نقد
3.37K subscribers
200 photos
17 files
795 links
نقد اقتصاد سیاسی- نقد بتوارگی- نقد ایدئولوژی

بهترین، انقلابی‌ترین و نبوغ‌آمیزترین نظریه، بدون پیوند اندام‌وار با نبض، متن و کنشگران یک جنبش اجتماعی و سیاسیِ واقعی، به‌طور بلاواسطه، هیچ هوده‌ای ندارد.

www.naghd.com

Naghd.site@gmail.com
Download Telegram
▫️ انبوه خلق و واسازی مفهوم مبارزه طبقاتی

نوشته‌ی: ساسان صدقی نیا

6 ژوئیه 2020

🔸 برای فهم سرشت جنبش‌های اعتراضی معاصر ابتدا باید یادآوری کرد دوگانه حقوق دموکراتیک و مبارزه طبقاتی در دوران ما با ورود به عصر پسادموکراتیک در کشورهای مرکز، بلاموضوع شده است. سرمایه داری اکنون در همه جا نه می‌تواند ضامن حقوق دموکراتیک [صوری] باشد و نه حتی میتواند با کارتی بنام راست افراطی و پوپولیسم به آزادی‌های اجتماعی و فردیِ پایدار، میدان دهد. دلایل این امر بلحاظ ژئوپلیتک و گذار از نظام امپریالیستی به سیستم امپراطوری بسیار گسترده است که به آن بصورت اجمالی خواهیم پرداخت. نیاز به صورت بندی نوین از رابطه بین حقوق دموکراتیک و مبارزه طبقاتی و در چهارچوبی گسترده تر رابطه جنبش‌های اعتراضی با جنبش کارگری/ چپ و همچنین رابطه کار با سرمایه، وجود دارد. هدف این است که درک متعارفِ چپ از این مسائل، مبارزه علیه سرمایه داری و اساسا مساله مبارزه و مقاومت، درکی نابسنده و اغلب اشتباه است و این دوگانه‌ انگاری‌های مرسوم نیازمند واسازی ست. این نوشتار از دیدگاه غالب چپ معاصر ایتالیایی (مارکسیسم آتونومیست) با تکیه بر آرای انتونیو نگری و مایکل هارت و فهمِ روند بنیادِ آنها از سرمایه داری معاصر و فرم‌های نوین مبارزاتی در دوران کنونی نوشته شده است.

🔸 مدعای نوشته این است که قانون ارزش – زمان کار در پیامد مبارزات دهه 60 و 70 م فرسوده شده و در بحران است و دیگر جایگاه جوهرین، مکانمند، متعین و بلحاظ زمانی سنجش‌پذیر ندارد تا بقیه نسبت‌مندی‌های اجتماعی در وهله آخر بر آن استوار گردد، به عبارتی برخلاف جوامع مدرن بورژوایی با کار ویژهای خود در یک بدن سلسله مراتبی و ارگانیک با زیر بنایِ قانون ارزش-زمان کار، این بار در جوامع نولیبرالی زیر بنایی به معنای کلاسیک وجود ندارد، زمان در عصر کارشناختی با نظریه ارزش- دانش که تولید زندگی، دانش و محصولات غیرمادی را هدف اصلیِ زنجیره تولید و انباشت قرار داده، نقطه شروع، انتها و ورودی و خروجی متعینی ندارد. ارزش- زمان کار در فرآیندی هیبریدی درون منطق ارزش/دانش عمل می‌کند. تولیدات کارغیرمادی ابژه های فیزیکی نیستند و همواره توان کار نزد نیروی کار باقی می‌مانند و مصرف شدن آن بدلیل غیرمادی محصول تولیدی به انتها نمی‌رسد از این رو سرمایه می‌تواند کار را سرتاسری در تمام منافذ زمانی و مکانی حیات بشر توسعه دهد ، قدرت جامعه دیگر هرمی نیست که نوک، قاعده را تعیین کند، قدرت سرمایه کاملا نامتراکم، عریض تر و به سمت شبکه ای شدن، چندگانه و به سرتاسر زمان زیستی تسری می‌یابد، این وضعیت یک کارخانه اجتماعی است و هر زمان و هر جا می توان در آن کار کرد. بی ثبات کاری، همه جایی کار، خودکارفرمایی، منطق کسب و کار و آنتروپرونریِ نولیبرالیسم خارج از چارچوب‌های هژمونیک بنگاه چیزی را باقی نمی گذارد در نتیجه دانش، ذهنیت، بدن، اطلاعات، عواطف و سکسوالیته و… ابزار تولید و بازتولید و ایجاد روابط کسب و کار هستند و مستقیما مقولات و برساخت‌هایی طبقاتی و تولیدی بشمار می آیند. یه عبارتی توانایی انسان بعنوان واکنشی برای توانایی به کار تعریف و مسدود می‌شود ما اینجا با کارگران اجتماعی [L’operaio sociale] یا همان انبوه خلق روبرو هستیم.

🔸 انبوه خلق نه با ذات‌ها که با نسبت ها آغاز می‌شود. کارگر در این خوانش با اعتصاب و امتناع از کار و نقش اجتماعی اش یعنی قدرت عمل اش بوجود می آید نه از خلال قلمرویی بنام فروشنده نیروی کار که حقی از ان زائل شده است. بنابراین طبقه بعنوان شدن یا همان انبوه خلق، علیه جایگاه کار است نه اینکه جایگاه کار بعنوان بودنی فرض گرفته شود ( در حقیقت خود سرمایه بعنوان یک رابطه دو سر فرض گرفته می‌شود) که بیانگری‌اش از خلال دوگانه‌های سلبی با نقش معین، قلمرو معین، سوژه معین، نماینده معین، مرزهای معین، حزب معین، ذات معین، تئوری معین، سازمان معین، سبک کار معین و برنامه معین همراه است. در تقدم هستی شناختی مبارزه طبقاتی بر سرمایه یا قدرت بر حق، حرکت و قدرت است که مرزهای من و دیگری را معین می‌سازد. ستیز و قلمروگریزی، رابطه سرمایه (دوگانه کار/سرمایه) را به بحران کشیده و برای ادغام مجدد به واکنش وا می دارد و اشکال گوناگونی را برای کنترل و انضباط بخشی به آن بوجود می‌آورد، این اشکال همان فازهای مختلف انباشت هستند. به عبارتی مبارزه طبقاتی کنش و سرمایه نیروی واکنشی است و پذیرش بیانگری از جانبِ آن همان اصل نمایندگی و قائل بودن به سوژه واحد است...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-1z9

#ساسان_صدقی‌نیا
#مبارزه_طبقاتی #آنتونیو_نگری #امپراتوری #انبوه_خلق #طبقه_کارگر
👇🏽

🖋@naghd_com
▫️پسامارکسیسم و دیالکتیک آنتونیو نگری

📝 از سلسله مقالات «نقد» درباره‌ی واکاوی انتقادی اندیشه‌های آنتونی نگری

نوشته‌ی: مارکو کاپولو
ترجمه‌ی: تارا بهروزیان


۱۲ اوت ۲۰۲۱

🔸 مایکل هارت در" اندیشه‌ی رادیکال در ایتالیا؛ یک سیاست بالقوه" بر اهمیت ایالات متحده در آخرین پیشرفت‌های اقتصادی، اهمیت فرانسه در دیدگاه‌های انتقادی جدید فلسفه‌ی معاصر، و ایتالیا در سیاست تاکید کرد. در حقیقت، بخش‌های بزرگی از جامعه‌ی ایتالیا در مبارزات سیاسی 1968 و 1969 مشارکت کردند که بیش از هر کشور غربی دیگری رادیکال شدند و دوام یافتند. این اظهارنظر هارت یادآور ارجاع مشابهی است به کشورها، دانش‌رشته‌ها و ایده‌هایی که معمولاً سرآغاز شکل‌گیری ایده‌های کارل مارکس را معرفی می‌کنند و می‌توان منشاء آن‌ها را تا فلسفه‌ی آلمان، اقتصاد سیاسی انگلستان و سیاست فرانسه رساند. در فرانسه، تمایز میان پیش‌زمینه‌ی انقلاب فرانسه و زایش ایده‌های سیاسی و اجتماعی جدید می‌تواند گول‌زننده و در عین‌حال برانگیزاننده باشد. آیا بدون تغییرات عمیق سیاسی و اجتماعی مانند آرمان‌های انقلاب یا نهضت‌های انقلابی، تولد آرمان‌شهرها و آرمان‌شهرباور ممکن است؟ شاید، همین نکته راهی برای نزدیک شدن به ایده‌های آنتونیو نگری هم باشد. نظریه‌های او از سال‌های توفانی صنعتی‌سازی پرشتاب و تلاطم‌های سیاسی ایتالیا نشأت می‌گیرد. اما بیش از هر چیز، اقتصاد سیاسی مارکسیستی و تاثیر فیلسوفان معاصر فرانسوی مانند ژاک دریدا، ژیل دلوز و میشل فوکو مشخصه‌ی ایده‌های این فلیسوف سیاسی ایتالیایی است.

🔸 نگری با شروع از بحث‌های مارکسیستی پیش از جنگ جهانی دوم و گروندریسه‌ی مارکس  بر موضوعی تمرکز کرد که برای نظریه‌هایش کلیدی بود: انباشت سرمایه پس از انقلاب شوروی. در رابطه‌ با همین موضوع، تأملات رزا لوکزامبورگ درباره‌ی مکانیسم‌های انباشت سرمایه از یک سو، و مخالفت انقلابی با شکل‌های جدید سلطه‌ی سرمایه‌ از سوی دیگر، هر دو برای درک زبان نظری پیچیده‌ی نگری از اهمیت ویژه‌ای برخوردارند.

🔸 چپ‌های محافظه‌کارتر ایتالیا، که مایلند آن دسته از تلاش‌های نظری و جنبش‌های اجتماعی‌ را که برای باور ارتدوکسِ مارکسیست- لنینیستی به مبارزه‌ی طبقاتی حرمت سفت‌وسختی قائل نیستند کم‌اهمیت جلوه دهند، اغلب آنارشیسم را چون دشنام طعنه‌آمیزی علیه نظریه‌ی خودمختاری نگری به‌کار می‌گیرند. اما نگرانی بسیاری از نئومارکسیست‌های ایتالیایی بیش‌تر فقدان یک چشم‌انداز سیاسی روشن در غیاب احزابی است که قادر به سازمان‌دهی جنبش‌های سیاسی جدید باشند.

🔸برمبنای نظر نگری، کار زنده از عصر پیشامدرن تا عصر پست‌مدرن همواره قدرت مخالف بوده است. هیچ راه‌حل دیالکتیکی برای این مواجهه‌ی تراژیک وجود ندارد. دیالکتیک هگل به گذشته تعلق دارد. در عصر پست‌مدرن، که از فضاهای خالی آغاز می‌کند، پاره‌های به جا مانده از پیشرفت یا دیالکتیکِ مفروض، آنچه را که قبلاً به شکل واهی متشکل و سازمان‌یافته تلقی می‌شد بار دیگر از هم سوا می‌کند تا هویت فردیت‌های خلاق انبوهه را به رسمیت بشناسد.

🔸این دیالکتیکِ ترکیب مجدد است، و میانجیِ هماره فرارونده و مداومِ هر شورشِ بنیادگذار. ما از مشروعیت صوری به مشروعیت مولد سیستم بازمی‌گردیم: نه به مشروعیت رژیم باستان بلکه به مشروعیت پویا و مولد.

🔸 پس دیالکتیک برمبنای یک دریافت منفی عمل می‌کند و نگری این ایده را از زمان دیدگاه‌هایش درباره‌ی طبقه‌ی کارگر به مثابه‌ی مخالفِ منفی سرمایه پی گرفته است. از این نظر، رستگاری و رهایی تنها از طریق عمل انقلابی کار زنده رخ می‌دهد. این، آرمان‌شهر پسامارکسیستی نگری است که از نظر بسیاری بیش‌تر یک آرمان‌شهر پست‌مدرن و آنارشیستی است.


🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2qp


#نقد_نگری#مارکو_کاپولو #تارا_بهروزیان
#گروندریسه #پسامارکسیسم #امپراتوری #رزا_لوکزامبورگ

👇🏽

🖋@naghd_com
🔹 نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ وضعیت اضطراری و بحران دولت ـ ملت

نوشته‌ی: ساسان صدقی‌نیا

‏26 اوت 2021‏

🔸 در نوشتار زیر می‌کوشم فرآیند دگوگونی نقش دولت-ملت و نسبت آن با برآمدن بحران‌های جهانی را بررسی کنم. به هیچ ‏عنوان مدعی نیستم عملکرد دولت‌ـ‌ملت‌ها آگاهانه متکی بر این فرآیند و طبق برنامه‌ریزی از قبل تعیین‌شده پیش می‌رود، ملاک ‏ارزیابی در این یادداشت نه دهان رهبران حاکم که دستانِ آن‌هاست. زمانی‌که دولت-ملت را یک ماشین دینامیک و نه ایستا ‏می‌بینیم، گرایشات، فرآیندها و برهم‌کنش نیروهایی را مشاهده می‌کنیم که از پسِ آن می‌توانیم روند کمی و کیفیِ متفاوتی را از ‏گذشته تشخیص دهیم. بحرانِ بی‌وقفه و در عین‌حال نیازمند به جنگ، ترور و کنترل، کیفیت جدیدی از روابط قدرت را در ‏جهان و بویژه خاورمیانه و جوامع به اصطلاح در حاشیه بوجود آورده است که گویا سرِ باز ایستادن ندارد و بی‌درنگ چون ‏گردابی پیامدهای خود را در ورای مرزها نشان می‌دهد. در ابتدا به اختصار به وجوه عام تعریف دولت-ملت در فلسفه سیاسی ‏می‌پردازم و سپس با اشاره به چرخشی که آن را جهش نولیبرالی در اقتصاد و وضعیت اضطراری هم‌چون قاعده در سیاست ‏نامیده‌اند، ابعاد تغییر در کارکرد دولت-ملت معاصر را مورد تاکید قرار خواهم داد. این یادداشت متمرکز بر رویکردی منطقی ‏و مفهومی است و نه تجربی و تاریخی. این روندِ مشترک جهانی که به اختصار بیان می‌شود در جوامع پیرامونی به وضوح به ‏چشم می‌آید. بدیهی است در مورد میزان تفاوت در پیمودنِ این روند، میان کشورهای متروپل و پیرامونی یا میان‌دسته‌ای از ‏کشورها، نیازمند ارزیابی‌های مفصلی هستیم.‏

🔸 در شرایط اضطراری ما با تغییر در نقش دولت-ملت مواجهیم که با فاز انباشت سرمایه‌داری متاخر یا همان نولیبرالیسم ‏انطباق دارد. دولت-ملت دیگر تنها مرجع اعمال قدرت محسوب نمی‌شود؛ مراکز اعمال قدرت پراکنده گشته و به نوعی از ‏قدرتِ دولت-ملت کانون‌زدایی صورت گرفته است. در انباشت به شیوه نولیبرالی دولت از وساطت نیرویِ کار و قرارداد ‏اجتماعی در قالب حقوق عمومی کناره‌گیری می‌کند و این به این معناست که به ‌موازات تعدد کارفرمایان در برابر نیروی کار ‏که همانا قراردادزدایی از رابطه کار و سرمایه است ما شاهد برون‌سپاری وظایف دولتی به سایر مراکز تصمیم‌گیری هستیم. ‏این وضعیت رانه‌ای درونی از طرف قدرت کاپیتالیستی نیست بلکه واکنشی است به قدرت انبوه خلقی که تن به اراده‌ای واحد ‏برای تفویض قدرت به دولت یا کارفرمای دولتی نداده است. انبوه خلق قدرت خویش را رها نمی‌کند بلکه ساز و برگ ‏کارفرمای واحد دولتی و قدرت واحد دولت-ملت را به چالش کشیده و درست به این علت سازوکار انضباطی دولت-ملت فرسوده ‏و دچار بحران و از حالت وساطت خارج شده و تبدیل به مباشر محض طبقه سرمایه‌دار می‌شود و نسبتی یک‌طرفه و انگل‌وار ‏با جامعه پیدا می‌کند. وجه سیاسی این فرآیند به معنی زوال یا برچیدن یا نمایشی‌شدنِ جامعه مدنی، حوزه عمومی و مقررات ‏دموکراسی صوری است.‏

🔸 دولت سرمایه‌داری معاصر یک دولت استثنایی است که در آن جنگ و تروریسم، مفر سرمایه برای خروج از بحران نیست ‏بلکه دقیقا ابزار بحران‌زایِ تداوم‌اش است. با کانون‌زدایی در جهان امپراتوری، دول-ملت‌های بیش‌تری به همراه نیروهای ‏نیابتی غیررسمی و انواع و اقسام ایدئولوژی‌هایی که به ظاهر وصله‌ای ناجور با دوران ما محسوب می‌شوند، درگیر ساخت و ‏ساز و سازماندهیِ مادی به وضعیت اضطراری در جغرافیایی رو به گسترش شده‌اند و یکسره کارکردی معاصر دارند. این ‏وضعیت را می‌توان همان وضع پست مدرن یا تعادل، موازنه و همزمانی مولفه‌های ناهمزمان و متخاصم دانست. وضعیتی که ‏معلول اراده یک‌طرفه و مستقیم یک یا دو دولت برتر در مرکز جهانی نیست. در برداشت کلاسیک، دولت‌-ملت‌ها در پی ‏رسیدن به منافع ملی‌اند و قدرتی برتر و نهایی در تنظیم مقررات سیاست و اقتصاد به شمار می‌روند. در سطح بین‌الملل نیز ‏یک یا دو دولت-ملت برتر، تعیین‌کننده جریان تولید و بازتولید قدرت جهانیِ سرمایه پنداشته می‌شود. جنگ در این برداشت ‏نوعی تعرض به حاکمیت ملی و مرز تلقی می‌شود. اما در حاکمیت امپراتوری دیگر ارزیابی سیاست‌گذاری و تصمیمات یک ‏دولت-ملت، وابستگی مستقیم به مسائلِ درون‌مرزی ندارد و اهدافی در چارچوب ملی را دنبال نمی‌کند...‏

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید: ‏

https://wp.me/p9vUft-2si

#ساسان_صدقی‌نیا #دولت_ملت #وضعیت_اضطراری
#آنتونیو_نگری #امپریالیسم #امپراتوری
👇🏽

🖋@naghd_com‏ ‏
▫️ امپریالیسم و اقتصاد سیاسی جهانی

11 ژوئن 2023

نوشته‌ی: آلکس کالینیکوس
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی

🔸 این سخن که مفاهیم امپراتوری و امپریالیسم در سال‌های نخست سده‌ی بیست‌ویکم از نوزایی برخوردار شده‌اند، سخنی است کلیشه‌ای. دلایل اصلی این امر البته تفوق جهانی ایالات متحد و خودستایی دولت بوشْ در به رخ کشیدن این تفوق به‌ویژه در قلمرو نظامی است. مارکسیست‌ها با توجه به اهمیتی که سنت‌شان برای مفهوم امپریالیسم قائل بوده است، باید برای پاسخ به این تحول آماده باشند. نظریه‌ی مارکسیستی امپریالیسم به‌ویژه از این جهت متمایز است که امپراتوری را صرفاً شکلی فراتاریخی از سلطه‌ی سیاسی تلقی نمی‌کند ــ مانند تعریف موجز مایکل دویل از امپریالیسم به‌عنوان «کنترل مؤثرِ، صوری یا غیرصوری یک جامعه، تحت انقیاد جامعه‌ای امپراتوری» ــ بلکه امپریالیسم مدرن را در بافتار توسعه‌ی تاریخی شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری قرار می‌دهد.

🔸 لئو پانیچ و سام گیندین نقدی بسیار دقیق‌ و با پشتوانه‌ی تجربی از نظریه‌ی کلاسیک مارکسیستی در سال‌های اخیر مطرح کرده‌اند. از آن‌جا که این نقد بخشی است از تلاشی گسترده‌تر برای دگرگونی درک ما از امپریالیسم آمریکایی و بازجهت‌گیری چپ رادیکال، به نظر می‌رسد توجه به آن ارزش‌مند است. مقاله‌ی حاضر بر این اساس به ارزیابی این نقد و تحلیل بدیلی که می‌کوشد از آن حمایت کند اختصاص یافته است.

🔸 موضوع خاص بحث یادشده در این واقعیت نهفته است که درحالی‌که ادعای قدرت جهانی ایالات متحد توسط دولت بوش به‌طور گسترده به‌عنوان رد نظریه‌ی هارت و نگری لحاظ می‌شود (نظریه‌ای که فراروی از تضادهای ملی را تحت امپراتوری اعلام می‌کند)، پانیچ و گیندین به افراط مخالف می‌غلتند و استدلال می‌کنند که دوران جهانی ‌شدن شاهد استحکام «امپراتوری غیررسمی» آمریکا بود. هم‌هنگام، آن‌ها با فرض‌هایی متفاوت از فرض‌های هارت و نگری به همان نتیجه می‌رسند: این‌که سرمایه‌داری معاصر تا حد زیادی از رقابت ژئوپلیتیکی فراتر رفته است.

🔸 به نظر من، پانیچ و گیندین هم در دفاع از نظریه‌ی بیش از حد سیاسی‌شده‌ی بحران اشتباه می‌کنند و هم در این ادعا که سرمایه‌داری جهانی به‌طور کلی، و ایالات متحد به‌طور خاص، بر بحران سودآوری که در دهه‌ی 1970 شکل گرفت، غلبه کرده است... کار برنر، هاروی و دیگر اقتصادسیاسی‌دانان مارکسیست مانند جرار دومنیل و فرد موزلی شواهد فراوانی برای رد ادعاهای پانیچ و گیندین ارائه می‌دهند. اگر این استدلال‌ها درست باشد، پیامدهای آن برای پانیچ و گیندین بسیار جدی است. روایت آن‌ها از سرمایه‌داری پس از جنگ، به یک بازیگر واحد ــ دولت آمریکا ــ این برتری را می‌دهد که می‌تواند جهان را به‌عنوان امپراتوری غیررسمی نسبتاً نامحدودش شکل و دوباره شکل دهد: هم به دلیل قدرتش نسبت به بازیگران دیگر و هم به دلیل قدرت مجموع دولت‌ها و طبقات سرمایه‌دار در تعیین سرنوشت اقتصاد جهانی. اما اگر گرایش‌ها به رونق و بحرانْ پیامد واقعیت‌های ساختاری باشند ــ به‌ویژه رقابت نسبتاً غیرمتمرکز و آنارشیک میان سرمایه‌ها ــ که به‌راحتی پذیرای مداخلات جمعی حتی قدرت‌مندترین دولت‌های سرمایه‌داری نیستند، آن‌‌گاه این دولت‌ها، از جمله ایالات متحد، در اقدامات خود بسیار محدودتر از آن چیزی هستند که پانیچ و گیندین تصدیق می‌کنند...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3vW


#امپریالیسم #آلکس_کالینیکوس #حسن_مرتضوی
#ژئوپلیتیک #امپراتوری #سرمایه‌داری


👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ نقدی بر نظریه‌ی امپراتوری آمریکای پانیچ و گیندین

28 ژوئن 2023

نوشته‌ی: جی. زد. جرود
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی

🔸 کتاب «ساختن سرمایه‌داری جهانی: اقتصاد سیاسی امپراتوری آمریکا» نشان‌دهنده‌ی جدیدترین تلاش لئو پانیچ و سام گیندین برای پیشبرد این تزشان است که جهانی ‌شدن را باید به‌سان امپراتوری غیررسمی آمریکا درک کرد. با این حال، سه موضوع کلی که ناشی از بی‌توجهی‌شان به بسیاری از احکام ماتریالیسم تاریخی است، سد راه تحلیل آن‌ها می‌شود. یکم، به‌ رغم شواهد قاطع و مخالف، سرمایه را عمدتاً ملّی می‌دانند. دوم، دولت-ملت را کنش‌گر تلقی می‌کنند. و سوم، از مسئله‌ی فضای سیاسی و گستره‌ا‌ی غفلت می‌کنند که روابط اجتماعی باید ضرورتاً ساختار و شکل نهادهای سیاسی موجود را نیز دگرگون کند، روابط اجتماعی‌ای که جهانی ‌شدن بر آن استوار است. به این ترتیب، پانیچ و گیندین به اشتباه جهانی ‌شدن را شکلی از امپریالیسم آمریکا می‌خوانند، بدون این‌که پیرامون مفاهیمی که استفاده می‌کنند و چارچوب خاص دولت-ملت‌مدار که از طریق آن چنین مفاهیمی عمل می‌کنند، تأمل انتقادی داشته باشند.

🔸 مشکل این است که صرفاً با برچسب‌زدن به شرکت‌ها به‌‌عنوان چندملیّتی در مقابل شرکت‌های فراملیّتی نمی‌توان در وهله‌ی نخست به موضوع یک‌پارچگی جهانی پرداخت. همان‌طور که رابینسون خاطرنشان می‌کند: «توانایی شرکت‌های فراملیّتی برای برنامه‌ریزی، سازمان‌دهی، هماهنگی و کنترل فعالیت‌ها در سراسر کشورها، آن‌ها را به عامل اصلی جهانی‌سازی و فرایندهای فراملّیتی تبدیل می‌کند. آن‌ها شکل نهادی‌اند که انباشت سرمایه‌ی جهانی در آن سازمان‌دهی شده است، تجسم سرمایه‌ی فراملّیتی.» در واقع، با توجه به این‌که انباشت سرمایه به‌طور فزاینده‌ای در و از طریق حوزه‌های حقوقی متعدد ملّی صورت می‌گیرد، به نظر می‌‌رسد این پرسش مهم باشد که تا چه حد منافع ملّی به بازی گرفته می‌شود... با توجه به مقیاس فعالیت‌های کنونی شرکت‌های فراملیّتی مشخص نیست که آیا شبکه‌های بیش‌ازپیش گیج‌کننده‌ی سرمایه‌گذاری فراملیّتی را می‌توان شکلی از امپریالیسم ریشه‌دار ملی درک کرد. در نتیجه، فکر می‌کنم منصفانه باشد این سوال را مطرح کنیم که آیا می‌توان نقش دولت ایالات متحد را در ساخت و بازتولید سرمایه‌داری جهانی به‌سان شکلی از امپریالیسم توضیح داد. اگر سرمایه دیگر ملّی نیست، به این معنا که مدارهای تولید و توزیع دیگر اساساً در صورت‌‌بندی‌های اجتماعی ملّی رخ نمی‌دهند، بلکه در سراسر، و در نتیجه این مدارها در عمل و از طریق این صورت‌بندی‌ها تغییر می‌کنند، این مسئله مطرح می‌شود که با توجه به شبکه‌های هم‌پوشان سرمایه‌گذاری و هماهنگی فراملّی و روابط مالکیتی ذاتی در ایجاد آن‌ها، آیا منافع دولت-ملتْ تحت سلطه‌ی سرمایه‌ی «امپریالیستی» ریشه‌دار «داخلی» یا ملی است. و از این گذشته، این سؤال مطرح می‌شود که آیا شکلِ معاصرِ «دولتْ» صرفاً دولت-ملت است یا یک دستگاه بزرگ‌تر، پیچیده‌تر و نهادینه؟

🔸 تلقی دولت-ملت به‌مثابه مانعی که نه تنها «پیوسته بر آن غلبه می‌شود»، بلکه پیوسته «برپا می‌شود»، به معنای نادیده گرفتن دیالکتیک تاریخی واقعی بازقلمروزایی در مقیاسی چندگانه است. در واقع، همان‌طور که دمیروویچ اشاره می‌کند: «هیچ دلیلی برای ایجاد پیوند مفهومی ضروری بین دولت سرمایه‌داری و فضایی سازمان‌یافته و همگن به‌‌عنوان دولت ملی وجود ندارد.» این که پانیچ و گیندین این موضوع را درک نمی‌‌کنند، با توجه به پای‌بندی آن‌ها به درک پولانزاسی از دولت سرمایه‌داریْ کاملاً شگفت‌انگیز است... تبیین مفهومی پانیچ و گیندین از امپراتوری آمریکا در ارائه‌ی دیدگاه دیالکتیکی از تاریخ درمی‌ماند. این امر به‌ویژه با توجه به این که پانیچ پیش‌تر نوشته بود که از طریق موافقت‌نامه‌های تجاری مختلف مانند نفتا، دولت-ملت‌ها اساساً «رژیمی را ایجاد کرده‌اند که از طریق معاهدات بین‌المللی با تاثیری به‌سان قانون اساسی، حقوق جهانی و داخلی سرمایه را تعریف و تضمین می‌کنند»، شگفت‌انگیز است. اگر «دولت» صرفاً آن مجموعه نهادی است که حقوق طبقات مسلط را تضمین می‌کند، پس آیا این جنبش نشان‌دهنده‌ی دگرگونی آینده نظم جهانی و بنابراین، یک تغییر تجربی نیست که مفاهیم کنونی ما به آن پای‌بند نیستند؟ درحالی‌که قطعاً دولت-ملت باقی می‌ماند، پرسشم این است که آیا نحوه‌ی کارکرد یا عملکرد آن در پاسخ به شرایط متغیر تغییر کرده است؟ اگر چنین است، چه پیامدهایی دارد؟ و اگر نه، چرا نه؟...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3xu

#امپریالیسم #جی_زد_جرود #حسن_مرتضوی
#لئو_پانیچ #سام_گیندین
#امپراتوری_آمریکا

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ بت‌واره‌پرستی امپراتوری
▫️ مرور و بررسی انتقادی کتاب «ساختن سرمایه‌داری جهانگیر» اثر پانیچ و گیندین

23 ژوئیه 2023

نوشته‌ی: ویلیام آی. رابینسون
ترجمه‌ی: سهراب نیکزاد

🔸 شاید تضاد اساسی نظام سرمایه‌داری جهانگیر (global capitalism)، گسست بین اقتصاد‌ی جهانگیر و نظام قدرت سیاسی مبتنی بر دولت-ملت باشد. این گسست چالش‌های بزرگی را برای تبیین مفهومی و تحلیلِ رابطه‌ی دولت ایالات متحد با سرمایه‌داری جهانگیر ایجاد می‌کند. در واقع، این موضوعِ بحث‌های بزرگی در دو دهه‌ی گذشته بوده و هدف اصلی تحقیق جدید لئو پانیچ و سام گیندین، ساختن سرمایه‌داری جهانگیر: اقتصاد سیاسی امپراتوری آمریکا است. من با بسیاری از نکات در کار تأثیرگذار و کاملاً تحقیقی آن‌ها موافق هستم. مهم‌تر از همه، آن‌ها دو تصحیح برای بخش اعظم نوشته‌های معاصر درباره‌ی جهانی‌ شدن (globalization) و سرمایه‌داری جهانی (world capitalism) ارائه می‌دهند. اولاً، آن‌ها اشاره می‌کنند که جهانی ‌شدن به جای کنار گذاشتن دولت، متضمن نقشی بزرگ‌تر برای دولت در تسهیل و تنظیم انباشت گسترده‌ی سرمایه در مقیاس جهانی و مدیریت بحران‌ها بوده است. ثانیاً، آن‌ها نقش دولت ایالات متحد را در این فرایند به‌عنوان یکی از «سرپرستان» سرمایه‌داری جهانگیر مشخص می‌کنند. آن‌ها اظهار می‌کنند که دولت ایالات متحد «در همان فرآیند حمایت از صدور سرمایه و گسترش شرکت‌های چندملیتی، به‌طور فزاینده‌ای مسئولیت ایجاد شرایط سیاسی و حقوقی برای گسترش و بازتولید کلی سرمایه‌داری در سطح بین‌المللی را بر عهده گرفت.»

🔸 این اظهارات جدید نیستند. من هم‌راه با دیگران به همین نکات اشاره‌ کرده‌ایم. این نکات در شرح پانیچ و گیندین از نقش اساسی ایالات متحد در ظهور سرمایه‌داری جهانگیر پس از ظهورش به‌عنوان قدرتی امپریالیستی در اواخر سده‌ی نوزدهم جایگاه مرکزی دارند. در حالی که نکات زیاد قابل ستایشی در اثر پانیچ و گیندین وجود دارد و نیز هم‌گرایی چشم‌گیری با نظریه‌ی من درباره‌ی سرمایه‌داری جهانگیر و رویکردشان در آن به چشم می‌خورد، من با برساخته‌ی آن‌ها از چندین جنبه مخالفم که چهار مورد از آن‌ها را در این‌جا برجسته می‌کنم: معضلات تعریفی/مفهومی، یعنی ابهام و فقدان تعریف از مفاهیم اصلی‌ای که آن‌ها به کار می‌برند از جمله امپراتوری، جهانی شدن، سرمایه‌داری جهانگیر و دولت؛ نادیده ‌گرفتن سرمایه‌ی فراملیّتی و طبقه‌ی سرمایه‌دار فراملّی؛ ناکامی در ارائه‌ی تحلیلی از سرمایه‌ی جهانگیر؛ و شی‌واره‌ کردن دولت.

🔸 قبل از توضیح بیش‌تر درباره‌ی این ایرادات، اجازه دهید بگویم که پانیچ و گیندین دانش‌مندان و فعالان سوسیالیست مادام‌العمری هستند که عمیقاً می‌ستایمشان. چند سال است که آن‌ها را می‌شناسم و این امتیاز را داشته‌ام که به‌عنوان دوست با آن‌ها معاشرت کنم و هم‌چنین در چندین فروم عمومی با آن‌ها بحث کنم. اجازه می‌خواهم پیشاپیش بگویم آن‌چه در ادامه می‌آید، نقدی است تند بر کتاب ساختن سرمایه‌داری جهانگیر. اگر تصمیم گرفته‌ام که به جای ستایشْ بر نقد آخرین اثر آن‌ها متمرکز شوم، دقیقاً به این دلیل است که تحقیقشان را برای بحث جاری درباره‌ی ماهیت نظم سرمایه‌داری جهانگیر سده‌ی بیست‌ویکم حیاتی می‌دانم. اگر هدف ما فراتر از درک این نظم، جای‌گزینی آن با نظمی دیگر باشد که انسانی‌تر است، پس نقد و مناظرهْ فرآیندی است حیاتی در دست‌یابی به شفافیت لازم برای چنین کاری.

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3A1

#امپریالیسم #ویلیام_آی_رابینسون #سهراب_نیکزاد
#لئو_پانیچ #سام_گیندین
#امپراتوری

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ امپراتوری آمریکا یا امپراتوری سرمایه‌داری جهانی

9 اوت 2023

نوشته‌ی: لئو پانیچ و سام گیندین
ترجمه‌ی: دلشاد عبادی

🔸 چنان‌که عنوان کتاب «ساختن سرمایه‌داری جهانی: اقتصاد سیاسی امپراتوری آمریکا» نشان می‌دهد، تفسیر آنْ نقطه مقابل تفسیرهای غالب در اقتصاد سیاسی انتقادی از رابطه‌ی بین امپراتوری سرمایه‌داری و جهانی شدن است. این تفسیرها مکرر در مکرر رقابت‌جویی روبه‌رشد اقتصادی بین‌المللی را که در پسِ افزایش جریان تجارت و سرمایه نهفته است، بازتاب کاهش قدرت اقتصادی ایالات متحد و نیز چالشی برای هژمونی آمریکا می‌دانند. آن‌ها بدین‌سان درجه و اهمیت ادغام سرمایه‌داری به منزله‌ی نظامی جهانی را درک نمی‌کنند. این درونمایه‌ی اصلی کتاب معروف «امپراتوری» هارت و نگری بود که با این همه دست‌خوش هم‌آمیزی ابعاد سیاسی و اقتصادی سرمایه‌داری جهانی شد. ما در طی دهه‌ای که مشغول تحقیق و نوشتن کتابمان بودیم برخوردهای جالب و رفیقانه‌ای با رابینسون داشتیم؛ او در میان آن دسته از محققان منتقدی که بر توسعه‌ی طبقه‌ی سرمایه‌دار فراملی تمرکز کرده‌اند، برجسته‌ترین فردی بود که تأکید داشت بُعد سیاسی را باید در قالب توسعه‌ی یک دولت سرمایه‌داری فراملی درک کرد. متأسفانه، خصومتی که رابینسون اکنون در بررسی خود از باب عدم استفاده‌ی ما از الگویش نشان می‌دهد، به جای این‌که به بحث سازنده درباره‌ی کتاب ما و دیدگاه‌های جای‌گزین خودش کمک کند، آن را تضعیف می‌کند.

🔸 رابینسون می‌گوید کتاب ما «تأثیر‌گذار و کاملاً تحقیقی» است، اما در عین حال ادعا می‌کند که «هیچ چیز جدیدی» در مقایسه با نوشته‌های کم‌تر تحقیقی خودش که در این‌جا به آن‌ها استناد می‌کند، ندارد. در واقع، بررسی او تا حد زیادی بررسی تاریخی واقعی را که ما در کتاب خود انجام می‌دهیم نادیده می‌گیرد ــ به سیاقی که میان جامعه‌شناسان، فیلسوفان و اقتصاددانان مارکسیست بسیار رایج است و با وجود وفاداری‌شان به روش ماتریالیسم تاریخیْ علاقه‌ی چندانی به تاریخ نشان نمی‌دهند. رابینسون در عوض بر ادعای «ناکامی» ما «در تعریف امپراتوری» متمرکز می‌شود، چه رسد به تعریف «جهانی‌سازی، سرمایه‌داری جهان‌گیر، دولت و غیره.» این سخن واقعاً شگفت‌انگیز است، زیرا کتاب با بیان دقیق و مختصر نحوه‌ی درک ما از جهانی ‌شدن سرمایه‌داری و دولت سرمایه‌داری، از جمله استفاده‌ی متمایز از مفهوم «بین‌المللی‌ شدن دولت» آغاز می‌شود و به تبار نظری این بحث و نیز نوشته‌های قبلی گسترده‌ی ما درباره‌ی این مفاهیم می‌پردازد. سپس در ادامه‌ی بحث بین «تاریخ دیرینه‌ی امپراتوری‌ها که شامل حکومت سیاسی بر سرزمین‌های گسترده است» و «امپریالیسم تجارت آزاد» که توسط بریتانیا در اواسط قرن نوزدهم آغاز شد تمایز قائل می‌شویم، و سپس با تعریف نوع متمایز دولت آمریکا که در خلال قرن بیستم به یک امپراتوری غیررسمی تبدیل شد و بنا به «نقش آن در ایجاد شرایط سیاسی و حقوقی برای گسترش عمومی و بازتولید سرمایه‌داری در سطح بین‌المللی» فهمیده می‌شد، ادامه می‌یابد.

🔸 برچسب‌های «اقتصاد جهانی» و «اقتصاد جهان‌گیر» که رابینسون برای دوره‌بندی‌اش به کار می‌برد، آن‌قدر سست‌‌اند که انواع ابهامات زمانی را پنهان می‌کنند. به نوبه‌ی خود، به قول رابینسون، ما هرگز در واقع از مفهوم «امواج جهانی ‌شدن» استفاده نمی‌کنیم، چه رسد به این‌که استدلال خود را چنان‌که او پیشنهاد می‌کند براساس نظرات هرست و تامپسون بسازیم. علاوه بر این، ادعای او (و آن‌ها) مبنی بر این‌که تشدید تجارت مشخصه‌ی اواخر قرن نوزدهم بود، بینش بزرگ نظریه‌های مارکسیستی امپریالیسم در آن زمان را، که چنان‌که کتاب‌های ما اشاره می‌کند، بر صدور سرمایه تأکید داشت، نادیده می‌گیرد. از سوی دیگر، تأکید رابینسون بر «تمایز کیفی» بین دهه‌های پس از دهه‌ی 1980 و هر آنچه پیش از آن رخ داده، مانع دیدن تغییرات در تولید، بخش مالی و دولت‌ها در خلال سده‌ی بیستم می‌شود که به تحولات امروزی جهان انجامید.

🔸 در خصوص پیوند میان بین‌المللی‌شدن اقتصادی و صورت‌بندی و هویت طبقاتی سرمایه‌داری که ابعاد شخصی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی عمیقاً در آن دخیل هستند، باید بسیار دقیق بود. دولت-ملت‌ها نه تنها در بازتولید شرایط انباشت سرمایه بلکه در شکل‌گیری طبقات سرمایه‌دار نیز محوری بوده و هستند. هر قدر هم که تأثیر جهانی ‌شدن تولید حیاتی باشد، ضرورت تحلیل ارتباط مستمر هویت ملی متمایز طبقات سرمایه‌دار به عنوان گروه‌های اجتماعی واقعی از بین نمی‌برد...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3Bw

#امپریالیسم #لئو_پانیچ #سام_گیندین #دلشاد_عبادی
#ویلیام_آی_رابینسون
#امپراتوری_آمریکا

👇🏽

🖋@naghd_com