▫️ روش گرایش آنتاگونیستی
نوشتهی: آنتونیو نگری
ترجمهی: عباس شهرابی فراهانی
22 اکتبر 2020
📝 توضیح: این متن ترجمهای است از درس سوم کتاب مارکس فراسوی مارکس: درسهایی دربارۀ گروندریسه، اثر آنتونیو نگری. با وجود تأکید نگری بر لزوم خوانش «مقدمۀ» گروندریسه (یا همان دفتر M) پس از خوانش دفتر مربوط به «پول» (درس دوم کتاب)، همچنان مطالعۀ مستقل درس سوم کتاب خالی از لطف نیست.
🔸 مارکس دفتر M را از 23 آگوست تا میانۀ سپتامبر 1857 نوشت. چنانکه پیشتر ذکر شد، این دفترچه که نخست کائوتسکی منتشرش کرده بود ــ به دلایل فیلولوژیک و برای تصحیح ویراست کائوتسکی ــ همراه با گروندریسه در مسکو از نو منتشر شد. به نظر من، کنار هم گذاشتنِ مقدمه و گروندریسه در یک ویراست بیجا نبود، آن هم نه فقط به دلایل فیلولوژیک، بلکه همچنین از نظر محتوایی. خوانش همزمان مقدمه و گروندریسه مجال میدهد هر یک را بهتر بفهمیم. تکرار و حضور دوبارۀ برنامۀ کاری یکسان در هر دو متن، فارغ از تعدیلهایی که این برنامه در این فاصله از سر گذرانده است، وجود یک پیوستگی میان مقدمه و گروندریسه را اثبات میکند
🔸 نظری که در اینجا ارائه شده از این قرار است که این پیوستگی یک پیوستگی زمانیِ ساده نیست، بلکه به سرشت جستارمایه برمیگردد. کسانی هستند که هرگونه پیوستگی جوهری میان مقدمه و گروندریسه را انکار میکنند. مثلاً ویگودسکی که بر اکتشافاتِ دیالکتیکیِ گروندریسه تأکید میکند، بهکلّی اهمیت روششناختیِ مقدمه را دست کم میگیرد: به نظر او، مقدمه صرفاً چکیدۀ مطالعات مارکس و چکیدۀ نظریۀ ماتریالیسم تاریخیِ دهههای 1840 و 1850 است و هنوز مُهر ماتریالیسم دیالکتیکی را (که به نوبۀ خود منجر میشود به نظریۀ ارزش اضافی) بر پیشانی ندارد، ماتریالیسم دیالکتیکیای که تعیّنبخش اصالت و جهش راستین به سوی دفترهای دیگر است. مکاتب فرانسوی و ایتالیایی نیز که دههها درگیر بحثی بیانتها در باب روش مقدمه بودهاند، از این جهت شگفتزدهام میکنند که هرگز مستقیم با مسئلۀ رابطۀ مقدمه با گروندریسه رو در رو نشدهاند. در واقع، با توجه به سرشت «هذیانوار» گروندریسه، آنها ترجیح دادهاند که از رویارویی با مسئله بپرهیزند و مقدمه را مستقیم به سرمایه وصل کنند، و چنین نتیجه بگیرند: روششناسیِ 1857 همان روششناسیِ ماتریالیستیِ سرمایه است، و بنابراین مقدمه باید به نفع سرمایه کنار بکشد.
🔸 هیچیک از این نظرگاهها، که از اساس در محدودکردن روششناسی 1857 به افقی اکیداً ماتریالیستی متفقاند، چندان برایم رضایتبخش نیستند. بیشک درست است که آن تنش سیاسی و دیالکتیکیای که در دیگر دفترها جریان دارد روشنیبخشِ دفتر M نیست؛ همینطور، درست است که در دفتر M بهشدت محدودیتهای ماتریالیسمی کموبیش عامیانه حس میشود: اما در رابطه با تز ویگودسکی، فکر میکنم که در مقدمه پیشاپیش و بهتمامی درون جهش نظریای قرار داریم که گروندریسه عملیاتی میکند، و هم مقدمه و هم گروندریسه از فرآیند آفرینشگرانۀ یکسانی نشئت میگیرند و هر یک بر دیگری نوری میتابد؛ و در نتیجه، در رابطه با تزهای مکاتب ایتالیایی و فرانسوی، چنین به نظرم میرسد که باید آنها را انکار کرد، و اینکه ارتباط موجود میان مقدمه و سرمایه همسان است با ارتباط جاری میان کل گروندریسه و سرمایه.
🔸 بنابراین، پیشنهاد میکنم برویم سراغ خواندن متن؛ آنجا تلاش میکنم توضیح دهم که تا چه اندازه فرضیاتم اساسی محکم دارند. با وجود این، اصرار دارم این خوانش را در درس سه انجام دهیم، پس از آنکه پیشتر در درس دو به قلب امور رخنه کردیم. در ادامۀ این درس، اما همچنین از اینجا به بعد در سراسر تحلیل، دو متن را به سوی یکدیگر خواهم کشید.
🔹متن کامل این مقاله و خوانش گامبه گام نگری از مقدمهی گروندریسه (دفتر M) را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1NQ
#گروندریسه
#آنتونیو_نگری #عباس_شهرابی_فراهانی
#بازتولید_اجتماعی #روش_مارکس
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: آنتونیو نگری
ترجمهی: عباس شهرابی فراهانی
22 اکتبر 2020
📝 توضیح: این متن ترجمهای است از درس سوم کتاب مارکس فراسوی مارکس: درسهایی دربارۀ گروندریسه، اثر آنتونیو نگری. با وجود تأکید نگری بر لزوم خوانش «مقدمۀ» گروندریسه (یا همان دفتر M) پس از خوانش دفتر مربوط به «پول» (درس دوم کتاب)، همچنان مطالعۀ مستقل درس سوم کتاب خالی از لطف نیست.
🔸 مارکس دفتر M را از 23 آگوست تا میانۀ سپتامبر 1857 نوشت. چنانکه پیشتر ذکر شد، این دفترچه که نخست کائوتسکی منتشرش کرده بود ــ به دلایل فیلولوژیک و برای تصحیح ویراست کائوتسکی ــ همراه با گروندریسه در مسکو از نو منتشر شد. به نظر من، کنار هم گذاشتنِ مقدمه و گروندریسه در یک ویراست بیجا نبود، آن هم نه فقط به دلایل فیلولوژیک، بلکه همچنین از نظر محتوایی. خوانش همزمان مقدمه و گروندریسه مجال میدهد هر یک را بهتر بفهمیم. تکرار و حضور دوبارۀ برنامۀ کاری یکسان در هر دو متن، فارغ از تعدیلهایی که این برنامه در این فاصله از سر گذرانده است، وجود یک پیوستگی میان مقدمه و گروندریسه را اثبات میکند
🔸 نظری که در اینجا ارائه شده از این قرار است که این پیوستگی یک پیوستگی زمانیِ ساده نیست، بلکه به سرشت جستارمایه برمیگردد. کسانی هستند که هرگونه پیوستگی جوهری میان مقدمه و گروندریسه را انکار میکنند. مثلاً ویگودسکی که بر اکتشافاتِ دیالکتیکیِ گروندریسه تأکید میکند، بهکلّی اهمیت روششناختیِ مقدمه را دست کم میگیرد: به نظر او، مقدمه صرفاً چکیدۀ مطالعات مارکس و چکیدۀ نظریۀ ماتریالیسم تاریخیِ دهههای 1840 و 1850 است و هنوز مُهر ماتریالیسم دیالکتیکی را (که به نوبۀ خود منجر میشود به نظریۀ ارزش اضافی) بر پیشانی ندارد، ماتریالیسم دیالکتیکیای که تعیّنبخش اصالت و جهش راستین به سوی دفترهای دیگر است. مکاتب فرانسوی و ایتالیایی نیز که دههها درگیر بحثی بیانتها در باب روش مقدمه بودهاند، از این جهت شگفتزدهام میکنند که هرگز مستقیم با مسئلۀ رابطۀ مقدمه با گروندریسه رو در رو نشدهاند. در واقع، با توجه به سرشت «هذیانوار» گروندریسه، آنها ترجیح دادهاند که از رویارویی با مسئله بپرهیزند و مقدمه را مستقیم به سرمایه وصل کنند، و چنین نتیجه بگیرند: روششناسیِ 1857 همان روششناسیِ ماتریالیستیِ سرمایه است، و بنابراین مقدمه باید به نفع سرمایه کنار بکشد.
🔸 هیچیک از این نظرگاهها، که از اساس در محدودکردن روششناسی 1857 به افقی اکیداً ماتریالیستی متفقاند، چندان برایم رضایتبخش نیستند. بیشک درست است که آن تنش سیاسی و دیالکتیکیای که در دیگر دفترها جریان دارد روشنیبخشِ دفتر M نیست؛ همینطور، درست است که در دفتر M بهشدت محدودیتهای ماتریالیسمی کموبیش عامیانه حس میشود: اما در رابطه با تز ویگودسکی، فکر میکنم که در مقدمه پیشاپیش و بهتمامی درون جهش نظریای قرار داریم که گروندریسه عملیاتی میکند، و هم مقدمه و هم گروندریسه از فرآیند آفرینشگرانۀ یکسانی نشئت میگیرند و هر یک بر دیگری نوری میتابد؛ و در نتیجه، در رابطه با تزهای مکاتب ایتالیایی و فرانسوی، چنین به نظرم میرسد که باید آنها را انکار کرد، و اینکه ارتباط موجود میان مقدمه و سرمایه همسان است با ارتباط جاری میان کل گروندریسه و سرمایه.
🔸 بنابراین، پیشنهاد میکنم برویم سراغ خواندن متن؛ آنجا تلاش میکنم توضیح دهم که تا چه اندازه فرضیاتم اساسی محکم دارند. با وجود این، اصرار دارم این خوانش را در درس سه انجام دهیم، پس از آنکه پیشتر در درس دو به قلب امور رخنه کردیم. در ادامۀ این درس، اما همچنین از اینجا به بعد در سراسر تحلیل، دو متن را به سوی یکدیگر خواهم کشید.
🔹متن کامل این مقاله و خوانش گامبه گام نگری از مقدمهی گروندریسه (دفتر M) را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1NQ
#گروندریسه
#آنتونیو_نگری #عباس_شهرابی_فراهانی
#بازتولید_اجتماعی #روش_مارکس
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
روش گرایش آنتاگونیستی
نوشتهی: آنتونیو نگری ترجمهی: عباس شهرابی فراهانی انتزاع متعیّنْ فکتی پویاست. در واقع، درخورِ سرشت معرفتشناختیِ آن است که رابطهای بین ساده و پیچیده، بین امر دادهشده و امر برساخته، بین یک بنیاد …
▫️ دیالکتیک مارکسی در گروندریسه
▫️ دربارهی «مقدمه» نیکلاوس به گروندریسه
نوشتهی: موشه پوستون و هلموت راینیکه
ترجمهی: حسن مرتضوی
26 مارس ۲۰۲۱
🔸 مارتین نیکلاوس با ترجمهی متن بینهایت دشوار گروندریسه، سهم سیاسی گرانسنگی را ادا کرده است. مقدمهی بلند او بر این ترجمه، تلاشی است برای واکاوی درونی کاملترِ مجموعه نوشتههای مارکس دربارهی نقد اقتصاد سیاسی. از این لحاظ، گروندریسه از اهمیت اساسی برای بازسازی اندیشهی مارکس برخوردار است. این اثر فاقد ساختار منطقی منسجم سرمایه است، اما گسترهی فراختر آشکاری دارد که به درک انکشاف مقولات نقد اقتصاد سیاسی عمق و غنا میافزاید. گروندریسه ضمن آنکه به وضوح هر نظریهای را دربارهی گسست میان آثار متقدم و متأخر مارکس تکذیب میکند، تحولاتی را در اندیشهی او نیز نشان میدهد که یگانهانگاری بیواسطهی مقولات آثار 1844ـ1846 (دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی، «تزهایی دربارهی فویرباخ»، ایدئولوژی آلمانی) را با مقولات سرمایه غیرقابلدفاع میکنند؛ یعنی تأویل مقولات آثار متقدم بهمنزلهی «شالودههای فلسفی» مقولات «اقتصادی» متأخر. با گروندریسه بود که مارکس نخست مقولات نقدش را به نحوی بسط داد که متضمن شناختشناسی انتقادی ــ تعیّن تاریخی دیالکتیک ــ باشند. مقولات نقد اقتصاد سیاسی شکلهای خودبازتابی هستند که مقولات اولیه در آنها جای میگیرند و تعیّن مناسب خود را مییابند.
🔸 بخش اصلی شرح نیکلاوس به نقد مارکس از هگل میپردازد. گروندریسه بازبررسی این مسئلهی دشوار را گریزناپذیر کرده است، اثری که استقبال از آن تفسیرهای اولیهی دلاولپه و آلتوسر را از لحاظ تقابلی که میان یک مارکس بالیدهی «علمی» با یک هگل ایدهآلیست برقرار میکنند تضعیف میکند و عجیب نیست که این تقابل در دورهی بازسازی، گسترش و ثبات سرمایهداری پس از جنگ مطرح شد. گروندریسه هنگامی شناخته شده است که این دوره به پایان رسیده است ــ اما همچنین زمانی که طغیان دههی 1960 عمدتاً عقب نشسته است و شمار فزایندهای از چپگرایان جوان به نظریه و پراکسیس سنتی مارکسیستی روی میآورند که نابسندگیهایش قبلاً عملاً با شکلهای جدیدتر مبارزه نشان داده شده بود. بحث نیکلاوس دربارهی نقد مارکس از هگل متاسفانه معرفتشناسی آن نظریهی سنتی را میپذیرد، معرفتشناسیای که با خود نقد مارکسی نقض میشود.
🔸 توصیف نیکلاوس از انباشت سرمایه بسیار مبهم است. این توصیف عدمدرک از مقولهی ارزش، و بنابراین از مقولهی کار پرولتری به مثابهی تعیّن شکلی سرمایه را ــ شکل اجتماعی خاص و ذاتی سرمایهداری ــ آشکار میکند. وجود محصول مازاد ــ یعنی محصولی بیش از آنچه برای بازتولید مستقیم تولیدکنندگان لازم است ــ سرشتنمای همهی جوامع تاریخی است. آنچه سرشتنمای سرمایهداری است، نه محصول مازاد به معنای دقیق کلمه بلکه شکل ویژهی مازاد است که به شکل ویژه سازمان تولید گره خورده است. شکل خاص سرمایه ارزش اضافی است ــ که از سازمان تولید تعیینکنندهی ارزش جداییناپذیر است، یعنی، (در انتزاعیترین سطح) سازمانی که بر بنیاد کار مستقیم انسانی به مثابه یگانه شالودهی ثروت قابلتصاحب، بدون ارجاع به بعد کیفیاش، و اندازهگیریشده با زمان، استوار است. اما در توصیف نیکلاوس، مقولهی «زمان کار کارگران» بدون بررسی رها شده است. مانند این است که گویی فقط «استخراح محصول مازاد» است که انباشت سرمایه را تعریف میکند، و نه شکل مازاد که با سازمان اجتماعی تولیدی تعیین میشود که خود با مقولهی «زمان کار کارگران» تعریف میشود. نه تصاحب شیئیتیافتگیهای مازاد کارگران توسط سرمایهداران بلکه تصاحب شکل کار اجتماعی، مشخص و مادی، در جامعهای تعیّنیافته با سرمایهداری تعیینکننده است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-259
#موشه_پوستون #هلموت_راینیکه #حسن_مرتضوی
#گروندریسه #دیالکتیک #روش_مارکس
🖋@naghd_com
▫️ دربارهی «مقدمه» نیکلاوس به گروندریسه
نوشتهی: موشه پوستون و هلموت راینیکه
ترجمهی: حسن مرتضوی
26 مارس ۲۰۲۱
🔸 مارتین نیکلاوس با ترجمهی متن بینهایت دشوار گروندریسه، سهم سیاسی گرانسنگی را ادا کرده است. مقدمهی بلند او بر این ترجمه، تلاشی است برای واکاوی درونی کاملترِ مجموعه نوشتههای مارکس دربارهی نقد اقتصاد سیاسی. از این لحاظ، گروندریسه از اهمیت اساسی برای بازسازی اندیشهی مارکس برخوردار است. این اثر فاقد ساختار منطقی منسجم سرمایه است، اما گسترهی فراختر آشکاری دارد که به درک انکشاف مقولات نقد اقتصاد سیاسی عمق و غنا میافزاید. گروندریسه ضمن آنکه به وضوح هر نظریهای را دربارهی گسست میان آثار متقدم و متأخر مارکس تکذیب میکند، تحولاتی را در اندیشهی او نیز نشان میدهد که یگانهانگاری بیواسطهی مقولات آثار 1844ـ1846 (دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی، «تزهایی دربارهی فویرباخ»، ایدئولوژی آلمانی) را با مقولات سرمایه غیرقابلدفاع میکنند؛ یعنی تأویل مقولات آثار متقدم بهمنزلهی «شالودههای فلسفی» مقولات «اقتصادی» متأخر. با گروندریسه بود که مارکس نخست مقولات نقدش را به نحوی بسط داد که متضمن شناختشناسی انتقادی ــ تعیّن تاریخی دیالکتیک ــ باشند. مقولات نقد اقتصاد سیاسی شکلهای خودبازتابی هستند که مقولات اولیه در آنها جای میگیرند و تعیّن مناسب خود را مییابند.
🔸 بخش اصلی شرح نیکلاوس به نقد مارکس از هگل میپردازد. گروندریسه بازبررسی این مسئلهی دشوار را گریزناپذیر کرده است، اثری که استقبال از آن تفسیرهای اولیهی دلاولپه و آلتوسر را از لحاظ تقابلی که میان یک مارکس بالیدهی «علمی» با یک هگل ایدهآلیست برقرار میکنند تضعیف میکند و عجیب نیست که این تقابل در دورهی بازسازی، گسترش و ثبات سرمایهداری پس از جنگ مطرح شد. گروندریسه هنگامی شناخته شده است که این دوره به پایان رسیده است ــ اما همچنین زمانی که طغیان دههی 1960 عمدتاً عقب نشسته است و شمار فزایندهای از چپگرایان جوان به نظریه و پراکسیس سنتی مارکسیستی روی میآورند که نابسندگیهایش قبلاً عملاً با شکلهای جدیدتر مبارزه نشان داده شده بود. بحث نیکلاوس دربارهی نقد مارکس از هگل متاسفانه معرفتشناسی آن نظریهی سنتی را میپذیرد، معرفتشناسیای که با خود نقد مارکسی نقض میشود.
🔸 توصیف نیکلاوس از انباشت سرمایه بسیار مبهم است. این توصیف عدمدرک از مقولهی ارزش، و بنابراین از مقولهی کار پرولتری به مثابهی تعیّن شکلی سرمایه را ــ شکل اجتماعی خاص و ذاتی سرمایهداری ــ آشکار میکند. وجود محصول مازاد ــ یعنی محصولی بیش از آنچه برای بازتولید مستقیم تولیدکنندگان لازم است ــ سرشتنمای همهی جوامع تاریخی است. آنچه سرشتنمای سرمایهداری است، نه محصول مازاد به معنای دقیق کلمه بلکه شکل ویژهی مازاد است که به شکل ویژه سازمان تولید گره خورده است. شکل خاص سرمایه ارزش اضافی است ــ که از سازمان تولید تعیینکنندهی ارزش جداییناپذیر است، یعنی، (در انتزاعیترین سطح) سازمانی که بر بنیاد کار مستقیم انسانی به مثابه یگانه شالودهی ثروت قابلتصاحب، بدون ارجاع به بعد کیفیاش، و اندازهگیریشده با زمان، استوار است. اما در توصیف نیکلاوس، مقولهی «زمان کار کارگران» بدون بررسی رها شده است. مانند این است که گویی فقط «استخراح محصول مازاد» است که انباشت سرمایه را تعریف میکند، و نه شکل مازاد که با سازمان اجتماعی تولیدی تعیین میشود که خود با مقولهی «زمان کار کارگران» تعریف میشود. نه تصاحب شیئیتیافتگیهای مازاد کارگران توسط سرمایهداران بلکه تصاحب شکل کار اجتماعی، مشخص و مادی، در جامعهای تعیّنیافته با سرمایهداری تعیینکننده است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-259
#موشه_پوستون #هلموت_راینیکه #حسن_مرتضوی
#گروندریسه #دیالکتیک #روش_مارکس
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دیالکتیک مارکسی در گروندریسه
دربارهی «مقدمه» نیکلاوس به گروندریسه نوشتهی: موشه پوستون و هلموت راینیکه ترجمهی: حسن مرتضوی بخش اصلی شرح نیکلاوس به نقد مارکس از هگل میپردازد. گروندریسه بازبررسی این مسئلهی دشوار را گریزناپذی…
▫️ دیالکتیکِ شکلِ ارزش
نوشتهی: هانس ـ گِئورگ بکهاوس
ترجمهی: کمال خسروی
20 ژوئیه 2021
📝 توضیح مترجم: «دربارهی دیالکتیک شکل ارزش» مقالهی کوتاهی است از هانس ـ گئورگ بکهاوس که نخست در سال 1969 در مجموعهای زیر عنوان «آثاری پیرامون معرفتشناسی مارکسیستی» به ویراستاری آلفرد اشمیت، نویسندهی اثر مشهور «مفهوم طبیعت نزد مارکس»، منتشر شد و سپس هستهی مرکزی کتاب پراهمیت و مشروح بکهاوس تحت عنوان «دیالکتیک شکل ارزش: پژوهشهایی پیرامون نقد مارکسیِ اقتصاد» قرار گرفت که در سال 1997 انتشار یافت. «دربارهی دیالکتیک شکل ارزش» را میتوان سنگ بنای بحثهای مربوط به «شکل ارزش» دانست که چهار دهه بعد از نخستین تلاش «ایزاک ایلیچ روبین»، انگیزهی بحثهای پرباری بین مارکسیستها و پژوهشهایی ژرف و ارزنده دربارهی روش مارکس و روش اقتصاد سیاسی در دههی 70 قرن بیستم در آلمان شد.
🔸 مارکس در پیشگفتار به نخستین ویراست كاپيتال هنوز مؤکداً از این سخن میگوید که «دیالکتیک» مشخصهی بازنمایی او از نظریهی کارپایهی ارزش است. در حالی که تفسیرهای رایج و سنتی بدون استثناء این دیالکتیک را نادیده میگیرند، باید این پرسش را پی گرفت که آیا «نارسایی بازنمایی» فقط مربوط است به واکاوی شکل ارزش یا اینکه شامل دو فصل آغازین كاپيتال هم میشود. لنین بر سرشت دیالکتیکی روند کار مارکس پافشاری دارد: «کسی نمیتواند كاپيتال مارکس بهویژه فصل نخستینش را به تمامی بفهمد، مگر آنکه از پیش کل منطق هگل را به دقت مطالعه کرده و فهمیده باشد.» او از این گفته نتیجه میگیرد: «بنابراین، پس از نیم قرن هیچیک از مارکسیستها مارکس را نفهمیده است!!». اینک پرسیدنی است که آیا «پس از یک قرن کامل هم هنوز کسی مارکس را نفهمیده است»، یا اینکه آیا مارکس با عامه فهم کردن دو فصل نخست كاپيتال، یعنی کالا، پا را تا آنجا فرا نهاده است که «استنتاج» ارزش دیگر بهمثابهی جنبشی دیالکتیکی اساساً قابل فهم نیست؟
🔸 نزد مارکس پول یک «نشانهی صِرف» نیست، بلکه فرانمود و واقعیت همهنگام است: پیوستار اجتماعیِ شیئیتیافتهی افرادِ مجزا و منزوی. «پول خود همهی همبودی اجتماعی است و همبودی دیگری را بر فراز خود تاب نمیآورد.» برعکس، از دید نظریهی نومینالیستی پول «طلا و نقره ... اشیایی بیارزشاند که در چارچوب فرآیند گردش، بهمثابهی نمایندگان کالاها، مقدار ارزشی خیالی و مجازی بهدست میآورند. آنها از طریق این فرآیند نه به پول، بلکه به کالا دگردیسی مییابند.» اما اگر وسیلهی گردش تنها بهمثابهی «حجاب پولی» جریان حرکت محصولات فهمیده شود، آنگاه گردش پولی اساساً چیزی جز حرکتی ثانوی نخواهد بود. به نظر مارکس، این نظریهپردازان ذاتِ مراوده و بنابراین خاستگاه و پیدایش مفهومی پول را درنمییابند. «پول در آغاز نمایندهی همهی ارزشهاست؛ اما در جریان عمل قضیه وارونه میشود و همهی محصولات واقعی ... به نمایندگان پول تبدیل میشوند ... همهی کالاها بهمثابهی قیمتها، به شکلهای گوناگون، نمایندگان پولاند.» این موضوع کماکان باید پژوهش شود که آیا بین نظریهی نامگرایانهی پول و نظریهی پلورالیستی جامعه پیوند و وابستگیای وجود دارد یا نه.
🔸 سرمایه از یکسو پول است، از سوی دیگر کالا. ظاهراً یک چیز سوم. همین است که اغتشاشبرانگیز است. سرمایه نه این است نه آن، اگر چه هم این است هم آن. بنابراین، همین است که «فراگیرنده» نامیده میشود. برای اندیشیدنِ این امر فراگیرنده، آدمی ناگزیر است چیزی را بیندیشد که بر پایهی نظریهی سوبژکتیو ارزش، سراسر اندیشیدنی است: همانا «ارزش مطلق». یک چیزی که خود را در هیئت طلا بازمینمایاند ــ بیآنکه البته با طلا بهمثابهی طلا یکی و همان باشد ــ و بار دیگر اما بهمثابهی کالا و حتی بهمثابهی نیروی کار. در شرایط مبادلهی سادهی کالایی بهنظر میآید که معضلی پیش نیاید: کالا بهمثابهی شئ ظاهر میشود و خود را بهمثابهی این چیز، از چیز دیگر، یعنی طلا، متمایز میکند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2nS
#هانس_گئورگ_بکهاوس #کمال_خسروی
#نظریهی_ارزش #بتوارگی_کالایی #روش_مارکس
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: هانس ـ گِئورگ بکهاوس
ترجمهی: کمال خسروی
20 ژوئیه 2021
📝 توضیح مترجم: «دربارهی دیالکتیک شکل ارزش» مقالهی کوتاهی است از هانس ـ گئورگ بکهاوس که نخست در سال 1969 در مجموعهای زیر عنوان «آثاری پیرامون معرفتشناسی مارکسیستی» به ویراستاری آلفرد اشمیت، نویسندهی اثر مشهور «مفهوم طبیعت نزد مارکس»، منتشر شد و سپس هستهی مرکزی کتاب پراهمیت و مشروح بکهاوس تحت عنوان «دیالکتیک شکل ارزش: پژوهشهایی پیرامون نقد مارکسیِ اقتصاد» قرار گرفت که در سال 1997 انتشار یافت. «دربارهی دیالکتیک شکل ارزش» را میتوان سنگ بنای بحثهای مربوط به «شکل ارزش» دانست که چهار دهه بعد از نخستین تلاش «ایزاک ایلیچ روبین»، انگیزهی بحثهای پرباری بین مارکسیستها و پژوهشهایی ژرف و ارزنده دربارهی روش مارکس و روش اقتصاد سیاسی در دههی 70 قرن بیستم در آلمان شد.
🔸 مارکس در پیشگفتار به نخستین ویراست كاپيتال هنوز مؤکداً از این سخن میگوید که «دیالکتیک» مشخصهی بازنمایی او از نظریهی کارپایهی ارزش است. در حالی که تفسیرهای رایج و سنتی بدون استثناء این دیالکتیک را نادیده میگیرند، باید این پرسش را پی گرفت که آیا «نارسایی بازنمایی» فقط مربوط است به واکاوی شکل ارزش یا اینکه شامل دو فصل آغازین كاپيتال هم میشود. لنین بر سرشت دیالکتیکی روند کار مارکس پافشاری دارد: «کسی نمیتواند كاپيتال مارکس بهویژه فصل نخستینش را به تمامی بفهمد، مگر آنکه از پیش کل منطق هگل را به دقت مطالعه کرده و فهمیده باشد.» او از این گفته نتیجه میگیرد: «بنابراین، پس از نیم قرن هیچیک از مارکسیستها مارکس را نفهمیده است!!». اینک پرسیدنی است که آیا «پس از یک قرن کامل هم هنوز کسی مارکس را نفهمیده است»، یا اینکه آیا مارکس با عامه فهم کردن دو فصل نخست كاپيتال، یعنی کالا، پا را تا آنجا فرا نهاده است که «استنتاج» ارزش دیگر بهمثابهی جنبشی دیالکتیکی اساساً قابل فهم نیست؟
🔸 نزد مارکس پول یک «نشانهی صِرف» نیست، بلکه فرانمود و واقعیت همهنگام است: پیوستار اجتماعیِ شیئیتیافتهی افرادِ مجزا و منزوی. «پول خود همهی همبودی اجتماعی است و همبودی دیگری را بر فراز خود تاب نمیآورد.» برعکس، از دید نظریهی نومینالیستی پول «طلا و نقره ... اشیایی بیارزشاند که در چارچوب فرآیند گردش، بهمثابهی نمایندگان کالاها، مقدار ارزشی خیالی و مجازی بهدست میآورند. آنها از طریق این فرآیند نه به پول، بلکه به کالا دگردیسی مییابند.» اما اگر وسیلهی گردش تنها بهمثابهی «حجاب پولی» جریان حرکت محصولات فهمیده شود، آنگاه گردش پولی اساساً چیزی جز حرکتی ثانوی نخواهد بود. به نظر مارکس، این نظریهپردازان ذاتِ مراوده و بنابراین خاستگاه و پیدایش مفهومی پول را درنمییابند. «پول در آغاز نمایندهی همهی ارزشهاست؛ اما در جریان عمل قضیه وارونه میشود و همهی محصولات واقعی ... به نمایندگان پول تبدیل میشوند ... همهی کالاها بهمثابهی قیمتها، به شکلهای گوناگون، نمایندگان پولاند.» این موضوع کماکان باید پژوهش شود که آیا بین نظریهی نامگرایانهی پول و نظریهی پلورالیستی جامعه پیوند و وابستگیای وجود دارد یا نه.
🔸 سرمایه از یکسو پول است، از سوی دیگر کالا. ظاهراً یک چیز سوم. همین است که اغتشاشبرانگیز است. سرمایه نه این است نه آن، اگر چه هم این است هم آن. بنابراین، همین است که «فراگیرنده» نامیده میشود. برای اندیشیدنِ این امر فراگیرنده، آدمی ناگزیر است چیزی را بیندیشد که بر پایهی نظریهی سوبژکتیو ارزش، سراسر اندیشیدنی است: همانا «ارزش مطلق». یک چیزی که خود را در هیئت طلا بازمینمایاند ــ بیآنکه البته با طلا بهمثابهی طلا یکی و همان باشد ــ و بار دیگر اما بهمثابهی کالا و حتی بهمثابهی نیروی کار. در شرایط مبادلهی سادهی کالایی بهنظر میآید که معضلی پیش نیاید: کالا بهمثابهی شئ ظاهر میشود و خود را بهمثابهی این چیز، از چیز دیگر، یعنی طلا، متمایز میکند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2nS
#هانس_گئورگ_بکهاوس #کمال_خسروی
#نظریهی_ارزش #بتوارگی_کالایی #روش_مارکس
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دیالکتیکِ شکلِ ارزش
نوشتهی: هانس ـ گِئورگ بکهاوس ترجمهی: کمال خسروی وجه مشخصهی بازنماییای که از ذات بتوارگی کالایی غفلت میکند، چنین است: این نویسندگان نخست جملاتی را از فصل مربوط به بتوارگی در كاپيتال نقد میکنند…
▫️ روش در گروندریسه: ارزش مازاد، کار مازاد و رهایی از کار
نوشتهی: پل استیسی
ترجمهی: سهراب نیکزاد
28 مه 2022
🔸 بررسی دقیق گزیدهفرازهای گروندریسه نشان میدهد که همانا راه و روش مارکس در بازگردان سر هگل به جای خود، پرداختن به این موضوع است که چگونه پیشروی درونماندگار منطق سرمایه در جهانْ آفرینندهی مجموعهای از تعیّنهای اینجهانی است که، از همین رو، خودِ سپهر فعالیت انسانی بهشمار میآید. چرخشهای دیالکتیکی در فهم مارکس از مازاد – از ارزش مازاد گرفته تا کار مازاد، تا اوقات فراغت که نقد سرمایه را ممکن میکند – حکایت از این دارد که چگونه قانون درونماندگار پیشروی سرمایه شرایط اینجهانی بینواسازی و نیز ظرفیت بالقوه برای رهایی را فراهم میکند. با این حال، این ظرفیت – که در امکان خودکارسازی که بسیار از آن گفتهاند تحقق مییابد – فقط با مبارزهی سیاسی ظهور میکند؛ این ظرفیت به خودیخود به واقعیت نمیپیوندد.
🔸 من با استفاده از مجموعهای از فرازهای مهم در گروندریسه، مسیر دیالکتیکیِ مفهوم مازاد را نزد مارکس ردیابی میکنم، بهعنوان شیوهای برای بررسی آنچه مارکس محدودیتها و موانع تولید سرمایهداری میشمارد. به این منظور عمدتاً ایدههای مکتب آلمانی نقد ارزش را پیگیری میکنم که نشان میدهد فهمی درست از مارکس بسته به مسئلهی ارزش و عطش سیریناپذیر سرمایه به ارزشافزایی ارزش است. در واقع، حالوهوای آرمانشهری «قطعهی ماشینها» تا حد زیادی بر گرایش مشهور نرخ سود به کاهش در پی افزایش خودکارسازی متکیست. مارکس استدلال میکند که «نرخ سود وابسته است به نسبت جزئی از سرمایه که به ازای کار زنده مبادله میشود و جزئی از آن که در شکل مواد خام و وسایل تولید وجود دارد. بنابراین، هرچه جزء مبادلهشده با کار زنده کوچکتر شود، نرخ سود کمتر میشود.» اشتیاق به خودکارسازی – برای افزایش بارآوری – از تلاش برای کسب ارزش مازاد نسبی ناشی میشود، اما تا جایی که انسانها را از فرایند تولید بیرون میراند میتواند به کاهش مجموع ارزش مازادِ (در سطح کل سرمایهی اجتماعی) آفریدهی کار انسانی نیز بینجامد. ماشین بیشتر، کار انسانی کمتر؛ کار انسانی کمتر، ارزش مازاد کمتر. از این رو، خودکارسازی به دلیل تضادهای درونی خود سرمایهداری روی میدهد، اما همزمان به مانعی در کارکرد آن بدل میشود. خودکارسازی با چنین توصیفی بهنظر بسیار هگلی میرسد، اما شیوهی عملکرد آن بیتردید تاریخیست: ماشینهای واقعی هستند که دارند کار را از انسانهای واقعی میگیرند.
🔸 پیداست که خودکارسازی در اقتصاد کنونی احتمال دارد تعداد بیشماری از کارگران را از فرایند تولید بیرون براند – کارگرانی که دیگر، همانطور که پیشتر اشاره کردهام، گونهای ارتش ذخیره انگاشته نمیشوند، بلکه درعوض تبدیل به زیرطبقهای دائمی خواهند شد. همانطور که جُوان رابینسون خیلی پیشترها بهطعنه گفته بود: «آن سیهروزی که سرمایهدارها استثمارت کرده باشند کجا و آن سیهروزی که استثمارت نکرده باشند کجا!» البته به همان ترتیب که زمان موجود و قابلتصرف کار مازاد به تولید علم و هنر مبدل شد، خودکارسازی نیز «عناصر مادیِ پرورش فردیتی غنی را ایجاد میکند»؛ مارکس همین را پیشبینی میکرد که جامعهای کمونیستی را جایی تخیل میکرد که «هیچکس فقط یک حوزهی کاری صرف ندارد بلکه میتواند در هر شاخهای که بخواهد موفق شود»، جامعهای که در آن میسر است که فرد «صبحگاه به شکار برود و بعدازظهر به ماهیگیری و عصرگاه به گاوداری مشغول باشد و بعد از شام به نقد ادبی». «عناصر مادی» عبارت دقیقیست؛ عناصر به خودیخود هیچ پیامد خاصی در پی ندارند. سیهروزیِ جاماندگی از استثمار را مبدل کردن به فردیتی غنی که مارکس مجسم میکند مستلزم کنش است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Zv
#گروندریسه #پل_استیسی #سهراب_نیکزاد
#ارزش_مازاد #روش_مارکس
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: پل استیسی
ترجمهی: سهراب نیکزاد
28 مه 2022
🔸 بررسی دقیق گزیدهفرازهای گروندریسه نشان میدهد که همانا راه و روش مارکس در بازگردان سر هگل به جای خود، پرداختن به این موضوع است که چگونه پیشروی درونماندگار منطق سرمایه در جهانْ آفرینندهی مجموعهای از تعیّنهای اینجهانی است که، از همین رو، خودِ سپهر فعالیت انسانی بهشمار میآید. چرخشهای دیالکتیکی در فهم مارکس از مازاد – از ارزش مازاد گرفته تا کار مازاد، تا اوقات فراغت که نقد سرمایه را ممکن میکند – حکایت از این دارد که چگونه قانون درونماندگار پیشروی سرمایه شرایط اینجهانی بینواسازی و نیز ظرفیت بالقوه برای رهایی را فراهم میکند. با این حال، این ظرفیت – که در امکان خودکارسازی که بسیار از آن گفتهاند تحقق مییابد – فقط با مبارزهی سیاسی ظهور میکند؛ این ظرفیت به خودیخود به واقعیت نمیپیوندد.
🔸 من با استفاده از مجموعهای از فرازهای مهم در گروندریسه، مسیر دیالکتیکیِ مفهوم مازاد را نزد مارکس ردیابی میکنم، بهعنوان شیوهای برای بررسی آنچه مارکس محدودیتها و موانع تولید سرمایهداری میشمارد. به این منظور عمدتاً ایدههای مکتب آلمانی نقد ارزش را پیگیری میکنم که نشان میدهد فهمی درست از مارکس بسته به مسئلهی ارزش و عطش سیریناپذیر سرمایه به ارزشافزایی ارزش است. در واقع، حالوهوای آرمانشهری «قطعهی ماشینها» تا حد زیادی بر گرایش مشهور نرخ سود به کاهش در پی افزایش خودکارسازی متکیست. مارکس استدلال میکند که «نرخ سود وابسته است به نسبت جزئی از سرمایه که به ازای کار زنده مبادله میشود و جزئی از آن که در شکل مواد خام و وسایل تولید وجود دارد. بنابراین، هرچه جزء مبادلهشده با کار زنده کوچکتر شود، نرخ سود کمتر میشود.» اشتیاق به خودکارسازی – برای افزایش بارآوری – از تلاش برای کسب ارزش مازاد نسبی ناشی میشود، اما تا جایی که انسانها را از فرایند تولید بیرون میراند میتواند به کاهش مجموع ارزش مازادِ (در سطح کل سرمایهی اجتماعی) آفریدهی کار انسانی نیز بینجامد. ماشین بیشتر، کار انسانی کمتر؛ کار انسانی کمتر، ارزش مازاد کمتر. از این رو، خودکارسازی به دلیل تضادهای درونی خود سرمایهداری روی میدهد، اما همزمان به مانعی در کارکرد آن بدل میشود. خودکارسازی با چنین توصیفی بهنظر بسیار هگلی میرسد، اما شیوهی عملکرد آن بیتردید تاریخیست: ماشینهای واقعی هستند که دارند کار را از انسانهای واقعی میگیرند.
🔸 پیداست که خودکارسازی در اقتصاد کنونی احتمال دارد تعداد بیشماری از کارگران را از فرایند تولید بیرون براند – کارگرانی که دیگر، همانطور که پیشتر اشاره کردهام، گونهای ارتش ذخیره انگاشته نمیشوند، بلکه درعوض تبدیل به زیرطبقهای دائمی خواهند شد. همانطور که جُوان رابینسون خیلی پیشترها بهطعنه گفته بود: «آن سیهروزی که سرمایهدارها استثمارت کرده باشند کجا و آن سیهروزی که استثمارت نکرده باشند کجا!» البته به همان ترتیب که زمان موجود و قابلتصرف کار مازاد به تولید علم و هنر مبدل شد، خودکارسازی نیز «عناصر مادیِ پرورش فردیتی غنی را ایجاد میکند»؛ مارکس همین را پیشبینی میکرد که جامعهای کمونیستی را جایی تخیل میکرد که «هیچکس فقط یک حوزهی کاری صرف ندارد بلکه میتواند در هر شاخهای که بخواهد موفق شود»، جامعهای که در آن میسر است که فرد «صبحگاه به شکار برود و بعدازظهر به ماهیگیری و عصرگاه به گاوداری مشغول باشد و بعد از شام به نقد ادبی». «عناصر مادی» عبارت دقیقیست؛ عناصر به خودیخود هیچ پیامد خاصی در پی ندارند. سیهروزیِ جاماندگی از استثمار را مبدل کردن به فردیتی غنی که مارکس مجسم میکند مستلزم کنش است...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Zv
#گروندریسه #پل_استیسی #سهراب_نیکزاد
#ارزش_مازاد #روش_مارکس
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
روش در گروندریسه: ارزش مازاد، کار مازاد و رهایی از کار
نوشتهی: پل استیسی ترجمهی: سهراب نیکزاد آنچه من در اینجا انسانباوری مارکس مینامم میتواند برای مفهومپردازی نسبت او با هگل به کار ما بیاید، بهعلاوه در ادامه قصد دارم چند راستای فکری از گروندر…
▫️ چهار سطح انتزاعِ مفهوم سرمایه نزد مارکس
▫️ یا آیا میتوانیم گروندریسه را پیشرفتهترین روایت نظریهی مارکس دربارهی سرمایه بدانیم؟
23 آوریل 2023
نوشتهی: روبرتو فینچی
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 مارکس مطالعات اقتصادیاش را در پاریس در 1844 آغاز کرد. اما تازه در اواخر دههی 1850 نخستین پیشنویس یکپارچهی نظریهاش را دربارهی سرمایه نوشت: دستنوشتههای 1858-1857 (که عموماً به نام گروندریسه معروف است)... مارکس در این دستنوشتهها به تدریج ساختار کل «سرمایه» را تعریف کرد؛ بنابراین دستنوشتههای یادشده نقطهعطفی به شمار میآیند و بر موضوعیتشان باید تأکید کرد. با این همه، این فرایند با گروندریسه پایان نیافت: بخشهای مرتبط نظریه هم در دستنوشتههای 1863-1861 (به ویژه با ارجاع به مفاهیم ارزشهای بازار و قیمتهای تولید)،و هم در دستنوشتههای 1865-1863 که ما در آن یگانه شرح گستردهی اعتبار و سرمایهی مجازی را در اختیار داریم، تغییر کرد و بهبود یافت. علاوه بر این، تمایز واژگانی و مفهومی مناسبی میان ارزش، ارزش مصرفی و شکل ارزش بهعنوان بخشی از نظریهی «کالا» («شکل سلولی اقتصادی») فقط در ویراست دوم آلمانی مجلد اول سرمایه (در 1873-1872، ولو اینکه بالقوه از زمان دستنوشتههای 1858-1857 در نظر گرفته میشد) ساخته و بافته شد.
🔸 با این همه، بهرغم تلاشهای مارکس، کل نظریهاش، به ویژههای پارههای مرتبط با مجلدهای دوم و سوم، موضوعی نیمهتمام باقی ماند. متنشناسها نشان دادهاند که ویراستاری انگلس در بهترین حالت تلاشی خوب برای به پایان رساندن پیشنویسهای مارکس بود، پیشنویسهایی که به نظر مولف مطلقاً نمیتوانست منتشر شود چرا که لازم بود پرورانده شوند. به مدد ویراست انتقادی جدید میدانیم که نظریهی مارکس دربارهی سرمایه را فقط هنگامی میتوان بفهمیم که این انبوه مطالب ناتمام را بهعنوان یک کل در نظر بگیریم و بهطور خاص به مرحلههای متفاوت تکوین و بسط آن دقت کنیم.
🔸 برخی از پژوهشگران در مجادلات سنتی خاطرنشان کردهاند که گروندریسه باید جایگاه برجستهای در تفسیر اندیشهی مارکس داشته باشد، زیرا او در آن برخی نکات نظری را که بعدها کنار گذاشت مطرح کرد. در آلمان بهاصطلاح جریان خوانش جدید (neue Lektüre) و بهویژه مولفانی مانند بکهاوس و رایشلت ادعا کردند که میتوان شرح دیالکتیکی مناسب از مقولات را فقط در آن متن یافت، چرا که انسجام منطقی در نوشتههای بعدی سست شد. به دلایلی دیگر و با اهدافی دیگر، دیدگاه «کارگرگرایی» در این نظر سهیم است که گروندریسه بهویژه با توجه به مبارزهی طبقاتی و سوژههای آنتاگونیست مطالب «بیشتری» از سرمایه دارد.
🔸 من در این مقاله میکوشم نشان دهم که مارکس چگونه به نحو موفقیتآمیزی نظریهی خود را پس از گروندریسه بهبود بخشید تا دقیقاً بر برخی مشکلاتی که ناشی از بسط دیالکتیکی ناکافی مقولات در دستنوشتههای 1858-1857 بود چیره شود. این مقاله اساساً به مجادلات آلمانی میپردازد (مجادلاتی که من به رغم برخی مخالفتها با آن همدلی دارم)، اما فکر میکنم که به دلایل ضمنی، مواضع کارگرگرایی نیز باید بررسی شوند (مواضعی که به نظر من در ارتباط با برخی تعریفهای پایهای خطا هستند)...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3t5
#گروندریسه #حسن_مرتضوی #روبرتو_فینچی
#روش_مارکس #سرمایه
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ یا آیا میتوانیم گروندریسه را پیشرفتهترین روایت نظریهی مارکس دربارهی سرمایه بدانیم؟
23 آوریل 2023
نوشتهی: روبرتو فینچی
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 مارکس مطالعات اقتصادیاش را در پاریس در 1844 آغاز کرد. اما تازه در اواخر دههی 1850 نخستین پیشنویس یکپارچهی نظریهاش را دربارهی سرمایه نوشت: دستنوشتههای 1858-1857 (که عموماً به نام گروندریسه معروف است)... مارکس در این دستنوشتهها به تدریج ساختار کل «سرمایه» را تعریف کرد؛ بنابراین دستنوشتههای یادشده نقطهعطفی به شمار میآیند و بر موضوعیتشان باید تأکید کرد. با این همه، این فرایند با گروندریسه پایان نیافت: بخشهای مرتبط نظریه هم در دستنوشتههای 1863-1861 (به ویژه با ارجاع به مفاهیم ارزشهای بازار و قیمتهای تولید)،و هم در دستنوشتههای 1865-1863 که ما در آن یگانه شرح گستردهی اعتبار و سرمایهی مجازی را در اختیار داریم، تغییر کرد و بهبود یافت. علاوه بر این، تمایز واژگانی و مفهومی مناسبی میان ارزش، ارزش مصرفی و شکل ارزش بهعنوان بخشی از نظریهی «کالا» («شکل سلولی اقتصادی») فقط در ویراست دوم آلمانی مجلد اول سرمایه (در 1873-1872، ولو اینکه بالقوه از زمان دستنوشتههای 1858-1857 در نظر گرفته میشد) ساخته و بافته شد.
🔸 با این همه، بهرغم تلاشهای مارکس، کل نظریهاش، به ویژههای پارههای مرتبط با مجلدهای دوم و سوم، موضوعی نیمهتمام باقی ماند. متنشناسها نشان دادهاند که ویراستاری انگلس در بهترین حالت تلاشی خوب برای به پایان رساندن پیشنویسهای مارکس بود، پیشنویسهایی که به نظر مولف مطلقاً نمیتوانست منتشر شود چرا که لازم بود پرورانده شوند. به مدد ویراست انتقادی جدید میدانیم که نظریهی مارکس دربارهی سرمایه را فقط هنگامی میتوان بفهمیم که این انبوه مطالب ناتمام را بهعنوان یک کل در نظر بگیریم و بهطور خاص به مرحلههای متفاوت تکوین و بسط آن دقت کنیم.
🔸 برخی از پژوهشگران در مجادلات سنتی خاطرنشان کردهاند که گروندریسه باید جایگاه برجستهای در تفسیر اندیشهی مارکس داشته باشد، زیرا او در آن برخی نکات نظری را که بعدها کنار گذاشت مطرح کرد. در آلمان بهاصطلاح جریان خوانش جدید (neue Lektüre) و بهویژه مولفانی مانند بکهاوس و رایشلت ادعا کردند که میتوان شرح دیالکتیکی مناسب از مقولات را فقط در آن متن یافت، چرا که انسجام منطقی در نوشتههای بعدی سست شد. به دلایلی دیگر و با اهدافی دیگر، دیدگاه «کارگرگرایی» در این نظر سهیم است که گروندریسه بهویژه با توجه به مبارزهی طبقاتی و سوژههای آنتاگونیست مطالب «بیشتری» از سرمایه دارد.
🔸 من در این مقاله میکوشم نشان دهم که مارکس چگونه به نحو موفقیتآمیزی نظریهی خود را پس از گروندریسه بهبود بخشید تا دقیقاً بر برخی مشکلاتی که ناشی از بسط دیالکتیکی ناکافی مقولات در دستنوشتههای 1858-1857 بود چیره شود. این مقاله اساساً به مجادلات آلمانی میپردازد (مجادلاتی که من به رغم برخی مخالفتها با آن همدلی دارم)، اما فکر میکنم که به دلایل ضمنی، مواضع کارگرگرایی نیز باید بررسی شوند (مواضعی که به نظر من در ارتباط با برخی تعریفهای پایهای خطا هستند)...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3t5
#گروندریسه #حسن_مرتضوی #روبرتو_فینچی
#روش_مارکس #سرمایه
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
چهار سطح انتزاعِ مفهوم سرمایه نزد مارکس
آیا میتوانیم گروندریسه را پیشرفتهترین روایت نظریهی مارکس دربارهی سرمایه بدانیم؟ نوشتهی: روبرتو فینچی ترجمهی: حسن مرتضوی اگر در آغاز، مارکس کوشید تا طرح هگل را در موردی خاص به کار گیرد، بعدها …