#سوال_از_اشو
اشو عزیز، مردمان بسیار در عشق احساس ناتوانی دارند.
آیا راه دیگری برای رسیدن به نیایش وجود ندارد؟
#پاسخ
نه...
اگر در عشق احساس ناتوانی بسیار داری؛ باید مطلقا از نیایش ناامید بشوی؛
زیرا نیایش هیچ نیست مگر خود
عصاره ی عشق
عشق مانند یک گل است و
نیایش، عطر آن گل است
اگر نتوانی به آن گل دست بیابی، چگونه خواهی توانست به رایحه ی آن گل دست پیدا کنی؟
هیچکس نمی تواند عشق را دور بزند.
و هیچکس نباید این را آزمایش کند،
زیرا فقط شکست در انتظار اوست و نه هیچ چیز دیگر
چرا اینهمه نسبت به عشق ناامید هستی؟
همین مشکل با نیایش وجود خواهد داشت
زیرا نیایش یعنی:
عشق به تمامیت، به کائنات
پس عمیق تر وارد مشکل عشق بشو و قبل از اینکه به نیایش فکر کنی،
مشکل عشق را حل کن.
وگر نه نیایش تو کاذب خواهد بود.
یک فریب خواهد بود.
البته فقط خودت فریب میخوری،
نه کسی دیگر!
خدایی وجود ندارد که به نیایش تو گوش بدهد.
تاوقتی که نیایش تو عشق نباشد،
آن تمامیت ناشنوا خواهد ماند
به هیچ ترتیب دیگری باز نخواهد شد عشق آن کلید است.
پس مشکل چیست؟
چرا فرد اینهمه از عشق ناامید است؟
#نفسِ بسیار زیاد به تو اجازه نخواهد داد تا هیچکس را دوست بداری.
اگر بسیار نفس محور باشی، بسیار خودخواه، خودمحور باشی و وسواس نفس داشته باشی، آنگاه عشق ممکن نخواهد بود.
زیرا فرد باید قدری خم شود،
فرد باید قدری از قلمروی خودش را از دست بدهد.
در عشق باید قدری تسلیم باشی.
هرچقدر هم که جزیی، ولی فرد باید بخشی از خودش را تسلیم کند.
و در لحظاتی خاص، فرد باید کاملاً تسلیم باشد.
مشکل در تسلیم شدن به دیگری است.
تو دوست داری که دیگران تسلیم تو شوند،
ولی آن دیگری نیز در همین مخمصه است.
وقتی دو نفس باهم دیدار کنند، میکوشند تا آن دیگری باید تسلیم شود و هردو یک تلاش را انجام میدهند.
عشق چیزی ناامید کننده میشود.
عشق تحمیل این نیست که دیگری باید به تو تسلیم شود. این نفرت است که سعی دارد تسلیم را بردیگری تحمیل کند. طبیعت نفرت همین است.
زیرا تحمیل اینکه دیگری باید به تو تسلیم شود، یعنی نابود کردن آن دیگری. این نوعی قتل است.
عشق یعنی که تو خودت را به دیگری تسلیم میکنی نه به این سبب که آن تسلیم بر تو تحمیل شده است؛ نه؛
این تسلیمی اختیاری است.
تو فقط از آن لذت میبری؛
نه اینکه مجبور باشی.
هرگز به کسی که تسلیم را بر تو تحمیل میکند تسلیم نشو،
زیرا این یک خودکشی است.
هرگز تسلیم کسی نشو که سعی دارد تو را دستکاری کند
زیرا این اسارت است، نه عشق.
خودت تسلیم شو، و کیفیت بی درنگ تغییر میکند.
وقتی به #اختیار_خودت تسلیم شوی این یک هدیه است، هدیه ای قلبی. و زمانی که با رضایت خودت تسلیم شوی، داوطلبانه باشد، به سادگی خودت را به دیگری ببخشی، برای نخستین بار چیزی در قلبت باز میشود.
برای نخستین بار لمحه ای از عشق را داری.
تو فقط واژه ی عشق را شنیده ای.
نمیدانی که چه معنایی دارد.
عشق یکی از واژگانی است که همه آن را شنیده اند و هیچکس معنی آن را نمی داند.
واژگان اندکی وجود دارند مانند:
“نیایش”، “خداوند”، “مراقبه”
می توانی از این کلمات استفاده کنی،
ولی معنی آنها را نمی دانی.
زیرا معنی آنها در فرهنگنامه وجود ندارد.
وگرنه می توانستی به یک فرهنگنامه رجوع کنی، این کار دشواری نیست.
معنی این لغات در نوعی خاص از روش زندگی است. معنی اینها در یک دگرگونی خاص در درون تو است. معنی اینها زبان شناسانه نیست؛
معنی شان وجودگرایانه است.
تازمانی که با تجربه نشناسی،
نخواهی دانست ...
راهی وجود ندارد که معنی این واژگان را بشناسی
وقتی که با اختیار خودت تسلیم شوی،
بدون قیدو شرط_
زیرا اگر هر شرطی وجود داشته باشد، ابداً تسلیم نیست؛
آنوقت یک معامله است
حتی اگر شرط این باشد که:
من تسلیم تو خواهم بود،اگر تو تسلیم من باشی
آنگاه این نیز تسلیم نیست.
شاید یک تجارت باشد
تسلیم ربطی به بازار ندارد
تسلیم یعنی بی قید و شرط:
“من تسلیم هستم زیرا که لذت میبرم.
من تسلیم هستم زیر که بسیار زیباست.
من تسلیم هستم زیرا در تسلیم شدن، ناگهان بدبختی من از بین میرود.”
وقتی که تسلیم میشوی، بدبختی هایت ناگهان از میان می روند
زیرا که بدبختی سایه ی نفس تو است.
وقتی که تسلیم باشی، نفس وجود ندارد.
بدبختی چگونه می تواند وجود داشته باشد؟
برای همین است که عشق چنین شادمان است.
هرگاه کسی عاشق است، گویی که بهار وارد قلبش شده است.
پرندگانی که ساکت بوده اند و هرگز ترانه شان را نشنیده بودی، ناگهان شروع به خواندن میکنند.
و ناگهان همه چیز در درون شروع به شکفتن میکند و تو پر از عطری هستی که به این زمین تعلق ندارد.
عشق تنها اشعه ای از این زمین است که به ماوراء تعلق دارد.
پس نمی توانی از عشق پرهیز کنی و به نیایش برسی، زیرا که عشق آغاز نیایش است.
مانند این است که بپرسی:
“آیا می توانم از آغاز پرهیز کنم و به پایان برسم؟”
این غیرممکن است
#اشو
اشو عزیز، مردمان بسیار در عشق احساس ناتوانی دارند.
آیا راه دیگری برای رسیدن به نیایش وجود ندارد؟
#پاسخ
نه...
اگر در عشق احساس ناتوانی بسیار داری؛ باید مطلقا از نیایش ناامید بشوی؛
زیرا نیایش هیچ نیست مگر خود
عصاره ی عشق
عشق مانند یک گل است و
نیایش، عطر آن گل است
اگر نتوانی به آن گل دست بیابی، چگونه خواهی توانست به رایحه ی آن گل دست پیدا کنی؟
هیچکس نمی تواند عشق را دور بزند.
و هیچکس نباید این را آزمایش کند،
زیرا فقط شکست در انتظار اوست و نه هیچ چیز دیگر
چرا اینهمه نسبت به عشق ناامید هستی؟
همین مشکل با نیایش وجود خواهد داشت
زیرا نیایش یعنی:
عشق به تمامیت، به کائنات
پس عمیق تر وارد مشکل عشق بشو و قبل از اینکه به نیایش فکر کنی،
مشکل عشق را حل کن.
وگر نه نیایش تو کاذب خواهد بود.
یک فریب خواهد بود.
البته فقط خودت فریب میخوری،
نه کسی دیگر!
خدایی وجود ندارد که به نیایش تو گوش بدهد.
تاوقتی که نیایش تو عشق نباشد،
آن تمامیت ناشنوا خواهد ماند
به هیچ ترتیب دیگری باز نخواهد شد عشق آن کلید است.
پس مشکل چیست؟
چرا فرد اینهمه از عشق ناامید است؟
#نفسِ بسیار زیاد به تو اجازه نخواهد داد تا هیچکس را دوست بداری.
اگر بسیار نفس محور باشی، بسیار خودخواه، خودمحور باشی و وسواس نفس داشته باشی، آنگاه عشق ممکن نخواهد بود.
زیرا فرد باید قدری خم شود،
فرد باید قدری از قلمروی خودش را از دست بدهد.
در عشق باید قدری تسلیم باشی.
هرچقدر هم که جزیی، ولی فرد باید بخشی از خودش را تسلیم کند.
و در لحظاتی خاص، فرد باید کاملاً تسلیم باشد.
مشکل در تسلیم شدن به دیگری است.
تو دوست داری که دیگران تسلیم تو شوند،
ولی آن دیگری نیز در همین مخمصه است.
وقتی دو نفس باهم دیدار کنند، میکوشند تا آن دیگری باید تسلیم شود و هردو یک تلاش را انجام میدهند.
عشق چیزی ناامید کننده میشود.
عشق تحمیل این نیست که دیگری باید به تو تسلیم شود. این نفرت است که سعی دارد تسلیم را بردیگری تحمیل کند. طبیعت نفرت همین است.
زیرا تحمیل اینکه دیگری باید به تو تسلیم شود، یعنی نابود کردن آن دیگری. این نوعی قتل است.
عشق یعنی که تو خودت را به دیگری تسلیم میکنی نه به این سبب که آن تسلیم بر تو تحمیل شده است؛ نه؛
این تسلیمی اختیاری است.
تو فقط از آن لذت میبری؛
نه اینکه مجبور باشی.
هرگز به کسی که تسلیم را بر تو تحمیل میکند تسلیم نشو،
زیرا این یک خودکشی است.
هرگز تسلیم کسی نشو که سعی دارد تو را دستکاری کند
زیرا این اسارت است، نه عشق.
خودت تسلیم شو، و کیفیت بی درنگ تغییر میکند.
وقتی به #اختیار_خودت تسلیم شوی این یک هدیه است، هدیه ای قلبی. و زمانی که با رضایت خودت تسلیم شوی، داوطلبانه باشد، به سادگی خودت را به دیگری ببخشی، برای نخستین بار چیزی در قلبت باز میشود.
برای نخستین بار لمحه ای از عشق را داری.
تو فقط واژه ی عشق را شنیده ای.
نمیدانی که چه معنایی دارد.
عشق یکی از واژگانی است که همه آن را شنیده اند و هیچکس معنی آن را نمی داند.
واژگان اندکی وجود دارند مانند:
“نیایش”، “خداوند”، “مراقبه”
می توانی از این کلمات استفاده کنی،
ولی معنی آنها را نمی دانی.
زیرا معنی آنها در فرهنگنامه وجود ندارد.
وگرنه می توانستی به یک فرهنگنامه رجوع کنی، این کار دشواری نیست.
معنی این لغات در نوعی خاص از روش زندگی است. معنی اینها در یک دگرگونی خاص در درون تو است. معنی اینها زبان شناسانه نیست؛
معنی شان وجودگرایانه است.
تازمانی که با تجربه نشناسی،
نخواهی دانست ...
راهی وجود ندارد که معنی این واژگان را بشناسی
وقتی که با اختیار خودت تسلیم شوی،
بدون قیدو شرط_
زیرا اگر هر شرطی وجود داشته باشد، ابداً تسلیم نیست؛
آنوقت یک معامله است
حتی اگر شرط این باشد که:
من تسلیم تو خواهم بود،اگر تو تسلیم من باشی
آنگاه این نیز تسلیم نیست.
شاید یک تجارت باشد
تسلیم ربطی به بازار ندارد
تسلیم یعنی بی قید و شرط:
“من تسلیم هستم زیرا که لذت میبرم.
من تسلیم هستم زیر که بسیار زیباست.
من تسلیم هستم زیرا در تسلیم شدن، ناگهان بدبختی من از بین میرود.”
وقتی که تسلیم میشوی، بدبختی هایت ناگهان از میان می روند
زیرا که بدبختی سایه ی نفس تو است.
وقتی که تسلیم باشی، نفس وجود ندارد.
بدبختی چگونه می تواند وجود داشته باشد؟
برای همین است که عشق چنین شادمان است.
هرگاه کسی عاشق است، گویی که بهار وارد قلبش شده است.
پرندگانی که ساکت بوده اند و هرگز ترانه شان را نشنیده بودی، ناگهان شروع به خواندن میکنند.
و ناگهان همه چیز در درون شروع به شکفتن میکند و تو پر از عطری هستی که به این زمین تعلق ندارد.
عشق تنها اشعه ای از این زمین است که به ماوراء تعلق دارد.
پس نمی توانی از عشق پرهیز کنی و به نیایش برسی، زیرا که عشق آغاز نیایش است.
مانند این است که بپرسی:
“آیا می توانم از آغاز پرهیز کنم و به پایان برسم؟”
این غیرممکن است
#اشو