▫️ ونزوئلا: «انقلاب بولیواری» در بحران
نوشتهی: آرون تاوس
ترجمهی: مریم فرهمند
16 سپتامبر 2018
🔸 سه سال پس از درگذشتِ هوگو چاوز، «انقلاب بولیواری» در ونزوئلا دچار ژرفترین بحران تاریخ خویش است. پیروزی ائتلاف بورژوایی اپوزیسیون به نام «میز گرد اتحاد دمکراتیک» در انتخاباتِ دسامبر سال 2015، که در درجهی اول نمایندهی منافع الیگارشیِ بومی قدیمی و سرمایهی بینالمللی است، منجر به شکستی تلخ و بیسابقه در جناح چاویستها شد. اپوزیسیونی که اکنون با تکیه بر دو سوم آرای مجمع ملی ونزوئلا هرچه بیشتر درتلاش است از طریق رفراندم خلع ید یا براندازی هرچه زودتر به بقای دولت نیکلاس مادورو خاتمه دهد و روند تقسیم ثروت و قدرت هفده سال گذشته را که توسط چاوز آغاز شده بود، به عقب برگرداند.
🔸دلیل اصلی شکست دولت در انتخابات، بحران اقتصادی و اجتماعی امروزِ ونزوئلا است. پیش از هر چیز، زندگی افراد فقیر و قشر میانی را سطح بسیار بالای تورم، کمبود مواد غذایی و دارویی، جیرهبندی آب و برق و رشد فرایندهی ارتکاب جرم دشوار میکنند. براساس آمار بانک مرکزی، کشور ونزوئلا بالاترین سطح تورم در دنیا یعنی 9/180 درصد را داراست. تولید ناخالص ملی در سهماههی سوم سال پیش به میزان 1/7 درصد سقوط کرد، درحالی که دولت برای پنجمین بار متوالیاً کسری بوجهای دو رقمی داشت. ضمناً افزایش بدهکاری به کشورهای خارج، افتِ ذخایر ارزی و فرار میلیاردها سرمایه از کشور نیز به این مشکلات اضافه میشود. با توجه به پائینماندنِ سطح قیمت نفت و شرایط متشنج سیاسی حتی ممکن است امسال بحران اقتصادی و اجتماعی هم تشدید شود.
🔸... بحران اقتصادی در ونزوئلا به سادگی بهوسیلهی مدلهای توضیحیِ تاکنونی، مبتنی بر تئوریهای پولپایه یا کینزی قابل تجزیه و تحلیل نیست. برعکس، این بحران هم دلایل ساختاری دارد و هم علل ناشی از سیکلهای اقتصادی. اینها از یک طرف محصول قانونمندیهای اقتصادیاند و از طرف دیگر نتیجهی کنشهای آگاهانه با انگیزههای سیاسی و سیاستِ نادرست دولتی. باید اذعان داشت که بر پایهی ساختار موجود، تلاش برای منفعت فردی، چه از سوی تاجران در بازار سیاه، چه سرمایهدارانِ بزرگ یا کارمندان رشوهخوار دولتی، ساختارهای جدیدی بوجود میآورد که موانع تعیینکنندهای بر سر راه سیاست تقسیم ثروت و فرآیند گسترش دمکراسیِ «انقلاب بولیواری» ایجاد میکنند.
✔️ متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-sz
#آرون_تاوس #مریم_فرهمند
#چاویسم #ونزوئلا #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: آرون تاوس
ترجمهی: مریم فرهمند
16 سپتامبر 2018
🔸 سه سال پس از درگذشتِ هوگو چاوز، «انقلاب بولیواری» در ونزوئلا دچار ژرفترین بحران تاریخ خویش است. پیروزی ائتلاف بورژوایی اپوزیسیون به نام «میز گرد اتحاد دمکراتیک» در انتخاباتِ دسامبر سال 2015، که در درجهی اول نمایندهی منافع الیگارشیِ بومی قدیمی و سرمایهی بینالمللی است، منجر به شکستی تلخ و بیسابقه در جناح چاویستها شد. اپوزیسیونی که اکنون با تکیه بر دو سوم آرای مجمع ملی ونزوئلا هرچه بیشتر درتلاش است از طریق رفراندم خلع ید یا براندازی هرچه زودتر به بقای دولت نیکلاس مادورو خاتمه دهد و روند تقسیم ثروت و قدرت هفده سال گذشته را که توسط چاوز آغاز شده بود، به عقب برگرداند.
🔸دلیل اصلی شکست دولت در انتخابات، بحران اقتصادی و اجتماعی امروزِ ونزوئلا است. پیش از هر چیز، زندگی افراد فقیر و قشر میانی را سطح بسیار بالای تورم، کمبود مواد غذایی و دارویی، جیرهبندی آب و برق و رشد فرایندهی ارتکاب جرم دشوار میکنند. براساس آمار بانک مرکزی، کشور ونزوئلا بالاترین سطح تورم در دنیا یعنی 9/180 درصد را داراست. تولید ناخالص ملی در سهماههی سوم سال پیش به میزان 1/7 درصد سقوط کرد، درحالی که دولت برای پنجمین بار متوالیاً کسری بوجهای دو رقمی داشت. ضمناً افزایش بدهکاری به کشورهای خارج، افتِ ذخایر ارزی و فرار میلیاردها سرمایه از کشور نیز به این مشکلات اضافه میشود. با توجه به پائینماندنِ سطح قیمت نفت و شرایط متشنج سیاسی حتی ممکن است امسال بحران اقتصادی و اجتماعی هم تشدید شود.
🔸... بحران اقتصادی در ونزوئلا به سادگی بهوسیلهی مدلهای توضیحیِ تاکنونی، مبتنی بر تئوریهای پولپایه یا کینزی قابل تجزیه و تحلیل نیست. برعکس، این بحران هم دلایل ساختاری دارد و هم علل ناشی از سیکلهای اقتصادی. اینها از یک طرف محصول قانونمندیهای اقتصادیاند و از طرف دیگر نتیجهی کنشهای آگاهانه با انگیزههای سیاسی و سیاستِ نادرست دولتی. باید اذعان داشت که بر پایهی ساختار موجود، تلاش برای منفعت فردی، چه از سوی تاجران در بازار سیاه، چه سرمایهدارانِ بزرگ یا کارمندان رشوهخوار دولتی، ساختارهای جدیدی بوجود میآورد که موانع تعیینکنندهای بر سر راه سیاست تقسیم ثروت و فرآیند گسترش دمکراسیِ «انقلاب بولیواری» ایجاد میکنند.
✔️ متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-sz
#آرون_تاوس #مریم_فرهمند
#چاویسم #ونزوئلا #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
ونزوئلا: «انقلاب بولیواری» در بحران
نوشتهی: آرون تاوس ترجمهی: مریم فرهمند مسئلهی تعیینکننده در فهم بحران تنها مشکلات ساختاریای نیست که از سالها پیش در اقتصاد این کشور نقش اساسی دارند، بلکه فرآیند تحول سیاسی و اجتماعی- اقتصادیا…
▫️ چپ عرب و ناسیونالیسم: خطایی شوم
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: توماس اشمیدینگر
ترجمهی: مریم فرهمند
31 اکتبر 2021
📝 توضیح «نقد»: هرچند ظرف تحولات اجتماعی/سیاسی، مرزهای «ملی» است و پیآمد این تحولات در نخستین گام بر زندگی مردمان ساکن در این مرزها اثر میگذارد، اما ریشهیابی و تبیین و نقد آنها، بدون در نظر گرفتن عوامل موثر در سطوح منطقهای و بینالمللی ممکن نیست؛ بسا که این عوامل و مناسبات خود پدید آورندهی همان ظرفهایی است که با مرزهای «ملی» تعریف و مشخص میشوند. برای ایران، آشنایی با تحولات منطقه و بهویژه خاورمیانه از اهمیت غیرقابل انکاری برخوردار است و برای رویکردی نقادانه و رهاییبخش، آشنایی با نقش گرایشهای اجتماعی و نیروهای سیاسی چپ، یا آنها که بنا بر ادراک خود یا قاعده و قرارهای گفتمانی/سیاسی بینالمللی «چپ» نامیده شدهاند، جایگاه ویژهای دارد. از همین رو خواهیم کوشید در مجموعهای تازه، با ترجمهی آثاری که به بررسی و واکاوی نقش گرایشهای اجتماعی و نیروهای سیاسی «چپ» پرداختهاند، سهم کوچکی در این راستا ادا کنیم.
بدیهی است ترجمهی این آثار نشانهی موافقت مترجم یا «نقد» با آرای نویسندگان آنها نیست و فقط در راستای آگاهیرسانی پیرامون دیدگاهها و استدلالهای گوناگون و گاه متناقض است.
نوشتهی پیش رو متن کوتاهی است که با زبانی ساده تصویری کلی از پایگیری، فعالیتها و سرانجامِ برخی سازمانها و حزبهای سیاسی، عمدتاً احزاب «کمونیست» پیرو اتحاد جماهیر شوروی، در مصر، سودان، عراق و سوریه بهدست میدهد. زمان نگارش این نوشته سال 2003 است و دادههای تاریخی ذکرشده در آن را باید با توجه به این تاریخ در نظر گرفت.
🔸 چپ عرب در دههی بیستم و سیامِ سدهی بیستم بهمثابه پاسخ به بحرانی پای گرفت که جوامع عربی از زمان دستاندازی استعمار اروپا برای تغییر شکل اقتصاد ملی به سرمایهداری پیرامونی، به آن دچار شده بودند. این چپ مُعرف بدیلی در برابر ناسیونالیسم عربی و بنیادگرایی اسلامی اخوانالمسلمین بود.
🔸 هر سه گرایش، از حوزههای مشابهی در هر یک از این جوامع یارگیری کردند. پایههای اجتماعی چپها، ناسیونالیسم عربی و بنیادگرایی اسلامی نه متعلق به نخبگان سنتی خاور میانه و نه متشکل از قشرهای مردمی بود که در اقتصاد سنتی مشغول به کار بودند (کشاورزان، بادیهنشینان، پیشهوران). آنها اغلب از میان کسانی بودند که کاملاً در حوزههای مدرن اقتصاد ادغام شده بودند، یعنی پرولتاریای شکلگرفتهی شهری در سدهی 19 و 20 و نخبگان تحصیلکردهی جدید غربی شامل کارمندان و ارتشیان.
🔸 ورای این نقاط اشتراک، چپ خود را در کشورهای مختلف عربی بعضاً به طرق بسیار متفاوتی گسترش میداد. در ادامه تلاش خواهم کرد با شرحی مختصر و ساده بهوسیلهی نمونههایی جداگانه، امکان نگرشی به تاریخ احزاب کمونیست را فراهم آورم که در اروپا اساساً به آن کم توجه شده است. در پایان میبایست دربارهی سؤالِ نسبتِ رابطهی چپ با ناسیونالیسم عربی تحقیق شود.
🔹متن کامل نخستین مقاله از سلسله مقالات نقد دربارهی خاورمیانه را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Ap
#خاور_میانه #توماس_اشمیدینگر #مریم_فرهمند
#چپ_عرب #ناسیونالیسم #حزب_کمونیست
👇🏽
🖋@naghd_com
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: توماس اشمیدینگر
ترجمهی: مریم فرهمند
31 اکتبر 2021
📝 توضیح «نقد»: هرچند ظرف تحولات اجتماعی/سیاسی، مرزهای «ملی» است و پیآمد این تحولات در نخستین گام بر زندگی مردمان ساکن در این مرزها اثر میگذارد، اما ریشهیابی و تبیین و نقد آنها، بدون در نظر گرفتن عوامل موثر در سطوح منطقهای و بینالمللی ممکن نیست؛ بسا که این عوامل و مناسبات خود پدید آورندهی همان ظرفهایی است که با مرزهای «ملی» تعریف و مشخص میشوند. برای ایران، آشنایی با تحولات منطقه و بهویژه خاورمیانه از اهمیت غیرقابل انکاری برخوردار است و برای رویکردی نقادانه و رهاییبخش، آشنایی با نقش گرایشهای اجتماعی و نیروهای سیاسی چپ، یا آنها که بنا بر ادراک خود یا قاعده و قرارهای گفتمانی/سیاسی بینالمللی «چپ» نامیده شدهاند، جایگاه ویژهای دارد. از همین رو خواهیم کوشید در مجموعهای تازه، با ترجمهی آثاری که به بررسی و واکاوی نقش گرایشهای اجتماعی و نیروهای سیاسی «چپ» پرداختهاند، سهم کوچکی در این راستا ادا کنیم.
بدیهی است ترجمهی این آثار نشانهی موافقت مترجم یا «نقد» با آرای نویسندگان آنها نیست و فقط در راستای آگاهیرسانی پیرامون دیدگاهها و استدلالهای گوناگون و گاه متناقض است.
نوشتهی پیش رو متن کوتاهی است که با زبانی ساده تصویری کلی از پایگیری، فعالیتها و سرانجامِ برخی سازمانها و حزبهای سیاسی، عمدتاً احزاب «کمونیست» پیرو اتحاد جماهیر شوروی، در مصر، سودان، عراق و سوریه بهدست میدهد. زمان نگارش این نوشته سال 2003 است و دادههای تاریخی ذکرشده در آن را باید با توجه به این تاریخ در نظر گرفت.
🔸 چپ عرب در دههی بیستم و سیامِ سدهی بیستم بهمثابه پاسخ به بحرانی پای گرفت که جوامع عربی از زمان دستاندازی استعمار اروپا برای تغییر شکل اقتصاد ملی به سرمایهداری پیرامونی، به آن دچار شده بودند. این چپ مُعرف بدیلی در برابر ناسیونالیسم عربی و بنیادگرایی اسلامی اخوانالمسلمین بود.
🔸 هر سه گرایش، از حوزههای مشابهی در هر یک از این جوامع یارگیری کردند. پایههای اجتماعی چپها، ناسیونالیسم عربی و بنیادگرایی اسلامی نه متعلق به نخبگان سنتی خاور میانه و نه متشکل از قشرهای مردمی بود که در اقتصاد سنتی مشغول به کار بودند (کشاورزان، بادیهنشینان، پیشهوران). آنها اغلب از میان کسانی بودند که کاملاً در حوزههای مدرن اقتصاد ادغام شده بودند، یعنی پرولتاریای شکلگرفتهی شهری در سدهی 19 و 20 و نخبگان تحصیلکردهی جدید غربی شامل کارمندان و ارتشیان.
🔸 ورای این نقاط اشتراک، چپ خود را در کشورهای مختلف عربی بعضاً به طرق بسیار متفاوتی گسترش میداد. در ادامه تلاش خواهم کرد با شرحی مختصر و ساده بهوسیلهی نمونههایی جداگانه، امکان نگرشی به تاریخ احزاب کمونیست را فراهم آورم که در اروپا اساساً به آن کم توجه شده است. در پایان میبایست دربارهی سؤالِ نسبتِ رابطهی چپ با ناسیونالیسم عربی تحقیق شود.
🔹متن کامل نخستین مقاله از سلسله مقالات نقد دربارهی خاورمیانه را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Ap
#خاور_میانه #توماس_اشمیدینگر #مریم_فرهمند
#چپ_عرب #ناسیونالیسم #حزب_کمونیست
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
چپ عرب و ناسیونالیسم: خطایی شوم
نوشتهی: توماس اشمیدینگر ترجمهی: مریم فرهمند پیشینهی حزب کمونیست عراق (IKP)، به محفل مارکسیستی کوچکی در ناصریه برمیگردد که در 1934 بهطور رسمی در کنفرانسی در بغداد پایهگذاری شد. در ابتدا رشد ا…
▫️ اکوسوسیالیسم و/یا رشدزُدایی؟
نوشتهی: میشل لووی
ترجمهی: مریم فرهمند
12 اکتبر 2021
🔸 اکوسوسیالیستها میپذیرند برای توقف در فروپاشی زیستبوم، لازم است تا اندازهای از سهم تولید و مصرف کم شود. البته آنها موضعی انتقادی نسبت به تئوریهای رشدزدایی دارند، زیرا الف) مفهوم رشدزدایی را برای توصیف برنامهای بدیلْ ناکافی ارزیابی میکنند؛ ب) قابل تشخیص نیست که آیا رشدزدایی در چارچوب جامعهی سرمایهداری ممکن است تحقق یابد یا نه؛ ج) میانِ کنشهایی که باید کاهش یابند، و فعالیتهایی که الزام در توسعه و رشد آنهاست، تمایزی قائل نمیشوند.
🔸 مهم این است که بدانیم گرایش «رشدزدایی» [décroissance] که در فرانسه از نفوذ خاصی برخوردار است، کاملاً همگن نیست: این گرایش بهطرز تعیینکنندهای تحت تأثیر منتقدین جامعهی مصرفی ــ مانند هانری لوفِور، گی دوبور، ژان بودریار ــ و منتقدین «سیستم فنی» ــ ژاک اِلویل ــ قرار دارد و شامل چشماندازهای سیاسی متفاوتی است. حداقل دو قطبِ اگر نگوییم متضاد، بسیار دور از هم، وجود دارد: از یک سو ناقدین فرهنگ غربی که با نسبیگراییِ فرهنگی همدلی دارند (سرژ لاتوش)، و از طرف دیگر نظریهپرداز چپ/اکولوژیستِ جهانشمولگرا.
🔸 سرژ لاتوش چهرهی شناختهشدهی جهانی، یکی از مناقشهبرانگیزترین نظریهپردازهای فرانسویِ گرایش «رشدزدا» است. البته برخی از استدلالهای او جایزند: جادوزدایی از توسعهی پایدار، نقد به مذهبِ رشد و پیشرفت، فراخوان به انقلابی فرهنگی. اما واضح است که موضوعاتی مانند ردِ بیتمایز اومانیسم غربی، ردِ روشنگری یا دمکراسی نمایندگی، درست مانند ستایش افراطی او از عصر حجر، آشکارا قابل انتقادند. اما موضوع به اینجا ختم نمیشود. بیش از هر چیز انتقاد او به پیشنهاداتی برای توسعهی اکوسوسیالیستیِ سرزمینهای جنوب ــ مانند آب آشامیدنی، مدارس و بیمارستانهای بیشتر ــ زیر عنوان «قومگرایی»، «غربیسازی» و «تخریب راه و رسم زندگی محلی»، غیرقابل تحمل است. البته بگذریم از دلایل غیرجدی او، وقتی میگوید: نیازی به بحث دربارهی سرمایهداری نیست، چراکه این نقد «پیشاپیش از جانب مارکس طرح شده؛ آنهم بسیار خوب». این حرف درست مانند این است که بگوییم، احتیاجی نیست نابودسازیِ تولیدمحورِ کرهی زمین را محکوم کنیم، چراکه اینکار توسط آندره گُرز (یا راشل کارسون) انجام شده «آنهم بسیار خوب».
🔸 تعداد کثیری از نظریهپردازانِ رشدزدایی ظاهراً بر این باورند که تنها بدیل ممکن در مقابل تولیدمحوری، متوقفساختن هرگونه رشد یا جایگزینیِ آن با رشد منفی است؛ یعنی کاهش چشمگیر سطح افراطی مصرف جامعه با نصفکردنِ مخارجِ انرژی، با چشمپوشی از خانهی شخصی، حرارت مرکزی، ماشین لباسشویی و غیره. از آنجایی که اینگونه رویکردهای ریاضتی و امثال آن میتوانند بشدت منفور باشند، برخی از اعضای این گرایش، از جمله نویسندهی برجستهای مانند هانس یوناس در ضابطهی اخلاقیِ مسئولیت [1979] به مغازله با ایدهی «دیکتاتوریِ اکولوژی» پرداختهاند.
با توجه به این چشمانداز بدبینانه، سوسیالیستهای خوشبین بر این باورند که پیشرفت فناوری و استفاده از انرژیهای احیاءپذیر، رشدی بیحد و مرز و جامعهای غرق در وفور ایجاد خواهد کرد که در آن هر فردی میتواند «براساس نیازهایش» تأمین شود.
🔸 به نظر من هر دو مکتب در درکی صرفاً کمی از رشد، یا توسعهی نیروهای بارآور ــ چه مثبت چه منفی ــ اشتراک نظر دارند. دیدگاه سومی وجود دارد که از نظر من مقبولتر است: تغییر و تحول کیفیِ توسعه؛ یعنی گذاشتنِ نقطهی پایانی بر اسرافِ هیولاوار منابع، که وجه مشخصهی سرمایهداریست و بر تولید انبوه محصولات بیفایده و/یا زیانبار متکی است: هرچند صنایع نظامی مثال بسیار بجایی است، اما کالاهای زیادی ــ در بنیادْ طفیلی و زائد ــ در سرمایهداری تولید میشوند که هیچ فایدهای بجز تولید سود برای سرمایهداران بزرگ ندارند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2BO
#میشل_لووی #مریم_فرهمند
#مصرفگرایی #اکوسوسیالیسم #رشدزدایی #سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: میشل لووی
ترجمهی: مریم فرهمند
12 اکتبر 2021
🔸 اکوسوسیالیستها میپذیرند برای توقف در فروپاشی زیستبوم، لازم است تا اندازهای از سهم تولید و مصرف کم شود. البته آنها موضعی انتقادی نسبت به تئوریهای رشدزدایی دارند، زیرا الف) مفهوم رشدزدایی را برای توصیف برنامهای بدیلْ ناکافی ارزیابی میکنند؛ ب) قابل تشخیص نیست که آیا رشدزدایی در چارچوب جامعهی سرمایهداری ممکن است تحقق یابد یا نه؛ ج) میانِ کنشهایی که باید کاهش یابند، و فعالیتهایی که الزام در توسعه و رشد آنهاست، تمایزی قائل نمیشوند.
🔸 مهم این است که بدانیم گرایش «رشدزدایی» [décroissance] که در فرانسه از نفوذ خاصی برخوردار است، کاملاً همگن نیست: این گرایش بهطرز تعیینکنندهای تحت تأثیر منتقدین جامعهی مصرفی ــ مانند هانری لوفِور، گی دوبور، ژان بودریار ــ و منتقدین «سیستم فنی» ــ ژاک اِلویل ــ قرار دارد و شامل چشماندازهای سیاسی متفاوتی است. حداقل دو قطبِ اگر نگوییم متضاد، بسیار دور از هم، وجود دارد: از یک سو ناقدین فرهنگ غربی که با نسبیگراییِ فرهنگی همدلی دارند (سرژ لاتوش)، و از طرف دیگر نظریهپرداز چپ/اکولوژیستِ جهانشمولگرا.
🔸 سرژ لاتوش چهرهی شناختهشدهی جهانی، یکی از مناقشهبرانگیزترین نظریهپردازهای فرانسویِ گرایش «رشدزدا» است. البته برخی از استدلالهای او جایزند: جادوزدایی از توسعهی پایدار، نقد به مذهبِ رشد و پیشرفت، فراخوان به انقلابی فرهنگی. اما واضح است که موضوعاتی مانند ردِ بیتمایز اومانیسم غربی، ردِ روشنگری یا دمکراسی نمایندگی، درست مانند ستایش افراطی او از عصر حجر، آشکارا قابل انتقادند. اما موضوع به اینجا ختم نمیشود. بیش از هر چیز انتقاد او به پیشنهاداتی برای توسعهی اکوسوسیالیستیِ سرزمینهای جنوب ــ مانند آب آشامیدنی، مدارس و بیمارستانهای بیشتر ــ زیر عنوان «قومگرایی»، «غربیسازی» و «تخریب راه و رسم زندگی محلی»، غیرقابل تحمل است. البته بگذریم از دلایل غیرجدی او، وقتی میگوید: نیازی به بحث دربارهی سرمایهداری نیست، چراکه این نقد «پیشاپیش از جانب مارکس طرح شده؛ آنهم بسیار خوب». این حرف درست مانند این است که بگوییم، احتیاجی نیست نابودسازیِ تولیدمحورِ کرهی زمین را محکوم کنیم، چراکه اینکار توسط آندره گُرز (یا راشل کارسون) انجام شده «آنهم بسیار خوب».
🔸 تعداد کثیری از نظریهپردازانِ رشدزدایی ظاهراً بر این باورند که تنها بدیل ممکن در مقابل تولیدمحوری، متوقفساختن هرگونه رشد یا جایگزینیِ آن با رشد منفی است؛ یعنی کاهش چشمگیر سطح افراطی مصرف جامعه با نصفکردنِ مخارجِ انرژی، با چشمپوشی از خانهی شخصی، حرارت مرکزی، ماشین لباسشویی و غیره. از آنجایی که اینگونه رویکردهای ریاضتی و امثال آن میتوانند بشدت منفور باشند، برخی از اعضای این گرایش، از جمله نویسندهی برجستهای مانند هانس یوناس در ضابطهی اخلاقیِ مسئولیت [1979] به مغازله با ایدهی «دیکتاتوریِ اکولوژی» پرداختهاند.
با توجه به این چشمانداز بدبینانه، سوسیالیستهای خوشبین بر این باورند که پیشرفت فناوری و استفاده از انرژیهای احیاءپذیر، رشدی بیحد و مرز و جامعهای غرق در وفور ایجاد خواهد کرد که در آن هر فردی میتواند «براساس نیازهایش» تأمین شود.
🔸 به نظر من هر دو مکتب در درکی صرفاً کمی از رشد، یا توسعهی نیروهای بارآور ــ چه مثبت چه منفی ــ اشتراک نظر دارند. دیدگاه سومی وجود دارد که از نظر من مقبولتر است: تغییر و تحول کیفیِ توسعه؛ یعنی گذاشتنِ نقطهی پایانی بر اسرافِ هیولاوار منابع، که وجه مشخصهی سرمایهداریست و بر تولید انبوه محصولات بیفایده و/یا زیانبار متکی است: هرچند صنایع نظامی مثال بسیار بجایی است، اما کالاهای زیادی ــ در بنیادْ طفیلی و زائد ــ در سرمایهداری تولید میشوند که هیچ فایدهای بجز تولید سود برای سرمایهداران بزرگ ندارند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2BO
#میشل_لووی #مریم_فرهمند
#مصرفگرایی #اکوسوسیالیسم #رشدزدایی #سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
اکوسوسیالیسم و/یا رشدزُدایی؟
نوشتهی: میشل لووی ترجمهی: مریم فرهمند معضل در اینجا صرفاً «اسراف بیش از اندازه در مصرف» بهطور اعم نیست، بلکه نوع مسلط و متداول مصرفی که مبتنی است بر خرید کالاهای حاملِ اعتبار اجتماعی، اسراف عظی…
▫️ گسستی در دورانهای تاریخی
▫️ اعتراضات جدید جهانی در فاصلهی بین سازمان و جنبش
نوشتهی: داریو آتزلینی
ترجمهی: مریم فرهمند
4 ژانویه 2022
🔸 از اواخر سال 2010 زنجیرهای از اعتراضات تودهای و شورشها در کشورهای مختلف در سراسر دنیا رخ داده است. بهرغم همهی تمایزات بین جنبشها و جوامع مختلف، توازیها و همانندیهای فراوانی میان محتوا، شکل و نقشآفرینانِ آنها وجود دارد که نشان از پدیدهای جهانی دارد. هریک از این جنبشها، دمکراسی را به سؤالی عملی بدل ساختهاست. آنها از پذیرش اولویتبخشیِ منافع مالی و اقتصادی بر منافع سیاسی و اجتماعی سرپیچی میکنند. ظهور و عملکرد این نوع جنبشهای جدید نشانگر گسستی از اَشکال سابقاً غالب بر امر بسیج و سازماندهی و همچنین ارتباطات اجتماعی است. در این مقاله استدلال خواهد شد که در اینجا موضوع مربوط به گسستی در دورانهای تاریخی است. اَشکال جدیدی از سازماندهی و ذهنیت جمعی پدید آمدهاند که دیگر اغلبشان مانند دهههای پیشین جذبِ عملکردها، سازمانها و نهادهای موجود نمیشوند. نتایجیکه از این تحولات اجتماعی حاصل میشوند بسیار عمیق و گستردهاند.
🔸 در مقاطع مختلف دورانهای تاریخی، تکانهها و ایدههای جدید، تجارب و امیدها در سطحی بسیار وسیع، یکسره سراسر جهان را درنوردیدند و تقریباً در همهجا (دیر یا زود) بنیادهای اندیشه و سامانهی جامعه را متحول ساختند. علل تحولاتی از این نوع ــ اگر بخواهیم صرفاً سه نمونه بیاوریم ــ انقلابها و شورشها در اواسط سدهی نوزدهم، مبارزات و انقلابات کارگری در اوایل سدهی بیستم و جابجاییهای عظیم سیاسی و فرهنگی و مبارزات ضد استعماری در سالهای دههی 1960 بودند. امروز ما دوباره در آستانهی دوران تاریخی مهمی قرار داریم که اجزاء مشخصهاش، طرد جهانی و رو به رشدِ دمکراسی لیبرال و همچنین رد منطق [دمکراسی] نمایندگیِ گرهخورده با آن است که همزمان به معنای رد قالبهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادیِ هژمونی است که در دهههای گذشته عرضه شدهاند. این عدم پذیرش با خودـسازماندهیِ تودهی پیشازاین سازماننایافته همراه است که بر اساس روش دمکراسی مستقیم، اَشکال اشتراکی نوینی برای گردهمآیی پدید آورده است. همسازی درونی در ابعاد، میدانِ بُرد، محتوا، راستا و شکل سیاسیای که این پدیده آشکار میکند، حداقل از سالهای دههی1960 ناشناخته است.
🔸 وجه اشتراک جنبشهای نوین این است که منطق نمایندگی سیاسی را رد میکنند، زیرا این منطق همواره بهعنوان امری غیردمکراتیک تجربه میشود. هم در تجربهی شخصی، دال بر اینکه به هیچوجه نمیتوان، یا به ندرت میتوان بر تصمیمگیریهای مهم اثر گذاشت، و هم در تجربهی مکانیزم نمایندگی سیاسی در ارتباط با عملکردها و اهداف شخصی؛ [بیان این تجربهی اخیر را میتوان در تاثیر سیستمها بر] طرح و کاربست مکانیزمهای تصمیمگیری بدیل، مبتنی بر دمکراسی مستقیم، افقی و اجماعی دید. اکثر جنبشهای نوین، در عمل از اَشکال دمکراسی مستقیم در فضاهای عمومی استفاده میکنند؛ از میدان تحریر در قاهره تا میدانها و پارکها در اسپانیا، یونان و ترکیه، در برزیل و در امریکا، یا در گردهمآیی شهروندان بوسنی هرزگوین. دمکراسی مستقیم و مشارکتی، اصل اساسیِ ساختارسازی است که هیچکس آن را زیر سؤال نبرده، و یکی از آشکارترین سرشت ـ نشانهای جنبشهای جهانی جدید است.
🔸بسیاری از نویسندگان صرفاً چند ماه پس ازشکلگیری این جنبشها، شکست آنها را اعلام کردند؛ بهویژه در اسپانیا و ایالات متحده. علاوه بر اینکه ارزیابی موفقیت یا شکست این جنبشها بههیچوجه ارزیابیای عینی نیست، و معیارهای شرکتکنندگان در این جنبشها کاملاً متفاوت با کسانی است که در مورد آنها مینویسند، به نظر میرسد قبل از هرچیز لازم است به این نکته اشاره شود که فقط به این دلیل که میدانها تخلیه شدهاند و اخبار جنبشها دیگر از رسانهها و مطبوعات محو شدهاست، بههیچوجه خودسازماندهی و بسیجها متوقف و ناپدید نشدهاند. اگر گفته میشود که جنبشها «بهطور غیرمنتظرهای با حدتوشدت آغاز، و بهطرز اعجابآوری سپری میشوند، بدون آنکه پایههایی برای یک اپوزیسیونِ اجتماعی در راستای اِعمال سیاستی بلندمدت بوجود آورند»، در اینصورت نادیده گرفته میشود که چه وسعتی از مبارزات، چه سازماندهیها و چه تعداد پروژههای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگیای وجود داشتند که از این جنبشها نشأت گرفتند، یا بهوسیلهی آنها تقویت شدند. در کشورهایی که کل جامعه تحت تأثیر جنبشهای جدید قرار گرفتهاست، شبکهی بسیار گستردهای از خودفرمانی دمکراتیک پایگرفت...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Jx
#داریو_آتزلینی #مریم_فرهمند
#پارک_گزی #اشغال_والاستریت #جنبش_99درصدیها #دمکراسی_مستقیم
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ اعتراضات جدید جهانی در فاصلهی بین سازمان و جنبش
نوشتهی: داریو آتزلینی
ترجمهی: مریم فرهمند
4 ژانویه 2022
🔸 از اواخر سال 2010 زنجیرهای از اعتراضات تودهای و شورشها در کشورهای مختلف در سراسر دنیا رخ داده است. بهرغم همهی تمایزات بین جنبشها و جوامع مختلف، توازیها و همانندیهای فراوانی میان محتوا، شکل و نقشآفرینانِ آنها وجود دارد که نشان از پدیدهای جهانی دارد. هریک از این جنبشها، دمکراسی را به سؤالی عملی بدل ساختهاست. آنها از پذیرش اولویتبخشیِ منافع مالی و اقتصادی بر منافع سیاسی و اجتماعی سرپیچی میکنند. ظهور و عملکرد این نوع جنبشهای جدید نشانگر گسستی از اَشکال سابقاً غالب بر امر بسیج و سازماندهی و همچنین ارتباطات اجتماعی است. در این مقاله استدلال خواهد شد که در اینجا موضوع مربوط به گسستی در دورانهای تاریخی است. اَشکال جدیدی از سازماندهی و ذهنیت جمعی پدید آمدهاند که دیگر اغلبشان مانند دهههای پیشین جذبِ عملکردها، سازمانها و نهادهای موجود نمیشوند. نتایجیکه از این تحولات اجتماعی حاصل میشوند بسیار عمیق و گستردهاند.
🔸 در مقاطع مختلف دورانهای تاریخی، تکانهها و ایدههای جدید، تجارب و امیدها در سطحی بسیار وسیع، یکسره سراسر جهان را درنوردیدند و تقریباً در همهجا (دیر یا زود) بنیادهای اندیشه و سامانهی جامعه را متحول ساختند. علل تحولاتی از این نوع ــ اگر بخواهیم صرفاً سه نمونه بیاوریم ــ انقلابها و شورشها در اواسط سدهی نوزدهم، مبارزات و انقلابات کارگری در اوایل سدهی بیستم و جابجاییهای عظیم سیاسی و فرهنگی و مبارزات ضد استعماری در سالهای دههی 1960 بودند. امروز ما دوباره در آستانهی دوران تاریخی مهمی قرار داریم که اجزاء مشخصهاش، طرد جهانی و رو به رشدِ دمکراسی لیبرال و همچنین رد منطق [دمکراسی] نمایندگیِ گرهخورده با آن است که همزمان به معنای رد قالبهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادیِ هژمونی است که در دهههای گذشته عرضه شدهاند. این عدم پذیرش با خودـسازماندهیِ تودهی پیشازاین سازماننایافته همراه است که بر اساس روش دمکراسی مستقیم، اَشکال اشتراکی نوینی برای گردهمآیی پدید آورده است. همسازی درونی در ابعاد، میدانِ بُرد، محتوا، راستا و شکل سیاسیای که این پدیده آشکار میکند، حداقل از سالهای دههی1960 ناشناخته است.
🔸 وجه اشتراک جنبشهای نوین این است که منطق نمایندگی سیاسی را رد میکنند، زیرا این منطق همواره بهعنوان امری غیردمکراتیک تجربه میشود. هم در تجربهی شخصی، دال بر اینکه به هیچوجه نمیتوان، یا به ندرت میتوان بر تصمیمگیریهای مهم اثر گذاشت، و هم در تجربهی مکانیزم نمایندگی سیاسی در ارتباط با عملکردها و اهداف شخصی؛ [بیان این تجربهی اخیر را میتوان در تاثیر سیستمها بر] طرح و کاربست مکانیزمهای تصمیمگیری بدیل، مبتنی بر دمکراسی مستقیم، افقی و اجماعی دید. اکثر جنبشهای نوین، در عمل از اَشکال دمکراسی مستقیم در فضاهای عمومی استفاده میکنند؛ از میدان تحریر در قاهره تا میدانها و پارکها در اسپانیا، یونان و ترکیه، در برزیل و در امریکا، یا در گردهمآیی شهروندان بوسنی هرزگوین. دمکراسی مستقیم و مشارکتی، اصل اساسیِ ساختارسازی است که هیچکس آن را زیر سؤال نبرده، و یکی از آشکارترین سرشت ـ نشانهای جنبشهای جهانی جدید است.
🔸بسیاری از نویسندگان صرفاً چند ماه پس ازشکلگیری این جنبشها، شکست آنها را اعلام کردند؛ بهویژه در اسپانیا و ایالات متحده. علاوه بر اینکه ارزیابی موفقیت یا شکست این جنبشها بههیچوجه ارزیابیای عینی نیست، و معیارهای شرکتکنندگان در این جنبشها کاملاً متفاوت با کسانی است که در مورد آنها مینویسند، به نظر میرسد قبل از هرچیز لازم است به این نکته اشاره شود که فقط به این دلیل که میدانها تخلیه شدهاند و اخبار جنبشها دیگر از رسانهها و مطبوعات محو شدهاست، بههیچوجه خودسازماندهی و بسیجها متوقف و ناپدید نشدهاند. اگر گفته میشود که جنبشها «بهطور غیرمنتظرهای با حدتوشدت آغاز، و بهطرز اعجابآوری سپری میشوند، بدون آنکه پایههایی برای یک اپوزیسیونِ اجتماعی در راستای اِعمال سیاستی بلندمدت بوجود آورند»، در اینصورت نادیده گرفته میشود که چه وسعتی از مبارزات، چه سازماندهیها و چه تعداد پروژههای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگیای وجود داشتند که از این جنبشها نشأت گرفتند، یا بهوسیلهی آنها تقویت شدند. در کشورهایی که کل جامعه تحت تأثیر جنبشهای جدید قرار گرفتهاست، شبکهی بسیار گستردهای از خودفرمانی دمکراتیک پایگرفت...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Jx
#داریو_آتزلینی #مریم_فرهمند
#پارک_گزی #اشغال_والاستریت #جنبش_99درصدیها #دمکراسی_مستقیم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
گسستی در دورانهای تاریخی
اعتراضات جدید جهانی در فاصلهی بین سازمان و جنبش نوشتهی: داریو آتزلینی ترجمهی: مریم فرهمند از اواخر سال 2010 زنجیرهای از اعتراضات تودهای و شورشها در کشورهای مختلف در سراسر دنیا رخ داده است. به…
▫️ شناختهها و ناشناختههای انقلاب نوامبر
▫️ آلمان: 1919-1918
نوشتهی: کلاوس گیتینگر
ترجمهی: مریم فرهمند
24 ژانویه 2022
🔸 انقلاب نوامبر 1918 هرچند تاج و تخت سلطنت را فروپاشید و منجر به دمکراسی پارلمانی شد، اما نه ساختارهای نظامی امپراتوری را درهمشکست، نه ادارات و مدیریت را دموکراتیزه کرد، و همچنین نه امر اجتماعیسازی را در هیچیک از شاخههای صنعت متحقق کرد. نه بهارِ قرن بیستم، بلکه 14 سال پس از آن، فاشیسم فرا رسید.
دو علت اصلی برای شکست وجود دارد: 1) شکاف در جنبش کارگری؛ 2) گستردگی بیش از اندازهی قهر ضدانقلابی، همراه با تأیید یا اِعمال نفوذ رهبری حزب سوسیالدمکرات آلمان [SPD].
هردوی این عوامل میبایستی بررسی شوند، با اینحال تأکید اصلی بر علت دوم است. در این ارتباط جنبههایی از همکاری رهبری حزب سوسیالدمکرات با فرماندهی نظامی سابق و «گروههای شبهنظامی و مزدوران داوطلب ارتش» (Freikorps) آشکار خواهد شد که تاکنون به ندرت یا بسیار محدود یا از منظری غلط بررسی شدهاند.
🔸 انشعاب اول. علت انشعاب اصلی در جنبش کارگری موافقت رهبری و فراکسیون حزب سوسیالدمکرات با جنگ امپریالیستی در اوت 1914 بود.
انشعاب دوم. البته انشعاب دومی هم که از مدتها پیش در لایهی زیرین سوسیالدمکراسی متورم میشد، وجود داشت. پرسش بر سر اعتصاب سراسریِ تودهای بود؛ اعتصاب عمومی علیه بورژوازی و علیه جنگ؟ آری یا نه. این دومین شکاف، یعنی شکاف سراسری در موضعگیری نسبت به جنگ، به حزب سوسیال دمکرات مستقل (USPD) هم سرایت کرد: بهترین مثال ادوارد برنشتاین و کائوتسکی، نیاهای حزب، که در 1917 به حزب سوسیال دمکرات مستقل ملحق شدند، اما پیش از هرچیز، در شُمار رویزیونیستها یا سانتریستها و از دشمنان اعتصابات سراسری تودهای بودند.
حداکثر در دسامبر 1918 این سؤال نیز در سراسر کشور به سؤال قبلی اضافه شد: قدرت شورایی، آری یا نه؟
انشعاب سوم. گروه کوچک و بیشتر فرقهوارِ اسپارتاکوس، همراه با کارل لیبکنشت و رزا لوکزامبورگ که هرچند نفوذ تقریباً اندکی در پایههای تودهای جنبش کارگری داشت، اما تأثیرات بیرونی تبلیغاتش بزرگتر بود. این گروه نیز در انشعاب، در فاصلهی بین 1918 و 1919 جزو حزب سوسیال دمکرات مستقل بود. از گروه چپهای رادیکال برِمِن که میتوانند در این رابطه طرح شوند، بهندرت نامی برده میشود.
گروه چهارم، نمایندگان معتمد انقلابی [یا معتمدان انتخابی کارگران از طرف تمامی صنایع، مستقل از سندیکاها] بودند که با حزب سوسیال دمکرات مستقل رابطه داشتند و طی جنگ شکل گرفته بودند. این گروه هرچند هوادار جناح چپ حزب سوسیال دمکرات مستقل بودند، اما مستقل عمل میکردند و از پایههای تودهای وسیعی برخوردار بودند. آنها علاوه بر این با گروه اسپارتاکوس همکاری داشتند، اما بعضاً در رقابت با آنها هم بودند و گروه اسپارتاکوس را متهم به «پشتکواروهای انقلابی» میکردند. درست قبل از آغاز انقلاب نوامبر از ارتباط با آنها پرهیز کردند، زیرا اسپارتاکیستها توسط پلیس متلاشی شده و جاسوسان پلیس در آنها نفوذ کرده بودند. این گروه، در عینحال به کنگرهی [شوراها] و بهویژه نمایندهی آنها ریشارت مولر امیدهای زیادی داشتند که شیفتهی بحثهای بیپایان بود.
🔸 در مقابل آنها، جنبشهای دیگر سندیکالیستی و مستقل از حزب، در منطقهی «رور» [Ruhr] وجود داشتند که اساساً تحقیقی دربارهی آنها صورت نگرفته است.
به این ترتیب حداقل سه گسست در درون جنبش کارگری ایجاد شد، اما اقدامی مشترک توسط جناح چپ در برابر رهبری سوسیالدمکراسی و وابستگانش، بهرغم رادیکالیزهشدن تودهایِ عظیم [کارگران] بهدلیل سیاستهای ضد کارگریِ دولت سوسیالدمکرات، به سختی ممکن بود....
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Mk
#مریم_فرهمند #کلاوس_گیتینگر
#انقلاب_آلمان #اسپارتاکوس #کارل_لیبکنشت #رزا_لوکزامبورگ #سوسیالدمکراسی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ آلمان: 1919-1918
نوشتهی: کلاوس گیتینگر
ترجمهی: مریم فرهمند
24 ژانویه 2022
🔸 انقلاب نوامبر 1918 هرچند تاج و تخت سلطنت را فروپاشید و منجر به دمکراسی پارلمانی شد، اما نه ساختارهای نظامی امپراتوری را درهمشکست، نه ادارات و مدیریت را دموکراتیزه کرد، و همچنین نه امر اجتماعیسازی را در هیچیک از شاخههای صنعت متحقق کرد. نه بهارِ قرن بیستم، بلکه 14 سال پس از آن، فاشیسم فرا رسید.
دو علت اصلی برای شکست وجود دارد: 1) شکاف در جنبش کارگری؛ 2) گستردگی بیش از اندازهی قهر ضدانقلابی، همراه با تأیید یا اِعمال نفوذ رهبری حزب سوسیالدمکرات آلمان [SPD].
هردوی این عوامل میبایستی بررسی شوند، با اینحال تأکید اصلی بر علت دوم است. در این ارتباط جنبههایی از همکاری رهبری حزب سوسیالدمکرات با فرماندهی نظامی سابق و «گروههای شبهنظامی و مزدوران داوطلب ارتش» (Freikorps) آشکار خواهد شد که تاکنون به ندرت یا بسیار محدود یا از منظری غلط بررسی شدهاند.
🔸 انشعاب اول. علت انشعاب اصلی در جنبش کارگری موافقت رهبری و فراکسیون حزب سوسیالدمکرات با جنگ امپریالیستی در اوت 1914 بود.
انشعاب دوم. البته انشعاب دومی هم که از مدتها پیش در لایهی زیرین سوسیالدمکراسی متورم میشد، وجود داشت. پرسش بر سر اعتصاب سراسریِ تودهای بود؛ اعتصاب عمومی علیه بورژوازی و علیه جنگ؟ آری یا نه. این دومین شکاف، یعنی شکاف سراسری در موضعگیری نسبت به جنگ، به حزب سوسیال دمکرات مستقل (USPD) هم سرایت کرد: بهترین مثال ادوارد برنشتاین و کائوتسکی، نیاهای حزب، که در 1917 به حزب سوسیال دمکرات مستقل ملحق شدند، اما پیش از هرچیز، در شُمار رویزیونیستها یا سانتریستها و از دشمنان اعتصابات سراسری تودهای بودند.
حداکثر در دسامبر 1918 این سؤال نیز در سراسر کشور به سؤال قبلی اضافه شد: قدرت شورایی، آری یا نه؟
انشعاب سوم. گروه کوچک و بیشتر فرقهوارِ اسپارتاکوس، همراه با کارل لیبکنشت و رزا لوکزامبورگ که هرچند نفوذ تقریباً اندکی در پایههای تودهای جنبش کارگری داشت، اما تأثیرات بیرونی تبلیغاتش بزرگتر بود. این گروه نیز در انشعاب، در فاصلهی بین 1918 و 1919 جزو حزب سوسیال دمکرات مستقل بود. از گروه چپهای رادیکال برِمِن که میتوانند در این رابطه طرح شوند، بهندرت نامی برده میشود.
گروه چهارم، نمایندگان معتمد انقلابی [یا معتمدان انتخابی کارگران از طرف تمامی صنایع، مستقل از سندیکاها] بودند که با حزب سوسیال دمکرات مستقل رابطه داشتند و طی جنگ شکل گرفته بودند. این گروه هرچند هوادار جناح چپ حزب سوسیال دمکرات مستقل بودند، اما مستقل عمل میکردند و از پایههای تودهای وسیعی برخوردار بودند. آنها علاوه بر این با گروه اسپارتاکوس همکاری داشتند، اما بعضاً در رقابت با آنها هم بودند و گروه اسپارتاکوس را متهم به «پشتکواروهای انقلابی» میکردند. درست قبل از آغاز انقلاب نوامبر از ارتباط با آنها پرهیز کردند، زیرا اسپارتاکیستها توسط پلیس متلاشی شده و جاسوسان پلیس در آنها نفوذ کرده بودند. این گروه، در عینحال به کنگرهی [شوراها] و بهویژه نمایندهی آنها ریشارت مولر امیدهای زیادی داشتند که شیفتهی بحثهای بیپایان بود.
🔸 در مقابل آنها، جنبشهای دیگر سندیکالیستی و مستقل از حزب، در منطقهی «رور» [Ruhr] وجود داشتند که اساساً تحقیقی دربارهی آنها صورت نگرفته است.
به این ترتیب حداقل سه گسست در درون جنبش کارگری ایجاد شد، اما اقدامی مشترک توسط جناح چپ در برابر رهبری سوسیالدمکراسی و وابستگانش، بهرغم رادیکالیزهشدن تودهایِ عظیم [کارگران] بهدلیل سیاستهای ضد کارگریِ دولت سوسیالدمکرات، به سختی ممکن بود....
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Mk
#مریم_فرهمند #کلاوس_گیتینگر
#انقلاب_آلمان #اسپارتاکوس #کارل_لیبکنشت #رزا_لوکزامبورگ #سوسیالدمکراسی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
شناختهها و ناشناختههای انقلاب نوامبر
آلمان: 1919-1918 نوشتهی: کلاوس گیتینگر ترجمهی: مریم فرهمند تمرکز جناح راست حزب سوسیالدمکرات بر بورژواییکردن بوروکراسیِ کارگری و رهبریِ این حزب قرار داشت. در رأس نمایندگان این نظر فریدریش اِبرت…
▫️ جنگ سرد قدیم و جدید
نوشتهی: فرانک دپِه
ترجمهی: مریم فرهمند
۱۵ مارس ۲۰۲۲
🔸 پس از جنگ جهانی دوم (۱۹۹۱ ـ ۸/۱۹۴۷) رقابت نظامها بین «غرب» سرمایهداری به رهبری ایالات متحدهی آمریکا و «شرق» سوسیالیستی (در آغاز، شامل جمهوری خلق چین نیز) به رهبری اتحاد شوروی وارد بهاصطلاح جنگ سرد شد. تصور میشد بتوان با مسابقهی تسلیحاتی و ارعاب متقابل و تجهیز به سیستم سلاحهای اتمی (و از طریق مسابقه در ایجاد سیستمهای تسلیحاتی برتر) مانع از جنگ جهانی اتمی (و نابودی نوع بشر) شد. در لوای این ناقوس، جنگی اقتصادی، فنآورانه و مهمتر از آن ایدئولوژیک تحقق یافت که درعینحال نقش تحکیم روابط درونی سلطه در چارچوب نظامهای رقیب را نیز ایفا میکرد. سرمشق فکری دوست ـ دشمن (که همچنان در مقام پیآمد آنتیکمونیستی که به آئین و قاموس دولتهای «غربی» ارتقاء یافته است) در آگاهی لایههای بسیار گستردهای از مردم ریشه گرفت و با سرکوب هرگونه انتقاد در درون نظامها ــ در شرق علیه باصطلاح «ناراضیان»، در غرب عمدتاً علیه نیروهای سوسیالیست و کمونیست ــ تقویت شد. شعار رایج در غرب این بود: «مردهبودن به از سرخبودن!».
🔸این سیاست رویارویی همواره از نو به مرز انفجارهای نظامی میرسید (سوئز ۱۹۵۶، بحران برلین ۱۹۶۱، بحران کوبا ۱۹۶۲). در این دوره جنگ آشکار بین نظامها، همواره با کشتهها و قربانیان بیشُمار، بیگمان در «جنوب» جهانی ــ یا بهاصطلاح جهان سوم ــ صورت میگرفت، جاییکه در متن کشاکش نظامها، نبرد علیه استعمار دست بالا را داشت. غرب، جنگ علیه استعمار را باخت، اما در سال ۱۹۹۱ در جنگ سرد پیروز شد. ایالات متحده و متحدانش در غرب همواره بر اتحاد شوروی و متحدانش در شرق، از لحاظ توسعهی اقتصادی، رشد نیروهای مولد و شرایط مادی زیست انسانها ــ شامل طبقات کارگر نیز ــ برتری داشتند.
🔸جنگ سرد جدید از منطق دیگری پیروی میکند. این جنگ، توسط جنگی در تقسیم و بازتقسیم قدرت اقتصادی و سیاسی در مقیاس جهانی بعد از پایان رقابت نظامها و توسط پیآمدها و تناقضات سرمایهداری جهانی بازار مالی تعیین میشود، که از ربع آخر قرن بیستم هجوم پیروزمندانهی خود را آغاز کرده بود.
🔸در زمان ریاست جمهوری جو بایدنِ دمکرات چرخشی استراتژیک روی داده است. هدفْ ثابت ماندهاست: «حفظ نظم جهانیِ مساعد برای لیبرالیسم (از لحاظ اقتصادی و سیاسی – فرانک دِپه)» که صرفاً میتواند توسط ایالات متحده، «بهمثابه تنها اَبَرقدرت تضمین شود.» تنها چیز جدیدی که بر دانش ما افزوده شده این است که ایالات متحده فقط در صورتی قادر است امر رهبری خود را تثبیت یا بازسازی کند که روابط همپیمانی خود را با متحدان اروپاییاش در ناتو (اما همچنین در منطقهی اقیانوس آرام ـ از ژاپن تا استرالیا) تجدید کند، و همچنین زمانی، که موفق شود فرآیند گسترش قدرت چین (تا اندازهای کمتر، روسیه) را نیز در سیستم بینالمللی متوقف کند و به عقب براند. این امر بهخودیخود نیازمند آمادگی استفاده از تهدید به اِعمال مجازاتهای اقتصادی و ارعاب نظامی است. این [آمادگی برای تهدید] باید آنجایی خود را ثابت کند که چین و روسیه درگیر تنشهایی در حاشیهی کشورهای خود (در تایوان/اوکراین) هستند. متحدین لیبرالِ ایالات متحده در اروپا و حوزهی اقیانوس آرام از زوال قدرت آمریکا و غرب هراس دارند و از فروپاشی انسجام اجتماعیِ درونی در کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری غربی در پی بحرانهای پایانناپذیر از زمان سقوط عظیم 2008 به بعد بخوبی آگاه هستند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2SJ
#فرانک_دپه #مریم_فرهمند
#اوکراین #استراتژی_غرب
#جنگ_سرد
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: فرانک دپِه
ترجمهی: مریم فرهمند
۱۵ مارس ۲۰۲۲
🔸 پس از جنگ جهانی دوم (۱۹۹۱ ـ ۸/۱۹۴۷) رقابت نظامها بین «غرب» سرمایهداری به رهبری ایالات متحدهی آمریکا و «شرق» سوسیالیستی (در آغاز، شامل جمهوری خلق چین نیز) به رهبری اتحاد شوروی وارد بهاصطلاح جنگ سرد شد. تصور میشد بتوان با مسابقهی تسلیحاتی و ارعاب متقابل و تجهیز به سیستم سلاحهای اتمی (و از طریق مسابقه در ایجاد سیستمهای تسلیحاتی برتر) مانع از جنگ جهانی اتمی (و نابودی نوع بشر) شد. در لوای این ناقوس، جنگی اقتصادی، فنآورانه و مهمتر از آن ایدئولوژیک تحقق یافت که درعینحال نقش تحکیم روابط درونی سلطه در چارچوب نظامهای رقیب را نیز ایفا میکرد. سرمشق فکری دوست ـ دشمن (که همچنان در مقام پیآمد آنتیکمونیستی که به آئین و قاموس دولتهای «غربی» ارتقاء یافته است) در آگاهی لایههای بسیار گستردهای از مردم ریشه گرفت و با سرکوب هرگونه انتقاد در درون نظامها ــ در شرق علیه باصطلاح «ناراضیان»، در غرب عمدتاً علیه نیروهای سوسیالیست و کمونیست ــ تقویت شد. شعار رایج در غرب این بود: «مردهبودن به از سرخبودن!».
🔸این سیاست رویارویی همواره از نو به مرز انفجارهای نظامی میرسید (سوئز ۱۹۵۶، بحران برلین ۱۹۶۱، بحران کوبا ۱۹۶۲). در این دوره جنگ آشکار بین نظامها، همواره با کشتهها و قربانیان بیشُمار، بیگمان در «جنوب» جهانی ــ یا بهاصطلاح جهان سوم ــ صورت میگرفت، جاییکه در متن کشاکش نظامها، نبرد علیه استعمار دست بالا را داشت. غرب، جنگ علیه استعمار را باخت، اما در سال ۱۹۹۱ در جنگ سرد پیروز شد. ایالات متحده و متحدانش در غرب همواره بر اتحاد شوروی و متحدانش در شرق، از لحاظ توسعهی اقتصادی، رشد نیروهای مولد و شرایط مادی زیست انسانها ــ شامل طبقات کارگر نیز ــ برتری داشتند.
🔸جنگ سرد جدید از منطق دیگری پیروی میکند. این جنگ، توسط جنگی در تقسیم و بازتقسیم قدرت اقتصادی و سیاسی در مقیاس جهانی بعد از پایان رقابت نظامها و توسط پیآمدها و تناقضات سرمایهداری جهانی بازار مالی تعیین میشود، که از ربع آخر قرن بیستم هجوم پیروزمندانهی خود را آغاز کرده بود.
🔸در زمان ریاست جمهوری جو بایدنِ دمکرات چرخشی استراتژیک روی داده است. هدفْ ثابت ماندهاست: «حفظ نظم جهانیِ مساعد برای لیبرالیسم (از لحاظ اقتصادی و سیاسی – فرانک دِپه)» که صرفاً میتواند توسط ایالات متحده، «بهمثابه تنها اَبَرقدرت تضمین شود.» تنها چیز جدیدی که بر دانش ما افزوده شده این است که ایالات متحده فقط در صورتی قادر است امر رهبری خود را تثبیت یا بازسازی کند که روابط همپیمانی خود را با متحدان اروپاییاش در ناتو (اما همچنین در منطقهی اقیانوس آرام ـ از ژاپن تا استرالیا) تجدید کند، و همچنین زمانی، که موفق شود فرآیند گسترش قدرت چین (تا اندازهای کمتر، روسیه) را نیز در سیستم بینالمللی متوقف کند و به عقب براند. این امر بهخودیخود نیازمند آمادگی استفاده از تهدید به اِعمال مجازاتهای اقتصادی و ارعاب نظامی است. این [آمادگی برای تهدید] باید آنجایی خود را ثابت کند که چین و روسیه درگیر تنشهایی در حاشیهی کشورهای خود (در تایوان/اوکراین) هستند. متحدین لیبرالِ ایالات متحده در اروپا و حوزهی اقیانوس آرام از زوال قدرت آمریکا و غرب هراس دارند و از فروپاشی انسجام اجتماعیِ درونی در کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری غربی در پی بحرانهای پایانناپذیر از زمان سقوط عظیم 2008 به بعد بخوبی آگاه هستند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2SJ
#فرانک_دپه #مریم_فرهمند
#اوکراین #استراتژی_غرب
#جنگ_سرد
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
جنگ سرد قدیم و جدید
نوشتهی: فرانک دپه ترجمهی: مریم فرهمند جنگ سرد جدید از منطق دیگری پیروی میکند. این جنگ، توسط جنگی در تقسیم و بازتقسیم قدرت اقتصادی و سیاسی در مقیاس جهانی بعد از پایان رقابت نظامها و توسط پیآمده…