▫️ استراتژی و سیاست
▫️ از مارکس تا بینالملل سوم
نوشتهی: دانیل بنسعید
ترجمهی: بهرام صفایی
یکم اکتبر 2020
🔸 مسئلهی استراتژی در اندیشهی مارکس و انگلس چندان پرورانده نشد. تفاوتی بود میان توجه آنها به خودانگیختگی اجتماعی و ابتکارات آن (توجهی متناسب با بدبینیشان به ارادهگرایی بلانکیستی و کیش توطئهگریِ اقدام اقلیت)، و اندیشهی استراتژیکی که گاهی به سویهی نظامی مستقیم آن فروکاسته میشد، که گاهی نه فقط انگلس، بلکه مارکس نیز در مقالاتش پیرامون جنگ داخلی آمریکا و جنگ کریمه به آن شوروشوق نشان میداد. انگلس حتی تا آنجا پیش رفت که انقلاب را «پدیدهای کاملاً طبیعی و تابع قوانین فیزیک» توصیف کرد.
🔸 بنابراین مسئلهی استراتژی فقط گهگاه در آثار آن دو، در رابطهای تنگاتنگ با لحظات جوشوخروش انقلابی (انقلابهای 1848 و کمون پاریس)، پدیدار میشود. به نظر میرسد معمای دگردیسی «هیچ» به «همه» ــ دگردیسی طبقهای استثمار شده، تحتسلطه و منکوبشده توسط کار به طبقهای هژمونیک و قادر به تغییر جهان ــ با این شرطبندی جامعهشناختی حل میشد که رشد و تمرکز پرولتاریا خودبهخود به ظهور آگاهی جمعی و پیشبُرد شیوههای سازماندهی میانجامد.
🔸 روند نامنظم سازماندهی سیاسی، که مارکس آن را «حزب بیدوام» نیز مینامد، تا از «حزب تاریخی» متمایزش کند (که چیزی جز جنبش رهاییبخش پرولتاریا به معنای واقعی کلمه نیست)، همچون پیامد نامنظمبودن فرصت انقلاب پدیدار میشود. به همین دلیل است که مارکس دوبار از انحلال احزابی دفاع کرد که در پایهگذاری آنها نقش داشت، یعنی اتحادیهی کمونیستی در 1852 و انجمن بینالمللی کارگران در 1874.
🔸 مفهوم استراتژی انقلاب مفصلبندی زمانها و مکانها است. تاریخ و رخداد، کنش و فرآیند، تسخیر قدرت و «انقلاب مداوم» را ترکیب میکند. انقلابهای سدهی بیستم این امکان را فراهم میکند که فرضیههای استراتژیک مهمی تدوین کنیم. فرضیهی اعتصاب عمومی شورشگرانه متأثر از کمون پاریس و قیام اکتبر بود؛ شامل مقابله با نتیجهای سریع؛ مسئلهی اصلی گرفتن مهار سرمایه و مراکز قدرت دولتی است. فرضیهی جنگ مردمی طولانی متأثر از انقلابهای چین و ویتنام بود. این فرضیه شامل تأسیس پایدار قدرت سرزمین دوگانه و مناطق آزادشدهی خودگردان است. تجربههای سدهی بیستم، از انقلاب آلمان تا انقلاب نیکاراگوئه، از جنگ داخلی اسپانیا تا جنگهای آزادیبخش ملی و انقلاب کوبا، حاکی از ترکیبی متغیر از این ویژگیهای اصلی است. اما تمام استراتژیهای سرنگونی مقولههای سیاسی مدرنیته را باوجود تغییر معنایشان وام گرفتهاند: حاکمیت، اما دموکراتیک و مردمی؛ شهروندی، اما اجتماعی؛ رهایی سرزمین و انترناسیونالیسم؛ جنگ، اما جنگ مردمی. از همینرو، شگفتآور نیست که بحران پارادایم سیاسی مدرنیته در بحران استراتژیهای سرنگونی که با گسست در شرایط مکانی ـ زمانیشان آغاز میشود، منعکس میشود.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Kz
#دانیل_بنسعید #بهرام_صفایی
#لنین #کائوتسکی #رزا_لوکزامبورگ
#استراتژی #سیاست
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ از مارکس تا بینالملل سوم
نوشتهی: دانیل بنسعید
ترجمهی: بهرام صفایی
یکم اکتبر 2020
🔸 مسئلهی استراتژی در اندیشهی مارکس و انگلس چندان پرورانده نشد. تفاوتی بود میان توجه آنها به خودانگیختگی اجتماعی و ابتکارات آن (توجهی متناسب با بدبینیشان به ارادهگرایی بلانکیستی و کیش توطئهگریِ اقدام اقلیت)، و اندیشهی استراتژیکی که گاهی به سویهی نظامی مستقیم آن فروکاسته میشد، که گاهی نه فقط انگلس، بلکه مارکس نیز در مقالاتش پیرامون جنگ داخلی آمریکا و جنگ کریمه به آن شوروشوق نشان میداد. انگلس حتی تا آنجا پیش رفت که انقلاب را «پدیدهای کاملاً طبیعی و تابع قوانین فیزیک» توصیف کرد.
🔸 بنابراین مسئلهی استراتژی فقط گهگاه در آثار آن دو، در رابطهای تنگاتنگ با لحظات جوشوخروش انقلابی (انقلابهای 1848 و کمون پاریس)، پدیدار میشود. به نظر میرسد معمای دگردیسی «هیچ» به «همه» ــ دگردیسی طبقهای استثمار شده، تحتسلطه و منکوبشده توسط کار به طبقهای هژمونیک و قادر به تغییر جهان ــ با این شرطبندی جامعهشناختی حل میشد که رشد و تمرکز پرولتاریا خودبهخود به ظهور آگاهی جمعی و پیشبُرد شیوههای سازماندهی میانجامد.
🔸 روند نامنظم سازماندهی سیاسی، که مارکس آن را «حزب بیدوام» نیز مینامد، تا از «حزب تاریخی» متمایزش کند (که چیزی جز جنبش رهاییبخش پرولتاریا به معنای واقعی کلمه نیست)، همچون پیامد نامنظمبودن فرصت انقلاب پدیدار میشود. به همین دلیل است که مارکس دوبار از انحلال احزابی دفاع کرد که در پایهگذاری آنها نقش داشت، یعنی اتحادیهی کمونیستی در 1852 و انجمن بینالمللی کارگران در 1874.
🔸 مفهوم استراتژی انقلاب مفصلبندی زمانها و مکانها است. تاریخ و رخداد، کنش و فرآیند، تسخیر قدرت و «انقلاب مداوم» را ترکیب میکند. انقلابهای سدهی بیستم این امکان را فراهم میکند که فرضیههای استراتژیک مهمی تدوین کنیم. فرضیهی اعتصاب عمومی شورشگرانه متأثر از کمون پاریس و قیام اکتبر بود؛ شامل مقابله با نتیجهای سریع؛ مسئلهی اصلی گرفتن مهار سرمایه و مراکز قدرت دولتی است. فرضیهی جنگ مردمی طولانی متأثر از انقلابهای چین و ویتنام بود. این فرضیه شامل تأسیس پایدار قدرت سرزمین دوگانه و مناطق آزادشدهی خودگردان است. تجربههای سدهی بیستم، از انقلاب آلمان تا انقلاب نیکاراگوئه، از جنگ داخلی اسپانیا تا جنگهای آزادیبخش ملی و انقلاب کوبا، حاکی از ترکیبی متغیر از این ویژگیهای اصلی است. اما تمام استراتژیهای سرنگونی مقولههای سیاسی مدرنیته را باوجود تغییر معنایشان وام گرفتهاند: حاکمیت، اما دموکراتیک و مردمی؛ شهروندی، اما اجتماعی؛ رهایی سرزمین و انترناسیونالیسم؛ جنگ، اما جنگ مردمی. از همینرو، شگفتآور نیست که بحران پارادایم سیاسی مدرنیته در بحران استراتژیهای سرنگونی که با گسست در شرایط مکانی ـ زمانیشان آغاز میشود، منعکس میشود.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Kz
#دانیل_بنسعید #بهرام_صفایی
#لنین #کائوتسکی #رزا_لوکزامبورگ
#استراتژی #سیاست
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
استراتژی و سیاست
از مارکس تا بینالملل سوم نوشتهی: دانیل بنسعید ترجمهی: بهرام صفایی پُربیراه نیست که ما نمیتوانیم انقلاب یا هیچ رخداد دیگری را اعلان کنیم، و همچنین نمیتوانیم خودسرانه جرقهی قیامی تودهای را …
▫️ یوتوپیا و مسیحاباوری
▫️ بلوخ، بنیامین و معنای امر بالقوه
نوشتهی: دانیل بنسعید
ترجمهی: بهرام صفایی
4 ذسامبر 2020
🔸 بهنظر میآید مجموعهی آثار ارنست بلوخ و والتر بنیامین از مسیرهایی موازی هدف مشترکی را آماج خود قرار دادهاند. هر دو نوید رهایی آینده را با رستگاری گذشتهی سرکوبشده درمیآمیزند. هر دو شبهههایی یکسان در باب پیروزیها دارند و به یک اندازه خود را وامدار شکستخوردگان میدانند.
🔸 ما به شیوهای پویا با تاریخ در تعاملایم. و به این شیوه دیگران به زندگی بازمیگردند و دگرگون میشوند؛ مردگان جان میگیرند؛ از طریق ما مقرر است کنشهای آنان بار دیگر از سر گرفته شود. مونتسر دید که تلاشاش با شقاوت در هم شکسته شد، اما دلخواستش به سه دورنمای پهناور راه گشود. هنگامی که او را مرد عمل میدانیم، امر حاضر و امر مطلق را از طریق او درمییابیم، فراتر و بالاتر از تجربهی زیستهی شتابزده، اما هنوز با همان توان و قدرت. مونتسر پیش از هر چیز دیگری تاریخ به معنای ژرف کلمه است: خودش و کارش، و هرآنچه شایستهی بازگویی است وظیفهای را بر دوش ما میگذارند، تا به ما الهام ببخشند، تا همواره از پروژهی مداوم ما حمایت کنند.
🔸 این قطعه از پیشگفتار بلوخ به کتابش به نام توماس مونتسر پژواک تزهایی در باب فلسفهی تاریخ بنیامین است: «فقط مورخی از موهبت دمیدن بر اخگرِ امید به گذشته بهرهمند است که از عمق جان پذیرفته باشد اگر دشمن پیروز شود حتی مردگان در امان نیستند. و این دشمن هرگز از پیروزی دست نمیکشد.». رزمندهی پیکار برای رهایی نیازمند احساس کینه است و «روح [ضروری] فداکاری … به جای نقش خیالِ نوادگان رهایییافته از انگارهی نیاکانِ در بند نیرو میگیرد.»
🔸 از یوتوپیا ــ مفهومی اساسی در آثار بلوخ ــ نشانی در نوشتههای بنیامین نیست، و شمایل مسیحا جای آن را گرفته است. آیا این فقط نوعی جایگزینی واژهشناختی است؟ قطع به یقین خیر: در اینجا خاطرنشان خواهیم کرد که پسزمینهی این دو مضمون تفاوتی اساسی دارند.
🔸 روح یوتوپیا اثر بلوخ نخست در 1918 منتشر و در 1923 بازچاپ شد، همان سالی که تاریخ و آگاهی طبقاتیِ لوکاچ برای نخستین بار منتشر شد. اصل امید به سالهای 1954ـ1959 بازمیگردد. این دو کتاب مهم ارجاعاتی مستقیم به تجربههای آسیبزای دو جنگ جهانی و نیز دورههای کنش انقلابی ناکامِ متعاقب آنها در خود دارند.
🔸 در مقابل، متنهای اصلی والتر بنیامین پیرامون تاریخ و مسیحاباوری (پارک مرکزی، پروژهی پاساژها، تزها) واکنشهایی هستند به شکست مضاعف انقلاب بهدست نازیسم و استالینیسم. این آثار پیش از اعلامورود رسمی فاجعه نوشته شدهاند و حکم این پا و آن پا کردن برای غلبه بر ژرفترین درماندگیها را دارند. از این واکاوی ساده، بسیار ساده میتوان نتیجه گرفت که مسیحای بنیامین فقط نفی (وارونهی) یوتوپیای روزگار بحران و یأس است.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Rf
#دانیل_بنسعید #بهرام_صفایی
#والتر_بنیامین #یوتوپیا #بلوخ #بتوارگی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ بلوخ، بنیامین و معنای امر بالقوه
نوشتهی: دانیل بنسعید
ترجمهی: بهرام صفایی
4 ذسامبر 2020
🔸 بهنظر میآید مجموعهی آثار ارنست بلوخ و والتر بنیامین از مسیرهایی موازی هدف مشترکی را آماج خود قرار دادهاند. هر دو نوید رهایی آینده را با رستگاری گذشتهی سرکوبشده درمیآمیزند. هر دو شبهههایی یکسان در باب پیروزیها دارند و به یک اندازه خود را وامدار شکستخوردگان میدانند.
🔸 ما به شیوهای پویا با تاریخ در تعاملایم. و به این شیوه دیگران به زندگی بازمیگردند و دگرگون میشوند؛ مردگان جان میگیرند؛ از طریق ما مقرر است کنشهای آنان بار دیگر از سر گرفته شود. مونتسر دید که تلاشاش با شقاوت در هم شکسته شد، اما دلخواستش به سه دورنمای پهناور راه گشود. هنگامی که او را مرد عمل میدانیم، امر حاضر و امر مطلق را از طریق او درمییابیم، فراتر و بالاتر از تجربهی زیستهی شتابزده، اما هنوز با همان توان و قدرت. مونتسر پیش از هر چیز دیگری تاریخ به معنای ژرف کلمه است: خودش و کارش، و هرآنچه شایستهی بازگویی است وظیفهای را بر دوش ما میگذارند، تا به ما الهام ببخشند، تا همواره از پروژهی مداوم ما حمایت کنند.
🔸 این قطعه از پیشگفتار بلوخ به کتابش به نام توماس مونتسر پژواک تزهایی در باب فلسفهی تاریخ بنیامین است: «فقط مورخی از موهبت دمیدن بر اخگرِ امید به گذشته بهرهمند است که از عمق جان پذیرفته باشد اگر دشمن پیروز شود حتی مردگان در امان نیستند. و این دشمن هرگز از پیروزی دست نمیکشد.». رزمندهی پیکار برای رهایی نیازمند احساس کینه است و «روح [ضروری] فداکاری … به جای نقش خیالِ نوادگان رهایییافته از انگارهی نیاکانِ در بند نیرو میگیرد.»
🔸 از یوتوپیا ــ مفهومی اساسی در آثار بلوخ ــ نشانی در نوشتههای بنیامین نیست، و شمایل مسیحا جای آن را گرفته است. آیا این فقط نوعی جایگزینی واژهشناختی است؟ قطع به یقین خیر: در اینجا خاطرنشان خواهیم کرد که پسزمینهی این دو مضمون تفاوتی اساسی دارند.
🔸 روح یوتوپیا اثر بلوخ نخست در 1918 منتشر و در 1923 بازچاپ شد، همان سالی که تاریخ و آگاهی طبقاتیِ لوکاچ برای نخستین بار منتشر شد. اصل امید به سالهای 1954ـ1959 بازمیگردد. این دو کتاب مهم ارجاعاتی مستقیم به تجربههای آسیبزای دو جنگ جهانی و نیز دورههای کنش انقلابی ناکامِ متعاقب آنها در خود دارند.
🔸 در مقابل، متنهای اصلی والتر بنیامین پیرامون تاریخ و مسیحاباوری (پارک مرکزی، پروژهی پاساژها، تزها) واکنشهایی هستند به شکست مضاعف انقلاب بهدست نازیسم و استالینیسم. این آثار پیش از اعلامورود رسمی فاجعه نوشته شدهاند و حکم این پا و آن پا کردن برای غلبه بر ژرفترین درماندگیها را دارند. از این واکاوی ساده، بسیار ساده میتوان نتیجه گرفت که مسیحای بنیامین فقط نفی (وارونهی) یوتوپیای روزگار بحران و یأس است.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1Rf
#دانیل_بنسعید #بهرام_صفایی
#والتر_بنیامین #یوتوپیا #بلوخ #بتوارگی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
یوتوپیا و مسیحاباوری
بلوخ، بنیامین و معنای امر بالقوه نوشتهی: دانیل بنسعید ترجمهی: بهرام صفایی تجربههای تاریخی بازتعریف یوتوپیا را، که با تحولات فکری دههی 1930 ــ بهویژه نقش روانکاوی ــ شاخوبرگ گرفته بود، الزامی…
▫️ «مبارزهی طبقاتی بازی نیست»
▫️ برداشت رابطهای دانیل بنسعید از طبقه
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی واکاوی انتقادی اندیشههای آنتونی نگری
نوشتهی: چینزیا آروتسا و پاتریک کینگ
ترجمهی: حسن مرتضوی
30 ژوئیه 2021
🔸 با اینکه نوشتههای دانیل بنسعید دربارهی مارکسیسم، راهبرد سوسیالیستی و زمانبندی تاریخی در سالهای پس از مرگ او توجه فزایندهای را به خود جلب کرده، شرح و توضیح نسبتاً اندکی دربارهی اندیشهی او دربارهی طبقه ارائه شده است. این مقاله برای ترمیم این شکافْ رابطهی متنهای گوناگون بنسعید دربارهی نظریهی طبقه را با سایر بازمفهومپردازیهای مهم طبقه در سنت مارکسیستی که میکوشیدند از جبرباوری جامعهشناختی اجتناب کنند ترسیم میکند: رویکردهایی نظیر برداشت خاص ای. پی. تامپسون از شکلگیری طبقه و روششناسی کارگرگراهای ایتالیایی درباره ترکیب طبقاتی. ما با جستوجوی این پیوندها استدلال میکنیم که برداشت بنسعید از طبقه همهنگام بنیادی تاریخی دارد و با تعارضمندی انعطافپذیر و قلمروهای متعدد مبارزهی طبقاتی سازگار است.
🔸 تعریف اینکه طبقات چیستند و چه چیزی مبارزه طبقاتی به شمار میآید، یکی از دلهرهآورترین وظایف در نظریهی مارکسیستی است. این تعریف همچنین موضوع ضمنی یا صریح مجادلات مکرر و مباحثات سازمانی دربارهی تضاد یا رابطهی میان سیاست طبقاتی و «سیاست هویت» است. تلقی دانیل بنسعید از طبقه، از اثر نظری اصلی او یعنی «مارکس برای زمانهی ما» تا بعد از آن، یکی از جنبههای کار او است که کمتر از همه مطالعه شده است. در حالی که در سالهای اخیر چندین تحقیق در مورد انتقاد بنسعید از فلسفههای غایتشناختی تاریخ منتشر شده است، تعامل انتقادی او با مارکسیسم و نوشتههایش دربارهی راهبرد، انتقاد او از برداشتهای جامعهشناختی و ردهبندیشده از طبقه هنوز مورد توجه شایسته قرار نگرفته است.
🔸 بنسعید در کاربرد چارچوب تکوین طبقه، شرح تامپسون از طبقه ــ به عنوان ترکیبی از وضعیت و فرآیند ــ را با یک روند جامعهشناختی جدیدتر، یعنی نظریهی میدانهای اجتماعی و پیامدهای ملازم آن برای نظریهپردازی طبقه در تقابل قرار میدهد. بنسعید بر تمایز بوردیو بین «طبقهی محتمل» («طبقهی روی کاغذ») و «طبقهی بسیج شده» یا «طبقهی بالفعل» و همچنین خوانش کلی او از مارکس متمرکز است. به گفته بنسعید، بوردیو از نظر ظاهری به تصور قابلمقایسهای از طبقه به عنوان برداشت تامپسون پایبند است: یک درک رابطهای و غیرجوهری که فضایی را برای پویایی مبارزه باقی میگذارد و طبقات را به عنوان بازتاب مکانیکی یک زیربنای اقتصادی در نظر نمیگیرد.
🔸 درس مشترک از متون و ایدههای تحلیلشده در مقالهی حاضر این است که ــ تا جایی که طبقه نقطهی پایانی یک فرایند تاریخی و متضاد است ــ ما باید نسبت به طرقی که در آن سرشت طبقاتی مبارزات امروزه خود را بارز میکند هوشیار باشیم، نه اینکه به مفاهیم ایستا و از پیش تشکیلشده از آنچه مبارزه طبقاتی محسوب میشود بچسبیم. همانطور که اتین بالیبار در موارد مختلفی استدلال کرده است ــ به موازات بنسعید ــ مبارزه طبقاتی را نباید «تقلیلدهندهی پیچیدگی» دانست بلکه آن را باید «اساساً ناهمگن» تلقی کرد که بر پراکسیسهای اجتماعی چندگانه در شکلهای غیرمنتظره، اغلب جابجاشده یا چندعلتی تأثیر میگذارد. تحولات سیاسی و مبارزات اجتماعی اخیر فقط اهمیت این دیدگاه رابطهای و ترکیبی از طبقه را تأیید کرده است. مثلاً، موج فراملی تظاهرات و اعتصابات فمینیستی که از پاییز 2016 آغاز شد، محدودیتهای درکهای دوگانهانگار از رابطه میان مبارزهی طبقاتی و جنبشهای ضدستم را نشان داده است. نظریهپردازیهای اخیر دربارهی بازتولید اجتماعی همچنین به روشنشدن روشی که در آن سوبژکتیویتهی طبقاتی، نه فقط در نقطه تولید بلکه درون شبکهی پیچیدهای از پراتیکها، فعالیتها و نهادهایی که طبقهی کارگر را در خارج از محل کار بازتولید میکنند، کمک کرده است. در زمانی که همه ما یتیم جنبش سنتی کارگران هستیم که الهامبخش آثار سنت مارکسیستی دربارهی مبارزهی طبقاتی و راهبرد سیاسی بود، مفهوم شکلگیری طبقهی ای. پی. تامپسون، مفهوم کارگرگرایان ایتالیایی از ترکیب طبقاتی، و درک رابطهای و تاریخی دانیل بنسعید از طبقه منابع مهمی را برای تجزیه و تحلیل زمان حال و درک توانمندیهای پنهان درون طبقه برای موج جدیدی از مبارزه طبقاتی در اختیار میگذارد، بدون اینکه در تعلقات نوستالژیک به گذشتهای دیرین گرفتار شده باشد.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2p3
#نقد_نگری #دانیل_بنسعید
#چینزیا_آروتسا #پاتریک_کینگ #حسن_مرتضوی
#مبارزه_طبقاتی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ برداشت رابطهای دانیل بنسعید از طبقه
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی واکاوی انتقادی اندیشههای آنتونی نگری
نوشتهی: چینزیا آروتسا و پاتریک کینگ
ترجمهی: حسن مرتضوی
30 ژوئیه 2021
🔸 با اینکه نوشتههای دانیل بنسعید دربارهی مارکسیسم، راهبرد سوسیالیستی و زمانبندی تاریخی در سالهای پس از مرگ او توجه فزایندهای را به خود جلب کرده، شرح و توضیح نسبتاً اندکی دربارهی اندیشهی او دربارهی طبقه ارائه شده است. این مقاله برای ترمیم این شکافْ رابطهی متنهای گوناگون بنسعید دربارهی نظریهی طبقه را با سایر بازمفهومپردازیهای مهم طبقه در سنت مارکسیستی که میکوشیدند از جبرباوری جامعهشناختی اجتناب کنند ترسیم میکند: رویکردهایی نظیر برداشت خاص ای. پی. تامپسون از شکلگیری طبقه و روششناسی کارگرگراهای ایتالیایی درباره ترکیب طبقاتی. ما با جستوجوی این پیوندها استدلال میکنیم که برداشت بنسعید از طبقه همهنگام بنیادی تاریخی دارد و با تعارضمندی انعطافپذیر و قلمروهای متعدد مبارزهی طبقاتی سازگار است.
🔸 تعریف اینکه طبقات چیستند و چه چیزی مبارزه طبقاتی به شمار میآید، یکی از دلهرهآورترین وظایف در نظریهی مارکسیستی است. این تعریف همچنین موضوع ضمنی یا صریح مجادلات مکرر و مباحثات سازمانی دربارهی تضاد یا رابطهی میان سیاست طبقاتی و «سیاست هویت» است. تلقی دانیل بنسعید از طبقه، از اثر نظری اصلی او یعنی «مارکس برای زمانهی ما» تا بعد از آن، یکی از جنبههای کار او است که کمتر از همه مطالعه شده است. در حالی که در سالهای اخیر چندین تحقیق در مورد انتقاد بنسعید از فلسفههای غایتشناختی تاریخ منتشر شده است، تعامل انتقادی او با مارکسیسم و نوشتههایش دربارهی راهبرد، انتقاد او از برداشتهای جامعهشناختی و ردهبندیشده از طبقه هنوز مورد توجه شایسته قرار نگرفته است.
🔸 بنسعید در کاربرد چارچوب تکوین طبقه، شرح تامپسون از طبقه ــ به عنوان ترکیبی از وضعیت و فرآیند ــ را با یک روند جامعهشناختی جدیدتر، یعنی نظریهی میدانهای اجتماعی و پیامدهای ملازم آن برای نظریهپردازی طبقه در تقابل قرار میدهد. بنسعید بر تمایز بوردیو بین «طبقهی محتمل» («طبقهی روی کاغذ») و «طبقهی بسیج شده» یا «طبقهی بالفعل» و همچنین خوانش کلی او از مارکس متمرکز است. به گفته بنسعید، بوردیو از نظر ظاهری به تصور قابلمقایسهای از طبقه به عنوان برداشت تامپسون پایبند است: یک درک رابطهای و غیرجوهری که فضایی را برای پویایی مبارزه باقی میگذارد و طبقات را به عنوان بازتاب مکانیکی یک زیربنای اقتصادی در نظر نمیگیرد.
🔸 درس مشترک از متون و ایدههای تحلیلشده در مقالهی حاضر این است که ــ تا جایی که طبقه نقطهی پایانی یک فرایند تاریخی و متضاد است ــ ما باید نسبت به طرقی که در آن سرشت طبقاتی مبارزات امروزه خود را بارز میکند هوشیار باشیم، نه اینکه به مفاهیم ایستا و از پیش تشکیلشده از آنچه مبارزه طبقاتی محسوب میشود بچسبیم. همانطور که اتین بالیبار در موارد مختلفی استدلال کرده است ــ به موازات بنسعید ــ مبارزه طبقاتی را نباید «تقلیلدهندهی پیچیدگی» دانست بلکه آن را باید «اساساً ناهمگن» تلقی کرد که بر پراکسیسهای اجتماعی چندگانه در شکلهای غیرمنتظره، اغلب جابجاشده یا چندعلتی تأثیر میگذارد. تحولات سیاسی و مبارزات اجتماعی اخیر فقط اهمیت این دیدگاه رابطهای و ترکیبی از طبقه را تأیید کرده است. مثلاً، موج فراملی تظاهرات و اعتصابات فمینیستی که از پاییز 2016 آغاز شد، محدودیتهای درکهای دوگانهانگار از رابطه میان مبارزهی طبقاتی و جنبشهای ضدستم را نشان داده است. نظریهپردازیهای اخیر دربارهی بازتولید اجتماعی همچنین به روشنشدن روشی که در آن سوبژکتیویتهی طبقاتی، نه فقط در نقطه تولید بلکه درون شبکهی پیچیدهای از پراتیکها، فعالیتها و نهادهایی که طبقهی کارگر را در خارج از محل کار بازتولید میکنند، کمک کرده است. در زمانی که همه ما یتیم جنبش سنتی کارگران هستیم که الهامبخش آثار سنت مارکسیستی دربارهی مبارزهی طبقاتی و راهبرد سیاسی بود، مفهوم شکلگیری طبقهی ای. پی. تامپسون، مفهوم کارگرگرایان ایتالیایی از ترکیب طبقاتی، و درک رابطهای و تاریخی دانیل بنسعید از طبقه منابع مهمی را برای تجزیه و تحلیل زمان حال و درک توانمندیهای پنهان درون طبقه برای موج جدیدی از مبارزه طبقاتی در اختیار میگذارد، بدون اینکه در تعلقات نوستالژیک به گذشتهای دیرین گرفتار شده باشد.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2p3
#نقد_نگری #دانیل_بنسعید
#چینزیا_آروتسا #پاتریک_کینگ #حسن_مرتضوی
#مبارزه_طبقاتی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
«مبارزهی طبقاتی بازی نیست»
برداشت رابطهای دانیل بنسعید از طبقه نوشتهی: چینزیا آروتسا و پاتریک کینگ ترجمهی: حسن مرتضوی اینکه طبقات نه در انزوا بلکه فقط در چارچوب دیالکتیک مبارزهشان وجود دارند، روشن میکند که حتی تعیّنه…
▫️ آنتونیو نگری، قدرت برسازنده و انبوهه
نوشتهی: دانیل بنسعید
ترجمهی: علی باش
18 فوریه 2022
📚 از متن مقاله:
🔸نگری در نخستین سطرهای مقالهی قدرت برسازنده مینویسد: «سخنگفتن از قدرت برسازنده، سخنگفتن از دموکراسی است.» «آزادی برسازنده» تا وقتی زمانمندی خاصی را بهکار میگیرد از حقیقت زودگذر رویداد فراتر میرود. قدرت برسازنده خود را در «انقلاب مداوم» تحقق میبخشد و این تداومِ وحدتِ متضادِ رویداد و تاریخ، برسازنده و برساخته را مفهومبندی میکند... سخنگفتن از قدرت برسازنده، یعنی سخنگفتن از انقلاب؛ و نیز برعکس. این قدرت در حقیقتْ بازنمودِ «گسترش ظرفیت انسان برای ساختن تاریخ» است به جای تحمل آن. نگری به اسپینوزا به عنوان نخستین کسی که به این قدرت نامحدود، یا بهتر است بگوییم این «قدرت» (potentia) غیرقابلتقلیل به اعمالِ قدرت (potestas)، حتی روشنگرانه، متوسل میشود.
🔸 کتاب امپراتوری، با نگاه از بالا (از «کانون» اروپایی ـ آمریکایی)، به ویژه در نقد سازوکار تازهی سلطهی تولید در سرزمینهای تحتسلطه، به تحلیلهای معاصر از امپریالیسم توجه چندانی ندارد. تقریباً هیچ تحلیل مستندی از تمرکز موثر سرمایه، از روابط میان شرکتهای چندملیتی و حکومتهای مسلط واقعی، از دیالکتیک قلمروزدایی و قلمروسازی (تحلیلی که از جمله جوانی آریگی در کتاب سدهی بیستم طولانی انجام داد) و نهادهای «حکومت جهانی» (و تقریباً هیچ چیز دربارهی پیمان سرمایهگذاری چندجانبه، اجماع واشینگتن و غیره) و نقش آنها در رشد همچنان ناموزونتر و نیز مرکب که خصوصیت انباشت سیارهای سرمایه در عصر امپریالیسم است، وجود ندارد.
🔸 نگری که میکوشد «تعریفی هستیشناختی از انبوهه» ارائه دهد، ناخواسته شکنندگی مفهومی آن را آشکار میسازد. او تأیید میکند که «انبوهه مفهومی است از طبقه»، با این همه با مفهوم طبقه کارگر تفاوت دارد. آنگاه میتوانیم از خودمان بپرسیم نوآوری اصطلاحی که (نه تنها بازگشت به عقبتر از مارکس بلکه به پیش از هگل یعنی به انبوههی اسپینوزایی سدهی هفدهم است)، بیش از همه هدفی جز تصحیح نگرش محدودکنندهی طبقهی کارگر ندارد (که به ویژه در سنت کارگرگرایی دههی 1970 رایج بود)، یعنی نگرشی که پرولتاریا را صرفاً با کار مستقیماً تولیدی تعریف میکرد و به لحاظ جامعهشناختی به طبقهی کارگر صنعتی تقلیل میداد. در این صورت، انبوهه فقط نام مستعار یا تمهید جعلی پرولتاریایی است که با تعمیم مناسبات بازار بزرگ شده است. نگری در یک سخنرانی در اکتبر 2001، در دانشگاه رومی لاسپینزا این عدمقطعیت را اذعان کرد: «از دیدگاه علمی، بدون شک این مفهوم که من اعلام میکنم هنوز ابتدایی است و باید ببینیم آیا کاربردی است یا خیر. وقتی برای توصیف پرولتاریای نوین از انبوهه حرف میزنیم، منظور فزونیِ سوژههای جنبشی است که در آن تکینگیها همکاری میکنند.»
🔸 امر سیاسی برای هارت و نگری در حکم جنبش انبوهه تعریف میشود. سیاست بهرغم «اضمحلال سپهرهای سنتی مقاومت»، و با وجودی که «فضاهای عمومی هر چه بیشتر خصوصیسازی میشوند»، برخلاف ترس هانا آرنت، دیگر تهدید به ناپدیدشدن نمیکند. سیاست تنها استقلال موهوم خود را از دست میدهد تا با مبارزهی اجتماعی ادغام شود: «آن کشمکشهای اجتماعی که امر سیاسی را شکل میدهند، اکنون مستقیماً بدون هیچ نوع میانجی عمل میکنند.» اگر سیاست هنر میانجیگری است، پس از حذف میانجیگری چه چیزی باقی میماند؟ امتزاج امری سیاسی و اجتماعی از این معضل بدون حل آن عبور میکند. نوید به اینکه جنبش انبوهه باید «شکلهای دموکراتیک قدرت برسازندهی جدیدی» را ابداع کند، چشماندازی را ترسیم میکند که در مواجهه با چالشهای زمانه بسیار مبهم است.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Nj
#نقد_نگری #دانیل_بنسعید #علی_باش #قدرت_برسازنده #مایکل_هارت #آنتونیو_نگری #انبوهه
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: دانیل بنسعید
ترجمهی: علی باش
18 فوریه 2022
📚 از متن مقاله:
🔸نگری در نخستین سطرهای مقالهی قدرت برسازنده مینویسد: «سخنگفتن از قدرت برسازنده، سخنگفتن از دموکراسی است.» «آزادی برسازنده» تا وقتی زمانمندی خاصی را بهکار میگیرد از حقیقت زودگذر رویداد فراتر میرود. قدرت برسازنده خود را در «انقلاب مداوم» تحقق میبخشد و این تداومِ وحدتِ متضادِ رویداد و تاریخ، برسازنده و برساخته را مفهومبندی میکند... سخنگفتن از قدرت برسازنده، یعنی سخنگفتن از انقلاب؛ و نیز برعکس. این قدرت در حقیقتْ بازنمودِ «گسترش ظرفیت انسان برای ساختن تاریخ» است به جای تحمل آن. نگری به اسپینوزا به عنوان نخستین کسی که به این قدرت نامحدود، یا بهتر است بگوییم این «قدرت» (potentia) غیرقابلتقلیل به اعمالِ قدرت (potestas)، حتی روشنگرانه، متوسل میشود.
🔸 کتاب امپراتوری، با نگاه از بالا (از «کانون» اروپایی ـ آمریکایی)، به ویژه در نقد سازوکار تازهی سلطهی تولید در سرزمینهای تحتسلطه، به تحلیلهای معاصر از امپریالیسم توجه چندانی ندارد. تقریباً هیچ تحلیل مستندی از تمرکز موثر سرمایه، از روابط میان شرکتهای چندملیتی و حکومتهای مسلط واقعی، از دیالکتیک قلمروزدایی و قلمروسازی (تحلیلی که از جمله جوانی آریگی در کتاب سدهی بیستم طولانی انجام داد) و نهادهای «حکومت جهانی» (و تقریباً هیچ چیز دربارهی پیمان سرمایهگذاری چندجانبه، اجماع واشینگتن و غیره) و نقش آنها در رشد همچنان ناموزونتر و نیز مرکب که خصوصیت انباشت سیارهای سرمایه در عصر امپریالیسم است، وجود ندارد.
🔸 نگری که میکوشد «تعریفی هستیشناختی از انبوهه» ارائه دهد، ناخواسته شکنندگی مفهومی آن را آشکار میسازد. او تأیید میکند که «انبوهه مفهومی است از طبقه»، با این همه با مفهوم طبقه کارگر تفاوت دارد. آنگاه میتوانیم از خودمان بپرسیم نوآوری اصطلاحی که (نه تنها بازگشت به عقبتر از مارکس بلکه به پیش از هگل یعنی به انبوههی اسپینوزایی سدهی هفدهم است)، بیش از همه هدفی جز تصحیح نگرش محدودکنندهی طبقهی کارگر ندارد (که به ویژه در سنت کارگرگرایی دههی 1970 رایج بود)، یعنی نگرشی که پرولتاریا را صرفاً با کار مستقیماً تولیدی تعریف میکرد و به لحاظ جامعهشناختی به طبقهی کارگر صنعتی تقلیل میداد. در این صورت، انبوهه فقط نام مستعار یا تمهید جعلی پرولتاریایی است که با تعمیم مناسبات بازار بزرگ شده است. نگری در یک سخنرانی در اکتبر 2001، در دانشگاه رومی لاسپینزا این عدمقطعیت را اذعان کرد: «از دیدگاه علمی، بدون شک این مفهوم که من اعلام میکنم هنوز ابتدایی است و باید ببینیم آیا کاربردی است یا خیر. وقتی برای توصیف پرولتاریای نوین از انبوهه حرف میزنیم، منظور فزونیِ سوژههای جنبشی است که در آن تکینگیها همکاری میکنند.»
🔸 امر سیاسی برای هارت و نگری در حکم جنبش انبوهه تعریف میشود. سیاست بهرغم «اضمحلال سپهرهای سنتی مقاومت»، و با وجودی که «فضاهای عمومی هر چه بیشتر خصوصیسازی میشوند»، برخلاف ترس هانا آرنت، دیگر تهدید به ناپدیدشدن نمیکند. سیاست تنها استقلال موهوم خود را از دست میدهد تا با مبارزهی اجتماعی ادغام شود: «آن کشمکشهای اجتماعی که امر سیاسی را شکل میدهند، اکنون مستقیماً بدون هیچ نوع میانجی عمل میکنند.» اگر سیاست هنر میانجیگری است، پس از حذف میانجیگری چه چیزی باقی میماند؟ امتزاج امری سیاسی و اجتماعی از این معضل بدون حل آن عبور میکند. نوید به اینکه جنبش انبوهه باید «شکلهای دموکراتیک قدرت برسازندهی جدیدی» را ابداع کند، چشماندازی را ترسیم میکند که در مواجهه با چالشهای زمانه بسیار مبهم است.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Nj
#نقد_نگری #دانیل_بنسعید #علی_باش #قدرت_برسازنده #مایکل_هارت #آنتونیو_نگری #انبوهه
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
آنتونیو نگری، قدرت برسازنده و انبوهه
نوشتهی: دانیل بنسعید ترجمهی: علی باش آنچه همگرایی و وحدت مقاومت را ممکن میکند همانا خودِ سرمایه است؛ این تعمیم مناسبات بازار، حضور همهجانبهی قانون ارزش، نفوذ سلطهی غیرشخصی در تمامی منافذ …
▫️ هنگام تاریخ، هنگام سیاست، هنگام استراتژی
9 آوریل 2023
نوشتهی: استاتیس کوولاکیس
ترجمهی: کمال خسروی
🔸 معضل نظریای که بنسعید از دههی 90 سدهی بیستم به اینسو در تلاش مقابله با آن است معضل مقولاتی است که برای رویارویی با تجربهی کابوسوارِ تازهای در تاریخ ضروریاند که با شکست تجربههای انقلابی سدهی بیستم رخ نمودهاند. ضرورت ارائهی پاسخهایی تازه به این پرسشهای بنیادین و پایانناپذیر از همین روست: تاریخ را در رابطهاش با پراتیک انسانی چگونه باید بفهمیم؟ آیا میتوانیم از «ضرورت» در تاریخ، از «قانونهای تاریخ»، از «تقدیر» و «قدرگرایی»، یا از شیوهای از علیت که در درون تاریخ عمل میکند، سخن بگوییم؟ چگونه میتوانیم به مفاهیم «امکان تاریخی»، «کشاکش» و «مبارزه» باور داشته باشیم؟ مداخلهی نظری بنسعید میخواهد بر مفهومی دیالکتیکی از زمانمندی متمرکز باشد که بر تقدم سیاست بر تاریخ و بر بُرش از مفاهیم مارکسیستیِ سوژهی تاریخی، در مقام سوژهای ذاتاً همگون و نیرویی جمعی و سراسر خودفرمان، دلالت دارد.
🔸 چشمانداز بنسعید از اکنونْ چشماندازی متغیر است، آنهم در هردو معنای زمانمند و منطقیِ این اصطلاح. مقولات در جنبشاند، تاریخیت یافتهاند. این عملیات به چیزی راه میبرند که «دیالکتیک» نامیده میشود؛ همانگونه که انتظار میرود، اینجا جایی است که مارکسیسم وارد صحنه میشود، اما نه به شیوهای مستقیم. عمل انتقادیِ روشناییبخش به زمینههای متافیزیکِ قدیمْ باید تجدید حیات شود تا بتواند دوباره مفهومی از زمانِ تاریخی را اختراع کند که شایستهی لحظهی سقوط و فروپاشی خدایان باستان است. در حقیقت، اگر ما مارکسیسم را نه صرفاً بهمثابه سنتی روشنفکرانه یا «تئوری والا»، بلکه در دامنهای گستردهتر و در معنایی تاریخیْ آموزهای بدانیم که به پراتیک و جهانبینی نیروهای عظیم اجتماعی و سیاسی، به سازمانها، حزبها و دولتها شکل میبخشد، آنگاه کاملاً آشکار است که معنای دیالکتیکِ تاریخی به طور مشخص عبارت خواهد بود از نوعی روایت که بر محور ایدهی تاریخ انسانی و همچون راهی طولانی بهسوی پیشرفت، یا به سوی پیروزیِ انقلابیِ نهایی، ساختار یافته است. هدفِ نهفته، اما نه فراگیرِ این فلسفهی تاریخْ عبارت از تدارک تضمینی برای این امر است که از دل تناقضات موجود، جامعهی دیگری متولد خواهد شد، یا بهعبارت دیگر، انقلاب و پیروزی درواقع اجتنابناپذیرند؛ به گفتهی مشهور فیدل کاسترو، «تاریخ ــ در معنای اخص کلمه ــ ما را تبرئه خواهد کرد.» ما میتوانیم همآوا با آلتوسر این نوع از روایت تاریخی را «غایتشناسی»، یا مانند بنیامین «ایدئولوژی پیشرفت» بنامیم، اما گمانی نیست که این روایت، ماتریس «فهم عمومیِ» جنبش کارگری را در سراسر اواخر سدهی نوزدهم و کل «سدهی کوتاه بیستم» شکل بخشیده است. بدون این باور ــ یا به معنای عمیق این کلمه ــ تعهد سوبژکتیو میلیونها انسان مبارز که اغلب زندگی خود را قربانی کردند، توانایی فوقالعادهی مقاومت جنبشی که به طور مداوم با سرکوب، و البته با پیروزیهای واقعیِ پارهوار، محدود و ناپایدارِ همان جنبش روبرو بود، رازآمیز و غیرقابلفهم میشد. این آسیبشناسی همچنین شامل حال همهی انواع جریانهای متخاصم جنبش کارگری نیز میشود که بهرغم همهی تفاوتهای تقلیلناپذیرشان با یکدیگر، در این ماتریس قرار میگیرند.
🔸 دیالکتیکِ زمان تاریخی نزد بنسعید و فراخوانش برای فهم استراتژیکِ تازهای از سیاست، مُعرف بدیلی اصیل و امیدوارکننده برای شرح تنازعاتی است که به نظر میرسد در آنها، اغلبِ اندیشهورزیِ رادیکالِ معاصر پیرامون رابطهی ایندو سطح، گرفتار و بسا درمانده شده است: از یکسو فراسیاستِ نابی از رخداد، مشتقشده از ابتذال فرآیندها، پیآمدها و مقدرات، یا، از سوی دیگر، سیاست ذرهوارِ فرآیندهای ذرهوارِ مجهولالهویه و باصطلاح ژئولوژیک، که تصویری یکدست از تفاوتهای نهایتاً نامتفاوت را میسازند. بنسعید میخواهد در برابر این مفاهیم و طرحها، «قمار خیالپردازانه» یا مالیخولیایی خود را قرار دهد که بهمثابه وحدت نگرش سیاسی و استراتژیک، بهمثابه اخلاق و زیباییشناسیِ کنش، تعریف شده است. این قمار، خود بر تزی دوگانه متکی است.
تز نخست: سیاست بر تاریخ تقدم مییابد.
تز دوم: امکان کنش سیاسیِ انقلابی با درکی یکنواخت و خطی از زمان، که تابع غایتشناسیِ پیشرفت یا پیروزیِ نهایی است، ناهمخوان و ناسازگار است. حاصل این تز، عدم تطابقها در زمان، شکافهای درونی آن، ناهمسانیهای درونماندگار آن و گسستهایش است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3sj
#استاتیس_کوولاکیس #کمال_خسروی #دانیل_بنسعید
#ماتریالیسم_تاریخی #تاریخ #مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
9 آوریل 2023
نوشتهی: استاتیس کوولاکیس
ترجمهی: کمال خسروی
🔸 معضل نظریای که بنسعید از دههی 90 سدهی بیستم به اینسو در تلاش مقابله با آن است معضل مقولاتی است که برای رویارویی با تجربهی کابوسوارِ تازهای در تاریخ ضروریاند که با شکست تجربههای انقلابی سدهی بیستم رخ نمودهاند. ضرورت ارائهی پاسخهایی تازه به این پرسشهای بنیادین و پایانناپذیر از همین روست: تاریخ را در رابطهاش با پراتیک انسانی چگونه باید بفهمیم؟ آیا میتوانیم از «ضرورت» در تاریخ، از «قانونهای تاریخ»، از «تقدیر» و «قدرگرایی»، یا از شیوهای از علیت که در درون تاریخ عمل میکند، سخن بگوییم؟ چگونه میتوانیم به مفاهیم «امکان تاریخی»، «کشاکش» و «مبارزه» باور داشته باشیم؟ مداخلهی نظری بنسعید میخواهد بر مفهومی دیالکتیکی از زمانمندی متمرکز باشد که بر تقدم سیاست بر تاریخ و بر بُرش از مفاهیم مارکسیستیِ سوژهی تاریخی، در مقام سوژهای ذاتاً همگون و نیرویی جمعی و سراسر خودفرمان، دلالت دارد.
🔸 چشمانداز بنسعید از اکنونْ چشماندازی متغیر است، آنهم در هردو معنای زمانمند و منطقیِ این اصطلاح. مقولات در جنبشاند، تاریخیت یافتهاند. این عملیات به چیزی راه میبرند که «دیالکتیک» نامیده میشود؛ همانگونه که انتظار میرود، اینجا جایی است که مارکسیسم وارد صحنه میشود، اما نه به شیوهای مستقیم. عمل انتقادیِ روشناییبخش به زمینههای متافیزیکِ قدیمْ باید تجدید حیات شود تا بتواند دوباره مفهومی از زمانِ تاریخی را اختراع کند که شایستهی لحظهی سقوط و فروپاشی خدایان باستان است. در حقیقت، اگر ما مارکسیسم را نه صرفاً بهمثابه سنتی روشنفکرانه یا «تئوری والا»، بلکه در دامنهای گستردهتر و در معنایی تاریخیْ آموزهای بدانیم که به پراتیک و جهانبینی نیروهای عظیم اجتماعی و سیاسی، به سازمانها، حزبها و دولتها شکل میبخشد، آنگاه کاملاً آشکار است که معنای دیالکتیکِ تاریخی به طور مشخص عبارت خواهد بود از نوعی روایت که بر محور ایدهی تاریخ انسانی و همچون راهی طولانی بهسوی پیشرفت، یا به سوی پیروزیِ انقلابیِ نهایی، ساختار یافته است. هدفِ نهفته، اما نه فراگیرِ این فلسفهی تاریخْ عبارت از تدارک تضمینی برای این امر است که از دل تناقضات موجود، جامعهی دیگری متولد خواهد شد، یا بهعبارت دیگر، انقلاب و پیروزی درواقع اجتنابناپذیرند؛ به گفتهی مشهور فیدل کاسترو، «تاریخ ــ در معنای اخص کلمه ــ ما را تبرئه خواهد کرد.» ما میتوانیم همآوا با آلتوسر این نوع از روایت تاریخی را «غایتشناسی»، یا مانند بنیامین «ایدئولوژی پیشرفت» بنامیم، اما گمانی نیست که این روایت، ماتریس «فهم عمومیِ» جنبش کارگری را در سراسر اواخر سدهی نوزدهم و کل «سدهی کوتاه بیستم» شکل بخشیده است. بدون این باور ــ یا به معنای عمیق این کلمه ــ تعهد سوبژکتیو میلیونها انسان مبارز که اغلب زندگی خود را قربانی کردند، توانایی فوقالعادهی مقاومت جنبشی که به طور مداوم با سرکوب، و البته با پیروزیهای واقعیِ پارهوار، محدود و ناپایدارِ همان جنبش روبرو بود، رازآمیز و غیرقابلفهم میشد. این آسیبشناسی همچنین شامل حال همهی انواع جریانهای متخاصم جنبش کارگری نیز میشود که بهرغم همهی تفاوتهای تقلیلناپذیرشان با یکدیگر، در این ماتریس قرار میگیرند.
🔸 دیالکتیکِ زمان تاریخی نزد بنسعید و فراخوانش برای فهم استراتژیکِ تازهای از سیاست، مُعرف بدیلی اصیل و امیدوارکننده برای شرح تنازعاتی است که به نظر میرسد در آنها، اغلبِ اندیشهورزیِ رادیکالِ معاصر پیرامون رابطهی ایندو سطح، گرفتار و بسا درمانده شده است: از یکسو فراسیاستِ نابی از رخداد، مشتقشده از ابتذال فرآیندها، پیآمدها و مقدرات، یا، از سوی دیگر، سیاست ذرهوارِ فرآیندهای ذرهوارِ مجهولالهویه و باصطلاح ژئولوژیک، که تصویری یکدست از تفاوتهای نهایتاً نامتفاوت را میسازند. بنسعید میخواهد در برابر این مفاهیم و طرحها، «قمار خیالپردازانه» یا مالیخولیایی خود را قرار دهد که بهمثابه وحدت نگرش سیاسی و استراتژیک، بهمثابه اخلاق و زیباییشناسیِ کنش، تعریف شده است. این قمار، خود بر تزی دوگانه متکی است.
تز نخست: سیاست بر تاریخ تقدم مییابد.
تز دوم: امکان کنش سیاسیِ انقلابی با درکی یکنواخت و خطی از زمان، که تابع غایتشناسیِ پیشرفت یا پیروزیِ نهایی است، ناهمخوان و ناسازگار است. حاصل این تز، عدم تطابقها در زمان، شکافهای درونی آن، ناهمسانیهای درونماندگار آن و گسستهایش است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3sj
#استاتیس_کوولاکیس #کمال_خسروی #دانیل_بنسعید
#ماتریالیسم_تاریخی #تاریخ #مارکسیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
هنگام تاریخ، هنگام سیاست، هنگام استراتژی
نوشتهی: استاتیس کوولاکیس ترجمهی: کمال خسروی اگر به گفتهی قصار و مشهور جویس، «تاریخ کابوسی است که میکوشم با بیداری از آن رها شوم»، آنگاه این تلاش مداوم برای تکان دادن و بیدار کردنِ خودْ فقط می…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️دانیل بنسعید و الگوی استراتژی سوسیالیستی
4 ژوئن 2023
نوشتهی: جان ریدل
ترجمهی: بهروز دانش
🔸 سیاست بهمثابهی هنر استراتژیک اثر دانیل بنسعید که یک سال پس از مرگ نابهنگام نظریهپرداز سوسیالیست فرانسوی در سال 2010 انتشار یافت، پرسشهای مهمی را در باب سرشت پروژهی طبقهی کارگر برای دستیابی به قدرت سیاسی مطرح کرده است. بنسعید نظریهپرداز برجستهی حزب ضدسرمایهداری جدید فرانسه (NPA)، یکی از بانفوذترین سازمانهای چپ رادیکال اروپا و بینالملل چهارم بود.
🔸 در کانون این کتابِ فشردهی 139 صفحهای که هنوز به انگلیسی ترجمه نشده، مقالهای طولانی قرار دارد ذیل عنوان، استراتژی و سیاست از مارکس تا بینالملل سوم، که میکوشد چکیدهای از استراتژی سوسیالیستی از 1848 تا زمانهی ما بهدست دهد. بنسعید تصویری تاریک از چشمانداز سیاسی کنونی ترسیم میکند که آن را «توتالیتاریسم با چهرهی انسانی استوار بر استبداد بازار» مینامد. او در این مجموعه مقالاتِ دههی پایانی زندگیاش میکوشد اصول تاریخی مبارزهی سوسیالیستی را با واقعیتهای جدید پیوند زند.
🔸 با این وصف، در جای دیگری از این کتاب، بنسعید خاطرنشان میکند که مارکس به طبقهی کارگر توصیه کرد که رهبری سایر زحمتکشان استثمارشده را ــ مفهومی بیاندازه استراتژیک ــ بهعهده بگیرد. مارکس در 1852 از نیروهای انقلابی خردهبورژوازی و دهقانان خواست تا «با پرولتاریای انقلابی متحد شوند»، تا آنچه بنسعید ــ با الهام از آنتونیو گرامشی آن را «بلوک هژمونیک» نامید ــ شکل بگیرد. مارکس دو دههی بعد دربارهی کمون پاریس گفت که کمون نمایندهی «همهی طبقات اجتماعی است که از قِبل کار دیگران زندگی نمیکنند.» مفهوم هژمونیِ اجتماعیِ گرامشیْ ستون اصلی بحث بنسعید از استراتژی مارکسیستی است.
🔸 مطمئناً مانیفست کمونیست سندی است اساساً راهبردی که اعلام میکند: «هدف فوری کمونیستها… تشکل پرولتاریا بهصورت طبقه، سرنگونی سلطهی بورژوازی، تسخیر قدرت سیاسی توسط پرولتاریا، با هدف ”الغای مالکیت بورژوایی“ است.» مارکس و انگلس نیز گامهای چندی را در مسیر رسیدن به این هدف مشخص کردهاند ... چرا بنسعید چنین مفاهیمی را در وارسی خود از امر استراتژی لحاظ نمیکند؟ این غفلت به ابهامهای موجود در درک مارکسیستی از استراتژی برمیگردد؛ اصطلاحی مبهم که معنای آن در طول قرن گذشته تغییر کرده است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3vk
#جان_ریدل #بهروز_دانش
#دانیل_بنسعید
#انقلاب_سوسیالیستی #استراتژی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️دانیل بنسعید و الگوی استراتژی سوسیالیستی
4 ژوئن 2023
نوشتهی: جان ریدل
ترجمهی: بهروز دانش
🔸 سیاست بهمثابهی هنر استراتژیک اثر دانیل بنسعید که یک سال پس از مرگ نابهنگام نظریهپرداز سوسیالیست فرانسوی در سال 2010 انتشار یافت، پرسشهای مهمی را در باب سرشت پروژهی طبقهی کارگر برای دستیابی به قدرت سیاسی مطرح کرده است. بنسعید نظریهپرداز برجستهی حزب ضدسرمایهداری جدید فرانسه (NPA)، یکی از بانفوذترین سازمانهای چپ رادیکال اروپا و بینالملل چهارم بود.
🔸 در کانون این کتابِ فشردهی 139 صفحهای که هنوز به انگلیسی ترجمه نشده، مقالهای طولانی قرار دارد ذیل عنوان، استراتژی و سیاست از مارکس تا بینالملل سوم، که میکوشد چکیدهای از استراتژی سوسیالیستی از 1848 تا زمانهی ما بهدست دهد. بنسعید تصویری تاریک از چشمانداز سیاسی کنونی ترسیم میکند که آن را «توتالیتاریسم با چهرهی انسانی استوار بر استبداد بازار» مینامد. او در این مجموعه مقالاتِ دههی پایانی زندگیاش میکوشد اصول تاریخی مبارزهی سوسیالیستی را با واقعیتهای جدید پیوند زند.
🔸 با این وصف، در جای دیگری از این کتاب، بنسعید خاطرنشان میکند که مارکس به طبقهی کارگر توصیه کرد که رهبری سایر زحمتکشان استثمارشده را ــ مفهومی بیاندازه استراتژیک ــ بهعهده بگیرد. مارکس در 1852 از نیروهای انقلابی خردهبورژوازی و دهقانان خواست تا «با پرولتاریای انقلابی متحد شوند»، تا آنچه بنسعید ــ با الهام از آنتونیو گرامشی آن را «بلوک هژمونیک» نامید ــ شکل بگیرد. مارکس دو دههی بعد دربارهی کمون پاریس گفت که کمون نمایندهی «همهی طبقات اجتماعی است که از قِبل کار دیگران زندگی نمیکنند.» مفهوم هژمونیِ اجتماعیِ گرامشیْ ستون اصلی بحث بنسعید از استراتژی مارکسیستی است.
🔸 مطمئناً مانیفست کمونیست سندی است اساساً راهبردی که اعلام میکند: «هدف فوری کمونیستها… تشکل پرولتاریا بهصورت طبقه، سرنگونی سلطهی بورژوازی، تسخیر قدرت سیاسی توسط پرولتاریا، با هدف ”الغای مالکیت بورژوایی“ است.» مارکس و انگلس نیز گامهای چندی را در مسیر رسیدن به این هدف مشخص کردهاند ... چرا بنسعید چنین مفاهیمی را در وارسی خود از امر استراتژی لحاظ نمیکند؟ این غفلت به ابهامهای موجود در درک مارکسیستی از استراتژی برمیگردد؛ اصطلاحی مبهم که معنای آن در طول قرن گذشته تغییر کرده است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3vk
#جان_ریدل #بهروز_دانش
#دانیل_بنسعید
#انقلاب_سوسیالیستی #استراتژی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دانیل بنسعید و الگوی استراتژی سوسیالیستی
نوشتهی: جان ریدل ترجمهی: بهروز دانش طبقهی کارگر چگونه میتواند از حکومت سرمایهداری رهایی یابد؟ بنسعید میگوید مارکس بر «شرطبندی جامعهشناختی» تکیه میکند: با توسعهی صنعتْ پرولتاریا انبوهتر…