مدیریار | Modiryar
831 subscribers
4.78K photos
669 videos
3 files
4.23K links
پایگاه جامع مدیریت
www.modiryar.com
مدیرمسئول
@mahdiyarahmadi
مشاور
@AhmadNiroomand
• اینستاگرام
https://www.instagram.com/modiryar_com
• ایتا
https://eitaa.com/modiryar
• گپ
https://gap.im/modiryar
لینک احراز ارشاد
http://t.me/itdmcbot?start=modiryar
Download Telegram
مهم‌ترین رازهای جذابیت
پایگاه جامع مدیریار

💢 جذابیت چیست؟

#جذابیت چیزی غیر از زیبایی است‌. شخص می‌ تواند صورت زیبایی نداشته باشد اما بسیار جذاب باشد و هم چنین می‌ تواند بسیار زیبا باشد اما اصلاً جذابیت نداشته باشد. نگران جذابیت و گیرایی خود نباشید. این یک ویژگی کاملاً اکتسابی است که با در نظر گرفتن موارد زیر می توانید بدست آورید:

#ظاهر_آراسته:
تمیز و مرتب باشید، هماهنگی و پاکیزگی شما، ناخودآگاه شما را جذاب می‌کند. مهم ترین مسئله این است که مرتب و در عین حال ساده باشید. نامرتب بودن حتی حرف های قشنگ‌، مثبت و تأثیر گذار شما را خراب می‌ کند.

#سکوت بیشتر:
در سکوت‌، فرد پیرامون خود خلاء ایجاد می‌ کند و هر خلایی‌، جذب را سبب می‌شود. سکوت شما را عاقل‌ تر و قابل اطمینان‌ تر معرفی می‌ کند و زمینه‌ ای برای صمیمیت بیشتر است‌.

• نرم و ملایم #سخن_گفتن:
هنگامی که نرم و ملایم صحبت می‌ کنید افراد را جذب خود می‌ کنید و می‌ توانید بر روی آنها تأثیر بگذارید. آدم‌ های خشن و زود جوش افراد مناسبی برای اطمینان کردن‌، نیستند.

#محترم_بودن:
بی‌ احترامی به خود، به دیگران و بی ادبی در کلام و رفتار همگی از جذابیت می‌ کاهد. شما باید در ظاهر آراسته باشید و در باطن وارسته‌.

#ادب_و_متانت:
افراد مؤدب و متین و محترم بی تردید جذاب اند و این جذابیت از درون موج می‌ زند. مؤدب و موقر باشید، خواهید دید خود به خود جذاب می‌ شوید.

#شوخی_کم:
شوخی فراوان از انرژی ذهنی و جذابیت شما می‌ کاهد چرا که شوخی فراوان به تدریج مرزهای لازم بین افراد را از بین می‌ برد.

#لبخند_همیشگی:
متبسم باشید که تبسم به چهره شما جذابیتی عمیق می‌ بخشد. در تبسم‌، سنگینی، متانت و جذابیت است‌.

#قاطعیت یعنی جذابیت‌:
کسانی که شخصیت قاطع و ارزش‌ های معینی دارند، بی‌ استثنا می‌ توانند افراد جذابی باشند.

#مصمم و با #اعتماد_به_نفس_بالا:
شخصیت‌ هایی جذاب و تأثیر گذارند که بسیار مصمم هستند و اعتماد به نفس دارند.

#داشتن_اهداف_مشخص:
به دنبال اهداف مشخصی بودن و به آنها رسیدن اعتماد به نفس زیادی به ارمغان می‌ آورد و جذابیت در وجود چنین شخصی موج می‌ زند.

#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com

@modiryar
🔺 #افراد_موفق همیشه این دو چیز را روی لب خود دارند؛ لبخند و سکوت.

#لبخند:
لبخند اکثر مشکلات را حل می کند.

#سکوت:
سکوت راهی برای دور شدن از مشکلات بیشتر است.

🔻 #Successful_people always have these two thing on their lips; smile and silence.

#Smile:
Smile solves most of the problems.

#Silent:
Silent is a way for being away from more problems.

@modiryar
📔 عنوان: #من_پیش_از_تو
نویسنده: #جوجو_مویز

🔺 #Me_Before_You
🔻 #Jojo_Moyes


💢 معرفی کتاب "من پیش از تو"

▪️یک رمان عاشقانه نوشته جوجو مویز است. این کتاب نخستین بار در ۵ ژانویه ۲۰۱۲ در بریتانیا چاپ شد. بلافاصله پس از انتشار در سال ۲۰۱۲، این کتاب در صدر پرفروش‌ترین‌های بریتانیا جای گرفت و خیلی زود مورد توجه مجلات و رسانه‌های بین‌المللی قرار گرفت. این کتاب به مدت ۱۲ هفته از جمله کتاب های پر فروش نیویورک تایمز بود. این رمان عاشقانه نه تنها توانست به کتاب بسیار محبوبی در میان خوانندگان تبدیل شود؛ بلکه نظر مثبت اکثریت منتقدین را هم جلب کرد.

💢 جملاتی برگزیده از رمان "من پیش از تو"

▪️دلم واقعاً برایش می‌سوخت. وقتی می‌دیدمش که به بیرون پنجره ماتش برده است، به نظرم غمگین‌ترین فردی آمد که به عمرم دیده‌ام. با #گذر_ایام، دریافتم شرایطش فقط مربوط به اسارت در صندلی چرخدار نیست، نه چون آزادی جسمی‌اش را از دست داده است، بلکه به فهرست بلندبالا و بی‌پایان مشکلات جسمی و روحی‌ای مربوط می‌شود که می‌توانند عواقب بدی در پی داشته باشند. با خودم فکر کردم اگر من جای او بودم احتمالا به همین اندازه احساس درماندگی می‌کردم.
← (صفحه ۷۱)

▪️اگر واقعاً #عاشق کسی هستی وظیفه داری کنارش بمانی؟ به او که افسرده است کمک کنی؟ در بیماری، در سلامت، و در هر شرایطی؟
← (صفحه ۸۵)

▪️هر کسی کیف پولی به عمق #معدن_الماس داشته باشد، می‌تواند هرچیزی را خوشگل و زیبا کند.
← (صفحه ۱۳۸)

▪️می‌گویند وقتی سن آدم کمی بالا می‌رود به گل و گیاه علاقه‌مند می‌شود، و من فکر می‌کنم درست باشد. به احتمال قوی، چیزی است که به چرخه‌ی اصلی #زندگی مربوط می‌شود. رویش دوباره بعد از زمستانی حزن‌انگیز چیزی کمتر از معجزه نیست. نوعی خوشی و شادی که هر سال پیش می‌آید. شیوه‌ای است که طبیعت در پیش می‌گیرد تا درنهایت قدرت نمودهای مختلف باغچه را نشان دهد.
← (صفحه ۱۵۸)

▪️برای اولین‌بار داشتم #لذت می‌بردم که مرکز توجه هستم. شاید بچگانه بود، ولی واقعیت داشت. وقتی می‌دیدم بابا و ویل از دست کارهای من می‌خندند، عشق می‌کردم. وقتی می‌دیدم تمام غذاها و دسرها باب میل من درست شده‌اند، کیف می‌کردم. از این‌که می‌توانستم همان کسی باشم که دوست دارم و خواهرم نیست که مرتبا گوشزد کند که چه کسی هستم، حال می‌کردم.
← (صفحه ۲۵۶)

▪️بدترین نکته درباره‌ی کار #پرستاری آن چیزی نیست که احتمالاً فکرش را می‌کنید. ربطی به بالا و پایین کردن مریض و نظافت ندارد، یا دارو و دستمال مرطوب، و یا بوی همیشگی و محسوس مواد ضدعفونی کننده. حتی این واقعیت هم نیست که اغلب افراد فکر می‌کنند تنها کاری است که از دستتان برمی‌آید. بلکه این واقعیت است که آدم وقتی تمام روز را کنار کسی می‌گذراند، هیچ گریزی از حالت‌های روحی او ندارد، حتی از حالت‌های روحی خودش.
← (صفحه ۳۳۴)

▪️ تفاوت بین تربیت من و تربیت ویل در این بود که کسی مثل او خودش را #شایسته همه‌چیز می‌دانست. به‌نظر من اگر آدم در شرایط او بزرگ شده باشد، با پدر و مادر ثروتمند، در خانه‌ای بزرگ، مدرسه‌های درجه یک و رستوران‌های گرانقیمت، احتمالا این حس را هم دارد که زندگی همیشه بر وفق مراد است و به طور طبیعی جایگاه بالایی در دنیا دارد.
← (صفحه ۳۵۱)

▪️ کسی حاضر نیست حرفی در این مورد بشنود. کسی نمی‌خواهد تو از ترست برایش حرف بزنی، یا از دردت، یا این‌که چه‌قدر می‌ترسی عفونتی پیش بیاید و بمیری. کسی نمی‌خواهد بداند چه‌قدر بد است که دیگر، نمی‌توانی غذایی که با دست‌های خودت پختی، بخوری، هیچ‌وقت نمی‌توانی بچه‌ی خودت را بغل کنی. کسی نمی‌خواهد بداند وقتی توی این #صندلی_چرخدار هستم گاهی دچار ترس از فضای بسته می‌شوم. وقتی فکرش را می‌کنم که یک روز دیگر را باید توی این لعنتی سر کنم، فقط دلم می‌خواهد عین دیوانه‌ها فریاد بکشم.
← (صفحه ۳۶۱)

▪️ دست‌های #ویل دست یک مرد تروتمیز بود؛ زیبا و خوش‌فرم، با انگشتانی چهارگوش. نمی‌شد به آن نگاه کرد و فکر کرد که قدرتی ندارد، این که دیگر هرگز نمی‌تواند چیزی را از روی میز بردارد، دستی را نوازش کند یا حتی مشت کند.
← (صفحه ۴۳۵)

▪️می فهمید چقدر سخت است که #سکوت کنید و هیچی نگویید، در حالی که ذره ذره وجودتان میخواهد منفجر شود؟ تمام راه فرودگاه تا آنجا را داشتم با خودم تمرین می‌کردم که چیزی نگویم. اما واقعا داشتم می‌مردم. ویل سر تکان داد. سرانجام وقتی توانستم حرفی بزنم صدایم بریده بریده و بی‌رمق بود جمله ای که به زبان آوردم تنها حرف خوبی که می‌توانستم بزنم. دلم برایت تنگ شده بود!
← (صفحه ۵۲۱)

#کتابنگار
#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com

@modiryar
مدیریار | Modiryar
 «در حال زندگی کردن» یعنی چه؟ #پایگاه_جامع_مدیریار www.modiryar.com @modiryar
 «در حال زندگی کردن» یعنی چه؟

▪️واقعیت آن است که گذشته گذشته است و آینده هنوز نیامده و آنچه را ما احساس و ادراک می کنیم زمان حال است. با این همه ما کمتر خودمان را در زمان حال می یابیم. یا در فکر اشتباهات گذشته ایم یا در خیال آرزوهای آینده. در زمان حال بودن یعنی تمرکز کامل بر آنچه در لحظه انجام می دهیم یا #احساس می کنیم. اگر چنین باشد هیچ کس از کارش ناراضی نیست احساس #تنهایی و بیهودگی و ملال نمی کند. استرس و اضطراب ندارد. افسرده نیست. غر نمی زند و در یک کلام حالش خوب است. می پرسید چگونه ممکن است؟ با من همراه باشید:

▪️ما وقتی در ذهن مان مکالمه داریم یعنی با خودمان حرف می زنیم حال یا از گذشته یا راجع به آینده. آنچه در حال روی دادن است قابل قضاوت کردن نیست چون قضاوت با فاصله روی می دهد.  وقتی قضاوتی در کار نباشد وقتی ذهن خاموش است یعنی تمام توجه ما معطوف به امری است که در حال روی دادن است می خواهد رانندگی باشد یا انجام دادن کار اداری روزانه مان یا شستن ظروف یا نگاه کردن به اطراف در حین پیاده روی یا خواندن همین این کلماتی که دارید می خوانید. توجه به زمان حال و آنچه در لحظه روی می دهد یعنی در حال بودن و در حال بودن یعنی "حال خوش" یعنی #سکوت_ذهن یعنی "ذهن آگاهی".


#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com

@modiryar
مدل مفهومی سیستمی سکوت سازمانی
#دکتر_حمید_عرفانیان_خانزاده

#سکوت_سازمانی فرایند ناکارآمدی است که هزینه ها و تلاش های صورت گرفته را بی اثر می کند و ممکن است نمودهای متفاوتی داشته باشد؛ مانند سکوت دسته جمعی در ملاقات ها، مشارکت اندک در ابراز ایده و نظرخواهی ها.

وقتی افراد سازمان ترجیح می دهند در برابر مسائل سازمانی سکوت پیشه کنند، این وضعیت به پدیدۀ جمعی تبدیل می شود که به آن «سکوت سازمانی» می گویند.


#مدل_مفهومی
#مدل_مدیریت
#پایگاه_جامع_مدیریار
www.modiryar.com

@modiryar
آرامش
#دکتر_مهدی_یاراحمدی_خراسانی

دیروز علی را دیدم. مدتی از او بی خبر بودم. خیلی خوشحال شدم که اتفاقی دوباره همدیگر را در دانشگاه ملاقات کردیم. انگار رو به راه تر از همیشه بود. راستش علی دوست قدیمی من است. چند سال قبل از همسر اولش جدا شده و مجدد ازدواج کرده بود. در زندگی دوم راضی و آرام بود و مسائل ازدواج قبلی را به کلی پشت سر گذاشته بود. یک فرزند هم دارد. از هر دری با هم سخن گفتیم. کار، زندگی، اوضاع مالی، دانشگاه و .. پرسیدم علی جان حس می کنم شکر خدا این بار اوضاع بر وفق مراد است. خندید و گفت: آره بابا تازه دارم معنای زندگی را می فهمم. همسرم خیلی فهمیده است و درک بالایی از مسائل مختلف #زندگی_زناشویی دارد. گفتم: چطور؟

گفت: در ارتباط با مسائل و #چالش_های_زندگی به جای این که به حاشیه بپردازد به متن اهمیت می دهد، به جای آن که دنبال مقصر بگردد سعی در رفع تقصیر دارد، به جای آن که دنبال عیب جویی و بهانه گیری باشد در پی حمایت کردن و محبت کردن است. خلاصه هر چقدر بار اول اذیت شدم الان راضی ام. مثلاً چند روز قبل خیلی حالم خراب بود. اصلاً حال و حوصله نداشتم. روز بسیار بدی را پشت سر گذاشته بودم. از اول صبح که از خانه بیرون زدم بد بیاری پشت بد بیاری. از آن روزهای خاص که قرا نیست در آن اتفاق خوبی بیفتد یا انسان آرامش داشته باشد. خسته و کلافه مثل روح سرگردان خودم را به سختی به خانه رساندم. حتی نای در آوردن کفش هایم را نداشتم. هر طور بود پنجه پای راست را پشت پاشنه کفش چپ گذاشتم پایم را بیرون کشیدم و کفش را به گوشه ای پرت کردم.

لنگ کفش دیگر را به خاطر ندارم چگونه از پایم خارج کردم. فقط می دانم تا کلید انداختم و داخل شدم فرزندم مثل همیشه به سرعت خودش را به سمت در رساند و هیجان زده شروع به شادمانی کرد. طفلک چون به دلیل مشغله کاری کم همدیگر را می بینیم وقتی زودتر به خانه می آیم حسابی به وجد می آید. از سرو صدای بچه، همسرم متوجه حضور من شد. مثل همیشه فوراً به استقبالم آمد. باور کن نای پاسخ دادن به سلامش را نداشتم به سختی سرم را تکان دادم. از چهره ام حالم را خواند. کیفم را به گوشه ای انداختم و داخل اتاق خودم را روی تخت پرت کردم. پشت سرم آمد. کلامی با من حرف نزد. آن قدر حالم بد بود که نای تکان خوردن نداشتم و به سرعت به خواب رفتم. بعد از چند ساعت به یکباره از خوبی بیدار شدم.

نمی دانستم شب است یا روز. به خودم که آمدم متوجه شدم پشت سرم وارد اتاق شده است. همه چراغ ها را خاموش کرده، جوراب هایم را درآورده، ملحفه را رویم انداخته است و خانه در #سکوت محض بود. از جایم بلند شدم در را که باز کردم به سرعت سراغم آمد گفت: عزیزم خوب خوابیدی؟ هنوز ننشسته بودم به من دمنوش آرامش بخشی داد. حالم خیلی بهتر بود. ازش پرسیدم ببخشید من اصلاً حال خوبی نداشتم نفهمیدم چه کار شد. لبخندی زد و گفت: تو باید بیشتر مراقب خودت باشی خیلی زحمتی می کشی.

گفتم: نمی خواهی بپرسی چه شده است؟ گفت: اگر صلاح بدانی حتماً برایم تعریف می کنی. برای من مهم این است که حالت خوب باشد و در آرامش باشی. هر جا کاری، کمکی از من ساخته بود حتماً خبرم کن. بعد از خوردن دمنوش از سیر تا پیاز ماجراها را برایش تعریف کردم. کلی دلداری و #مشورت داد و دیگر خیلی خوب شده بودم. می دانی رفیق همین که می فهمد کی و کجا چگونه رفتار کند بهترین نعمت است.

🔺منبع: #هفته_نامه_نخست،
🔻پنجشنبه ۹ شهریورماه، شماره ۹۷۷

#تحلیل_مسائل_روز
#پایگاه_جامع_مدیریار

www.modiryar.com

@modiryar
کسی نمی دانست
#دکتر_مهدی_یاراحمدی_خراسانی

قدیم ترها سبک و سیاق #زندگی با امروز فرق داشت. خانواده های بزرگ، خانه های ویلایی با حوض و حیاط و باغچه و اهالی خانه ای که برای هم جان می دادند، کنار هم بودند و همواره از حال هم خبر داشتند. رضا رفیق قدیمی من از آن مردمانی هستند که خانواده ای اصیل، سنتی و بزرگ دارند. روزی برایم از خاطرات قدیم و اوضاع و احوال خانواده اش تعریف کرد. گفت: همه ی ما از حال و هوای هم با خبر بودیم. این که چه گرفتاری ها و مشکلاتی داریم، چه دردهایی ما را عذاب می دهد، چه آرزوهای برآورده نشده ای در دلمان وجود دارد، چقدر پول کم داریم و خلاصه رنج ها و غم های ما چیست؟

البته ما خانواده ای همدل و همگرا هستیم که به شدت به هم کمک می کنیم، پای درد و دل های هم می نشینیم، حال یکدیگر را خوب می کنیم و تا جایی که بشود کم و کاستی های هم را پوشش می دهیم. از قدیم در خانه ی ما رسم بوده است که همه بدون ملاحظه دردها و غم هایشان را می گفتند و همگان خود را شریک می دانستند و برای حل و فصل مشکلات از هم سبقت می گرفتند. این روال و روند هر چند کمرنگ شده و به دلیل زندگی های #آپارتمانی و دور از هم تا حدودی آسیب دیده اما کماکان اصالت خود را حفظ کرده است.

چندی قبل همه در منزل پدری دور هم بودیم و به سیاق قدیم صدای #معاشرت خانوادگی ما تا چند تا خانه آن طرف تر می رفت. همین طور که از هر دری سخنی می گفتیم دیدم خواهرم مثل همیشه بشاش و خوشحال نیست. پرسیدم چیزی شده؟ گفت نه خوبم. به یکباره همه جمع ساکت شدند و حواسشان معطوف به ما شد. گفتم خواهر جان داشتیم؟ مگر می شود در بین ما کسی دردی یا غمی داشته باشد و از خانواده پنهان کند؟ دیدم بغضی کرد و گفت: می دانی داداش مشکل مرا شما نمی توانید حل کنید. جای بابا خالی. کاش هنوز زنده بود.

پاسخی داد که کلام در زبانم قفل شد. برادر بزرگترم گفت: راست می گوید اصلاً بابا یک جور دیگر بود. حمایت و #پشتیبانی و دلگرمی بابا با همه متفاوت بود. هر کسی در این رابطه حرفی زد و انگار داغ دلمان تازه شده باشد همه از حمایت ها و حضور پدر تعریف کردیم. در هیاهو و سر و صدای اهالی خانه به فکر فرو رفتم. با صدای خواهرم به خود آمدم گفت: دارم حرف می زنم حواست کجاست؟ گفتم ببخشید داشتم فکر می کردم. پرسیدم: بچه ها کسی از شما دردی، رنجی، غمی، درد دلی، سخنی از تورم، سختی زندگی، خواسته ای، نیازی چیزی از بابا شنیده اید؟

همه به هم نگاه کردیم و #سکوت. کسی از دردهای بابا خبر نداشت، کسی نمی دانست او چه آرزوهایی دارد، برعکس همه ی اهل خانه هیچ وقت بابا غم هایش را با ما شریک نشد، بابا در سخت ترین شرایط هم خودش را کنترل می کرد و کسی از ما حتی اشک او را ندید، اجازه نمی داد آب توی دلمان تکان بخورد، بابا که بود احساس خیلی خوبی داشتیم مثل آن که تکیه بر کوه کرده ایم. این جریان باعث شد دوباره من و خانواده ام به یاد آوریم دیگر بابا نداریم و زندگی بدون او بسیار سخت تر و تلخ تر از گذشته شده است.

کسی جایش را پر نمی کند و #مرهمی التیام بخش فقدان او نیست. بعد نگاهی به من کرد و گفت: تو که اهل قلمی و این طرف و آن طرف می نویسی مطلبی برای کسانی که پدرانشان در قید حیات هستند بنویس و به صورت جدی به آن ها یادآوری کن تا هستند قدر این نعمت تکرار نشدنی و بزرگ را بدانند. هر چند این جمله ظاهری کلیشه ای دارد ولی حتی اگر هر روز تکرار شود باز هم کم است.

🔺منبع: #هفته_نامه_نخست،
🔻چهارشنبه ۳ بهمن ماه ۱۴۰۲، شماره ۹۹۸

#تحلیل_مسائل_روز
#پایگاه_جامع_مدیریار

www.modiryar.com

@modiryar