Forwarded from Narmin Clauß
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو
اشو عزیز، من مي خواهم خلاق باشم چه كاري بايد انجام دهم؟
#پاسخ
همه ي آنچه را كه جامعه روی شما انجام داده است فراموش كنيد
همه ي آنچه را كه والدين و آموزگاران شما به شما ياد داده اند از خاطر بزداييد همه ي آنچه را پليس و سياستمدار و كشيش با شما كرده است از ياد ببريد.
در اين صورت دوباره خالق خواهيد شد، و آن هيجاني را كه در آغاز داشتيد دوباره به دست خواهيد آورد
آن هيجان دارد انتظار ميكشد، آن هيجان مدتي سركوب شده بوده است. اين فنر مي تواند باز شود و و قتي آن انرژي خلاق در شما سر باز كرد، شما مذهبي مي شويد
در نظر من فرد مذهبي فردي خلاق است.
هر بچه ای که به مدرسه وارد ميشود هوش بالايي دارد اما به ندرت اتفاق مي افتد كه فردي از دانشگاه بيرون بيايد و هنوز هوشمند باقي مانده باشد. اين امر خيلي به ندرت اتفاق مي افتد. دانشگاه تقريباً هميشه موفق بوده است. بله، شما با مدرك از دانشگاه بيرون مي آييد اما حقيقت اين است كه شما آن مدرك را با هزينه ي بالايي خريده ايد:
شما هوش تان را از دست داده ايد، شادي تان را باخته ايد، زندگيتان را تباه كرده ايد، چون نيمكره ي راست را از ياد برده ايد
در اين بازي شما چه ياد گرفته ايد؟
ذهن شما را يك مشت اطلاعات پر كرده است.
شما مي توانيد چيزي را تكرار كنيد.
ميتوانيد چيزي را باز توليد كنيد
اينها كل تجربيات شماست
فرد تحصيل كرده فكر ميكند كه اگر بتواند همه ي آنچه را كه به درون او ريخته شده خوب استفراغ كند خيلي هوشمند است.
كل فرآيندي كه او طي كرده به اين شرح است:
او اول براي بلعيدن و بلعيدن تحت فشار قرار گرفته و بعد آموخته ها را روي كاغذهاي امتحاني استفراغ كرده است. حالا اگر توانست با كفايت استفراغ كند، اگر توانست دقيقاً همان چيزي را كه به او داده شده به خوبي و با امانت استفراغ كند. آدم باهوشي به شمار مي آيد.
اين يك حقيقت غم انگيز است.
يك واقعيت تاسف بار است.
هوش نمي تواند با محيط پيرامون خود كنار بيايد
آيا مي دانيد كه آلبرت انيشتاين نتوانست آزمون ورودي دانشگاهي را با موفقيت بگذراند؟
براي چنين هوش خلاقی انجام كارهای احمقانه اي كه همه انجام مي دادند خفت بار بود.
همه ي كساني كه در مدارس، دانشكده ها و دانشگاهها برندگان مدال طلا ناميده شده اند نابود ميشوند. آنها هرگز نمي توانند نشان دهند كه به درد كار ديگري مي خورند.
شكوه شان با مدالهاي طلايشان پايان مي يابد.
آنها چيزي بدست نمي آورند.
زندگي هيچ چيزي به آنها بدهكار نيست.
چه بلايي بر سر اين مردم آمده است؟
شما آنها را نابود كرده ايد.
آنها مدرك هايي را خريده اند.
اين افراد همه چيزي را از دست داده اند.
حالا آنها تنها به حمال مدرك ها و درجه هايشان تبديل شده اند.
اين نوع تعليم و تربيت بايد به طور كامل تغيير پيدا كند
به كلاسهاي درس بايد نشاط بيشتر،
بي نظمي بيشتر، رقص بيشتر، آواز بيشتر، شعر بيشتر و خلاقيت بيشتر بخشيد. به دانشگاه بايد هوش بيشتري هديه كرد.
اين وابستگي به حافظه بايد كنار گذاشته شود. مردم بايد مورد توجه قرار گيرند.
بايد به آنها كمك كرد تا باهوش تر شوند.
وقتي يك فرد روش جديد را براي حل يك مساله پيدا ميكند بايد به او احترام گذاشت.
بايد جواب درست را كنار گذاشت.
نبايد هيچ پيش فرضي را در نظر گرفت.
تنها تقسيم بندي بايد جواب غیر تقليدي و جواب هوشمندانه باشد
جواب درست و غلط وجود ندارد.
يا جواب تقليدي و ابلهانه است و
يا خلاقانه، مسئولانه و هوشمندانه.
اگر جواب تكراري باشد نبايد برايش ارزشي قايل شد چون تقليدگرانه است.
حتي اگر جواب هوشمندانه صد در صد درست نبود، با ايده هاي كهنه قابل انطباق نبود، بايد مورد تمجيد قرار گيرد چون تازه است. چون نشان دهنده ي هوش است.
هر انساني با خلاقيت بدنيا مي آيد اما تعداد اندكي از مردم همچنان خلاق باقي مي مانند.
اين راه شما مترادف با بيرون آمدن از دام است و شما مي توانيد
البته، شما به جرأت نياز داريد.
چون وقتي فراموش كردن چيزهايي را كه جامعه با شما انجام داده است شروع ميكنيد، احترام خود را از دست ميدهيد و در چشم مردم ديگر آدم محترمي نخواهيد بود.
شما به انسان غريبي تبديل ميشويد.
مردم در نظر شما غريبه مينمايند.
شما مثل يك موجود غريب به نظر مي آييد.
مردم فكر ميكنند:
اين بيچاره چه كارهاي احمقانه اي ميكند!
آدم پر دل و جرأت كسي است كه: كارهاي احمقانه انجام دهد
رفتن به درون زندگي طوري كه مردم شما را غريبه بپندارند
اگر مي خواهيد خالق باشيد بايد خطرپذير باشيد. اما اين ارزشش را دارد. ذره اي خلاقيت از تمام جهان و سلطنت بر آن ارزشمندتر است. لذتي كه از آفرينش يك پديده ي تازه حاصل ميشود.
#سوال_از_اشو
اشو عزیز، من مي خواهم خلاق باشم چه كاري بايد انجام دهم؟
#پاسخ
همه ي آنچه را كه جامعه روی شما انجام داده است فراموش كنيد
همه ي آنچه را كه والدين و آموزگاران شما به شما ياد داده اند از خاطر بزداييد همه ي آنچه را پليس و سياستمدار و كشيش با شما كرده است از ياد ببريد.
در اين صورت دوباره خالق خواهيد شد، و آن هيجاني را كه در آغاز داشتيد دوباره به دست خواهيد آورد
آن هيجان دارد انتظار ميكشد، آن هيجان مدتي سركوب شده بوده است. اين فنر مي تواند باز شود و و قتي آن انرژي خلاق در شما سر باز كرد، شما مذهبي مي شويد
در نظر من فرد مذهبي فردي خلاق است.
هر بچه ای که به مدرسه وارد ميشود هوش بالايي دارد اما به ندرت اتفاق مي افتد كه فردي از دانشگاه بيرون بيايد و هنوز هوشمند باقي مانده باشد. اين امر خيلي به ندرت اتفاق مي افتد. دانشگاه تقريباً هميشه موفق بوده است. بله، شما با مدرك از دانشگاه بيرون مي آييد اما حقيقت اين است كه شما آن مدرك را با هزينه ي بالايي خريده ايد:
شما هوش تان را از دست داده ايد، شادي تان را باخته ايد، زندگيتان را تباه كرده ايد، چون نيمكره ي راست را از ياد برده ايد
در اين بازي شما چه ياد گرفته ايد؟
ذهن شما را يك مشت اطلاعات پر كرده است.
شما مي توانيد چيزي را تكرار كنيد.
ميتوانيد چيزي را باز توليد كنيد
اينها كل تجربيات شماست
فرد تحصيل كرده فكر ميكند كه اگر بتواند همه ي آنچه را كه به درون او ريخته شده خوب استفراغ كند خيلي هوشمند است.
كل فرآيندي كه او طي كرده به اين شرح است:
او اول براي بلعيدن و بلعيدن تحت فشار قرار گرفته و بعد آموخته ها را روي كاغذهاي امتحاني استفراغ كرده است. حالا اگر توانست با كفايت استفراغ كند، اگر توانست دقيقاً همان چيزي را كه به او داده شده به خوبي و با امانت استفراغ كند. آدم باهوشي به شمار مي آيد.
اين يك حقيقت غم انگيز است.
يك واقعيت تاسف بار است.
هوش نمي تواند با محيط پيرامون خود كنار بيايد
آيا مي دانيد كه آلبرت انيشتاين نتوانست آزمون ورودي دانشگاهي را با موفقيت بگذراند؟
براي چنين هوش خلاقی انجام كارهای احمقانه اي كه همه انجام مي دادند خفت بار بود.
همه ي كساني كه در مدارس، دانشكده ها و دانشگاهها برندگان مدال طلا ناميده شده اند نابود ميشوند. آنها هرگز نمي توانند نشان دهند كه به درد كار ديگري مي خورند.
شكوه شان با مدالهاي طلايشان پايان مي يابد.
آنها چيزي بدست نمي آورند.
زندگي هيچ چيزي به آنها بدهكار نيست.
چه بلايي بر سر اين مردم آمده است؟
شما آنها را نابود كرده ايد.
آنها مدرك هايي را خريده اند.
اين افراد همه چيزي را از دست داده اند.
حالا آنها تنها به حمال مدرك ها و درجه هايشان تبديل شده اند.
اين نوع تعليم و تربيت بايد به طور كامل تغيير پيدا كند
به كلاسهاي درس بايد نشاط بيشتر،
بي نظمي بيشتر، رقص بيشتر، آواز بيشتر، شعر بيشتر و خلاقيت بيشتر بخشيد. به دانشگاه بايد هوش بيشتري هديه كرد.
اين وابستگي به حافظه بايد كنار گذاشته شود. مردم بايد مورد توجه قرار گيرند.
بايد به آنها كمك كرد تا باهوش تر شوند.
وقتي يك فرد روش جديد را براي حل يك مساله پيدا ميكند بايد به او احترام گذاشت.
بايد جواب درست را كنار گذاشت.
نبايد هيچ پيش فرضي را در نظر گرفت.
تنها تقسيم بندي بايد جواب غیر تقليدي و جواب هوشمندانه باشد
جواب درست و غلط وجود ندارد.
يا جواب تقليدي و ابلهانه است و
يا خلاقانه، مسئولانه و هوشمندانه.
اگر جواب تكراري باشد نبايد برايش ارزشي قايل شد چون تقليدگرانه است.
حتي اگر جواب هوشمندانه صد در صد درست نبود، با ايده هاي كهنه قابل انطباق نبود، بايد مورد تمجيد قرار گيرد چون تازه است. چون نشان دهنده ي هوش است.
هر انساني با خلاقيت بدنيا مي آيد اما تعداد اندكي از مردم همچنان خلاق باقي مي مانند.
اين راه شما مترادف با بيرون آمدن از دام است و شما مي توانيد
البته، شما به جرأت نياز داريد.
چون وقتي فراموش كردن چيزهايي را كه جامعه با شما انجام داده است شروع ميكنيد، احترام خود را از دست ميدهيد و در چشم مردم ديگر آدم محترمي نخواهيد بود.
شما به انسان غريبي تبديل ميشويد.
مردم در نظر شما غريبه مينمايند.
شما مثل يك موجود غريب به نظر مي آييد.
مردم فكر ميكنند:
اين بيچاره چه كارهاي احمقانه اي ميكند!
آدم پر دل و جرأت كسي است كه: كارهاي احمقانه انجام دهد
رفتن به درون زندگي طوري كه مردم شما را غريبه بپندارند
اگر مي خواهيد خالق باشيد بايد خطرپذير باشيد. اما اين ارزشش را دارد. ذره اي خلاقيت از تمام جهان و سلطنت بر آن ارزشمندتر است. لذتي كه از آفرينش يك پديده ي تازه حاصل ميشود.
Forwarded from Narmin Clauß
#سوال_از_اشو
اشوی محبوب، من هم اکنون به یاد آوردهام که ما افکار انسانی یا احساسات انسانی نیستیم
ما موجودات انسانی هستیم
ما فقط به منظور بودن هستیم
اینطور نیست؟
آن یک تحملی نیست که فقط عده ای از مردم بتوانند از عهدهاش برآیند.
فقط بودن، واقعاً خوب است، اینطور نیست؟
#پاسخ
مانیشا(سوال کننده) ، چه تو بدانی چه ندانی، نمیتوانی هیچ کار دیگری جز #بودن انجام دهی.
هیچ راهی برای چیزی دیگر بودن،
جز آنچه که هستی، وجود ندارد.
یک گل سرخ، گل سرخ است. و هر چه هم که تلاش کند، نمیتواند نیلوفر شود. همین امر درمورد نیلوفر هم درست است. آن نمیتواند گل همیشه بهار شود.
هر کسی باید در وجود خودش محترم و با وقار باشد. تفکرِ شما، بسیار سطحی است، لایۀ اول است، اساسی نیست.
آن میتواند تغییرکند. آن پیوسته در حال تغییر است.
احساسات شما هم خیلی عمیق نیست. آن، از فکر، کمی عمیقتر است. اما آن هم می تواند در کسری از ثانیه تغییر کند.
شما میدانید که افکار شما و احساسات شما تغییر میکنند. اما باید چیزی در شما
وجود داشته باشد که تغییر نکند.
آن، #وجود شماست که غیر قابل تغییر است
اگر در وجود و بودن، ریشه دار باقی بمانید. آنگاه کم کم شروع به رشد کردن به شیوۀ کاملاً متفاوت با مردم معمولی، خواهید کرد
وقتی که مردم احساساتی تر و هیجانی تر می شوند، احساس آنها دارد رشد میکند، اما خودشان یکسان باقی میمانند.
اگر وجود خود را بشناسید و بدون گمراه شدن، در آنجا باقی بمانید، نوع کاملاً
متفاوتی از رشد کردن را خواهید یافت،
نه پیر و مسن شدن، بلکه رشد کردن و بالا رفتن
نه به چیزی دیگر رشد کردن،
بلکه بیشتر و بیشتر به خودتان رشد خواهید کرد.
بیشتر و بیشتر خود بودن.
و این امر، برکت و وجد و خلسۀ عظیمی میآورد.
#اشو
کتاب ذن: جهش کوانتومی از ذهن به بی ذهنی
اشوی محبوب، من هم اکنون به یاد آوردهام که ما افکار انسانی یا احساسات انسانی نیستیم
ما موجودات انسانی هستیم
ما فقط به منظور بودن هستیم
اینطور نیست؟
آن یک تحملی نیست که فقط عده ای از مردم بتوانند از عهدهاش برآیند.
فقط بودن، واقعاً خوب است، اینطور نیست؟
#پاسخ
مانیشا(سوال کننده) ، چه تو بدانی چه ندانی، نمیتوانی هیچ کار دیگری جز #بودن انجام دهی.
هیچ راهی برای چیزی دیگر بودن،
جز آنچه که هستی، وجود ندارد.
یک گل سرخ، گل سرخ است. و هر چه هم که تلاش کند، نمیتواند نیلوفر شود. همین امر درمورد نیلوفر هم درست است. آن نمیتواند گل همیشه بهار شود.
هر کسی باید در وجود خودش محترم و با وقار باشد. تفکرِ شما، بسیار سطحی است، لایۀ اول است، اساسی نیست.
آن میتواند تغییرکند. آن پیوسته در حال تغییر است.
احساسات شما هم خیلی عمیق نیست. آن، از فکر، کمی عمیقتر است. اما آن هم می تواند در کسری از ثانیه تغییر کند.
شما میدانید که افکار شما و احساسات شما تغییر میکنند. اما باید چیزی در شما
وجود داشته باشد که تغییر نکند.
آن، #وجود شماست که غیر قابل تغییر است
اگر در وجود و بودن، ریشه دار باقی بمانید. آنگاه کم کم شروع به رشد کردن به شیوۀ کاملاً متفاوت با مردم معمولی، خواهید کرد
وقتی که مردم احساساتی تر و هیجانی تر می شوند، احساس آنها دارد رشد میکند، اما خودشان یکسان باقی میمانند.
اگر وجود خود را بشناسید و بدون گمراه شدن، در آنجا باقی بمانید، نوع کاملاً
متفاوتی از رشد کردن را خواهید یافت،
نه پیر و مسن شدن، بلکه رشد کردن و بالا رفتن
نه به چیزی دیگر رشد کردن،
بلکه بیشتر و بیشتر به خودتان رشد خواهید کرد.
بیشتر و بیشتر خود بودن.
و این امر، برکت و وجد و خلسۀ عظیمی میآورد.
#اشو
کتاب ذن: جهش کوانتومی از ذهن به بی ذهنی
Forwarded from Narmin Clauß
#سوال_از_اشو
اشوی محبوب، آیا درست است که فرد باید از میان جهنم عبور کند؟
#پاسخ
نیازی نداری که از میان جهنم عبور کنی چون پیشاپیش در آن هستی!
جهنم را در کجای دیگر میتوانی پیدا کنی؟
این وضعیت معمولی شماست ــ جهنم فکر نکن که جهنم جایی در اعماق زمین است
جهنم تو هستی
توِ، ناهشیار، یعنی جهنم
تو، که ناهوشمندانه عمل میکنی؛ یعنی جهنم
و چون مردمان بسیار زیادی از ناهوشمندی عمل میکنند دنیا همیشه در آشوب است ـــ مردمان بسیار زیادی روی زمین روانپریش هستند. و تاوقتیکه روشنضمیر نشده باشی، تو نیز روانپریش باقی میمانی، کم یا زیاد. مردمان ویرانگر بسیار زیاد هستند ـــ
زیرا خلاقیت فقط وقتی ممکن است که هوشمندی تو بیدار شده باشد.
خلاقیت یکی از عملکردهای هوشمندی است. مردمان ابله فقط میتوانند ویرانگر باشند. و این چیزی است که ادامه دارد:
مردم برای ویرانگری بیشتر و بیشتر آماده میشوند. این کاری است که دانشمندان شما میکنند،سیاستمداران شما میکنند.
انسانها در طول اعصار بسیار به ویرانگری و نابودکردن یکدیگر بیشتر علاقه داشته تا زندگی کردن خودش و لذت بردن از زندگی
بهنظر میرسد که انسان وسواس مرگ دارد:
هرکجا که انسان حرکت کند مرگ و نابودی با خودش میآورد.
این جامعه ی روانپریش به سبب افراد روانپریش وجود دارد
این دنیا زشت است زیرا شما زشت هستید!.
شما زشتی خود را به این دنیا میبخشید
و هرکسی سهمی در این انباشت زشتی و عصبیت دارد و دنیا بیشتر و بیشتر یک جهنم میشود. نیازی نیست که جای دیگری بروی؛
این تنها جهنمی است که وجود دارد.
ولی میتوانی از آن بیرون بیایی.
با درک اینکه چگونه ذهنت کمک میکند که این جهنم را خلق کنی، میتوانی آن را پس بکشی. و یک نفر هم که خودش را از خلق این جهنم پس بکشد و در ساخت آن همکاری نکند، اگر برعلیه آن عصیان کند؛ یک منبع بزرگ میشود برای آوردن بهشت روی زمین، یک دروازه برای بهشت میشود.
نیازی نیست که به جهنم بروی، پیشاپیش آنجا هستی
اینک نیاز داری به بهشت بروی.
و درواقع، وقتی میگویم که نیاز داری به بهشت بروی، منظورم دقیقاً این است که:
بهشت نیاز دارد به سوی بیاید
تو نسبت به بهشت باز باش
بگذار تمام انرژیهای ویرانگر تو به خلاقیت تقدیم شود، بگذار تاریکی تو به نور تبدیل شود، بگذار هشیاری تو مراقبهگون گردد؛ و تو دروازهای به سوی خداوند خواهی شد و خداوند میتواند باردیگر از طریق تو وارد دنیا شود.
تو یک وسیله بشو: بگذار خداوند توسط تو نوایی را بنوازد ـــ یک وینا، یک سیتار. بگذار خداوند ترانهای را توسط تو بخواند؛ فلوت او بشو، یک نیِ توخالی باش. و این چیزی است که من در طول این روزها به شما میگفتم:
اگر یک هیچی بشوی، یک نیِ توخالی خواهی شد. و میتوانی یک فلوت بشوی و ترانهی خداوند میتواند به زمین نازل شود. این بسیار مورد نیاز است. حتی اگر مقدار کمی سلامت توسط تو به این دنیای دیوانه برسد… بسیار مورد نیاز است،
نیازی فوری به آن هست.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
اشوی محبوب، آیا درست است که فرد باید از میان جهنم عبور کند؟
#پاسخ
نیازی نداری که از میان جهنم عبور کنی چون پیشاپیش در آن هستی!
جهنم را در کجای دیگر میتوانی پیدا کنی؟
این وضعیت معمولی شماست ــ جهنم فکر نکن که جهنم جایی در اعماق زمین است
جهنم تو هستی
توِ، ناهشیار، یعنی جهنم
تو، که ناهوشمندانه عمل میکنی؛ یعنی جهنم
و چون مردمان بسیار زیادی از ناهوشمندی عمل میکنند دنیا همیشه در آشوب است ـــ مردمان بسیار زیادی روی زمین روانپریش هستند. و تاوقتیکه روشنضمیر نشده باشی، تو نیز روانپریش باقی میمانی، کم یا زیاد. مردمان ویرانگر بسیار زیاد هستند ـــ
زیرا خلاقیت فقط وقتی ممکن است که هوشمندی تو بیدار شده باشد.
خلاقیت یکی از عملکردهای هوشمندی است. مردمان ابله فقط میتوانند ویرانگر باشند. و این چیزی است که ادامه دارد:
مردم برای ویرانگری بیشتر و بیشتر آماده میشوند. این کاری است که دانشمندان شما میکنند،سیاستمداران شما میکنند.
انسانها در طول اعصار بسیار به ویرانگری و نابودکردن یکدیگر بیشتر علاقه داشته تا زندگی کردن خودش و لذت بردن از زندگی
بهنظر میرسد که انسان وسواس مرگ دارد:
هرکجا که انسان حرکت کند مرگ و نابودی با خودش میآورد.
این جامعه ی روانپریش به سبب افراد روانپریش وجود دارد
این دنیا زشت است زیرا شما زشت هستید!.
شما زشتی خود را به این دنیا میبخشید
و هرکسی سهمی در این انباشت زشتی و عصبیت دارد و دنیا بیشتر و بیشتر یک جهنم میشود. نیازی نیست که جای دیگری بروی؛
این تنها جهنمی است که وجود دارد.
ولی میتوانی از آن بیرون بیایی.
با درک اینکه چگونه ذهنت کمک میکند که این جهنم را خلق کنی، میتوانی آن را پس بکشی. و یک نفر هم که خودش را از خلق این جهنم پس بکشد و در ساخت آن همکاری نکند، اگر برعلیه آن عصیان کند؛ یک منبع بزرگ میشود برای آوردن بهشت روی زمین، یک دروازه برای بهشت میشود.
نیازی نیست که به جهنم بروی، پیشاپیش آنجا هستی
اینک نیاز داری به بهشت بروی.
و درواقع، وقتی میگویم که نیاز داری به بهشت بروی، منظورم دقیقاً این است که:
بهشت نیاز دارد به سوی بیاید
تو نسبت به بهشت باز باش
بگذار تمام انرژیهای ویرانگر تو به خلاقیت تقدیم شود، بگذار تاریکی تو به نور تبدیل شود، بگذار هشیاری تو مراقبهگون گردد؛ و تو دروازهای به سوی خداوند خواهی شد و خداوند میتواند باردیگر از طریق تو وارد دنیا شود.
تو یک وسیله بشو: بگذار خداوند توسط تو نوایی را بنوازد ـــ یک وینا، یک سیتار. بگذار خداوند ترانهای را توسط تو بخواند؛ فلوت او بشو، یک نیِ توخالی باش. و این چیزی است که من در طول این روزها به شما میگفتم:
اگر یک هیچی بشوی، یک نیِ توخالی خواهی شد. و میتوانی یک فلوت بشوی و ترانهی خداوند میتواند به زمین نازل شود. این بسیار مورد نیاز است. حتی اگر مقدار کمی سلامت توسط تو به این دنیای دیوانه برسد… بسیار مورد نیاز است،
نیازی فوری به آن هست.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
Forwarded from Narmin Clauß
#سوال_از_اشو
آیا برای انسان ممکن هست که بدون خدا زندگی کند؟
#پاسخ
آری، در واقع زندگی وقتی ممکن هست که انسان بدون خدا زندگی کند
انسان باخدا زندگی نمی کند او در هر نقطه از زندگی مردد است. او فقط همیشه دو دل است
او عشقبازی می کند و نگران جهنم است.
خدا انسان را دچار شکاف شخصیتی ساخته است در همه چیز دودل است.
تو مشغول پول در آوردن هستی و در عین حال می دانی که طمع تو یک گناه است. اگر پول در نیاوری گرسنه خواهی ماند. تمامی طبیعت تو بر علیه گرسنگی عصیان می کند و تو را وادار میسازد که برای خوراک خود پول کسب کنی طبیعت از یکطرف تو را می کشاند و خدا و نمایندگانش از طرف دیگر! در موقعیت عجیبی قرار داری.
همیشه در هر عملی نیمه هستی ولی چون تمامی بشریت دچار شکاف شخصیتی است آنرا تشخیص نمی دهی
تو عاشق هستی ولی در عین حال از همان کسی که دوستش داری متنفری این نفرت را چه چیزی ساخته است؟
زیرا که تو عاشق این زن هستی و این زن دروازه ی دوزخ است باید که از او متنفر هم باشی. تو در شامگاه با کسی دوست میشوی و در بامداد دشمن هم میشوید. دور میشوی و باز هم نزدیک می شوی. این پیوسته ادامه دارد.
برای یک زندگی تمام، برای یک زندگی مراقبه گون و کامل زندگی فقط بدون خدا امکان دارد
جمله ی زیگموند فروید ارزش یادآوری را دارد چون او تمام عمرش را روی سکس کار کرده بود می پنداشت که سکس ریشه ی تمام مشکلات بشر است
ولی او درک نکرده بود که: این سکس نیست که مشکل است این سرکوب کردن سکس است که مشکل است. کشیش مشکل است. خدا مشکل است. کتاب های مقدس مشکل هستند. سکس مشکلی نیست. سکس یک امر بسیار ساده است تمام حیوانات از سکس لذت می برند. هیچکدام از آنها روی کاناپه های روانکاو نمی روند. همگی آنها زندگی می کنند و لذت می برند، مشکلی وجود ندارد. ولی زیگموند فروید یک جمله دارد که می خواستم در موردش با شما بگویم : کشیشان نمی توانند سکس را از بین ببرند. ولی آنان در مسموم کردن آن موفق شده اند
آنان در نابود کردن سکس توفیقی نداشتند و گرنه بشریتی وجود نمی داشت. سکس وجود دارد ولی آنان خوشی موجود در آنرا از بین برده اند
آنان سکس را به یک گناه تبدیل کرده اند. بنابراین تو می پنداری که مرتکب گناه میشوی. فکر می کنی که زن مسبب آن است. واقعیت کاملا فرق دارد:
مسبب خدا است!
چون آن خدا فقط یک افسانه است نمی تواند هیچ کاری بکند. کشیش نماینده اش است !
سخنگوی خداوند کسی که انواع احساس های گناه را در شما تولید می کند.
آن احساس های گناه به تو اجازه ی زندگی کردن نمی دهند. همه چیز خطاست هر چیزی گناه است
بنابراین به تو می گویم برای انسان فقط وقتی امکان زندگی هست که بدون خدا زندگی کند. ولی این فقط نیمی از ماجراست. خدای افسانه ای باید با یک تجربه ی واقعی از حقیقت در مراقبه جایگزین گردد و گرنه دیوانه خواهی شد.
#اشو
#از_خرافات_تا_اشراق
آیا برای انسان ممکن هست که بدون خدا زندگی کند؟
#پاسخ
آری، در واقع زندگی وقتی ممکن هست که انسان بدون خدا زندگی کند
انسان باخدا زندگی نمی کند او در هر نقطه از زندگی مردد است. او فقط همیشه دو دل است
او عشقبازی می کند و نگران جهنم است.
خدا انسان را دچار شکاف شخصیتی ساخته است در همه چیز دودل است.
تو مشغول پول در آوردن هستی و در عین حال می دانی که طمع تو یک گناه است. اگر پول در نیاوری گرسنه خواهی ماند. تمامی طبیعت تو بر علیه گرسنگی عصیان می کند و تو را وادار میسازد که برای خوراک خود پول کسب کنی طبیعت از یکطرف تو را می کشاند و خدا و نمایندگانش از طرف دیگر! در موقعیت عجیبی قرار داری.
همیشه در هر عملی نیمه هستی ولی چون تمامی بشریت دچار شکاف شخصیتی است آنرا تشخیص نمی دهی
تو عاشق هستی ولی در عین حال از همان کسی که دوستش داری متنفری این نفرت را چه چیزی ساخته است؟
زیرا که تو عاشق این زن هستی و این زن دروازه ی دوزخ است باید که از او متنفر هم باشی. تو در شامگاه با کسی دوست میشوی و در بامداد دشمن هم میشوید. دور میشوی و باز هم نزدیک می شوی. این پیوسته ادامه دارد.
برای یک زندگی تمام، برای یک زندگی مراقبه گون و کامل زندگی فقط بدون خدا امکان دارد
جمله ی زیگموند فروید ارزش یادآوری را دارد چون او تمام عمرش را روی سکس کار کرده بود می پنداشت که سکس ریشه ی تمام مشکلات بشر است
ولی او درک نکرده بود که: این سکس نیست که مشکل است این سرکوب کردن سکس است که مشکل است. کشیش مشکل است. خدا مشکل است. کتاب های مقدس مشکل هستند. سکس مشکلی نیست. سکس یک امر بسیار ساده است تمام حیوانات از سکس لذت می برند. هیچکدام از آنها روی کاناپه های روانکاو نمی روند. همگی آنها زندگی می کنند و لذت می برند، مشکلی وجود ندارد. ولی زیگموند فروید یک جمله دارد که می خواستم در موردش با شما بگویم : کشیشان نمی توانند سکس را از بین ببرند. ولی آنان در مسموم کردن آن موفق شده اند
آنان در نابود کردن سکس توفیقی نداشتند و گرنه بشریتی وجود نمی داشت. سکس وجود دارد ولی آنان خوشی موجود در آنرا از بین برده اند
آنان سکس را به یک گناه تبدیل کرده اند. بنابراین تو می پنداری که مرتکب گناه میشوی. فکر می کنی که زن مسبب آن است. واقعیت کاملا فرق دارد:
مسبب خدا است!
چون آن خدا فقط یک افسانه است نمی تواند هیچ کاری بکند. کشیش نماینده اش است !
سخنگوی خداوند کسی که انواع احساس های گناه را در شما تولید می کند.
آن احساس های گناه به تو اجازه ی زندگی کردن نمی دهند. همه چیز خطاست هر چیزی گناه است
بنابراین به تو می گویم برای انسان فقط وقتی امکان زندگی هست که بدون خدا زندگی کند. ولی این فقط نیمی از ماجراست. خدای افسانه ای باید با یک تجربه ی واقعی از حقیقت در مراقبه جایگزین گردد و گرنه دیوانه خواهی شد.
#اشو
#از_خرافات_تا_اشراق
Forwarded from Narmin Clauß
#سوال_از_اشو
اشوی محبوب، چند روز پیش گفتید که اگر یک راننده تاکسی بودید هیچکس قادر نبود شما را تشخیص بدهد.
موافق نیستم. دست کم من یک نفر شما را تشخیص میدادم.
#پاسخ
خانم Madam، من شما را باور نمیکنم.
شما بقدر کافی خودتان را هم نمیشناسید. من عشق شما به خودم را تحسین میکنم، ولی نمیتوانم بگویم که شما قادر بودید مرا تشخیص بدهید.
یک داستان واقعی برایتان میگویم:
من سالها در یک شهر در هندوستان با خانوادهای زندگی میکردم ـــ خانوادهای بسیار ثروتمند، میلیونر. او احترام زیاد برای من داشت، یک پیرو بود. وقتی در شهر او بودم او بسیار پای مرا لمس میکرد، دستکم چهار یا پنج بار در هر روز.
سپس پس از هفت یا هشت سال او خواست که به محل زندگی من در جبلپور بیاید. او آمد. من فقط برای اینکه او را حیران و سردرگم کنم برای استقبال از او به ایستگاه قطار رفتم. او این را انتظار نداشت ـــ که من برای استقبال از او به ایستگاه بروم.
او عادت داشت به پای من بیفتد. آن روز فقط پای مرا لمس کرد، ولی با نیمی از قلبش ـــ زیرا یک نفْس قوی در او برخاسته بود: که من به استقبال او رفتهام. او عادت داشت هر سال که من سه یا چهار بار به شهر او میرفتم به استقبال من بیاید. او این را انتظار نداشت. او انتظار داشت که کسی او را در ایستگاه نزد من بیاورد. ولی اینکه من خودم به استقبال او بروم؟ او حتی این را در خواب هم نمیدید. او باید در درونش بحث میکرده:
“من کسی هستم، یک میلیونر….”
آن روز او تعظیم کرد ولی نیمهدل! چگونه میتوانی نزد کسی تعظیم کنی که با احترام برای استقبال از تو آمده است؟!
ما ایستگاه را ترک کردیم و وقتی دید که من خودم رانندگی میکنم تا او را به خانه ببرم، آنوقت تمام احترام او ازبین رفت. آنوقت شروع کرد مانند یک دوست با من صحبت کردن. خیلی اظهار نزدیکی و دوستی میکرد! و پس از سه روز که آنجا را ترک کرد ـــ من برای بدرقهاش رفته بودم ـــ او پای مرا لمس نکرد.
و آن خانواده که با آنان زندگی میکردم همه میدانستند که من با او شوخی میکنم و آن مرد بیچاره گرفتار شد. همگی آنان وقتی قطار رفت میخندیدند. گفتم، “صبر کنید. بگذار بار دیگر بیاید ـــ او انتظار خواهد داشت که من پای او را لمس کنم. و تعجبی نداشت اگر او به زور مرا وامیداشت تا پایش را لمس کنم!”
اوضاع چنین است، ذهن اینگونه عمل میکند. تو مرا تشخیص میدهی، مرا دوست داری، ولی ذهن خودت را نمیشناسی
و در آن آزمایش من یکی از پیروان میلیونر خودم را از دست دادم.
من اینگونه بسیاری از پیروان را از دست دادهام، ولی به آزمایشکردن ادامه میدهم.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
اشوی محبوب، چند روز پیش گفتید که اگر یک راننده تاکسی بودید هیچکس قادر نبود شما را تشخیص بدهد.
موافق نیستم. دست کم من یک نفر شما را تشخیص میدادم.
#پاسخ
خانم Madam، من شما را باور نمیکنم.
شما بقدر کافی خودتان را هم نمیشناسید. من عشق شما به خودم را تحسین میکنم، ولی نمیتوانم بگویم که شما قادر بودید مرا تشخیص بدهید.
یک داستان واقعی برایتان میگویم:
من سالها در یک شهر در هندوستان با خانوادهای زندگی میکردم ـــ خانوادهای بسیار ثروتمند، میلیونر. او احترام زیاد برای من داشت، یک پیرو بود. وقتی در شهر او بودم او بسیار پای مرا لمس میکرد، دستکم چهار یا پنج بار در هر روز.
سپس پس از هفت یا هشت سال او خواست که به محل زندگی من در جبلپور بیاید. او آمد. من فقط برای اینکه او را حیران و سردرگم کنم برای استقبال از او به ایستگاه قطار رفتم. او این را انتظار نداشت ـــ که من برای استقبال از او به ایستگاه بروم.
او عادت داشت به پای من بیفتد. آن روز فقط پای مرا لمس کرد، ولی با نیمی از قلبش ـــ زیرا یک نفْس قوی در او برخاسته بود: که من به استقبال او رفتهام. او عادت داشت هر سال که من سه یا چهار بار به شهر او میرفتم به استقبال من بیاید. او این را انتظار نداشت. او انتظار داشت که کسی او را در ایستگاه نزد من بیاورد. ولی اینکه من خودم به استقبال او بروم؟ او حتی این را در خواب هم نمیدید. او باید در درونش بحث میکرده:
“من کسی هستم، یک میلیونر….”
آن روز او تعظیم کرد ولی نیمهدل! چگونه میتوانی نزد کسی تعظیم کنی که با احترام برای استقبال از تو آمده است؟!
ما ایستگاه را ترک کردیم و وقتی دید که من خودم رانندگی میکنم تا او را به خانه ببرم، آنوقت تمام احترام او ازبین رفت. آنوقت شروع کرد مانند یک دوست با من صحبت کردن. خیلی اظهار نزدیکی و دوستی میکرد! و پس از سه روز که آنجا را ترک کرد ـــ من برای بدرقهاش رفته بودم ـــ او پای مرا لمس نکرد.
و آن خانواده که با آنان زندگی میکردم همه میدانستند که من با او شوخی میکنم و آن مرد بیچاره گرفتار شد. همگی آنان وقتی قطار رفت میخندیدند. گفتم، “صبر کنید. بگذار بار دیگر بیاید ـــ او انتظار خواهد داشت که من پای او را لمس کنم. و تعجبی نداشت اگر او به زور مرا وامیداشت تا پایش را لمس کنم!”
اوضاع چنین است، ذهن اینگونه عمل میکند. تو مرا تشخیص میدهی، مرا دوست داری، ولی ذهن خودت را نمیشناسی
و در آن آزمایش من یکی از پیروان میلیونر خودم را از دست دادم.
من اینگونه بسیاری از پیروان را از دست دادهام، ولی به آزمایشکردن ادامه میدهم.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
Forwarded from Narmin Clauß
#سوال_از_اشو
اشو عزيز، آن چهل شبانه روز كه عيسي در كوهستان به سر برد، آيا مراقبه مي كرد؟
اگر او مراقبه را مي شناخته، هرگز به آن اشاره نكرده است.
در اين مدت او آنجا چه مي كرد؟
#پاسخ
او مراقبه نمي كرد. اگر مراقبه كرده بود، اوضاع در تمام دنيا فرق مي كرد
آنچه او در آن چهل شبانه روز در كوهستان انجام داد، نيايش و دعاprayer بود. دعا به خدايي كه نمي شناسد. هيچكس نمي داند كه خدا وجود دارد يا ندارد.
ميليون ها مردم دعا كرده اند و آسمان بي تفاوت باقي مانده است، نه پاسخي، نه واكنشي.
تمام آرامانگرايي عيسي و مسيحيت براساس افسانهfiction است
يك افسانه ي مذهبي.
همين در مورد تمام مذاهبي كه مذاهب نيايشي هستند صادق است.
در دنيا دو نوع مذهب وجود دارد:
#مذاهب_نيايشي و
#مذاهب_مراقبه اي
مذاهب نيايشي افسانه اي هستند، زيرا از همان آغاز با باورداشتن به يك خدا آغاز مي كنند
باورداشتنbelieving، شناختنknowing نيست
و باور نمي تواند ترديد هاي تو را برطرف كند. فوقش اين است كه مي تواند آنها را سركوب كند، مي تواند ترديدهايت را بپوشاند، ولي در زير آن باور هميشه #ترديد داري كه آيا باورت درست است يا نادرست؟
وقتي چيزي را بشناسي، ترديدها به خودي خود مي ميرند، آنوقت مسئله ي ترديد وجود ندارد.
#باور_در_خودش_ترديد_را_حمل_مي_كند.
#اشو
#انتقال_چراغ
اشو عزيز، آن چهل شبانه روز كه عيسي در كوهستان به سر برد، آيا مراقبه مي كرد؟
اگر او مراقبه را مي شناخته، هرگز به آن اشاره نكرده است.
در اين مدت او آنجا چه مي كرد؟
#پاسخ
او مراقبه نمي كرد. اگر مراقبه كرده بود، اوضاع در تمام دنيا فرق مي كرد
آنچه او در آن چهل شبانه روز در كوهستان انجام داد، نيايش و دعاprayer بود. دعا به خدايي كه نمي شناسد. هيچكس نمي داند كه خدا وجود دارد يا ندارد.
ميليون ها مردم دعا كرده اند و آسمان بي تفاوت باقي مانده است، نه پاسخي، نه واكنشي.
تمام آرامانگرايي عيسي و مسيحيت براساس افسانهfiction است
يك افسانه ي مذهبي.
همين در مورد تمام مذاهبي كه مذاهب نيايشي هستند صادق است.
در دنيا دو نوع مذهب وجود دارد:
#مذاهب_نيايشي و
#مذاهب_مراقبه اي
مذاهب نيايشي افسانه اي هستند، زيرا از همان آغاز با باورداشتن به يك خدا آغاز مي كنند
باورداشتنbelieving، شناختنknowing نيست
و باور نمي تواند ترديد هاي تو را برطرف كند. فوقش اين است كه مي تواند آنها را سركوب كند، مي تواند ترديدهايت را بپوشاند، ولي در زير آن باور هميشه #ترديد داري كه آيا باورت درست است يا نادرست؟
وقتي چيزي را بشناسي، ترديدها به خودي خود مي ميرند، آنوقت مسئله ي ترديد وجود ندارد.
#باور_در_خودش_ترديد_را_حمل_مي_كند.
#اشو
#انتقال_چراغ
Forwarded from Narmin Clauß
#سوال_از_اشو
اشوی محبوب، چرا برای من اینقدر مشکل است که تسلیم یک مرد بشوم؟
#پاسخ
پس تسلیم نشو. چرا بیجهت برای خودت مشکل درست کنی؟
از همان ابتدا، چه کسی به تو گفته که تسلیم یک مرد بشوی؟ تسلیم نشو
چرا بیجهت برای خودت دردسر میسازی؟
اگر احساس تسلیمشدن نداری، تسلیم نشو
چند روز پیش زنی نامهای به من نوشته بود و از من پرسید، “من به اینجا آمدهام، ولی احساس نمیکنم که این مکان برای من است. چه باید بکنم؟”
دور شو! چرا زحمت بکشی؟
و او همچنین پرسیده:
“آیا باید به قلب خودم گوش بدهم یا به شما اعتماد کنم؟”
به قلب خودش گوش بده خانم، و هرچه سریعتر دور بشو
چگونه میتوانی برخلاف قلب خودت به من اعتماد کنی؟
چه کسی به من اعتماد میکند؟
قلب است که اعتماد میکند!
اگر قلب تو مخالف است، چه کسی به من اعتماد خواهد کرد؟
و چرا این تقسیم را در خودت خلق میکنی؟ دچار شکاف شخصیتی خواهی شد ــ یک بخش سعی دارد تسلیم شود و فشار میاورد و بخش دیگر میخواهد برود
یا تماماً در اینجا باش یا برو
اگر نمیتوانی تسلیم شوی، تسلیم نشو. هیچکس به تسلیم تو علاقهای ندارد.
و تسلیم را نمیتوان انجام داد، نمیتوانی با زور تسلیم شوی
وقتی بیاید خودش میآید
اگر نمیتوانی به یک مرد تسلیم شوی، یعنی که نمیتوانی عاشق یک مرد باشی
تسلیم بطور طبیعی از عشق میاید.
اگر عشقی نباشد، تسلیم را نمیتوان مدیریت کرد. فراموشش کن!
شاید سوالکننده یک همجنسگرا باشد: کاملاً خوب است، تسلیم یک زن بشو! دستکم تسلیم کسی باش که بتوانی تسلیم او باشی! شاید توسط آن تسلیم بیاموزی که به یک مرد هم تسلیم شوی. فرد اینگونه میآموزد.
هر کودک، وقتی بهدنیا میآید:
به خودش میل جنسی auto-sexual دارد. فقط خودش را دوست دارد نمیتواند هیچکس دیگر را دوست بدارد. سپس هر کودکی همجنسگرا homo-sexual میشود:
فردی مانند خودش را دوست دارد، نمیتواند جنس مخالف را دوست داشته باشد. سپس، در حال رشدکردن، به جنس مخالف علاقمند میشود hetero-sexual: حالا میتواند جنس مخالف را دوست بدارد. این چیزی است که مسیح میگوید:
“دشمن خودت را دوست بدار!”
دشمن یعنی زن
دشمن یعنی جنس مخالف
این والاترین عشق است
سپس لحظهای میرسد که سکس ناپدید میشود، فرد بیسکس asexual میشود. ولی این بالاترین نقطه است و فقط میتوان توسط این مراحل به آن دست یافت
شاید سوالکننده جایی در همجنسگرایی گیر کرده است. هیچ اشکالی ندارد. هرکجا که هستی، در هر مرحلهای که قرار داری، عاشقانه رفتار کن، تسلیم باش
از آن مرحله، مراحل دیگر خواهند آمد. خودشان رشد میکنند، فشار نیاور.
من اینجا نیستم تا به شما احساس گناه بدهم، اینجا نیستم تا هیچگونه شکافی در شما ایجاد کنم
من کاملاً طرفدار آسودگی هستم، زیرا فقط توسط آسودهبودن است که به شناخت خود خواهید رسید
پس هرچه که آسان باشد، از آنجا وارد بشو. خودآزار نباش و برای خودت هیچ مشکلی درست نکن
با خوشحالی و آسودگی حرکت کن
و هرچه که اکنون برایت آسان است، آن را انجام بده
توسط این، چیزی بهتر رخ خواهد داد ولی فقط توسط همین. نمیتوانی ناگهان از این بیرون بپری.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
اشوی محبوب، چرا برای من اینقدر مشکل است که تسلیم یک مرد بشوم؟
#پاسخ
پس تسلیم نشو. چرا بیجهت برای خودت مشکل درست کنی؟
از همان ابتدا، چه کسی به تو گفته که تسلیم یک مرد بشوی؟ تسلیم نشو
چرا بیجهت برای خودت دردسر میسازی؟
اگر احساس تسلیمشدن نداری، تسلیم نشو
چند روز پیش زنی نامهای به من نوشته بود و از من پرسید، “من به اینجا آمدهام، ولی احساس نمیکنم که این مکان برای من است. چه باید بکنم؟”
دور شو! چرا زحمت بکشی؟
و او همچنین پرسیده:
“آیا باید به قلب خودم گوش بدهم یا به شما اعتماد کنم؟”
به قلب خودش گوش بده خانم، و هرچه سریعتر دور بشو
چگونه میتوانی برخلاف قلب خودت به من اعتماد کنی؟
چه کسی به من اعتماد میکند؟
قلب است که اعتماد میکند!
اگر قلب تو مخالف است، چه کسی به من اعتماد خواهد کرد؟
و چرا این تقسیم را در خودت خلق میکنی؟ دچار شکاف شخصیتی خواهی شد ــ یک بخش سعی دارد تسلیم شود و فشار میاورد و بخش دیگر میخواهد برود
یا تماماً در اینجا باش یا برو
اگر نمیتوانی تسلیم شوی، تسلیم نشو. هیچکس به تسلیم تو علاقهای ندارد.
و تسلیم را نمیتوان انجام داد، نمیتوانی با زور تسلیم شوی
وقتی بیاید خودش میآید
اگر نمیتوانی به یک مرد تسلیم شوی، یعنی که نمیتوانی عاشق یک مرد باشی
تسلیم بطور طبیعی از عشق میاید.
اگر عشقی نباشد، تسلیم را نمیتوان مدیریت کرد. فراموشش کن!
شاید سوالکننده یک همجنسگرا باشد: کاملاً خوب است، تسلیم یک زن بشو! دستکم تسلیم کسی باش که بتوانی تسلیم او باشی! شاید توسط آن تسلیم بیاموزی که به یک مرد هم تسلیم شوی. فرد اینگونه میآموزد.
هر کودک، وقتی بهدنیا میآید:
به خودش میل جنسی auto-sexual دارد. فقط خودش را دوست دارد نمیتواند هیچکس دیگر را دوست بدارد. سپس هر کودکی همجنسگرا homo-sexual میشود:
فردی مانند خودش را دوست دارد، نمیتواند جنس مخالف را دوست داشته باشد. سپس، در حال رشدکردن، به جنس مخالف علاقمند میشود hetero-sexual: حالا میتواند جنس مخالف را دوست بدارد. این چیزی است که مسیح میگوید:
“دشمن خودت را دوست بدار!”
دشمن یعنی زن
دشمن یعنی جنس مخالف
این والاترین عشق است
سپس لحظهای میرسد که سکس ناپدید میشود، فرد بیسکس asexual میشود. ولی این بالاترین نقطه است و فقط میتوان توسط این مراحل به آن دست یافت
شاید سوالکننده جایی در همجنسگرایی گیر کرده است. هیچ اشکالی ندارد. هرکجا که هستی، در هر مرحلهای که قرار داری، عاشقانه رفتار کن، تسلیم باش
از آن مرحله، مراحل دیگر خواهند آمد. خودشان رشد میکنند، فشار نیاور.
من اینجا نیستم تا به شما احساس گناه بدهم، اینجا نیستم تا هیچگونه شکافی در شما ایجاد کنم
من کاملاً طرفدار آسودگی هستم، زیرا فقط توسط آسودهبودن است که به شناخت خود خواهید رسید
پس هرچه که آسان باشد، از آنجا وارد بشو. خودآزار نباش و برای خودت هیچ مشکلی درست نکن
با خوشحالی و آسودگی حرکت کن
و هرچه که اکنون برایت آسان است، آن را انجام بده
توسط این، چیزی بهتر رخ خواهد داد ولی فقط توسط همین. نمیتوانی ناگهان از این بیرون بپری.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
Forwarded from Narmin Clauß
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز، چرا مردم اینقدر از دیانت واقعی پرهیز میکنند؟
#پاسخ
مردم بسیار عجول هستند،
جایی نمیروند، ولی در یک شتاب بزرگ هستند. سریعتر و سریعتر حرکت میکنند.
از آنان نپرسید، کجا میروید؟ زیرا این سبب شرمندگیشان خواهد بود. این را از آنان نپرس. فقط بپرسید،
چقدر تند میروید؟
پرسیدن اینکه کجا میروید مودبانه و متمدنانه نیست،
زیرا هیچکس نمیداند کجا میرود.
مردم بسیار عجله دارند،
و دیانت چنان درختی است که نیاز به صبوری دارد؛ نیاز به صبر بینهایت دارد؛ نیاز به آسودگی دارد تا میوه دهد.
اگر در شتاب باشی، دیانت را از کف خواهی داد.
اما چرا این شتاب عظیم در زندگی امروزی ایجاد شده است؟
از کجا آمده است؟
زیرا در چنین شتابی، فوقش این است که بتوانی با چیزها بازی کنی؛ فوقش این است که بتوانی با اشیاء بازی کنی.
امور درونی و فردی نیاز به صبری طولانی دارند، با یک انتظار رشد میکند ولی نه با عجله،
برای همین است که مردم بیشتر و بیشتر به اشیاء علاقهمند شدهاند، زیرا میتوانی فوراً آنها را به دست آوری؛ و مردم کمتر و کمتر به اشخاص علاقمند شدهاند.
مردم وانمود میکنند که مذهبی هستند، ولی از دیانت واقعی پرهیز میکنند؛ دین یک تشریفات اجتماعی شده است. مردم به کلیسا میروند، به معبد میروند؛ فقط برای اینکه مورد احترام قرار بگیرند.
هیچکس دیانت را صادقانه نمیگیرد.
زیرا چه کسی وقت دارد؟
چه کسی برای مراقبه وقت دارد؟
مردم فکر میکنند این چیزها برای مردم دیوانه و بیکار است. زندگی کوتاه است و کارهای زیادی باید انجام شوند
مردم بیشتر به اشیاء علاقه دارند:
داشتن یک اتومبیل بزرگتر، داشتن یک خانهی بزرگتر، داشتن پول بیشتر در بانک. مردم کاملا از یاد بردهاند که تجارت واقعی داشتن وجود بیشتر است،
نه حساب بانکی بزرگتر
زیرا موجودی حساب بانکی در اینجا باقی میماند و تو خواهی رفت
فقط وجود تو است که میتواند با تو برود.
#اشو
اشوی عزیز، چرا مردم اینقدر از دیانت واقعی پرهیز میکنند؟
#پاسخ
مردم بسیار عجول هستند،
جایی نمیروند، ولی در یک شتاب بزرگ هستند. سریعتر و سریعتر حرکت میکنند.
از آنان نپرسید، کجا میروید؟ زیرا این سبب شرمندگیشان خواهد بود. این را از آنان نپرس. فقط بپرسید،
چقدر تند میروید؟
پرسیدن اینکه کجا میروید مودبانه و متمدنانه نیست،
زیرا هیچکس نمیداند کجا میرود.
مردم بسیار عجله دارند،
و دیانت چنان درختی است که نیاز به صبوری دارد؛ نیاز به صبر بینهایت دارد؛ نیاز به آسودگی دارد تا میوه دهد.
اگر در شتاب باشی، دیانت را از کف خواهی داد.
اما چرا این شتاب عظیم در زندگی امروزی ایجاد شده است؟
از کجا آمده است؟
زیرا در چنین شتابی، فوقش این است که بتوانی با چیزها بازی کنی؛ فوقش این است که بتوانی با اشیاء بازی کنی.
امور درونی و فردی نیاز به صبری طولانی دارند، با یک انتظار رشد میکند ولی نه با عجله،
برای همین است که مردم بیشتر و بیشتر به اشیاء علاقهمند شدهاند، زیرا میتوانی فوراً آنها را به دست آوری؛ و مردم کمتر و کمتر به اشخاص علاقمند شدهاند.
مردم وانمود میکنند که مذهبی هستند، ولی از دیانت واقعی پرهیز میکنند؛ دین یک تشریفات اجتماعی شده است. مردم به کلیسا میروند، به معبد میروند؛ فقط برای اینکه مورد احترام قرار بگیرند.
هیچکس دیانت را صادقانه نمیگیرد.
زیرا چه کسی وقت دارد؟
چه کسی برای مراقبه وقت دارد؟
مردم فکر میکنند این چیزها برای مردم دیوانه و بیکار است. زندگی کوتاه است و کارهای زیادی باید انجام شوند
مردم بیشتر به اشیاء علاقه دارند:
داشتن یک اتومبیل بزرگتر، داشتن یک خانهی بزرگتر، داشتن پول بیشتر در بانک. مردم کاملا از یاد بردهاند که تجارت واقعی داشتن وجود بیشتر است،
نه حساب بانکی بزرگتر
زیرا موجودی حساب بانکی در اینجا باقی میماند و تو خواهی رفت
فقط وجود تو است که میتواند با تو برود.
#اشو
Forwarded from Narmin Clauß
#سوال_از_اشو
اشوی محبوب، چه نکتهای در کیهان فیزیکی وجود دارد، اگر تقدیر انسان این است که به ورای آن برود؟
#پاسخ
نکته همین است:
وگرنه چگونه به فراسو خواهی رفت
برای رفتن به فراسو نیاز به دنیا وجود دارد
رنج برای رفتن به فراسو مورد نیاز است؛ تاریکی برای رفتن به فراسو مورد نیاز است
نفْس برای رفتن به فراسو مورد نیاز است
زیرا فقط وقتی به فراسو میروی شادی و برکت وجود دارد.
سوال تو را درک میکنم. این پرسشی بسیار باستانی است، بارها و بارها و بارها پرسیده شده است
ـــ زیرا برای ذهن یک معما است.
اگر خدا دنیا را خلق کرده، پس چرا رنج را در آن ایجاد کرده است؟ میتوانست بعنوان هدیه سرور را به انسان بدهد! آنوقت چرا جهل را آفریده؟ آیا خدا بقدر کافی توانا نیست که از همان ابتدا موجوداتی روشنضمیر را خلق میکرد؟
خدا توانا هست و این کاری است که او میکند
ولی حتی خدا هم بقدر کافی توانا نیست تا چیز غیرممکن را ممکن کند
فقط ممکن، ممکن است
فقط وقتی سلامت را خواهی شناخت که قادر باشی بیمار شوی؛
وگرنه نمیتوانی سلامتی را بشناسی. فقط وقتی میتوانی نور را بشناسی که تاریکی را شناخته باشی
فقط وقتی میتوانی آسودگی را بشناسی که تنش را شناخته باشی
فقط وقتی میتوانی آزادی را بشناسی که بدانی قیدوبند چیست
اینها باهم جفت هستند. حتی خدا هم بقدر کافی توانا نیست تا فقط آزادی را به تو بدهد. همراه با آزادی، در همان بسته، اسارت میآید
و تو از میان اسارت عبور میکنی تا طعم آزادی را بچشی
درست مانند این است که گرسنه نباشی، نمیتوانی از خوراک لذت ببری.
آنچه تو میپرسی این است:
“چه نیازی به گرسنگی هست؟
چرا نتوانیم همیشه بدون گرسنگی غذا بخوریم؟!”
گرسنگی تولید درد میکند، تولید نیاز میکند و سپس تو خوراک میخوری و لذت وجود دارد. بدون گرسنگی لذتی وجود ندارد. میتوانی از مردمان بسیار بسیار ثروتمند که اشتها و گرسنگی را از دست دادهاند سوال کنی: آنان از خوراک خود لذت نمیبرند، نمیتوانند لذت ببرند. این شدت گرسنگی است که لذت را میآورد. برای همین است که وقتی خوراکت را خوردهای، برای شش، هفت یا هشت ساعت باید روزه بگیری تا بتوانی دوباره از خوراک لذت ببری.
جهانهستی دیالکتیک است:
نور/تاریکی؛ زندگی/مرگ؛ تابستان/زمستان؛ جوانی/پیری …. همه اینها باهم هستند.
میپرسی، “چه نکتهای در کیهان فیزیکی وجود دارد، اگر تقدیر انسان این است که به ورای آن برود؟”
دقیقاً، نکته همین است. جهانهستی برای شما خلق شده تا به ورای آن بروید. وگرنه، هرگز فراسو را نخواهید شناخت. میتوانید مسرور بمانید، ولی سرور را نخواهید شناخت. و مسرور بودن بدون اینکه سرور را بشناسی، ارزشی ندارد
و این شناخت فقط توسط ضد آن ممکن است ــ دلیلش همین است.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
اشوی محبوب، چه نکتهای در کیهان فیزیکی وجود دارد، اگر تقدیر انسان این است که به ورای آن برود؟
#پاسخ
نکته همین است:
وگرنه چگونه به فراسو خواهی رفت
برای رفتن به فراسو نیاز به دنیا وجود دارد
رنج برای رفتن به فراسو مورد نیاز است؛ تاریکی برای رفتن به فراسو مورد نیاز است
نفْس برای رفتن به فراسو مورد نیاز است
زیرا فقط وقتی به فراسو میروی شادی و برکت وجود دارد.
سوال تو را درک میکنم. این پرسشی بسیار باستانی است، بارها و بارها و بارها پرسیده شده است
ـــ زیرا برای ذهن یک معما است.
اگر خدا دنیا را خلق کرده، پس چرا رنج را در آن ایجاد کرده است؟ میتوانست بعنوان هدیه سرور را به انسان بدهد! آنوقت چرا جهل را آفریده؟ آیا خدا بقدر کافی توانا نیست که از همان ابتدا موجوداتی روشنضمیر را خلق میکرد؟
خدا توانا هست و این کاری است که او میکند
ولی حتی خدا هم بقدر کافی توانا نیست تا چیز غیرممکن را ممکن کند
فقط ممکن، ممکن است
فقط وقتی سلامت را خواهی شناخت که قادر باشی بیمار شوی؛
وگرنه نمیتوانی سلامتی را بشناسی. فقط وقتی میتوانی نور را بشناسی که تاریکی را شناخته باشی
فقط وقتی میتوانی آسودگی را بشناسی که تنش را شناخته باشی
فقط وقتی میتوانی آزادی را بشناسی که بدانی قیدوبند چیست
اینها باهم جفت هستند. حتی خدا هم بقدر کافی توانا نیست تا فقط آزادی را به تو بدهد. همراه با آزادی، در همان بسته، اسارت میآید
و تو از میان اسارت عبور میکنی تا طعم آزادی را بچشی
درست مانند این است که گرسنه نباشی، نمیتوانی از خوراک لذت ببری.
آنچه تو میپرسی این است:
“چه نیازی به گرسنگی هست؟
چرا نتوانیم همیشه بدون گرسنگی غذا بخوریم؟!”
گرسنگی تولید درد میکند، تولید نیاز میکند و سپس تو خوراک میخوری و لذت وجود دارد. بدون گرسنگی لذتی وجود ندارد. میتوانی از مردمان بسیار بسیار ثروتمند که اشتها و گرسنگی را از دست دادهاند سوال کنی: آنان از خوراک خود لذت نمیبرند، نمیتوانند لذت ببرند. این شدت گرسنگی است که لذت را میآورد. برای همین است که وقتی خوراکت را خوردهای، برای شش، هفت یا هشت ساعت باید روزه بگیری تا بتوانی دوباره از خوراک لذت ببری.
جهانهستی دیالکتیک است:
نور/تاریکی؛ زندگی/مرگ؛ تابستان/زمستان؛ جوانی/پیری …. همه اینها باهم هستند.
میپرسی، “چه نکتهای در کیهان فیزیکی وجود دارد، اگر تقدیر انسان این است که به ورای آن برود؟”
دقیقاً، نکته همین است. جهانهستی برای شما خلق شده تا به ورای آن بروید. وگرنه، هرگز فراسو را نخواهید شناخت. میتوانید مسرور بمانید، ولی سرور را نخواهید شناخت. و مسرور بودن بدون اینکه سرور را بشناسی، ارزشی ندارد
و این شناخت فقط توسط ضد آن ممکن است ــ دلیلش همین است.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
#سوال_از_اشو
میخواهم چیزی از خدا بخواهم،
چه باید بخواهم؟
#پاسخ
درخواستکردن چیزی باشرافت نیست. مانند یک گدا به آستان خداوند وارد نشو.
“آن مروارید بدون درخواست کردن دریافت شده است؛ درخواست کن و یک جو هم نخواهی گرفت.”
و چنین نیست که هیچکس دریافت نمیکند، بلکه کسی که درخواست نمیکند دریافت میکند
آنان که درخواست میکنند رانده میشوند
چه کسی به گدا خوشامد میگوید؟ نگهبانانی که بر دروازهی خداوند گماشته شدهاند میگویند، “عقب برو!”
مردم از گدایان به ستوه آمدهاند!
میخواهی چیزی از خدا بخواهی؟
چه خواهی خواست؟
چیزی از عالمم پایین خواهی خواست. بهتر است که درخواست نکنی. بهترین کار این است که ترتییی بدهی تا درخواست نکنی
اگر باید درخواست کنی، آنوقت فقط خداوند را درخواست کن، نه هیچ چیز دیگر
این دومین انتخاب است. اگر ذهنت نمیشنود، اگر عادت ذهن شده تا درخواست کنی، اگر آماده نیستی تا بدون درخواست کردن زندگی کنی، اگر خارها اذیت میکنند؛ آنوقت فقط خداوند را درخواست کن
پس اگر باید درخواست می کنی، او را بخواه. هیچ چیز دیگری را درخواست نکن. اگر باید درخواست کنی، پس او را بخواه که بدون اینکه مستحق باشی درخواستت پذیرفته شود
اگر باید بخواهی، بخواه تا پناهگاهی داشته باشی، تا تسلیم تو پذیرفته شود و مردود نشود
همانگونه که عاشق از معشوق درخواست میکند و یا معشوق از عاشق درخواست میکند.
همچون یک عاشق به درگاه خداوند برو،نه همچون یک گدا
همچون عاشقی که همه چیزی را به پای معشوق ریخته، مانند معشوقی که همه چیز را نثار پای عاشق کرده ـــ رابطه ات را با خداوند چنین کن! نه یک داد و ستد، نه یک استراتژی و حیلهگری؛ نه رابطهای براساس خواستهها و انتظارات.
اگر عشق در قلبت هست، پس خداوند را درخواست کن.
اگر در وجودت مراقبه هست، پس هیچ چیز را درخواست نکن. مراقبه والاترین قّلهی ممکن است. هیچ درخواستی نداشته باش. آرام بمان ـــ ساکت، بدون حرف، غرقه در راز، شگفتزده در دیدار، حل شده، محو شده….
آنوقت بسیار دریافت میکنی، الوهیت تمام برتو بارش خواهد داشت. برکت پشت برکت برتو نازل خواهد شد.
و اگر عشق هنوز در تو برنخاسته، آنوقت پیشنهاد سوم:
قلب مرا امروز چنان پر از عشق کن
تا یک چراغ خندان شوم!
بگذار چشمانم جواهراتی درخشان باشند
نگذار که آن نوا جایی در گلویم گم شود…
امروز قطرهای عسل به زبانم بریز
تا بتوانم بخوانم و بخوانم و حتی زهر بنوشم!
به کمتر از این راضی نشو. اگر پایین تر از این بروی، دعای تو کاملاً فاسد شده است؛ دیگر نیایش نیست.
اشو
“بمیر، ای یوگی! بمیر”
میخواهم چیزی از خدا بخواهم،
چه باید بخواهم؟
#پاسخ
درخواستکردن چیزی باشرافت نیست. مانند یک گدا به آستان خداوند وارد نشو.
“آن مروارید بدون درخواست کردن دریافت شده است؛ درخواست کن و یک جو هم نخواهی گرفت.”
و چنین نیست که هیچکس دریافت نمیکند، بلکه کسی که درخواست نمیکند دریافت میکند
آنان که درخواست میکنند رانده میشوند
چه کسی به گدا خوشامد میگوید؟ نگهبانانی که بر دروازهی خداوند گماشته شدهاند میگویند، “عقب برو!”
مردم از گدایان به ستوه آمدهاند!
میخواهی چیزی از خدا بخواهی؟
چه خواهی خواست؟
چیزی از عالمم پایین خواهی خواست. بهتر است که درخواست نکنی. بهترین کار این است که ترتییی بدهی تا درخواست نکنی
اگر باید درخواست کنی، آنوقت فقط خداوند را درخواست کن، نه هیچ چیز دیگر
این دومین انتخاب است. اگر ذهنت نمیشنود، اگر عادت ذهن شده تا درخواست کنی، اگر آماده نیستی تا بدون درخواست کردن زندگی کنی، اگر خارها اذیت میکنند؛ آنوقت فقط خداوند را درخواست کن
پس اگر باید درخواست می کنی، او را بخواه. هیچ چیز دیگری را درخواست نکن. اگر باید درخواست کنی، پس او را بخواه که بدون اینکه مستحق باشی درخواستت پذیرفته شود
اگر باید بخواهی، بخواه تا پناهگاهی داشته باشی، تا تسلیم تو پذیرفته شود و مردود نشود
همانگونه که عاشق از معشوق درخواست میکند و یا معشوق از عاشق درخواست میکند.
همچون یک عاشق به درگاه خداوند برو،نه همچون یک گدا
همچون عاشقی که همه چیزی را به پای معشوق ریخته، مانند معشوقی که همه چیز را نثار پای عاشق کرده ـــ رابطه ات را با خداوند چنین کن! نه یک داد و ستد، نه یک استراتژی و حیلهگری؛ نه رابطهای براساس خواستهها و انتظارات.
اگر عشق در قلبت هست، پس خداوند را درخواست کن.
اگر در وجودت مراقبه هست، پس هیچ چیز را درخواست نکن. مراقبه والاترین قّلهی ممکن است. هیچ درخواستی نداشته باش. آرام بمان ـــ ساکت، بدون حرف، غرقه در راز، شگفتزده در دیدار، حل شده، محو شده….
آنوقت بسیار دریافت میکنی، الوهیت تمام برتو بارش خواهد داشت. برکت پشت برکت برتو نازل خواهد شد.
و اگر عشق هنوز در تو برنخاسته، آنوقت پیشنهاد سوم:
قلب مرا امروز چنان پر از عشق کن
تا یک چراغ خندان شوم!
بگذار چشمانم جواهراتی درخشان باشند
نگذار که آن نوا جایی در گلویم گم شود…
امروز قطرهای عسل به زبانم بریز
تا بتوانم بخوانم و بخوانم و حتی زهر بنوشم!
به کمتر از این راضی نشو. اگر پایین تر از این بروی، دعای تو کاملاً فاسد شده است؛ دیگر نیایش نیست.
اشو
“بمیر، ای یوگی! بمیر”