#سوال_از_اشو
ده فرمان شما چیست؟
#پاسخ
از من پرسیدی که "ده فرمان" من چیست. سوال سختی پرسیدی
چون من با هر فرمانی مخالفم
اما به هر حال برای شوخی و تفریح هم که شده بگذار ده فرمان به تو بدهم
١ _ از هیچ فرمانی پیروی نکن،
فقط از درونت پیروی کن
٢_ تنها خدایی که وجود دارد،
همین زندگی است
٣_ حقیقت در درون توست،
جای دیگری به دنبالش نگرد
٤_ عشق ، نیایش است
٥_ خالی و خلا ، آغاز و وسط و پایان حقیقت است
٦_ زندگی همینجا و هم اکنون است
٧_کامل و به شدت زندگی کن
٨_ شنا نکن ، جاری باش
٩_ در هر لحظه چنان بمیر ، که در هر لحظه دوبارە متولد شوی
١٠_ دست از جستجو بردار !
چیزی که هست ، هست
متوقف شو و نگاه کن
اشو
ده فرمان شما چیست؟
#پاسخ
از من پرسیدی که "ده فرمان" من چیست. سوال سختی پرسیدی
چون من با هر فرمانی مخالفم
اما به هر حال برای شوخی و تفریح هم که شده بگذار ده فرمان به تو بدهم
١ _ از هیچ فرمانی پیروی نکن،
فقط از درونت پیروی کن
٢_ تنها خدایی که وجود دارد،
همین زندگی است
٣_ حقیقت در درون توست،
جای دیگری به دنبالش نگرد
٤_ عشق ، نیایش است
٥_ خالی و خلا ، آغاز و وسط و پایان حقیقت است
٦_ زندگی همینجا و هم اکنون است
٧_کامل و به شدت زندگی کن
٨_ شنا نکن ، جاری باش
٩_ در هر لحظه چنان بمیر ، که در هر لحظه دوبارە متولد شوی
١٠_ دست از جستجو بردار !
چیزی که هست ، هست
متوقف شو و نگاه کن
اشو
#سوال_از_اشو
چگونه تشخیص دهیم چه چیزی در زندگی مان واقعی است و چه چیزی دروغین است؟
#پاسخ
تنها یک معیار وجود دارد
واقعی چیزی است که:
به تو سکوت و آرامش میبخشد و تــو را مطلقاً آسوده و ساکن میسازد
واقعی چیزی است که به تو آزادی میبخشد و تمام ترسها و خواسته ها و امیال را از تو بیرون میراند. واقعی انفجاری عظیم از رضایت و خوشی است که به هیچ دلیل بیرونی مرتبط نیست
و غیرواقعی، همواره بدبختی، اضطراب، تنش و اسارت را به دنبال خود دارد.
#اشو
چگونه تشخیص دهیم چه چیزی در زندگی مان واقعی است و چه چیزی دروغین است؟
#پاسخ
تنها یک معیار وجود دارد
واقعی چیزی است که:
به تو سکوت و آرامش میبخشد و تــو را مطلقاً آسوده و ساکن میسازد
واقعی چیزی است که به تو آزادی میبخشد و تمام ترسها و خواسته ها و امیال را از تو بیرون میراند. واقعی انفجاری عظیم از رضایت و خوشی است که به هیچ دلیل بیرونی مرتبط نیست
و غیرواقعی، همواره بدبختی، اضطراب، تنش و اسارت را به دنبال خود دارد.
#اشو
#سوال_از_اشو
مرشد عزیز، وقتی به اینجا آمدم احساس کردم که خداوند خیلی نزدیکم هست ــ هرلحظه میتوانم با او باشم.
ولی با گذشت زمان به نظر غیرممکن میرسد. او در اطراف نیست؛ دیدن او مشکل شده.
چرا چنین است؟
لطفاً چیزی در این مورد بگویید.
#پاسخ
ودانت بارتی Vedant Bharati
تو میباید یک تصویر خاصی از خداوند در ذهنت حمل کرده باشی؛ برای همین است که از دست دادهای. و تاوقتی که آن تصویر را دور نیندازی به از دست دادن او ادامه خواهی داد
خداوند هیچ الزامی ندارد که مفهوم تو را در مورد خودش برآورده کند. تو باید یک ایدهی مشخصی داشته باشی که،
“خدا چنین است، رفتارش چنان است….” برای همین غیرممکن شده است؛
تو خواهان ناممکن شدهای.
خداوند فقط برای کسانی شناخته میشوند که قادر باشند تمام مفاهیم خود را در مورد خدا رها کنند
هرگونه مفهومی که تو در جهل خودت انباشته کرده باشی، یک مانع است. تمام آن مفاهیم در مورد خدا را دور بینداز و تعجب خواهی کرد، شوکه خواهی شد و قادر نخواهی بود که چشمانت را باور کنی…. زیرا تنها خدا وجود دارد. آنوقت هرگز نمیپرسی،
“خدا کجاست؟”
بلکه خواهی پرسید،
آیا جایی هست که در آن خداوند نباشد؟
آنگاه در معمولیبودن چیزها تو چیزی بسیار فوقالعاده را خواهی دید
آنگاه سنگهای معمولی به الماسها تبدیل میشوند
آنگاه بشریت معمولی دیگر معمولی نیست
آنگاه در قلب هرکس چیزی نورانی را خواهی دید
آنگاه انسان به الوهیت نزدیکتر میشود و الوههیت به انسان نزدیکتر میگردد؛ انسان و الوهیت درهمدیگر ناپدید میشوند، دنیا و خداوند درهم ناپدید میگردند
آنگاه تو دنبال خدایی نخواهی گشت که جدا است و دور و در بالا و در آسمان هفتم زندگی میکند
آنگاه او در همسایگی تو بعنوان همسایهات زندگی میکند
آنگاه او انسان است، حیوان است، سبزیجات است، مواد معدنی است…. همه چیز خداست.
و وقتی که ببینی او تو را احاطه کرده، نه همچون یک شخص، بلکه همچون یک حضور، فقط آنوقت است که جستار تو برآورده و ارضاء شده است
خداوند از تو پنهان نشده، بلکه تو هستی که چشمانت را بستهای زیرا که تعصبات بسیار داری
کسی مفهوم یک هندو را از خداوند دارد و دیگری مفهوم یک مسیحی را از خدا دارد و دیگری مفهوم یک محمدی را… حالا، خداوند نه محمدی است و نه مسیحی است و نه هندو؛ بنابراین تمام این مردم که چنین مفاهیمی را حمل میکنند باید که در تاریکی و تاریکی بیشتر دست و پا بزنند
سفر آنان از تاریکی به تاریکی است
از مرگ به مرگ حرکت خواهند کرد
هرگز نور را نخواهند شناخت.
یک هندو نمیتواند خداوند را بشناسد، یک مسیحی نمیتواند خداوند را بشناسد. نخست باید ذهنت را کاملاً از تمام هندویسم و از هرچه مسیحیت است و هرکه بودیسم است بشویی و تمیز کنی
وقتی کاملاً بدون فکر شدی:
فقط هشیار، آگاه، گوش به زنگ، تماشا کننده شدی، آنوقت خداوند منفجر میشود و در تمام اطراف تو حضور پیدا میکند.
ودانت بارتی، میگویی،
“وقتی به اینجا آمدم احساس کردم که خداوند خیلی نزدیکم هست …”
این تخیلات تو بود.
“هرلحظه میتوانم با او باشم.”
این آرزوی تو بود.
“ولی باگذشت زمان بهنظر غیرممکن میرسد.”
زیرا هیچ تخیلی هرگز نمیتواند واقعی شود. هیچ رویای تو هرگز نمی تواند محقق شود
واقعیت باید کشف شود، نه اینکه تصور شود.
حالا میگویی، “او در اطراف نیست؛ دیدن او مشکل شده.”
فقط اوست که در اطراف است!
دیدن او مشکل شده زیرا چشمان تو با تعصبات و مفاهیم و نظام فکری تو گرانبار شده
قدری بیشتر کودکوار باش، قدری معصومتر باشد. خداوند فقط وقتی میآید که قلب تو معصوم باشد
خداوند فقط وقتی میآید که تو کاملاً از مفاهیم خالی باشی. او همیشه آمادهی آمدن است، او پشت در ایستاده است ولی تو نمیشنوی زیرا ذهنت پر از اغتشاش و افکار و میلیونها فکر است که میچرخند. ذهنت چنان پر سر و صداست که نمیتوانی در زدنِ ساکت را بر در بشنوی.
ساکت باش، معصوم باش. خداوند هست. فقط خداوند هست.
#اشو
دامّا پادا / راه حق DhammaPada
مرشد عزیز، وقتی به اینجا آمدم احساس کردم که خداوند خیلی نزدیکم هست ــ هرلحظه میتوانم با او باشم.
ولی با گذشت زمان به نظر غیرممکن میرسد. او در اطراف نیست؛ دیدن او مشکل شده.
چرا چنین است؟
لطفاً چیزی در این مورد بگویید.
#پاسخ
ودانت بارتی Vedant Bharati
تو میباید یک تصویر خاصی از خداوند در ذهنت حمل کرده باشی؛ برای همین است که از دست دادهای. و تاوقتی که آن تصویر را دور نیندازی به از دست دادن او ادامه خواهی داد
خداوند هیچ الزامی ندارد که مفهوم تو را در مورد خودش برآورده کند. تو باید یک ایدهی مشخصی داشته باشی که،
“خدا چنین است، رفتارش چنان است….” برای همین غیرممکن شده است؛
تو خواهان ناممکن شدهای.
خداوند فقط برای کسانی شناخته میشوند که قادر باشند تمام مفاهیم خود را در مورد خدا رها کنند
هرگونه مفهومی که تو در جهل خودت انباشته کرده باشی، یک مانع است. تمام آن مفاهیم در مورد خدا را دور بینداز و تعجب خواهی کرد، شوکه خواهی شد و قادر نخواهی بود که چشمانت را باور کنی…. زیرا تنها خدا وجود دارد. آنوقت هرگز نمیپرسی،
“خدا کجاست؟”
بلکه خواهی پرسید،
آیا جایی هست که در آن خداوند نباشد؟
آنگاه در معمولیبودن چیزها تو چیزی بسیار فوقالعاده را خواهی دید
آنگاه سنگهای معمولی به الماسها تبدیل میشوند
آنگاه بشریت معمولی دیگر معمولی نیست
آنگاه در قلب هرکس چیزی نورانی را خواهی دید
آنگاه انسان به الوهیت نزدیکتر میشود و الوههیت به انسان نزدیکتر میگردد؛ انسان و الوهیت درهمدیگر ناپدید میشوند، دنیا و خداوند درهم ناپدید میگردند
آنگاه تو دنبال خدایی نخواهی گشت که جدا است و دور و در بالا و در آسمان هفتم زندگی میکند
آنگاه او در همسایگی تو بعنوان همسایهات زندگی میکند
آنگاه او انسان است، حیوان است، سبزیجات است، مواد معدنی است…. همه چیز خداست.
و وقتی که ببینی او تو را احاطه کرده، نه همچون یک شخص، بلکه همچون یک حضور، فقط آنوقت است که جستار تو برآورده و ارضاء شده است
خداوند از تو پنهان نشده، بلکه تو هستی که چشمانت را بستهای زیرا که تعصبات بسیار داری
کسی مفهوم یک هندو را از خداوند دارد و دیگری مفهوم یک مسیحی را از خدا دارد و دیگری مفهوم یک محمدی را… حالا، خداوند نه محمدی است و نه مسیحی است و نه هندو؛ بنابراین تمام این مردم که چنین مفاهیمی را حمل میکنند باید که در تاریکی و تاریکی بیشتر دست و پا بزنند
سفر آنان از تاریکی به تاریکی است
از مرگ به مرگ حرکت خواهند کرد
هرگز نور را نخواهند شناخت.
یک هندو نمیتواند خداوند را بشناسد، یک مسیحی نمیتواند خداوند را بشناسد. نخست باید ذهنت را کاملاً از تمام هندویسم و از هرچه مسیحیت است و هرکه بودیسم است بشویی و تمیز کنی
وقتی کاملاً بدون فکر شدی:
فقط هشیار، آگاه، گوش به زنگ، تماشا کننده شدی، آنوقت خداوند منفجر میشود و در تمام اطراف تو حضور پیدا میکند.
ودانت بارتی، میگویی،
“وقتی به اینجا آمدم احساس کردم که خداوند خیلی نزدیکم هست …”
این تخیلات تو بود.
“هرلحظه میتوانم با او باشم.”
این آرزوی تو بود.
“ولی باگذشت زمان بهنظر غیرممکن میرسد.”
زیرا هیچ تخیلی هرگز نمیتواند واقعی شود. هیچ رویای تو هرگز نمی تواند محقق شود
واقعیت باید کشف شود، نه اینکه تصور شود.
حالا میگویی، “او در اطراف نیست؛ دیدن او مشکل شده.”
فقط اوست که در اطراف است!
دیدن او مشکل شده زیرا چشمان تو با تعصبات و مفاهیم و نظام فکری تو گرانبار شده
قدری بیشتر کودکوار باش، قدری معصومتر باشد. خداوند فقط وقتی میآید که قلب تو معصوم باشد
خداوند فقط وقتی میآید که تو کاملاً از مفاهیم خالی باشی. او همیشه آمادهی آمدن است، او پشت در ایستاده است ولی تو نمیشنوی زیرا ذهنت پر از اغتشاش و افکار و میلیونها فکر است که میچرخند. ذهنت چنان پر سر و صداست که نمیتوانی در زدنِ ساکت را بر در بشنوی.
ساکت باش، معصوم باش. خداوند هست. فقط خداوند هست.
#اشو
دامّا پادا / راه حق DhammaPada
Forwarded from Narmin BG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#سوال_از_اشو
تمام مذاهب بر خدا استوار هستند
اخلاقيات آن ها، فرامين آن ها،
دعاهايشان، قداست هايشان،
همه چيز به سمت خدا نشانه رفته؛ و شما مي گوييد كه خدا مرده است.
آنوقت بر سر تمام اين چيزهايي كه وابسته به مفهوم خدا هستند چه خواهد آمد؟
#پاسخ
تمام آن چيزهايي كه به مفهوم خدا وابسته هستند تقلبي هستند: منافقان توسط اين مفاهيم خلق مي شوند !
اخلاقيات شما واقعي نيست، توسط ترس، از روي طمع تحميل شده است
اخلاقیات واقعي فقط در ضمير يك مراقبه كننده برخواهد خاست
اين چيزي نيست كه بتواند از بيرون بر تو تحميل شود:
اخلاقيات واقعي يك خوشي محض است، فقط سهيم كردن ديگران در مهر و عشق تو است
تمام كيفيت هايی كه به خدا وابسته هستند، با از بين رفتن خدا از بين مي روند.
آن هابسیار سطحي هستند.
همگي شما داراي درهاي عقب هستيد!
از در جلويي، شما يك شخص هستيد، از در عقب، فردي متفاوت هستيد
آيا هرگز اين را تماشا كرده ايد؟
از در جلو، تو يك كاتوليك بزرگ هستي، بسيار مذهبي، بسيار زاهد، بسيار نيايش كننده،
چنان كه هركسي فكر مي كند تو يك قديس هستي، ولي اين فقط در اتاق نشيمين است!
از در عقب، تو فقط يك موجود انساني هستي،طوري كه بايد باشي، با تمام غريزه هايت،
با تمام تمايلات جنسي، طمع ها، خشم ها...
مذاهب مختلف مفاهيمي مختلف دارند،
ولي تمام اين مفاهيم يك چيز را اثبات مي کند كه:
گناهكار اوليه خدا است!
خداي هندو زن را آفريد و با او زنا كرد. با دختر خودش، و آن زن ترسيد، پس به يك گاو ماده تبديل شد و خدا يك گاو نر شد. آن زن با شتاب به فرد ديگري تبديل شد
و خدا او را دنبال كرد
براساس الهيات هندو، تمامي رده هاي جانداران اينگونه خلق شدند، اين خدا بود كه زن را در شكل هاي مختلف دنبال مي كرد. زن تغيير شكل مي داد، خدا نيز تغيير شكل مي داد.
زن هميشه ماده بود و خدا هميشه نر!
براي همين است كه ميليون ها رده و نوع جاندارن وجود دارند.
اگر زن به يك پشه ي ماده تبديل مي شد، خدا نيز به يك پشه ي نر تبديل مي شد. اين ماجرا ادامه يافت و ادامه يافت، شايد هنوز هم ادامه داشته باشد!
آيا فكر مي كنيد كه اين خدا يك خداي با اخلاق است؟
و همين در مورد تمام خدايان تمامي مذاهب نيز صادق است
خداي يهود در كتاب عهد عتيق مي گويد:
من خدايي بسيار حسود هستم
من كسي نيستم كه شما را عفو كنم، من خدايي بسيار خشمگين هستم. شما نبايد هيچكس را جز من بپرستيد. و به ياد داشته باشيد كه من پدر شما هستم، نه عموي شما
این چه نوع خدايي است؟
حسود، نگران اينكه شايد خداي ديگري را بپرستيد.
و در انتها مي گويد:
من پدرتان هستم، به ياد بسپاريد، من عموي شما نيستم
اخلاقياتی وجود دارد كه از بيرون تحميل شده و هرگز با قلب تو همنوا نيست
و يك اخلاقياتي هست كه از درون تو بيرون مي آيد، كه هميشه با دل تو و با قلب جهان هستي همنوا است
اخلاقيات اصيل همين است.
من به شما هيچگونه انضباط و اخلاقياتي نمي دهم
من فقط يك ديد روشن به شما مي دهم، از آن روشني و وضوح، هرچه كه بيرون بيايد خوب است،
الهي است، اخلاقي است.
اشو
تمام مذاهب بر خدا استوار هستند
اخلاقيات آن ها، فرامين آن ها،
دعاهايشان، قداست هايشان،
همه چيز به سمت خدا نشانه رفته؛ و شما مي گوييد كه خدا مرده است.
آنوقت بر سر تمام اين چيزهايي كه وابسته به مفهوم خدا هستند چه خواهد آمد؟
#پاسخ
تمام آن چيزهايي كه به مفهوم خدا وابسته هستند تقلبي هستند: منافقان توسط اين مفاهيم خلق مي شوند !
اخلاقيات شما واقعي نيست، توسط ترس، از روي طمع تحميل شده است
اخلاقیات واقعي فقط در ضمير يك مراقبه كننده برخواهد خاست
اين چيزي نيست كه بتواند از بيرون بر تو تحميل شود:
اخلاقيات واقعي يك خوشي محض است، فقط سهيم كردن ديگران در مهر و عشق تو است
تمام كيفيت هايی كه به خدا وابسته هستند، با از بين رفتن خدا از بين مي روند.
آن هابسیار سطحي هستند.
همگي شما داراي درهاي عقب هستيد!
از در جلويي، شما يك شخص هستيد، از در عقب، فردي متفاوت هستيد
آيا هرگز اين را تماشا كرده ايد؟
از در جلو، تو يك كاتوليك بزرگ هستي، بسيار مذهبي، بسيار زاهد، بسيار نيايش كننده،
چنان كه هركسي فكر مي كند تو يك قديس هستي، ولي اين فقط در اتاق نشيمين است!
از در عقب، تو فقط يك موجود انساني هستي،طوري كه بايد باشي، با تمام غريزه هايت،
با تمام تمايلات جنسي، طمع ها، خشم ها...
مذاهب مختلف مفاهيمي مختلف دارند،
ولي تمام اين مفاهيم يك چيز را اثبات مي کند كه:
گناهكار اوليه خدا است!
خداي هندو زن را آفريد و با او زنا كرد. با دختر خودش، و آن زن ترسيد، پس به يك گاو ماده تبديل شد و خدا يك گاو نر شد. آن زن با شتاب به فرد ديگري تبديل شد
و خدا او را دنبال كرد
براساس الهيات هندو، تمامي رده هاي جانداران اينگونه خلق شدند، اين خدا بود كه زن را در شكل هاي مختلف دنبال مي كرد. زن تغيير شكل مي داد، خدا نيز تغيير شكل مي داد.
زن هميشه ماده بود و خدا هميشه نر!
براي همين است كه ميليون ها رده و نوع جاندارن وجود دارند.
اگر زن به يك پشه ي ماده تبديل مي شد، خدا نيز به يك پشه ي نر تبديل مي شد. اين ماجرا ادامه يافت و ادامه يافت، شايد هنوز هم ادامه داشته باشد!
آيا فكر مي كنيد كه اين خدا يك خداي با اخلاق است؟
و همين در مورد تمام خدايان تمامي مذاهب نيز صادق است
خداي يهود در كتاب عهد عتيق مي گويد:
من خدايي بسيار حسود هستم
من كسي نيستم كه شما را عفو كنم، من خدايي بسيار خشمگين هستم. شما نبايد هيچكس را جز من بپرستيد. و به ياد داشته باشيد كه من پدر شما هستم، نه عموي شما
این چه نوع خدايي است؟
حسود، نگران اينكه شايد خداي ديگري را بپرستيد.
و در انتها مي گويد:
من پدرتان هستم، به ياد بسپاريد، من عموي شما نيستم
اخلاقياتی وجود دارد كه از بيرون تحميل شده و هرگز با قلب تو همنوا نيست
و يك اخلاقياتي هست كه از درون تو بيرون مي آيد، كه هميشه با دل تو و با قلب جهان هستي همنوا است
اخلاقيات اصيل همين است.
من به شما هيچگونه انضباط و اخلاقياتي نمي دهم
من فقط يك ديد روشن به شما مي دهم، از آن روشني و وضوح، هرچه كه بيرون بيايد خوب است،
الهي است، اخلاقي است.
اشو
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو
تفاوت انسان دنیوی و انسان معنوی در چیست؟
#پاسخ
یکی از اصلی ترین تفاوتها این است که: انسان دنیوی احتکارگر است، این تفاوتی است که میان انسان و خدا وجود دارد انسان دنیوی حتی اگر هم چیزی بدهد تنها برای پس گرفتن و بیشتر گرفتن میدهد نه از روی بخششی بی قید و شرط
او همیشه به منفعت فکر میکند، بخشیدن او نه از روی لذت، بلکه از روی نیازمندی اش است، انسان دنیوی انسانی است که از درون فقیر است. بخشش او معامله است، عشق نیست، سهیم شدن نیست. منظور از انسان دنیوی همین است.
حال انسان معنوی کیست؟
انسانی که لذت بخشیدن را میشناسد، انسانی که بی هیچ دلیلی ارزانی میدارد و بدون هیچ تبعیضی میدهد
او نمیگوید:
من به تو میبخشم چون تو خوب هستی و به تو نمیبخشم چون بد هستی
اگر فرق بگذاری آنگاه باز هم چیزی از تجارت و معامله وارد شده است
خداوند به سادگی به گناه کار و قدیس میدهـد، بـه همه به طور یکسان میبخشد. هنگامی که ابرهایش میبارند تنها بر انسانهای با فضیلت نمی بارند، هنگامی که خورشیدش طلوع میکند تنها برخوبان نمی تابد بلکه بر همه می تابد.
پس روحیه سهیم شدن را در خودت جذب کن، بگذار این سبک زندگی تو باشد. من این را نیایش میخوانم
این معنویت و نیایش واقعی است، توانایی بخشیدن بدون ایده پس گرفتن توانایی بخشیدن بی قید و شرط
توانایی دادن از روی پری و فراوانی ات نه بخاطر محاسبه گری
چنین انسانی را انسانی معنوی میخوانم.
#اشو
تا زمانی که ما #نیازمندیم نمى توانیم
به معنای حقیقی عاشق باشیم،
عشق حقیقی در اوج بی نیازی است
در اوج بخشش بدون چشم داشت است،
عشق کالا نیست که در طلب چیزی به کسی بخشیده شود،
عشق حقیقی،
#عشق_بدون_شرط_است،
عشق ورزی معامله نیست،
حساب و کتاب ندارد،
عشق حقیقی بی حساب بخشیدن است،
ناب و خالص، پاک و بی ریا،
بی دلیل، بدون چشم داشت،
اینها کیفیات حقیقی عشق اند.
#اشو
#سوال_از_اشو
تفاوت انسان دنیوی و انسان معنوی در چیست؟
#پاسخ
یکی از اصلی ترین تفاوتها این است که: انسان دنیوی احتکارگر است، این تفاوتی است که میان انسان و خدا وجود دارد انسان دنیوی حتی اگر هم چیزی بدهد تنها برای پس گرفتن و بیشتر گرفتن میدهد نه از روی بخششی بی قید و شرط
او همیشه به منفعت فکر میکند، بخشیدن او نه از روی لذت، بلکه از روی نیازمندی اش است، انسان دنیوی انسانی است که از درون فقیر است. بخشش او معامله است، عشق نیست، سهیم شدن نیست. منظور از انسان دنیوی همین است.
حال انسان معنوی کیست؟
انسانی که لذت بخشیدن را میشناسد، انسانی که بی هیچ دلیلی ارزانی میدارد و بدون هیچ تبعیضی میدهد
او نمیگوید:
من به تو میبخشم چون تو خوب هستی و به تو نمیبخشم چون بد هستی
اگر فرق بگذاری آنگاه باز هم چیزی از تجارت و معامله وارد شده است
خداوند به سادگی به گناه کار و قدیس میدهـد، بـه همه به طور یکسان میبخشد. هنگامی که ابرهایش میبارند تنها بر انسانهای با فضیلت نمی بارند، هنگامی که خورشیدش طلوع میکند تنها برخوبان نمی تابد بلکه بر همه می تابد.
پس روحیه سهیم شدن را در خودت جذب کن، بگذار این سبک زندگی تو باشد. من این را نیایش میخوانم
این معنویت و نیایش واقعی است، توانایی بخشیدن بدون ایده پس گرفتن توانایی بخشیدن بی قید و شرط
توانایی دادن از روی پری و فراوانی ات نه بخاطر محاسبه گری
چنین انسانی را انسانی معنوی میخوانم.
#اشو
تا زمانی که ما #نیازمندیم نمى توانیم
به معنای حقیقی عاشق باشیم،
عشق حقیقی در اوج بی نیازی است
در اوج بخشش بدون چشم داشت است،
عشق کالا نیست که در طلب چیزی به کسی بخشیده شود،
عشق حقیقی،
#عشق_بدون_شرط_است،
عشق ورزی معامله نیست،
حساب و کتاب ندارد،
عشق حقیقی بی حساب بخشیدن است،
ناب و خالص، پاک و بی ریا،
بی دلیل، بدون چشم داشت،
اینها کیفیات حقیقی عشق اند.
#اشو
#سوال_از_اشو
اشو عزيز، من در زندگيم هر كاري را كه لازم بوده است انجام داده ام و هرچه را كه خواسته ام داشته ام. به نظر مي رسد كه من از تمام جاه طلبي ها براي دستيابي به هر هدفي خالي شده ام. حتي اشراق نيز هدفي دوردست و ناممكن به نظر مي رسد
كه خارج از حيطه ي ادراك من است.
من عاشق ديدن و بودن با شما هستم و دوست دارم دريانوردي كنم. به جز اين ها، احساس مي كنم كه فقط منتظر هستم و وقتم را هدر مي دهم.
كاري براي انجام دادن نيست و جايي براي رفتن وجود ندارد.
بااين وجود احساسي از اندوه و نارضايتي دارم. لطفاً نظري بدهيد.
#پاسخ:
جيJay ، اين يكي از مهم ترين اوقات در زندگي انسان است، زماني كه احساس كند از جاه طلبي خالي شده است و فقط انتظار مي كشد و نمي داند انتظار چه را مي كشد.
دراين لحظه اي است كه اشراق نزديك ترين است.
اشراق يك هدف نيست. اشراق در آنجا و در دوردست نيست كه بايد به آن برسي.
نمي تواني از اشراق يك جاه طلبي بسازي، اگر چنين كني حتماً آن را ازكف خواهي داد.
اشراق در چنين فاصله اي رخ مي دهد: وقتي كه تمام جاه طلبي هاي تو تمام شده باشد، نمي داني چه كني، كجا بروي.
در اين سكوت ، زيرا ديگر بلوايي از خواسته ها وجود ندارد، اشتياقي براي رسيدن به جايي وجود ندارد ، اشراق به خودي خودش رخ مي دهد.
اشراق يك محصول جانبي است، نه يك هدف. و براي همين است كه احساس اندوه و نارضايتي مي كني: با وجودي كه تمام جاه طلبي ها تمام شده اند.... چرا انسان بايد احساس عدم ارضاء كند؟
بايد چيزي در زندگي وجود داشته باشد كه بخشي از ذهن جاه طلب نيست، چيزي كه بدون آن فرد نمي تواند احساس ارضاشدن كند. مي تواني تمام خواسته هايت را برآورده كني،
به تمام جاه طلبي هايت برسي ، بازهم احساس عدم رضايت مي كني.
درواقع، تو از آنان كه هنوز به دنبال خواسته هايشان مي دودند، بيشتر احساس نارضايتي مي كني. زيرا براي آنان، دست كم اين اميد هست كه به هدف خواهند رسيد.
شايد امروزشان خالي باشد، ولي آن توهم، آن روياي فردا، امروزشان را به نوعي از آنان پنهان مي دارد. اينك براي تو چيزي وجود ندارد كه بتواند واقعيت تو را پنهان كند.
تو احساس رضايت نمي كني.
بنابراين نكته ي اساسي بسيار روشن است: كه حتي اگر تمام جاه طلبي ها هم ارضا شده باشند، انسان راضي نيست.
چيزي وجود دارد كه يك جاه طلبي نيست و تازماني كه به آن دست نياوري ، و اين يك دست آوردachievement نيست ، تا زماني كه برايت رخ ندهد، آن احساس نارضايتي، تو را اندوهگين خواهد كرد.
اين موقعيت براي انسان هايي بسيار خوش اقبال رخ مي دهد، وگرنه همه
در پي خواسته هايشان مي دوند، و در زندگي كارهاي بسياري است كه بايد انجام شود.
براي احساس نارضايتي زماني وجود ندارد، براي غمگين شدن وقت نيست. اميد براي فردا تمام غم ها را مي زدايد.
ولي تو اينك اميدي به فردا نداري. فقط امروز است كه با تو است، و اين خوب است كه تو منتظري و نمي داني براي چه!
اگر بداني كه منتظر چه هستي، اين يك خواسته است، آنوقت ذهن با تو بازي مي كند. اگر فقط منتظر هستي، به پايان جاده رسيده اي. جايي براي رفتن وجود ندارد، چه كاري به جز انتظاركشيدن مي تواني انجام دهي؟
ولي منتظر چي هستي؟
اگر بتواني پاسخ دهي، "من منتظر اين يا آن هستم،" اشراق را از كف خواهي داد. آنگاه انتظار تو خالص نيست.
آنوقت فقط انتظاركشيدن نيست. اگر بتواني در موردش روشن باشي، كه اين يك انتظار خالص است، كه قصدي در آن نيست، موضوعي ندارد، آنوقت اين موقعيت مناسبي است كه در آن اشراق رخ بدهد.
پس تو در موقعيتي قشنگ قرار داري كه خودت از آن بي خبري. زيرا انتظار خالص و اندوه... فرد نمي تواند ببيند كه چه چيز زيبايي در اين مورد وجود دارد. تنها آنان كه بيدار شده اند مي توانند ببينند كه چه زيباست. اين موقعيتي است كه در آن بيدارمي شوي، همچون يك محصول جانبي. درغيراينصورت، زندگي همچون يك خواب روحاني باقي مي ماند. تمام خواسته ها و جاه طلبي ها در اين خواب همچون روياهايي هستند.
#اشو
#کتاب_انتقال_چراغ_جلد_یک
اشو عزيز، من در زندگيم هر كاري را كه لازم بوده است انجام داده ام و هرچه را كه خواسته ام داشته ام. به نظر مي رسد كه من از تمام جاه طلبي ها براي دستيابي به هر هدفي خالي شده ام. حتي اشراق نيز هدفي دوردست و ناممكن به نظر مي رسد
كه خارج از حيطه ي ادراك من است.
من عاشق ديدن و بودن با شما هستم و دوست دارم دريانوردي كنم. به جز اين ها، احساس مي كنم كه فقط منتظر هستم و وقتم را هدر مي دهم.
كاري براي انجام دادن نيست و جايي براي رفتن وجود ندارد.
بااين وجود احساسي از اندوه و نارضايتي دارم. لطفاً نظري بدهيد.
#پاسخ:
جيJay ، اين يكي از مهم ترين اوقات در زندگي انسان است، زماني كه احساس كند از جاه طلبي خالي شده است و فقط انتظار مي كشد و نمي داند انتظار چه را مي كشد.
دراين لحظه اي است كه اشراق نزديك ترين است.
اشراق يك هدف نيست. اشراق در آنجا و در دوردست نيست كه بايد به آن برسي.
نمي تواني از اشراق يك جاه طلبي بسازي، اگر چنين كني حتماً آن را ازكف خواهي داد.
اشراق در چنين فاصله اي رخ مي دهد: وقتي كه تمام جاه طلبي هاي تو تمام شده باشد، نمي داني چه كني، كجا بروي.
در اين سكوت ، زيرا ديگر بلوايي از خواسته ها وجود ندارد، اشتياقي براي رسيدن به جايي وجود ندارد ، اشراق به خودي خودش رخ مي دهد.
اشراق يك محصول جانبي است، نه يك هدف. و براي همين است كه احساس اندوه و نارضايتي مي كني: با وجودي كه تمام جاه طلبي ها تمام شده اند.... چرا انسان بايد احساس عدم ارضاء كند؟
بايد چيزي در زندگي وجود داشته باشد كه بخشي از ذهن جاه طلب نيست، چيزي كه بدون آن فرد نمي تواند احساس ارضاشدن كند. مي تواني تمام خواسته هايت را برآورده كني،
به تمام جاه طلبي هايت برسي ، بازهم احساس عدم رضايت مي كني.
درواقع، تو از آنان كه هنوز به دنبال خواسته هايشان مي دودند، بيشتر احساس نارضايتي مي كني. زيرا براي آنان، دست كم اين اميد هست كه به هدف خواهند رسيد.
شايد امروزشان خالي باشد، ولي آن توهم، آن روياي فردا، امروزشان را به نوعي از آنان پنهان مي دارد. اينك براي تو چيزي وجود ندارد كه بتواند واقعيت تو را پنهان كند.
تو احساس رضايت نمي كني.
بنابراين نكته ي اساسي بسيار روشن است: كه حتي اگر تمام جاه طلبي ها هم ارضا شده باشند، انسان راضي نيست.
چيزي وجود دارد كه يك جاه طلبي نيست و تازماني كه به آن دست نياوري ، و اين يك دست آوردachievement نيست ، تا زماني كه برايت رخ ندهد، آن احساس نارضايتي، تو را اندوهگين خواهد كرد.
اين موقعيت براي انسان هايي بسيار خوش اقبال رخ مي دهد، وگرنه همه
در پي خواسته هايشان مي دوند، و در زندگي كارهاي بسياري است كه بايد انجام شود.
براي احساس نارضايتي زماني وجود ندارد، براي غمگين شدن وقت نيست. اميد براي فردا تمام غم ها را مي زدايد.
ولي تو اينك اميدي به فردا نداري. فقط امروز است كه با تو است، و اين خوب است كه تو منتظري و نمي داني براي چه!
اگر بداني كه منتظر چه هستي، اين يك خواسته است، آنوقت ذهن با تو بازي مي كند. اگر فقط منتظر هستي، به پايان جاده رسيده اي. جايي براي رفتن وجود ندارد، چه كاري به جز انتظاركشيدن مي تواني انجام دهي؟
ولي منتظر چي هستي؟
اگر بتواني پاسخ دهي، "من منتظر اين يا آن هستم،" اشراق را از كف خواهي داد. آنگاه انتظار تو خالص نيست.
آنوقت فقط انتظاركشيدن نيست. اگر بتواني در موردش روشن باشي، كه اين يك انتظار خالص است، كه قصدي در آن نيست، موضوعي ندارد، آنوقت اين موقعيت مناسبي است كه در آن اشراق رخ بدهد.
پس تو در موقعيتي قشنگ قرار داري كه خودت از آن بي خبري. زيرا انتظار خالص و اندوه... فرد نمي تواند ببيند كه چه چيز زيبايي در اين مورد وجود دارد. تنها آنان كه بيدار شده اند مي توانند ببينند كه چه زيباست. اين موقعيتي است كه در آن بيدارمي شوي، همچون يك محصول جانبي. درغيراينصورت، زندگي همچون يك خواب روحاني باقي مي ماند. تمام خواسته ها و جاه طلبي ها در اين خواب همچون روياهايي هستند.
#اشو
#کتاب_انتقال_چراغ_جلد_یک
#سوال_از_اشو
اشو عزيز، من در زندگيم هر كاري را كه لازم بوده است انجام داده ام و هرچه را كه خواسته ام داشته ام. به نظر مي رسد كه من از تمام جاه طلبي ها براي دستيابي به هر هدفي خالي شده ام. حتي اشراق نيز هدفي دوردست و ناممكن به نظر مي رسد
كه خارج از حيطه ي ادراك من است.
من عاشق ديدن و بودن با شما هستم و دوست دارم دريانوردي كنم. به جز اين ها، احساس مي كنم كه فقط منتظر هستم و وقتم را هدر مي دهم.
كاري براي انجام دادن نيست و جايي براي رفتن وجود ندارد.
بااين وجود احساسي از اندوه و نارضايتي دارم. لطفاً نظري بدهيد.
#پاسخ:
جيJay ، اين يكي از مهم ترين اوقات در زندگي انسان است، زماني كه احساس كند از جاه طلبي خالي شده است و فقط انتظار مي كشد و نمي داند انتظار چه را مي كشد.
دراين لحظه اي است كه اشراق نزديك ترين است.
اشراق يك هدف نيست. اشراق در آنجا و در دوردست نيست كه بايد به آن برسي.
نمي تواني از اشراق يك جاه طلبي بسازي، اگر چنين كني حتماً آن را ازكف خواهي داد.
اشراق در چنين فاصله اي رخ مي دهد: وقتي كه تمام جاه طلبي هاي تو تمام شده باشد، نمي داني چه كني، كجا بروي.
در اين سكوت ، زيرا ديگر بلوايي از خواسته ها وجود ندارد، اشتياقي براي رسيدن به جايي وجود ندارد ، اشراق به خودي خودش رخ مي دهد.
اشراق يك محصول جانبي است، نه يك هدف. و براي همين است كه احساس اندوه و نارضايتي مي كني: با وجودي كه تمام جاه طلبي ها تمام شده اند.... چرا انسان بايد احساس عدم ارضاء كند؟
بايد چيزي در زندگي وجود داشته باشد كه بخشي از ذهن جاه طلب نيست، چيزي كه بدون آن فرد نمي تواند احساس ارضاشدن كند. مي تواني تمام خواسته هايت را برآورده كني،
به تمام جاه طلبي هايت برسي ، بازهم احساس عدم رضايت مي كني.
درواقع، تو از آنان كه هنوز به دنبال خواسته هايشان مي دودند، بيشتر احساس نارضايتي مي كني. زيرا براي آنان، دست كم اين اميد هست كه به هدف خواهند رسيد.
شايد امروزشان خالي باشد، ولي آن توهم، آن روياي فردا، امروزشان را به نوعي از آنان پنهان مي دارد. اينك براي تو چيزي وجود ندارد كه بتواند واقعيت تو را پنهان كند.
تو احساس رضايت نمي كني.
بنابراين نكته ي اساسي بسيار روشن است: كه حتي اگر تمام جاه طلبي ها هم ارضا شده باشند، انسان راضي نيست.
چيزي وجود دارد كه يك جاه طلبي نيست و تازماني كه به آن دست نياوري ، و اين يك دست آوردachievement نيست ، تا زماني كه برايت رخ ندهد، آن احساس نارضايتي، تو را اندوهگين خواهد كرد.
اين موقعيت براي انسان هايي بسيار خوش اقبال رخ مي دهد، وگرنه همه
در پي خواسته هايشان مي دوند، و در زندگي كارهاي بسياري است كه بايد انجام شود.
براي احساس نارضايتي زماني وجود ندارد، براي غمگين شدن وقت نيست. اميد براي فردا تمام غم ها را مي زدايد.
ولي تو اينك اميدي به فردا نداري. فقط امروز است كه با تو است، و اين خوب است كه تو منتظري و نمي داني براي چه!
اگر بداني كه منتظر چه هستي، اين يك خواسته است، آنوقت ذهن با تو بازي مي كند. اگر فقط منتظر هستي، به پايان جاده رسيده اي. جايي براي رفتن وجود ندارد، چه كاري به جز انتظاركشيدن مي تواني انجام دهي؟
ولي منتظر چي هستي؟
اگر بتواني پاسخ دهي، "من منتظر اين يا آن هستم،" اشراق را از كف خواهي داد. آنگاه انتظار تو خالص نيست.
آنوقت فقط انتظاركشيدن نيست. اگر بتواني در موردش روشن باشي، كه اين يك انتظار خالص است، كه قصدي در آن نيست، موضوعي ندارد، آنوقت اين موقعيت مناسبي است كه در آن اشراق رخ بدهد.
پس تو در موقعيتي قشنگ قرار داري كه خودت از آن بي خبري. زيرا انتظار خالص و اندوه... فرد نمي تواند ببيند كه چه چيز زيبايي در اين مورد وجود دارد. تنها آنان كه بيدار شده اند مي توانند ببينند كه چه زيباست. اين موقعيتي است كه در آن بيدارمي شوي، همچون يك محصول جانبي. درغيراينصورت، زندگي همچون يك خواب روحاني باقي مي ماند. تمام خواسته ها و جاه طلبي ها در اين خواب همچون روياهايي هستند.
#اشو
#کتاب_انتقال_چراغ_جلد_یک
اشو عزيز، من در زندگيم هر كاري را كه لازم بوده است انجام داده ام و هرچه را كه خواسته ام داشته ام. به نظر مي رسد كه من از تمام جاه طلبي ها براي دستيابي به هر هدفي خالي شده ام. حتي اشراق نيز هدفي دوردست و ناممكن به نظر مي رسد
كه خارج از حيطه ي ادراك من است.
من عاشق ديدن و بودن با شما هستم و دوست دارم دريانوردي كنم. به جز اين ها، احساس مي كنم كه فقط منتظر هستم و وقتم را هدر مي دهم.
كاري براي انجام دادن نيست و جايي براي رفتن وجود ندارد.
بااين وجود احساسي از اندوه و نارضايتي دارم. لطفاً نظري بدهيد.
#پاسخ:
جيJay ، اين يكي از مهم ترين اوقات در زندگي انسان است، زماني كه احساس كند از جاه طلبي خالي شده است و فقط انتظار مي كشد و نمي داند انتظار چه را مي كشد.
دراين لحظه اي است كه اشراق نزديك ترين است.
اشراق يك هدف نيست. اشراق در آنجا و در دوردست نيست كه بايد به آن برسي.
نمي تواني از اشراق يك جاه طلبي بسازي، اگر چنين كني حتماً آن را ازكف خواهي داد.
اشراق در چنين فاصله اي رخ مي دهد: وقتي كه تمام جاه طلبي هاي تو تمام شده باشد، نمي داني چه كني، كجا بروي.
در اين سكوت ، زيرا ديگر بلوايي از خواسته ها وجود ندارد، اشتياقي براي رسيدن به جايي وجود ندارد ، اشراق به خودي خودش رخ مي دهد.
اشراق يك محصول جانبي است، نه يك هدف. و براي همين است كه احساس اندوه و نارضايتي مي كني: با وجودي كه تمام جاه طلبي ها تمام شده اند.... چرا انسان بايد احساس عدم ارضاء كند؟
بايد چيزي در زندگي وجود داشته باشد كه بخشي از ذهن جاه طلب نيست، چيزي كه بدون آن فرد نمي تواند احساس ارضاشدن كند. مي تواني تمام خواسته هايت را برآورده كني،
به تمام جاه طلبي هايت برسي ، بازهم احساس عدم رضايت مي كني.
درواقع، تو از آنان كه هنوز به دنبال خواسته هايشان مي دودند، بيشتر احساس نارضايتي مي كني. زيرا براي آنان، دست كم اين اميد هست كه به هدف خواهند رسيد.
شايد امروزشان خالي باشد، ولي آن توهم، آن روياي فردا، امروزشان را به نوعي از آنان پنهان مي دارد. اينك براي تو چيزي وجود ندارد كه بتواند واقعيت تو را پنهان كند.
تو احساس رضايت نمي كني.
بنابراين نكته ي اساسي بسيار روشن است: كه حتي اگر تمام جاه طلبي ها هم ارضا شده باشند، انسان راضي نيست.
چيزي وجود دارد كه يك جاه طلبي نيست و تازماني كه به آن دست نياوري ، و اين يك دست آوردachievement نيست ، تا زماني كه برايت رخ ندهد، آن احساس نارضايتي، تو را اندوهگين خواهد كرد.
اين موقعيت براي انسان هايي بسيار خوش اقبال رخ مي دهد، وگرنه همه
در پي خواسته هايشان مي دوند، و در زندگي كارهاي بسياري است كه بايد انجام شود.
براي احساس نارضايتي زماني وجود ندارد، براي غمگين شدن وقت نيست. اميد براي فردا تمام غم ها را مي زدايد.
ولي تو اينك اميدي به فردا نداري. فقط امروز است كه با تو است، و اين خوب است كه تو منتظري و نمي داني براي چه!
اگر بداني كه منتظر چه هستي، اين يك خواسته است، آنوقت ذهن با تو بازي مي كند. اگر فقط منتظر هستي، به پايان جاده رسيده اي. جايي براي رفتن وجود ندارد، چه كاري به جز انتظاركشيدن مي تواني انجام دهي؟
ولي منتظر چي هستي؟
اگر بتواني پاسخ دهي، "من منتظر اين يا آن هستم،" اشراق را از كف خواهي داد. آنگاه انتظار تو خالص نيست.
آنوقت فقط انتظاركشيدن نيست. اگر بتواني در موردش روشن باشي، كه اين يك انتظار خالص است، كه قصدي در آن نيست، موضوعي ندارد، آنوقت اين موقعيت مناسبي است كه در آن اشراق رخ بدهد.
پس تو در موقعيتي قشنگ قرار داري كه خودت از آن بي خبري. زيرا انتظار خالص و اندوه... فرد نمي تواند ببيند كه چه چيز زيبايي در اين مورد وجود دارد. تنها آنان كه بيدار شده اند مي توانند ببينند كه چه زيباست. اين موقعيتي است كه در آن بيدارمي شوي، همچون يك محصول جانبي. درغيراينصورت، زندگي همچون يك خواب روحاني باقي مي ماند. تمام خواسته ها و جاه طلبي ها در اين خواب همچون روياهايي هستند.
#اشو
#کتاب_انتقال_چراغ_جلد_یک
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز، چرا من همیشه به پول فکر می کنم؟
#پاسخ:
چه چیز دیگری برای فکر کردن در موردش وجود دارد؟
پول قدرت است. نگران نباش، هرکس دیگر هم به پول فکر می کند. حتی کسانی که به دنیای دیگر می اندیشند....
سکه های آنان فرق می کند، ولی آنان هم به پول فکر می کنند.
پول نماینده ی #قدرت است،
با پول می توانی قدرت بخری.
قدیسان شما نیز به پول می اندیشند .
و آن را #تقوا می خوانند.
با تقوا می توانی خانه ای بهتر در بهشت بخری،
ماشینی بهتر و زنی بهتر
برخی از مردم آنچنان طمعکار نیستند،
آنان فقط به پولی فکر می کنند که در این دنیا رایج است.
برخی بیشتر طمعکار هستند و به دنیای دیگر می اندیشند.
و اگر به تقوا بعنوان وسیله ای برای دستیابی به بهشت می اندیشی،
آن تقوا چیست بجز پول؟
انسان فقط وقتی می تواند از اندیشیدن در مورد پول بازایستد که شروع کند به زندگی در زمان #حال.
پول یعنی آینده، پول یعنی امنیت در آینده، تضمینی برای آینده.
اگر یک حساب بانکی خوب داشته باشی، آینده ات ایمن است.
اگر یک شخصیت خوب داشته باشی،
حتی زندگی پس از مرگت هم ایمن شده است!
تمام دنیا به پول می اندیشد.
آنان که وارد بازی های سیاسی می شوند نیز به پول فکر می کنند،
زیرا پول چیزی نیست بجز نمادی برای قدرت.
برای همین است که می توانی به انباشتن بیشتر و بیشتر پول ادامه بدهی،
ولی آن خواهش برای داشتن پول بیشتر هرگز تو را ترک نخواهد کرد_
زیرا تشنگی برای قدرت نامحدود است، پایانی نمی شناسد.
و مردم تشنه ی قدرت هستند زیرا در عمق وجودشان #خالی هستند.
به نوعی مایل اند آن خالی بودن را با چیزی پر کنند
شاید پول باشد، قدرت، اعتبار، آبرو، احترام، شخصیت، تقوا....
هرچیزی کفایت می کند:
آنان می خواهند این خالی بودن وجودشان را پر کنند.
مراقبه یعنی نگاه کردن به خالی بودن دورن، استقبال از آن، لذت بردن از آن، یکی شدن با آن، بدون هیچ خواسته ای برای پرکردنش _
نیازی نیست، زیرا پیشاپیش پر هست.
به نظر خالی می آید زیرا تو روش درست نگاه کردن به آن را نمی دانی.
آن را با ذهن نگاه می کنی؛ این روش غلطی است.
اگر ذهن را کنار بگذاری و به آن خالی بودن نگاه کنی،
زیبایی عظیمی دارد، الهی است، سرشار از لذت است.
هیچ چیز دیگری مورد نیاز نیست.
فقط آنوقت انسان از اندیشیدن به پول،
قدرت و فکرکردن در مورد بهشت باز می اﻳﺴﺘﺪ.
#اشو
اشوی عزیز، چرا من همیشه به پول فکر می کنم؟
#پاسخ:
چه چیز دیگری برای فکر کردن در موردش وجود دارد؟
پول قدرت است. نگران نباش، هرکس دیگر هم به پول فکر می کند. حتی کسانی که به دنیای دیگر می اندیشند....
سکه های آنان فرق می کند، ولی آنان هم به پول فکر می کنند.
پول نماینده ی #قدرت است،
با پول می توانی قدرت بخری.
قدیسان شما نیز به پول می اندیشند .
و آن را #تقوا می خوانند.
با تقوا می توانی خانه ای بهتر در بهشت بخری،
ماشینی بهتر و زنی بهتر
برخی از مردم آنچنان طمعکار نیستند،
آنان فقط به پولی فکر می کنند که در این دنیا رایج است.
برخی بیشتر طمعکار هستند و به دنیای دیگر می اندیشند.
و اگر به تقوا بعنوان وسیله ای برای دستیابی به بهشت می اندیشی،
آن تقوا چیست بجز پول؟
انسان فقط وقتی می تواند از اندیشیدن در مورد پول بازایستد که شروع کند به زندگی در زمان #حال.
پول یعنی آینده، پول یعنی امنیت در آینده، تضمینی برای آینده.
اگر یک حساب بانکی خوب داشته باشی، آینده ات ایمن است.
اگر یک شخصیت خوب داشته باشی،
حتی زندگی پس از مرگت هم ایمن شده است!
تمام دنیا به پول می اندیشد.
آنان که وارد بازی های سیاسی می شوند نیز به پول فکر می کنند،
زیرا پول چیزی نیست بجز نمادی برای قدرت.
برای همین است که می توانی به انباشتن بیشتر و بیشتر پول ادامه بدهی،
ولی آن خواهش برای داشتن پول بیشتر هرگز تو را ترک نخواهد کرد_
زیرا تشنگی برای قدرت نامحدود است، پایانی نمی شناسد.
و مردم تشنه ی قدرت هستند زیرا در عمق وجودشان #خالی هستند.
به نوعی مایل اند آن خالی بودن را با چیزی پر کنند
شاید پول باشد، قدرت، اعتبار، آبرو، احترام، شخصیت، تقوا....
هرچیزی کفایت می کند:
آنان می خواهند این خالی بودن وجودشان را پر کنند.
مراقبه یعنی نگاه کردن به خالی بودن دورن، استقبال از آن، لذت بردن از آن، یکی شدن با آن، بدون هیچ خواسته ای برای پرکردنش _
نیازی نیست، زیرا پیشاپیش پر هست.
به نظر خالی می آید زیرا تو روش درست نگاه کردن به آن را نمی دانی.
آن را با ذهن نگاه می کنی؛ این روش غلطی است.
اگر ذهن را کنار بگذاری و به آن خالی بودن نگاه کنی،
زیبایی عظیمی دارد، الهی است، سرشار از لذت است.
هیچ چیز دیگری مورد نیاز نیست.
فقط آنوقت انسان از اندیشیدن به پول،
قدرت و فکرکردن در مورد بهشت باز می اﻳﺴﺘﺪ.
#اشو
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو
وقتی ده سال پیش پدرم مرد، تنها دلیل زنده بودنم را ازدست دادم
پس از این تجربه ی قوی، هر روز بیش از پیش احساس تنهایی کردم
وقتی با شما ملاقات کردم، مانند دیدار دوباره ی پدرم بود
ولی حالا، با شما، من بیشتر و بیشتر احساس تنهایی می کنم.
اشو عزیز، چه می توانم بکنم؟
آیا تنهابودن راه من است؟
#پاسخ
تنهابودن نه فقط راه تو است به سوی حقیقت، راه همگان است.
این تنها راه است.
تمام رویکرد تو از همان آغاز اشتباه بوده است
نخست:
زندگی خودش برای خود یک دلیل است
لحظه ای که دیگری را دلیل زنده بودنت کنی، به راهی خطا رفته ای
می گویی:
" وقتی ده سال پیش پدرم مرد، تنها دلیل زنده بودنم را ازدست دادم. "
این رویکری بسیار خطا است،
روشی غلط برای نگاه کردن به چیزهاست
پدر هرکسی دیر یا زود خواهد مرد.
تو برای خودت زنده نبوده ای،
همیشه به کسی نیاز داشته ای تا دلیل زنده بودنت باشد. آن دلیل در هرلحظه می تواند ازبین برود
پدر خواهد مرد، مادر خواهد مرد، همسر می تواند با دیگری برود، تجارت می تواند ورشکسته شود.
اگر تو هرچیزی غیر از خودت را دلیل
زنده بودنت بسازی، به خودت توهین کرده ای، خودت را تحقیر کرده ای
و از این نوع تحقیر پشتیبانی می شود؛ شاید پدرت از آن حمایت می کرده است.
هر پدر و هر مادری می خواهد که فرزندانش برای او زندگی کنند.
این درخواستی عجیب است:
اگر بتواند برآورده شود، آنوقت هیچکس نمی تواند در این دنیا زندگی کند
تو باید برای پدر خودت زندگی کنی و پدرت باید برای پدرش زندگی کند،
ولی هیچکس نمی تواند برای خودش زندگی کند!
و تازمانی که برای خودت زندگی نکنی نمی توانی هیچ خوشی و سروری پیدا کنی، تو زندگیت را کشانده ای، شرافت و حرمت به خویشتنت را از دست داده ای.
پدرت باید برای خودش زندگی می کرد و باید برای خودش می مرد
تو نمی توانی برای پدرت بمیری، پس چگونه می توانی برای او زندگی کنی؟
و این توهینی به پدرت نیست که تو باید برای خودت زندگی کنی
اگر والدین واقعاٌ درک می کردند، به فرزندانشان کمک می کردند که به آنان وابسته نباشند و هیچ نوع تعلق خاطر تثبیت شده نداشته باشند
تعلق تثبیت شده به پدر، به مادر و...
تمام تعلق خاطرهای تثبیت شده متعلق به ذهن آسیب دیده است.
فقط آزاد بودن و تماماٌ برای خود زندگی کردن نشانه سلامت روحانی است
و آنوقت مرا ملاقات کردی و باردیگر آن داستان کهنه را شروع کردی
پدرت مرد و تو می باید هرروز تنها زندگی کنی
آیا نمی توانستی یک دوست پیدا کنی؟ نمی توانستی زنی را برای دوست داشتن بیابی؟
نمی توانستی زندگی خودت را بسازی و آن را وقف موسیقی یا شعر یا رقص یا نقاشی کنی؟
پدر همیشه با تو نخواهد ماند....
و آنوقت با دیدن من، تو آن تعلق خاطر ثابت را به من منتقل کردی
بدون اینکه حتی از من اجازه بگیری
تو یک جای خالی داشتی و فکر کردی که پدری یافته ای
تصادفی نیست که مذاهب خدا را "پدر" می خوانند. این ها افکار مردمان روانپریش است.
مسیحیان کشیش های خود را "پدر" می خوانند. این مذاهب که خدا را "پدر" می خوانند و کشیشان خود را "پدر" خطاب می کنند، بجای اینکه به شما کمک کنند تا از روانپریشی و بیماری خود بیرون بیایید، به شما کمک می کنند تا بیشتر بیمار شوید و روانپریش تر گردید.
تمام تجارت آنان به بیماری شما وابسته است.
دست کم باید از من درخواست می کردی که آیا مایلم پدر تو باشم!
همان روز سعی می کردم تا جهت خودت را تغییر بدهی.
زندگی برای خودش کفایت می کند. انسان برای دیگری زندگی نمی کند
حتی اگر کسی را دوست داری،
بخاطر خودت دوست داری،
زیرا تو احساس شعف می کنی.
دیگری فقط یک بهانه است.
اگر از دوستی لذت می بری، این لذت تو است؛ دوستان فقط کمک می کنند تا اشتیاق خودت را ارضا کنی.
و آنوقت زندگی سالم است، و تنها انسان سالم، از نظر روانی سالم، می تواند وجود روحانی خویش را کشف کند. انسان بیمار نمی تواند حرکت کند
او بسیار زیاد درگیر خواسته های روانی خودش است ، که برآورده نشده باقی خواهند ماند و مانند زخم برجای خواهند ماند. وگرنه، مرگ پدرت می توانست به تو کمک زیادی کند تا هشیار شوی که باردیگر به کس دیگری وابسته نشوی
ولی تو ابداٌ از هوشمندی خودت استفاده نکردی
این وابستگی به پدرت بود که تولید اندوه و رنج کرد. حالا پدر رفته است؛ نخستین گام انسان هوشمند باید این باشد که اجازه ندهد این دوباره تکرار شود.
انسان باید بیاموزد که تنها باشد.
این به آن معنی نیست که تو باید از دوستان و خانواده و مردم و جامعه ببری، نه
هنر تنها زندگی کردن به معنی ترک دنیا نیست؛
هنر تنها زندگی کردن فقط به این معنی است که تو به هیچکس وابسته نباشی. از مردم لذت می بری، عاشق مردم هستی، همه چیز را با مردم تقسیم می کنی، ولی قادر هستی به تنهایی زندگی کنی و بااین وجود مسرور باشی.
این طریق مراقبه است.
اشو
#تنهایی_و_تنها_بودن
#سوال_از_اشو
وقتی ده سال پیش پدرم مرد، تنها دلیل زنده بودنم را ازدست دادم
پس از این تجربه ی قوی، هر روز بیش از پیش احساس تنهایی کردم
وقتی با شما ملاقات کردم، مانند دیدار دوباره ی پدرم بود
ولی حالا، با شما، من بیشتر و بیشتر احساس تنهایی می کنم.
اشو عزیز، چه می توانم بکنم؟
آیا تنهابودن راه من است؟
#پاسخ
تنهابودن نه فقط راه تو است به سوی حقیقت، راه همگان است.
این تنها راه است.
تمام رویکرد تو از همان آغاز اشتباه بوده است
نخست:
زندگی خودش برای خود یک دلیل است
لحظه ای که دیگری را دلیل زنده بودنت کنی، به راهی خطا رفته ای
می گویی:
" وقتی ده سال پیش پدرم مرد، تنها دلیل زنده بودنم را ازدست دادم. "
این رویکری بسیار خطا است،
روشی غلط برای نگاه کردن به چیزهاست
پدر هرکسی دیر یا زود خواهد مرد.
تو برای خودت زنده نبوده ای،
همیشه به کسی نیاز داشته ای تا دلیل زنده بودنت باشد. آن دلیل در هرلحظه می تواند ازبین برود
پدر خواهد مرد، مادر خواهد مرد، همسر می تواند با دیگری برود، تجارت می تواند ورشکسته شود.
اگر تو هرچیزی غیر از خودت را دلیل
زنده بودنت بسازی، به خودت توهین کرده ای، خودت را تحقیر کرده ای
و از این نوع تحقیر پشتیبانی می شود؛ شاید پدرت از آن حمایت می کرده است.
هر پدر و هر مادری می خواهد که فرزندانش برای او زندگی کنند.
این درخواستی عجیب است:
اگر بتواند برآورده شود، آنوقت هیچکس نمی تواند در این دنیا زندگی کند
تو باید برای پدر خودت زندگی کنی و پدرت باید برای پدرش زندگی کند،
ولی هیچکس نمی تواند برای خودش زندگی کند!
و تازمانی که برای خودت زندگی نکنی نمی توانی هیچ خوشی و سروری پیدا کنی، تو زندگیت را کشانده ای، شرافت و حرمت به خویشتنت را از دست داده ای.
پدرت باید برای خودش زندگی می کرد و باید برای خودش می مرد
تو نمی توانی برای پدرت بمیری، پس چگونه می توانی برای او زندگی کنی؟
و این توهینی به پدرت نیست که تو باید برای خودت زندگی کنی
اگر والدین واقعاٌ درک می کردند، به فرزندانشان کمک می کردند که به آنان وابسته نباشند و هیچ نوع تعلق خاطر تثبیت شده نداشته باشند
تعلق تثبیت شده به پدر، به مادر و...
تمام تعلق خاطرهای تثبیت شده متعلق به ذهن آسیب دیده است.
فقط آزاد بودن و تماماٌ برای خود زندگی کردن نشانه سلامت روحانی است
و آنوقت مرا ملاقات کردی و باردیگر آن داستان کهنه را شروع کردی
پدرت مرد و تو می باید هرروز تنها زندگی کنی
آیا نمی توانستی یک دوست پیدا کنی؟ نمی توانستی زنی را برای دوست داشتن بیابی؟
نمی توانستی زندگی خودت را بسازی و آن را وقف موسیقی یا شعر یا رقص یا نقاشی کنی؟
پدر همیشه با تو نخواهد ماند....
و آنوقت با دیدن من، تو آن تعلق خاطر ثابت را به من منتقل کردی
بدون اینکه حتی از من اجازه بگیری
تو یک جای خالی داشتی و فکر کردی که پدری یافته ای
تصادفی نیست که مذاهب خدا را "پدر" می خوانند. این ها افکار مردمان روانپریش است.
مسیحیان کشیش های خود را "پدر" می خوانند. این مذاهب که خدا را "پدر" می خوانند و کشیشان خود را "پدر" خطاب می کنند، بجای اینکه به شما کمک کنند تا از روانپریشی و بیماری خود بیرون بیایید، به شما کمک می کنند تا بیشتر بیمار شوید و روانپریش تر گردید.
تمام تجارت آنان به بیماری شما وابسته است.
دست کم باید از من درخواست می کردی که آیا مایلم پدر تو باشم!
همان روز سعی می کردم تا جهت خودت را تغییر بدهی.
زندگی برای خودش کفایت می کند. انسان برای دیگری زندگی نمی کند
حتی اگر کسی را دوست داری،
بخاطر خودت دوست داری،
زیرا تو احساس شعف می کنی.
دیگری فقط یک بهانه است.
اگر از دوستی لذت می بری، این لذت تو است؛ دوستان فقط کمک می کنند تا اشتیاق خودت را ارضا کنی.
و آنوقت زندگی سالم است، و تنها انسان سالم، از نظر روانی سالم، می تواند وجود روحانی خویش را کشف کند. انسان بیمار نمی تواند حرکت کند
او بسیار زیاد درگیر خواسته های روانی خودش است ، که برآورده نشده باقی خواهند ماند و مانند زخم برجای خواهند ماند. وگرنه، مرگ پدرت می توانست به تو کمک زیادی کند تا هشیار شوی که باردیگر به کس دیگری وابسته نشوی
ولی تو ابداٌ از هوشمندی خودت استفاده نکردی
این وابستگی به پدرت بود که تولید اندوه و رنج کرد. حالا پدر رفته است؛ نخستین گام انسان هوشمند باید این باشد که اجازه ندهد این دوباره تکرار شود.
انسان باید بیاموزد که تنها باشد.
این به آن معنی نیست که تو باید از دوستان و خانواده و مردم و جامعه ببری، نه
هنر تنها زندگی کردن به معنی ترک دنیا نیست؛
هنر تنها زندگی کردن فقط به این معنی است که تو به هیچکس وابسته نباشی. از مردم لذت می بری، عاشق مردم هستی، همه چیز را با مردم تقسیم می کنی، ولی قادر هستی به تنهایی زندگی کنی و بااین وجود مسرور باشی.
این طریق مراقبه است.
اشو
#تنهایی_و_تنها_بودن