🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ نقدی پیرامون شعار جدایی دین از دولت
نوشتهی: محمود بیگی
12 ژوئیه 2022
🔸 اگر به دو نوع سیاست سوسیال دموکراسی و مارکسی نظر اندازیم، نظرگاه اولی مزد را درآمد کارگر قلمداد و بدینسان واقعیت مزد را پنهان میکند تا آن را به امری درونماندگار در این جامعه مبدل سازد، و عدالت اجتماعی در این رابطه را تنها به افزایش مزد و نه توضیح استثمار نیروی کار تقلیل میدهد و با مثبت و خوب جلوه دادن این سیاست مبارزهی کارگران را حول آن محدود میکند. برعکس سیاست مارکسی مزد را نه درآمد کارگر، بلکه یک مبادلهی سادهی کالایی بهشمار میآورد و افزایش مزد را به مناسباتش با استثمار نیروی کار پیوند میزند تا مبارزهی کارگران را حول نفی استثمار و سلطهی سرمایه سازماندهی کند و روشن میسازد که خواستهی افزایش مزد به مثابهی امری مثبت تنها در افشای راز مزد، که در این جامعه استثمار را پنهان میدارد، میتواند معنا پیدا کند و اگر از این امر خطیر غافل شویم، این خواستهی مثبت تاکتیکی، به موضوعی راهبردی و درونماندگار و سرانجام منفی بدل میشود، که خود به سدی در برابر کسب آگاهی اکثریت عظیم کارگران تبدیل خواهد شد. بنابراین درحالیکه سوسیال دموکراتها مناسبات کارگران با مزد را که در این نظام درونماندگار شده است بهعنوان عدالت اجتماعی میان کارگران و سرمایهداران قلمداد میکنند، مارکسیستها، برعکس، گرچه در توضیح منشاء مزد و رابطهاش با استثمار از خواستهی افزایش مزد دفاع میکنند اما در روشنگریشان در خصوص مزد، مضمون مزد را بهعنوان یک انتزاع پیکریافته که پوشانندهی استثمار نیروی کار است، آشکار میکنند تا بتوانند خواست افزایش مزد را بهعنوان وجهی از مبارزهی کارگران برای بازپسگیری بخشی از ارزش اضافی از سرمایهداران به مبارزهی طبقاتیشان ارتقاء دهند.
🔸 سیاست سوسیال دموکراسی مزد را صرفاً امری اقتصادی و رابطهی لازم و ملزوم با سرمایه به حساب میآورد تا مکانیسم میان مزد و سرمایه را بیطرفانه جا زند، حالآنکه سیاست مارکسی دقیقاً روشن میکند که رابطهی میان مزد و سرمایه بیطرفانه نیست، زیرا هر دو بهعنوان انتزاعات پیکریافته رابطهی استثمار را پنهان میسازند تا تضاد آشتیناپذیر بین این دو انتزاع را که بیانگر مبارزهی طبقاتی در این جامعه است، به آشتی طبقاتی بین سرمایهداران و کارگران مبدل سازند.
🔸 «نقد اقتصاد سیاسی» در واقع نقد خاص شرایط اجتماعی – تاریخی ویژهی جامعهی سرمایهداری است که از طریق نقد ایدئولوژی خاص آن، یعنی «بتوارگی کالایی»، بهعنوان محور تنظیمکنندهی زندگی اجتماعی، بنیاد نظریهی مارکس میشود، نقدی که فرایند پیروزی پراتیکی نظری و عملی این دانش ویژه بر مناسبات استثماری این جامعه را نوید میدهد. کشف «بتوارگی کالایی» بهعنوان ایدئولوژی محوری در این نظام مارکس را قادر ساخت تا نقد آن را برای آن دسته از انسانها که با استثمار و سلطه سر سازش ندارند و خواستار براندازی این جامعهاند، به مثابهی علم اجتماعی ویژهاش در مبارزهی طبقاتی برای ایجاد جامعهای خالی از استثمار و سلطه عرضه کند.
🔸 در این مقاله ابتدا برداشتم را از ایدئولوژی شرح میدهم و در رابطه با آن فرازهایی از نظریات بنیانگذاران سوسیالیسم علمی در این زمینه را میآورم تا با روشن کردن مضمون ایدئولوژی و نقد آن، بتوانم به نقد شعار جدایی دین از دولت، چه از نظر تاریخی و چه بهلحاظ کارکردی در جوامع سرمایهداری، بپردازم.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-32B
#محمود_بیگی #نقد_اقتصاد_سیاسی #نقد_دین #نظریه_دولت
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ نقدی پیرامون شعار جدایی دین از دولت
نوشتهی: محمود بیگی
12 ژوئیه 2022
🔸 اگر به دو نوع سیاست سوسیال دموکراسی و مارکسی نظر اندازیم، نظرگاه اولی مزد را درآمد کارگر قلمداد و بدینسان واقعیت مزد را پنهان میکند تا آن را به امری درونماندگار در این جامعه مبدل سازد، و عدالت اجتماعی در این رابطه را تنها به افزایش مزد و نه توضیح استثمار نیروی کار تقلیل میدهد و با مثبت و خوب جلوه دادن این سیاست مبارزهی کارگران را حول آن محدود میکند. برعکس سیاست مارکسی مزد را نه درآمد کارگر، بلکه یک مبادلهی سادهی کالایی بهشمار میآورد و افزایش مزد را به مناسباتش با استثمار نیروی کار پیوند میزند تا مبارزهی کارگران را حول نفی استثمار و سلطهی سرمایه سازماندهی کند و روشن میسازد که خواستهی افزایش مزد به مثابهی امری مثبت تنها در افشای راز مزد، که در این جامعه استثمار را پنهان میدارد، میتواند معنا پیدا کند و اگر از این امر خطیر غافل شویم، این خواستهی مثبت تاکتیکی، به موضوعی راهبردی و درونماندگار و سرانجام منفی بدل میشود، که خود به سدی در برابر کسب آگاهی اکثریت عظیم کارگران تبدیل خواهد شد. بنابراین درحالیکه سوسیال دموکراتها مناسبات کارگران با مزد را که در این نظام درونماندگار شده است بهعنوان عدالت اجتماعی میان کارگران و سرمایهداران قلمداد میکنند، مارکسیستها، برعکس، گرچه در توضیح منشاء مزد و رابطهاش با استثمار از خواستهی افزایش مزد دفاع میکنند اما در روشنگریشان در خصوص مزد، مضمون مزد را بهعنوان یک انتزاع پیکریافته که پوشانندهی استثمار نیروی کار است، آشکار میکنند تا بتوانند خواست افزایش مزد را بهعنوان وجهی از مبارزهی کارگران برای بازپسگیری بخشی از ارزش اضافی از سرمایهداران به مبارزهی طبقاتیشان ارتقاء دهند.
🔸 سیاست سوسیال دموکراسی مزد را صرفاً امری اقتصادی و رابطهی لازم و ملزوم با سرمایه به حساب میآورد تا مکانیسم میان مزد و سرمایه را بیطرفانه جا زند، حالآنکه سیاست مارکسی دقیقاً روشن میکند که رابطهی میان مزد و سرمایه بیطرفانه نیست، زیرا هر دو بهعنوان انتزاعات پیکریافته رابطهی استثمار را پنهان میسازند تا تضاد آشتیناپذیر بین این دو انتزاع را که بیانگر مبارزهی طبقاتی در این جامعه است، به آشتی طبقاتی بین سرمایهداران و کارگران مبدل سازند.
🔸 «نقد اقتصاد سیاسی» در واقع نقد خاص شرایط اجتماعی – تاریخی ویژهی جامعهی سرمایهداری است که از طریق نقد ایدئولوژی خاص آن، یعنی «بتوارگی کالایی»، بهعنوان محور تنظیمکنندهی زندگی اجتماعی، بنیاد نظریهی مارکس میشود، نقدی که فرایند پیروزی پراتیکی نظری و عملی این دانش ویژه بر مناسبات استثماری این جامعه را نوید میدهد. کشف «بتوارگی کالایی» بهعنوان ایدئولوژی محوری در این نظام مارکس را قادر ساخت تا نقد آن را برای آن دسته از انسانها که با استثمار و سلطه سر سازش ندارند و خواستار براندازی این جامعهاند، به مثابهی علم اجتماعی ویژهاش در مبارزهی طبقاتی برای ایجاد جامعهای خالی از استثمار و سلطه عرضه کند.
🔸 در این مقاله ابتدا برداشتم را از ایدئولوژی شرح میدهم و در رابطه با آن فرازهایی از نظریات بنیانگذاران سوسیالیسم علمی در این زمینه را میآورم تا با روشن کردن مضمون ایدئولوژی و نقد آن، بتوانم به نقد شعار جدایی دین از دولت، چه از نظر تاریخی و چه بهلحاظ کارکردی در جوامع سرمایهداری، بپردازم.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-32B
#محمود_بیگی #نقد_اقتصاد_سیاسی #نقد_دین #نظریه_دولت
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نقدی پیرامون شعار جدایی دین از دولت
نوشتهی: محمود بیگی غلبه بر دین و دولت درعمل غلبه بر ایدئولوژیهاییاند که وارونگیها را بهمثابهی واقعیت و برداشت از آنها را بهعنوان آگاهی حقیقی جا میزنند که خود عامل بیگانگی است. جامعهی سرما…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ بدیل مارکس در برابر دولت دینسالار
نوشتهی: علی رها
21 می 2023
🔸 در خداناباوری مارکس از دوران دانشجویی در دانشگاه برلین و پیوستن او به «باشگاه دکترها» و «هگلیهای جوان» (1837)، هیچ شک و شبههای وجود ندارد. آنچه مورد مناقشه بوده است، شیوهی برخورد او به دین بهطور عام، و بهخصوص دین سیاسی یا دولت دینی است. متن پیشرو برآن است تا با تکیه بر مقالهی «دربارهی مسئلهی یهود» (پاییز 1843) به سهم خود گامی کوچک در تبیین این مهم بردارد.
🔸 مارکس جوان با اینکه سالها از باوئر کوچکتر بود، در میان «هگلیهای جوان» جای پایی باز کرده بود. دیری نگذشت که بسیاری، از جمله آرنولد روگه، همکار مارکس در سالنامههای آلمانی- فرانسوی و یکی از هگلیهای جوان، او را «فیلسوف بُن» خطاب کردند. درعین حال باوئر و مارکس از 1838 تا 1842، بهرغم برخی اختلافات، دوست و همکار یکدیگر بودند. دانسته است که مارکس هنگام نگارش رسالهی دکترایش با باوئر مشورت میکرد. آن دو در نظر داشتند نشریهای ناخداباورانه راه بیاندازند و اثری مشترک منتشر کنند. پارهی نخست این اثر را باوئر بهقلم کشید و زیر عنوان «شیپورِ فرجامین قضاوت علیه هگلِ خداناباور و ضد مسیح ــ یک اولتیماتوم» در 1841 منتشر شد. اما پارهی دوم، زیر عنوانهای مختلفی چون «هنر مسیحی»، «دربارهی هنر و دین» یا «هنر دینی» هرگز منتشر نشد.
🔸 در واقع مارکس در فرایند نگارش «هنر و دین»، از سویی وارد پژوهشی عمیق و تاریخی شد که باورهای دینی اقوام غیراروپایی را نیز دربرمیگرفت، و از سوی دیگر نسبت به دین رویکردی متفاوت از باوئر پیدا کرده بود. دفترهای بُن مارکس (1842)، شامل هفت دستنوشته، نشانگر پژوهشی گسترده است. مارکس براین باور بود که نمیتوان نقد دین را از نقد سیاست، حقوق و قانون جدا کرد، وگرنه خودِ نقد در چارچوب نقدی الاهیاتی به دین محصور میشود. فعالیت مطبوعاتی مارکس در راینیشه سایتونگ درهمتنیدگی دین، سیاست و درنهایت «امور مادی»، «نیازهای مادی»، «منافع خصوصی»، «اوضاع مادی، فکری و دینی»، و غیره را بهروشنی آشکار میکنند.
🔸 ارتقاء جایگاه سیاسی انسان برفراز دین از کلیهی امتیازها و کاستیهای ارتقاء عام سیاسی برخوردار است. به عنوان نمونه، دولت میتواند شرط مالکیت برای شرکت در انتخابات را حذف کند. دراین صورت آیا آنهایی که تهیدست هستند برای صاحبان مالکیت قانونگذاری میکنند؟ آیا الغاء سیاسی شرط مالکیت، مالکیت خصوصی را رفع میکند؟ دولت میتواند به شیوهای سیاسی تبعیض در اصل و نسب، در حرفه یا جایگاه اجتماعی را بهمثابهی تمایزاتی غیرسیاسی رفع و اعلام کند که تمام اعضای جامعه بهطور برابر در سرنوشت کشور شرکت کنند. با این حال، کلیهی آن تمایزات در جامعهی مدنی به قوت خود باقی میمانند. از این رو، مارکس نتیجه میگیرد که «دولت نه فقط این تمایزات واقعی را الغاء نمیکند، بلکه علت وجودی خودش فقط برمبنای وجود آن تمایزات است.»
🔸 دولت دینسالارْ دین را برای تقدیس و تکمیل کاستیهای خود بهکار میبرد. «از این رو، دین ضرورتاً به وسیله بدل میشود؛ پس دولتی است عوامفریب.» دولت دینسالارْ کاستیهای سیاسی خود را پشتِ نقابی دینی پنهان میکند و به دین نگرشی سیاسی و به سیاست نگرشی دینی دارد. بنابراین، سازماندهی دولت را به نمایشی صرف فرومیکاهد و به همان نسبتْ با تظاهر به دینداریْ خودِ دین را نیز پست و خوار میکند. دولت دینسالار با محروم کردن شهروندان از تصمیمگیری در سرنوشت خود، «اراده» را انحصاری و به یک «رهبر» واگذارمیکند که مشروعیتش «خدادادی» است. از این رو، این «سرور متعال» نسبت به ارادهی عمومی بیگانه است و به همکاری و مشورت آنها نیازی ندارد. در اینجا، سلطهی دین همانا دین سلطه است!
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3uz
#علی_رها
#مارکس #نقد_بتوارگی #نقد_دین #دولت
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ بدیل مارکس در برابر دولت دینسالار
نوشتهی: علی رها
21 می 2023
🔸 در خداناباوری مارکس از دوران دانشجویی در دانشگاه برلین و پیوستن او به «باشگاه دکترها» و «هگلیهای جوان» (1837)، هیچ شک و شبههای وجود ندارد. آنچه مورد مناقشه بوده است، شیوهی برخورد او به دین بهطور عام، و بهخصوص دین سیاسی یا دولت دینی است. متن پیشرو برآن است تا با تکیه بر مقالهی «دربارهی مسئلهی یهود» (پاییز 1843) به سهم خود گامی کوچک در تبیین این مهم بردارد.
🔸 مارکس جوان با اینکه سالها از باوئر کوچکتر بود، در میان «هگلیهای جوان» جای پایی باز کرده بود. دیری نگذشت که بسیاری، از جمله آرنولد روگه، همکار مارکس در سالنامههای آلمانی- فرانسوی و یکی از هگلیهای جوان، او را «فیلسوف بُن» خطاب کردند. درعین حال باوئر و مارکس از 1838 تا 1842، بهرغم برخی اختلافات، دوست و همکار یکدیگر بودند. دانسته است که مارکس هنگام نگارش رسالهی دکترایش با باوئر مشورت میکرد. آن دو در نظر داشتند نشریهای ناخداباورانه راه بیاندازند و اثری مشترک منتشر کنند. پارهی نخست این اثر را باوئر بهقلم کشید و زیر عنوان «شیپورِ فرجامین قضاوت علیه هگلِ خداناباور و ضد مسیح ــ یک اولتیماتوم» در 1841 منتشر شد. اما پارهی دوم، زیر عنوانهای مختلفی چون «هنر مسیحی»، «دربارهی هنر و دین» یا «هنر دینی» هرگز منتشر نشد.
🔸 در واقع مارکس در فرایند نگارش «هنر و دین»، از سویی وارد پژوهشی عمیق و تاریخی شد که باورهای دینی اقوام غیراروپایی را نیز دربرمیگرفت، و از سوی دیگر نسبت به دین رویکردی متفاوت از باوئر پیدا کرده بود. دفترهای بُن مارکس (1842)، شامل هفت دستنوشته، نشانگر پژوهشی گسترده است. مارکس براین باور بود که نمیتوان نقد دین را از نقد سیاست، حقوق و قانون جدا کرد، وگرنه خودِ نقد در چارچوب نقدی الاهیاتی به دین محصور میشود. فعالیت مطبوعاتی مارکس در راینیشه سایتونگ درهمتنیدگی دین، سیاست و درنهایت «امور مادی»، «نیازهای مادی»، «منافع خصوصی»، «اوضاع مادی، فکری و دینی»، و غیره را بهروشنی آشکار میکنند.
🔸 ارتقاء جایگاه سیاسی انسان برفراز دین از کلیهی امتیازها و کاستیهای ارتقاء عام سیاسی برخوردار است. به عنوان نمونه، دولت میتواند شرط مالکیت برای شرکت در انتخابات را حذف کند. دراین صورت آیا آنهایی که تهیدست هستند برای صاحبان مالکیت قانونگذاری میکنند؟ آیا الغاء سیاسی شرط مالکیت، مالکیت خصوصی را رفع میکند؟ دولت میتواند به شیوهای سیاسی تبعیض در اصل و نسب، در حرفه یا جایگاه اجتماعی را بهمثابهی تمایزاتی غیرسیاسی رفع و اعلام کند که تمام اعضای جامعه بهطور برابر در سرنوشت کشور شرکت کنند. با این حال، کلیهی آن تمایزات در جامعهی مدنی به قوت خود باقی میمانند. از این رو، مارکس نتیجه میگیرد که «دولت نه فقط این تمایزات واقعی را الغاء نمیکند، بلکه علت وجودی خودش فقط برمبنای وجود آن تمایزات است.»
🔸 دولت دینسالارْ دین را برای تقدیس و تکمیل کاستیهای خود بهکار میبرد. «از این رو، دین ضرورتاً به وسیله بدل میشود؛ پس دولتی است عوامفریب.» دولت دینسالارْ کاستیهای سیاسی خود را پشتِ نقابی دینی پنهان میکند و به دین نگرشی سیاسی و به سیاست نگرشی دینی دارد. بنابراین، سازماندهی دولت را به نمایشی صرف فرومیکاهد و به همان نسبتْ با تظاهر به دینداریْ خودِ دین را نیز پست و خوار میکند. دولت دینسالار با محروم کردن شهروندان از تصمیمگیری در سرنوشت خود، «اراده» را انحصاری و به یک «رهبر» واگذارمیکند که مشروعیتش «خدادادی» است. از این رو، این «سرور متعال» نسبت به ارادهی عمومی بیگانه است و به همکاری و مشورت آنها نیازی ندارد. در اینجا، سلطهی دین همانا دین سلطه است!
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3uz
#علی_رها
#مارکس #نقد_بتوارگی #نقد_دین #دولت
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
بدیل مارکس در برابر دولت دینسالار
نوشتهی: علی رها انقلابِ سیاسیْ انقلابِ جامعهی مدنی است که رژیم عهدعتیق را سرنگون میکند. این انقلابْ جامعهی مدنی را به اجزای سازای آن تقسیم میکند؛ یعنی به افراد جداگانه، به عناصری مادی و روحانی…
▫️ دگردیسیهای خدا
▫️ پیرامون پیوستگی درونی دین و سرمایهداری
5 ژوئیه 2023
نوشتهی: نوربرت ترنکله
ترجمهی: کمال خسروی
🔸 افکار عمومی چپ و لیبرال-دمکرات، نخست با شگفتزدگی بزرگی با نیرومند شدن شکلهای آگاهی نو-دینی و جنبشها و بنیادگراییهای دهههای اخیر روبهرو شد. تا دههی 80 و 90 سدهی بیستم این تصور غالب بود که با عمومیت یافتن شیوهی زیست و تولید سرمایهدارانه، دین و اندیشهورزی دینی نیز گامبهگام پس رانده شده است. پسِ پشت این تصور، نظریهی کلاسیک مدرنیزاسیون قرار داشت که بر اساس آن، سرمایهداریْ سراسر نظامی عقلایی تصور میشد که با شیوهای از زندگی سکولار همراه و همساز است که در نهایت به ناپدید شدن دین میانجامد. بنا بر این پسزمینه، قابلفهم است که آنچه «بازگشت دین» نامیده میشود، بهمثابهی ظهور شکلهای اندیشهورزی و آگاهی پیشامدرن و سنتی در فرآیند دوران مدرن ادراک شود.
🔸 لیبرالها و بخشی از چپ سنتی این وضع را مناسبتی تلقی میکنند برای آنکه دقیقاً امروز و دقیقاً به همین دلیلْ سرافرازانه بر آنچه دستاوردهای کانونی دوران مدرن تلقی میکنند، تأکید کنند: همانا بر سکولارسیون و «ارزشهای دوران روشنگری». بنا بر این رویکرد، در صورت لزوم باید از این دستاوردها در برابر آن نیروهایی که بهظاهر نمایندهی سقوط به دوران پیشامدرن و الگوی عتیقاند، بهویژه در برابر «اسلام» ــ که بهمثابهی تهدیدی خاص برشناخته میشود ــ با تمام قوا دفاع کرد.
🔸 اما در سویهی دیگر، موقعیت آنهایی نیز تقویت شده است که نسبت به پیشتازی شیوههای اندیشهورزی و ایدئولوژیهای دینی و ظاهراً پیشامدرن در اساس رویکرد مثبتی دارند، زیرا در آنها تصدیق تصویر ضدمدرنیستی خویش از جهان را بازمیشناسند، که بر اساس آن، عقلانیت مدرن چیزی است «بیروح» و «بیریشه» و جایش زبالهدان تاریخ است. مخالفتشان با «اسلام» (یا آنچه از اسلام میفهمند) نیز فقط از اینروست که در اسلام تهدیدی برای «غرب» میبینند. آنها رویارویی با اسلام را بیدارباشی میدانند که سرانجام بار دیگر هستهی دگرگونیناپذیر فرهنگ و تمدن «خویش» (یعنی فرهنگ مسیحی-غربی، آلمانی، لهستانی، مجاری، روسی و غیره) را پاس دارند.
🔸 کار هر دو نگرش به پدیدهی بنیادگرایی دینی، هریک بهشیوهی خویش، ایدئولوژیک کردن آن است. در حقیقت شکلهای مدرن دینمداری رجعت به الگوهای رفتاری و اندیشهورزی سنتی نیستند و فقط میتوانند از طریق شکل تاریخاً مشخص اجتماعیت یافتنِ سرمایهدارانه تبیین شوند...
🔹 نکتهی قابلتوجه در این نوشتهی کوتاه، و انگیزهی ترجمهی آن، تأکیدش بر ماهیت سرمایهدارانه و «مدرن» ایدئولوژیها و بنیادگراییهای دینی، بهرغم شیوههای انسانستیزانه و سرکوبگرانهی آنهاست. از این دید، نمیتوان با دستاویز پیشاتاریخی بودنِ هنجارهای این جریانها، هویتی «ضدسرمایهدارانه»، و بنابراین، «چپ»، «رادیکال» یا «ضدامپریالیستی» برای آنها دستوپا کرد. متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3yp
#نوربرت_ترنکله #کمال_خسروی
#نقد_دین #نقد_ایدئولوژی #نقد_بتوارگی
#سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ پیرامون پیوستگی درونی دین و سرمایهداری
5 ژوئیه 2023
نوشتهی: نوربرت ترنکله
ترجمهی: کمال خسروی
🔸 افکار عمومی چپ و لیبرال-دمکرات، نخست با شگفتزدگی بزرگی با نیرومند شدن شکلهای آگاهی نو-دینی و جنبشها و بنیادگراییهای دهههای اخیر روبهرو شد. تا دههی 80 و 90 سدهی بیستم این تصور غالب بود که با عمومیت یافتن شیوهی زیست و تولید سرمایهدارانه، دین و اندیشهورزی دینی نیز گامبهگام پس رانده شده است. پسِ پشت این تصور، نظریهی کلاسیک مدرنیزاسیون قرار داشت که بر اساس آن، سرمایهداریْ سراسر نظامی عقلایی تصور میشد که با شیوهای از زندگی سکولار همراه و همساز است که در نهایت به ناپدید شدن دین میانجامد. بنا بر این پسزمینه، قابلفهم است که آنچه «بازگشت دین» نامیده میشود، بهمثابهی ظهور شکلهای اندیشهورزی و آگاهی پیشامدرن و سنتی در فرآیند دوران مدرن ادراک شود.
🔸 لیبرالها و بخشی از چپ سنتی این وضع را مناسبتی تلقی میکنند برای آنکه دقیقاً امروز و دقیقاً به همین دلیلْ سرافرازانه بر آنچه دستاوردهای کانونی دوران مدرن تلقی میکنند، تأکید کنند: همانا بر سکولارسیون و «ارزشهای دوران روشنگری». بنا بر این رویکرد، در صورت لزوم باید از این دستاوردها در برابر آن نیروهایی که بهظاهر نمایندهی سقوط به دوران پیشامدرن و الگوی عتیقاند، بهویژه در برابر «اسلام» ــ که بهمثابهی تهدیدی خاص برشناخته میشود ــ با تمام قوا دفاع کرد.
🔸 اما در سویهی دیگر، موقعیت آنهایی نیز تقویت شده است که نسبت به پیشتازی شیوههای اندیشهورزی و ایدئولوژیهای دینی و ظاهراً پیشامدرن در اساس رویکرد مثبتی دارند، زیرا در آنها تصدیق تصویر ضدمدرنیستی خویش از جهان را بازمیشناسند، که بر اساس آن، عقلانیت مدرن چیزی است «بیروح» و «بیریشه» و جایش زبالهدان تاریخ است. مخالفتشان با «اسلام» (یا آنچه از اسلام میفهمند) نیز فقط از اینروست که در اسلام تهدیدی برای «غرب» میبینند. آنها رویارویی با اسلام را بیدارباشی میدانند که سرانجام بار دیگر هستهی دگرگونیناپذیر فرهنگ و تمدن «خویش» (یعنی فرهنگ مسیحی-غربی، آلمانی، لهستانی، مجاری، روسی و غیره) را پاس دارند.
🔸 کار هر دو نگرش به پدیدهی بنیادگرایی دینی، هریک بهشیوهی خویش، ایدئولوژیک کردن آن است. در حقیقت شکلهای مدرن دینمداری رجعت به الگوهای رفتاری و اندیشهورزی سنتی نیستند و فقط میتوانند از طریق شکل تاریخاً مشخص اجتماعیت یافتنِ سرمایهدارانه تبیین شوند...
🔹 نکتهی قابلتوجه در این نوشتهی کوتاه، و انگیزهی ترجمهی آن، تأکیدش بر ماهیت سرمایهدارانه و «مدرن» ایدئولوژیها و بنیادگراییهای دینی، بهرغم شیوههای انسانستیزانه و سرکوبگرانهی آنهاست. از این دید، نمیتوان با دستاویز پیشاتاریخی بودنِ هنجارهای این جریانها، هویتی «ضدسرمایهدارانه»، و بنابراین، «چپ»، «رادیکال» یا «ضدامپریالیستی» برای آنها دستوپا کرد. متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3yp
#نوربرت_ترنکله #کمال_خسروی
#نقد_دین #نقد_ایدئولوژی #نقد_بتوارگی
#سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دگردیسیهای خدا
پیرامون پیوستگی درونی دین و سرمایهداری نوشتهی: نوربرت ترنکله ترجمهی: کمال خسروی از این لحاظ میتوان گفت که نهادهای نودینی، از هر رنگ و قماشی، حفرههایی را پر میکنند که دولتِ غایب برجای نهاده اس…