📚کلاس شاهنامه، شاهرخ مسکوب
گفتار چهار - جهانداری و پادشاهی
(بخش یک)
🔵ساختار اساطیری زمین بازتابی است از ساختار اساطیری آسمان.
در اساطیر ایران و تا اندازه ای هم در آیین زرتشتی و در مزدیسنا، آسمان یا مینو دارای ساختاری دایروی است که اهورا مزدا در مرکز آن قرار دارد و انجمن امشاسپندان متشکل از شش امشاسپند (وهومَنَ، اَشَه، خشَثروئیه، سپَنتَ اَرمَئیتی، هئوروتاتَ، اَمِرَتاتَ) گرداگرد او. در جغرافیای اساطیری ما صورت زمین بازتاب این تصویر آسمانی است. در گاتها به هفت بوم جهان اشاره شده و زمین که خود یکی از امشاسپندان (اسفندارمذ) است، مانند وجود هفت گانه آنان از هفت اقلیم یا کشور تشکیل می شود: یکی در باختر و یکی در خاور، دو در شمال و دو در جنوب و خونیرس در میانه. «ایران ویج» در مرکز این میانه جای دارد.
🔸صورت هفت پاره زمین از دوران ساسانی به ایران اسلامی و به جغرافیدانان عرب رسید. یاقوت که کتاب معجم البلدان خود را در قرن هفتم هجری تآلیف کرده و تا زمان او قرن ها از انتقال این اصول به منابع عربی ـ اسلامی گذشته بود، در باره هیأت اقالیم هفت گانه به گونه ای سخن می گوید که گویی تنها روش مورد عمل در زمان او همین روش ایرانی بوده... در هر حال اساس کار دبیران دیوان، منجمان و ریاضی دانان همان اساس تقسیمات ایرانی یعنی تقسیم جهان به هفت بخش بوده است.
🔸در شاهنامه نیز ما همین زمین هفت گانه را می بینیم. هم شکلی زمین با آسمان تنها صوری نیست، بلکه شامل سیرت این دو نیز هست. بدین ترتیب هر دو به یک آیین و به یک سان سامان می پذیرند. زمین امشاسپندی تن پذیر وجسمانی شده، هستی این جهانی و پیکرمند اسفندارمذ است و مانند آسمان مقدس. فرمانروای ایران باید این زمین را که مأوای ایرانیان است، همان گونه به سامان دارد که اهورا مزدا جهان و جهانیان را. از این رو برای شناختن بهترین شیوه آرمانی کشورداری، به آیین جهانداری اهوره مزدا، و برای دانستن خویشکاری پادشاه در شاهنامه، به خویشکاری «پادشاه آفرینش» باید بازگشت.
🔸آرمانپادشاهی شاهنامه را می توان در پیروی ـ ناخودآگاه ـ از آن نمونه ازلی و رفتن به راه خدا دانست. «اشه» (داد) قانون این سامان، نظام و هماهنگی است. اهورا مزدا به این آیین بر جهان فرمان می راند. وی اشه را از خرد خویش آفرید. فرمانروایی برآمده و استوار بر چنین خردی، شهریاری آرمانی است.
🎧 @Meskoob_Shahnameh
گفتار چهار - جهانداری و پادشاهی
(بخش یک)
🔵ساختار اساطیری زمین بازتابی است از ساختار اساطیری آسمان.
در اساطیر ایران و تا اندازه ای هم در آیین زرتشتی و در مزدیسنا، آسمان یا مینو دارای ساختاری دایروی است که اهورا مزدا در مرکز آن قرار دارد و انجمن امشاسپندان متشکل از شش امشاسپند (وهومَنَ، اَشَه، خشَثروئیه، سپَنتَ اَرمَئیتی، هئوروتاتَ، اَمِرَتاتَ) گرداگرد او. در جغرافیای اساطیری ما صورت زمین بازتاب این تصویر آسمانی است. در گاتها به هفت بوم جهان اشاره شده و زمین که خود یکی از امشاسپندان (اسفندارمذ) است، مانند وجود هفت گانه آنان از هفت اقلیم یا کشور تشکیل می شود: یکی در باختر و یکی در خاور، دو در شمال و دو در جنوب و خونیرس در میانه. «ایران ویج» در مرکز این میانه جای دارد.
🔸صورت هفت پاره زمین از دوران ساسانی به ایران اسلامی و به جغرافیدانان عرب رسید. یاقوت که کتاب معجم البلدان خود را در قرن هفتم هجری تآلیف کرده و تا زمان او قرن ها از انتقال این اصول به منابع عربی ـ اسلامی گذشته بود، در باره هیأت اقالیم هفت گانه به گونه ای سخن می گوید که گویی تنها روش مورد عمل در زمان او همین روش ایرانی بوده... در هر حال اساس کار دبیران دیوان، منجمان و ریاضی دانان همان اساس تقسیمات ایرانی یعنی تقسیم جهان به هفت بخش بوده است.
🔸در شاهنامه نیز ما همین زمین هفت گانه را می بینیم. هم شکلی زمین با آسمان تنها صوری نیست، بلکه شامل سیرت این دو نیز هست. بدین ترتیب هر دو به یک آیین و به یک سان سامان می پذیرند. زمین امشاسپندی تن پذیر وجسمانی شده، هستی این جهانی و پیکرمند اسفندارمذ است و مانند آسمان مقدس. فرمانروای ایران باید این زمین را که مأوای ایرانیان است، همان گونه به سامان دارد که اهورا مزدا جهان و جهانیان را. از این رو برای شناختن بهترین شیوه آرمانی کشورداری، به آیین جهانداری اهوره مزدا، و برای دانستن خویشکاری پادشاه در شاهنامه، به خویشکاری «پادشاه آفرینش» باید بازگشت.
🔸آرمانپادشاهی شاهنامه را می توان در پیروی ـ ناخودآگاه ـ از آن نمونه ازلی و رفتن به راه خدا دانست. «اشه» (داد) قانون این سامان، نظام و هماهنگی است. اهورا مزدا به این آیین بر جهان فرمان می راند. وی اشه را از خرد خویش آفرید. فرمانروایی برآمده و استوار بر چنین خردی، شهریاری آرمانی است.
🎧 @Meskoob_Shahnameh
❤5
📚کلاس شاهنامه، شاهرخ مسکوب
گفتار چهار - جهانداری و پادشاهی
(بخش دو)
🔵بخش سوم شاهنامه یعنی همان حماسه پادشاهی یا درباری که تقریبأ تمامأ در زمان ساسانیان میگذرد، ارزش ادبی و هنری بخش پهلوانی را ندارد، اما دانشنامه فرهنگ و تمدن است و از این بابت اثری بینظیر و یگانه. افسوس که کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
🔸در بینش حماسی اساطیر ما، برای نبرد باید توانا و نیرومند بود. در میان امشاسپندان شهریور(خشتره)، نماد فرمانروایی اهورامزدا، نشان توانایی مینوی و شهریاری آرمانی است. همانگونه که خویشکاری اهورامزدا در مینو برقراری داد است، پادشاهان نیز باید در میان آدمیان و در کشور داد بورزند و بیداد را براندازند. داد از جمله به معنای آیین یا قانون است، همان قانونی که اهورامزدا با آن کیهان را میگرداند. از اینرو پادشاهی به داد در کشور پیروی از الگوی پادشاهی اهورامزداست بر جهان و خلاف آن یعنی بیداد شاه، تکرار بیرسمی و بیقانونی اهریمن است که میکوشد داد را بیاشوبد و بیداد را برقرار سازد. در چنین دریافت و بینشی از کاروبار جهان البته بیداد پادشاه تنها زندگی مردم را ویران نمیکند، بلکه طبیعت را، آتش و آب و جاندار و بیجان را نیز تباه میسازد.
🔸پس فرمانروای ایران باید این زمین را که مأوای ایرانیان است، همانگونه به سامان دارد که اهورامزدا جهان و جهانیان را. آرمان پادشاهی شاهنامه را میتوان در پیروی ناخودآگاه از این نمونه ازلی و رفتن به راه خدا دانست.
🔸و اما سرچشمه خوبی و نیککرداری و دانشوری پادشاه در خرد است و ستایش خرد در شاهنامه، نخستین است... این کتاب به خلاف آثار همزمان، با ستایش باریتعالی، رسولالله و سلطان وقت آغاز نمی شود، بلکه پس از یاد خداوند آفریننده جان و خرد، شاعر سخن را برمیکشد و خرد را میستاید... خرد اوستایی، که در منش و نهاد اهورامزدا بود، در اینجا نخستین آفرینش خدا، بهترین بخشایش وی و موهبتی است فرخنده
خرد دارد ای پیر بسیار نام
رساند خرد پادشا را به کام
یکی مهر خوانند و دیگر وفا
خرد دور شد درد ماند و جفا
زبانآوری راستی خواندش
بلنداختری زیرکی داندش
گهی بردبار و گهی رازدار
که باشد سخن نزد او پایدار
پراگنده اینست نام خرد
از اندازهها نام او بگذرد
تو چیزی مدان کز خرد برترست
خرد بر همه نیکویها سر است
خرد جوید آگنده راز جهان
که چشم سر ما نبیند نهان
🔸این نامهای گوناگون نشان چهرهها و خویشکاریهای چندگانه خرد است در اندیشه فردوسی. ستایش خرد و نیز پیوستگی خرد، داد، دانش و دین و ارتباط پیچیده و تودرتوی آنها را در سراسر شاهنامه میتوان دید. البته دیوان نیز بیبهره از دانش نیستند، آنها از جمله نوشتن و خانه ساختن و تنوره کشیدن و به آسمان پریدن را میدانند. اما این دانش آنها از خرد ایزدی بیبهره است و به همین خاطر در سرگذشت افراسیاب، هفتخانها و جز آن، به کار برانگیختن بادوبوران و برف میآید... دانایی دیو در دگرگونسازی واقعیت و سودجویی از آن است، چیزی که به زبان امروز، از حد «فنآوری»، آن هم با ویرانکاری در طبیعت و پدیدههایش، فراتر نمیرود.
🔸اگر داد، نهادن و بودن هر چیز به جای خود باشد، پس آنگونه که در مقدمه شاهنامه آمده «ستودن خرد را به، از راه داد». خرد و داد دو نیکوی تؤاماند و بیداد، خلف صدق بیخردی است. همچنان که پادشاهان بیدادگر مایه ویرانی جهاناند، در فرمانروایی دادگران، گذشته از آسودگی مردم، طبیعت نیز جانی دوباره میگیرد.
🎧 @Meskoob_Shahnameh
گفتار چهار - جهانداری و پادشاهی
(بخش دو)
🔵بخش سوم شاهنامه یعنی همان حماسه پادشاهی یا درباری که تقریبأ تمامأ در زمان ساسانیان میگذرد، ارزش ادبی و هنری بخش پهلوانی را ندارد، اما دانشنامه فرهنگ و تمدن است و از این بابت اثری بینظیر و یگانه. افسوس که کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
🔸در بینش حماسی اساطیر ما، برای نبرد باید توانا و نیرومند بود. در میان امشاسپندان شهریور(خشتره)، نماد فرمانروایی اهورامزدا، نشان توانایی مینوی و شهریاری آرمانی است. همانگونه که خویشکاری اهورامزدا در مینو برقراری داد است، پادشاهان نیز باید در میان آدمیان و در کشور داد بورزند و بیداد را براندازند. داد از جمله به معنای آیین یا قانون است، همان قانونی که اهورامزدا با آن کیهان را میگرداند. از اینرو پادشاهی به داد در کشور پیروی از الگوی پادشاهی اهورامزداست بر جهان و خلاف آن یعنی بیداد شاه، تکرار بیرسمی و بیقانونی اهریمن است که میکوشد داد را بیاشوبد و بیداد را برقرار سازد. در چنین دریافت و بینشی از کاروبار جهان البته بیداد پادشاه تنها زندگی مردم را ویران نمیکند، بلکه طبیعت را، آتش و آب و جاندار و بیجان را نیز تباه میسازد.
🔸پس فرمانروای ایران باید این زمین را که مأوای ایرانیان است، همانگونه به سامان دارد که اهورامزدا جهان و جهانیان را. آرمان پادشاهی شاهنامه را میتوان در پیروی ناخودآگاه از این نمونه ازلی و رفتن به راه خدا دانست.
🔸و اما سرچشمه خوبی و نیککرداری و دانشوری پادشاه در خرد است و ستایش خرد در شاهنامه، نخستین است... این کتاب به خلاف آثار همزمان، با ستایش باریتعالی، رسولالله و سلطان وقت آغاز نمی شود، بلکه پس از یاد خداوند آفریننده جان و خرد، شاعر سخن را برمیکشد و خرد را میستاید... خرد اوستایی، که در منش و نهاد اهورامزدا بود، در اینجا نخستین آفرینش خدا، بهترین بخشایش وی و موهبتی است فرخنده
خرد دارد ای پیر بسیار نام
رساند خرد پادشا را به کام
یکی مهر خوانند و دیگر وفا
خرد دور شد درد ماند و جفا
زبانآوری راستی خواندش
بلنداختری زیرکی داندش
گهی بردبار و گهی رازدار
که باشد سخن نزد او پایدار
پراگنده اینست نام خرد
از اندازهها نام او بگذرد
تو چیزی مدان کز خرد برترست
خرد بر همه نیکویها سر است
خرد جوید آگنده راز جهان
که چشم سر ما نبیند نهان
🔸این نامهای گوناگون نشان چهرهها و خویشکاریهای چندگانه خرد است در اندیشه فردوسی. ستایش خرد و نیز پیوستگی خرد، داد، دانش و دین و ارتباط پیچیده و تودرتوی آنها را در سراسر شاهنامه میتوان دید. البته دیوان نیز بیبهره از دانش نیستند، آنها از جمله نوشتن و خانه ساختن و تنوره کشیدن و به آسمان پریدن را میدانند. اما این دانش آنها از خرد ایزدی بیبهره است و به همین خاطر در سرگذشت افراسیاب، هفتخانها و جز آن، به کار برانگیختن بادوبوران و برف میآید... دانایی دیو در دگرگونسازی واقعیت و سودجویی از آن است، چیزی که به زبان امروز، از حد «فنآوری»، آن هم با ویرانکاری در طبیعت و پدیدههایش، فراتر نمیرود.
🔸اگر داد، نهادن و بودن هر چیز به جای خود باشد، پس آنگونه که در مقدمه شاهنامه آمده «ستودن خرد را به، از راه داد». خرد و داد دو نیکوی تؤاماند و بیداد، خلف صدق بیخردی است. همچنان که پادشاهان بیدادگر مایه ویرانی جهاناند، در فرمانروایی دادگران، گذشته از آسودگی مردم، طبیعت نیز جانی دوباره میگیرد.
🎧 @Meskoob_Shahnameh
📚کلاس شاهنامه، شاهرخ مسکوب
گفتار چهار - جهانداری و پادشاهی
(بخش سه)
🔵تاریخ شاهنامه آیینه تمام نمای آرزوهای اجتماعی ایرانیان بود، از قرن ها پیش تا روزگار شاعر و پس از آن. شاه آرمانی چنین زمانه ای باید دانای دانایان و بیش از همه در اندیشه دین و دنیا، نگران خوب و بد اخلاق و رفتار و دلواپس بهبود حال و روز همگان باشد. شاید از جمله برای همین، چند جلد پایانی شاهنامه، و بیش از همه پادشاهی نوشیروان، سرشار از انبوهی مفهوم ها، تعریف ها، آموزش ها و راهنمایی هاست. این انبوه در هم تنیده اما به ظاهر گسسته ی «حکمت عملی» را می توان از دیدگاه های گوناگون نگریست و بررسی کرد.
🔸در اینجا ما فقط به دو نکته بنیادی در اندیشه سیاسی و نظریه اجتماعی زمان اشاره می کنیم:
ـ به اینکه چرا در شاهنامه بیداد ستمگران به تن و جان خود آنان باز می گردد؟ شاهان بی خرد پیش از همه و بیش از همه به جان و تن خود ستم می کنند، همچنان که جمشید کرد، یا فرنگیس در کشتن سیاوش پدر را هشدار داد و گفت: «ستمکاره ای بر تن خویشتن».
ـ و نیز چرا بیداد آدمی تن طبیعت، آب و خاک و هوا، دشت و گیاه و دد و دام را، جهان را تباه می کند؟
در زبان فردوسی داور (=دادور) یکی از نام های خداست. خدا دادورزنده ای کار ساز است، و این اندیشه ای کهن بود که از روزگاران گذشته به شاعر شاهنامه رسید.
🔸از آنجا که آدمی خود آفریده پروردگار است، پس بیدادگر با تجاوز به آیین آفرینش، سامان جسم و جان خود را نیز تباه می کند. بیدادگران شاهنامه سرنوشتی ناخوش دارند. جمشید، نخستین آزمند شاهنامه، دم از خدایی زد که بیداد و گناه بزرگ بود. سلم و تور و کاوس نمونه های دیگرند، یا سهراب و اسفندیار که آزمندان «بی گناه» شاهنامه اند. اینها همه به تن خود ـ و بیش از همه به تن خودـ ستم کردند.
🔸«آز» نماد پریشانی و تجاوز، زیاده خواهی و بی رسمی، تجسم بیداد است. آزمند هرگز به مرزی، پایگاهی و چیزی بسنده نمی کند، همیشه نیازمند و سیری ناپذیر است، همه چیز را می خواهد و می بلعد و چون دیگر چیزی نیابد، خود را می جود و فرو می خورد. «آز» در دشمنی با اشه، نهایت بیداد است. بیداد و «آز» هم گوهرند و در یکدیگر می دمند. پس بیدادگر نه به خود بسنده می کند و نه به جز خود، به ویژه اگر بیدادگر فرمانروای مردمی و سرزمینی باشد. آنگاه پادشاهی او آشوب و آشفتگی در همه کس و همه چیز است. در برابر این بیداد، دادوری نه تنها برازنده اهوره مزدا و شاه بلکه خویشکاری همگان است. داد و بیداد انسان ـ به منزله جزئی از جهان و آفریده ای از دست خدا ـ به آفریده و آفریدگار و پیش از همه به جسم و جان خود وی باز می گردد. پس او باید تن خود را همان گونه پاس بدارد که اهوره مزدا تن خود را! گویی انسان مسئول «تن» خدا نیز هست. بن مایه ناپیدای چنین اندیشه ای را بارها در سراسر کتاب می توان دریافت.
🎧 @Meskoob_Shahnameh
گفتار چهار - جهانداری و پادشاهی
(بخش سه)
🔵تاریخ شاهنامه آیینه تمام نمای آرزوهای اجتماعی ایرانیان بود، از قرن ها پیش تا روزگار شاعر و پس از آن. شاه آرمانی چنین زمانه ای باید دانای دانایان و بیش از همه در اندیشه دین و دنیا، نگران خوب و بد اخلاق و رفتار و دلواپس بهبود حال و روز همگان باشد. شاید از جمله برای همین، چند جلد پایانی شاهنامه، و بیش از همه پادشاهی نوشیروان، سرشار از انبوهی مفهوم ها، تعریف ها، آموزش ها و راهنمایی هاست. این انبوه در هم تنیده اما به ظاهر گسسته ی «حکمت عملی» را می توان از دیدگاه های گوناگون نگریست و بررسی کرد.
🔸در اینجا ما فقط به دو نکته بنیادی در اندیشه سیاسی و نظریه اجتماعی زمان اشاره می کنیم:
ـ به اینکه چرا در شاهنامه بیداد ستمگران به تن و جان خود آنان باز می گردد؟ شاهان بی خرد پیش از همه و بیش از همه به جان و تن خود ستم می کنند، همچنان که جمشید کرد، یا فرنگیس در کشتن سیاوش پدر را هشدار داد و گفت: «ستمکاره ای بر تن خویشتن».
ـ و نیز چرا بیداد آدمی تن طبیعت، آب و خاک و هوا، دشت و گیاه و دد و دام را، جهان را تباه می کند؟
در زبان فردوسی داور (=دادور) یکی از نام های خداست. خدا دادورزنده ای کار ساز است، و این اندیشه ای کهن بود که از روزگاران گذشته به شاعر شاهنامه رسید.
🔸از آنجا که آدمی خود آفریده پروردگار است، پس بیدادگر با تجاوز به آیین آفرینش، سامان جسم و جان خود را نیز تباه می کند. بیدادگران شاهنامه سرنوشتی ناخوش دارند. جمشید، نخستین آزمند شاهنامه، دم از خدایی زد که بیداد و گناه بزرگ بود. سلم و تور و کاوس نمونه های دیگرند، یا سهراب و اسفندیار که آزمندان «بی گناه» شاهنامه اند. اینها همه به تن خود ـ و بیش از همه به تن خودـ ستم کردند.
🔸«آز» نماد پریشانی و تجاوز، زیاده خواهی و بی رسمی، تجسم بیداد است. آزمند هرگز به مرزی، پایگاهی و چیزی بسنده نمی کند، همیشه نیازمند و سیری ناپذیر است، همه چیز را می خواهد و می بلعد و چون دیگر چیزی نیابد، خود را می جود و فرو می خورد. «آز» در دشمنی با اشه، نهایت بیداد است. بیداد و «آز» هم گوهرند و در یکدیگر می دمند. پس بیدادگر نه به خود بسنده می کند و نه به جز خود، به ویژه اگر بیدادگر فرمانروای مردمی و سرزمینی باشد. آنگاه پادشاهی او آشوب و آشفتگی در همه کس و همه چیز است. در برابر این بیداد، دادوری نه تنها برازنده اهوره مزدا و شاه بلکه خویشکاری همگان است. داد و بیداد انسان ـ به منزله جزئی از جهان و آفریده ای از دست خدا ـ به آفریده و آفریدگار و پیش از همه به جسم و جان خود وی باز می گردد. پس او باید تن خود را همان گونه پاس بدارد که اهوره مزدا تن خود را! گویی انسان مسئول «تن» خدا نیز هست. بن مایه ناپیدای چنین اندیشه ای را بارها در سراسر کتاب می توان دریافت.
🎧 @Meskoob_Shahnameh
❤5👍1
📚کلاس شاهنامه، شاهرخ مسکوب
گفتار چهار - جهانداری و پادشاهی
(بخش چهار)
🔵در روزگار ساسانی، آزادی آشکار تنها از آن شاه بود و قدرت پنهان از آن موبدان که شاهی را میآوردند و شاهی را میبردند (یا به کشتن می دادند). همدستی اینها یک چند، مایه شکوه و جلال شاهنشاهی و گسترش ایرانشهر بود، اما پس از چندی از فساد قدرت شاهان و خشک اندیشی موبدان، حکومت احکام شرعی، زجر و آزار دگراندیشان ـ نسطوریان و مانویان و بوداییان و مزدکیان...ـ و سرانجام توطئه های درباری و کشت و کشتار و هرج و مرج، دین و دولت هر دو فرو ریخت. تنها نگاهی به کتاب هایی چون «وندیداد»، «شایست ناشایست» و «روایت پهلوی» نشان می دهد که تسلط احکام عجیب بر زندگی روزانه، تؤام با نظریه « داد» در اندیشه و «بی داد» در عمل، ناگزیر به چه بن بست اجتماعی و فرهنگی انجامید.
🔸«داد» به منزله آرمان شهریاری، دستگاه «اخلاقی ـ سیاسی» سامانمند و کهنی بود بازمانده از گذشته های دور و ناسازگار با ساختار اجتماعی ساسانی. تناقضی که اینگونه میان پندار و کردار جامعه پیدا شد، در نهایت آن را در جان و تن دوپاره ساخت و جامعه ساسانی را دچار انفجار کرد. شکست اندیشه یا آرمان «داد»، شکست فکری یک تمدن بزرگ بود. تمدنی که با تلنگر اعراب یک سره فرو ریخت.
🔸در اجتماع ساسانی، با دولتی متمرکز، دستگاه دیوانی، سازمان کشوری، ارتش و نظام مالیاتی گسترده و نهادهای قضایی و آموزشی استوار... مردم ناگزیر به زیستن در مقام و طبقه و «کاست» خود بودند. هر کس در تنگنای همان موقع و مقامی که داشت، ماندنی بود و امکان برون جستن از آن را نداشت. در چنین راه و رسمی، دیگراز«آزادان» دوره پهلوانی خبری نبود. پهلوانانی چون گیو و گودرز جایی نداشتند. آن پهلوان ها که در گذشته بودند، همه درگیر چنگال نهادهای اجتماعی گشتند. بهرامگور در حقیقت رستم این دوره بود. پادشاهی که اراده آزاد داشت.
این سازمان اجتماعی منجمد برای حفظ خود نیازمند احکام فقهی بود که بعدها، فقه اسلامی (بویژه شیعه) ازآنها تأثیر بسیار گرفت.
کانون حکومت پارتها و ساسانیان کنار دجله و فرات بود و اولین مکانی که اعراب نو مسلمان به آن رسیدند و فتح کردند نیز، همان منطقه بود. حکومت عباسی از روی الگوی حکومت ساسانی بنا شد.
🔸تاریخ دوره ساسانیان در شاهنامه، «حماسه» فرهنگ و تمدن است و فردوسی در اینجا بیشتر چون مورخی حکیم زیروبم سرگذشت و چهره های گوناگون خرد و دانش را می سراید. بوذرجمهر حکیم، رایزن و وزیر نوشیروان را شاید بتوان بزرگ ترین «پهلوان» میدان بینش و دانش این دوران دانست.
هرچه در حماسه پهلوانی، «آزادان» در نیرو و نبرد، یعنی در کردار می شکفند و سر می کشند، در حماسه تاریخی، کردار در سخن گل می کند و به بار می نشیند، بویژه در عرصه جهانداری و کشورداری و حکمت عملی! تا آنجا که یافتن پاسخ درست و گشودن راز و رمز چیستان ها تنها مایه برتری و سرافرازی نیست بلکه در مناظره های فرستادگان شاهان ـ گاه مانند پیروزی و شکست در جنگ ـ بازنده ناگزیر باید برتری برنده داناتر را بپذیرد و به خواست وی سر فرود آورد.
بدین ترتیب، دو رشته اخلاق از روزگار ساسانی به زمانهای پس از آن رسید. یکی، حکمت عملی که از کلیله و دمنه آغاز شد و با قابوسنامه، سیاستنامه، کیمیای سعادت و گلستان و بوستان ادامه یافت. دیگر، اخلاق نظری که دلمشغول کاربرد ارکان خود نبود چون آن را ناممکن میدید. و این رشتهای بود که فردوسی آغاز کرد و در تاریخ بیهقی و نزد عرفا ادامه یافت و در حافظ به اوج خود دست یافت.
🎧 @Meskoob_Shahnameh
گفتار چهار - جهانداری و پادشاهی
(بخش چهار)
🔵در روزگار ساسانی، آزادی آشکار تنها از آن شاه بود و قدرت پنهان از آن موبدان که شاهی را میآوردند و شاهی را میبردند (یا به کشتن می دادند). همدستی اینها یک چند، مایه شکوه و جلال شاهنشاهی و گسترش ایرانشهر بود، اما پس از چندی از فساد قدرت شاهان و خشک اندیشی موبدان، حکومت احکام شرعی، زجر و آزار دگراندیشان ـ نسطوریان و مانویان و بوداییان و مزدکیان...ـ و سرانجام توطئه های درباری و کشت و کشتار و هرج و مرج، دین و دولت هر دو فرو ریخت. تنها نگاهی به کتاب هایی چون «وندیداد»، «شایست ناشایست» و «روایت پهلوی» نشان می دهد که تسلط احکام عجیب بر زندگی روزانه، تؤام با نظریه « داد» در اندیشه و «بی داد» در عمل، ناگزیر به چه بن بست اجتماعی و فرهنگی انجامید.
🔸«داد» به منزله آرمان شهریاری، دستگاه «اخلاقی ـ سیاسی» سامانمند و کهنی بود بازمانده از گذشته های دور و ناسازگار با ساختار اجتماعی ساسانی. تناقضی که اینگونه میان پندار و کردار جامعه پیدا شد، در نهایت آن را در جان و تن دوپاره ساخت و جامعه ساسانی را دچار انفجار کرد. شکست اندیشه یا آرمان «داد»، شکست فکری یک تمدن بزرگ بود. تمدنی که با تلنگر اعراب یک سره فرو ریخت.
🔸در اجتماع ساسانی، با دولتی متمرکز، دستگاه دیوانی، سازمان کشوری، ارتش و نظام مالیاتی گسترده و نهادهای قضایی و آموزشی استوار... مردم ناگزیر به زیستن در مقام و طبقه و «کاست» خود بودند. هر کس در تنگنای همان موقع و مقامی که داشت، ماندنی بود و امکان برون جستن از آن را نداشت. در چنین راه و رسمی، دیگراز«آزادان» دوره پهلوانی خبری نبود. پهلوانانی چون گیو و گودرز جایی نداشتند. آن پهلوان ها که در گذشته بودند، همه درگیر چنگال نهادهای اجتماعی گشتند. بهرامگور در حقیقت رستم این دوره بود. پادشاهی که اراده آزاد داشت.
این سازمان اجتماعی منجمد برای حفظ خود نیازمند احکام فقهی بود که بعدها، فقه اسلامی (بویژه شیعه) ازآنها تأثیر بسیار گرفت.
کانون حکومت پارتها و ساسانیان کنار دجله و فرات بود و اولین مکانی که اعراب نو مسلمان به آن رسیدند و فتح کردند نیز، همان منطقه بود. حکومت عباسی از روی الگوی حکومت ساسانی بنا شد.
🔸تاریخ دوره ساسانیان در شاهنامه، «حماسه» فرهنگ و تمدن است و فردوسی در اینجا بیشتر چون مورخی حکیم زیروبم سرگذشت و چهره های گوناگون خرد و دانش را می سراید. بوذرجمهر حکیم، رایزن و وزیر نوشیروان را شاید بتوان بزرگ ترین «پهلوان» میدان بینش و دانش این دوران دانست.
هرچه در حماسه پهلوانی، «آزادان» در نیرو و نبرد، یعنی در کردار می شکفند و سر می کشند، در حماسه تاریخی، کردار در سخن گل می کند و به بار می نشیند، بویژه در عرصه جهانداری و کشورداری و حکمت عملی! تا آنجا که یافتن پاسخ درست و گشودن راز و رمز چیستان ها تنها مایه برتری و سرافرازی نیست بلکه در مناظره های فرستادگان شاهان ـ گاه مانند پیروزی و شکست در جنگ ـ بازنده ناگزیر باید برتری برنده داناتر را بپذیرد و به خواست وی سر فرود آورد.
بدین ترتیب، دو رشته اخلاق از روزگار ساسانی به زمانهای پس از آن رسید. یکی، حکمت عملی که از کلیله و دمنه آغاز شد و با قابوسنامه، سیاستنامه، کیمیای سعادت و گلستان و بوستان ادامه یافت. دیگر، اخلاق نظری که دلمشغول کاربرد ارکان خود نبود چون آن را ناممکن میدید. و این رشتهای بود که فردوسی آغاز کرد و در تاریخ بیهقی و نزد عرفا ادامه یافت و در حافظ به اوج خود دست یافت.
🎧 @Meskoob_Shahnameh
❤3👍2
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب
گفتار چهار، جهانداری و پادشاهی
(بخش پنج)
🔵تاریخ دوره ساسانیان در شاهنامه، «حماسه» فرهنگ و تمدن است و فردوسی در اینجا بیشتر چون مورخی حکیم زیر و بم سرگذشت و چهرههای گوناگون خرد و دانش را میسراید. در این دوره، شاهنامه دیگر حماسه کشورگشایی نیست بلکه حماسه کشورداری سیاسی و اجتماعی است. به جای ماجراهای پهلوانی و مقابله پهلوانها با هم، ماجراهای فرهنگی و مقابله آگاهی و دانش میان مثلأ ایرانیها و هندیها (اختراع شطرنج و نرد) مطرح است. بدین ترتیب مقابله فرهنگی و برتری در دانش جای فراز و فرود جنگ تن به تن را میگیرد. بوذرجمهر حکیم، رایزن و وزیر نوشیروان را شاید بتوان بزرگ ترین «پهلوان» میدان بینش و دانش این دوران دانست.
🔸به جای کیخسرو اینک انوشیروان دادگر پادشاه نمونه و آرمانی این عهد است. دادورزی وی به ویژه با کاستن مالیاتها و بهبود روزگار زیردستان آغاز میشود. اما بیشترین بخش سرگذشت دور و دراز پادشاهی او را گفتوگو با ملازمان و مصاحبان خردمند و دانا دربرگرفته است. به خلاف کیخسرو، دانش انوشیروان آموختنی است، او از گفتن و شنفتن با «هفتاد مردی که در خورد و خواب» همیشه با او بودند، از نشست و برخاست با ملازمان سخندان « دلش را میآراست». سخن خانه خرد و «مزرع سبزی» است که دانش ما را میپرورد و باز میآفریند. از همین رو سخنگو، در این دوره، مقام بسیار والایی دارد.
🔸هرچه در حماسه پهلوانی، آزادان در نیرو و نبرد، در کردار می شکفند و سر میکشند، در حماسه تاریخی، کردار در سخن گل میکند و به بار مینشیند؛ به خصوص در عرصه جهانداری و کشورداری و حکمت عملی! تا آنجا که یافتن پاسخ درست و گشودن راز و رمز چیستانها تنها مایه برتری و سرافرازی نیست بلکه در مناظرههای فرستادگان شاهان ـ گاه مانند پیروزی و شکست در جنگ ـ بازنده ناگزیر باید برتری برنده داناتر را بپذیرد و به خواست وی سر فرود آرد.
🔸حماسه پهلوانی بازنمود رام کردن جهان و جهانیان است. در این کارزار بزرگ آدمیان با جهان و با یکدیگر در گیر کشاکش زندگانی و مرگاند و پهلوانان، نمایشگران این درگیری شگرف! در حماسه پهلوانی به جای شرح بد و نیک، مبارزان در هنگامه زیستن و در برابر و برخورد با یکدیگر زشت و زیبای جهان، دردها و آرزوها، غریزه قدرت، بلندپروازی و عشق به زادبوم، مهر و کین و داد و بیداد را به جان میآزمایند. اما در دوران تاریخی، دیگر آن یلان گردنکش که میخواستند ایران و توران را به هم برزنند و فلک را گوشمالی دهند، تاج بر سر نهادهاند و بر تخت آرام گرفتهاند. اینک با شرح سرگذشت شاهان و تمدن و فرهنگی که شاهنشاهی ساسانی در آن «آرمیده» روبهروییم. این تاریخ، توصیفی است، وصف خرد و داد و دانایی و جز اینها، یا بیخردی، بیداد، نادانی و تباهی! و دریافتن، دانستن و بازگفتن این همه تنها به یاری سخن شدنی است.
🎧 @Meskoob_Shahnameh
شاهرخ مسکوب
گفتار چهار، جهانداری و پادشاهی
(بخش پنج)
🔵تاریخ دوره ساسانیان در شاهنامه، «حماسه» فرهنگ و تمدن است و فردوسی در اینجا بیشتر چون مورخی حکیم زیر و بم سرگذشت و چهرههای گوناگون خرد و دانش را میسراید. در این دوره، شاهنامه دیگر حماسه کشورگشایی نیست بلکه حماسه کشورداری سیاسی و اجتماعی است. به جای ماجراهای پهلوانی و مقابله پهلوانها با هم، ماجراهای فرهنگی و مقابله آگاهی و دانش میان مثلأ ایرانیها و هندیها (اختراع شطرنج و نرد) مطرح است. بدین ترتیب مقابله فرهنگی و برتری در دانش جای فراز و فرود جنگ تن به تن را میگیرد. بوذرجمهر حکیم، رایزن و وزیر نوشیروان را شاید بتوان بزرگ ترین «پهلوان» میدان بینش و دانش این دوران دانست.
🔸به جای کیخسرو اینک انوشیروان دادگر پادشاه نمونه و آرمانی این عهد است. دادورزی وی به ویژه با کاستن مالیاتها و بهبود روزگار زیردستان آغاز میشود. اما بیشترین بخش سرگذشت دور و دراز پادشاهی او را گفتوگو با ملازمان و مصاحبان خردمند و دانا دربرگرفته است. به خلاف کیخسرو، دانش انوشیروان آموختنی است، او از گفتن و شنفتن با «هفتاد مردی که در خورد و خواب» همیشه با او بودند، از نشست و برخاست با ملازمان سخندان « دلش را میآراست». سخن خانه خرد و «مزرع سبزی» است که دانش ما را میپرورد و باز میآفریند. از همین رو سخنگو، در این دوره، مقام بسیار والایی دارد.
🔸هرچه در حماسه پهلوانی، آزادان در نیرو و نبرد، در کردار می شکفند و سر میکشند، در حماسه تاریخی، کردار در سخن گل میکند و به بار مینشیند؛ به خصوص در عرصه جهانداری و کشورداری و حکمت عملی! تا آنجا که یافتن پاسخ درست و گشودن راز و رمز چیستانها تنها مایه برتری و سرافرازی نیست بلکه در مناظرههای فرستادگان شاهان ـ گاه مانند پیروزی و شکست در جنگ ـ بازنده ناگزیر باید برتری برنده داناتر را بپذیرد و به خواست وی سر فرود آرد.
🔸حماسه پهلوانی بازنمود رام کردن جهان و جهانیان است. در این کارزار بزرگ آدمیان با جهان و با یکدیگر در گیر کشاکش زندگانی و مرگاند و پهلوانان، نمایشگران این درگیری شگرف! در حماسه پهلوانی به جای شرح بد و نیک، مبارزان در هنگامه زیستن و در برابر و برخورد با یکدیگر زشت و زیبای جهان، دردها و آرزوها، غریزه قدرت، بلندپروازی و عشق به زادبوم، مهر و کین و داد و بیداد را به جان میآزمایند. اما در دوران تاریخی، دیگر آن یلان گردنکش که میخواستند ایران و توران را به هم برزنند و فلک را گوشمالی دهند، تاج بر سر نهادهاند و بر تخت آرام گرفتهاند. اینک با شرح سرگذشت شاهان و تمدن و فرهنگی که شاهنشاهی ساسانی در آن «آرمیده» روبهروییم. این تاریخ، توصیفی است، وصف خرد و داد و دانایی و جز اینها، یا بیخردی، بیداد، نادانی و تباهی! و دریافتن، دانستن و بازگفتن این همه تنها به یاری سخن شدنی است.
🎧 @Meskoob_Shahnameh
👍3
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب
میانگفتار: از گاتها تا حافظ ، از زئوس تا نیچه
🔵۲۰ مه ۲۰۰۳، در پایان گفتار جهانداری و پادشاهی، شاهرخ مسکوب به شرح راه پیموده شده تا اینجا و دشواری پرداختن به دو گفتار باقیمانده یعنی آفرینش و سخن میپردازد. و در این راستا، چکیده بسیار فشردهای از اندیشه ایرانی از گاتها تا حافظ را ارائه میدهد با اشارهای گذرا به تفاوت آن با سیر اندیشه در غرب.
و این همان پژوهشی است که متاسفانه مرگ مجالش نداد تا به رشته نگارش درآورد.
🔸در گاتها، آفرینش با کلام شروع میشود. هم در اوستا و هم در بندهش که تفسیری است از آن، جهان فکر اهورامزداست که جسمانیت یافته است. در آنی که اهورامزدا خود را میاندیشد، هستی بوجود میآید. یا به تعبیری «اندیشیدن اندیشه، شدن جهان است.» جهانی که ما درش هستیم، اهورامزدایی است که اندیشیده شده است. این اندیشیدن البته نیاز به ابزار کلام دارد که در دعای «یتا اهو وئیریه» تبلور مییابد. تا وقتی که اهورامزدا آفرینش نکرده است، خدا نیست. آنچه که به آفرینش اهورامزدا جان میدهد، انسان است یا دقیقتر فرهوهرهای نیکان که در جنگ با اهریمن به یاریاش میآیند.
در قرآن نیز با گفتن «کن فیکون» یا به تعبیری «بباش پس ببود» جهان هستی مییابد.
🔸در غرب اما اندیشه سیر دیگری داشته است. در آنجا آفرینش به این معنی وجود ندارد. آنچه هست chaos است: خدایان همدیگر را میخورند تا نسل chronos که خود به مفهوم زمان است. این اوست که همه چیز را منهدم میسازد. اولین نسل خدایان که موفق میشود از این کشتار جلوگیری کند، نسل زئوس است که chaos را تبدیل به cosmos میکند. در این فرهنگ، خدایان در حقیقت ساماندهنده (manager) هستند نه آفریننده.
🔸اما در شرق، یا دقیقتر نزد ما ایرانیان، آنچه مهم است، اندیشه است. از گاتها تا حافظ، اندیشه در تلاش پیوستن به اصل خود است، یا به تعبیری دیگر «انسان میکوشد به خدا برسد». در دوره اسلامی هم تمام تصوف ما معطوف به همین است. بدین ترتیب، اسطورهای که متعلق به مذهب مزدیسنی بوده است، بعدها به کمک قرآن، و نیز فرهنگی که پیش از آن در گوشه و کنار کشور وجود داشته، از بوداییها که در شرق ایران میزیستند تا مانویها و مزدکیها، اینگونه عرفان ایرانی را تغذیه میکند. این شروع پیامدی دارد که تا حافظ ادامه مییابد و پس از آن دچار انحطاط میشود.
🔸حال اگر با غرب مقایسه کنیم، هفت فیلسوف اولیه پیش از سقراط، پرسش اصلیشان « شناخت آنچه که هست» میباشد. حماسه همان دوران هم حماسه اودیسه است که «حماسه کشف» جهان است. پس از آن، دانته، برای پی بردن به واقعیت روزمره فلورانس، به عالم خیال پناه میبرد. ماجرای دنکیشوت سفری است چون سفر کریستف کلمب. (این دو کموبیش همزمان یکدیگر نیز هستند.) از خانه برون میرود برای تحقق دادن به خود. با این پرسش که من کیام؟ من چیام؟ فاوست روحش را میفروشد به این امید که یک روز کامل همسفر خورشید باشد، باز هم برای دیدن و شناختن آنچه که هست. به گمان من، این فرهنگ هم تا نیچه میآید و مهر ختم میخورد.
🔸بنابراین تمام مسئله فرهنگ غرب از یونان تا کنون، اینست که جهان را سامان بدهد و به کار خویش بگیرد. کشف جهان، علم، دانش، بازگشودن راز طبیعت از افلاک گرفته تا جاذبه نیوتن و زیستشناسی و حتی شریعت مسیحی... همه و همه یک سیر شناخت دایمی است. انسان غربی خدا را به خاک میسپرد و خودش جایگاه او را تصرف میکند.
حالآنکه اندیشه ایرانی در پی آن بوده و هست که خدا را بشناسد. خردی که فردوسی میگوید خردی است که به خدا راه دارد... اندیشه ما، معرفت است، دلآگاهی است. اندیشه ما، اندیشه مذهبی است. نمونهاش انقلاب اسلامی.
🎧 @Meskoob_Shahnameh
شاهرخ مسکوب
میانگفتار: از گاتها تا حافظ ، از زئوس تا نیچه
🔵۲۰ مه ۲۰۰۳، در پایان گفتار جهانداری و پادشاهی، شاهرخ مسکوب به شرح راه پیموده شده تا اینجا و دشواری پرداختن به دو گفتار باقیمانده یعنی آفرینش و سخن میپردازد. و در این راستا، چکیده بسیار فشردهای از اندیشه ایرانی از گاتها تا حافظ را ارائه میدهد با اشارهای گذرا به تفاوت آن با سیر اندیشه در غرب.
و این همان پژوهشی است که متاسفانه مرگ مجالش نداد تا به رشته نگارش درآورد.
🔸در گاتها، آفرینش با کلام شروع میشود. هم در اوستا و هم در بندهش که تفسیری است از آن، جهان فکر اهورامزداست که جسمانیت یافته است. در آنی که اهورامزدا خود را میاندیشد، هستی بوجود میآید. یا به تعبیری «اندیشیدن اندیشه، شدن جهان است.» جهانی که ما درش هستیم، اهورامزدایی است که اندیشیده شده است. این اندیشیدن البته نیاز به ابزار کلام دارد که در دعای «یتا اهو وئیریه» تبلور مییابد. تا وقتی که اهورامزدا آفرینش نکرده است، خدا نیست. آنچه که به آفرینش اهورامزدا جان میدهد، انسان است یا دقیقتر فرهوهرهای نیکان که در جنگ با اهریمن به یاریاش میآیند.
در قرآن نیز با گفتن «کن فیکون» یا به تعبیری «بباش پس ببود» جهان هستی مییابد.
🔸در غرب اما اندیشه سیر دیگری داشته است. در آنجا آفرینش به این معنی وجود ندارد. آنچه هست chaos است: خدایان همدیگر را میخورند تا نسل chronos که خود به مفهوم زمان است. این اوست که همه چیز را منهدم میسازد. اولین نسل خدایان که موفق میشود از این کشتار جلوگیری کند، نسل زئوس است که chaos را تبدیل به cosmos میکند. در این فرهنگ، خدایان در حقیقت ساماندهنده (manager) هستند نه آفریننده.
🔸اما در شرق، یا دقیقتر نزد ما ایرانیان، آنچه مهم است، اندیشه است. از گاتها تا حافظ، اندیشه در تلاش پیوستن به اصل خود است، یا به تعبیری دیگر «انسان میکوشد به خدا برسد». در دوره اسلامی هم تمام تصوف ما معطوف به همین است. بدین ترتیب، اسطورهای که متعلق به مذهب مزدیسنی بوده است، بعدها به کمک قرآن، و نیز فرهنگی که پیش از آن در گوشه و کنار کشور وجود داشته، از بوداییها که در شرق ایران میزیستند تا مانویها و مزدکیها، اینگونه عرفان ایرانی را تغذیه میکند. این شروع پیامدی دارد که تا حافظ ادامه مییابد و پس از آن دچار انحطاط میشود.
🔸حال اگر با غرب مقایسه کنیم، هفت فیلسوف اولیه پیش از سقراط، پرسش اصلیشان « شناخت آنچه که هست» میباشد. حماسه همان دوران هم حماسه اودیسه است که «حماسه کشف» جهان است. پس از آن، دانته، برای پی بردن به واقعیت روزمره فلورانس، به عالم خیال پناه میبرد. ماجرای دنکیشوت سفری است چون سفر کریستف کلمب. (این دو کموبیش همزمان یکدیگر نیز هستند.) از خانه برون میرود برای تحقق دادن به خود. با این پرسش که من کیام؟ من چیام؟ فاوست روحش را میفروشد به این امید که یک روز کامل همسفر خورشید باشد، باز هم برای دیدن و شناختن آنچه که هست. به گمان من، این فرهنگ هم تا نیچه میآید و مهر ختم میخورد.
🔸بنابراین تمام مسئله فرهنگ غرب از یونان تا کنون، اینست که جهان را سامان بدهد و به کار خویش بگیرد. کشف جهان، علم، دانش، بازگشودن راز طبیعت از افلاک گرفته تا جاذبه نیوتن و زیستشناسی و حتی شریعت مسیحی... همه و همه یک سیر شناخت دایمی است. انسان غربی خدا را به خاک میسپرد و خودش جایگاه او را تصرف میکند.
حالآنکه اندیشه ایرانی در پی آن بوده و هست که خدا را بشناسد. خردی که فردوسی میگوید خردی است که به خدا راه دارد... اندیشه ما، معرفت است، دلآگاهی است. اندیشه ما، اندیشه مذهبی است. نمونهاش انقلاب اسلامی.
🎧 @Meskoob_Shahnameh
👍5❤3👎1
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب
گفتار پنج، آفرینش
(بخش یک)
🔵در اساطیر ما و در آیین زرتشت، انسان آفریده میشود تا در مبارزه با اهریمن به یاری خدا بشتابد. پس آفرینش از این روست که این جهان که رزمگاه نیکی و بدی است، دوره نبرد را به سربرساند و پس از دوازده هزار سال دوران مینوی آغازین از سرگرفته و عصر طلایی برپا شود. پرسشی که در این فصل با آن روبرو هستیم، اینست که جهان چگونه جایی است؟ چگونه آفریده شده و از کجا آمده است؟ مسئله آفرینش در قرآن چه تأثیری بر درک ما از آن گذاشته است؟ چه استنباطی از جهان در شاهنامه هست و این تصور از جهان در فرهنگ ایران چگونه جا به جا میشود و انتقال مییابد به عرفان ایرانی که از قرن پنجم به بعد تقریبأ تمام صحنه ادب ایران را اشغال کرده است؟ و همچنین تفاوت تصوری که ما از جهان داریم با تصوری که فرهنگ غرب، از یونان تا امروز، داشته و دارد، چیست؟... چرا که در غرب جهان آفریده خدایان نیست، بلکه پیش از آنها بوده است. در اساطیر یونان، در اندیشه فیلسوفهای پیش سقراطی، نزد ارسطو، در مسیحیت آمیخته با فرهنگ یونانی، نزد دانته، سروانتس، گوته و نیچه نیز کمابیش با همین درک روبرو هستیم. مقایسه با غرب از اینجاست که ایرانی ها همیشه روی اصلیشان به سمت غرب بوده است. در طول تاریخ، رویارویی یا داد وستد فرهنگی ایران به طور عمده با غرب بوده است. در دوره پیش از اسلام، بده بستان با یونان. پس از یونان، از دوره ساسانیان و پارتها به مدت هفت صد سال با رومیها تا دوران صفویه که عثمانی ها جای بیزانس را گرفتند. و تا امروز.
حاشیه گفتار:
🔸پس از انقلاب مشروطه، تصوری که ما از جهان داشتیم و حافظ هم نمونه اعلای آن بود، جای خود را به تصوری دیگر میدهد. مشروطیت ایران دو خواست اصلی داشت: یکی نظم و قانون، دیگری آزادی. نظم توسط رضاشاه برقرار شد، اما آزادی چیزی نبود که با یک تغییر رژیم پیدا شود. تحقق آزادی نیاز به دموکراسی داشت و دموکراسی یک تمرین طولانی میخواست. ملت ایران هیچوقت این تمرین را نداشت چرا که از دیرباز گرفتار دو استبداد ریشهدار قدیمی بود. یکی استبداد سلطنتی به شکل آسیایی ( به قول ویتفوگل) و یکی استبداد مذهبی.
🔸در زمینه فرهنگی، دو نماینده اعلای فرهنگی دوره رضاشاه و سالهای بیست، از یک سو کسروی است، از سوی دیگر هدایت. دو فردی که هم به یکدیگر بسیار مربوطند و هم از یکدیگر بسیار نفرت دارند. کسروی نماینده فرهنگی آن نظمی است که انقلاب مشروطه به دنبال تحققش بود... اما هدایت مظهر تمامنمای آن جنبه از انقلاب مشروطه است که شکستش گریزناپذیر بود: یعنی آزادی. به همین خاطر هم سرنوشتش بسیار نمادین است: خودکشی.
🔸دو شخصیت بزرگ شعر آن دوره ما هم از یک سو، ملکالشعرا بهار و از سوی دیگر نیماست. در این دوره تصور ما از جهان تغییر میکند. بزرگترین قصیدهسرای ما ملکالشعرا بهار است. قصیده آن بخشی از شعر است که به لحاظ ساخت و محتوا ارتباطی با عرفان ندارد... شعر نیما نیز در مخالفت با حافظ پیدا میشود. در «افسانه» خطاب او به حافظ است و استنباط نویی از جهان ارائه میدهد. پس از ملکالشعرا و نیما، سه چهار دهه طول میکشد تا شعر ما دوباره جانی تازه بگیرد.
از ۱۳۴۰ به بعد، شعر معاصر فارسی با عرفانی بی خدا از نوع عرفان سهراب سپهری به میدان میآید. درحالی که نماینده برجسته شعر اجتماعی ـ سیاسی این دوره احمد شاملوست.
🎧 @Meskoob_Shahnameh
شاهرخ مسکوب
گفتار پنج، آفرینش
(بخش یک)
🔵در اساطیر ما و در آیین زرتشت، انسان آفریده میشود تا در مبارزه با اهریمن به یاری خدا بشتابد. پس آفرینش از این روست که این جهان که رزمگاه نیکی و بدی است، دوره نبرد را به سربرساند و پس از دوازده هزار سال دوران مینوی آغازین از سرگرفته و عصر طلایی برپا شود. پرسشی که در این فصل با آن روبرو هستیم، اینست که جهان چگونه جایی است؟ چگونه آفریده شده و از کجا آمده است؟ مسئله آفرینش در قرآن چه تأثیری بر درک ما از آن گذاشته است؟ چه استنباطی از جهان در شاهنامه هست و این تصور از جهان در فرهنگ ایران چگونه جا به جا میشود و انتقال مییابد به عرفان ایرانی که از قرن پنجم به بعد تقریبأ تمام صحنه ادب ایران را اشغال کرده است؟ و همچنین تفاوت تصوری که ما از جهان داریم با تصوری که فرهنگ غرب، از یونان تا امروز، داشته و دارد، چیست؟... چرا که در غرب جهان آفریده خدایان نیست، بلکه پیش از آنها بوده است. در اساطیر یونان، در اندیشه فیلسوفهای پیش سقراطی، نزد ارسطو، در مسیحیت آمیخته با فرهنگ یونانی، نزد دانته، سروانتس، گوته و نیچه نیز کمابیش با همین درک روبرو هستیم. مقایسه با غرب از اینجاست که ایرانی ها همیشه روی اصلیشان به سمت غرب بوده است. در طول تاریخ، رویارویی یا داد وستد فرهنگی ایران به طور عمده با غرب بوده است. در دوره پیش از اسلام، بده بستان با یونان. پس از یونان، از دوره ساسانیان و پارتها به مدت هفت صد سال با رومیها تا دوران صفویه که عثمانی ها جای بیزانس را گرفتند. و تا امروز.
حاشیه گفتار:
🔸پس از انقلاب مشروطه، تصوری که ما از جهان داشتیم و حافظ هم نمونه اعلای آن بود، جای خود را به تصوری دیگر میدهد. مشروطیت ایران دو خواست اصلی داشت: یکی نظم و قانون، دیگری آزادی. نظم توسط رضاشاه برقرار شد، اما آزادی چیزی نبود که با یک تغییر رژیم پیدا شود. تحقق آزادی نیاز به دموکراسی داشت و دموکراسی یک تمرین طولانی میخواست. ملت ایران هیچوقت این تمرین را نداشت چرا که از دیرباز گرفتار دو استبداد ریشهدار قدیمی بود. یکی استبداد سلطنتی به شکل آسیایی ( به قول ویتفوگل) و یکی استبداد مذهبی.
🔸در زمینه فرهنگی، دو نماینده اعلای فرهنگی دوره رضاشاه و سالهای بیست، از یک سو کسروی است، از سوی دیگر هدایت. دو فردی که هم به یکدیگر بسیار مربوطند و هم از یکدیگر بسیار نفرت دارند. کسروی نماینده فرهنگی آن نظمی است که انقلاب مشروطه به دنبال تحققش بود... اما هدایت مظهر تمامنمای آن جنبه از انقلاب مشروطه است که شکستش گریزناپذیر بود: یعنی آزادی. به همین خاطر هم سرنوشتش بسیار نمادین است: خودکشی.
🔸دو شخصیت بزرگ شعر آن دوره ما هم از یک سو، ملکالشعرا بهار و از سوی دیگر نیماست. در این دوره تصور ما از جهان تغییر میکند. بزرگترین قصیدهسرای ما ملکالشعرا بهار است. قصیده آن بخشی از شعر است که به لحاظ ساخت و محتوا ارتباطی با عرفان ندارد... شعر نیما نیز در مخالفت با حافظ پیدا میشود. در «افسانه» خطاب او به حافظ است و استنباط نویی از جهان ارائه میدهد. پس از ملکالشعرا و نیما، سه چهار دهه طول میکشد تا شعر ما دوباره جانی تازه بگیرد.
از ۱۳۴۰ به بعد، شعر معاصر فارسی با عرفانی بی خدا از نوع عرفان سهراب سپهری به میدان میآید. درحالی که نماینده برجسته شعر اجتماعی ـ سیاسی این دوره احمد شاملوست.
🎧 @Meskoob_Shahnameh
👍7❤1
📚کلاس شاهنامه
شاهرخ مسکوب
گفتار پنج، آفرینش
(بخش دو)
🔵در ادیان ابراهیمی چون اسلام و یهودیت، خدا مطلق است و به تصویرکشیدنش حرام. در مسیحیت اما، به دلیل آمیختگی آن با فرهنگ یونانی، تصویر وجود دارد. در یونان باستان خدایان همه دارای جسمهستند... زیبایی بدن و هنرِ تقلید از طبیعت از ابتدا با این فرهنگ عجین بوده و جسم اعتبار دیگری داشته است... در نتیجه این دو بنی بودن فرهنگ غرب، یکی مسیحیت و دیگری یونان، می بینیم که مسیح از ابتدا خدایی است با کالبد انسانی که باید از عالم بالا به پایین بیاید، رنجهای بشری را تحمل کند و دوباره به آسمان برگردد تا کامل بشود.
🔸پرسش اینست که اگر در اسلام تصویر حرام است، پس تمثیل امامها و شمایل مقدسین از کجا آمده است؟ و اساسأ نقاشی در ایران پس از اسلام چرا چنین گسترشی داشته است؟ چه شد که پس از ورود اسلام، سنت تصویرگری در میانرودان (بینالنهرین) گسسته شد، اما در ایران ادامه یافت؟ چه شد که مینیاتور ایرانی چنین رشدی پیدا کرد؟
🔸از قرن دوم اسلامی که تمدن اسلام با مراکزی چون کوفه و بصره و بعد هم بغداد گسترش پیدا کرد و در دوره خلفای عباسی به اوج رسید، در میانرودان (بینالنهرین) نقاشی موقوف شد. در همان زمان، در دمشق که همجوار بیزانس بود و دارای سنت نقاشی، یک نوع هنر تزیینی به وجود آمد بر اساس اشکال هندسی (مثل خاتم کاری در ایران). این هنر تزیینی رواج یافت اما از تصویرگری یا نگارگری اثری در طی چند صد سال در آنجا دیده نمیشد.
🔸در ایران اما، از دوره ساسانیان سنت سنگنگاره و نقشهای دیواری وجود داشت. در قرن های اولیه اسلامی هم نشانههایی هنوز از تصویرهای دیواری به چشم میخورد و دوره درخشان هنر نیشابور را هم میشناسیم و نیز در کاشان کار روی ظروف که حاکی سابقه طولانی هنر نزد صنعتگران آن است. از دوران مغولها به بعد هم نقش آدم همه جا فراوان است. پرسش این است که چرا در بینالنهرین که از دیرباز، از دوره سومریها مثلأ، سنت مجسمهسازی و تصویرگری وجود داشته، پس از اسلام این سنت ناگهان گسسته میشود ولی در ایران ادامه پیدا میکند؟
🔸نشانههای حضور تصویرگری در ایران از پنجکند گرفته تا نیشابور تا سنگنگارههای پراکندهای که از قرون دوم و سوم باقیاست، گوشه و کنار به چشم میخورد. تا اینکه در دوره تیموریان شاهد نوعی شکوفایی هنری هستیم. تاثیر ارتباط با بیزانس در شمال غربی ایران امروز و در مشرق آناتولی که بعدها در تماس با عثمانی ادامه پیدا میکند و نیز آشنایی با نقاشی چین که مغولها به ایران آوردند، شکفتگی فوقالعاده ای پدید میآورد که منجر میشود به پیدایش مینیاتور ایران با ویژگیهای خاص خود (یعنی نه چینی نه بیزانسی). نتیجه اینکه به قول فرنگیها یک نوع کادر دید همواره وجود داشته که ادامه مییابد تا سینمای امروز ایران... یعنی هنرمندی چون کیارستمی چه بداند چه نداند، از یک دید زیباییشناسانه که پشت سرش هست، بهرهمند میشود. این را هم فراموش نکنیم که اگر چه هنر تصویرگری به مناسبت مسلمان بودن ممنوع بوده، اما از همان ابتدا هم در ایران هم نزد عربها، صنعت کتابسازی گرایش داشته است به نقاشی و تصویر و تزیین.
🎧 @Meskoob_Shahnameh
ادامه در بخش دوم👇
شاهرخ مسکوب
گفتار پنج، آفرینش
(بخش دو)
🔵در ادیان ابراهیمی چون اسلام و یهودیت، خدا مطلق است و به تصویرکشیدنش حرام. در مسیحیت اما، به دلیل آمیختگی آن با فرهنگ یونانی، تصویر وجود دارد. در یونان باستان خدایان همه دارای جسمهستند... زیبایی بدن و هنرِ تقلید از طبیعت از ابتدا با این فرهنگ عجین بوده و جسم اعتبار دیگری داشته است... در نتیجه این دو بنی بودن فرهنگ غرب، یکی مسیحیت و دیگری یونان، می بینیم که مسیح از ابتدا خدایی است با کالبد انسانی که باید از عالم بالا به پایین بیاید، رنجهای بشری را تحمل کند و دوباره به آسمان برگردد تا کامل بشود.
🔸پرسش اینست که اگر در اسلام تصویر حرام است، پس تمثیل امامها و شمایل مقدسین از کجا آمده است؟ و اساسأ نقاشی در ایران پس از اسلام چرا چنین گسترشی داشته است؟ چه شد که پس از ورود اسلام، سنت تصویرگری در میانرودان (بینالنهرین) گسسته شد، اما در ایران ادامه یافت؟ چه شد که مینیاتور ایرانی چنین رشدی پیدا کرد؟
🔸از قرن دوم اسلامی که تمدن اسلام با مراکزی چون کوفه و بصره و بعد هم بغداد گسترش پیدا کرد و در دوره خلفای عباسی به اوج رسید، در میانرودان (بینالنهرین) نقاشی موقوف شد. در همان زمان، در دمشق که همجوار بیزانس بود و دارای سنت نقاشی، یک نوع هنر تزیینی به وجود آمد بر اساس اشکال هندسی (مثل خاتم کاری در ایران). این هنر تزیینی رواج یافت اما از تصویرگری یا نگارگری اثری در طی چند صد سال در آنجا دیده نمیشد.
🔸در ایران اما، از دوره ساسانیان سنت سنگنگاره و نقشهای دیواری وجود داشت. در قرن های اولیه اسلامی هم نشانههایی هنوز از تصویرهای دیواری به چشم میخورد و دوره درخشان هنر نیشابور را هم میشناسیم و نیز در کاشان کار روی ظروف که حاکی سابقه طولانی هنر نزد صنعتگران آن است. از دوران مغولها به بعد هم نقش آدم همه جا فراوان است. پرسش این است که چرا در بینالنهرین که از دیرباز، از دوره سومریها مثلأ، سنت مجسمهسازی و تصویرگری وجود داشته، پس از اسلام این سنت ناگهان گسسته میشود ولی در ایران ادامه پیدا میکند؟
🔸نشانههای حضور تصویرگری در ایران از پنجکند گرفته تا نیشابور تا سنگنگارههای پراکندهای که از قرون دوم و سوم باقیاست، گوشه و کنار به چشم میخورد. تا اینکه در دوره تیموریان شاهد نوعی شکوفایی هنری هستیم. تاثیر ارتباط با بیزانس در شمال غربی ایران امروز و در مشرق آناتولی که بعدها در تماس با عثمانی ادامه پیدا میکند و نیز آشنایی با نقاشی چین که مغولها به ایران آوردند، شکفتگی فوقالعاده ای پدید میآورد که منجر میشود به پیدایش مینیاتور ایران با ویژگیهای خاص خود (یعنی نه چینی نه بیزانسی). نتیجه اینکه به قول فرنگیها یک نوع کادر دید همواره وجود داشته که ادامه مییابد تا سینمای امروز ایران... یعنی هنرمندی چون کیارستمی چه بداند چه نداند، از یک دید زیباییشناسانه که پشت سرش هست، بهرهمند میشود. این را هم فراموش نکنیم که اگر چه هنر تصویرگری به مناسبت مسلمان بودن ممنوع بوده، اما از همان ابتدا هم در ایران هم نزد عربها، صنعت کتابسازی گرایش داشته است به نقاشی و تصویر و تزیین.
🎧 @Meskoob_Shahnameh
ادامه در بخش دوم👇
👍10
ادامه از بخش اول 👆:
این دید استتیک سپس ادامه پیدا می کند تا دوره قاجار که البته نقاشی قاجار یک نوع، اگر بشود گفت، مینیاتور«منحط» است. اما در همان دوره هم در کاشیکاری خانهها، تکیهها، حمامها و زورخانهها تصویرهایی فوقالعاده زیبا میبینیم. خالقان این تصویرهای به غایت هنری کورهپزها و مردم ساده بودند. بهترین نمونههای این هنر در شیراز و البته در کرمان و اصفهان بوجود می آید.
اشارهای هم بکنیم به این که زیبایی شناسی قرآن کلامی است. آنچه از سوی خدا به پیغمبر میرسد وحی است، یعنی همان کلام. در آیین یهود هم همینطور است. استتیک اوستا اما هم کلامی است هم تصویری. آفرینش از جهتی با یک دعا شروع میشود که خود کلام است، و از جهت دیگر زیباست زیرا که تجسم و تجسد اهورا مزداست. در گاتها، زرتشت تلاش دارد اهورا مزدا را ببیند. دانستن اینجا از راه دیدن است که این تصوری قدیمی از فهم است. از طرف دیگر خدا در فکر ایرانی مطلق نیست. اهورامزدا یک وجود شونده است نه باشنده. او بعد از آفرینش است که خدا میشود. پس از گذشت دوازده هزار سال، او که دانای مطلق یا بقولی «همهدانا» بود، «همهتوانا» هم میشود. چون مطلق نیست، پس دارای فرم است و دوازده هزار سال طول میکشد تا کامل شود. به همین مناسبت است شاید که به تصویرکشیدن اهورامزدا و ایزدان دیگر چون مهر و آناهیتا در سنگنگارهها متداول بوده است. این نوع زیبایی استتیک دیداری که در ادیان وحدانی و سامی وجود ندارد، در اینجا انسانشکل (Anthropomorphe) است. اهورا مزدا، آناهیتا و یا ایزد مهر را همه جا به صورت انسان میبینیم و در اوستا حتی توصیف زیبایی اندام آناهیتا (سینهها، کمر، بازو و غیره) را میخوانیم.
با این وصف، اگر خدا ناکامل، شونده و فرمپذیر باشد، تصور عرفانی یا میستیک (عرفان به معنی وسیعتر) از خدا، چگونه میتواند باشد؟... میستیسیزم برخاسته از چنین تصوری از عالم وجود و از خدا به کجا می تواند بکشد؟
باور من این است که با چنین تصوری از عالم وجود و از خدا، میشد به نوعی از پانتهایزم (همهخدایی) دست یافت که این البته با وحدت وجود تفاوت اساسی دارد. تفکری نزدیکتر به اندیشه اسپینوزا تا به مولانا. البته در فکر زرتشتی و اساطیر ایران، ما به این نوع میستیسیزم نمیرسیم. علتش هم این است که به گمان من، وندیداد و موبدهای زرتشتی از زمانی که به اقتدار میرسند، راه را بر معنویت دینی میبندند. در نتیجه ما متفکر زرتشتی نمیشناسیم که به بن این فکر دست یافته باشد و نگاهی اینگونه به دین خود افکنده باشد.
🎧 @Meskoob_Shahnameh
این دید استتیک سپس ادامه پیدا می کند تا دوره قاجار که البته نقاشی قاجار یک نوع، اگر بشود گفت، مینیاتور«منحط» است. اما در همان دوره هم در کاشیکاری خانهها، تکیهها، حمامها و زورخانهها تصویرهایی فوقالعاده زیبا میبینیم. خالقان این تصویرهای به غایت هنری کورهپزها و مردم ساده بودند. بهترین نمونههای این هنر در شیراز و البته در کرمان و اصفهان بوجود می آید.
اشارهای هم بکنیم به این که زیبایی شناسی قرآن کلامی است. آنچه از سوی خدا به پیغمبر میرسد وحی است، یعنی همان کلام. در آیین یهود هم همینطور است. استتیک اوستا اما هم کلامی است هم تصویری. آفرینش از جهتی با یک دعا شروع میشود که خود کلام است، و از جهت دیگر زیباست زیرا که تجسم و تجسد اهورا مزداست. در گاتها، زرتشت تلاش دارد اهورا مزدا را ببیند. دانستن اینجا از راه دیدن است که این تصوری قدیمی از فهم است. از طرف دیگر خدا در فکر ایرانی مطلق نیست. اهورامزدا یک وجود شونده است نه باشنده. او بعد از آفرینش است که خدا میشود. پس از گذشت دوازده هزار سال، او که دانای مطلق یا بقولی «همهدانا» بود، «همهتوانا» هم میشود. چون مطلق نیست، پس دارای فرم است و دوازده هزار سال طول میکشد تا کامل شود. به همین مناسبت است شاید که به تصویرکشیدن اهورامزدا و ایزدان دیگر چون مهر و آناهیتا در سنگنگارهها متداول بوده است. این نوع زیبایی استتیک دیداری که در ادیان وحدانی و سامی وجود ندارد، در اینجا انسانشکل (Anthropomorphe) است. اهورا مزدا، آناهیتا و یا ایزد مهر را همه جا به صورت انسان میبینیم و در اوستا حتی توصیف زیبایی اندام آناهیتا (سینهها، کمر، بازو و غیره) را میخوانیم.
با این وصف، اگر خدا ناکامل، شونده و فرمپذیر باشد، تصور عرفانی یا میستیک (عرفان به معنی وسیعتر) از خدا، چگونه میتواند باشد؟... میستیسیزم برخاسته از چنین تصوری از عالم وجود و از خدا به کجا می تواند بکشد؟
باور من این است که با چنین تصوری از عالم وجود و از خدا، میشد به نوعی از پانتهایزم (همهخدایی) دست یافت که این البته با وحدت وجود تفاوت اساسی دارد. تفکری نزدیکتر به اندیشه اسپینوزا تا به مولانا. البته در فکر زرتشتی و اساطیر ایران، ما به این نوع میستیسیزم نمیرسیم. علتش هم این است که به گمان من، وندیداد و موبدهای زرتشتی از زمانی که به اقتدار میرسند، راه را بر معنویت دینی میبندند. در نتیجه ما متفکر زرتشتی نمیشناسیم که به بن این فکر دست یافته باشد و نگاهی اینگونه به دین خود افکنده باشد.
🎧 @Meskoob_Shahnameh
❤7👍2