نقد
3.26K subscribers
198 photos
17 files
780 links
نقد اقتصاد سیاسی- نقد بتوارگی- نقد ایدئولوژی

بهترین، انقلابی‌ترین و نبوغ‌آمیزترین نظریه، بدون پیوند اندام‌وار با نبض، متن و کنشگران یک جنبش اجتماعی و سیاسیِ واقعی، به‌طور بلاواسطه، هیچ هوده‌ای ندارد.

www.naghd.com

Naghd.site@gmail.com
Download Telegram
🔹 نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ سیاست: دیالکتیکی بیان‌گریز

سخنرانی: آلن بدیو
ترجمه‌ی: مهدی فیضی

‏10 اوت 2021‏

🔸 فکر می‌کنم که امروز، پس از قرن گذشته، بتوانیم [؟] از یک سیاستِ انقلابیِ کلاسیک سخن بگوییم. و تز من این است که ‏ما فراسوی آن سیاستِ انقلابیِ کلاسیک هستیم. به اعتقادِ من مهم‌ترین مشخصه‌ی آن سیاست، همان چیزی است که من ‏دیالکتیکِ بیان‌گر می‌نامم. بی‌شک، همان‌طور که اسلاوی ژیژک پیش از ظهر گفت، پیکارِ سیاسی و قیام، انقلاب و مانند آن، ‏در تصور کلاسیک نیز معلول‌های ساختاری نیستند: آن‌ها لحظه هستند، و ما باید لحظه را دریابیم، شرایط‌مان را نام ببخشیم، و ‏از این قبیل. اما سرانجام، لحظه، پیکارِ سیاسی، تضادهای اجتماعی را بیان می‌کند و تمرکز می‌دهد و به همین دلیل است که ‏خیزش می‌تواند منحصراً تکین و عام باشد: منحصراً تکین، چرا که لحظه است، لحظه‌ی محض، و عام است، زیرا عاقبت این ‏لحظه، عمومیتِ تضادهای بنیادین را بیان می‌کند.‏

🔸 می‌دانید که مارکس بشریت را در جنبشِ رهایی حقیقی‌اش «بشریت نوعی» می‌نامید؛ و «پرولتاریا»، نامِ «پرولتاریا»، نامِ ‏امکان‌پذیریِ بشریتِ نوعی در یک شکلِ ایجابی است. در اندیشه‌ی مارکس، «نوعی» صیرورتِ کلیتِ بشریت را نام می‌دهد، ‏و نقش تاریخی پرولتاریا آزادکردنِ شکلِ نوعی آدمی است. پس در اندیشه‌ی مارکس حقیقتِ سیاسی در جانبِ عام‌بودگی است و ‏نه در جانبِ خاص‌بودگی. مسئله‌ی این حقیقت میل، ابداع و خلاقیت است و نه قانون، ضرورت و حفاظت. پس، کوهن ـ همانند ‏مارکس ـ به ما می‌گوید که عام‌بودگیِ محضِ چندینگی، عام‌بودگیِ محضِ مجموعه‌ها، نه در جانب تعریف صحیح، توصیف ‏خالص، بلکه در جانب نابرساختنی‌بودن است. حقیقتِ مجموعه‌ها نوعی است.‏

🔸 و در واقع، وقتی که جهان گیج و کُند و راکد است، چنان‌که امروز هست، ناگزیر باید باور نهایی‌مان را با یک رویای ‏باشکوه تقویت کنیم. مسئله‌ی جوانان شهرها، در پاریس و [جاهای دیگر]، فقدان رویا بود. این هرگز معضلی ‌اجتماعی نیست، ‏بلکه فقدان رویای بزرگ برای داشتن باور واقعی است. پس ایمان نهایی به حقایق نوعی، امکان نهایی به‌منظور تقابل خواست ‏نوعی با امیال بهنجار، این نوع از امکان و ایمان نهایی به این نوع از امکان، به حقایق نوعی، باید رویای جدید ما باشد. و ‏چه‌بسا سختی کار این باشد که باید رویای بزرگی را بدون نام خاص بیابیم. این اعتقاد من است، من نمی‌توانم این نکته را ‏به‌دقت اثبات کنم. مسئله‌ی رهبری و مانند آن: چه‌بسا مجبور شویم رویایی را بیابیم که رویای بزرگ این لحظه نیست، لحظه‌ی ‏تاریخی توده‌ها ذیل یک نام خاص، و امکان برخورد با طبقه‌ها ذیل نام خاص. و این امکان، نه نام خاص که خود رویاست، اما ‏در قرن گذشته همه‌ی گرایش‌های رویا‌گونه‌ی بزرگ در میدان سیاست با نام‌های ‌خاص همراه بوده‌اند. فکر می‌کنم امروز مسئله ‏سرزنش‌کردن رویا نیست ـ زیرا بدون رویای بزرگْ ایمانِ نهایی و سیاستِ بزرگ نخواهیم داشت ـ بل چه‌بسا داشتنِ رویایی ‏بدون نام‌های ‌خاص باشد. پس گرایش دیگری، میان توده‌ها، طبقه‌ها، احزاب و نظایر آن را خواهیم داشت. پس ترکیب دیگری ‏از میدان سیاست را خواهیم داشت: زیرا یک رویای بزرگ همواره چیزی نظیر نام یک ترکیب تازه، از میدان سیاست است. و ‏رؤیای بزرگ کمونیسم، سرانجام، رؤیای بزرگی که از میان تضاد طبقاتی توده‌ها به نام‌های ‌خاص می‌رسد، یک ترکیب است، ‏یک ترکیب فضایی میدان سیاست، ترکیبِ انقلابیِ کلاسیکِ میدانِ سیاست است. و ما نیز باید یک رویای تازه بیابیم، ایمان ‏نهایی‌مان را به امکانِ محلّیِ یافتنِ چیزی نوعی بیابیم.‏

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید: ‏

https://wp.me/p9vUft-2qe

#آلن_بدیو #مهدی_فیضی
#مارکس #هستی‌شناسی_اجتماعی #پرولتاریا #دیالکتیک
👇🏽

🖋@naghd_com‏ ‏
🔹 نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ کمون پاریس: مارکس، مائو، فردا‏

نوشته‌ی: آلن بدیو
ترجمه‌ی: آراز امین ناصری ‏

‏7 نوامبر 2021‏

📝 توضیح مترجم: در این مقالۀ کوتاه، بدیو با ارجاع به تجربۀ کمون پاریس و تداوم تاثیرات آن در مبارزات جنبش‌های ‏کمونیستی از آنزمان، خصوصا تجارب فرانسه، شوروی و انقلاب چین به مبارزانِ این نبرد، در مورد اتکا به ظرفیت‌های نهاد ‏دولت، دولت-حزب از آن نوع که در سوسیالیسم قرن بیستم تجربه شد و ادغام در سیاست پارلمانی هشدار می‌دهد. او ما را به ‏ضرورت تفکر در ابداع شیوه‌های بدیل خودگردانی کارگری و تحقق شکلی واقعا سازگار با سوسیالیسم از دیکتاتوریِ پرولتاریا ‏در فاصله بین انقلاب و تثبیت نظم کمونیستیِ جدید فرا می‌خواند. شاید با نگاه به گذشته، خوشبینی بدیو نسبت به مقطع بین ‏پیروزی انقلاب چین تا تثبیت نهادهای قدرت جدید و در نهایت چرخش علنیِ چین به سمت امپریالیسم ایالات متحده زیر ‏رهبری مائو در بهترین حالت قدری خوش‌بینانه به نظر برسد. و شاید او ما را در ابتدای راهی که بدان فرامی‌خواند، تنها ‏بگذارد. اما در هر صورت او بر تضادی انگشت می‌گذارد و آنرا به عنوان پرسشی بی‌پاسخ به کانون کنکاش فکری ما باز ‏می‌گرداند که به قول خودش برای بیش از صد سال از زمان کمون پاریس با مبارزات ضد سرمایه‌داری همراه بوده است و ‏هم‌چنان در هر بزنگاهِ این مبارزه خود را باز می‌نمایاند.‏

🔸 در طول انقلاب فرهنگی، و به ویژه بین سال‌های 1966 و 1972، کمون پاریس دوباره فعال شد و اغلب توسط ‏مائوئیست‌های چینی در مورد آن صحبت می‌شد. آن‌ها که خود را گرفتار در چنگال سلسله مراتب سفت و سخت حزب-دولت ‏می‌دیدند، به دنبال ارجاعات جدیدی خارج از انقلاب اکتبر و لنینیسمِ رسمی بودند. بنابراین، در تصمیم شانزده ماده‌ایِ اوت ‌‏1966، متنی که احتمالاً بیش‌ترش توسط خود مائو تسه تونگ نوشته شده است، الهام‌گرفتن از کمون پاریس توصیه شده است، ‏به ویژه در مورد انتخاب و فراخوان رهبران سازمان‌های جدیدالتاسیسِ برآمده از جنبش‌های توده‌ای. پس از سرنگونی ‏شهرداری شانگهای توسط کارگران و دانشجویانِ انقلابی در ژانویه 1967، ارگان جدید قدرت، نام کمون شانگهای را برای ‏خود برگزید که اشاره به تلاش برخی از مائوئیست‌ها برای ایجاد پیوند سیاسی با مسائل قدرت و دولت به شیوه‌ای غیر از شیوۀ ‏مورد توصیۀ استالینیستی از حزب دارد.‏

🔸با این‌حال، این تلاش‌ها فاقد بنیانی مستحکم بودند. این را می‌توان در این واقعیت مشاهده کرد که چون قدرت «تصرف» شده ‏بود و انتصاب ارگان‌های جدیدِ قدرت استانی و شهری ضروری بود، نام کمون به سرعت کنار گذاشته شد و عنوان بسیار ‏نامشخصِ کمیتۀ انقلابی جایگزین آن شد. این بی‌بنیانی را می‌توان در بزرگداشت صدمین سالگرد کمون در چین در سال ‌‏1971 هم مشاهده کرد. این‌که این بزرگداشت فراتر از بزرگداشتِ صِرف بود و هنوز عناصر فعال‌سازی مجدد را درون خود ‏زنده نگه داشته بود، در وسعت تظاهرات مردم مشهود است. میلیون‌ها نفر در سراسر چین راهپیمایی می‌کنند. اما کم‌کم پرانتز ‏انقلاب بسته می‌شود که در متن رسمیِ منتشرشده به همین مناسبت مشهود است. متنی که برخی از ما در آن زمان خواندیم و ‏تعداد بسیار کم‌تری از ما آن را حفظ کرده‌ایم و می‌توانیم دوباره بخوانیم (که احتمالا برای چینی‌ها بسیار دشوارتر هم شده باشد). ‏عنوانِ متنِ مورد بحث این است: زنده باد پیروزی دیکتاتوری پرولتاریا! به مناسبت صدمین سالگرد کمون پاریس.‏

کاملاً مبهم.‏

🔸نکتۀ قابل توجه این‌که پاراگراف آغازین این متن فرمولی است که مارکس در زمان خودِ کمون ارائه داده بود: «اگر کمون نابود ‏شود، مبارزه تنها به تعویق می‌افتد. اما اصول کمون ابدی و نابودنشدنی هستند و تا وقتی‌که طبقه کارگر سرانجام به آزادی ‏دست پیدا کند، بارها و بارها خود را نشان خواهند داد.»‏
این انتخاب، تأیید می‌کند که حتی در سال 1971 چینی‌ها معتقد بودند که کمون صرفاً یک برهۀ باشکوه (اما منسوخ‌شده) از ‏تاریخ شورش‌های کارگری نیست، بلکه نمایش تاریخیِ اصولی است که باید دوباره فعال شوند...‏

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید: ‏

‌‎ https://wp.me/p9vUft-2Bd


#آلن_بدیو #آراز_امین_ناصری
#مائوئیسم #کمون_پاریس #انقلاب_فرهنگی
👇🏽

🖋@naghd_com‏ ‏
🔹نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ سـه نفـی‌

نوشته‌ی: آلن بدیو
ترجمه‌ی: مهدی فیضی

21 دسامبر 2022

🔸 چنان‌که می‌دانید، به نظر کارل اشمیت، گوهرِ سیاستْ تمایزگذاریِ آشکارْ میان دوست و دشمن است. اما قطعاً، مسئله‌ی دشوار همانا نسبت میان این دو است، دقیقاً آن‌گاه که تمایزْ روشن و واضح است. حتی در مورد جنگ، مسئله‌ی این نسبت مسئله‌ای پیچیده است. و این پیچیدگی، پیچیدگیِ کنشِ منفیت است. برای مثال، در جنگ [با دشمن] خارجی، شما اغلب باید نیروهای دشمن را نابود کنید و نابودکردن بی‌شک رادیکال‌ترین شکلِ نفی است. اما در بسیاری از جنگ‌های داخلی، روشن نیست که هدفْ نابودی دشمن است، دشمنی که بخشی از کشور شماست، یا فقط چیرگی و تسلط بر آن [دشمن، هدفِ شما] است، همان‌طور که برای مثال در پیکار طبقاتی این گونه است. در این مورد، نفیِ دشمن در شکل رادیکال نابودی نیست، حتی اگر جنگ‌های داخلی گاه بتوانند خونین‌تر و بی‌رحمانه‌تر از جنگ‌های خارجی باشند. مثال دیگر: شما می‌توانید بفهمید که کشوری دشمن شماست، گاهی دشمن در معنای دقیق‌اش، و با این حال شما هم‌پیمانِ این کشور باشید بر علیه دشمنِ دیگری که در حال حاضر خطرناک‌تر است، حتی اگر دشمن نخست شما در آینده خطرناک‌تر باشد. به‌لحاظ تاکتیکی، در جریان جنگ جهانی دوم، آلمان دشمنِ اصلیِ ایالات متحده بود. ایالات متحده نیز هم‌پیمانِ اتحاد جماهیر شوروی بر علیه آلمان بود. اما در واقع، از حیث استراتژیکی، برای ایالات متحده، اتحاد جماهیر شوروی دشمن مهم‌تری بود تا آلمان. شما این‌جا پی‌رفتِ سیاسیِ بسیار پیچیده‌ای دارید، در جایی که یک نفیِ بسیار قوی در کار است که به یک معنا، توسط یک نفی ضعیف‌تر، به زیر کشیده می‌شود.

🔸 اما، تفاوتِ میان این دو نفی و نفی‌های بیش‌تر دقیقاً چیست؟ آیا نفیِ کم‌تر یا بیش‌تر ممکن است؟ آیا «نفی» روشن‌ترین مثال از چیزی مطلق نیست؟ هرچه باشد، نفیْ معنایِ اصلِ مشهور عدم تناقض است. اگر بگویم قضیه‌ی P، چیزی کاملاً متفاوت با قضیه‌ی غیرِ P می‌گویم، یعنی: اگر اولی صادق باشد، دومی کاذب است. این‌جا می‌بینیم که یک مسئله‌ی سیاسی انضمامی می‌تواند در یک چارچوب منطقیِ جدید صورت‌بندی شود، در جایی که واژه‌ی «نفی» معناهای مختلفی دارد، و در جایی که نسبت میان نفی و اثبات می‌تواند به شیوه‌های مختلف نمایش داده شود.

🔸 در دید فلسفی من، در یک جهانِ داده ‌شده، ما چیز تازه‌ای داریم فقط اگر قوانین عقلی یا قراردادیِ این جهان توسط چیزی که رخ می‌دهد، و من آن را یک «رخداد» می‌نامم، از هم گسسته شده یا از آثار متعارفشان بیفتند. به‌وضوح، پیامدهای این رخدادْ نسبتی منفی با قوانین جهان برقرار می‌کنند. به دلایل پیچیده‌ای، چندینگی (multiplicity) یا کثرتِ مرکب از این پیامدها را یک حقیقت، یا یک حقیقتِ رخدادی می‌نامم. پس می‌توانیم بگوییم که یک حقیقت، در معنای نخست، بخشی از جهان است، زیرا مجموعه‌ای از پیامدهای رخدادْ در جهان است، و نه بیرون از آن. اما در معنای دوم، می‌توانیم بگوییم که یک حقیقتْ همانندِ نفیِ جهان است، چراکه خودِ رخداد از قوانین عقلی یا قراردادیِ جهانْ کسر می‌شود. این همه را می‌توانیم در یک حکم خلاصه کنیم: یک حقیقت فراتر رفتن از قانون است. «فراتر رفتن» نخست به این معناست که حقیقت به قانون وابسته است، و دوّم، با این حال، به معنای نفیِ آن قانون است.

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3kt

#آلن_بدیو #مهدی_فیضی #دیالکتیک

👇🏼

🖋@naghd_com‏ ‏