها کنی.
نباید او را به هندو ، زرتشتی یا بودایی و... تبدیل کرد.
هرکسی که سعی کند کودک را به کیشی درآورد:
دلسوز نیست ، ظالم است.
او در حال آلوده ساختن یک روح
تازه وارد و شاداب است.
مراحل شکل گیری نفْس (ego)در کودک
قسمت اول
ما با احساسی از #خود به دنیا نیامدهایم
#خود بخشی از موهبت ژنتیکی ما نیست
نوزاد قادر نیست بین خودش و دنیای اطرافش تمایزی احساس کند
حتی وقتی نوزاد شروع به تنفس کند، یک ماه برایش طول میکشد تا از درون و بیرون خودش آگاه شود
به تدریج،توسط یادگیریهای روزافزون، پیچیده و ادراکات تجربی، یک تمایز مبهم بین “درون من” و چیزهای“بیرون از من” در نوزاد پدیدار میگردد.
این #نخستین_در است که نفْس از آنجا وارد میشود:
تمایز اینکه چیزی “در من” هست. برای نمونه، نوزاد احساس گرسنگی دارد: میتواند احساس کند که از درونش میآید. و سپس مادر به او یک سیلی میزند، و او احساس میکند که این ضربه از بیرون میآید. حالا، این تمایز رفتهرفته باید ایجاد شود که:
چیزهایی هستند که از درون میآیند و چیزهایی هم هستند که از بیرون میآیند. وقتی مادر لبخند میزند، نوزاد میتواند ببیند که از آنجا میآید و سپس پاسخ میدهد: لبخند میزند. حالا احساس میکند که این لبخند از درون میآید، جایی در درون خودش
مفهوم درون و بیرون شکل میگیرد.
این نخستین تجربهی نفْس است.
درواقع، تمایزی بین درون و بیرون وجود ندارد. درون بخشی از بیرون است و بیرون بخشی از درون است. آسمان درون خانهی شما با آسمان بیرون از خانه دوتا آسمان نیستند،
به یاد داشته باش:
اینها یک آسمان هستند. و همینطور، شما در آنجا و من در اینجا، دو تا نیستیم. ما دو جنبه از یک انرژی هستیم، دو روی یک سکّه. ولی کودک شروع میکند به آموختن راههای نفْس (ego)
درِ دوم “خود-هویتی” است
کودک نام خودش را یاد میگیرد، تشخیص میدهد که بازتاب امروزش در آینه همان شخصی است که دیروز بود و باور میکند که این احساس من یا خود با تجربیات متغییر روزانه ثابت میماند. کودک به این شناخت میرسد که همه چیز تغییر میکند. گاهی گرسنه است، گاهی گرسنه نیست؛ گاهی خوابآلوده است و گاهی کاملاً بیدار است؛ گاهی خشمگین است و گاهی مهربان است چیزها عوض میشوند. یک روز روشن و زیباست و روز دیگر تاریک و ملالآور است.
آیا کودکی را دیدهاید که جلوی آینه نشسته باشد؟
او سعی دارد آن کودک درون آینه را بگیرد زیرا فکر میکند که آن کودک در بیرون، آنجاست!
اگر نتواند او را بگیرد آنوقت به پشت آینه میرود و آنجا را نگاه میکند
شاید آن کودک در آن پشت پنهان شده! او رفتهرفته درمییابد که این خودش است که در آینه منعکس شده
و سپس شروع میکند به یک احساس پیوستگی:دیروز همان صورت بود، امروز هم همان صورت در آینه هست
وقتی کودکان برای نخستین بار به آینه نگاه میکنند، مسحور و فریفته میشوند. آن را رها نمیکنند. آنان بارها و بارها به آنجا میروند تا ببینند که کیستند!
همهچیز در تغییر است. یک چیز بهنظر ثابت است: آن تصویر از خود self-image
حالا نفس دری دیگر دارد که از آنجا وارد میشود: تصویری از خود
سومین در، احترام به خود self-esteem است
این موردی است که در آن کودک احساس غرور میکند چون چیزی را خودش آموخته است:
با انجام، اکتشاف و ساختن
وقتی کودک چیزی را بیاموزد، مثلاً بتواند بگوید“بابا” آنوقت تمام روز را “بابا، بابا” میگوید. او یک فرصت را هم از دست نمیدهد تا این کلمه را مصرف کند
وقتی او راهرفتن را میآموزد، تمام روز را تمرین میکند. بارها و بارها زمین میخورد و آسیب میبیند ولی دوباره میایستد و ادامه میدهد. زیرا این کار به او یک احساس افتخار و غرور میدهد: من هم میتوانم کاری بکنم!
میتوانم راه بروم! میتوانم حرف بزنم! میتوانم چیزها را از اینجا به آنجا ببرم!
والدین بسیار نگران هستند زیرا کودک مزاحم میشود؛ شروع میکند به حمل چیزها در خانه. پدر و مادر نمیتوانند درک کنند:چرا؟ برای چه؟ چرا آن کتاب را از آنجا برداشتی؟
کودک ابداً علاقهای به آن کتاب ندارد! برای او بیمعنی است. او درک نمیکند که شما چرا پیوسته درون آن را نگاه میکنید! “در آنجا دنبال چه میگردید؟!” ولی علاقهی او به چیز دیگری است:
او میتواند چیزها را حمل کند
کودک شروع میکند به کشتن حیوانات یک مورچه میبیند و فوراً آن را لگد میکند و میکشد. او میتواند کاری بکند! او از انجام کارها لذت میبرد و میتواند بسیار ویرانگر باشد.اگر یک ساعت رومیزی پیدا کند، سعی میکند آن را از هم باز کند.میخواهد بداند که درونش چیست. او یک کاشف و جستجوگر میشود.
ادامه 👇👇👇
نخستین ابراز عشق به کودک این است که:
در هفت سال اول زندگی اش او را کاملا وحشی به حال خود رها کنی.
نباید او را به هندو ، زرتشتی یا بودایی و... تبدیل کرد.
هرکسی که سعی کند کودک را به کیشی درآورد:
دلسوز نیست ، ظالم است.
او در حال آلوده ساختن یک روح
تازه وارد و شاداب است.
مراحل شکل گیری نفْس (ego)در کودک
قسمت اول
ما با احساسی از #خود به دنیا نیامدهایم
#خود بخشی از موهبت ژنتیکی ما نیست
نوزاد قادر نیست بین خودش و دنیای اطرافش تمایزی احساس کند
حتی وقتی نوزاد شروع به تنفس کند، یک ماه برایش طول میکشد تا از درون و بیرون خودش آگاه شود
به تدریج،توسط یادگیریهای روزافزون، پیچیده و ادراکات تجربی، یک تمایز مبهم بین “درون من” و چیزهای“بیرون از من” در نوزاد پدیدار میگردد.
این #نخستین_در است که نفْس از آنجا وارد میشود:
تمایز اینکه چیزی “در من” هست. برای نمونه، نوزاد احساس گرسنگی دارد: میتواند احساس کند که از درونش میآید. و سپس مادر به او یک سیلی میزند، و او احساس میکند که این ضربه از بیرون میآید. حالا، این تمایز رفتهرفته باید ایجاد شود که:
چیزهایی هستند که از درون میآیند و چیزهایی هم هستند که از بیرون میآیند. وقتی مادر لبخند میزند، نوزاد میتواند ببیند که از آنجا میآید و سپس پاسخ میدهد: لبخند میزند. حالا احساس میکند که این لبخند از درون میآید، جایی در درون خودش
مفهوم درون و بیرون شکل میگیرد.
این نخستین تجربهی نفْس است.
درواقع، تمایزی بین درون و بیرون وجود ندارد. درون بخشی از بیرون است و بیرون بخشی از درون است. آسمان درون خانهی شما با آسمان بیرون از خانه دوتا آسمان نیستند،
به یاد داشته باش:
اینها یک آسمان هستند. و همینطور، شما در آنجا و من در اینجا، دو تا نیستیم. ما دو جنبه از یک انرژی هستیم، دو روی یک سکّه. ولی کودک شروع میکند به آموختن راههای نفْس (ego)
درِ دوم “خود-هویتی” است
کودک نام خودش را یاد میگیرد، تشخیص میدهد که بازتاب امروزش در آینه همان شخصی است که دیروز بود و باور میکند که این احساس من یا خود با تجربیات متغییر روزانه ثابت میماند. کودک به این شناخت میرسد که همه چیز تغییر میکند. گاهی گرسنه است، گاهی گرسنه نیست؛ گاهی خوابآلوده است و گاهی کاملاً بیدار است؛ گاهی خشمگین است و گاهی مهربان است چیزها عوض میشوند. یک روز روشن و زیباست و روز دیگر تاریک و ملالآور است.
آیا کودکی را دیدهاید که جلوی آینه نشسته باشد؟
او سعی دارد آن کودک درون آینه را بگیرد زیرا فکر میکند که آن کودک در بیرون، آنجاست!
اگر نتواند او را بگیرد آنوقت به پشت آینه میرود و آنجا را نگاه میکند
شاید آن کودک در آن پشت پنهان شده! او رفتهرفته درمییابد که این خودش است که در آینه منعکس شده
و سپس شروع میکند به یک احساس پیوستگی:دیروز همان صورت بود، امروز هم همان صورت در آینه هست
وقتی کودکان برای نخستین بار به آینه نگاه میکنند، مسحور و فریفته میشوند. آن را رها نمیکنند. آنان بارها و بارها به آنجا میروند تا ببینند که کیستند!
همهچیز در تغییر است. یک چیز بهنظر ثابت است: آن تصویر از خود self-image
حالا نفس دری دیگر دارد که از آنجا وارد میشود: تصویری از خود
سومین در، احترام به خود self-esteem است
این موردی است که در آن کودک احساس غرور میکند چون چیزی را خودش آموخته است:
با انجام، اکتشاف و ساختن
وقتی کودک چیزی را بیاموزد، مثلاً بتواند بگوید“بابا” آنوقت تمام روز را “بابا، بابا” میگوید. او یک فرصت را هم از دست نمیدهد تا این کلمه را مصرف کند
وقتی او راهرفتن را میآموزد، تمام روز را تمرین میکند. بارها و بارها زمین میخورد و آسیب میبیند ولی دوباره میایستد و ادامه میدهد. زیرا این کار به او یک احساس افتخار و غرور میدهد: من هم میتوانم کاری بکنم!
میتوانم راه بروم! میتوانم حرف بزنم! میتوانم چیزها را از اینجا به آنجا ببرم!
والدین بسیار نگران هستند زیرا کودک مزاحم میشود؛ شروع میکند به حمل چیزها در خانه. پدر و مادر نمیتوانند درک کنند:چرا؟ برای چه؟ چرا آن کتاب را از آنجا برداشتی؟
کودک ابداً علاقهای به آن کتاب ندارد! برای او بیمعنی است. او درک نمیکند که شما چرا پیوسته درون آن را نگاه میکنید! “در آنجا دنبال چه میگردید؟!” ولی علاقهی او به چیز دیگری است:
او میتواند چیزها را حمل کند
کودک شروع میکند به کشتن حیوانات یک مورچه میبیند و فوراً آن را لگد میکند و میکشد. او میتواند کاری بکند! او از انجام کارها لذت میبرد و میتواند بسیار ویرانگر باشد.اگر یک ساعت رومیزی پیدا کند، سعی میکند آن را از هم باز کند.میخواهد بداند که درونش چیست. او یک کاشف و جستجوگر میشود.
ادامه 👇👇👇
ادامه 👆👆👆
او از انجامدادن لذت میبرد زیرا سومین در را برای نفْس، به او میدهد:
احساس افتخار و غرور میکند
میتواند کاری بکند. میتواند آوازی بخواند، آنوقت آن را برای هرکسی میخواند. اگر مهمان بیاید او حاضر میشود و منتظر است کسی به او اشاره کند تا بتواند آوازش را بخواند
یا میتواند برقصد، هرکاری که بتواند!
او فقط میخواهد نشان بدهد که موجود ناتوانی نیست و او هم میتواند کارهایی بکند
این انجام کارها نفْس را وارد میکند
ادامه دارد...
مراحل شکل گیری نفْس (ego)در کودک
قسمت دوم
چهارمین در، خود-الحاقی است: داشتهها، تملکها. کودک در مورد خانهی من، پدر من، مادر من، مدرسهی من صحبت میکند. شروع میکند به گسترش و افزایش حیطهی “مال من!” واژهی کلیدی برای او “مال من” است. اگر عروسک او را بگیری، او علاقهی زیادی به آن عروسک ندارد؛ علاقهی او بیشتر این است که:
“آن عروسک مال من است، تو نمیتوانی آن را بگیری!”
به یاد داشته باش: او علاقهی چندانی به آن اسباببازی ندارد. وقتی کسی به آن علاقه نشان ندهد او آن را به گوشهای پرتاب میکند و بیرون میرود تا بازی کند. ولی وقتی کسی بخواهد آن را از او بگیرد، نمیخواهد آن را بدهد:
“این مال من است!”
“مال من”mine احساس “من” me را میدهد و “من” me تولید نفس میکند.
و به یاد داشته باشید:
این درها فقط برای کودکان نیستند، در تمام عمر باقی میمانند
وقتی میگویی، “خانهی من” بچگانه رفتار میکنی. وقتی میگویی، “زنِ من” حرفی بچگانه میزنی. وقتی میگویی، ”دین من” بچگانه حرف میزنی. وقتی یک هندو و یک مسلمان در مورد دین با هم میجنگند، بچههایی بیش نیستند. آنان نمیدانند که چکار میکنند. آنان واقعاً بالغ و بزرگ نشدهاند. بچهها همیشه باهم بحث میکنند:
“پدر من بزرگترین پدر در دنیا است!”
و کشیشان هم همچنین با هم میجنگند:
“مفهوم من از خدا بهترین است، قویترین است، واقعیترین است! مفاهیم دیگر فقط معمولی هستند!”
اینها رفتارهای بچگانه هستند، ولی در تمام عمر با شما هستند. تو به اسم خودت بسیار علاقمند هستی. وقتی من نام افراد را تغییر میدهم، برخی از آنان بسیار لجباز هستند؛ آن را نمیخواهند. برخی برایم نامه مینویسند که:
“من میخواهم مشرّف شوم ولی لطفاً نام مرا تغییر ندهید!”
چرا؟ “اسم من!” بهنظر میرسد که یک ثروت عظیم باشد! و هیچ چیز در یک اسم وجود ندارد. ولی نفس تو برای سی سال، چهلسال با آن اسم باقی بوده. برای نفس بسیار دشوار است که دری را ببندد. تغییر نام برای همین است ـــ
تا ببینید که نام یک چیز اختیاری و قراردادی است؛ هر زمانی میتواند عوض شود. و برای همین است که من بدون هیچ سروصدایی نام شما را تغییر میدهم. در مذاهب دیگر هم اسم را تغییر میدهند. اگر یک راهب جین بشوی آنان خیلی در موردش سروصدا میکنند ـــ جشن و کارناوال راه می اندازند: “یک نفر راهب شده است!”
حالا او خیلی به این اسم جدید وابسته میشود! با اینهمه سروصدا و تشریفات و کارناوال، تمام نکته از دست رفته است.
من نام را تغییر میدهم بعنوان یک واقعیت، فقط برای اینکه به شما این مفهوم را برسانم که:
نام یک چیز قراردادی و اختیاری است و میتواند به آسانی عوض شود. میتوانی برچسب A را داشته باشی یا B را و یا برچسب C را داشته باشی، اهمیتی ندارد. درواقع تو بینام هستی ــ برای همین اهمیتی ندارد. هر نامی کفایت میکند؛ اسم فقط چیزی کاربردی است.
پنجمین در، تصویرخود self-image است. این برمیگردد به اینکه کودک چگونه خودش را میبیند. او توسط تعامل با والدین، توسط تشویق یا تنبیه یادمیگیرد که تصویری از خودش داشته باشد ــ خوب یا بد.
کودک همیشه به دنبال این است که والدینش چطور به او واکنش نشان میدهند. اگر عمل خاصی را انجام میدهد آیا او راتشویق میکنند یا تنبیه میکنند؟
اگر احساس تنبیه شدن داشته باشد، فکر میکند: “کار بدی کردم. من بد هستم.”
اگر کار خوبی کرده باشد و تشویق شده باشد، فکر می کند: “من خوب هستم، تحسین میشوم.” پس سعی میکند بیشتر و بیشتر آن کار خوب را انجام دهد تا بیشتر مورد تحسین قرار بگیرد. یا اگر والدین او واقعاًمردمانی سختگیر و غیرممکن باشند و مطالبات بیمورد و زیادی از او داشته باشند که کودک نتواند آنها را برآورده کند، آنوقت او راه دیگر را پیش میگیرد و شروع میکند به انجام تمام کارهایی که آنان “بد” میخوانند.
او واکنش نشان میدهد و عصیان میکند.
اینها دو راه هستند ـــ آن در یکی است: یا او را تحسین میکنید و او احساس خوبی دارد و فکر میکند کسی هست؛ یا اگر او را تحسین نکنید او به خودش میگوید، “باشد، پس به شما نشان خواهم داد!”
ادامه 👇👇👇
او از انجامدادن لذت میبرد زیرا سومین در را برای نفْس، به او میدهد:
احساس افتخار و غرور میکند
میتواند کاری بکند. میتواند آوازی بخواند، آنوقت آن را برای هرکسی میخواند. اگر مهمان بیاید او حاضر میشود و منتظر است کسی به او اشاره کند تا بتواند آوازش را بخواند
یا میتواند برقصد، هرکاری که بتواند!
او فقط میخواهد نشان بدهد که موجود ناتوانی نیست و او هم میتواند کارهایی بکند
این انجام کارها نفْس را وارد میکند
ادامه دارد...
مراحل شکل گیری نفْس (ego)در کودک
قسمت دوم
چهارمین در، خود-الحاقی است: داشتهها، تملکها. کودک در مورد خانهی من، پدر من، مادر من، مدرسهی من صحبت میکند. شروع میکند به گسترش و افزایش حیطهی “مال من!” واژهی کلیدی برای او “مال من” است. اگر عروسک او را بگیری، او علاقهی زیادی به آن عروسک ندارد؛ علاقهی او بیشتر این است که:
“آن عروسک مال من است، تو نمیتوانی آن را بگیری!”
به یاد داشته باش: او علاقهی چندانی به آن اسباببازی ندارد. وقتی کسی به آن علاقه نشان ندهد او آن را به گوشهای پرتاب میکند و بیرون میرود تا بازی کند. ولی وقتی کسی بخواهد آن را از او بگیرد، نمیخواهد آن را بدهد:
“این مال من است!”
“مال من”mine احساس “من” me را میدهد و “من” me تولید نفس میکند.
و به یاد داشته باشید:
این درها فقط برای کودکان نیستند، در تمام عمر باقی میمانند
وقتی میگویی، “خانهی من” بچگانه رفتار میکنی. وقتی میگویی، “زنِ من” حرفی بچگانه میزنی. وقتی میگویی، ”دین من” بچگانه حرف میزنی. وقتی یک هندو و یک مسلمان در مورد دین با هم میجنگند، بچههایی بیش نیستند. آنان نمیدانند که چکار میکنند. آنان واقعاً بالغ و بزرگ نشدهاند. بچهها همیشه باهم بحث میکنند:
“پدر من بزرگترین پدر در دنیا است!”
و کشیشان هم همچنین با هم میجنگند:
“مفهوم من از خدا بهترین است، قویترین است، واقعیترین است! مفاهیم دیگر فقط معمولی هستند!”
اینها رفتارهای بچگانه هستند، ولی در تمام عمر با شما هستند. تو به اسم خودت بسیار علاقمند هستی. وقتی من نام افراد را تغییر میدهم، برخی از آنان بسیار لجباز هستند؛ آن را نمیخواهند. برخی برایم نامه مینویسند که:
“من میخواهم مشرّف شوم ولی لطفاً نام مرا تغییر ندهید!”
چرا؟ “اسم من!” بهنظر میرسد که یک ثروت عظیم باشد! و هیچ چیز در یک اسم وجود ندارد. ولی نفس تو برای سی سال، چهلسال با آن اسم باقی بوده. برای نفس بسیار دشوار است که دری را ببندد. تغییر نام برای همین است ـــ
تا ببینید که نام یک چیز اختیاری و قراردادی است؛ هر زمانی میتواند عوض شود. و برای همین است که من بدون هیچ سروصدایی نام شما را تغییر میدهم. در مذاهب دیگر هم اسم را تغییر میدهند. اگر یک راهب جین بشوی آنان خیلی در موردش سروصدا میکنند ـــ جشن و کارناوال راه می اندازند: “یک نفر راهب شده است!”
حالا او خیلی به این اسم جدید وابسته میشود! با اینهمه سروصدا و تشریفات و کارناوال، تمام نکته از دست رفته است.
من نام را تغییر میدهم بعنوان یک واقعیت، فقط برای اینکه به شما این مفهوم را برسانم که:
نام یک چیز قراردادی و اختیاری است و میتواند به آسانی عوض شود. میتوانی برچسب A را داشته باشی یا B را و یا برچسب C را داشته باشی، اهمیتی ندارد. درواقع تو بینام هستی ــ برای همین اهمیتی ندارد. هر نامی کفایت میکند؛ اسم فقط چیزی کاربردی است.
پنجمین در، تصویرخود self-image است. این برمیگردد به اینکه کودک چگونه خودش را میبیند. او توسط تعامل با والدین، توسط تشویق یا تنبیه یادمیگیرد که تصویری از خودش داشته باشد ــ خوب یا بد.
کودک همیشه به دنبال این است که والدینش چطور به او واکنش نشان میدهند. اگر عمل خاصی را انجام میدهد آیا او راتشویق میکنند یا تنبیه میکنند؟
اگر احساس تنبیه شدن داشته باشد، فکر میکند: “کار بدی کردم. من بد هستم.”
اگر کار خوبی کرده باشد و تشویق شده باشد، فکر می کند: “من خوب هستم، تحسین میشوم.” پس سعی میکند بیشتر و بیشتر آن کار خوب را انجام دهد تا بیشتر مورد تحسین قرار بگیرد. یا اگر والدین او واقعاًمردمانی سختگیر و غیرممکن باشند و مطالبات بیمورد و زیادی از او داشته باشند که کودک نتواند آنها را برآورده کند، آنوقت او راه دیگر را پیش میگیرد و شروع میکند به انجام تمام کارهایی که آنان “بد” میخوانند.
او واکنش نشان میدهد و عصیان میکند.
اینها دو راه هستند ـــ آن در یکی است: یا او را تحسین میکنید و او احساس خوبی دارد و فکر میکند کسی هست؛ یا اگر او را تحسین نکنید او به خودش میگوید، “باشد، پس به شما نشان خواهم داد!”
ادامه 👇👇👇