انسان آزاد به دنیا می آید؛
او هیچ سرنوشتی ندارد
اگر سرنوشتی وجود داشت،
آزادی انسان از بین می رفت و
او تبدیل به یك دستگاه می شد
همه چیز تغییر می یابد و هیچ چیز حتی برای یك لحظه ثابت نمی ماند.
اگر تو از این نكته آگاه شوی،
میل و اشتیاق تا ابد ثابت نگاه داشتن امور در تو فروكش می كند
و آنگاه آزاد و رها می شوی...
#اشو
او هیچ سرنوشتی ندارد
اگر سرنوشتی وجود داشت،
آزادی انسان از بین می رفت و
او تبدیل به یك دستگاه می شد
همه چیز تغییر می یابد و هیچ چیز حتی برای یك لحظه ثابت نمی ماند.
اگر تو از این نكته آگاه شوی،
میل و اشتیاق تا ابد ثابت نگاه داشتن امور در تو فروكش می كند
و آنگاه آزاد و رها می شوی...
#اشو
زندانهای نامریی
میدانم که ترس وجود دارد،
ترس از آزادی وجود دارد؛
وگرنه چرا باید اینهمه زندان در سراسر دنیا وجود داشته باشد؟
چرا مردم باید پیوسته زندانهایشان، زندانهای نامریی را در زندگیشان حمل کنند؟
من فقط با دو نوع از زندانیان برخورد کردهام:
تعداد اندکی که در زندانهای قابل دیدن زندگی میکنند؛
و باقی مردم، کسانی که در زندانهای نامریی زندگی میکنند
آنان زندانهایشان را همراهشان حمل میکنند.
به نام وجدان،
به نام اخلاقیات،
به نام سنت،
به این نام و آن نام،
قیدها و بردگی، هزاران نام دارد.
آزادی نامی ندارد .
انواع مختلفی از آزادی وجود ندارد:
آزادی یکی است
ایا هرگز ملاحظه کردهای؟
حقیقت یکی است
دروغها می توانند میلیونها باشند. میتوانی به میلیونها راه دروغ بگویی، نمی توانی حقیقت را به میلیونها راه بیان کنی
حقیقت ساده است
یک راه کافی است
عشق یکی است
قانونها فراوان هستند
آزادی یکی است
زندانها بیشمار هستند
#اشو
یوگا: ابتدا و انتها
#برگردان: محسن خاتمی
میدانم که ترس وجود دارد،
ترس از آزادی وجود دارد؛
وگرنه چرا باید اینهمه زندان در سراسر دنیا وجود داشته باشد؟
چرا مردم باید پیوسته زندانهایشان، زندانهای نامریی را در زندگیشان حمل کنند؟
من فقط با دو نوع از زندانیان برخورد کردهام:
تعداد اندکی که در زندانهای قابل دیدن زندگی میکنند؛
و باقی مردم، کسانی که در زندانهای نامریی زندگی میکنند
آنان زندانهایشان را همراهشان حمل میکنند.
به نام وجدان،
به نام اخلاقیات،
به نام سنت،
به این نام و آن نام،
قیدها و بردگی، هزاران نام دارد.
آزادی نامی ندارد .
انواع مختلفی از آزادی وجود ندارد:
آزادی یکی است
ایا هرگز ملاحظه کردهای؟
حقیقت یکی است
دروغها می توانند میلیونها باشند. میتوانی به میلیونها راه دروغ بگویی، نمی توانی حقیقت را به میلیونها راه بیان کنی
حقیقت ساده است
یک راه کافی است
عشق یکی است
قانونها فراوان هستند
آزادی یکی است
زندانها بیشمار هستند
#اشو
یوگا: ابتدا و انتها
#برگردان: محسن خاتمی
ادامه👇
بهیاد داشته باشید: زندگی از چیزهای بزرگ ساخته نشده؛ از چیزهایی بسیار کوچک ساخته شده. در صبح زود، نوشیدن یک فنجان چای، با تمامیت و حضور کامل، گویی که این آخرین فنجان چای است. هرلحظه را بگیر و تمام آب آن را فشار بده و لذت ببر.
من این را رویکرد“وجودگرای”خود میخوانم
هیچ ربطی به خدا ندارد؛ هیچ ربطی به بهشت و جهنم ندارد. هیچ ربطی به مذهب و انواع زیرمجموعههای ابلهانهای که الهیات آنها را خلق کرده ندارد
از نظر من فقط یک زمان وجود دارد، که اکنون است؛ و فقط یک فضا وجود دارد؛ که اینجا هست
وقتی که این هنر را آموختید، قلقِ بودن در اینکاینجا را آموختید، چنان راضی و رضایتمند خواهید بود که نیاز به هیچ مخدّر یا تریاک برای خودتان نخواهید داشت
از سوی دیگر، نیازی به آن تریاک که مذاهب دنیا برای مردم آماده کردهاند تا آنها را برای قرنها در رویاهایشان نگهدارد، نخواهید داشت
از سوی دیگر، آنچه را که وجودگرایان در اروپا یافتهاند را نخواهید یافت: بیمعنابودن زندگی، تشویش، نگرانی و ناامیدی
#اشو
از مرگ به جاودانگی
سخنان اشو از دوم آگوست تا ۱۴ سپتامبر ۱۹۸۵
#برگردان: محسن خاتمی
بهیاد داشته باشید: زندگی از چیزهای بزرگ ساخته نشده؛ از چیزهایی بسیار کوچک ساخته شده. در صبح زود، نوشیدن یک فنجان چای، با تمامیت و حضور کامل، گویی که این آخرین فنجان چای است. هرلحظه را بگیر و تمام آب آن را فشار بده و لذت ببر.
من این را رویکرد“وجودگرای”خود میخوانم
هیچ ربطی به خدا ندارد؛ هیچ ربطی به بهشت و جهنم ندارد. هیچ ربطی به مذهب و انواع زیرمجموعههای ابلهانهای که الهیات آنها را خلق کرده ندارد
از نظر من فقط یک زمان وجود دارد، که اکنون است؛ و فقط یک فضا وجود دارد؛ که اینجا هست
وقتی که این هنر را آموختید، قلقِ بودن در اینکاینجا را آموختید، چنان راضی و رضایتمند خواهید بود که نیاز به هیچ مخدّر یا تریاک برای خودتان نخواهید داشت
از سوی دیگر، نیازی به آن تریاک که مذاهب دنیا برای مردم آماده کردهاند تا آنها را برای قرنها در رویاهایشان نگهدارد، نخواهید داشت
از سوی دیگر، آنچه را که وجودگرایان در اروپا یافتهاند را نخواهید یافت: بیمعنابودن زندگی، تشویش، نگرانی و ناامیدی
#اشو
از مرگ به جاودانگی
سخنان اشو از دوم آگوست تا ۱۴ سپتامبر ۱۹۸۵
#برگردان: محسن خاتمی
اشـoshoـو:
حلاج در مسجد بر سجاده نشسته بود، شخصی نزدش رفت و گفت:
ای شیخ گرفتاریها و سختی های زندگی امانم را بریده و مصیبتها رهایم نمیکنند، سخنی و حکمتی به من بیاموز تا از این بلایا خلاص شوم
حلاج به مرد نگاهی کرد و بدون آنکه سخنی بگوید برخواست و به یکی از ستونهای مسجد چسبید و آن را بغل کرد و شروع به فریاد زدن کرد که ای داد...، یکی مرا از این ستون رها کند، یکی مرا نجات دهد
مرد که حیران شده بود گفت:
ای شیخ تو خودت به ستون چسبیده ای، ستون که بتو نچسبیده! آن را رها کن....
حلاج ستون را رها کرد و گفت:
تو هم خودت به دردها و بدبختی ها جسبیده ای، آنها که بتو نچسبیده اند. رهایشان کن.
این را گفت و آرام بر سجاده نشست.
#اشو
حکایت ها
آنانکه از زیستن در لحظه لذت نمیبرند
شهوت زندگی در آینده را در سر میپرورانند
شهوت برای زیستن، همواره به آینده نظردارد
آینده زاده ناتوانی تو درلذت بردن و زیستن تمام و کامل درلحظه حال است
#اشو
حلاج در مسجد بر سجاده نشسته بود، شخصی نزدش رفت و گفت:
ای شیخ گرفتاریها و سختی های زندگی امانم را بریده و مصیبتها رهایم نمیکنند، سخنی و حکمتی به من بیاموز تا از این بلایا خلاص شوم
حلاج به مرد نگاهی کرد و بدون آنکه سخنی بگوید برخواست و به یکی از ستونهای مسجد چسبید و آن را بغل کرد و شروع به فریاد زدن کرد که ای داد...، یکی مرا از این ستون رها کند، یکی مرا نجات دهد
مرد که حیران شده بود گفت:
ای شیخ تو خودت به ستون چسبیده ای، ستون که بتو نچسبیده! آن را رها کن....
حلاج ستون را رها کرد و گفت:
تو هم خودت به دردها و بدبختی ها جسبیده ای، آنها که بتو نچسبیده اند. رهایشان کن.
این را گفت و آرام بر سجاده نشست.
#اشو
حکایت ها
آنانکه از زیستن در لحظه لذت نمیبرند
شهوت زندگی در آینده را در سر میپرورانند
شهوت برای زیستن، همواره به آینده نظردارد
آینده زاده ناتوانی تو درلذت بردن و زیستن تمام و کامل درلحظه حال است
#اشو
#آنچه منع میشود، جاذبه پیدا میکند.
#آنچه انکار میشود، به اشاره
فرا میخواندمان
تنها آگاهی به بازی های ذهن است
که آزادمان میکند
نفی و انکار، نفی و انکار نیست، برعکس فراخواندن و ترغیب است
ذهن همواره پیرامون آنچه که تحریم شده است میگردد.
مانند زبان دردهان که همواره با جای خالی دندان کشیده شده بازی میکند.
#اشو
#یک_فنجان_چای
#آنچه انکار میشود، به اشاره
فرا میخواندمان
تنها آگاهی به بازی های ذهن است
که آزادمان میکند
نفی و انکار، نفی و انکار نیست، برعکس فراخواندن و ترغیب است
ذهن همواره پیرامون آنچه که تحریم شده است میگردد.
مانند زبان دردهان که همواره با جای خالی دندان کشیده شده بازی میکند.
#اشو
#یک_فنجان_چای
دنیا توسط دو دسته از مردم،
شکنجه می شود:
سیاستمداران و روحانیون
هر دو دروغگو هستند
روحانی حقیقت را نمیداند، چونکه آن، در متون مقدس نوشته نشده است
و سیاستمداران فقط گدایان هستند،
و از عقدۀ حقارت رنج میبرند
آنها تلاش می کنند با گدایی کردنِ رأی، قدرتمند باشند تا خودشان را متقاعد کنند که حقیر نیستند،
بلکه موجوداتی برتر هستند.
آیا صدای پرندگان را میشنوید که حمایت خود را اعلام میکنند؟
متأسفانه حتی پرندگان از شما آزادتر هستند.
همۀ ادیان شما، زندانهای شما هستند،
زنجیرهای شما هستند. اگر واقعاً میخواهید مزۀ هستی و رقصِ آنرا بچشید، نباید جهان را ترک کنید،
بلکه باید ادیان و متون مقدس آنها را ترک کنید. باید روحانیون، معابد و
کنیسه ها را ترک کنید
باید در ارتباط مستقیم با وجود خودتان باشید. چونکه درب ملکوت خدا در آنجا قرار دارد. هر کسی بطور انفرادی قادر است در این هستی زیبا، در الوهیتِ هر چیزی که شما را در بر گرفته است، شادی کند.
به هیچ معبدی نیاز نیست،
به هیچ مجسمه ای نیاز نیست،
به هیچ متن مقدسی نیاز نیست
آنچه که نیاز است:
یک #سکوت_عمیق،
و یک
#جستجو_در_درون_خویش است.
#اشو
شکنجه می شود:
سیاستمداران و روحانیون
هر دو دروغگو هستند
روحانی حقیقت را نمیداند، چونکه آن، در متون مقدس نوشته نشده است
و سیاستمداران فقط گدایان هستند،
و از عقدۀ حقارت رنج میبرند
آنها تلاش می کنند با گدایی کردنِ رأی، قدرتمند باشند تا خودشان را متقاعد کنند که حقیر نیستند،
بلکه موجوداتی برتر هستند.
آیا صدای پرندگان را میشنوید که حمایت خود را اعلام میکنند؟
متأسفانه حتی پرندگان از شما آزادتر هستند.
همۀ ادیان شما، زندانهای شما هستند،
زنجیرهای شما هستند. اگر واقعاً میخواهید مزۀ هستی و رقصِ آنرا بچشید، نباید جهان را ترک کنید،
بلکه باید ادیان و متون مقدس آنها را ترک کنید. باید روحانیون، معابد و
کنیسه ها را ترک کنید
باید در ارتباط مستقیم با وجود خودتان باشید. چونکه درب ملکوت خدا در آنجا قرار دارد. هر کسی بطور انفرادی قادر است در این هستی زیبا، در الوهیتِ هر چیزی که شما را در بر گرفته است، شادی کند.
به هیچ معبدی نیاز نیست،
به هیچ مجسمه ای نیاز نیست،
به هیچ متن مقدسی نیاز نیست
آنچه که نیاز است:
یک #سکوت_عمیق،
و یک
#جستجو_در_درون_خویش است.
#اشو
ادامه
بودا نخستین فیزیکدان کوانتومی است. آلبرت اینشتن پس از بیستوپنج قرن او را دنبال کرد، ولی هر دو به یک زبان سخن میگویند. و من باز هم میگویم که بودا یک دانشمند است؛ زبان او همان زبان فیزیک معاصر است؛ او بیستوپنج قرن جلوتر از زمان خودش آمد.
وقتی شخصی میمیرد، بدنش از بین میرود، بخش مادّی ناپدید میشود، ولی آن بخش غیرمادّی، یک ارتعاش است. و آن ارتعاش آزاد میشود، منتشر میشود. حالا، هر کجا که یک زهدان مناسب و آماده برای این ارتعاش وجود داشته باشد، وارد آن زهدان میشود. هیچ self “خود”ی وارد نمیشود، نیاز به هیچ چیز مادّی نیست؛ این فقط یک فشار و یک انتقال انرژی است. یک خانه قابل زیستن نبوده، زندگی در آن بدن، دیگر امکان نداشته. ولی آن خواستههای قدیمی، آن شهوت برای زندگی ـــ واژهی بودا “تانها” tanha است: شهوت برای زندگی ـــ آن خواستهی شدید، زنده و سوزان است. بنابراین همان «خواسته» جهش را [به بدنی دیگر] انجام میدهد.
حالا به فیزیک معاصر گوش بدهید. آنان میگویند مادّه وجود ندارد. آیا این دیوار محکم را در پشت سر من میبینید؟ نمیتوانید از میان آن عبور کنید؛ اگر سعی کنید آسیب خواهید دید. ولی فیزیک مدرن میگوید که این دیوار چیزی نیست، جسمی ندارد. این دیوار فقط انرژی خالص است که با چنان سرعت بالایی حرکت میکند که خودِ این حرکت این توهم و این دروغ را برای شما خلق میکند که در ظاهر یک دیوار محکم و مادّی است.
گاهی یک پنکه سقفی را دیدهاید که با سرعت حرکت میکند: پرّههای آن دیده نمیشوند. فقط سه پرّه وجود دارد ولی چنان با سرعت حرکت میکنند که مانند یک دایره، یک صفحه بهنظر میرسد؛ فاصله بین پرّهها را نمیتوانید ببینید.
حالا اگر سرعت چرخش این پرّهها با شتاب چرخش الکترونها ـــ که بسیار بالاتر است ـــ مساوی باشد، آنوقت میتوانید روی آن پرّههای پنکهی سقفی بنشینید و سقوط نخواهید کرد! میتوانید مانند من که روی این صندلی نشستهام آنجا بنشینید و حرکتی احساس نخواهید کرد، زیرا حرکت بسیار بسیار سریع است.
دقیقاً همین چیز در این صندلی و در زمین کف پای شما نیز اتفاق میافتد. این یک کف از سنگ مرمر نیست، این فقط ظاهرش است؛ بلکه ذرّات انرژی چنان سریع حرکت میکنند که همان چرخش آنان و سرعت آنها توهم مادّه را برای شما ایجاد میکند. مادّه وجود ندارد، فقط انرژی خالص وجود دارد. علم معاصر میگوید مادّه وجود ندارد، فقط انرژیِ غیرمادّی وجود دارد.
بهاین دلیل میگویم که بودا بسیار علمی سخن میگوید. او در مورد خدا صحبت نمیکند، ولی در مورد بیخودِی غیرمادّی صحبت میکند. درست همانطور که علم معاصر مفهوم مادّه را از فیزیک حذف کرده، بودا نیز مفهوم “خود” را از متافیزیک خودش حذف کرده است.
خود self و مادّه substance به هم مربوط هستند. باور اینکه این دیوار غیرمادّی است دشوار است و بههمین ترتیب باور اینکه در شما یک خود وجود ندارد هم دشوار است.
حالا چند نکته دیگر که موضوع را روشنتر میکند: نمیگویم که شما دقیقاً آن را خواهید فهمید، ولی موضوع را روشنتر خواهد کرد:
تو راه میروی، در حال راهرفتن هستی؛ برای پیادهروی بامدادی رفتهای. خودِ این زبان که میگوید “در حال راهرفتن هستی،” مشکلزا است: در خود زبان ما مشکل ایجاد میکند. لحظهای که بگویی شخصی در حال راهرفتن است، ما فرض میگیریم که کسی هست که راه میرود: راهرونده walker. سپس میپرسیم: اگر راهروندهای وجود نداشته باشد، راهرفتن walking چگونه ممکن هست؟!
بودا میگوید راهرونده وجود ندارد، فقط راهرفتن هست. زندگی از «اشیاء» تشکلی نشده است. بودا میگوید زندگی از «وقایع» تشکیل شده. و این دقیقاً همان چیزی است که علم معاصر میگوید: فقط روندها ــ وقایع ـــ وجود دارند و نه اشیاء.
حتی گفتن اینکه زندگی وجود دارد هم درست نیست. فقط هزاران هزار روندهای زنده وجود دارند. زندگی یک مفهوم است. چیزی چون زندگی وجود ندارد. این دوگانگی توسط زبان ایجاد شده.
تو راه میروی ـــ بودا میگوید فقط راهرفتن وجود دارد. تو فکر میکنی ـــ بودا میگوید فقط فکرکردن وجود دارد و نه فکرکننده.
فکرکننده فقط توسط زبان ایجاد شده. چون ما از زبانی استفاده میکنیم که ریشه در دوگانگی دارد، هر چیزی را به دو تا تقسیم میکند.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
بودا نخستین فیزیکدان کوانتومی است. آلبرت اینشتن پس از بیستوپنج قرن او را دنبال کرد، ولی هر دو به یک زبان سخن میگویند. و من باز هم میگویم که بودا یک دانشمند است؛ زبان او همان زبان فیزیک معاصر است؛ او بیستوپنج قرن جلوتر از زمان خودش آمد.
وقتی شخصی میمیرد، بدنش از بین میرود، بخش مادّی ناپدید میشود، ولی آن بخش غیرمادّی، یک ارتعاش است. و آن ارتعاش آزاد میشود، منتشر میشود. حالا، هر کجا که یک زهدان مناسب و آماده برای این ارتعاش وجود داشته باشد، وارد آن زهدان میشود. هیچ self “خود”ی وارد نمیشود، نیاز به هیچ چیز مادّی نیست؛ این فقط یک فشار و یک انتقال انرژی است. یک خانه قابل زیستن نبوده، زندگی در آن بدن، دیگر امکان نداشته. ولی آن خواستههای قدیمی، آن شهوت برای زندگی ـــ واژهی بودا “تانها” tanha است: شهوت برای زندگی ـــ آن خواستهی شدید، زنده و سوزان است. بنابراین همان «خواسته» جهش را [به بدنی دیگر] انجام میدهد.
حالا به فیزیک معاصر گوش بدهید. آنان میگویند مادّه وجود ندارد. آیا این دیوار محکم را در پشت سر من میبینید؟ نمیتوانید از میان آن عبور کنید؛ اگر سعی کنید آسیب خواهید دید. ولی فیزیک مدرن میگوید که این دیوار چیزی نیست، جسمی ندارد. این دیوار فقط انرژی خالص است که با چنان سرعت بالایی حرکت میکند که خودِ این حرکت این توهم و این دروغ را برای شما خلق میکند که در ظاهر یک دیوار محکم و مادّی است.
گاهی یک پنکه سقفی را دیدهاید که با سرعت حرکت میکند: پرّههای آن دیده نمیشوند. فقط سه پرّه وجود دارد ولی چنان با سرعت حرکت میکنند که مانند یک دایره، یک صفحه بهنظر میرسد؛ فاصله بین پرّهها را نمیتوانید ببینید.
حالا اگر سرعت چرخش این پرّهها با شتاب چرخش الکترونها ـــ که بسیار بالاتر است ـــ مساوی باشد، آنوقت میتوانید روی آن پرّههای پنکهی سقفی بنشینید و سقوط نخواهید کرد! میتوانید مانند من که روی این صندلی نشستهام آنجا بنشینید و حرکتی احساس نخواهید کرد، زیرا حرکت بسیار بسیار سریع است.
دقیقاً همین چیز در این صندلی و در زمین کف پای شما نیز اتفاق میافتد. این یک کف از سنگ مرمر نیست، این فقط ظاهرش است؛ بلکه ذرّات انرژی چنان سریع حرکت میکنند که همان چرخش آنان و سرعت آنها توهم مادّه را برای شما ایجاد میکند. مادّه وجود ندارد، فقط انرژی خالص وجود دارد. علم معاصر میگوید مادّه وجود ندارد، فقط انرژیِ غیرمادّی وجود دارد.
بهاین دلیل میگویم که بودا بسیار علمی سخن میگوید. او در مورد خدا صحبت نمیکند، ولی در مورد بیخودِی غیرمادّی صحبت میکند. درست همانطور که علم معاصر مفهوم مادّه را از فیزیک حذف کرده، بودا نیز مفهوم “خود” را از متافیزیک خودش حذف کرده است.
خود self و مادّه substance به هم مربوط هستند. باور اینکه این دیوار غیرمادّی است دشوار است و بههمین ترتیب باور اینکه در شما یک خود وجود ندارد هم دشوار است.
حالا چند نکته دیگر که موضوع را روشنتر میکند: نمیگویم که شما دقیقاً آن را خواهید فهمید، ولی موضوع را روشنتر خواهد کرد:
تو راه میروی، در حال راهرفتن هستی؛ برای پیادهروی بامدادی رفتهای. خودِ این زبان که میگوید “در حال راهرفتن هستی،” مشکلزا است: در خود زبان ما مشکل ایجاد میکند. لحظهای که بگویی شخصی در حال راهرفتن است، ما فرض میگیریم که کسی هست که راه میرود: راهرونده walker. سپس میپرسیم: اگر راهروندهای وجود نداشته باشد، راهرفتن walking چگونه ممکن هست؟!
بودا میگوید راهرونده وجود ندارد، فقط راهرفتن هست. زندگی از «اشیاء» تشکلی نشده است. بودا میگوید زندگی از «وقایع» تشکیل شده. و این دقیقاً همان چیزی است که علم معاصر میگوید: فقط روندها ــ وقایع ـــ وجود دارند و نه اشیاء.
حتی گفتن اینکه زندگی وجود دارد هم درست نیست. فقط هزاران هزار روندهای زنده وجود دارند. زندگی یک مفهوم است. چیزی چون زندگی وجود ندارد. این دوگانگی توسط زبان ایجاد شده.
تو راه میروی ـــ بودا میگوید فقط راهرفتن وجود دارد. تو فکر میکنی ـــ بودا میگوید فقط فکرکردن وجود دارد و نه فکرکننده.
فکرکننده فقط توسط زبان ایجاد شده. چون ما از زبانی استفاده میکنیم که ریشه در دوگانگی دارد، هر چیزی را به دو تا تقسیم میکند.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
من از فنجان جهانهستی نوشیدهام.
آیا هرگز به معنی طعم فکر کردهاید؟ وقتی اسپاگتی میخورید آیا میپرسید که طعم آن چه معنایی دارد؟
وقتی یک دوش زیبا میگیرید با تمام تازگی آن، آیا هرگز معنی تازه شدن را پرسیدهاید؟
وقتی به غروب و رنگهای بسیاری که در افق منتشر میکند نگاه میکنید، آیا هرگز معنی غروب را پرسیدهاید؟
یک سوال اشتباه را بپرس و پاسخ اشتباه را خواهی یافت
وجودگرایان اروپایی سوالات مذهب را پذیرفته بودند، که همگی اشتباه هستند. طبیعی است که پاسخهای اشتباه پیدا کردند. آنان وجودگرا نیستند، من هستم ـــ زیرا من هیچ سوالی در مورد معنا نمیبینم
زندگی چنان تجربهی زیبایی است که:
چه کسی به خودش زحمت میدهد که بداند آیا این تجربهی زیبا معنایی دارد یا ندارد؟
عشق چنان شعفی است که چه کسی نگران این است که آیا معنایی دارد یا ندارد؟
ساکتبودن و مراقبهگون بودن چنان مسرورکننده است که تمام جستار برای معنی، حقیقت و خدا را فراموش خواهید کرد
و وقتی پرسشهای اشتباه را انداختید، پاسخهای اشتباه خودبهخود ازبین خواهند رفت. آنگاه بین تو و هستی پرسشی وجود ندارد، پاسخی وجود ندارد؛ بلکه یک ارتباط وجود دارد. قلب تو آهستهآهسته شروع میکند به تپیدن با همان آهنگ تمامی جهانهستی. شروع میکنی به این احساس که خودت بخشی از این تمامیت عظیم و زنده هستی
من میخواهم که شما به یاد داشته باشید که من تنها فرد اگزیستانسیالیست در تمام تاریخ هستم!
من از فنجان جهانهستی نوشیدهام. زندگی معنایی ندارد
و بیمعنا هم نیست
امیدی نیست. ناامیدی نیز وجود ندارد
این چیزها مطلقاً بیربط هستند
اگر وارد جهانهستی شوید…. و معجزه در اینجاست که نمیتوانید توسط ذهن وارد جهانهستی شوید. ذهن فقط از گذشته و آینده تشکیل شده ـــ هردو بیوجود non-existential هستند
اگر بخواهی وارد جهانهستی شوی، باید ذهن خود را کاملاً خاموش کنی. و در آن فاصلهی کوچک، وقتی هیچ خاطرهای از گذشته آگاهی تو را احاطه نکرده باشد؛ و هیچ تخیلی از آینده و یا امیدی حاضر نباشد
در آن لحظهی کوتاه از سکوت خالص، برای نخستین بار با جهانهستی دیدار خواهی کرد. و تمام سوالات بیدرنگ ناپدید میشوند. تو چنان راضی و مسرور هستی که چه کسی نگران معنی است؟
آیا نکتهای ساده را تماشا کردهاید؟
وقتی بیمار میشوی، آنوقت میپرسی، “چرا مریض شدم؟ علتّش چیست؟” سپس نزد پزشک میروی تا علّت آن را پیدا کنی و دارویی به تو داده شود
ولی وقتی سالم هستی، آیا هرگز سوال میکنی، “چرا سالم هستم؟”! آیا نگران میشوی که “چرا سالم هستم؟” آیا نزد پزشک میروی تا بگویی، “لطفاً علت سلامتی مرا به من بگویید!؟” نه؛ وقتی سالم هستی و سلامت را در درونت احساس میکنی، چنین سوالاتی نمیپرسی. سلامت طبیعی است؛ بیماری یک اختلال در سلامت است
تنظیمبودن با جهانهستی، سالمترین تجربه است. هیچ چیز بیشتر از آن وجود ندارد، چنان وسیع است که نمیتوانی آن را مصرف و تمام کنی
وجودگرایی من فقط به معنی مراقبهگون بودن است
#اشو
از مرگ به جاودانگی
آیا هرگز به معنی طعم فکر کردهاید؟ وقتی اسپاگتی میخورید آیا میپرسید که طعم آن چه معنایی دارد؟
وقتی یک دوش زیبا میگیرید با تمام تازگی آن، آیا هرگز معنی تازه شدن را پرسیدهاید؟
وقتی به غروب و رنگهای بسیاری که در افق منتشر میکند نگاه میکنید، آیا هرگز معنی غروب را پرسیدهاید؟
یک سوال اشتباه را بپرس و پاسخ اشتباه را خواهی یافت
وجودگرایان اروپایی سوالات مذهب را پذیرفته بودند، که همگی اشتباه هستند. طبیعی است که پاسخهای اشتباه پیدا کردند. آنان وجودگرا نیستند، من هستم ـــ زیرا من هیچ سوالی در مورد معنا نمیبینم
زندگی چنان تجربهی زیبایی است که:
چه کسی به خودش زحمت میدهد که بداند آیا این تجربهی زیبا معنایی دارد یا ندارد؟
عشق چنان شعفی است که چه کسی نگران این است که آیا معنایی دارد یا ندارد؟
ساکتبودن و مراقبهگون بودن چنان مسرورکننده است که تمام جستار برای معنی، حقیقت و خدا را فراموش خواهید کرد
و وقتی پرسشهای اشتباه را انداختید، پاسخهای اشتباه خودبهخود ازبین خواهند رفت. آنگاه بین تو و هستی پرسشی وجود ندارد، پاسخی وجود ندارد؛ بلکه یک ارتباط وجود دارد. قلب تو آهستهآهسته شروع میکند به تپیدن با همان آهنگ تمامی جهانهستی. شروع میکنی به این احساس که خودت بخشی از این تمامیت عظیم و زنده هستی
من میخواهم که شما به یاد داشته باشید که من تنها فرد اگزیستانسیالیست در تمام تاریخ هستم!
من از فنجان جهانهستی نوشیدهام. زندگی معنایی ندارد
و بیمعنا هم نیست
امیدی نیست. ناامیدی نیز وجود ندارد
این چیزها مطلقاً بیربط هستند
اگر وارد جهانهستی شوید…. و معجزه در اینجاست که نمیتوانید توسط ذهن وارد جهانهستی شوید. ذهن فقط از گذشته و آینده تشکیل شده ـــ هردو بیوجود non-existential هستند
اگر بخواهی وارد جهانهستی شوی، باید ذهن خود را کاملاً خاموش کنی. و در آن فاصلهی کوچک، وقتی هیچ خاطرهای از گذشته آگاهی تو را احاطه نکرده باشد؛ و هیچ تخیلی از آینده و یا امیدی حاضر نباشد
در آن لحظهی کوتاه از سکوت خالص، برای نخستین بار با جهانهستی دیدار خواهی کرد. و تمام سوالات بیدرنگ ناپدید میشوند. تو چنان راضی و مسرور هستی که چه کسی نگران معنی است؟
آیا نکتهای ساده را تماشا کردهاید؟
وقتی بیمار میشوی، آنوقت میپرسی، “چرا مریض شدم؟ علتّش چیست؟” سپس نزد پزشک میروی تا علّت آن را پیدا کنی و دارویی به تو داده شود
ولی وقتی سالم هستی، آیا هرگز سوال میکنی، “چرا سالم هستم؟”! آیا نگران میشوی که “چرا سالم هستم؟” آیا نزد پزشک میروی تا بگویی، “لطفاً علت سلامتی مرا به من بگویید!؟” نه؛ وقتی سالم هستی و سلامت را در درونت احساس میکنی، چنین سوالاتی نمیپرسی. سلامت طبیعی است؛ بیماری یک اختلال در سلامت است
تنظیمبودن با جهانهستی، سالمترین تجربه است. هیچ چیز بیشتر از آن وجود ندارد، چنان وسیع است که نمیتوانی آن را مصرف و تمام کنی
وجودگرایی من فقط به معنی مراقبهگون بودن است
#اشو
از مرگ به جاودانگی
دیانت انفرادی است
و دیانت انقلابی است
دیانت تنها انقلاب در دنیا است
تمام انقلابهای دیگر دروغین هستند، شِبهانقلاب هستند، بازی هستند،
نه انقلاب
درواقع، به سبب آن انقلابهای دروغین است که انقلاب واقعی همیشه به تعویق میافتد. اینها ضدانقلابی هستند.
یک کمونیست میآید و میگوید:
”تا تمامی جامعه تغییر نکند، چگونه میتوانی خودت را تغییر بدهی؟“
و تو احساس میکنی، ”درست است، من چگونه خودم را تغییر بدهم؟
چگونه در یک جامعهی غیرآزاد میتوانم آزاد زندگی کنم؟“
این منطقی به نظر مربوط میرسد. چگونه در یک جامعهی ناشاد می توانی شاد باشی؟ چگونه میتوانی مسرور باشی وقتی که تمام جامعه در مصیبت است؟
آن کمونیست نکته ای دارد و تو میگویی، ”بله، تا تمام جامعه خوشبخت نباشد من چگونه میتوانم خوش باشم؟“
سپس آن کمونیست میگوید، ”بیا، بگذار اول در جامعه انقلاب کنیم.“ و آنگاه تو شروع میکنی به راهپیمایی، تظاهرات، انواع کارهای بیمعنی. در دام گرفتار شدهای. اینک میروی تا تمام دنیا را عوض کنی! ولی آیا از یاد بردهای که چقدر می توانی زنده بمانی؟
و زمانی که تمام دنیا عوض شد، تا آن زمان تو وجود نخواهی داشت
زندگیت را از دست داده ای. مردمان احمق بسیاری تمام زندگیشان را در راهپیمایی در مخالفت با این و آن و برای این چیز و آن چیز از دست میدهند؛ میکوشند که تمام دنیا را عوض کنند
و اینگونه تنها دگرگونی ممکن را از کف میدهند
تنها دگرگونی، دگرگون سازی خویشتن است.
#اشو
#یوگا_ابتدا_و_انتها
و دیانت انقلابی است
دیانت تنها انقلاب در دنیا است
تمام انقلابهای دیگر دروغین هستند، شِبهانقلاب هستند، بازی هستند،
نه انقلاب
درواقع، به سبب آن انقلابهای دروغین است که انقلاب واقعی همیشه به تعویق میافتد. اینها ضدانقلابی هستند.
یک کمونیست میآید و میگوید:
”تا تمامی جامعه تغییر نکند، چگونه میتوانی خودت را تغییر بدهی؟“
و تو احساس میکنی، ”درست است، من چگونه خودم را تغییر بدهم؟
چگونه در یک جامعهی غیرآزاد میتوانم آزاد زندگی کنم؟“
این منطقی به نظر مربوط میرسد. چگونه در یک جامعهی ناشاد می توانی شاد باشی؟ چگونه میتوانی مسرور باشی وقتی که تمام جامعه در مصیبت است؟
آن کمونیست نکته ای دارد و تو میگویی، ”بله، تا تمام جامعه خوشبخت نباشد من چگونه میتوانم خوش باشم؟“
سپس آن کمونیست میگوید، ”بیا، بگذار اول در جامعه انقلاب کنیم.“ و آنگاه تو شروع میکنی به راهپیمایی، تظاهرات، انواع کارهای بیمعنی. در دام گرفتار شدهای. اینک میروی تا تمام دنیا را عوض کنی! ولی آیا از یاد بردهای که چقدر می توانی زنده بمانی؟
و زمانی که تمام دنیا عوض شد، تا آن زمان تو وجود نخواهی داشت
زندگیت را از دست داده ای. مردمان احمق بسیاری تمام زندگیشان را در راهپیمایی در مخالفت با این و آن و برای این چیز و آن چیز از دست میدهند؛ میکوشند که تمام دنیا را عوض کنند
و اینگونه تنها دگرگونی ممکن را از کف میدهند
تنها دگرگونی، دگرگون سازی خویشتن است.
#اشو
#یوگا_ابتدا_و_انتها
اشـoshoـو:
ذهن چند لحظه هم تو را رها نمیکند
تا آسمان صاف و بی ابر را ببینی،
تا بتوانی واقعیت را همان طور که هست ببینی، چشمانت را ابر آلود نگه میدارد.
پر از غبار آرزوها و افکار و خاطرات و تصورات. و این لایه های گرد و غبار،
#آگاهی_آینه_گون تو را کامل پوشانده اند.
ذهن همیشه تو را در جای دیگر
نگه می دارد.
هرگز اجازه نمی دهد در اینک اینجا باشی، زیرا در اینک اینجا بودن یعنی
دل مشغول نبودن.
پافشاری تمام بوداها به بودن در لحظه حال به همین خاطر است.
ذهن فقط می تواند در گذشته یا آینده مشغول بماند.
چطور می تواند در لحظه حال مشغول بماند؟
غیرممکن است.
لحظه حال به سادگی نفس را از بین میبرد، لحظه حال تمام زباله های ذهنت را از تو میگیرد. به سادگی تو را باز و در دسترس و آسیب پذیر و پذیرا رها میکند.
البته که با وجد و هیجان اما نه دلمشغولی
هر وقت در اینک اینجا هستی،
#نیستی.
بگذار تکرار کنم:
هر وقت در اینک اینجا هستی، #تو_نیستی، #خدا_هست،
بوداگونگی هست...
زیرا در اینک اینجا، ذهن کوچک تو نمیتواند وجود داشته باشد، محو و ناپدید میشود.
ذهن فقط با چیزهایی که وجودین نیستند می تواند وجود داشته باشد. پدیده ای نادر، در ظاهر برعکس است زیرا ذهن خودش وجود مستقل ندارد به همین خاطر از #ناوجود تغذیه میکند.
دو چیز در دنیا از ناوجود ترین ها هستند: یکی گذشته است و دیگری آینده.
ذهن درست در بین این دو است. چیزی که دیگر نیست و چیزی که هنوز نیامده است
بین این دو یک شکاف کوچک وجود دارد؛ آنقدر کوچک است که تا زمانی که کامل آگاه و بیدار نشوی آن را از دست میدهی.
#اشو
#نیلوفرسفیدجلد۲
تو زماني پاك و خالص هستي كه:
در آگاهي محض به سر مي بري
نه خوب براي تو اهميت دارد نه بد
تو به هيچ وجه دو قطبي نيستي.
هرچيزي را امري الهي مي شماري
دست از مرزبندي برداشته اي
فقط يكي بودن را مي بيني
حتي در شيطان خدا را مي بيني.
در تاريكي نور را و در مرگ، زندگي جاودان را...
آنگاه كه روش معمول دوقطبي و دوگانه ديدن را كنار بگذاري پاك و خالص مي شوي، زيرا ديگر هيچ چيزي نمي تواند تو را آلوده كند.
اين نهايت حالت #خودآگاهي است.
تو بايد از تمام دوگانگيها فراتر روي: اخلاقي_ غيراخلاقي،
خوب_ بد،
زندگي_مرگ،
تابستان_زمستان،
بايد از تمام اينها فراتر بروي تا بتواني
يكي بودن را ببيني.
تو مي تواني يكي بودن را در ميليونها شكل ببيني. مي تواني يكي بودن را همه جا و در هر شكلي كه ظاهر مي شود تشخيص دهي، اين كار شدني است
تلاشي اندك براي بيدارتر شدن و برنگزيدن لازم است
فقط در درون نشستن، و تماشا كردن ذهن، بدون برگزيدن چيزي،رفت و آمدها ادامه دارد. تو در گوشه اي بي توجه و بي تفاوت نشسته اي،آرام آرام پاكي و خلوص در تو فرود مي ايد
اين پاكي و خلوص عين رهايي است.
#اشو
ذهن چند لحظه هم تو را رها نمیکند
تا آسمان صاف و بی ابر را ببینی،
تا بتوانی واقعیت را همان طور که هست ببینی، چشمانت را ابر آلود نگه میدارد.
پر از غبار آرزوها و افکار و خاطرات و تصورات. و این لایه های گرد و غبار،
#آگاهی_آینه_گون تو را کامل پوشانده اند.
ذهن همیشه تو را در جای دیگر
نگه می دارد.
هرگز اجازه نمی دهد در اینک اینجا باشی، زیرا در اینک اینجا بودن یعنی
دل مشغول نبودن.
پافشاری تمام بوداها به بودن در لحظه حال به همین خاطر است.
ذهن فقط می تواند در گذشته یا آینده مشغول بماند.
چطور می تواند در لحظه حال مشغول بماند؟
غیرممکن است.
لحظه حال به سادگی نفس را از بین میبرد، لحظه حال تمام زباله های ذهنت را از تو میگیرد. به سادگی تو را باز و در دسترس و آسیب پذیر و پذیرا رها میکند.
البته که با وجد و هیجان اما نه دلمشغولی
هر وقت در اینک اینجا هستی،
#نیستی.
بگذار تکرار کنم:
هر وقت در اینک اینجا هستی، #تو_نیستی، #خدا_هست،
بوداگونگی هست...
زیرا در اینک اینجا، ذهن کوچک تو نمیتواند وجود داشته باشد، محو و ناپدید میشود.
ذهن فقط با چیزهایی که وجودین نیستند می تواند وجود داشته باشد. پدیده ای نادر، در ظاهر برعکس است زیرا ذهن خودش وجود مستقل ندارد به همین خاطر از #ناوجود تغذیه میکند.
دو چیز در دنیا از ناوجود ترین ها هستند: یکی گذشته است و دیگری آینده.
ذهن درست در بین این دو است. چیزی که دیگر نیست و چیزی که هنوز نیامده است
بین این دو یک شکاف کوچک وجود دارد؛ آنقدر کوچک است که تا زمانی که کامل آگاه و بیدار نشوی آن را از دست میدهی.
#اشو
#نیلوفرسفیدجلد۲
تو زماني پاك و خالص هستي كه:
در آگاهي محض به سر مي بري
نه خوب براي تو اهميت دارد نه بد
تو به هيچ وجه دو قطبي نيستي.
هرچيزي را امري الهي مي شماري
دست از مرزبندي برداشته اي
فقط يكي بودن را مي بيني
حتي در شيطان خدا را مي بيني.
در تاريكي نور را و در مرگ، زندگي جاودان را...
آنگاه كه روش معمول دوقطبي و دوگانه ديدن را كنار بگذاري پاك و خالص مي شوي، زيرا ديگر هيچ چيزي نمي تواند تو را آلوده كند.
اين نهايت حالت #خودآگاهي است.
تو بايد از تمام دوگانگيها فراتر روي: اخلاقي_ غيراخلاقي،
خوب_ بد،
زندگي_مرگ،
تابستان_زمستان،
بايد از تمام اينها فراتر بروي تا بتواني
يكي بودن را ببيني.
تو مي تواني يكي بودن را در ميليونها شكل ببيني. مي تواني يكي بودن را همه جا و در هر شكلي كه ظاهر مي شود تشخيص دهي، اين كار شدني است
تلاشي اندك براي بيدارتر شدن و برنگزيدن لازم است
فقط در درون نشستن، و تماشا كردن ذهن، بدون برگزيدن چيزي،رفت و آمدها ادامه دارد. تو در گوشه اي بي توجه و بي تفاوت نشسته اي،آرام آرام پاكي و خلوص در تو فرود مي ايد
اين پاكي و خلوص عين رهايي است.
#اشو