نقدى بر اسلام
48.1K subscribers
6.58K photos
3.97K videos
932 files
5.84K links
اين كانال براي زدودن خرافات و تقدس زدايى تشكيل شده است. هدف ما مبارزه با جهل اديان ميباشد.
سايت ما
www.eslam.nu
ارتباط با ادمين:
@Naghde_eslam_bot
كتابخانه كانال
@ketabkhaneh_naghd
يوتيوب
https://www.youtube.com/channel/UCUVpfPD7eKOt-vs8M9FvTtQ
Download Telegram
Forwarded from دستیار
💠 پاسخ به ادعای طلبه‌های نوجوان در #اثبات_علم_غیب

#قسمت_نهم

همانطور كه همه شما عزيزان كما بيش اطلاع داريد، در زمان نوشتن #قرآن خط رايج اعراب حجاز، #خط_كوفى بود و هيچگونه اِعرابى نداشت و اين اِعراب گذاريها سالهاى بسيار زيادى (در مدت بيش از يك قرن و نيم) پس از نوشتن #قرآن انجام شد.
در آغاز پیدایش اسلام در #سرزمين_حجاز، دو خط «کوفی» و «نسخ» وجود داشته است، كه #خط_کوفی از رواج بیشتری برخوردار بوده است.

خط کوفی از برخی خط­های رایج در کشورهای دیگر همانند خط پهلوی در ایران، آسان­تر بود، لیکن خود این خط نیز، دارای کمیها و عیبهای بزرگی بود.(١)

بعدها برخى #نومسلمانان دانشمند، برای از میان بردن آن عیب­ها و كاستيها، کوششهایی کرده و کارهایی انجام داده‌اند، که به برخی از آنها اشاره ميكنيم:

شاید تعجب کنید که اعراب، خطی از خود نداشته‌اند و دانستن اين نكته خالى از لطف نيست، خطی که از «حمیر»(٢) و «انبار»(٣) به عربستان رفته بود و در زمان #ظهور_اسلام نشر یافته‌ است، #خط_عربی نیست، بلکه #زبان_عربی به این خط نوشته می‌شده‌ است.

↩️از عرب‌های شمالی عربستان ۵ مدرک که کهنه‌ترین آنها مربوط به ۵۱۲ میلادی است، بدست آمده. از عرب‌های جنوبی (مردم يمن) نیز آثاری بدست آمده‌است که با #حروف_خط_مسند می‌نوشتند.

مردم حجاز بر اثر صحرانشینی از نوشتن خط بی‌بهره ماندند. اما اندکی از آنها که کمی پیش از اسلام به عراق و شام می‌رفتند نوشتن را از آنها آموختند و عربی خود را با #حروف_نبطى(٤) یا #سريانى و #عبرانى می‌نوشتند و شايد دليل وجود كلمات سريانى و عبرانی در #قرآن یافته شده در #صنعا سال ۱۹۷۵ میلادی، نیز همین نکته باشد.

🔹🔹🔷

https://telegram.me/joinchat/As5Azz1Qdgei1tKR5VztMA
Forwarded from دستیار
💠 ‌پاسخ به ادعای طلبه‌های نوجوان در #اثبات_علم_غیب

#قسمت_چهاردهم

وی چون دریافت که مردم عراق و شام و سوریه و مصر و ایران که زبانشان جز از #زبان_عربی می‌بود، #قرآن را غلط و #نامه‌ها را غلط اندر غلط، می­خوانند به «حجاج بن یوسف ثقفی»(١٣)

#فرمانروای_عراق نوشت که:

آنچه #ابوالاسود پدید آورده، بس نیست، تو باید گروهی از دانشمندان را گرد آورده و گشادن این گره را از آنان بخواهی.

#حجاج بفرمان او دانشمندان را گرد آورده، از آنان خواست تا نشانه‌هایی بگذارند که #واتهای_همانند به کمک آنان شناخته شود.

و «نصر بن عاصم»(١٤) واتهای همانند را با گذاردن یک یا چند #نقطه در زیر و بالای آنها همچون «ب ، ت ، پ و ج ، خ » از هم جدا ساخت و بدینسان؛

#واتهای_همانند با این نقطه‌ها از هم باز شناخته شد.(١٥)

ولی باید دانست که در آغاز کار از بکار بردن #نقطه در نوشته‌ها خودداری می­کرده‌اند، مگر در جاهایی که ناچار بودند، به ویژه هنگامی­ که به یک دانشمندی #نامه می‌نوشتند گذاشتن نقطه را یک گونه #بی‌فرهنگی می‌دانستند و می‌گفتند:

«کثرة النقط فی الکتاب سوء ظن فی المکتوب الیه» یعنی: فراوانی نقطه در نامه، بدگمانی است درباره کسی که نامه به او نوشته شده.(١٤)


https://telegram.me/joinchat/As5Azz1Qdgei1tKR5VztMA
💠 پاسخ به ادعای طلبه‌های نوجوان در #اثبات_علم_غیب

#قسمت_بیستم

ادامه منابع مورد استفاده:

۱۰) عتبى می ‏گوید: #معاویه_خلیفه_اموى، نامه ‏اى به زیاد نوشت و عبیدالله فرزند زیاد را خواست که نزد او به شام برود. چون عبیدالله نزد او رسید، معاویه دید که بسیار بد حرف می ‏زند و در سخن او «لحن‏» دیده می ‏شود. #معاویه وى را نزد پدرش برگرداند و در نامه ‏اى، #زیاد را از کوتاهى در تربیت فرزند سرزنش کرد. زیاد به فکر آموزش فرزند افتاد. #ابوالاسود را خواست و تباهى و فسادى را که در زبان عرب راه یافته‏ بود، با وى در میان نهاد و از او خواست که #قرآن را اعراب گذارد. ابوالاسود از این کار سرپیچید. زیاد نیز دست از مقصود برنداشته مردى را دستور داد که در سر راه او بنشیند و چون ابوالاسود نزدیک میشود صداى خود را به قراءت قرآن بلند کند و #آیه "ان الله برى‏ء من المشرکین ورسوله" را به‏ کسر لام رسوله بخواند. ابوالاسود این امر را بزرگ شمرده و گفت: خداوند عزیزتر است از این که از رسول خود بیزارى جوید. پس همان هنگام نزد زیاد رفت و به او گفت: من تو را اجابت کرده آن چه خواستى پذیرفتم. رأیم بر آن قرار گرفت که به «اعراب‏» قرآن شروع کنم. پس کاتبى نزد من فرست.

۱۱) گمان می رود وی این طریقه را از خطوط #کلدانیان و #سریانیان اخذ کرده باشد، زیرا این طوایف از همسایگان بین النهرین و بابِل بودند، و در کتابت آنها نقطه استعمال می­شد. به خلاف خطوط میخی و پهلوی ایرانیان. و هیروگلیف مصریان و فنیقیان که در کتابت آنان نقطه مستعمل نبود.

۱۲) پنجمین خليفه از خلفاى اموى در دمشق بود.

۱۳) #والی حجاز و عراق در روزگار بنی امیه و زاده ی طائف است. وی فردی #ایران_ستیز بود و در زمان زمامداری وی در عراق، #زبان_عربی جایگزین زبان فارسی میانه شد.


https://telegram.me/joinchat/As5Azz1Qdgei1tKR5VztMA
◾️اسلام و #نژاد_پرستى عربى

#قسمت_دوم

در قسمت اول از قول علماى بزرگ #شيعه روايتى از #امام_على را در مورد زبان اهل بهشت و جهنم آورديم و در اين بخش به سراغ علماى #اهل_سنت ميرويم.

علمای اهل سنت نيز در نفرت از زبان #ايرانيان روایات متعددی آورده اند مثلا:

متن عربى:
من احسن منكم ان يتكلم بالعربيه فلا يتكلمن بالفارسيه فإنه يورث النفاق
#ترجمه :
بهترین شما کسی است که با #زبان_عربی سخن بگوید، هیچکس با فارسی سخن نگوید که این زبان نفاق را به ارث می‌گذارد

#منبع:
المستدرک از حاکم نیشابوری ج ٤ ص ٨٧

حال سرى هم به روايات صحيح السندى ميزنيم كه در آنها #عمر_بن_خطاب مردم را از يادگيرى مكالمه به زبان غير عربى و همچنين از ورود به كنيسه‌ها نهى مى‌كرد؛ چون اعتقاد داشت كه خشم و غضب الهى بر آن‌ها نازل خواهد شد.
همچنين عمر بن خطاب استدلال مى‌كرد كه سخن گفتن به زبان غير عربى خباثت و نيرنگ است.

مالك بن أنس از علماى نامدار اهل سنت در كتاب المدونة الكبرى مى‌نويسد :

متن عربى: قال وأخبرني مالك أن عمر بن الخطاب نهى عن رطانة الأعاجم وقال إنها خب
#ترجمه:
عمر بن خطاب از سخن گفتن به زبان عجم‌ها نهى مى‌كرد و مى‌گفت كه اين كار خباثت و نيرنگ است.

#منبع:
مالك بن أنس ابوعبدالله الإصبحي (متوفاى ١٧٩ هـ)، المدونة الكبرى، ج ١ ص ٦٣، ناشر: دار صادر – بيروت.

ادامه دارد ....

#كانال_تخصصى_نقد_اسلام
https://t.me/naghde_eslamm

سايت ما:
www.eslam.nu
◾️مهدى شيعيان، شخصيتى موهوم، يا امام منتظر؟

#قسمت_يازدهم

💥 داستان ازدواج #حسن_عسکری با مادر مهدی

این کار را انجام داد و من احساس صحت کردم و مقداری غـذا خـوردم، پـدربزرگم
خوشحال شد و به اکرام اسیران روی آورد.
چھارده روز بعد از آن دوباره شـبی خـواب دیدم که سرور زنان، #فاطمه، به ملاقات من آمده است که #مریم_دختر_عمران و ھزار نفر از حوریان بھشتی ھمراه او بودند.
#مریم به من گفـت:
ایـن بـزرگ و سـرور زنـان مـادر شوھرت #ابومحمد است، پس نزد او رفت و از اینکه ابومحمد نمیخواھد با مـن ملاقـات کند، گریه کردم و شکایت کردم
گفت:
پسرم تو را ملاقات نمیکنـد چـون تـو مشـرک ھستی و این #خواھر_مریم از دین تو تبری جسته است.
پس بگو: اشھد ان لا اله الا اللـه وان محمدًا رسول الله، وقتی که این را گفتم مرا در آغوش گرفـت و خـودم خوشـحال شدم و گفت:
حال منتظر دیدار ابومحمد بـاش. در آن شـب ابو محمـد را در خـواب دیـدم گویی که به او میگفتم:
ای دوست من به من جفا نکن، بعـد از اینکـه خـودم را کشـتم تـا عشق تو را درمان کنم.
گفت: من به دلیل شرک تاخیر میکردم و حال که #مسـلمان شـدی
ھر شب به دیدارت میآیم تا اینکه خداوند ما را در عالم واقع به ھم برساند.
بعد از آن تا به امروز ھر شب به دیدار من میآمد. بشر گفت:
پس چطور در میان اسیران واقع شدی؟
گفت: شبی از شبھا ابومحمد به من خبر داد و گفت که جد تو فلان روز لشـکری را
به جنگ با مسلمانان میفرستد. و تو باید ھمراه آنھا بیایی و در جـزء خادمـان باشـی.
پس این کار را کردم و ھنگامی که #لشکر_مسلمانان بر ما حمله کرد، آنچه را کـه دیـده بودم، درست درآمد و احساس نکردم که من #دختر_پادشاه_روم، کسـی غیـر از تـو ھسـتم، شیخی که من جزء غنایم او بودم نامم را پرسید و من انکار کردم و گفـت: نـرجس
گفـت: اسم کنیز است؟
گفتم: تعجب میکنم که تو رومی ھستی و به زبان عربی صحبت میکنی. گفت: این احساس پدربزرگم بود که مرا به یاد گرفتن آداب وا داشت و زنی را مسـؤول ایـن
کار کرد که #زبان_عربی را به من بیاموزد

ادامه دارد ....

#كانال_تخصصى_نقد_اسلام
https://telegram.me/joinchat/As5Azz1Qdgei1tKR5VztMA
💥 پژوهشى در زندگى نامه سلمان فارسى

#قسمت_نوزدهم

در ايـن داسـتان کە ماننــد همــۀ داســتاﻧﻬائی کە #شــيخ_صــدوق در کتاﺑﻬــايش آورده اســت دلکــش و
#خرافه_آميز و پر از دروغ و #افسانه است، چنين میخوانيم:
ســلمان گفتــه کە مــن اهــل #شــيراز بــودم و پــدر و مــادرم دهقــان و #مجوســی بودنــــد و بە خورشــــيد ســــجده مــــیکردنــــد.
مــــرا پــــدر و مــــادرم بــــسيار گرامــــی میداشتند. يکروز عيـد بە همـراه پـدرم بـودم و از صـومعه ئـی مـیگذشـتيم کە ناگاه شنيدم کسی از درون صومعه بە #عربی بانگ میزند »اشـهد أن االله لا الـه الا االله و أن عيـسا روح االله و أن َّ محمــدا حبيــب االله«.
ايــن بانــگ توحيــد چنــان مــرا منقلــب کــرد و محبــت #محمــد بە دلم افکنــد کە پــس از آن ديگــر نتوانــستم بە درســتی غــذا بخــورم و همــواره در فکــر بــودم.
يــکروز کە وارد اطــاقم شــدم ديــدم کە نامـــه ئــی از ســـقف اطـــاقم آويــزان اســـت.
از مــادرم پرســـيدم کە ايـــن چيـست؟ مـادرم گفـت: »روزبـه جـان! وقتـی از مراسـم عيـد خودمـان برگـشتيم ديــدم کە ايــن نامــه از ســقف اطــاق آويــزان اســت؛ بەآن نزديــک مــشو و گرنــه پدرت تو را خواهد کشت«.
چون شب شد و پدر و مـادرم خوابيدنـد رفـتم و نامـه را برداشـتم و ديـدم کە در آن بە #زبان_عربی نوشته »بسم االله الرحمن الرحيم. ايـن عهـدی اسـت از(#منبع اين داستان: كتاب کمال الدين از شيخ صدوق،ص ۱۶۵)
جانــــب االله تعــــالى بە آدم.
الله از صُــــلب آدم يــــک پيــــامبری بە نــــام محمــــد را مـیآفرينـد کە مکـارم اخـلاق مـیآورَد و مـردم را از بـت پرسـتی مـیرهانَـد.
ای روزبه! تو #وصی_عيسا هستی، از مجوسی گری دست بردار و ايمان بياور«.
اينرا کە خواندم همچون برق زدگان بودم.
پدر و مادرم متوجه شـدند و مــرا گرفتنــد و در چــاهی بەزنــدان کردنــد و گفتنــد: اگــر بــاز هــم بخــواهی کە بە راه خودت بروی تو را خواهيم کشت. گفتم: هر چە دلتان خواهـد بـا مـن بکنيد ولی محبت محمد از دل من بيرون شدنی نخواهد بود. من تا پـيش از آنروز زبـان عربـی نمـیدانـستم، ولـی از آن لحظـه کە ايـن نوشـته را ديـدم #الله تعـالى زبـان عربـی بە مـن آموزانـد. پـدر و مـادرم مـرا در آن چاه زندانی کردند و روزی چند تا قرص کوچک نان برايم میفرستادند. چــــون مــــدتی بــــر ايــــن منــــوال گذشــــت يــــکروز دســــتهايم را بەآسمــــان برافراشـتم و گفـتم:
#پروردگـارا! مـن محمـد را دوسـت مـیدارم، بەحـق او کە فرجــــی بــــرايم بفرســــتی و از آنچە کە مــــن در آنم برهــــانی. ناگــــاه مــــردی سـپيد پوش بە نـزدم آمـد و گفـت: »روزبـه! برخيـز!« و دسـتم را گرفـت و مـرا بە
آن صــومعه بــرد.

ادامه دارد ...

#كانال_تخصصى_نقد_اسلام
https://t.me/naghde_eslamm/22081