کلاس شاهنامه مسکوب
18.8K subscribers
75 photos
21 videos
19 files
64 links
کلاس‌های شاهنامه شاهرخ مسکوب به ابتکار خانم سرور کسمایی از ژوئن ۲۰۰۲ تا ژوئیه ۲۰۰۴ در پاریس برگزار می‌شد.

نسخه شنیداری این کلاس‌ها که در وبسایت رادیو بین‌المللی فرانسه موجود است در این کانال بازنشر خواهد شد.

فهرست جلسات:
t.me/meskoob_shahnameh/104
Download Telegram
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب

گفتار پنج، آفرینش
(بخش سه)


🔵یکی از نکات بسیار زیبا و باریک اساطیر ایرانی که متاسفانه ‌آن‌طور که باید به ‌آن پرداخته نشده، مسئله اندیشه است. در اساطیر ایران انسان به جهان می‌آید برای ‌آنکه در نبرد با بدی دستیار خدا باشد. آفرینش نیز برای همین روی می‌دهد و اهورامزدا این جهان را‌ که رزمگاه نیکی و بدی است، برای پیروزی بر اهریمن می‌آفریند. اما این پهنه گسترده نبرد و کارگاه سرنوشت هستی، چگونه در وجود ‌آمد؟

🔸پیش از ‌آفرینش اهورامزدا همه‌اگاه است، اما این ‌آگاهی بی‌جنبش است. او سرور دانا و خردمند است. خرد (توانایی اندیشیدن و دانستن) در ذات اوست. دانایی بدون خرد، دانایی و خدا بدون دانایی، خدا نیست. دانایی بدون خرد اهریمنی است و خدا بدون خرد خدا نیست. (به خلاف اندیشه عرفانی که در آن خدا بدون عشق خدا نیست.) دانستن، بی‌گمان در اندیشیدن هستی می‌پذیرد. باید چیزی را اندیشید تا دانست، نیندیشیده نمی‌توان دانست. اهورامزدا در آگاهی یا دانایی خویش اندیشید و و اهریمن و فرجام کار او را دانست و زمان کران‌مند را آفرید تا آن را پایانی باشد. پیش از آفرینش، اهورامزدا و اهریمن هر دو در زمان اکرانه (بی‌کران) بودند. پس از آنکه اهورامزدا اهریمن را دانست و به وجودش پی برد، برای نبرد با او مینو و گیتی (جهان مادی) را آفرید. هرمزد خدایی خردمند، آگاه و داناست. در این‌جا و در شاهنامه نیز، اینها مفهوم‌های نزدیک به هم و گاه جانشین یکدیگرند. فقط شاید بتوان اندیشیدن را برانگیختن و به کار بردن خرد دانست. از خرد اندیشنده، آگاهی و دانایی پدیدار می‌شود. اهورامزدا پیش از تازش اهریمن، خرد و دانایی کران‌مند و در خود بود... اهورامزدا پس از تاختن اهریمن،به خود آمد و خود را اندیشید. آفرینش به خود آمدن خرد، یعنی «خودآگاهی» و بیداری اندیشه‌ای است که خود را می‌اندیشد. خودآگاهی، به کار بستن دانایی (فعال شدن و از قوه به فعل درآمدن آن) است.

🔸اهورامزدا (به معنی سرور دانا) «همه‌آگاه» است. آگاهی بخرد یا خرد آگاه، «منش» و کشتزار اندیشه اهورامزداست، کشتزاری به فراخی زمان و مکان که در آن بذر اندیشه می‌شکفد و گل می‌کند. می‌توان پنداشت که اهورامزدا پیش از آفرینش اندیشه‌ای نابه‌خود، خاموش و خفته است که با هجوم اهریمن به خود ‌آگاه می‌شود. زیرا لازمه آگاهی به خود، وجود یا دست‌کم تصوری از وجود دیگری است و در اینجا اهریمن آن «دیگری» و انگیزه خویش‌کاری اهورامزداست. آن آگاهی خاموش در به خود‌آمدن و اندیشیدن زندگی می‌یابد و زیستن، یعنی افتادن در دایره زمان. اهورامزدا خدایی «شونده» است نه «باشنده». توانایی او در حال شدن است و تمام نمی‌شود مگر با به سررسیدن تاریخ جهان در «تن‌پسین» و نابودی اهریمن. اهورامزدا زمان‌مند و در نتیجه، خدایی «تاریخی» است.

🎧 @Meskoob_Shahnameh
5
گفتار پنج، آفرینش، بخش 4
شاهرخ مسکوب
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب

گفتار پنج، آفرینش
(بخش چهار)


🎧 @Meskoob_Shahnameh
6👍5
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب

گفتار پنج، آفرینش
(بخش چهار)


🔵اهورامزدا اندیشه‌ای اندیشنده و جهان اندیشه‌ای اندیشیده است. اندیشیدن اهورامزدا، شدن جهان است. جهان از سویی اندیشه پیکرمند (ملموس) و از سوی دیگر، زمان پیکرمند است. زمان از گردش افلاک پیدا می‌شود، یعنی در حقیقت از حرکت مکان بوجود می‌‌آید. وجود افلاک اندیشه زمان را با خود دارد. اما جهان چگونه اندیشیده شد؟ آفرینش به چه ترتیبی انجام گرفت؟ گیتی چگونه هستی یافت؟ سلسله مراتب یا «پایگان» آن چه بود؟

🔸 «اهورامزدا آفرینش را اندیشید و تن خویش را نیکو بکرد.» پس اندیشه زاینده تن اهورامزدا و سرچشمه و خاستگاه جهانی است که در آنیم. به عبارت دیگر جهان، اندیشه بیرونی‌شده و پیکرمند خداست.
در این اندیشه همچنین (مانند زمان بی‌کران) تصوری از مکان ( تن) بی‌کران را می‌توان دریافت که هرمزد خود در آن است. آدمی و آفریدگان نیک، در نهایت از تن خدا بردمیده‌اند، اما به مراتب و درجات: نخست از روشنی «راست‌‌‌‌‌‌گویی» یا اشه پدیدار می‌شود و آنگاه از راستی روشنی بی‌کران و از آن تن بی‌کران. همه آفریدگان از تن بی‌کران بوجود آمده‌اند و این سیری است از مینو به گیتی، از جان به تن و از اندیشه ناب به صلابت سنگ!

🔸 اوستا نخستین آفریدگان اهورامزدا یعنی امشاسپندان هفت‌گانه را چنین برمی‌شمارد:
۱ـ بهمن (وهومَنَ): اندیشه نیک (مظهر مادی آن: گاو و جانوران سودمند)
۲ـ اردیبهشت ( اشه): داد، سامان جهان (مظهر مادی آن: آتش)
۳ـ شهریور (خشتره): پادشاهی آرمانی و نیرو (مظهر مادی آن: فلز)
۴ـ سپندارمذ: بردباری و بخشندگی (مظهر مادی آن: زمین)
۵ـ خرداد (هئوروَتاتَ):تندرستی (مظهر مادی آن: آب)
۶ـ امرداد (اَمِرتاتَ): بی‌مرگی (مظهر مادی آن: گیاه)
۷ـ اهورامزدا، که خود هفتمین امشاسپند است، حاضر در مینو و در گیتی
در بندهش، اهورامزدا ابتدا آفرینش را در مینو به انجام می‌رساند، سپس از روی الگوی آسمانی، گیتی را می‌آفریند. آفرینش از مینو به گیتی، از آسمان به زمین، از عالم بالا به عالم مادی می‌آید. این آفرینش که سیری است از مجرد به منٌجز، این‌گونه سروده می‌شود:
ـ امشاسپندان هفت‌گانه
ـ ایزدان (مهر، سروش، نریوسنگ...)
ـ فروهرهای‌آسمان و زمین، آب و گیاه، آدمی و ستور
ـ مردمان (کیومرث، جمشید، زرتشت...)

🔸 همچنین در آدمی فره که مانند فروهر گوهری مینوی است، پیش‌تر از تن آفریده می‌شود تا در هم‌دستی با خدا خویشکاری دوجهانی خود را به انجام رساند. نبرد کیهانی فروهرها به یاری اهورامزدا به شکست اهریمن می‌انجامد. بی‌یاری آنها، آفرینش ناتمام می‌ماند. در اینجا نیز گوهر مینوی انسان (فروهر) پیوسته به خداست، به خواست خود و برای یاری به او تن‌پذیر می‌شود، به زمین می‌آید و پس از مرگ تن، باز به وی می‌پیوندد.
همان‌گونه که خدا اندیشه‌ای فعال و آفرینش جهان پیدایش و پدیداری این اندیشه است، انسان بودن نیز در بنیاد و از همان دم نخست به اندیشیدن است. خدا با اندیشیدن، خدا می‌شود و انسان با اندیشیدن، انسان.

🎧 @Meskoob_Shahnameh
5👍2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
زمان در من می‌وزد
سیری در جهان شاهرخ مسکوب

از بی‌بی‌سی فارسی

🎧 @Meskoob_Shahnameh
6👍1
گفتار پنج، آفرینش، بخش 5
شاهرخ مسکوب
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب

گفتار پنج، آفرینش
(بخش پنج)


🎧 @Meskoob_Shahnameh
6👍1💯1
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب

گفتار پنج، آفرینش
(بخش پنج)

🔵اهورامزدا جهان را برای مبارزه با اهریمن ‌آفرید. پیش از آفرینش جهان، زمان ‌کران نمی‌شناخت. با آفرینش جهان، زمان کران‌مند نیز به وجود آمد تا نابودی اهریمن را ممکن سازد. در پایان زمانِ کران‌مند و با نابودی اهریمن، اهورامزدا نیز خدای همه‌توانا می‌شود. بدین ترتیب خدا نیز وجودی است تاریخی و دارای سرگذشت؛ سرگذشتی که با سرنوشت اهریمن گره خورده و در دوازده هزار سال به انجام می‌رسد.

🔸از سوی دیگر، با آفرینش جهان، مکان نیز آفریده می‌شود و این آفرینش در زمان انجام می‌پذیرد. بنابراین در فرهنگ ما، مکان زمان‌زده است، یا به عبارت دیگر جهان اسیر زمان است و این ویژگی اندیشه ایرانی است. چنین تصوری از «جهانِ زمان‌زده» را نزد فردوسی ـ مسلمان قرن چهارم هجری ‌ـ نیز می‌یابیم. مقایسه‌ای کوتاه با قرآن و تورات نشان می‌دهد که در این ادیان این‌گونه نیست. پس برای درک میراث فکری فردوسی در شاهنامه، نگاهی گذرا به اسطوره آفرینش در این ادیان می‌اندازیم.

🔸زمان گرانی‌گاه، مرکز و محیط عالم اندیشه شاعر ماست. و چهار صد سال مهلت ناچیزی است تا باورهای سخت‌جانِ کهنه که آشکار و پنهان در بن جان قوم یا ملتی ریشه دوانده بود، از خاطر زدوده شود. حتی امروز هم هزار سال پس از فردوسی، هنوز پاره‌ای از پندارها و باورهای باستانی همچنان در کنه ضمیر ما لانه کرده است. نمونه‌های آن بی‌شمارند.

🔸در اساطیر ایرانی و در دین مزدیسنی، انسان دیرتر از موجودات دیگر آفریده می‌شود. در مقدمه شاهنامه نیز همین باور از آفرینش انسان را می‌بینیم. در وصف انسان، فردوسی می‌نویسد:

نخستینِ فطرت پسینِ شمار
تویی، خویشتن را به بازی مدار

زمان مسلط است بر مکان یا به تعبیری دیگر مکان اسیر زمان است. همین درک از زمان دنیوی را در فردوسی می‌بینیم که به عنوان چرخ یا سپهر ازش یاد می‌شود:

جهانا چه بد مهر و بد گوهری
که خود پرورانی و خود بشکنی

🔸در اندیشه اساطیری ما، زمان مانند خون در هر موی‌رگ جهان روان است. از همین رو، آمدورفت ماه و خورشید و ستارگان، سپهر گردنده، گردون گردان و چرخ که نماد و نشان‌دهنده گردش زمان‌اند و مانند اینها، اشاره به گیتی و نام‌هایی است که جهان بدان نامیده می‌شود. چرخ در گردشِ خود ما را می‌آورد و می‌برد. پس این جهان و تن زنده که گیتی ماست، نیز اسیر گردش چرخ است.

🎧 @Meskoob_Shahnameh
6👍1
گفتار پنج، آفرینش، بخش 6
شاهرخ مسکوب
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب

گفتار پنج، آفرینش
(بخش شش)


🎧 @Meskoob_Shahnameh
6
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب

گفتار پنج، آفرینش
(بخش شش)

🔵در مطالعه شاهنامه باید بدانیم که درک شاعر از خدا چگونه است، تصورش از انسان کدام است، دریافتش از رابطه خدا با آدمی به چه شکل است و این‌همه، چگونه جهانی را در اثر رقم می‌زند. برای دست یافتن به چنین درکی است که بازبینی موجزی از داستان آفرینش در بندهش، قرآن و تورات ضروری به نظر می‌رسد.

🔸در دوران آمیختگی که ما در آن به‌سرمی‌بریم، جهان اندیشه پیکرمند اهورامزدا و اهریمن و نیز رهرو راهی است مقدر در زمانی معین. بنا بر بندهش، زمان «نیرومندتر از هر دو آفرینش است: آفرینش هرمزد و نیز آن اهریمن... زمان یابنده جریان کارهاست... زمان از آگاهان آگاه‌تر است... به زمان است که خانمان برافگنده شود... کس از مردمان میرنده از او رهایی نیابد، نه اگر به بالا پرواز کند، نه اگر به نگونی چاهی کند و در نشیند و نه اگر زیر چشمه آب‌های سرد فروگردد.»

🔸چنین تصوری از جهانِ «زمان‌زده» را در شاهنامه فردوسی ـ مسلمان قرن چهارم هجری ـ نیز می‌یابیم. مزدیسنا و اسلام ـ با وجود همه تفاوت‌ها در بینش و دریافت و پیامدها ـ هر دو به خدایی فراتر از هستی این‌جهانی، به آفرینش، پیامبر و کتابی آسمانی،‌¬ گوهر ایزدی انسان، ناپایداری دنیا و معاد باور داشتند. و این خواه‌ناخواه، کار رخنه «گبرکی» در مسلمانی را آسان‌تر می‌کرد. به‌خصوص که فردوسی اهل خراسان بود و مسلمان «رافضی»، دوازده یا هفت‌امامی! خراسان یکی از کانون‌های بزرگ جنبش اسماعیلیان بود و کسی چون او چه بسا از اندیشه‌ها و باورهای آنان ـ پاره‌ای، به نام و صورتی دیگر، برگرفته از ایران پیش از اسلام ـ بی خبر نبود. در گذشته، همان‌گونه که پرستش‌گاه‌های آیین تازه را بر ویرانه‌های معابد منسوخ بنا می‌کردند، پندارها، آداب و سنت‌های پیشین نیز دست‌مایه آراستن و پیراستن و برساختن بینش دین یا مذهب تازه بود.

🔸افزون بر این‌ها و شاید کاراتر از همه در انتقال بینش فرهنگی روزگار باستان، ترجمه ادب پهلوی به عربی و فارسی، رواج داستان‌های مردمی و فولکلوریک، شناخت از خدای‌نامک‌ها و آگاهی به تاریخ پیشین ایران بود که هنوز در خاطره‌ها زنده بود. به ویژه که در قرن سوم هجری، نوعی رنسانس آیین زرتشتی پیش آمد و کتاب‌های زرتشتی بار دیگر تدوین شد، از جمله مهم‌ترینش، یعنی بندهش. گویا موبدان زرتشتی به این نتیجه رسیده بودند که آیین‌شان دارد از دست می‌رود و آنچه را که بود گرد ‌آوردند، نوشتند و به ثبت رساندند.

🔸در تصور فردوسی از خدا ما شاهد بروز عقاید زروانی، اهورایی و الهی (منسوب به الله) هستیم. و همین باعث تناقض در فکر اوست، تناقضی زاینده و خلاق، اما کدام فکر بزرگ است که دارای تناقض نباشد؟ فردوسی، حافظ، خیام و حتی سعدی (در غزل‌های عاشقانه‌اش) همین‌گونه‌اند.

🎧 @Meskoob_Shahnameh
5👍1
گفتار پنج، آفرینش، بخش 7
شاهرخ مسکوب
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب

گفتار پنج، آفرینش
(بخش هفتم)


🎧 @Meskoob_Shahnameh
5👍2
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب

گفتار پنج، آفرینش
(بخش هفتم)

🔵 فردوسی به عنوان مسلمان قرن چهارم هجری در خراسان وارث چه سنت و چه باورهای فرهنگی و دینی بوده است؟ چه نشانی از آنچه در مورد آیین زروانی، مزدیسنی و قرآن گفتیم، در شاهنامه یافت می‌شود؟ چند بیت مقدمه شاهنامه جمع‌بندی‌ای است از این سه باور، سه خدا و سه نوع آفرینش که تناقض و سرگردانی حاصل از‌‌ آن تا آخر کتاب ادامه پیدا می‌کند. می‌توان گفت که سنت فرهنگی‌ای که از سرچشمه‌های مختلف به صورت نوشته یا نانوشته، عامیانه یا فاضلانه، فلسفی، مردمی، فولکلوریک و غیره به فردوسی رسیده بوده، در شاهنامه تبدیل به آمیخته‌ی اندام‌واری (ارگانیک) شده است که همه آنها هست و هیچ‌کدام از آنها نیست. یک چیز نو است، یک حاصل تازه!

🔸در قرآن، دنیا و آخرت، ثواب و گناه، بهشت و دوزخ، پاداش و پادافره از شالوده‌های استوار پیدایش هستی و آفرینش ‌است. دنیا ناپایدار است، بی‌وفاست و به این مناسبت بی‌بهاست. سرای دودری است که به قول فردوسی «یکی اندر آید دگر بگذرد». زندگی جاوید در آخرت است. دنیا جولان‌گاه زمان ویران‌کار در بیرون، و نفس اماره در درون ماست.

🔸جهان یا «گیتی» اوستا نیز از این بابت بی‌شباهت به قرآن نیست. آن نیز زمانی دارد کران‌مند و روزی به پایان می‌رسد. در فرهنگ مزدایی، همچنین گردش سپهر و ستاره سرنوشت ما را رقم می‌زند و آدمی در اوج ناامیدی تلاش می کند که چون رستم فرخ‌زاد سرگذشت خود را بسازد. سرنوشت (یا به اصطلحِ قرآن تقدیر) بی اختیارِ ما رقم زده می‌شود، اما مؤمن نیز چون پهلوان حماسه از پا نمی‌شیند تا صراط مستقیم را بیابد، هرچند که تقدیرش رقم‌خورده است. در گردش روزگار، ما سایه روشنی از نیک و بد هستیم با سرگردانی و حیرتی فزاینده و نومیدی و امیدی پیوسته.

🔸در دیباچه شاهنامه ـ گفتار اندر وصف آفرینش عالم ـ خدا جهان را از هیچ آفرید. در آغاز چهار گوهر نخستین یعنی آتش و باد و آب و خاک آفریده شد که این فکری یونانی است و متعلق به فیلسوف‌های اولیه پیش از سقراط که در دوره ساسانی یا حتی پیش از آن به ایران آمده بود. از ترکیب و سازگاری این گوهران، چرخ یا «گنبد تیزرو» پدید آمد و با گردش همیشگی و درنگ‌ناپذیر آن ، زمان بی‌چهره و ناپیدا دریافته و صورت‌پذیر شد. آن‌گاه دشت و کوه و دریا، گیاهان و درختان، ستاره و نور، جنبندگان و جانوران پیدا شدند؛ اما بی‌بهره از گویایی و خرد! پس از آن نوبت به آفریدن انسان می‌رسد که دارای زبان سخن‌دان و خرد کاردان است، به خلاف جانوران دیگر «بد و نیک و فرجام کار» را می‌داند و در برابر پروردگار پاسخ‌گوی کارهای خود است.

🔸و این آغاز گرفتاری آدمی است. چون پاسخ‌گویی بدون آزادی در گزینش میان نیک و بد تصورپذیر نیست. به بیان دیگر اگر آدمیزاد مسئول است، باید آزاد هم باشد. آزاد بودن شرط لازم و ضروری مسئولیت است. اما انسان، این «برآورده دو گیتی»، آزاد نیست. در شاهنامه، انسان گرفتار جبر زروانی است (حتی اهورامزدا و اهریمن هم گرفتار همین جبر هستند.) و سرنوشتش به فرمان چیز دیگری است، چیزی که تواناتر از همه است: زمان!

شنیدم زدانا دگرگون ازین
چه دانیم راز جهان‌آفرین

نگه کن بدین گنبد تیزگرد
که درمان ازویست و زویست درد

نه گشت زمانه بفرسایدش
نه آن رنج و تیمار بگزایدش

نه از جنبش آرام گیرد همی
نه چون ما تباهی پذیرد همی

ازو دان فزونی و هم زو نهار
بد و نیک نزدیک او آشکار

🎧 @Meskoob_Shahnameh
1
گفتار پنج، آفرینش، بخش ۸
شاهرخ مسکوب
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب

گفتار پنج، آفرینش
(بخش هشتم)


🎧 @Meskoob_Shahnameh
6
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب

گفتار پنج، آفرینش
(بخش هشتم)

🔵گرانی‌گاه، مرکز و محیط اندیشه فردوسی، مسئله زمان است. چکیده‌ی جهان‌بینی او در مقدمه شاهنامه به خوبی دیده می‌شود. در همان چند بیت آغازین، او جهانی را رقم می‌زند که زمان در رگ و پی‌اش دویده است. در ادامه‌ی کتاب هم تصور زمان و سرنوشت، تاروپود ساختار دو جهان، اجتماع و انسان را در روند داستان‌ها به هم می‌پیوندد، «زمان‌خدای» پیدا و ناپیدایی که تافته‌ی بخت یا سرنوشت ما را می‌بافد و می‌شکافد و بی‌آنکه بدانیم چرا، بر عرصه‌ی خاک رهایمان می‌کند. این یکی از سرچشمه‌های حیرت شاعر است، رازی که در سراسر کتاب در تکاپوی دریافت آن است.

چپ و راست هر سو بتابم همی
سروپای گیتی نیابم همی

یکی بد کند نیک پیش آیدش
جهان بنده و بخت خویش آیدش

یکی جز به نیکی جهان نسپرد
همی از نژندی فروپژمرد

🔸 زمان در اسطوره و حماسه، زمانی است مقدر، زمانی که با کیفیت یکسان و بدون تحول جریان دارد. در دوره تاریخی شاهنامه هم، تاریخ اجتماع تاریخی است مقدر. سرنوشت ساسانیان گویی از پیش رقم زده شده است، چنان‌که در نامه رستم‌ فرخ‌زاد به برادرش می‌بینیم:

ز بهرام و زهره است ما را گزند
نشاید گذشتن ز چرخ بلند

🔸 اما از آنجایی که شاهنامه حماسه است، شخصیت‌ها به سرنوشت مقدر خود گردن نمی‌نهند و از پی دگرگون ساختن آن تلاش می‌کنند. قهرمان‌های حماسه همواره در پی اعمال اراده خود بر سرنوشت از پیش رقم‌خورده‌شان هستند. خویش‌کاری پهلوان‌ها، ساختن و پرداختن سرگذشت به جای سرنوشت است.

🔸 درآمیختگی دیرین جبر زروانی (فرمان‌روایی بی‌چون و چرای زمان) از سویی و آزادی مزدایی (خویشکاری انسان در زندگی) از سوی دیگر به روزگار فردوسی نیز رسیده و در ضمیر ناخودآگاه زمانه او زنده بوده است.
آفرینش جهانی بدنهاد و ستمکار از سوی خدایی خردمند و دادگر، برای فردوسیِ مسلمان معمایی درنیافتنی است که از همان مقدمه و سپس با مرگ نخستین پادشاه (کیومرث)، کتاب باز و با مرگ آخرین پادشاه (یزدگرد)،بسته می‌شود.

🔸سرچشمه تناقض میان بخت (زروانی) و خویشکاری (اهورایی)، میان گردش چرخ سرنوشت‌ساز و خواست انسان در کجاست؟ فردوسی تا حد زیادی وارث فرهنگ و تمدن دوره ساسانی است، دوره‌ای که باورهای زروانی در کتاب‌ها و آیین مزدیسنی رخنه کرده بوده است. به نظر می‌رسد که در اندیشه او، تصوری سه‌گانه از خداوند به صورتی یگانه در‌آمده است.

🎧 @Meskoob_Shahnameh
1👍1
گفتار پنج، آفرینش، بخش ۹
شاهرخ مسکوب
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب

گفتار پنج، آفرینش
(بخش نهم)


🎧 @Meskoob_Shahnameh
5
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب

گفتار پنج، آفرینش
(بخش نهم)

🔵 می‌دانیم که فردوسی یک سلسله داستان‌ها و روی‌دادهایی را که منابع مختلف دراختیارش قرار داده‌ بودند، برای کار خود انتخاب کرد و بخشی دیگر را کنار ‌گذاشت. او با این کار، در حقیقت تاریخ جدیدی را اختراع ‌کرد. تاریخی که حماسه و اخلاق دو شالوده‌ی اصلی آن هستند. البته وجود شالوده‌ اخلاقی تناقض‌ها و پیچیدگی‌هایی را که در امر اخلاق و کاربرد آن در زندگی روزمره وجود دارد، به تاریخ نیز منتقل کرده و آن را غنی ‌ساخته است.
اما انگیزه فردوسی در انتخاب این داستان‌ها و افسانه‌ها چه بوده است؟

🔸فردوسی مورخ نیست بلکه شاعر است، شاعری که موضوع کارش تاریخ است. او به عنوان یک شاعر بزرگ، دریافت و بینشی از گوهر فرهنگ خود دارد که از طریق خاطره جمعی به او رسیده است. او در حقیقت بینای آنسوی نادیدنی چیزهاست. خاطره جمعی تجربه دیرینه و کهن‌سالی است که در ضمیر ناخود‌آگاه مردمی پیدا می‌شود که طی دورانی طولانی با هم زیسته‌اند و تجربیات مشترکی داشته‌اند. این خاطره جمعی چون نهر ناپیدایی است که در زیرزمین جاری است.
کلید فهم تاریخی که فردوسی سروده است، بازتاب سرگذشت کیهان و گردش جهان است بر زمین. آنچه در عالم بالا اتفاق می‌افتد، یعنی جنگ اهورامزدا و اهریمن و رستاخیز سوشیانس‌ها، در گیتی نیز روی می‌دهد. درگیری و پیکار دادگران و بیدادگران و خویش‌کاری آدمی در این میان، گوهر و عصاره تجربه تاریخی کتاب است.

🔸آرزوی رستگاری در فرهنگ ما نه تنها در شاهنامه که درگاتها، یعنی در کهن‌ترین بخش اوستا هم خود را بروز می‌دهد. این آرزو از دوران‌‌های بسیار دور در ضمیر پنهان ما جایگیر بوده است. گزینش فردوسی از رویدادهای تاریخ ایران لااقل در بخش اساطیری و پهلوانی آن، با چنین الگویی سازگار است. آنچه فردوسی می‌سراید، آن رمز تمثیلی تاریخ ایران، آن چیزی است که در خاطره جمعی ما وجود دارد.

🔸شاعر یا هنرمند حقیقت یک فرهنگ را در روح خود تجربه می‌کند، پیش از آنکه گاه حتی این حقیقت در عالم بیرون فرصت بروز پیدا کند. به عنوان نمونه، شاید بتوان گفت که صادق هدایت با نوشتن «توپ مروارید»، انقلاب اسلامی را در روح خود تجربه کرده بود یا در «وغ‌وغ ساهاب» سوم شهریور را زیسته بود. آن فروریختنی را که بعدها پیش آمد، او پیشاپیش دریافته بود. همان‌گونه که کافکا هم فاشیزم را در روح خود تجربه کرد و فضایی ساخت و پرداخت که کمونیزم و فاشیزم را تداعی می‌کند. نزد فردوسی هم اینگونه است. در تاریخ حماسی‌ای که او سروده است، گوهر فرهنگ ایرانی بروز می‌کند و این معرفت شهودی در روح شاعر وجود داشته است. فردوسی در اثر بزرگ سی ساله خود جوهر تاریخ ایران را آراسته و پیراسته است. بنابراین شاهنامه کالبد خاطره جمعی ماست که در شعر صورت‌پذیر شده است.


🎧 @Meskoob_Shahnameh
2
گفتار پنج، آفرینش، بخش ۱۰
شاهرخ مسکوب
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب

گفتار پنج، آفرینش
(بخش دهم)


🎧 @Meskoob_Shahnameh
6
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب

گفتار پنج، آفرینش
(بخش دهم)


خلاصه گفتار آفرینش:
🖋 جهانی که فردوسی ترسیم می‌کند جهانی است ستمکار، بی‌وفا و گذرنده، اما تصوری که از خداوند دارد خدایی است نیکوکار، بخشنده و مهربان.

🖋 سه تصور از خدا (الله، اهورامزدا و زروان) در ذهن شاعر و در کتاب با هم یکی شده است و همین پدید‌آورنده تناقض است.

🖋یکی از سرچشمه‌های تنش درونی فردوسی در بینش اوست از خدایی دوگانه: اهورامزدا و زروان. او تلاش می‌کند این هر دو خدای را در درون خود یکی کند. او هر چند زمان‌خدای (زروان) را نمی‌شناسد، وارث بینش زروانی فرهنگ زمانه خود است. زروان مقدرکننده بخت، سرنوشت و گردش جهان است، حال‌آنکه اهورا مزدا راهنمای خویش‌کاری ما یعنی رسالت دنیوی و اخروی انسان. خود را در دنیا چگونه بسازیم و دنیا را به دلخواه خود چگونه بازسازیم.

🖋تنش میان آفریننده‌ا‌‌‌‌‌ی دانا، توانا و دادگر که آفریدگار جهانی است بی‌خرد و ناهوشیار اما ماندنی و نیز به‌وجود‌آورنده انسانی با خرد و هوشیار اما رفتنی. تسلط ناهوشیاری توان‌مند (فلک، چرخ، زمان) بر هوشیاری ناتوان (انسان)، همانا بی‌داد آفرینش است. اگر آفریننده دادگر است، چرا جهانی می‌آفریند پر از بی‌داد؟ و چگونه است که چرخ بی‌خرد و پربی‌داد بر خلاف خواست آفریدگارش می‌گردد؟ پاسخ به این هر دو پرسش محال می‌نماید و در نتیجه سرچشمه درماندگی اندیشه و حیرت شاعر که در داستان سیاوش، از خود می‌پرسد:

چپ و راست هر سو بتابم همی
سروپای گیتی نیابم همی

یکی بد کند نیک پیش آیدش
جهان بنده و بخت خویش آیدش

یکی جز به نیکی جهان نسپرد
همی از نژندی فروپژمرد

🖋از این‌رو شاهنامه کتاب بزرگ واقعیت است. به همین‌خاطر رستم‌ها به دست شغادها و سیاوش‌ها به دست گرسیوزها کشته می‌شوند.

🖋در گیتی گذرای مزدایی و دنیای فانی اسلام، بدی، تاریکی و مرگ فقط همزاد نیکی، روشنی و زندگی نیست بلکه از آنها بسی تواناتر است. به همین خاطر جنگ با اهریمن سرنوشت دنیا را رقم می‌زند. در فکر مزدایی چون در اسلام، رستگاری در مینو یا آخرت و هر دو متعلق به عالم بالاست. در ادب فارسی نیز، بویژه در شعر کلاسیک، درک از جهان همین‌گونه است. چون این بیت نظامی:

نه زین رشته سر‌می‌توان تافتن
نه سررشته را می‌توان یافتن

و یا نزد رودکی:
شاد زی با سیاه‌چشمان شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد
زآمده تنگدل نباید بود
وزگذشته نکرد باید یاد...
باد و ابرست این جهان و فسوس
باده پیش‌ آر هرچه باداباد

🖋بازمانده تصور زروانی ـ اهورایی به تدریج در ادب فارسی رنگ می‌بازد و جای خود را به فکر «دهری» می‌دهد. دهری‌ها کسانی بودند که به کفر و مانویت متهم می‌شدند. خیام یا حتی زکریای رازی را از پیروان این اندیشه می‌دانستند. این تصور از جهان تا به امروز به قوت خود باقی است.

🔸پرسش اما این است که چگونه انسان می‌تواند از مرگ و تاریکی فراتر برود؟ در گفتار حماسه دیدیم که پهلوان یا قهرمان داستان، به برکت نام بر مرگ چیره می‌شود و به جاودانگی دست می‌یابد. در گفتار آینده خواهیم دید، که شاعر به بهانه سخن مرگ را شکست می‌دهد.

🎧 @Meskoob_Shahnameh
👍43
گفتار شش، سخن، بخش ۱
شاهرخ مسکوب
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب

گفتار شش، سخن
(بخش یکم)


🎧 @Meskoob_Shahnameh
8
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب

گفتار شش، سخن
(بخش یک)

🔵 سخن و آفرینش در کتاب‌های آسمانی جدایی‌ناپذیرند. آفرینش بدون سخن، بدون کلام قدسی، شدنی نیست. کار شاعر، در آفرینش شاعرانه، پیروی از کار خداست. او نیز آفریننده سخن، ودراین مقام آفریننده چیزها و شناسای جهانی است که برمی‌سازد. زرتشت که نخستین پیامبر و نخستین شاعر ما بود، در سرودهای گاهان، کهن‌ترین بخش اوستا، از اهورامزدا می‌پرسد:

«ای اهورامزدا! ...کدام بود آن سخنی که مرا در دل افکندی، پیش از آفرینش آسمان، پیش از آب، پیش از جانور، پیش از گیاه، پیش از آذر، پیش از اشَوَن‌‌مرد، پیش از تباهکاران و دیوان و مردمان دروند، پیش از سراسر زندگی این‌جهانی و پیش از همه مزدا آفرینگان نیک اشه‌نژاد؟
آن‌گاه اهورامزدا گفت: ای سپیتمان زرتشت! آن سخن، «اهون وئیریه...» بود که تو را در دل افکندم.»
پس در پاسخ به پیامبری شاعر، اهورامزدا پاسخ می‌دهد که پیش از آسمان و زمین و آب و آتش، نخستین چیزی که او آفرید، سخن بود.

🔸در عهد عتیق (سِفر آفرینش) می‌خوانیم: «... و خدا گفت روشنایی بشود و روشنایی شد... و خدا روشنایی را روز نامید و تاریکی را شب.» و با این نام‌گذاری، معرفت به آفرینش، شناخت کار خدا، آغاز شد.
🔸در عهد جدید (انجیل یوحنا) هم آمده است که «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و همه چیز به واسطه او آفریده شد و به غیر از او چیزی از موجودات وجود نیافت.» در جای دیگر، خداوند خود را از راه حرف‌های الفبا، یعنی نوشتار سخن، تعریف می‌کند: « … من الف و ی، و ابتدا و انتها هستم.»
و اما در قرآن هم خدا گفت: «بباش پس ببود.» با دو حرف «ک» و «ن».
این کلام آفریننده که پیش‌تر ادیان مصر و بین‌النهرین نیز آن را می‌شناختند، در زبان عبری dabhar، نام داشت که در یونانی به logos ترجمه شد. در اوستایی «اهون وئیریه» ، در هندوئیزم آوای یک هجایی «اوم» و در قرآن امر «کن»، آوای ازلی و گوهر سخن است.

🔸در اندیشه اساطیری ما نیز، سخن که بزرگ‌ترین دست‌آورد آدمی‌ است از عالم بالا به وی عطا شد تا انسان از معرفت خدا بی‌نصیب نماند. گفت‌وگوی زرتشت و اهورامزدا که در بالا آوردیم، به برکت سخن شدنی است. و این‌گونه آدمی و خدا هم‌زبان و هم‌دل می‌شوند. در این آشنایی و دوستی، شاعر (زرتشت) خود را و جهان را بازمی‌شناسد، و چون پیام دوست را به همگان می‌رساند، پیامبر او و پیام‌آور ماست. زرتشت می‌خواهد در سخن خدا اندیشه او را بداند، زیرا اندیشه جز سخن کالبدی ندارد و این کالبد جز اندیشه جانی ندارد. زرتشت پیامبری بود که اساطیر، ایزدان و باورهای پیشین را پیراست و از آن انبوه درهم، کتابی و دینی دیگرتر، منسجم و متعالی آورد. فردوسی گرد‌آورنده، پیراستار و برکشنده این سنت، و کار و کتاب او، گویی به صورت و سیرتی دیگر، تکرار رسالت آن شاعر نخستین بود. فردوسی نیز مانند زرتشت شاعری سخن‌دان و آرزومند شناختن و دانستن است اما به خلاف او جویای هم‌صحبتی با خدا نیست. زیرا او شاعر دوران تاریخی است نه پیامبر دوران اساطیری.

🎧 @Meskoob_Shahnameh
3🔥2
گفتار شش، سخن، بخش ۲
شاهرخ مسکوب
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب

گفتار شش، سخن
(بخش دوم)


🎧 @Meskoob_Shahnameh
6👍1🙏1
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب

گفتار شش، سخن
(بخش دو)

🔵 در گاهان، کهن ترین بخش اوستا، نخستین چیزی که آفریده شد، سخن است. در این سرودها که متعلق به زرتشت است، ما شاهد گفتگو ی او با اهورامزدا هستیم. گفتگویی که با خدایانی چون یهوه و الله قابل تصور نیست، چون شکافی عظیم میان این خدایان و پیامبرشان هست. در انجیل (عهد جدید) هم که خدا در کالبد انسان به زمین می آید و سپس انسان خدا می شود تا به آسمان برود، از گفتگوی عیسی مسیح با خدا اثری نیست. انجیل ها در واقع موعظه، پندها و اندرزها و سرگذشت مسیح است در چهار روایت.

🔸در زبان یونانی شاعربه معنای آفریننده است، (از واژهpoësis به معنای آفرینش). در زبان ما، شاعر به معنای صاحب «شعور»، دارنده بینش (ناخودآگاه) و دانش (خودآگاه) است. این معرفت دوگانه از سرچشمه های آفرینش اوست و آفرینش به میانجی و از راه سخن دانسته، پایدار و جهانی می شود تا شعور ما نیز آن را دریابد. جهان به اعتبار انسان، جهان ما، چیزی نیست مگر دریافت وجود ما از آنچه هست، از بودنی ها ! اگر دریافت کننده ای نباشد، جهان چون نابوده است. در عالم خیال می توان جهان بدون آگاهی را چون وجودی محال پنداشت. «وجود» برای موجود بدون آگاهی معنایی ندارد.اساسا در نبود آگاهی ، مفهوم معنا خود بی معناستو نامفهوم. شاعر مانند پیامبر ، از برکت شعور (آگاه و ناآگاه) معنای خود را به جهان و جهانیان می دهد، می دانیم که چرا هستیم و چرا نیستیم، یا دست کم، چون خیام، می دانیم که نمی دانیم چرا هستیم و چرا نیستیم، نادانی خود را می دانیم و به آن آگاهیم.

🔸زرتشت پیامبری است شاعر. پس به گفت و گوی زرتشت و اهورامزدا بازگردیم که از برکت سخن شدنی است. «سخن» که اهورامزدا به زرتشت می آموزد، نیایشی شگرف است که اثر معجزه آسا و جادویی دارد در شکست دیو و دروغ و بدی بدکاران. اهورامزدا این سخن را به زبان می آورد و اهریمن سه هزار سال به بیهوشی می افتد. این نیایش بنیاد وگوهر دین (و دانش مینوی) است و ناگزیر هر دو - دین و دعا یا دانش مینوی و سخن ـ همزمان و با هم آفریده می شوند. سخن و دانش ـ اینهمان و یکی و «آشکارکننده» زمان، آغاز و فرجام، هستند. زیرا پیدایش دانش ناگزیر در سخن است.بی سخن چگونه می توان دانست؟ وانگهی برای دانستن دین باید خدا را شناخت و برای شناختن خدا جز سخن راه دیگری نیست. او با خود در سخن تجلی می کند (وحی). گویی در سخن «سحری» است که چیزی پنهان، ناپیدا و درنیافتنی (چیزی که «نا- چیز» بود) را پیدا، آشکار و دریافتنی می کند، می آفریند !برای همین از آنجا که «ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود»، در سرمنزل سخن به هم رسیدیم : در سراسر گاهان، آرزوی دانستن و دیدار و نیاز گفت و گوی دو دوست را باز می یابیم.

🎧 @Meskoob_Shahnameh
4👍1