عشق و نور
1.21K subscribers
452 photos
1.36K videos
22 files
594 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی👇

https://t.me/salamzendgi7

لینک صوتی های نرمین👇


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
#سوال_از_اشو

مراقبه چیست؟

#پاسخ_قسمت_چهارم:


بنابراین برای راندن واژگان از سر راه،
از هیچ ذکری استفاده نکن.
فقط از واژگان هشیار باش
و آنگاه تمرکز ذهنت بطور خودکار به سمت فاصله‌ها می‌رود.

اگر با کلمات هویت بگیری، همیشه از یک کلام به کلام دیگر می‌پری و فاصله را از دست می‌دهی. واژه‌ی بعدی چیزی جدید برای تمرکز کردن می‌شود. ذهن به تغییر کلمات ادامه می‌دهد؛ تمرکز عوض می‌شود
ولی اگر با واژه‌ها هویت نگیری،
اگر فقط یک شاهد باشی
جدا و دور، فقط نظاره‌گر رفتن و آمدن کلمات در یک صف
آنگاه تمامی تمرکز تغییر خواهد کرد و از آن فاصله هشیار خواهی شد
درست مانند این است که در خیابان هستی و مردم را تماشا می‌کنی که گذر می‌کنند. یک فرد رد شده و دیگری هنوز نیامده. یک فاصله وجود دارد؛ خیابان خلوت است.
اگر تماشا کنی، آنوقت فاصله را خواهی شناخت. و زمانی که فاصله را شناختی، در آن قرار داری؛ به آن پرش کرده‌ای. این یک چاه بی‌انتهاست: بسیار آرامش‌بخش و بسیار معرفت‌بخش
بودن در این فاصله مراقبه است؛ دگرگونی است. اینک نیازی به زبان نیست، آن را رها خواهی کرد. این یک رهاکردن هشیارانه است. از سکوت آن آگاه هستی: سکوتی بی‌نهایت. بخشی از آن هستی؛ با آن یکی هستی. بعنوان یک دیگری از آن چاه بی‌انتها آگاه نیستی؛ از آن همچون خودت هشیار هستی. تو می‌شناسی، ولی اینک خودت، شناخت هستی. آن فاصله را نظاره می‌کنی،
ولی اینک نظاره‌گر همان منظره است.

تاجایی که به کلمات و افکار مربوط است، تو یک شاهد هستی: جدا از آن‌ها؛ و کلمات، همان دیگری است.
ولی وقتی که واژه‌ای نباشد، تو همان فاصله هستی ــ ولی بااین‌حال از بودنت آگاه و هشیار هستی.
اینک بین تو و آن فاصله، بین معرفت و هستی هیچ مانعی وجود ندارد
اینک در موقعیت وجودین قرار داری
مراقبه این است: یکی بودن با هستی؛ تماماً در آن بودن و درعین حال هشیار و آگاه
متضادنما و تضاد اینجاست.
اینک موقعیتی را شناخته‌ای که در آن آگاه هستی و درعین حال یگانه با آن،
معمولاً وقتی از چیزی آگاه هستیم، آن چیز همان “دیگری” the other می‌شود. اگر با چیزی هویت بگیری، آنگاه “دیگری” نیست، بلکه آنوقت ما از آن هشیار نیستیم ــ مانند اوقاتی که در خشم و یا شهوت جنسی هستیم.
ما فقط وقتی با چیزی یکی می‌شویم که از آن هشیار نباشیم.

ما فقط یگانگی ناآگاهانه را شناخته‌ایم؛ هرگز وحدت آگاهانه را نشناخته‌ایم. مراقبه یک وحدت آگاهانه است.
قطب دیگر، جنسیت است
سکس یک قطب است:
یگانگی ناآگاهانه
مراقبه قطب دیگر است:
یگانگی آگاهانه
سکس پایین‌ترین نقطه‌ی وحدت است و مراقبه اوج و بالاترین قله‌ی مراقبه است.
تفاوت بین این دو، تفاوتی در آگاهی و هشیاری است.

اینک ذهن غربی به مراقبه فکر می‌کند زیرا جاذبه‌ی ‌سکس ازبین رفته است. هرگاه جامعه‌ای از نظر جنسی دیگر سرکوب‌گر نباشد، مراقبه به دنبال می‌آید، زیرا سکس سرکوب‌شده زیبایی و جاذبه‌ی عاشقانه‌ی سکس را ازبین می‌برد، جنبه‌ی معنوی سکس را نابود می‌کند. در غرب سکس بسیار رایج است، ولی دیگر نمی‌توانی ناهشیارانه به آن ادامه بدهی.

یک جامعه‌ی سرکوب‌شده می‌تواند سکسی باقی بماند؛ ولی جامعه‌ای که دیگر سکس را سرکوب و محکوم نمی‌کند نمی‌تواند برای همیشه سکس‌گرا باقی بماند. مجبور است که به ورای سکس برود
بنابراین اگر در جامعه‌ای سکس روند عادی و غیرسرکوبگرانه را طی کند، مراقبه به‌دنبال خواهد آمد.
به‌نظر من جامعه‌ای که از نظر جنسی آزاد است، نخستین گام به سمت جستار و طلب الوهیت است.

ولی البته چون جستجو وجود دارد، می‌توان از آن بهره‌کشی کرد. مشرق زمین از این تقاضا بهره‌کشی کرده است.
گوروها و مرشدان را می‌توان تامین کرد؛ می‌توان آنان را صادر کرد! و آنان در حال صادر شدن هستند!
ولی توسط این مرشدان فقط حقه‌ها را می‌توان یاد گرفت
ادراک توسط زندگی و با زندگی‌کردن به‌دست می‌آید.
ادراک چیزی نیست که بتوان آن را منتقل کرد و به دیگری بخشید.

ادامه دارد.....

اشو
#سوال_از_اشو

مراقبه چیست؟

#پاسخ_قسمت_چهارم:


بنابراین برای راندن واژگان از سر راه،
از هیچ ذکری استفاده نکن.
فقط از واژگان هشیار باش
و آنگاه تمرکز ذهنت بطور خودکار به سمت فاصله‌ها می‌رود.

اگر با کلمات هویت بگیری، همیشه از یک کلام به کلام دیگر می‌پری و فاصله را از دست می‌دهی. واژه‌ی بعدی چیزی جدید برای تمرکز کردن می‌شود. ذهن به تغییر کلمات ادامه می‌دهد؛ تمرکز عوض می‌شود
ولی اگر با واژه‌ها هویت نگیری،
اگر فقط یک شاهد باشی
جدا و دور، فقط نظاره‌گر رفتن و آمدن کلمات در یک صف
آنگاه تمامی تمرکز تغییر خواهد کرد و از آن فاصله هشیار خواهی شد
درست مانند این است که در خیابان هستی و مردم را تماشا می‌کنی که گذر می‌کنند. یک فرد رد شده و دیگری هنوز نیامده. یک فاصله وجود دارد؛ خیابان خلوت است.
اگر تماشا کنی، آنوقت فاصله را خواهی شناخت. و زمانی که فاصله را شناختی، در آن قرار داری؛ به آن پرش کرده‌ای. این یک چاه بی‌انتهاست: بسیار آرامش‌بخش و بسیار معرفت‌بخش
بودن در این فاصله مراقبه است؛ دگرگونی است. اینک نیازی به زبان نیست، آن را رها خواهی کرد. این یک رهاکردن هشیارانه است. از سکوت آن آگاه هستی: سکوتی بی‌نهایت. بخشی از آن هستی؛ با آن یکی هستی. بعنوان یک دیگری از آن چاه بی‌انتها آگاه نیستی؛ از آن همچون خودت هشیار هستی. تو می‌شناسی، ولی اینک خودت، شناخت هستی. آن فاصله را نظاره می‌کنی،
ولی اینک نظاره‌گر همان منظره است.

تاجایی که به کلمات و افکار مربوط است، تو یک شاهد هستی: جدا از آن‌ها؛ و کلمات، همان دیگری است.
ولی وقتی که واژه‌ای نباشد، تو همان فاصله هستی ــ ولی بااین‌حال از بودنت آگاه و هشیار هستی.
اینک بین تو و آن فاصله، بین معرفت و هستی هیچ مانعی وجود ندارد
اینک در موقعیت وجودین قرار داری
مراقبه این است: یکی بودن با هستی؛ تماماً در آن بودن و درعین حال هشیار و آگاه
متضادنما و تضاد اینجاست.
اینک موقعیتی را شناخته‌ای که در آن آگاه هستی و درعین حال یگانه با آن،
معمولاً وقتی از چیزی آگاه هستیم، آن چیز همان “دیگری” the other می‌شود. اگر با چیزی هویت بگیری، آنگاه “دیگری” نیست، بلکه آنوقت ما از آن هشیار نیستیم ــ مانند اوقاتی که در خشم و یا شهوت جنسی هستیم.
ما فقط وقتی با چیزی یکی می‌شویم که از آن هشیار نباشیم.

ما فقط یگانگی ناآگاهانه را شناخته‌ایم؛ هرگز وحدت آگاهانه را نشناخته‌ایم. مراقبه یک وحدت آگاهانه است.
قطب دیگر، جنسیت است
سکس یک قطب است:
یگانگی ناآگاهانه
مراقبه قطب دیگر است:
یگانگی آگاهانه
سکس پایین‌ترین نقطه‌ی وحدت است و مراقبه اوج و بالاترین قله‌ی مراقبه است.
تفاوت بین این دو، تفاوتی در آگاهی و هشیاری است.

اینک ذهن غربی به مراقبه فکر می‌کند زیرا جاذبه‌ی ‌سکس ازبین رفته است. هرگاه جامعه‌ای از نظر جنسی دیگر سرکوب‌گر نباشد، مراقبه به دنبال می‌آید، زیرا سکس سرکوب‌شده زیبایی و جاذبه‌ی عاشقانه‌ی سکس را ازبین می‌برد، جنبه‌ی معنوی سکس را نابود می‌کند. در غرب سکس بسیار رایج است، ولی دیگر نمی‌توانی ناهشیارانه به آن ادامه بدهی.

یک جامعه‌ی سرکوب‌شده می‌تواند سکسی باقی بماند؛ ولی جامعه‌ای که دیگر سکس را سرکوب و محکوم نمی‌کند نمی‌تواند برای همیشه سکس‌گرا باقی بماند. مجبور است که به ورای سکس برود
بنابراین اگر در جامعه‌ای سکس روند عادی و غیرسرکوبگرانه را طی کند، مراقبه به‌دنبال خواهد آمد.
به‌نظر من جامعه‌ای که از نظر جنسی آزاد است، نخستین گام به سمت جستار و طلب الوهیت است.

ولی البته چون جستجو وجود دارد، می‌توان از آن بهره‌کشی کرد. مشرق زمین از این تقاضا بهره‌کشی کرده است.
گوروها و مرشدان را می‌توان تامین کرد؛ می‌توان آنان را صادر کرد! و آنان در حال صادر شدن هستند!
ولی توسط این مرشدان فقط حقه‌ها را می‌توان یاد گرفت
ادراک توسط زندگی و با زندگی‌کردن به‌دست می‌آید.
ادراک چیزی نیست که بتوان آن را منتقل کرد و به دیگری بخشید.

ادامه دارد.....

اشو
سکس، عشق و نیایش:
سه گام به‌سوی الوهیت
۱۴ فوریه ۱۹۷۱

#سوال_از_اشو

لطفاً اهمیت  معنویِ انرژی جنسی را برای ما توصیف کنید.
چگونه می‌توانیم سکس را متعالی و معنوی سازیم؟
آیا ممکن است از عمل جنسی و آمیزش عاشقانه بعنوان مراقبه استفاده کنیم
و از آن بعنوان تخته‌پرشی به سوی سطوح والاتر معرفت بهره ببریم؟

#پاسخ_قسمت_چهارم

یک نکته‌ی دیگر:
تو از واژه‌های سکس و عشق استفاده کرده‌ای
معمولاً ما از این هردو واژه طوری استفاده می‌کنیم که گویی یک ارتباط درونی باهم دارند
چنین ارتباطی وجود ندارد
عشق وقتی می‌آید که سکس رفته باشد
قبل از آن، عشق فقط یک وسیله‌ی تطمیع، یک گول‌زنک،یک بازی قبل از سکس است. و نه هیچ چیز دیگر
فقط آماده‌سازیِ زمینه برای عمل جنسی است
چیزی جز مقدمه‌ای برای سکس نیست یک پیشگفتار است
بنابراین هرچه سکس بیشتری بین دو نفر وجود داشته باشد، عشق کمتری وجود خواهد داشت، زیرا حالا دیگر نیازی به پیشگفتار نیست!

اگر دو نفر در عشق باشند و اگر سکس بین این دو وجود نداشته باشد، عشق خیالی و رمانتیک زیادی وجود خواهد داشت. ولی لحظه‌ای که سکس وارد شود، عشق بیرون می‌رود. سکس بسیار تند و درشت است
در عمل، ‌بسیار خشن است
نیاز به یک مقدمه دارد: به بازی‌های پیش‌از سکس نیاز دارد
عشق، آنگونه که ما آن را می‌شناسیم، فقط پوششی است برای واقعیتِ برهنه‌ی سکس
اگر عمیقاً به آنچه که عشق می‌خوانید نگاه کنید، درخواهید یافت که سکس آنجا ایستاده است، آماده‌ی جهیدن! همیشه در گوشه کمین کرده!

این به‌اصطلاح عشقِ شما به سکس مرتبط است، ولی فقط همچون یک پیشگفتار. اگر سکس وارد شود، آنگاه عشق خواهد افتاد. برای همین است که: ازدواج، عشق‌های خیالی را می‌کُشد

عشق واقعی یک پیش‌بازی نیست؛
یک عطر است،
قبل از سکس نیست،
بلکه پس از آن است
یک پیشگفتار prologue نیست،
بلکه یک پس‌گفتار یا نتیجه‌گیری است
اگر از سکس گذر کرده باشید و نسبت به همدیگر مهر داشته باشید، عشق آنوقت پرورش پیدا می‌کند. و اگر مراقبه کنید، احساس مهر خواهید داشت. اگر در عمل جنسی مراقبه کنید، آنگاه شریک جنسی تو فقط ابزاری برای لذت فیزیکی تو نخواهد بود. احساس سپاسگزاری نسبت به او خواهی داشت زیرا هردو وارد یک مراقبه‌ی عمیق شده‌اید.

وقتی در سکس مراقبه می‌کنید، یک دوستی جدید بین دو نفرِ شما ایجاد می‌شود، زیرا توسط همدیگر وارد یگانگی با طبیعت می‌شوید، ازطریق همدیگر لمحه‌ای از اعماق ناشناخته‌ی واقعیت را دیده‌اید
نسبت به همدیگر احساس مهر و سپاسگزاری خواهید داشت؛ مهر برای رنج‌‌هایی که برده‌اید؛ مهر برای جستار، مهر برای یک موجود همراه، برای یک همسفر

اگر سکس مراقبه‌گون شود، فقط  آنوقت است که عطری از خود در پشت‌سر باقی می‌گذار:
احساسی که ‌پیش‌بازی سکس نیست بلکه یک بلوغ، یک رشد و یک ادراک مراقبه‌گون است
پس اگر عمل جنسی مراقبه شود، احساس عشق خواهی داشت
عشق ترکیبی است از سپاسگزاری، دوستی و مهر. اگر این سه چیز وجود داشته باشند، آنگاه در عشق هستی

اگر این نوع عشق پرورش یابد، به ورای سکس خواهد رفت. عشق توسط سکس پرورده می‌شود، ولی به ورای آن می‌رود. درست مانند یک گل که از ریشه‌ها می‌آید، ‌ولی به ورای ریشه می‌رود.
و بازگشت نخواهد کرد، هیچ بازگشتی وجود ندارد. پس اگر عشق پرورده شود، سکس وجود نخواهد داشت. درواقع، این یکی از راه‌هایی است که بدانیم عشق پرورش یافته است. سکس مانند پوست تخم‌مرغ است، پوسته‌ای که عشق باید از آن بیرون بیاید.
لحظه‌ای که بیرون آمد، پوسته دیگر وجود نخواهد داشت؛ شکسته خواهد شد و رها می‌شود.

سکس فقط وقتی می‌تواند به عشق تبدیل شود که مراقبه وجود داشته باشد؛ وگرنه نمی‌شود. اگر مراقبه وجود نداشته باشد، همان سکس تکرار می‌شود و تو حوصله‌ات سرخواهد رفت و دچار کسالت خواهی شد. سکس بیش‌ازپیش گُنگ و بی‌روح شده و تو از دیگری سپاسگزار نخواهی بود. درعوض احساس می‌کنی که فریب خورده‌ای؛ احساس دشمنی پیدا می‌کنی.

آن مرد بر تو چیره شده و از طریق سکس بر تو سلطه پیدا کرده، زیرا که برای تو یک نیاز شده است.
یک برده شده‌ای زیرا نمی‌توانی بدون سکس زندگی کنی.
تو هرگز نمی‌توانی نسبت به کسی که برده‌ی او شده‌ای احساس دوستی داشته باشی.
هردو احساسی مشابه دارید: که دیگری مسلط است. سلطه انکار شده و برسر آن می‌جنگید، ‌ولی بازهم عمل جنسی تکرار خواهد شد. این یک رفتار تکراری روزانه خواهد شد: با شریک جنسی خود می‌جنگی و سپس اوضاع را روبه‌راه می‌کنی. سپس دوباره می‌جنگی، سپس بازهم آشتی می‌کنید. فوقش این است که عشق عامل تنظیم رابطه باشد!
نمی‌توانید احساس دوستانه داشته باشید؛ محبتی وجود ندارد. درعوض بی‌رحمی و خشونت هست، احساس فریب‌خوردن خواهی داشت. یک برده شده‌ای،
سکس قادر نبوده به عشق تبدیل شود. فقط سکس باقی می‌ماند

اشو
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو

کندالینی یوگا چیست و چگونه می‌تواند به غرب کمک کند؟
چرا روش شما برای بیدارسازی کندالینی بجای اینکه مانند روش‌های سنتی کنترل‌شده باشد،پرهرج ومرج است؟

#پاسخ_قسمت_چهارم

انرژی همیشه از طریق انگشتان، دست‌ها و پاها به بیرون حرکت می‌کند. ولی با یک شکل دایره‌ای، انرژی نمی‌تواند به بیرون جریان پیدا کند. برای همین است که زن‌ها بیش از مردها در برابر بیماری مقاوم هستند و برای همین طول عمر بیشتری دارند. بدن هرچه گِردتر باشد، انرژی کمتر به بیرون می‌رود.

زنان پس از سکس آنچنان خسته نمی‌شوند زیرا شکل اندام جنسی آنان گِرد و جذب کننده است.
مردان بیشتر خسته می‌شوند. به دلیل شکل اندام جنسی آنان، انرژی بیشتری بیرون ریخته می‌شود.
نه‌تنها انرژی بیولوژیک، بلکه انرژی روانی نیز همین‌گونه است

در پادماسانا تمام خروجی‌های انرژی به همدیگر متصل هستند، پس هیچ انرژی نمی‌تواند به بیرون حرکت کند.
هردو پا جمع شده‌اند، دست‌ها در تماس با پاها هستند و پاشنه‌ی پا مرکز جنسی را لمس می‌کند.
و وضعیت بدن چنان صاف و مستقیم است که هیچ کشش جاذبه وجود ندارد. در این وضعیت فرد می‌تواند بدن را کاملاً فراموش کند زیرا انرژی  حیاتی به بیرون جریان ندارد. همچنین چشم‌ها باید بسته یا نیمه-بسته باشند و کُره‌های چشم ثابت، زیرا چشم‌ها نیز خروجی بزرگی برای انرژی هستند.

حتی در خواب نیز شما مقدار زیادی انرژی توسط چشم‌ها به بیرون می‌ریزید. درواقع، یک راه برای اینکه بدانید که فردی در خواب رویا می‌بیند یا نه این است که انگشتان خود را روی چشم‌های او بگذارید. اگر چشم‌ها حرکت بکنند، پس او در حال دیدن رویا است. اگر او را بیدار کنید خواهید یافت که او مشغول رویادیدن بوده.
اگر کُره‌های چشم ساکن باشند و حرکت نکنند، پس او در خواب عمیق و بدون رویا، سوشوپتی Sushupti است.
تمامی انرژی به درون می‌رود و هیچ چیزی بیرون نمی‌‌رود.

آساناها، پرانایاما ـــ روش‌های بسیاری وجود دارند که توسط آن‌ها انرژی‌ها را می‌توان به درون جاری کرد.
وقتی به درون جاری شوند، یکی می‌شوند، زیرا در مرکز یک انرژی بیشتر نمی‌تواند وجود داشته باشد.
پس هرچه انرژی بیشتری به درون برود، هماهنگی بیشتری وجود دارد
تضاد متوقف می‌شود.
در مرکز هیچ تضادی وجود ندارد. یک وحدت زنده از کُلّیت وجود دارد. برای همین است که سرور احساس می‌شود.

یک نکته‌ی دیگر: آساناها و پرانایاما کمک‌های بدنی هستند؛ اهمیت دارند، ولی فقط کمک‌های فیزیکی هستند.
اگر ذهنت در تضاد باشد، آنگاه کمک زیادی نمی‌توانند باشند زیرا در حقیقت ذهن و بدن دو چیز نیستند.
آنها دو بخش از یک چیز هستند. تو “بدن و ذهن” نیستی: تو “بدن/ذهن” هستی.
تو موجودی “روان/تنی” psycho/somatic یا “تن/روانی” Somato/psychic هستی.
ما طوری صحبت می‌کنیم که گویی بدن یک چیز است و ذهن چیزی دیگر!
ولی بدن و ذهن دو قطب از یک انرژی هستند. بدن زمخت است و ذهن، لطیف؛ ولی انرژی همان است.

فرد باید از هر دو قطب عمل کند
برای بدن هاتایوگا Hatha Yoga هست: آسانا‌ها Asanas، ‌پرانایاما Pranayama و غیره
و برای ذهن راجا یوگا Raja Yoga و سایر یوگاها هستند که در اساس با نگرش‌های ذهنی مرتبط هستند
بدن و ذهن یک انرژی هستند. برای نمونه، اگر وقتی که خشمگین هستی بتوانی تنفس خود را کنترل کنی،
خشم ازبین می‌رود. اگر بتوانی به تنفس‌های آهنگین ادامه بدهی، ‌خشم نمی‌تواند بر تو چیره شود.
به‌همین ترتیب، اگر بتوانی به تنفس‌های منظم و آهنگین ادامه بدهی، شهوت جنسی نمی‌تواند بر تو مسلط شود.
شهوت وجود دارد ولی به تجلی نخواهد آمد. هیچکس نخواهد دانست که وجود دارد. حتی خودت نیز قادر نیستی آن را تشخیص بدهی. بنابراین سکس می‌تواند سرکوب شود، خشم می‌تواند سرکوب شود. توسط تنفس‌های آهنگین می‌توانی آن‌ها را چنان سرکوب کنی که حتی خودت نیز باخبر نباشی. ولی خشم یا شهوت هنوز هم در تو وجود دارند.
بدن آنها را سرکوب کرده، ‌ولی در درون و دست‌نخوره باقی می‌مانند.

فرد باید هم با بدن و هم با ذهن کار کند. بدن باید توسط روش‌های یوگا آموزش ببیند و ذهن توسط هشیاری.
اگر یوگا تمرین کنید نیاز به هشیاری بیشتر دارید زیرا چیزها لطیف‌تر خواهند شد. اگر خشمگین هستی، معمولاً می‌توانی از آن آگاه باشی زیرا بسیار زمخت و مشهود است. ولی اگر پرانایاما تمرین کنی، نیاز به هشیاری بیشتر داری،
به حساسیت شدید نیاز داری تا از خشم آگاه باشی زیرا اینک خشم لطیف‌تر خواهد شد.
بدن با آن همکاری نمی‌کند پس هیچ بیان فیزیکی از خشم وجود نخواهد داشت

اگر مردم تکنیک‌های هشیاری را عمل کنند و همزمان روش‌های یوگا را تمرین کنند، با حیطه‌های عمیق‌تر آگاهی آشنا خواهند شد
وگرنه فقط از امور زمخت و مشهود آگاه خواهند بود. اگر زمخت را تغییر بدهی ولی حیطه‌ی لطیف را تغییر ندهی، در یک دوگانگی خواهی بود. اینک تضاد خودش را به نوعی جدید نشان خواهد داد.
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو

آیا بین بدن و ذهن، بین مادّه و معرفت، بین جسم و روح تقسیم و جدایی وجود دارد؟
انسان چگونه می‌تواند از بدن و ذهن فراتر برود تا به معرفت روحانی دست بیابد؟

#پاسخ_قسمت_چهارم


مردم فکر می‌کنند که چون تشابهات بسیاری بین زبان‌ها وجود دارد پس باید یک زبان اصلی وجود می‌داشته که سایر زبان‌ها از آن آمده‌اند.
ولی این تشابهات به سبب یک زبان مشترک نیستند، این‌ها به سبب تشابهات در ذهن انسان وجود دارند
در سراسر دنیا، کسانی که ناکام شده‌اند همان صدا را می‌سازند؛ کسانیکه عاشق هستند صداهای مشابهی از خود بیرون می‌دهند
تشابه اساسی بین انسان‌ها تولید تشابهات خاصی در کلمات نیز می‌کند. ولی اینها را جدی نگیرید،
زیرا می‌توانید خود را در آنها گم کنید. حتی اگر بتوانید منابع بااهمیتی هم پیدا کنید، بی معنی است، بی‌ربط است.
برای یک سالک روحانی، اینها نکته‌ی اصلی نیستند.

و ذهن‌های ما چنان است که وقتی به جستجوی چیزی می‌رویم با یک پیش‌مفهوم preconception شروع می‌کنیم.
اگر من احساس کنم که مسلمان‌ها بد هستند، آنگاه پیوسته چیزهایی را خواهم یافت که از دلایل من حمایت کنند و در نهایت ثابت می‌کنم که حق با من بوده است! آنگاه وقتی یک مسلمان را ملاقات کنم شروع می‌کنم به یافتن ایرادات و هیچکس نمی‌تواند بگوید که من اشتباه می‌کنم، زیرا مدرک دارم!
فردی دیگر می‌تواند باهمان شخص برخورد کند و مفهومی ضد این را با خود داشته باشد. اگر برای او مسلمان یعنی انسان خوب، شواهد خوب بودن را می‌تواند در همین شخص مسلمان پیدا کند
خوب و بد چیزهای متضادی نیستند، باهم وجود دارند.
انسان این امکان را دارد که هر دو باشد، بنابراین به دنبال هرچه که در او باشی، می‌توانی آن را پیدا کنی!
در برخی موقعیت‌ها او خوب خواهد بود و در برخی مواقع دیگر بد خواهد بود. وقتی او را قضاوت می‌کنی،
بیشتر به تعریف تو بستگی دارد بجای خودِ آن موقعیت
بستگی به این دارد که به این موقعیت‌ها چگونه نگاه کنی.

برای نمونه اگر فکر کنی که سیگارکشیدن بد است، آنگاه بد می‌شود. اگر فکر کنی که یک رفتار مشخص بد است، آنوقت بد می‌شود.
اگر اینجا نشسته‌ایم و در حین صحبت ما فردی به خواب می‌رود، ‌اگر فکر کنی این کار بدی است، بد است!
ولی واقعیت این است که هیچ چیز بد نیست و هیچ چیز خوب نیست.
شخصی با یک نگرش متفاوت فکر می‌کند که همین عمل خوب است. او فکر می‌کند که اگر کسی بتواند در میان دوستانش دراز بکشد و بخوابد، خوب است زیرا احساس آزادی می‌کند.
پس بستگی به نگرش افراد دارد.

در مورد آزمایشاتی می‌خواندم که نیل A.S.Neill در مدرسه‌اش سامرهیل Summerhill انجام داده بود.
او آزمایشاتی در مورد نوعی جدید از مدارس انجام داده بود که در آنجا آزادی کامل وجود داشت. او مدیر مدرسه بود ولی هیچ انضباطی وجود نداشت. یک روز آموزگاری بیمار بود پس او به پسران گفت که آن شب سروصدا نکنند تااین آموزگار بتواند استراحت کند.
ولی همان شب پسرها شروع کردند به جنگیدن درست در اتاق مجاور آن آموزگار بیمار. نیل به طبقه‌ی بالا رفت. پسرها وقتی شنیدند که کسی بالا می‌آید ساکت و مشغول مطالعه شدند! نیل از پنجره داخل اتاق را نگاه کرد. یک پسر که تظاهر می‌کرد آماده‌ی خوابیدن می‌شود به بالا نگاه کرد و او را در پنجره دید و به بچه‌های دیگر گفت، “کسی نیست، فقط نیل است. بیایید؛ لازم نیست تمامش کنیم؛ فقط نیل است!” پس دوباره شروع کردند به جنگیدن باهم! و نیل مدیر مدرسه بود!

نیل چنین نوشت: “من خیلی خوشحال بودم که آنان چنان نترس بودند که می‌توانستند بگویند “نیازی نیست نگران باشید؛ فقط نیل است!” او از این بابت خوشحال بود، ولی هیچ مدیر مدرسه‌ای نمی‌توانست احساس خوشحالی کند.
هیچ مدیر مدرسه‌ای!
هرگز در تاریخ چنین چیزی وجود نداشته!

پس بستگی به خودت دارد که چگونه چیزها را تعریف کنی. نیل آن را بعنوان عشق احساس کرد،‌ ولی بازهم، این تعریف اوست
ما همیشه چیزهایی را پیدا می‌کنیم که به دنبال آن هستیم
می‌توانی هرچیزی را در دنیا پیدا کنی، اگر بطور جدی دنبال آن باشی!

پس با ذهنی که تثبیت‌شده دنبال چیزی می‌گردد، شروع نکن

فقط با ذهن جستجوگر شروع کن!
ذهن جستجو‌گر به این معنی نیست که دنبال چیزی خاص باشد، بلکه فقط جستجوگر باشد:
فقط جستن، بدون پیش‌فرض‌ها و مفاهیم از‌پیش تعریف شده، بدون هیچ چیزِ قطعی برای یافتن

ما به این دلیل چیزهایی پیدا می‌کنیم که به دنبالشان هستیم.

معنی داستان انجیلی برج بابل Tower of Babel این است: لحظه‌ای که سخن بگویی،‌ تقسیم شده‌ای.
داستان این نیست که مردم شروع کردند به صحبت کردن به زبان‌های مختلف، بلکه آنان فقط شروع کردند به حرف زدن. لحظه‌ای که صحبت کنی، سردرگمی وجود دارد. لحظه‌ای که چیزی بگویی، تقسیم شده‌ای. فقط سکوت است که یگانه است.


ادامه قسمت چهارم پاسخ 👇👇👇
#سوال_از_اشو

آیا می‌توانید شرح دهید که منظورتان از رویاها چیست؟

#پاسخ_قسمت_چهارم


در بدن ششم آینه‌ای وجود ندارد
اینک فقط کائنات وجود دارد
تو گم شده‌ای، دیگر وجود نداری؛ آن رویابین دیگر نیست. ولی رویا هنوز هم می‌تواند بدون رویابین وجود داشته باشد. و زمانی که رویایی بدون رویابین وجود داشته باشد،
به‌نظر واقعیت اصیل می‌آید. ذهن وجود ندارد، کسی نیست که فکر کند
پس: هرآنچه که شناخته شده، دانسته شده است. این دانش تو می‌شود. افسانه‌های خلقت می‌آیند؛ شناور گذر می‌کنند. تو وجود نداری؛ چیزها فقط بصورت شناور از کنار تو می‌گذرند. هیچکس وجود ندارد تا قضاوتی بکند؛ کسی نیست که خواب ببیند.
ولی ذهنی که وجود ندارد، هنوز هم هست. ذهنی که ازبین رفته هنوز وجود دارد ــ نه همچون یک فرد، بلکه همچون یک کلّیت کیهانی
تو نیستی ولی براهما Brahma هست. برای همین است که می‌گویند تمام دنیا رویای براهما است.
تمام دنیا یک رویا است:
مایا Maya است. نه رویای یک فرد،
بلکه رویا تمامیت هستی، ‌رویای آن کُلّ.
تو وجود نداری، ولی آن تمامیت خواب می‌بیند.

اینک تنها تمایز این است که آیا این رویا مثبت است. اگر مثبت باشد، توهمی است، رویا است، زیرا در حیطه‌ی نهایی،
فقط منفی وجود دارد. وقتی همه‌چیز بخشی از بی‌شکلی شده، وقتی همه‌چیز به منبع اصلی خود بازگشته،
آنگاه همه‌چیز وجود دارد و در عین حال وجود ندارد. مثبت تنها عامل باقی‌مانده، “مثبت” است که باید از آن جهش کرد.

بنابراین در بدن ششم، مثبت از دست می‌رود و تو به هفتمین بدن نفوذ می‌کنی. واقعیت بدن ششم دری است برای ورود به هفتم
اگر هیچ چیز مثبتی وجود نداشته باشد ــ نه افسانه و نه تصویر ــ آنگاه رویا متوقف شده است.
آنگاه فقط آنچه که هست وجود دارد: این‌چنینی suchness. اینک هیچ چیز جز هستی وجود ندارد.
اشیاء وجود ندارند، بلکه منبع وجود دارد. درخت وجود ندارد، بلکه بذر آن وجود دارد.
آنان که شناخته‌اند این نوع ذهن را سامادیِ بابذر Samadhi Sabeej خوانده‌اند. همه چیز گم شده است؛
همه چیز به‌منبع، به بذرِ کیهانی بازگشته است. درخت وجود ندارد، بلکه بذر آن هست.
ولی از همان بذر، هنوز هم رویادیدن ممکن هست
بنابراین حتی آن بذر نیز باید نابود شود.

در بدن هفتم نه رویا وجود دارد و نه واقعیت. تو فقط وقتی می‌توانی چیزیی را واقعی ببینی که رویا ممکن باشد.
اگر امکان رویادیدن وجد نداشته باشد، آنگاه نه واقعی وجود دارد و نه توهمی. بنابراین بدن هفتم مرکز است.
اینک رویا و واقعیت یکی شده‌اند. تفاوتی وجود ندارد.
یااینکه هیچی را خواب می‌بینی یا هیچی را می‌شناسی؛ ولی هیچی یکسان باقی می‌ماند.

اگر تور ا در خواب ببینم این یک توهم است. اگر خودت را ببینم این واقعی است. ولی اگر غیبت تو را خواب ببینم یا غیبت تو را ببینم، تفاوتی وجود ندارد. اگر غیبت چیزی را خواب ببینی، رویا همین است که خودِ غیبت هست. تفاوت فقط می‌تواند در مورد چیزی مثبت وجود داشته باش. بنابراین تا بدن ششم یک تفاوت وجود دارد. در بدن هفتم فقط هیچی باقی می‌ماند. حتی آن بذر نیز غایب است. این را سامادیِ بدونِ بذر Nirbeej Samadhi می‌خوانند. اینک امکان رویادیدن وجود ندارد.

پس هفت نوع رویا و هفت نوع واقعیت وجود دارند. اینها در یکدیگر نفوذ می‌کنند. به همین دلیل سردرگمی بسیار وجود دارد. ولی اگر تمایزی بین این هفت ببینی، اگر در این مورد روشن باشی، بسیار کمک می‌کند. روانشناسی هنوز در مورد شناخت رویاها بسیار عقب‌مانده است. هرآنچه که دانسته شده فقط در مورد رویاهای فیزیولوژیک و گاهی هم رویاهای ایتریک است. ولی حتی رویاهای ایترییک هم بعنوان رویای فیزیکی تعبیر شده است.

یونگ قدری عمیق‌تر از فروید تحقیق کرد، ولی تحلیل او از ذهن انسان را همچون اساطیری و مذهبی گرفته‌اند.
او هنوز هم آن بذر را دارداگر روانشناسی غرب بخواهد توسعه یابد، توسط یونگ است و نه فروید
فروید پیشگام بود، ولی اگر وابستگی به یافته‌های پیشگام جنبه‌ی وسواسی پیدا کند، هر پیشگام برای پیشرفت بیشتر، یک مانع خواهد بود. بااینکه فروید امروزه منسوخ شده است، روانشناسی غرب هنوز هم وسواسِ شروعِ فرویدیِ خود را دارد. امروزه فروید باید بخشی از تاریخ شود. روانشناسی باید بیش از پیش پیشرفت کند
در آمریکا سعی دارند که توسط روش‌های آزمایشگاهی در مورد رویا تحقیق کنند. آزمایشگاه‌های بسیاری برای خواب و خواب‌دیدن وجود دارند، ولی روش‌هایی که به‌کار برده می‌شود همگی در مورد فیزیولوژی است
اگر دنیای رویاها بخواهد شناخته شود روش‌های یوگا، تانترا و سایر تمرینات محرمانه باید معرفی شود
هرنوع رویا یک نوع واقعیت موازی با خودش دارد و اگر تمامی مایا Maya نتواند شناخته شود، اگر دنیای توهمات نتواند کاملاً شناخته شود، آنوقت شناختن واقعیت ممکن نیست
فقط توسط توهمات است که واقعیت می‌تواند دانسته شود

ادامه دارد

اشو
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو

گفتید که ما هفت بدن داریم:
یک بدن ایتریک، یک بدن ذهنی و غیره.
گاهی اوقات تنظیم زبان هندی با  عبارات روانشناسی غربی دشوار است.
ما در غرب نظریه‌ای در این خصوص نداریم، پس چگونه می‌توانیم این بدن‌های مختلف را به زبان خودمان ترجمه کنیم؟
بدن معنوی مشکلی نیست،
ولی ایتریک؟ ستاره‌ای؟!

#پاسخ_قسمت_چهارم


پس در بدن چهارم، آگاهی تو باید مانند آتش باشد ــ به سمت بالا برود. راه‌های بسیاری برای بررسی آن است.
برای نمونه، اگر ذهن به سمت سکس می‌رود،‌ درست مانند آب است که به پایین جاری است، زیرا مرکز سکس
در پایین قرار دارد. در بدن چهارم فرد باید چشم‌ها را به سمت بالا هدایت کند، نه پایین
اگر آگاهی به سمت پایین برود، باید از مرکزی شروع کند که بالای چشم‌ها است، ‌نه پایین چشم‌ها.
فقط یک مرکز است که بالای چشم‌ها قرار دارد که حرکت می‌تواند به آن سو برود: چاکرای آگیا Ajna.
حالا دو چشم باید با بالا و به سمت چشم سوم نگاه کنند.

چشم سوم به راه‌های مختلف یادآوری شده است. در هندوستان، تمایز بین دختر باکره با دختری که ازدواج کرده
توسط یک علامت رنگی مشخص می‌شود که روی چشم سوم دختر ازدواج کرده گذاشته می‌شود.
دختر باکره محکوم است که به پایین و مرکز جنسی نگاه کند، ولی زمانی که ازدواج کند باید به سمت بالا نگاه کند.
سکس باید از جنسیت به ورای جنسیت تغییر کند. برای کمک به یادآوری او که به بالا نگاه کند، از یک علامت رنگی،
یک تیلاک Tilak،‌ روی چشم سوم استفاده شده است.

از علامت‌ تیلاک روی پیشانی انواع بسیاری از افراد استفاده شده: سانیاسین‌ها sannyasins، پرستش‌کنندگان ــ
انواع بسیاری از علامت‌های رنگی. یا اینکه ممکن است از خمیر چوب صندل sandalwood استفاده شود.
لحظه‌ای که دو چشمان تو به سمت بالا و چشم سوم نگاه می‌کنند، در مرکز آتش بزرگی ایجاد می‌شود: یک احساس سوختن در آنجا هست. چشم سوم شروع به بازشدن می‌کند و باید خنک نگه داشته شود.
پس در هندوستان از خمیر چوب صندل استفاده می‌شود. این خمیر نه‌تنها خنک‌کننده است، بلکه عطر خاصی دارد
که با بدن سوم و فراسوی آن در ارتباط است. خنکای عطر و نقطه‌ی مشخصی که آنجا گذاشته می‌شود،
یک جاذبه در بالای چشم‌ها ایجاد می‌کند که یادآورِ چشم سوم است.

اگر چشمانت را ببندی و من انگشت خودم را روی محل چشم سوم تو قرار دهم، درواقع خودِ چشم سوم تو را لمس نمی‌کنم، ولی بااین حال شروع می‌کنی به حس کردن آن. حتی همین مقدار فشار کافی است.
یک لمس آرام با انگشت. پس آن عطر، آن تماس لطیف و خنکای آن کافی است.
آنگاه توجه تو همیشه از چشمانت به سمت چشم سوم جاری خواهد شد.

پس برای عبور از بدن چهارم فقط یک تکنیک، ‌یک شیوه وجود دارد و آن نگاه‌کردن به بالا است. شیرشاسان shirshasan، ایستادن روی سر، که بدن در حالت معکوس قرار می‌گیرد، بعنوان یک روش برای این کار استفاده می‌شد زیرا چشمان تو معمولاً به پایین نگاه می‌کنند. اگر روی سرت بایستی هنوز هم به پایین نگاه می‌کنی، ولی حالا، پایین، بالا است!
جریان انرژی تو به سمت پایین به جریان رو به بالا تبدیل شده است.

برای همین است که در مراقبه، حتی بدون اینکه بدانند، برخی افراد حالات معکوس به خود می‌گیرند.
آنان شروع می‌کنند به ایستادن روی سر زیرا جریان انرژی عوض شده است. ذهن آنان چنان برای جریان رو به‌پایین شرطی شده که وقتی جهت انرژی تغییر می‌کند، آنان احساس ناراحتی می‌کنند.
وقتی روی سر می‌ایستند باردیگر احساس راحتی می‌کنند، زیرا جریان انرژی باردیگر رو به پایین است!
ولی واقعاً حرکت رو به پایین نیست. در رابطه با مراکز انرژی، چاکراها، انرژی هنوز هم رو به بالا می‌رود
پس وضعیت ایستادن‌روی سر بعنوان یک روش برای رفتن از بدن چهارم به پنجم مورد استفاده بوده است.
نکته‌ی اصلی که باید به یاد سپرده شود این است که به بالا نگاه شود. این می‌تواند توسط تراتاک Tratak ــ خیره شدن به یک نقطه‌ی ثابت، توسط تمرکز روی خورشید، و روی اشیاء دیگر انجام شود.
ولی بهتر است که این کار در درون انجام شود. فقط چشم‌ها را ببندید.

ولی ابتدا باید از آن چهار بدن اول عبور کرد. فقط آنوقت مفید خواهد بود؛ وگرنه بی‌فایده است
درغیراینصورت حتی می‌تواند تولید اختلال کند و انواع بیماری‌ها را تولید کند؛ زیرا تمام تنظیمات سیستم برهم می‌خورد.
آن چهار بدن به پایین نگاه می‌کنند و تو با ذهن درونی به بالا نگاه می‌کنی.
آنگاه هرگونه امکانی هست که دچار شکاف شخصیتی یا اسکیزوفرنیا schizophernia شوی.

به‌نظر من اسکیزوفرنیا نتیجه‌ی چنین موردی است. برای همین است که روانشناسی معمولی نمی‌تواند عمیقاً وارد اسکیزوفرنیا شود
ذهن اسکیزوفرنی همزمان در جهات متضاد کار می‌کند: بیرون ایستاده و درون را نگاه می‌کند،

ادامه قسمت چهارم پاسخ 👇👇
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو:

لطفا چیزی در مورد تنش‌ها و آسودگی در هفت بدن برایمان بگویید.

#پاسخ_قسمت_چهارم

بدن چهارم بدن ذهنی است
درست همانطور که در بدن آسترال خواسته‌ها وجود دارند، در بدن ذهنی هم افکار وجود دارند:
افکاری متضاد؛ جمعیت بی‌شماری از آن‌ها، که هر فکر خودش را بعنوان تمامیت ذهن جا می‌زند و طوری تو را تسخیر می‌کند که گویی تمامیت، افکار و ذهن تو است
پس تنش در بدن چهارم توسط افکار خلق می‌شود
بی‌فکر‌بودن ــ نه در خواب، نه در بیهوشی، بلکه یک آگاهی و معرفتِ بدون فکر ـــ سلامت و بهبودی بدن چهارم است.
ولی چگونه می‌توان هشیار و بدون فکر بود؟

افکار در هر لحظه خلق می‌شوند. هرلحظه چیزی از گذشته‌ات با چیزی در زمان حال در تضاد قرار می‌گیرد.
تو قبلاً کمونیست بودی و حالا یک کاتولیک هستی که به چیزی دیگر باور آورده‌ای، ولی گذشته هنوز در تو وجود دارد. می‌توانی یک کاتولیک بشوی، ولی نمی‌توانی کمونیسم را دور بیندازی؛ در تو باقی می‌ماند. می‌توانی افکارت را عوض کنی، ولی افکار دورریخته‌شده همیشه در آنجا ممنتظر هستند. نمی‌توانی چیزی را که آموخته‌ای، دیگر نیاموزی!
آنها به عمق وجودت می‌رسند؛
در ناخودآگاه فرو می‌روند. آنها خودشان را به تو نشان نمی‌دهند زیرا آنها را دور ریخته‌ای، ولی آنجا باقی می‌مانند، منتظر فرصت خودشان هستند. و آن فرصت می‌آید. حتی در یک بازه‌ی زمانی ۲۴ ساعته، لحظاتی خواهند آمد که تو باردیگر یک کمونیست هستی و سپس یک کاتولیک می‌شوی!
آنها ادامه می‌دهند و پس و پیش می‌آیند و مجموع تاثیرات یک سردرگمی درونی خواهد بود.
پس برای بدن ذهنی، تنش به معنی سردرگمی است
افکار متضاد، تجربه های متضاد، انتظارات متضاد
و نتیجه‌ی نهایی آن یک ذهن سردرگم خواهد بود
و یک ذهن سردرگم اگر تلاش کند که به ورای سردرگمی برود، فقط بیشتر سردرگم خواهد شد؛
زیرا از حالا سردرگمی هیچ حالت شفاف و غیر سردرگمی نمی‌تواند بیرون بیاید

تو سردرگم هستی. جستار معنوی یک بُعد جدیدی برای سردرگمی تو خلق می‌کند. تمام سردرگمی‌های دیگر تو هنوز هم وجود دارند، و حالا یک سردرگمی جدید هم به آنها اضافه شده است! نزد این مرشد می‌روی، سپس نزد دیگری،‌ بعد از آن نزد دیگری می‌روی و هر مرشدی یک سردرگمی جدید برایت خواهد آورد. سردرگمی‌های قدیم هنوز هم هستند و یکی تازه هم به آنها اضافه می‌شود! یک تیمارستان خواهی شد! این چیزی است که در بدن چهارم، بدن ذهنی، رخ می‌دهد.
تنش در آنجا همین سردرگمی‌ها است

فرد چگونه این سردرگمی‌ها را متوقف کند؟

فرد چگونه این سردرگمی‌ها را متوقف کند؟

فقط وقتی می‌توانی سردرگمی‌ها را متوقف کنی که:
یک فکر را به جانبداری از فکر دیگر انکار نکنی
اگر هیچ چیز را انکار نکنی
اگر کمونیسم را به‌طرفداری از دین انکار نکنی
اگر خدا را به جانبداری از آتئیسم انکار نکنی
اگر همه چیز را آنطور که فکر می‌کنی بپذیری، پس انتخابی وجود ندارد که چیزی را برگزینی و آنوقت سردرگمی ازبین می‌رود
اگر به انتخاب کردن ادامه بدهی،
به تنش‌های خودت اضافه می‌کنی.

هشیاری باید بدون انتخاب باشد
باید از تمامیت روند افکارت هشیار باشی، از تمامیت سردرگمی
لحظه‌ای که از آن آگاه شوی، خواهی دانست که تمام آن سردرگمی بوده. چیزی را نباید انتخاب کرد
تمام آن خانه باید ترک شود
زمانی که بدانی که این فقط یک سردرگمی است، آن خانه هرلحظه می‌تواند رها شود،
هیچ مشکلی در ترک کردن آن وجود ندارد.

پس با هشیاری از تمام ذهنت شروع کن. انتخاب نکن، بی‌انتخاب باش
نگو، “من یک آتئیست هستم،”
یا
“من خدا را قبول دارم!”
نگو، “من مسیحی هستم،”
یا “من هندو هستم.” انتخاب نکن
فقط آگاه باش که تو گاهی بی‌خدا هستی و گاهی باخدا؛
گاهی یک مسیحی هستی و گاهی یک کمونیست؛ گاهی مقدس هستی و گاهی گناهکار
گاهی اوقات یک آرمان‌گرایی برایت جذاب است و گاهی اوقات یکی دیگر؛ ولی همگی اینها هوس و زودگذر هستند.

تماماً‌ از اینها آگاه باش
همان لحظه که از تمامی روند ذهن خودت آگاه شوی، لحظه‌ای است که بدون هویت خواهی شد. آنگاه دیگر با ذهنت هویت نگرفته‌ای
برای نخستین‌بار خودت را بعنوان یک معرفت و آگاهی می‌شناسی و نه یک ذهن.
خودِ ذهن برایت یک موضوع و شیي می‌شود. درست همانطور که از مردم دیگر آگاه هستی، درست همانطور که از اثاثیه‌ی منزلت آگاه هستی
از ذهن و از روند ذهنی خودت نیز آگاه خواهی شد.

ادامه دارد...

اشو
مالیخولیا

#پاسخ_قسمت_چهارم


گوتام بودا، ماهاويرا يا پارش وانات، اين ها در اوج ثروت بودند، و سپس ديدند كه ثروت تقريباً باري گران است. پيش از اينكه مرگ تو را بربايد، چيزي ديگر بايد يافته شود، و آنان به قدر كافي شجاعت داشتند كه تمام آن ثروت را رها كنند.
ترك دنياي اين ها مورد سوءتفاهم قرار گرفته است. آنان به اين سبب ثروت را رها كردند كه نمي خواستند حتي يك ثانيه بيشتر از آن براي پول و قدرت وقت بگذارند، زيرا آنان اوج را تجربه كرده بودند، و در آنجا چيزي وجود ندارد.
آنان به بالاترين پله از نردبام رسيده و دريافته بودند كه به هيچ كجا رهنمون نيست، فقط نردبامي است كه به هيچ كجا منتهي نمي شود. وقتي كه جايي در وسط يا پايين تر از وسط قرار داري، اميد داري. زيرا پله هاي ديگري بالاتر از تو وجود دارند.
زماني مي رسد كه در بالاترين پله قرار داري و در آنجا فقط خودكشي يا جنون وجود دارد، به لبخندزدن ادامه مي دهي تا مرگ كارت را تمام كند، ولي در عمق وجودت خوب مي داني كه زندگي را به هدر داده اي
در شرق افسردگي هرگز يك مشكل نبوده است. فقير به اين عادت كرده بود كه از هرچيز اندكي كه داشت لذت ببرد
و غني آموخته بود كه تمام دنيا را نيز در زير پا داشتن، هيچ معنايي ندارد،
بايد دنبال معني بود، نه در پي پول
و آنان سابقه اي طولاني داشتند. مردم هزاران سال است كه در پي حقيقت بوده و آن را يافته اند. نيازي به افسرده بودن و نااميد بودن نيست، فقط بايد در بعدي ناشناخته حركت كني. آنان هرگز اين بعد را كشف نكرده بودند، ولي همانطور كه در آن جهت جديد به اكتشاف مي پرداختند، اين برايشان به معناي يك سفر دروني، سفري به دورن خويشتن بود
آنان هرآنچه را كه گم كرده بودند دوباره به دست آوردند
غرب نيازي بسيار اضطراي به نهضتي در #مراقبه دارد، وگرنه اين افسردگي مردم را خواهد كشت
و اين ها مردماني هستند كه بسيار بااستعداد هستند، زيرا به قدرت دست يافته اند، به پول رسيده اند، به هرچه كه خواسته اند رسيده اند.... به بالاترين مدارج تحصيلي. اينان مردماني بااستعداد هستند، و همگي دچار نوميدي شده اند
اين خطرناك خواهد بود، زيرا بااستعدادترين مردم ديگر اشتياقي به زندگي كردن ندارند
و مردماني بي استعداد، شوق زندگي دارند، ولي اينان حتي براي به دست آوردن قدرت، پول، تحصيلات و اعتبار هيچ استعدادي ندارند. آنان تواني ندارند، بنابراين در رنج هستند و احساس افليج بودن مي كنند. آنان به تروريست تبديل مي شوند، به سمت خشونت هاي بي جا روي مي آورند، فقط به دليل انتقام جويي، زيرا هيچ كار ديگري از آنان برنمي آيد، ولي مي توانند نابود كنند.
و مردمان غني تقريباً آماده هستند تا از هر درختي خودشان را حلق آويز كنند
زيرا براي زنده ماندنشان دليلي نمي بينند. قلب هاي آنان مدت ها پيش از تپيدن باز ايستاده است. آنان فقط جسد هستند ، خوب تزيين شده، مورد احترام،
ولي كاملاً تهي و عبث
غرب واقعاً در موقعيتي بسيار وخيم تر از شرق قرار دارد، باوجودي كه براي كساني كه درك نمي كنند، به نظر مي آيد كه غرب در موقعيت بهتري قرار دارد، زيرا شرق دچار فقر است. ولي در مقايسه با شكست خوردن ثروت،
فقر مشكل چنداني نيست، آنگاه انسان واقعاً فقير است.
يك انسان فقير معمولي دست كم اميدهايي دارد، روياهايي دارد، ولي فرد غني هيچ چيز ندارد
آنچه مورد نياز است يك نهضت مراقبه است تا به تمام افراد برسد
و در غرب، اين مردمان افسرده نزد روانكاوها، درمانگران و انواع شيادان مي روند. كساني كه خودشان افسرده هستند، از بيمارانشان نيز افسرده تر هستند، اين طبيعي است، زيرا تمام روز را مشغول شنيدن موارد افسردگي، نااميدي و بي معني بودن هستند. و با ديدن اينهمه مردمان بااستعداد در چنين موقعيت هاي اسف آور، آنان روحيه خودشان را نيز از دست مي دهند. آنان نمي توانند كمكي بكنند، خودشان نياز به كمك دارند.

عملكرد مدرسه ي من اين خواهد بود تا مردم را با انرژي #مراقبه_گون آماده سازد و آنان را راهي دنيا سازد، فقط به عنوان نمونه هايي براي افسردگان
اگر مردم ببينند كه افرادي هستند كه افسرده نيستند، بلكه برعكس، بسيار مسرور هستند، شايد اميدي در آنان زاده شود. اينك مي توانند همه چيز داشته باشند و نيازي به نگراني نيست
آنان مي توانند به مراقبه بپردازند.
من به شما ترك كردن دنيا و ثروتتان يا هيچ چيز ديگر را آموزش نمي دهم. بگذاريد همه چيز همانطور كه هست باشد.
فقط يك چيز ديگر را به زندگي خود اضافه كنيد. تاكنون فقط مشغول اضافه كردن چيزها به زندگي تان بوده ايد.
حالا چيزي را به #وجودتان اضافه كنيد، و همان چيز، موسيقي را خواهد آورد، معجزه خواهد كرد، آن چيز هيجاني تازه، يك جواني با طراوت و يك شادابي جديد خلق خواهد كرد.
افسردگي مشكلي غيرقابل حل نيست. مشكلي بزرگ است،
ولي چاره بسيار آسان است.

#اشو
#کتاب_انتقال_چراغ_جلد_یک
#برگردان :محسن خاتمی