عشق و نور
961 subscribers
289 photos
1.13K videos
19 files
506 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی و صوتی های نرمین مختص مالک کانال

https://t.me/salamzendgi7

لینک تمام کنفرانسها


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
ادامه پاسخ 👇👇

اجتماع، مذهب و سنت مانع است.

اما اگر ببینید نوجوان کاملا یکرنگ و خالص است. این کمک می کند تا خود آنها هم یکرنگ و خالص باشند و این به
اصطلاح شکاف بین نسل ها(که خیلی هم راجع به آن صحبت می شود) می تواند به سادگی از میان برداشته شود.
چنین شکافی می تواند به خودی خود ناپدید گردد.
پر دردسرترین مشکل آمیزش جنسی است.
فرزندان باید قادر باشند دقیقاً آنچه را که در ذهنشان می گذرد بیان کنند.
نیازی نیست چیزی را مخفی نگه دارند.
چرا که هر چه در ذهنشان می گذرد طبیعی است. آنها باید برای اندرز گرفتن از پدر و مادر پیش قدم شوند:
راه و چاه چیست؟
در فلان مورد چه کار می شود کرد؟

آنها در وضعیت آشفته یی به سر می برند. احتیاج به کمک دارند.
به چز پدر و مادر به چه کسی می توانند روی بیاورند؟

هر مشکلی پیش می آمد خود من راحت آن را با پدر و مادرم در میان می گذاشتم

پیشنهاد من این است: 
نوجوانان نباید چیزی را از پدر و مادرشان از معلمشان و... مخفی نگه دارند.
باید بی چون و چرا صادق باشند.
و آنوقت این شکاف از بین خواهد رفت.
برای ما از میان رفتن این شکاف ضروری است. خودتان ببینید
آخر ما با چه نوع اجتماعی طرف هستیم؟
بین والدین و فرزندان
بین زن و شوهر
بین معلم و شاگرد شکاف هست.
دوروبر ما تا چشم کار می کند شکاف هست. مردم با همه گونه شکافی محاصره شده اند.
ارتباط بین آدم ها نابود شده است.
این که نشد اجتماع!
چون مراوده یا ارتباطی وجود ندارد هیچکس نمی تواند درد دلش را بگوید همه واپس خورده اند.
همه آرزوها و امیال خود را سرکوب می کنند.
همه عصبانی اند احساس تنهایی و نومیدی می کنند.
ما نسلی خشمگین تحویل اجتماع داده ایم.
ما فلسفه پوچی و بیهودگی را رواج داده ایم.
و دلیل همه اینها این است که فرزندان تماس خود را با والدین از دست داده اند.
فرزندان می توانند وظیفه مهمی را بر عهده گیرند. آنها شهامت انجام این کار را دارند.
شاید والدین قادر به این کار نباشد.
آنها زیاده از حد شرطی شده اند.
نوجوانان مستعد یادگیری اند.
به آنها بیاموزید که با والدین صادق باشند.
من با پدرم یک قرارداد بستم به او گفتم:
می خواهم یک قرارداد ببندم.
او گفت: راجع به چه؟
گفتم: قرارداد این است که هر وقت مرا تنبیه کردید دفعه بعد من حقیقت را نخواهم گفت.
و این چیزی است که در سراسر جهان اتفاق می افتد اینکه حقیقت مورد تنبیه قرار می گیرد.
در این صورت دیگر چه کسی می تواند حقیقت را به زبان بیاورد؟
بعد آدم ها شروع می کنند به دروغ گفتن،چون به دروغ پاداش داده می شود!
بنابراین به پدرم گفتم:
تصمیم با شماست اگر دلتان می خواهد دروغ بگویم اگر قرار است برای دروغ پاداش بگیرم،من می توانم دروغ بگویم.
اما اگر شما آماده اید تا به حقیقت پاداش بدهید آنوقت من حقیقت را به زبان خواهم آورد.
شما نباید برای آن مرا تنبیه کنید.
و او گفت: قبول!
این روش ساده یی است.
اگر شما نتوانید با پدر و مادر خودتان رو راست حرف بزنید در این دنیا هیچکس را نمی توانید پیدا کنید که از آنها غریبه تر نباشند.
پدر و مادر تو هم غریبه اند.
اما آنها نزدیک ترین و صمیمی ترین غریبه های این عالم محسوب می شوند.
با آنها درد دل کن.
حرفت را رو راست به آنها بزن تا شکافی باقی نماند این به آنها هم کمک می کند با تو صادق باشند.
این نکته یی است که باید آویزه گوش کنی:
هیچ چیز بهتر از صداقت و خلوص نیست.
حقیقت، همین کیفیتها را در دیگران بر می انگیزد.

#اشو
#کودک_نوین
مراقبه یعنی:
در وادی جاودانگی گام نهادن،
یعنی پیشروی در ابدیت درون،
یعنی  درک الوهیت باطن

کودکی بهترین دوره زندگی انسان برای مراقبه است. هر چه سن انسان بالاتر برود،به مراقبه نشستن برایش دشوار می‌گردد.
کودک با صلاحیت ترین موجود برای این کار بشمار می‌آید،برای اینکه:
بار دانش،تحصیل و چیزهای دیگر بر وجودش سنگینی نمیکند.او معصوم است.   
                
#اشو
#عشق_رقص_زندگی
اشـoshoـو:
#به_کودکان_احترام_بگذارید

هر كودك يك معجزه است.
به كودكان احترام بگذاريد.
به آنها بی توجهی نكنيد.
هر كودكی ملاقات ميان آسمان و زمين است.
در كودكان، ماده و آگاهی با هم ملاقات مي كنند؛‌ دنياي مرئی و نامرئی. 

به كودكان احترام بگذاريد و به آنها توجه كنيد. هرگاه به كودكي بی توجهي كنيد، درست مثل اين است كه او را كشته ايد. سالهای سال است كه در سرتاسر دنيا، كودكان به قتل مي رسند.
هر روز كودكان در سرتاسر دنيا قتل عام مي شوند.
لحظه اي كه به كودك خود احترام نمی گذاريد و او را به ديده دارايی خود می نگريد، روح و روان كودك شما می ميرد. كودكان روحانی هستند.

وجود كودكان،‌ يعني اينكه:
خداوند هنوز به نجات و رستگاري انسانها اميد دارد.

هر کودکی معصوم به دنیا می آید،
و هر کودکی زرنگ و ریا کار و دروغ گو میشود.
به نظر میرسد تنها ماندن و بقا در این دنیای زرنگ، زرنگی بیشتر باشد.
وقتی همه از یکدیگر بهره برداری میکنند، به نظر میرسد که: 
زرنگ بودن یک اسلحه است.

هر کودکی قدیس به دنیا می آید و در نهایت تبدیل به موجودی رزل میشود.
هر کودکی معنوی متولد میشود و سیاستمدار میشود.

آگاه باش که:
نباید هدفت فقط زنده ماندن در دنیا باشد.
زیرا حتی اگر زنده هم بمانی مرگ خواهد آمد.
حتی اگر تمام پولها را هم داشته باشی ، مرگ می آید.
اگر تمام قدرتها و پرستیژها را داشته باشی ساختگی خواهد بود.
زیرا در درون فقیر و خالی هستی.

فرد هوشمند واقعی کسی است که:  گنج درونی اش را کشف می کند،
ابدیت را کشف می کند،
خدا را کشف می کند.
این تعریف من از شخص باهوش است.
کسی که خدا را کشف می کند. تا وقتی خدا را کشف نکرده ای فکر نکن که باهوشی.
شاید عاقل باشی اما باهوش نیستی.
عاقل بودن آسان است. می توانی به دانشگاه بروی و درجه بگیری.
می توانی کتاب بخوانی و کلمات بزرگ را یاد بگیری.
می توانی سخنران خوبی بشوی، نویسنده و فیلسوف خوب اما همچنان باهوش نیستی،

به یاد بسپار:
هوشمندی فقط با #مراقبه ممکن است.
#وقتی ذهن در مراقبه حل می شود ، #وقتی افکار دیگر مشغله ای دائمی نیستند،
#وقتی هر وقت خواستی می توانی افکار را کنار بگذاری و به خواست خودت به درون خالیا بروی،
#وقتی قربانی ذهن نیستی بلکه اربابی
#آنگاه_هوشمندی.

در آن لحظات
کشف می کنی که کیستی.
کشف می کنی زندگی چیست.
کشف می کنی معنای خدا چیست.
نمی توانی معنا را در فرهنگ لغت پیدا کنی، باید در وجود خودت آن را کشف کنی.

#اشو
هر کودکی #هوشمند به دنیا می‌آید. هوشمندی چیزی نیست که برخی داشته باشند و برخی نداشته باشند.
هوشمندی رایحه ی زندگی است.
اگر زنده هستی، هوشمند هم هستی. هوشمندی یک پدیده طبیعی است.

انسانهای معدودی هوشمندانه زندگی  می کنند و کمیاب هستن کسانی که هوشمندانه بمیرند.

بسیاری از مردم در تمام زندگی نادان باقی می مانند، و آنان در ابتدا غیر هوشمند نبودند.

پس چه اتفاقی افتاده؟
وقتی آنان کودکانی خردسال بودند،
به والدین و راهنمایان اعتماد کردند......

در دنیایی بهتر، والدین اگر واقعا فرزندانشان را دوست بدارند، به آنان خواهند آموخت که: 
به هوشمندی خودشان اعتماد کنند.

در دنیایی بهتر، والدین به فرزندان کمک میکنند تا هر چه سریع تر مستقل باشند و به خودشان متکی شوند.

در دنیایی بهتر، کودکان هر چه زودتر به خودشان واگذار می شوند.

تمام تلاش والدین باید این باشد که کودک از هوشمندی خودش بهره ببرد.

اگر بد آموزی، هدف نباشد_این خواهد بود که کودک را بار ها و بارها به هوشمندی خودش واگذارد،
تا بتواند عمل کند.
و از هوشمندی خودش استفاده ببرد.
       
#اشو
#کتاب_راز
چهره ی اصیل هر کودک،
چهره ی خداست.

البته خدای من، خدای یک مسیحی، خدای یک هندو، خدای یک یهودی نیست.
خدای من حتی یک شخص نیست بلکه یک #حضور است.
کمتر شبیه به گل و بیشتر شبیه به یک رایحه است.
تو می توانی آن را حس احساس کنی،
ولی نمی توانی آن را با دست بگیری،
تو می توانی به وسیله ی آن غرقه شوی، ولی نمی توانی آن را مالک شوی.
خدای من چیزی عینی، آنجا، نیست. خدای من همان ذهنیت است، اینجا.

#اشو
#کودک_نوین
مراحل شکل گیری نفْس (ego)در کودک
قسمت سوم

ششمین در، “خود همچون دلیل” self as reason است.
کودک راه‌های استدلال، منطق و بحث را یادمی‌گیرد. او می‌آموزد که می‌تواند مسایل را حل کن. استدلال یک حمایت بزرگ از خود اوست، مردم به این دلیل باهم بحث می‌کنند.
برای همین است که مردمان تحصیل‌ کرده فکر می‌کنند که کسی هستند. تحصیلات نداری؟ قدری احساس خجالت می‌کنی! تو مدارک عالی داری ـــ در ادبیات یا فلسفه دکترا داری ـــ و سپس گواهینامه‌ات را پیوسته نشان می‌دهی: برنده‌ی جایزه طلا هستی؛ در دانشگاه شاگرد اول شده‌ای و چنین و چنان! چرا؟
چون می‌خواهی نشان بدهی که فردی منطقی و تحصیل‌کرده هستی و می‌توانی دلیل بیاوری؛ در بهترین دانشگاه‌ها تحصیل کرده‌ای و بهترین استادان را داشته‌ای:
“من بهتر از هرکس دیگر می‌توانم مباحثه کنم.”
استدلال یک حمایت بزرگ می‌شود.

و هفتمین در، تلاش مناسب است
هدف زندگی، جاه‌طلبی، شدن: فرد کیست و چیست و می‌خواهد چه بشود و چطور بشود. ملاحظات آینده، رویاها و اهداف درازمدت پدیدار می‌شوند.
این آخرین مرحله از نفس است.
دراینجا فرد شروع به اندیشیدن می‌کند که در دنیا چه کند تا اثری در تاریخ از خود برجای بگذارد؛ یا در این ماسه‌های زمان امضایی از خود برجا گذارد.
یک شاعر بشود؟
یک سیاستمدار بشود؟
یک ماهاتما بشود؟
این کار را بکند یا آن کار را؟
زندگی به سرعت درجریان است، سریع می‌گذرد و فرد باید کاری کند؛ وگرنه دیر یا زود هیچ می‌شود و هیچکس حتی خبردار نمی‌شود که او وجود داشته.
فرد می‌خواهد یک اسکندر بشود یا یک ناپلئون! اگر ممکن باشد می‌خواهد فرد خوبی بشود: مشهور و شناخته‌شده، یک قدیس، یک روح والا Mahatma
اگر ممکن نباشد، آنوقت بازهم می‌خواهد کسی بشود!
بسیاری از قاتلان در دادگاه اعتراف کرده‌اند که مقتول را به این دلیل نکشته‌اند که علاقه‌ای به کشتن او داشته‌اند، بلکه فقط می‌خواسته‌اند که نامشان در صفحه‌ی اول روزنامه‌ها منتشر شود.

مردی یک نفر را از پشت سر به‌قتل رساند. آمد و کسی را که هرگز ندیده بود از پشت زخمی کرد و کشت. مقتول کاملاً برای او ناشناس بود؛ باهم آشنایی نداشتند، هیچ دوستی و دشمنی بین قاتل و مقتول وجود نداشت. و او حتی صورت فردی را که کشته بود ندیده بود. آن مرد در ساحل نشسته بود و به امواج نگاه می‌کرد و این مرد آمد و او را کشت.

حاضران در دادگاه تعجب کرده بودند ولی قاتل گفت، “من به خود این فرد که کشتم توجهی نداشتم. او می‌توانست هرکس دیگری باشد. من آنجا رفته بودم تا کسی را به قتل برسانم. اگر این مرد آنجا نبود، فرد دیگری را می‌کشتم!” پرسیدند: “ولی چرا؟”
مرد گفت، “چون می‌خواستم عکس و اسم من در صفحه اول روزنامه‌ها بیاید. حالا اشتیاق من برآورده شده. حالا در سراسر کشور در مورد من صحبت می‌کنند، خوشحال هستم. آماده هستم که بمیرم. اگر مرا به مرگ محکوم کنید
با خوشحالی خواهم مرد. من شناخته شدم. مشهور شدم!”

اگر نتوانی مشهور شوی، سعی می‌کنی بدنام بشوی. اگر نتوانی ماهاتما گاندی بشوی، دوست داری آدلف هیتلر بشوی ـــ ولی هیچکس مایل نیست که یک هیچکس بماند.

اینها هفت در بودند که توسط آنها توهم نفْس تقویت می‌شوند؛ قوی‌تر و قوی‌تر می‌شوند. و اگر درک کنید،‌اینها هفت دری هستند که باید نفس را باردیگر از آنها بیرون فرستاد. آهسته‌آهسته، ازمیان هر در باید نگاهی عمیق به نفس خودت بیندازی و با آن خداحافظی کنی.
آنوقت هیچی برمی‌خیزد.

#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: ‌محسن خاتمی
هر کودکی هوشمند به دنیا می‌آید. هوشمندی چیزی نیست که برخی داشته باشند و برخی نداشته باشند.
هوشمندی رایحه ی زندگی است.
اگر زنده هستی، هوشمند هم هستی. هوشمندی یک پدیده طبیعی است.

انسانهای معدودی هوشمندانه زندگی  می کنند و کمیاب هستن کسانی که هوشمندانه بمیرند.

بسیاری از مردم در تمام زندگی نادان باقی می مانند، و آنان در ابتدا غیر هوشمند نبودند.

پس چه اتفاقی افتاده؟
وقتی آنان کودکانی خردسال بودند،
به والدین و راهنمایان اعتماد کردند......

در دنیایی بهتر، والدین اگر واقعا فرزندانشان را دوست بدارند، به آنان خواهند آموخت که: 
به هوشمندی خودشان اعتماد کنند.

در دنیایی بهتر، والدین به فرزندان کمک میکنند تا هر چه سریع تر مستقل باشند و به خودشان متکی شوند.

در دنیایی بهتر، کودکان هر چه زودتر به خودشان واگذار می شوند.

تمام تلاش والدین باید این باشد که کودک از هوشمندی خودش بهره ببرد.

اگر بد آموزی، هدف نباشد_این خواهد بود که کودک را بار ها و بارها به هوشمندی خودش واگذارد،
تا بتواند عمل کند.
و از هوشمندی خودش استفاده ببرد.

نخستین ابراز عشق به کودک این است که:
در هفت سال اول زندگی اش او را کاملا وحشی به حال خود رها کنی.
نباید او را به هندو ، زرتشتی یا بودایی و... تبدیل کرد.

هرکسی که سعی کند کودک را به کیشی درآورد:
دلسوز نیست ، ظالم است.
او در حال آلوده ساختن یک روح
تازه وارد و شاداب است.

#اشو
#کودک_نوین
ادامه 👆👆👆

آنوقت او هم سعی می‌کند حضور خودش را اعلام کند. شروع می‌کند به خراب کردن وسایل، یا شروع می‌کند به سیگارکشیدن و هرکاری را که شما دوست ندارید انجام می‌دهد! و خواهد گفت: “حالا می‌بینید؟
باید به من توجه کنید؛ باید حضور مرا احساس کنید. باید بدانید که من کسی هستم و اینجا هستم و نمی‌توانید مرا نادیده بگیرید.”

اینگونه است که آدم خوب و آدم بد: گناهکار و قدیس زاده می‌شوند.


مراحل شکل گیری نفْس (ego)در کودک
قسمت سوم

⭐️ششمین در، “خود همچون دلیل” self as reason است.
کودک راه‌های استدلال، منطق و بحث را یادمی‌گیرد. او می‌آموزد که می‌تواند مسایل را حل کن. استدلال یک حمایت بزرگ از خود اوست، مردم به این دلیل باهم بحث می‌کنند.
برای همین است که مردمان تحصیل‌ کرده فکر می‌کنند که کسی هستند. تحصیلات نداری؟ قدری احساس خجالت می‌کنی! تو مدارک عالی داری ـــ در ادبیات یا فلسفه دکترا داری ـــ و سپس گواهینامه‌ات را پیوسته نشان می‌دهی: برنده‌ی جایزه طلا هستی؛ در دانشگاه شاگرد اول شده‌ای و چنین و چنان! چرا؟
چون می‌خواهی نشان بدهی که فردی منطقی و تحصیل‌کرده هستی و می‌توانی دلیل بیاوری؛ در بهترین دانشگاه‌ها تحصیل کرده‌ای و بهترین استادان را داشته‌ای:
“من بهتر از هرکس دیگر می‌توانم مباحثه کنم.”
استدلال یک حمایت بزرگ می‌شود.

⭐️هفتمین در، تلاش مناسب است
هدف زندگی، جاه‌طلبی، شدن: فرد کیست و چیست و می‌خواهد چه بشود و چطور بشود. ملاحظات آینده، رویاها و اهداف درازمدت پدیدار می‌شوند.
این آخرین مرحله از نفس است.
دراینجا فرد شروع به اندیشیدن می‌کند که در دنیا چه کند تا اثری در تاریخ از خود برجای بگذارد؛ یا در این ماسه‌های زمان امضایی از خود برجا گذارد.
یک شاعر بشود؟
یک سیاستمدار بشود؟
یک ماهاتما بشود؟
این کار را بکند یا آن کار را؟
زندگی به سرعت درجریان است، سریع می‌گذرد و فرد باید کاری کند؛ وگرنه دیر یا زود هیچ می‌شود و هیچکس حتی خبردار نمی‌شود که او وجود داشته.
فرد می‌خواهد یک اسکندر بشود یا یک ناپلئون! اگر ممکن باشد می‌خواهد فرد خوبی بشود: مشهور و شناخته‌شده، یک قدیس، یک روح والا Mahatma
اگر ممکن نباشد، آنوقت بازهم می‌خواهد کسی بشود!
بسیاری از قاتلان در دادگاه اعتراف کرده‌اند که مقتول را به این دلیل نکشته‌اند که علاقه‌ای به کشتن او داشته‌اند، بلکه فقط می‌خواسته‌اند که نامشان در صفحه‌ی اول روزنامه‌ها منتشر شود.

مردی یک نفر را از پشت سر به‌قتل رساند. آمد و کسی را که هرگز ندیده بود از پشت زخمی کرد و کشت. مقتول کاملاً برای او ناشناس بود؛ باهم آشنایی نداشتند، هیچ دوستی و دشمنی بین قاتل و مقتول وجود نداشت. و او حتی صورت فردی را که کشته بود ندیده بود. آن مرد در ساحل نشسته بود و به امواج نگاه می‌کرد و این مرد آمد و او را کشت.

حاضران در دادگاه تعجب کرده بودند ولی قاتل گفت، “من به خود این فرد که کشتم توجهی نداشتم. او می‌توانست هرکس دیگری باشد. من آنجا رفته بودم تا کسی را به قتل برسانم. اگر این مرد آنجا نبود، فرد دیگری را می‌کشتم!” پرسیدند: “ولی چرا؟”
مرد گفت، “چون می‌خواستم عکس و اسم من در صفحه اول روزنامه‌ها بیاید. حالا اشتیاق من برآورده شده. حالا در سراسر کشور در مورد من صحبت می‌کنند، خوشحال هستم. آماده هستم که بمیرم. اگر مرا به مرگ محکوم کنید
با خوشحالی خواهم مرد. من شناخته شدم. مشهور شدم!”

اگر نتوانی مشهور شوی، سعی می‌کنی بدنام بشوی. اگر نتوانی ماهاتما گاندی بشوی، دوست داری آدلف هیتلر بشوی ـــ ولی هیچکس مایل نیست که یک هیچکس بماند.

💫اینها هفت در بودند که توسط آنها توهم نفْس تقویت می‌شوند؛ قوی‌تر و قوی‌تر می‌شوند. و اگر درک کنید،‌اینها هفت دری هستند که باید نفس را باردیگر از آنها بیرون فرستاد. آهسته‌آهسته، ازمیان هر در باید نگاهی عمیق به نفس خودت بیندازی و با آن خداحافظی کنی.
آنوقت هیچی برمی‌خیزد.

#اشو
#سوترای_دل
تفکر همیشه در درون شناخته ها و
در پیرامون شناخته هاست.
تو نمی توانی از خلال شناخته ها،
با ناشناخته تماس بگیری.

پس، شناخته ها را دور بریز و
با ناشناخته تماس بگیر
و این چیزی ست که من آن را
مراقبه می نامم.

#اشو
#یک_فنجان_چای
شما قرن هاست که در خواب هستید
و این خواب، جزیی از طبیعت شما شده،
شما فراموش کرده اید که بیداری چیست
وچه طعمی دارد.

سه نوع انسان وجوددارد و رفتارمرشد
باهریک متفاوت است:
والاترین نوع انسان فردی است که وضعیت #بی_ذهنی را چشیده باشد.
رفتارمرشدبا اوکاملا"متفاوت است،
زیرا می داند که او درک می کند.
ذهن انسان معمولا"آنقدر سر و صدا راه
می اندازد که اجازه نمی دهد که انسان چیزی بشنود.
وقتی که وراجی های ذهن متوقف شد
برای نخستین بار از موسیقی وجود خویش آگاه می شوی، و برای نخستین بار از موسیقی جهان هستی آگاه می گردی.
باانسان نوع اول چون مانعی درکار نیست، اتصال ممکن می گردد.

دومین نوع انسان:
انسانی است که بین انسان
نوع اول وسوم قرارمی گیرد.
او ذهنی مراقبه گر دارد.
ولی هنوز به مرحله ی بی ذهنی نرسیده،
او در راه است.
او آموخته که قدری ساکت و موزون تر از سایر مردم باشد. سر و صدای ذهنی هست، ولی در دور دست، 
او قادر است تا خود را از آن جداکند.
او دیگر با ذهنش #هم_هویت نیست.
او فکرنمی کند که من همانم که ذهنم هست.
ذهنش آنجاست،  هنوز وراجی می کند
و هنوز حقه های قدیم را می زند ولی
او تا اندازه ای آگاه شده که برده ذهن اش نباشد.
در وضعیت بی ذهنی، ذهن تو را ترک می کند.
ذهن تشخیص داده که این آدم فرا رفته،
فراتر ازقدرت من، اینک نمی توان بیش از این او را استثمارکرد.
او دیگربامن هم هویت نیست، 
او از من استفاده می کند، ولی من دیگر قادر به استفاده از او نیستم.
انسان نوع دوم که بینابین است،
گاهی به الگوهای قدیم باز میگردد 
و توسط ذهن مورد استفاده قرارمی گیرد
و گاهی نیز از الگو ها فراتر می رود.
ذهن هنوز کاملا"مطمئن نیست
که بازی را باخته، هنوز امید دارد.
زیرا در این وضعیت انسان گاهی به ذهن
گوش می دهد و با او هم هویت می گردد. فاصله ی او با ذهن زیاد نیست و هر لحظه ناهشیاری کافی ست تا ذهن پیروز شود و دوباره فرمانروایی کند.
این انسان نوع دوم است:
انسانی متفکر و مراقبه گر که
بارقه هایی از جاودانگی را  دیده است.
انسان نوع اول در بی ذهنی وجاودانگی
سکنا گزیده است.
انسان نوع دوم فقط بارقه هایی دیده
که البته ارزش زیادی دارد، رفتار مرشد با انسان نوع دوم متفاوت است،
زیرا با نوع اول، #اتحاد ممکن است
و با نوع  دوم #ارتباط.

و سپس، انسان نوع سوم:
انسانی که با ذهنش و با نفسش هم هویت است.
با این نوع انسان، حتی ارتباط داشتن هم
ممکن نیست و راهی برای ایجاد رابطه وجود ندارد.
واژه ی " هم هویتی "زیباست، یعنی به
جیزی هویت دادن. وقتی که تو با ذهن، یکی بشوی، دیگر جدا و مستقل نیستی، به خواب رفته ای. خواب متافیزیکی.
تو هویت اصیل خویش را از دست داده ای و با چیزی یگانه شده ای که نیستی.
یکی شدن با چیزی که نیستی یعنی :
هم هویت شدن با آن
ولی وضعیت انسان معاصر چنین است. یکی هندو شده، دیگری مسیحی شده و یا دیگری هندی است و یا ایتالیایی و دیگری چینی و......
این ها همگی هویت بخشی به خود است.
شخصی فکر می کند که سفید پوست است و دیگری می پنداردکه سیاه پوست است. یکی می پندارد مرد است و دیگری می پندارد که زن است.
این ها همگی حاکی از خوابی عمیق و توام با غفلت است.
اگر تو این بدن نیستی، پس چگونه می توانی مرد باشی یا زن، چگونه
سفید پوستی یاسیاه پوست؟

اگر تو حتی این ذهن نیستی، پس چگونه
می توانی مسیحی باشی یا هندو یا مسلمان، یا آلمانی یا چینی؟
اگر تو فقط انرژی آگاهی هستی،
پس فقط آگاهی هستی و بس.
ذهن انسان امروز بیشتر درگیر داشته ها است، تا چگونگی بودنش.
انسان بیشتر طالب راحتی و امنیت است تا تحول فردی
اگر شما چنین هستید پس مرا
درک نخواهید کرد.
من به شما درسی نمی دهم.
من اینجا هستم تا شما متحول شوید. من به شما عقیده ی جزمی و یا فرقه ای جدید نمی دهم.
من اصلا"به این چیزها علاقه ای ندارم .
من به سادگی می خواهم آنچه را که خودتان دارید به شما بدهم.
کار من برانگیختن شماست.
پس قبل از اینکه بسیار دیر شود،
از خواب بیدار شوید.
حداقل به دومین حالت ذهن نزدیک شوید.
ذهن مراقبه گر. آنگاه رسیدن به نخستین
حالت(بی ذهنی )آسان خواهد بود.
تحول دوستداران من، تحولی است از:
ذهن به بی ذهنی.

#اشو