نقد
3.24K subscribers
198 photos
17 files
775 links
نقد اقتصاد سیاسی- نقد بتوارگی- نقد ایدئولوژی

بهترین، انقلابی‌ترین و نبوغ‌آمیزترین نظریه، بدون پیوند اندام‌وار با نبض، متن و کنشگران یک جنبش اجتماعی و سیاسیِ واقعی، به‌طور بلاواسطه، هیچ هوده‌ای ندارد.

www.naghd.com

Naghd.site@gmail.com
Download Telegram
▫️ عشق، انسان و ماتریالیسم تاریخی

24 مارس 2018

نوشته‌ی: جیمز آرنت
ترجمه‌‌ی: فرزانه راجی

سازوکارِ عشق جنسی فضایی آستانه‌ای را در مرزِ فلسفه و ماتریالیسم تاریخی اشغال می‌کند. این مقاله، ظهورِ مفهومِ عشق جنسی را از بحث و مجادله بین ایده‌آلیسم هگلی و ماتریالیسم فلسفی که در نوشته‌های متقدم مارکس و درگیری‌اش با فویرباخ پرورانده شده بود، بررسی می‌کند.

...برای دست یافتن به ماتریالیسمی که از نوآوری‌های ایده‌الیسم هگلی بهره ببرد، لازم بود که مارکس (و انگلس)، چنان‌که پلخانف اشاره می‌کند، به «سویه‌ی سوبژکتیو انسان» بپردازند و «بفهمند چگونه می‌توان تبیینی ماتریالیستی برای همه‌ی وجوه زندگی انسان ارائه بدهند»، «تا مجبور نشوند اصول خود را زیرپا بگذارند و پیوسته به دیدگاه‌های ایده‌آلیستی بازگردند و بنابراین، ایده‌آلیسم را در سپهر معینی قدرتمند‌تر بدانند.» مارکس و انگلس باید از طریق ماتریالیسم می‌‌توانستند شرحی درباره‌ی تجربه‌های ظاهراً غیرمادی و سوبژکتیو انسان، توضیحی درباره‌ی فعالیت حسانی او بدهند. به نظر من، یکی از جالب‌ترین مواردی که آن دو به بررسی این موضوع می‌پردازند، مفهوم عشق جنسی است...

https://wp.me/p9vUft-bp

#جیمز_آرنت #فرزانه_راجی
#ماتریالیسم_تاریخی #مارکس #انگلس #نقد #عشق

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ تلاش ارجمند انگلس و ناتمامی سرمایه؟

نوشته‌ی: فرد موزلی
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی

10 سپتامبر 2018

تنها دست‌نویس كامل جلد سوم سرمایه در دست‌نوشته‌ی اقتصادی 1865ـ1864 نوشته شده بود.‍ انگلس (بعد از كاری پر افت و خیز روی این پروژه به مدت یازده سال) دست‌نوشته‌ی «كتاب سوم» ماركس را برای نخستین ویراست آلمانی مجلد سوم در 1894 به‌شدت ویرایش کرد. پرسشی قدیمی در مارکس‌پژوهی این بوده كه انگلس تا چه حد دست‌نوشته‌ی ماركس را تغییر داده است و آیا تفاوت‌های مهم و تعیین کننده‌ای میان این دو متن وجود دارد. دست‌نوشته‌ی اصلی ماركس برای نخستین بار به زبان آلمانی در 1992 در مجموعه‌ی آثار كامل ماركس/انگلس (MEGA)، بخش دوم، مجلد 4.2 منتشر شد، اما این دست‌نوشته‌ی مهم تا انتشار مجلد کنونی به انگلیسی ترجمه نشده بود. بنابراین انتشار ترجمه‌ا‌ی انگلیسی از دست‌نوشته‌ اصلی ماركس، رخداد مهمی در مارکس‌پژوهی است. اكنون پژوهشگران ماركسیست انگلیسی‌زبان سرانجام می‌توانند مجلد سوم انگلس را با دست‌نوشته‌ی اصلی ماركس مقایسه، و اهمیت این تفاوت‌ها را برای خود ارزیابی كنند.



✔️ مقاله کامل را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-rJ

#فرد_موزلی #حسن_مرتضوی
#مارکس #انگلس
#کاپیتال #مارکس‌پژوهی

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ مارکس و انگلس: درباره‌ی آزادی زنان

نوشته‌ی: هال دریپر
ترجمه‌ی: نیکزاد زنگنه

23 سپتامبر 2018

بحث انقلاب در انسان، بی‌هیچ تناقضی، با زنان آغاز می‌شود.

چشم‌انداز الغای نهایی تقسیم کار در جامعه و بنابراین کژدیسگی روابط انسانی که تقسیم کار تحمیل می‌کند، به همان نقطه‌ی آغاز تقسیم کار اجتماعی که مارکس و انگلس به آن اشاره کرده‌اند، یعنی تقسیم کار بین جنس‌ها، باز می‌گردد، و این به نوبه‌ی خود کلیه‌ی مسائل گذشته و آینده‌ی خانواده، شکل‌های ازدواج، روابط جنسی و غیره را پیش می‌کشد ــ مجموعه‌ای از معضلات که در آن زمان «مسئله‌ی زن» نامیده می‌شد.

هنگامی که این مسئله، نه فقط در بستر روان‌شناسی و نگرش اجتماعی (مانند «شوونیسم مردانه») بلکه در بستر تقسیم کار آغازین بررسی شود، آنگاه روشن است که به نظر مارکس ریشه‌های آن عمیقاً به گذشته‌ی پیشاسرمایه‌داری انسان، دولت یا تقسیم شهر و روستا یا حتی مالکیت خصوصی بر‌می‌گردد. به همین منوال، باید انتظار داشت که نگرش‌های اجتماعی که برآیند این تقسیم کار هستند، در مقابلِ ریشه‌کن‌شدن‌شان مقاومت بیشتری نشان دهند.

🔸 متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید:


https://wp.me/p9vUft-tj

#هال_دریپر #نیکزاد_زنگنه
#مارکس #انگلس
#جنبش_زنان #فمینیسم
👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ دفترهای قوم‌شناختی: «درآمد» به ترجمه‌ی آلمانی

نوشته‌ی: لاورنس کرادر
ترجمه‌ی: کمال خسروی

8 آوریل 2019

📝 درباره‌ی بخش‌بندی «مقدمه»ی مشهور لاورنس کرادر به گزیده‌برداری‌های قوم‌شناختی مارکس، در آغاز ترجمه‌ی پاره‌ی نخست توضیحاتی نوشتیم. مقاله‌ی زیر، ترجمه‌ی فارسی «درآمد» لاورنس کرادر به نخستین ترجمه آلمانی از کتاب اوست. «مقدمه»ی کرادر در چندین پاره در «نقد» منتشر می‌شود. بعد از پاره‌ی نخست، اینک پاره‌ی دوم مربوط به گزیده‌برداری‌ها از کتاب مورگان منتشر شده است.

🔸 امروزه تقدیس مارکس تا آنجا پیش می‌رود که انگلس را کاملاً کنار بگذارد؛ برخی حتی گلایه‌مند و متأسف‌اند از این‌که چرا اساساً نامی از انگلس برده‌اند. با این‌حال اثر قوم‌شناسانه‌ی انگلس، منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت (1844) باید کماکان درنظرگرفته شود. این کتاب در فصل نخست و در عطف به وابستگی‌اش به گزیده‌برداری‌های مارکس از مورگان بررسی می‌شود. مارکس و انگلس نه تنها به منزله‌ی مؤلفان مانیفست کمونیست با یکدیگر مرتبط بوده‌اند، بلکه به‌دلیل این واقعیت تاریخی نیز که پراکسیس همسان و یگانه‌ای داشتند، و فراتر از آن، نیروی محرک حزب‌ها و جنبش‌های سیاسیِ گوناگونی هستند که تاریخ و سنت‌شان با نام این‌دو گِرِه خورده است، همچنان با یکدیگر مرتبط‌اند. این پرسشی است ناظر بر تأثیر آنها و پی‌آمدهای مشخصی که کارشان در طولِ زمان داشته است ... به‌نظر من سزاوار نیست اثری که می‌خواهد به تأویل کارهای قوم‌شناختیِ مارکس بپردازد، در انتقاد به موضع انگلس پیرامونِ این پرسش‌ها شریک شود. فصلِ دوم [این کتاب] دربرگیرنده‌ی پژوهشی انتقادی پیرامون برداشت‌های قوم‌شناختیِ انگلس، همانندی‌ها و تمایزشان با برداشت‌های مارکس است. در جریان این پژوهش، در تعیین رابطه‌ی این‌دو، بنا بر تعریف، تلاش خواهد شد. مهم‌تر از همه نشان داده خواهدشد که انگلس اصلِ وحدتِ نوعِ انسانی را نقض و مرزِ تمایزِ بین انسان و طبیعت را، جابجا می‌کند. انگلس براین نظر بود که باید بین انسان بدْوی و انسان متمدن تمایز قائل شد؛ او حوزه‌ی شمولِ قوانین ماتریالیسم تاریخی را منحصراً به دوران تمدن محدود می‌کرد. مارکس خود را از انتزاع انسان بدْوی، از تاریخ همچون پیش‌داوری‌ای خامسرانه، همچون پس‌مانده‌ای از ایمان (سده‌ی نوزدهمی) به ترقی و برتری و چیره‌دستیِ اقوامِ متمدن، رهانید.

🔸 دیالکتیک تئوری و پراکسیس نظامی بسته نیست؛ دیالکتیکی است که، همانند دانشِ تجربیِ طبیعت، به‌طور مشخص گشایش و گسترش می‌یابد. تئوری در فعلیتِ کنونی‌اش، در همه‌ی نقاط تنگاتنگ با پراکسیس پیوسته نیست، تنها به‌طور بالقوه چنین پیوندی با پراکسیس دارد. تنگاتنگ‌بودنِ این پیوند یا همدوسش، نه در تئوری، بلکه در پراکسیسِ مشخص معین می‌شود.

🔹 متن کامل را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-PC

#لاورنس_کرادر #کمال_خسروی
#مارکس #انگلس #قوم‌شناسی

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ مارکس و انگلس به مثابه کمونیست‌های رمانتیک

نوشته‌ی: میشل لووی
ترجمه: امانوئل شکریان

21 ژوئن 2019

🔸 معمولا سوسیالیسم فرانسوی، فلسفه آلمانی و اقتصاد سیاسی بریتانیایی به عنوان منابع اصلی كمونيسم مارکس و (انگلس) شناخته می‌شوند. من همچنین علاقه‌مند هستم که مورد دیگری را هم اضافه کنم، شاخصی که به اندازه سه مورد دیگر دارای اهمیت است. این مورد آخر به مارکس کمک کرد تا دیدگاه خود در مورد نقد سرمایه‌داری و جامعه‌ی رها شده را شکل دهد، این مورد رمانتیسیسم است. در ادامه من منابع رمانتیک را بررسی کرده و مشخص می‌سازم که تا چه حدی متون مارکس و انگلس از ابعاد رمانتیک برخوردار است. من بر آنم که مارکس و انگلس متفکرانی رمانتیک نبودند. ولیکن قرابت زیادی میان مارکسیسم و رمانتیسیسم وجود دارد. این امر بیشتر اوقات نادیده گرفته شده است.

🔸 مارکس در نامه‌ای به انگلس به تاریخ 25 مارس 1868،‌ که در آن از کتاب مائورر بحث می‌کند، آشکارا از گزینش سیاسی یک گذشته‌ی بدیل سخن به میان می‌آورد:
نخستین واکنش به انقلاب فرانسه و روشنگریِ وابسته بدان، طبیعتا از منظر قرون وسطایی و رمانتیک بود و حتی کسانی همچون برادران گریم‌ هم از این قاعده مستثنا نبودند. دومین واکنش به آن، غرق‌شدن در آن سوی قرون وسطی تا دوران آغازین هر ملتی است ــ و این واکنشِ دوم با گرایش سوسیالیستی متناظر است، هرچند این انسان‌های فاضل هیچ ندانند که با آن همسویی دارند. به‌علاوه، اینان از کشف جدیدترین چیزها در دل کهن‌ترین اعصار متعجب می‌شوند،‌ حتی کشفی ‌چنان مساوات‌طلبانه که می‌توانست لرزه بر اندامِ پرودون بیندازد.

🔸 کاملا در اشتباه خواهیم بود اگر که براساس مسائل مطرح شده در سطور فوق، چنین استدلال کنیم که مارکس رمانتیک بوده است: در واقع او بیش‌تر وام‌دار فلسفه‌ی روشنگری و اقتصاد سیاسی کلاسیک بود تا وام‌دار منتقدان رمانتیک تمدن صنعتی. با این همه، منتقدان رمانتیک باعث شدند تا او به محدودیت‌ها و تناقض‌های فلسفه‌ی روشنگری و اقتصاد سیاسی کلاسیک پی ببرد... مارکس و انگلس نمی‌توانند – به رغم علاقه خود به استدلال‌های رمانتیک- به عنوان رومانتیک تعریف شوند. ایده‌های مارکس نه رمانتیک بودند و نه در پی مدرن‌سازی، بلکه تلاش برای نوعی آفهبونگ دیالکتیکی میان هر دوی این‌ها درون یک جهان‌بینی انقلابی و انتقادی بود. مارکس فارغ از هر دفاعی از تمدن بورژوازی و یا نادیده‌انگاریِ دستاوردهای آن، در جستجوی شکل والاتری از سازمان اجتماعی است؛ شکلی که پیشرفت‌های صنعتی جامعه‌ی مدرن را با برخی از کیفیات انسانیِ اجتماعات پیشاسرمایه‌داری در هم می‌آمیزد. آنها رویای بازگشت به گذشته را نداشتند – رویکرد ارتجاعی معمول رمانتیک – بلکه به دنبال مسیری متمایز با گذشته به سمت آینده کمونیستی بودند یعنی آینده‌ای که برای پیشرفت و غنای زندگی انسانی بستری بی‌کران فراهم می‌آورد.

#میشل_لووی #امانوئل_شکریان
#مارکس #انگلس #رمانتیسیسم

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-Wn

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ ساختار «سرمایه»: «منطقی» یا «منطقی – تاریخی»؟

نوشته‌ی: حسن آزاد
19 نوامبر 2019

🔸 یکی از مسائل مورد بحث در خوانش و درک کتاب «سرمایه» از زمان انتشار تا کنون، جایگاه «منطق» و «تاریخ» دربازنمایی دیالکتیکی و ساختار این اثر است. کارل کائوتسکی معتقد بود که مارکس در این اثر اساسا به‌تکامل تاریخی سرمایه‌داری می‌پردازد. برعکس، لنین بعد از مطالعه‌ی منطق هگل (1914) نوشت: «درک سرمایه‌ی مارکس و به‌خصوص فصل اول آن بدون مطالعه‌ و فهم کامل منطق هگل غیرممکن است. نتیجه می‌گیریم که بعد از نیم قرن هیچ‌یک از مارکسیست‌ها، مارکس را نفهمیده است».

🔸 اما در واقع، مرور انگلس بر اثر مارکس«در نقد اقتصاد سیاسی» که سه ماه بعد از انتشار آن در ماه مه 1859 در نشریه‌ی داس فولک به‌چاپ رسید، با معرفی روش «منطقی-تاریخی»، این روش را به‌دیدگاه رسمی مارکسیسم سنتی بدل کرد. این دیدگاه بر وحدت تاریخی و منطقی تأکید می‌کند. طبق این نظر، منطقی همان تاریخی است بدون پیچ و خم‌ها و تصادفاتی که مسیر اصلی تاریخ را منحرف می‌کنند، منطقی شکل پیراسته و نظام‌یافته‌ی تاریخی است و با آن وحدت دارد.

🔸 بعد از جنگ جهانی دوم، اغلب مفسرین کتاب سرمایه در جهتی برخلاف انگلس گام برداشته‌اند، به باور آنها روش بازنمایی مارکس در تدوین «سرمایه» اساسا منطقی است و تاریخ در آن نقشی فرعی ایفا می‌کند، و حتی توالی منطقی مقولات در ساختار «سرمایه» گاهی برخلاف توالی تاریخی آنهاست. اغلبِ اونوئیست‌ها و طرفداران خوانش‌های نو و دیالکتیک نظام‌مند را می‌توان در شمار مدافعین این نگاه قلمداد کرد. برخی مانند هانس-گئورگ بک‌هاوس موضعی بینابینی اتخاذ می‌کنند و مارکس را به ناپیگیربودن و نوسان بین دو ایستار منطقی و منطقی- تاریخی متهم می‌کنند. نوشته‌ی حاضر تلاشی است در جهت روشن‌کردن این بحث و ساختار کتاب سرمایه.
در ابتدا بهتر است به ‌تفسیرهای متفاوت از دو مفهوم منطقی و تاریخی اشاره کنیم...

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-16T

#حسن_آزاد #مارکس #کاپیتال #انگلس #روش

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ رویکرد «منطقی ـ تاریخی» و تولید کالایی ساده

نوشته‌ی: حسن آزاد
11 مارس 2020

🔸 انگلس در بیست‌ویکم ماه مه 1895 در نامه‌ای به کائوتسکی نوشت که دو مقاله را برای انتشار در نشریه‌ی تئوریک حزب سوسیال دموکرات آماده کرده است: مقاله اول تحت عنوان «قانون ارزش و نرخ سود» بعد از مرگ انگلس در پنجم اوت در همان نشریه به چاپ رسید و از مقاله دوم که قرار بود به نقش بورس بعد از سال 1865 بپردازد فقط طرح خلاصه‌ای بجا مانده است.
هدف انگلس از انتشار این مقاله پاسخ به پرسش و ایرادی بود که افرادی مانند کنراد اشمیت و ورنر سومبارت درباره‌ی رابطه‌ی جلد اول و سوم کتاب سرمایه مطرح می‌کردند. این پرسش که اگر در جامعه‌ی سرمایه‌داری کالاها به‌طور واقعی به‌قیمت تولیدشان به‌فروش می‌رسند، لاجرم ارزش آن‌ها فاقد عینیت و برساخته‌ای است منطقی و ضروری برای توضیح قیمت تولید آنها.

🔸 موضوع بررسی مارکس در کتاب سرمایه، شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری، هم‌چون یک کلیت است. او در مرحله‌ی تحقیق، کلیت را به لحظه‌های سازنده‌اش تجزیه می‌کند، سپس به شناسایی رابطه‌ی درونی بین آن‌ها و جایگاه‌شان در درون کلیت می‌پردازد. در مرحله‌ی بازنمایی، با روش منطقی از مجردترین مقوله در جهت مقولات مشخص‌تر حرکت می‌کند تا روابط درونی میان لحظات سازنده‌ی کلیت به‌شکل نظری بازسازی شود. با این توصیف نقطه‌ی عزیمت بازنمایی نمی‌تواند مقولاتی باشد که به‌شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری تعلق ندارند (مانند تولید کالایی ساده). این نکته به‌روشنی از فحوای کلام مارکس در فصل‌های آغازین سرمایه مستفاد می‌شود.

🔸 در دهه‌های هفتاد و هشتاد قرن گذشته مطالعات و تحقیقات متعددی درباره‌ی تولید کالایی ساده انجام گرفت. مطالعات دهه‌ی هفتاد تحت تاثیر نظرات آلتوسر در زمینه‌ی شیوه‌های تولید و مفصل‌بندی بین آن‌ها قرار داشت و به‌طور عمده به بریتانیا محدود می‌شد. متاسفانه، مطالعات این دوره به ا نحرافات کارکردگرایانه وغایت‌گرایانه و نادیده‌گرفتن مناسبات طبقاتی دچار شد و به نتایج قابل توجهی نرسید. دهه‌ی هشتاد، با توجه به رشد چشم‌گیر سرمایه‌داری در برخی کشورهای جهان سوم و وسعت بیش از انتظارتولید کالایی ساده در شکل‌بندی اقتصادی این جوامع و تاثیر آن در شتاب‌بخشیدن یا کُندکردن رشد سرمایه‌داری، نظر محققین را به این شکل اقتصادی جلب کرد. این‌بار پژوهش‌گران به بریتانیا محدود نمی‌شدند و موضوع تحقیق هم مطالعات میدانی در کشورهای مختلف بود. در سال‌های بعد نیز این مطالعات با شدت کم‌تر و به‌شکل پراکنده ادامه پیدا کرد. در ابتدا نگاهی بیاندازیم به بحث درباره‌ی مفهوم تولید کالایی ساده: برخی مانند موریشیما و کاتا فورس تصور می‌کنند تولید کالایی ساده صرفا مفهوم یا مدلی است برساخته از طرف مارکس و انگلس برای پیوند ارزش‌ها در جلد اول و قیمت‌های تولید در جلد سوم کتاب سرمایه، که فاقد واقعیت تاریخی است. درحالی‌که، در آثار مارکس و انگلس و نویسندگان بعدی مکررا به وجود واقعی مولدین خرد و مستقل و رابطه‌‌ی آن‌ها با تولید کالایی اشاره شده است...

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-1hU

#حسن_آزاد #مارکس #انگلس
#نظریه‌_ارزش #سرمایه‌داری #شیوه‌_تولید

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ نقد مارکس و انگلس بر دموکراسی
▫️ سرشتِ ماتریالیستی درک آن‌ها از خودمختاری

نوشته‌ی: واسیلیس گرولیوس
ترجمه‌ی: دلشاد عبادی

19 اکتبر 2020

🔸 جامعه‌ی پژوهشی تا به امروز، واکاوی‌ای جدی از پس‌زمینه‌ی فلسفیِ برداشت مارکس و انگلس از دموکراسی ارائه نکرده است. این مقاله به‌جای آن‌که فقط بر یک جنبه از درک مارکس و انگلس از دموکراسی تمرکز کند، تلاش می‌کند تحول کلی این مفهوم را در نظریه‌ی سیاسی این دو متفکر روشن سازد. در این مقاله، با ارائه‌ی شواهدی از دل متون این دو متفکر، تلاش می‌کنیم فهمی دقیق از معنای هنجارمند نهفته در پس استفاده‌ی آن‌ها از اصطلاحِ «دموکراسی» به دست دهیم و برای نخستین‌بار، دموکراسی را به سرشت ماتریالیستیِ فلسفه‌ی آن‌ها پیوند زنیم. اصطلاح خودمختاری در تفکر مارکس و انگلس سرشتی ماتریالیستی می‌یابد، به این معنا که در پیوندی مستحکم با شرایط بازتولیدِ جامعه، و از این‌رو، مسئله‌ی مالکیت قرار می‌گیرد. دموکراسی برای این دو، وجهی از پراتیک اجتماعی تلقی می‌شد، شکلی اجتماعی که به سیطره‌ی مهم‌ترین رابطه‌ی اجتماعی، یعنی سرمایه، درآمده است و از این‌رو، هم‌چون دیگر شکل‌های اجتماعیْ شکل‌دهنده‌ی یک فرایند است. در پایان مقاله، درک خود را از دستاوردهای مارکس و انگلس برای بحثِ دموکراسی گوشزد می‌کنم؛ درکی که متمایز است با آثار دیگر مفسرانی که یا رویکرد مارکس به دموکراسی را نفی می‌کنند، یا هم‌چون نِگری و به‌رغمِ ادعای ادامه‌ دادنِ مسیر مارکس، دچار بدفهمی از سرشت ماتریالیستیِ آن هستند.

🔸 چرا نقد مارکس از دموکراسی را برای فیلسوف سیاسیِ معاصر مهم می‌دانم؟ از این‌رو که در مجموعه‌آثار مارکس و انگلس، می‌توانیم پس‌زمینه‌ی فلسفی‌ای بیابیم که به ما می‌فهماند پیش‌فرضِ دموکراسی، براندازیِ نظام سرمایه‌داری است. ماتریالیسم تاریخی و برداشت ماتریالیستی‌اش از خودمختاری، دلایل مستحکمی به دست می‌دهد که بنا به آن می‌توان مطالبه‌ی براندازیِ نظام سرمایه‌داری را، مطالبه‌ای ذاتاً دموکراتیک، و گامی ضروری در جهتِ استقرار دموکراسیِ واقعی بدانیم.

🔸 از نظر من انتقادی که تلاش برای پیش‌بینیِ آینده را به مارکس و انگلس نسبت می‌دهد، انتقاد بِجایی نیست، چراکه پس‌زمینه‌ی فلسفیِ درک آنان از دموکراسی را نادیده می‌گیرد، یعنی این واقعیت که مارکس دقیقاً از آن‌رو که باور داشت آینده پیش‌بینی‌پذیر نیست، هیچ جزئیاتی درباره‌ی جامعه‌ی سوسیالیستی آینده به زبان نیاورد. پاسخی که می‌توان به این دست انتقادات داد از این قرار است که این انتقادات درکی از سرشت سلبیِ دیالکتیک مارکسی ندارند: یعنی این امر که مارکس تمایلی به وحدت نداشت [و قصد نداشت این انتقادات سلبی را با پیش‌بینی‌هایی ایجابی وحدت بخشد]. علاوه‌براین، اگر او به قسمی ضرورت تاریخی باور داشت، چرا می‌بایست همراه با انگلس، این چنین از جان‌ودل تلاش می‌کردند و هزاران صفحه مطلب به نگارش درمی‌آوردند.

🔸 باید گفت که طبق نظر مارکس و انگلس، برابری صرفاً برابری در مقابل قانون نیست، بلکه از آن مهم‌تر، برابری عبارت است از برابری در حق تصمیم‌گیری در باب این مسئله که هم‌یاری انسانی به چه ترتیبی باید ساختار یابد تا نیازهای اولیه‌ی انسانی را پاسخ دهد. در بستر چنین تفسیری، تلاش کردم به شیوه‌ای روشن‌تر و انضمامی‌تر از پیش، آشکار سازم که رابطه‌ی بین مفاهیمِ دموکراسی و خودمختاری و سرشتِ ماتریالیستیِ فلسفه‌ی مارکس به چه ترتیب است. رمزگشایی از تمامیِ مفاهیمِ روابط انسانی، مارکس و انگلس را قادر ساخت که راه تازه‌ای را به نظریه‌ی دموکراتیک بگشایند که دموکراسی را به «مسئله‌ی اجتماعی» پیوند می‌زند، یعنی به پرسش کشیدنِ اعتبارِ نهادِ مالکیتِ خصوصی. این همان نهادی است که امروزه باید با استدلالی دموکراتیک و مبتنی بر شالوده‌ای ماتریالیستی به پرسش کشیده شود.

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-1Np

#واسیلیس_گرولیوس #دلشاد_عبادی
#مارکس #انگلس #جامعه‌ی_بدیل #دمکراسی #دیکتاتوری_پرولتاریا
👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ نامه‌ای از انگلس به مارکس
▫️ به‌مناسبت 28 نوامبر- دویستمین سالگرد زادروز
انگلس

ترجمه‌ی: کمال خسروی

27 نوامبر 2020

🔸 تو، صدایت از جای گرم درمی‌آید. در جای نرم و گرم دراز کشیده‌ای، داری با مناسبات زمین‌داری در روسیه، به‌خصوص رانت زمین به‌طور کلی، کلنجار می‌روی و هیچ چیز نه مزاحمت می‌شود و نه کارت را قطع می‌کند، درحالی‌که من باید روی نیمکتی خشک و سفت بنشینم، شرابِ سرد سر بکشم، صدبار کارم را قطع کنم و پنبه‌ی این دورینگِ ملال‌آور را بزنم. در این فاصله به‌نظرم می‌رسد چاره‌ی دیگری جز تن‌دادن به مناقشه‌ای قلمی [با دورینگ]، که البته آخر و عاقبتش معلوم نیست، وجود ندارد؛ بعلاوه ستایش‌نامه‌ی دوست گرامی جناب موست درباره‌ی «درس‌های فلسفه»ی دورینگ به من نشان داده است، حمله را باید از کجا شروع کنم. این کتاب را هم باید در بررسی‌هایم وارد کنم، چون در بسیاری از نکات کلیدی، جنبه‌ها و پایه‌های سست استدلال‌هایی را که در کتاب «اقتصاد» [دورینگ] به‌کار رفته‌اند، بهتر برملا می‌کند. البته از آن‌چه علی‌القاعده فلسفه نامیده می‌شود، یعنی منطق صوری، دیالکتیک، متافیزیک و از این قبیل، ابداً چیزی در آن نیست؛ از قرار بیش‌تر معرفت‌شناسیِ عامی را معرفی می‌کند که در آن، طبیعت، تاریخ، جامعه، دولت، حقوق و غیره، ظاهراً در پیوستار درونی‌شان بررسی شده‌اند. مثلاً، دوباره بخش کاملی دارد که در آن جامعه‌ی آینده، یا باصطلاح جامعه‌ی «آزادِ» آینده، با چند صفحه درباره‌ی اقتصاد، توصیف شده‌ است؛ حتی شامل تعیین و تعریف برنامه‌ی درسیِ مدارس ابتدایی و متوسطه در آینده. خلاصه مقدار مفصلی بدیهیات پیش پا افتاده در شکلی باز هم سطحی‌تر از کتاب اقتصاد [دورینگ]؛ با این ‌دو کتاب روی‌هم‌رفته می‌توان حرف‌های این مردک را از این لحاظ نیز افشا کرد. در مورد رویکرد حضرات اجل به تاریخ ــ چون [به زعم آن‌ها] هر رویکردی تا پیش از دورینگ، مسلماً بُنجُل بوده است ــ کتاب کذایی این ارجحیت را دارد که به روایت از آن می‌توان عبارات نخراشیده‌اش را نقل کرد. خلاصه حالا این‌ را هم در دستورِ کار دارم. برنامه‌ام حاضر و آماده است. در آغاز کار، کاملاً واقع‌نگرانه و ظاهراً جدی به این اباطیل می‌پردازم، سپس، هرچه اثبات چرند‌بودن آن‌ها از یک‌سو و بداهت عوامانه‌شان از سوی دیگر بیش‌تر و بیش‌تر می‌شود، زبان نوشته نیز تند و تیزتر می‌شود و آخر کار رگبار تگرگ بر سرش می‌بارد. این شیوه، هم بهانه‌ی «بی‌رمقیِ» [انتقاد] را از دست موست و شرکا می‌گیرد و هم پوستی از سر دورینگ می‌کَنَد. این آقایان باید ببینند که ما برای برآمدن از عهده‌ی چنین مردمانی، فقط یک روش و منش نداریم...

🔹متن کامل این نامه را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-1QK

#مارکس #انگلس #دیالکتیک #آنتی_دورینگ
#کمال_خسروی

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ انگلس: دشمن داخلی؟
▫️ بررسی کتاب «فریدریش
انگلس و دیالکتیک طبیعت» کان کانگال

نوشته‌ی: کامیلا رویل
ترجمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی: کاووس بهزادی

9 آوریل 2022

🔸 آیا فریدریش انگلس «دشمنی داخلی» بود که لطمه‌ی بنیادینی به مارکسیسم زد؟ آیا او با تلاش برای کاربست اصول مارکسیستی برای واکاوی طبیعت مرتکب اشتباه شد و درنتیجه مارکسیسم را به فلسفه‌ای جزمی بدل کرد؟ این موضوع یکی از طولانی‌ترین مسائل مشاجره‌برانگیز در میان مارکسیست‌ها در اثنای سده‌ی بیستم بود که تا سده‌ی بیست و یکم به ‌درازا کشید. همان‌طور که کان کانگال خاطرنشان می‌کند، دیالکتیک طبیعت انگلس در مرکز این مباحثات قرار داشت. کانگال آشکارا این کتاب را مشاجره‌برانگیزترین کتاب مارکسیستی قلمداد می‌کند و مدعی‌ست که «کتاب دیگری» را نمی‌شناسد «که موضوع بزرگ‌ترین تنش‌ها و آشفتگی‌ها بوده باشد.»

🔸 انگس در سال 1873 کار پیرامون دیالکتیک طبیعت را آغاز کرد. او گزیده‌برداری‌های گسترده‌ای پیرامون موضوعاتی نظیر الکتریسیته، مغناطیس و واکنش‌های شیمیایی با هدف نگارش کتابی در این مباحث انجام داد. چنین اثری می‌توانست نشان دهد که آن نوع روش‌شناسی دیالکتیکی که مارکس برای مطالعه‌ی علم اقتصاد در سرمایه به کار برده‌ بود، برای فهمیدن علوم طبیعی ضروری است. با وجود این‌که انگلس چند مقاله‌ی طولانی و دو طرح برای این پروژه (یکی در سال 1878 و دیگری در سال 1889) تهیه کرد اما در زمان حیاتش نتایج این پژوهش را منتشر نکرد. در عوض این متن برای نخستین‌بار در سال 1925 حدود 30 سال پس از مرگ نویسنده‌اش توسط موسسه‌ی مارکس ـ انگلس در مسکو با عنوان طبیعت ـ دیالکتیک به‌جای دیالکتیک طبیعت منتشر شد.

🔸 مباحثات پیرامون دیالکتیک طبیعت پیامدهایی فراتر از آن‌چه انگلس درباره‌ی علم می‌اندیشید داشت؛ این دیگر یک بحث سیاسی بود. این موضوع به‌ویژه طی دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ مبرهن شد. چندین نظریه‌پرداز، که بسیاری از آن‌ها با چپ نو مرتبط بودند، به مارکسیسم علاقه‌مند بودند اما ـ به‌نحوی قابل‌درک ـ می‌خواستند از میراث رفرمیسم و استالینیسم گسست کنند. این امر آنان را به جست‌وجوی خاستگاه‌های ایده‌های استالینیستی نزد خود بنیان‌گذاران مارکسیسم سوق داد. نتیجه اغلب این بود که انگلس صورت‌بندی‌های جبرباورانه‌ی مساله‌برانگیزی را مطرح کرده که در تقابل با تاکیدات «انسان‌باورانه‌»‌ی مارکس بر کُنش‌گری قرار داشتند. بدین‌ترتیب انگلس مقصر اشتباهات انجام شده بود. همان‌طور که کانگال تاکید می‌کند، نسبت دادن کاستی‌های آشکار مارکسیسم به انگلس نه فقط منجر به بدگمانی به او شد بلکه به این نتیجه‌گیری معکوس انجامید که خود مارکس اشتباه‌ناپذیر بود ــ طنزی تلخ چرا که خود این اندیشمندان تلاش کرده بودند از قهرمان‌پرستی کیش‌مانندِ مارکس اجتناب کنند. گاهی اوقات گفته می‌شود که مباحث پیرامون انگلسْ مارکسیست‌ها را به دو دسته تقسیم کرده است: مارکسیست‌های «غربی» که او را رد می‌کنند و مارکسیست‌های «شوروی» که از او دفاع می‌کنند، اما کانگال به‌درستی از این تمایزها انتقاد می‌کند، زیرا این تمایزها مبتنی بر این فرض هستند که این برچسب‌ها معرف گروهی همگن است.

🔸 هم طرفداران و هم منتقدان انگلس این مساله را نادیده می‌گیرند که چرا انگلس می‌خواست درباره‌ی طبیعت بنویسد. در عوض آن‌ها گرایش به مبنا گرفتن این فرض دارند که انگلس به دلیل سمت‌وسوی افکارشْ این کار را آغاز کرد، حال فرقی نمی‌کند که طرفداران و منتقدانش این سمت‌وسو را انحراف از مارکسیسم ارزیابی کنند یا تکمیل و ادامه‌‌ی آن. با این‌حال کانگال از اهداف انگلس برای کار روی این پروژه صحبت می‌کند. او می‌کوشد به‌جای تفسیر این اثر از چشم نسل‌های ویراستاران و مفسران بعدی، بگذارد خود انگلس پیرامون اهدافش صحبت کند. او برخلاف سایر شرکت‌کنندگان در بحث پیرامون انگلس برآن است این واقعیت را جدی بگیرد که دیالکتیک طبیعت در زمان حیات انگلس اثری ناقص بود؛ بنابراین مقاصد انگلس در واقع الزاماً با متن این اثر هم‌خوانی ندارند...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2UI


#کامیلا_رویل #کان_کانگال #کاووس_بهزادی
#انگلس #دیالکتیک_طبیعت
👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ رد یا پذیرش ناسیونالیسم
▫️ بحثی درباره‌ی مبارزات مارکس و
انگلس با ناسیونالیسم در دهه‌های 1840 تا 1880

29 مارس 2022

نوشته‌ی: میخال کاسپرژاک
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی

🔸 رابطه‌ی مارکسیسم و ناسیونالیسم آشفته است. مارکسیسم ضمن آن‌که از لحاظ نظری می‌کوشید تا ناسیونالیسم را هم‌چون محصول گذرای سرمایه‌داری رد کند، در عمل اغلب از جاذبه‌اش بهره‌برداری و از مجموعه‌ی گسترده‌ی نهادی ناسیونالیسم استفاده کرده است. گفت‌وشنود دشوار و پردست‌اندازِ این دو پیکربندی ایدئولوژیک تا حد زیادی ریشه در کارل مارکس و فردریش انگلس دارد که از ارائه‌ی اظهارنظری قطعی در‌باره‌ی مسئله‌ی ملیّت غفلت کردند. مقاله‌ی کنونی سیر تحول مفهوم‌بندی مسئله‌ی ملیّت را از نظر مارکسیسم دنبال می‌کند: تغییری آهسته از رد آشکار ناسیونالیسم به پذیرش ویژگی‌های ترقی‌خواهانه و پیچیدگی‌ها، گونه‌گونی‌ها و تأثیرات آن. ما در این مقاله به بازارزیابی دیدگاه‌های مارکس و انگلس درباره‌ی مسئله‌ی ملیّت می‌پردازیم که از انکار صریح تا پذیرش و کاربرد محدودِ آن گسترده است. این مطالعه پس از شناسایی عواملی که درک آنان را از مسئله‌ی ملیّت شکل داد، تحلیلی را از تکامل این نگرش‌ها از دهه‌ی 1840 تا 1860 ارائه می‌دهد. هدف ما این است که نشان دهیم چگونه احکام نظری مارکس و انگلس به تمایلشان برای کنش‌گری آغشته بود. نظراتشان انعطاف‌ناپذیر نبود، بلکه در واکنش به شرایط متغیر در اواسط سده‌ی نوزدهم تکامل یافت.

🔸 آیا مارکس و انگلس بسیاری از پیچیدگی‌های ناسیونالیسم را درک کردند؟ مسلماً آنان نیز مانند اغلب معاصران روشنفکرشان این پیچیدگی‌ها را درک نکردند. با این همه، چنان‌که در ادامه‌ی مطلب روشن خواهد شد، آنان قدرت ناسیونالیسم را تشخیص دادند. آنان به قدرت نهادهای متعدد دولت، نیروی بسیج ملت برای هدفی مشخص و میان‌کنش توده‌ها و نخبگان اذعان داشتند. هدف مطالعه‌ی حاضر سه‌گانه است: یکم، ارائه‌ی بینشی درباره‌ی تاریخ‌نگاری موجود درباره‌ی رویکرد مارکس و انگلس به ناسیونالیسم. دوم، شناسایی معیارهای خاصی که درکشان را از ناسیونالیسم مشخص می‌کند. و سرانجام، ترسیم سه مرحله از تحول اندیشه‌ی آنان درباره‌ی ناسیونالیسم.

🔸 تحولات 1848 نتوانسته بود به هیچ یک از اهدافی که مارکس و انگلس متصور بودند دست یابد: نه ایتالیا متحد شده بود نه آلمان. سلسله‌های سلطنت مطلقه در قدرت باقی ماندند و دموکراسی همچنان به اروپای غربی محدود بود. از اواخر دهه‌ی 1840 به بعد، مارکس و انگلس دیگر هرگز به اندازه‌ی نوشته‌های اولیه‌‌ی خود به ناسیونالیسم توجه نکردند. با این حال، نگرششان ایستا نماند، خاصه که با برخی از پرسش‌های اساسی بی‌وقفه کلنجار می‌رفتند. آیا بافتار ملی پیش‌نیازی برای آگاهی طبقاتی است؟ آیا امر ملی و اجتماعی را می‌توان به طور خودجوش در حرکت انقلابی ترکیب کرد؟ آیا ستم ملی یک ضرورت قابل‌توجیه پیشرفت تاریخی است؟ در سراسر دهه‌های 1850 و به‌ویژه از دهه‌ی 1860 به بعد، مسائل جاری و سرشت متغیر طبقه‌ی کارگر نگرش مارکس و انگلس را به ناسیونالیسم تغییر داد.

🔸 مارکس نقش سازنده‌ی ناسیونالیسم را به رسمیت شناخت: پیرامون (مثلاً ایرلند یا هند) می‌توانست به محرک تعیین‌کننده‌ی انقلاب در کلان‌شهرها (مثلاً انگلستان) تبدیل شود. مارکس و انگلس در خلال دهه‌ی 1850 معتقد بودند که انقلاب فقط در کشورهای پیشرفته‌ی اروپا برپا خواهد شد. آنان در اواخر دهه‌ی 1860 و به‌ویژه پس از شکست کمون پاریس پذیرفتند که راه‌های میان‌بر به سوسیالیسم از پیرامونْ در بافتارهای عقب‌مانده‌تر امکان‌پذیر است. مردمان توسعه‌نیافته در مستعمرات (به‌ویژه هند و چین) می‌توانند بشکه‌ی باروت انقلابی اروپا را منفجر کنند...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3ru

#میخال_کاسپرژاک #حسن_مرتضوی
#مارکس #انگلس
#ناسیونالیسم
#دولت_ملت

👇🏽

🖋@naghd_com