▫️ انبوه خلق یا طبقهی کارگر؟
▫️ دو یادداشت کوتاه از آنتونیو نگری و پاولو ویرنو
ترجمهی: عاطفه ارمغانی
18 مه 2020
🔸 از زمانیکه مفهوم «انبوه خلق» (مالتیتود یا انبوهه) در کارهای مشترک آنتونیو نگری و مایکل هارت ظاهر شد، بحثهای بسیاری دربارهی کاربرد این مفهوم درگرفت. ایرادات زیادی نیز به استفاده از آن وارد شد که در موارد متعددی ناشی از کجفهمیهایی اساسی بود. در اولین گام باید توجه کرد که استفاده از این مفهوم در چند دههی گذشته مختص به این دو متفکر نیست. اقبال به اسپینوزا در فلسفه و فلسفهی سیاسی بهویژه در فرانسه و ایتالیا از نیمهی دههی 1960 به بعد پای انبوه خلق را نیز به نوشتههای فیلسوفان و نظریهپردازان و فعالان رادیکال باز کرد. خود «انبوه خلق» به صورت مفهومی فلسفی و سیاسی در قرن هفدهم متولد شده و نزد اسپینوزا به این جایگاه رفیع دست پیدا کرده است. جایگاه رفیع سوژهی سیاسی مؤسس، سوژهی مؤسس سیاست زندگی برضد سیاست مرگ. بنابراین انبوه خلق پیش از هرچیز مبتنی بر تأکیدی است بر فرآیند جمعی تأسیس سیاسی، یعنی برخلاف جهت آنچه در فلسفهی سیاسی همان قرن و چند قرن بعدی رواج داشت: اعتقاد به تأسیس سوژههای سیاسی به دست/بهواسطهی دولتها و قراردادها، سوژههایی چون «مردم» و «ملت». یکی دیگر از کجفهمیهای رایج، نسبتِ بینِ «انبوه خلق» یا دیگر سوژههای اجتماعیـسیاسی موجود است، از جمله طبقهی کارگر. دو متن بسیار کوتاه پیش رو به این نسبت میپردازند.
🔸 متن اول سخنرانی سال ۲۰۰۳ نگری است که به انتقادات الکس کالینیکوس دربارهی «انبوه خلق» در فوروم سوسیالیستی اروپا در پاریس پاسخ میدهد. متن دوم پاسخ پرسشی است که موریتسیو لاتساراتو در شمارهی نهم نشریهی مالتیتود (سال۲۰۰۲) از پاولو ویرنو دربارهی همین نسبت پرسیده است.
🔹این دو یادداشت را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1ro
#پاولو_ویرنو #آنتونیو_نگری #عاطفه_ارمغانی
#نظریهی_ارزش #انبوه_خلق #طبقه_کارگر
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ دو یادداشت کوتاه از آنتونیو نگری و پاولو ویرنو
ترجمهی: عاطفه ارمغانی
18 مه 2020
🔸 از زمانیکه مفهوم «انبوه خلق» (مالتیتود یا انبوهه) در کارهای مشترک آنتونیو نگری و مایکل هارت ظاهر شد، بحثهای بسیاری دربارهی کاربرد این مفهوم درگرفت. ایرادات زیادی نیز به استفاده از آن وارد شد که در موارد متعددی ناشی از کجفهمیهایی اساسی بود. در اولین گام باید توجه کرد که استفاده از این مفهوم در چند دههی گذشته مختص به این دو متفکر نیست. اقبال به اسپینوزا در فلسفه و فلسفهی سیاسی بهویژه در فرانسه و ایتالیا از نیمهی دههی 1960 به بعد پای انبوه خلق را نیز به نوشتههای فیلسوفان و نظریهپردازان و فعالان رادیکال باز کرد. خود «انبوه خلق» به صورت مفهومی فلسفی و سیاسی در قرن هفدهم متولد شده و نزد اسپینوزا به این جایگاه رفیع دست پیدا کرده است. جایگاه رفیع سوژهی سیاسی مؤسس، سوژهی مؤسس سیاست زندگی برضد سیاست مرگ. بنابراین انبوه خلق پیش از هرچیز مبتنی بر تأکیدی است بر فرآیند جمعی تأسیس سیاسی، یعنی برخلاف جهت آنچه در فلسفهی سیاسی همان قرن و چند قرن بعدی رواج داشت: اعتقاد به تأسیس سوژههای سیاسی به دست/بهواسطهی دولتها و قراردادها، سوژههایی چون «مردم» و «ملت». یکی دیگر از کجفهمیهای رایج، نسبتِ بینِ «انبوه خلق» یا دیگر سوژههای اجتماعیـسیاسی موجود است، از جمله طبقهی کارگر. دو متن بسیار کوتاه پیش رو به این نسبت میپردازند.
🔸 متن اول سخنرانی سال ۲۰۰۳ نگری است که به انتقادات الکس کالینیکوس دربارهی «انبوه خلق» در فوروم سوسیالیستی اروپا در پاریس پاسخ میدهد. متن دوم پاسخ پرسشی است که موریتسیو لاتساراتو در شمارهی نهم نشریهی مالتیتود (سال۲۰۰۲) از پاولو ویرنو دربارهی همین نسبت پرسیده است.
🔹این دو یادداشت را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1ro
#پاولو_ویرنو #آنتونیو_نگری #عاطفه_ارمغانی
#نظریهی_ارزش #انبوه_خلق #طبقه_کارگر
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
انبوه خلق یا طبقهی کارگر؟
دو یادداشت کوتاه از آنتونیو نگری و پاولو ویرنو ترجمهی: عاطفه ارمغانی گفته میشود انبوه خلق اشاره به پایان طبقهی کارگر دارد. گفته میشود: در عالمِ «بسیاران» دیگر جایی برای لباس کار سرهمی آبی نیست،…
▫️ واژهی انعطافپذیر طبقه
نوشتهی: ارنست لوهوف
ترجمهی: مژده ارسی
6 ژوئن 2020
🔸 نه تنها طبقهی کارگر، بلکه خودِ مفهومِ طبقه نیز ــ پیوسته و وابسته به خودِ طبقه ــ تاریخی طولانی با تحولاتی ژرفپو را پشتِ سر گذاشته است. این تاریخ با کارل مارکس آغاز شده است. تصور او از طبقه وحدتِ دو وجهِ وجودیِ کاملاً متفاوت است. از یکسو مفهوم طبقه در تئوری رهاییبخشِ وی نقش کلیدی بازی میکند؛ طبقه کارگر در تز اصلی او، بهویژه آنگونه که در نوشتههای آغازین صورتبندی شده بود، به سرنگونی مناسبات سرمایه و مبارزه برای رهایی از هر نوع ظلم و ستم فراخوانده میشود. از سوی دیگر، مفهوم طبقه، بخش جداییناپذیر نقد اقتصاد سیاسیِ اوست. در آنجا سه طبقه اصلی جامعه بورژوایی، سرمایهداران، رانتخوارانِ زمین و کارگرانِ مزدبگیر، بهعنوان «شخصیتیابی انسانیِ مقولههای اقتصادی» عمل میکنند. در نتیجه بین ایندو وجه وجودی تنشی وجود دارد؛ در جاییکه ماركسِ نظریهپرداز، رهاییِ طبقه كارگر را قدرتی میدانست كه از مناسبات سرمایه فراتر میرود، [مارکسِ] اقتصاد سیاسیدان، منافع طبقاتی را بهعنوان امری كاملاً درونماندگار و ذاتیِ مناسبات سرمایه تلقی میکرد. طبقه کارگر بهعنوان شخصیتیابی کالای نیروی کار، تنها به فروش کالای خود با شرایط مطلوب یعنی رسیدن به دستمزدِ بالا و محدودکردن ساعات کار علاقه دارد.
🔸 مارکس، این وجوهِ وجودیِ واگرا [و متضاد] در مفهوم طبقه از دید خود را، با این نظریه درآمیخت که طبقه کارگر نهایتاً نمیتواند وضعیت خود را در چارچوب جامعهی سرمایهداری بهبود بخشد. درست همین صاحبان کالای اساسیِ سیستم سرمایهداری، [یعنی] نیروی کارِ آفرینندهی ارزش اضافی، بهطور سیستماتیک از نعمتهای آن محروم میمانند و این امر آنها را به تبلور انسانِ نافی نظم سرمایهداری و به نیروی پیشبرندهی آزادی جهانی بدل میسازد.
🔸 با توجه به فلاکت پرولتاریای قرن نوزدهمی، این دیدگاه احتمالاً قابل قبول بهنظر میرسید. اما از طنزِ روزگار، همین جنبش کارگری بود که در ابتدا زیر پرچم مارکسیسم جنگید و دقیقاً همان چیزهای ظاهراً دستنیافتنی را [در چارچوب سرمایهداری] بهدست آورد. در مبارزات سخت و طاقتفرسا که چندین دهه ادامه داشت، فروشندگان نیروی کار توانستند خود را بهعنوان سوژهی ذینفعِ آزاد و دارای حقوقِ برابر بهکرسی بنشانند و لقمهای از خوان سرمایهداری را برای خود تضمین کنند. بنابراین منافع طبقاتی به آن چیزی تقلیل یافت که همیشه مورد نظر اقتصادسیاسی بود: علاقهای پیشپاافتاده به پول، که بههیچوجه فراتر از جامعه سرمایهداری نمیرود. به این ترتیب تعبیر همدلانهی مارکس از مفهوم طبقه، به وارونه، همچون دریافتی نظرورزانه و متکی بر فلسفهی تاریخ از آب درآمد...
🔹 متن کامل این نوشته را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1tX
#ارنست_لوهوف #مژده_ارسی #مبارزه_طبقاتی #جنبش_اجتماعی #طبقه_کارگر
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: ارنست لوهوف
ترجمهی: مژده ارسی
6 ژوئن 2020
🔸 نه تنها طبقهی کارگر، بلکه خودِ مفهومِ طبقه نیز ــ پیوسته و وابسته به خودِ طبقه ــ تاریخی طولانی با تحولاتی ژرفپو را پشتِ سر گذاشته است. این تاریخ با کارل مارکس آغاز شده است. تصور او از طبقه وحدتِ دو وجهِ وجودیِ کاملاً متفاوت است. از یکسو مفهوم طبقه در تئوری رهاییبخشِ وی نقش کلیدی بازی میکند؛ طبقه کارگر در تز اصلی او، بهویژه آنگونه که در نوشتههای آغازین صورتبندی شده بود، به سرنگونی مناسبات سرمایه و مبارزه برای رهایی از هر نوع ظلم و ستم فراخوانده میشود. از سوی دیگر، مفهوم طبقه، بخش جداییناپذیر نقد اقتصاد سیاسیِ اوست. در آنجا سه طبقه اصلی جامعه بورژوایی، سرمایهداران، رانتخوارانِ زمین و کارگرانِ مزدبگیر، بهعنوان «شخصیتیابی انسانیِ مقولههای اقتصادی» عمل میکنند. در نتیجه بین ایندو وجه وجودی تنشی وجود دارد؛ در جاییکه ماركسِ نظریهپرداز، رهاییِ طبقه كارگر را قدرتی میدانست كه از مناسبات سرمایه فراتر میرود، [مارکسِ] اقتصاد سیاسیدان، منافع طبقاتی را بهعنوان امری كاملاً درونماندگار و ذاتیِ مناسبات سرمایه تلقی میکرد. طبقه کارگر بهعنوان شخصیتیابی کالای نیروی کار، تنها به فروش کالای خود با شرایط مطلوب یعنی رسیدن به دستمزدِ بالا و محدودکردن ساعات کار علاقه دارد.
🔸 مارکس، این وجوهِ وجودیِ واگرا [و متضاد] در مفهوم طبقه از دید خود را، با این نظریه درآمیخت که طبقه کارگر نهایتاً نمیتواند وضعیت خود را در چارچوب جامعهی سرمایهداری بهبود بخشد. درست همین صاحبان کالای اساسیِ سیستم سرمایهداری، [یعنی] نیروی کارِ آفرینندهی ارزش اضافی، بهطور سیستماتیک از نعمتهای آن محروم میمانند و این امر آنها را به تبلور انسانِ نافی نظم سرمایهداری و به نیروی پیشبرندهی آزادی جهانی بدل میسازد.
🔸 با توجه به فلاکت پرولتاریای قرن نوزدهمی، این دیدگاه احتمالاً قابل قبول بهنظر میرسید. اما از طنزِ روزگار، همین جنبش کارگری بود که در ابتدا زیر پرچم مارکسیسم جنگید و دقیقاً همان چیزهای ظاهراً دستنیافتنی را [در چارچوب سرمایهداری] بهدست آورد. در مبارزات سخت و طاقتفرسا که چندین دهه ادامه داشت، فروشندگان نیروی کار توانستند خود را بهعنوان سوژهی ذینفعِ آزاد و دارای حقوقِ برابر بهکرسی بنشانند و لقمهای از خوان سرمایهداری را برای خود تضمین کنند. بنابراین منافع طبقاتی به آن چیزی تقلیل یافت که همیشه مورد نظر اقتصادسیاسی بود: علاقهای پیشپاافتاده به پول، که بههیچوجه فراتر از جامعه سرمایهداری نمیرود. به این ترتیب تعبیر همدلانهی مارکس از مفهوم طبقه، به وارونه، همچون دریافتی نظرورزانه و متکی بر فلسفهی تاریخ از آب درآمد...
🔹 متن کامل این نوشته را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1tX
#ارنست_لوهوف #مژده_ارسی #مبارزه_طبقاتی #جنبش_اجتماعی #طبقه_کارگر
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
واژهی انعطافپذیر طبقه
نوشتهی: ارنست لوهوف ترجمهی: مژده ارسی نه تنها طبقهی کارگر، بلکه خودِ مفهومِ طبقه نیز ــ پیوسته و وابسته به خودِ طبقه ــ تاریخی طولانی با تحولاتی ژرفپو را پشتِ سر گذاشته است. این تاریخ با کارل م…