ॐ مزه ملکوت ॐ
742 subscribers
8.15K photos
145 videos
12 files
96 links
"روانشناسی، فراروانشناسی، یوگا، مراقبه، مدیتیشن، انرژی مثبت، موفقیت، مباحث علمی، فلسفی و عرفانی ... "

ॐ Pathways to God ॐ
Download Telegram
در نتیجه دانش را باید به بهترین شکل برای رُشد شخصیت مان و نیز برای خدمت و یاری دیگران استفاده کنیم ولی نباید در آن بمانیم؛ زیرا که دامنۀ دانش پهناور است و سالک راه باید پر شورو تشنه و پُرنیاز دنبال پایه های برتر آن باشد و درهیچ ایستگاهی نایستد. دانش صرفاً وسیله و ابزار راه است و دلبستن و ماندن به آن با خط مشی عرفانی در تعارض است،.

بقول عارف چینی چُوانگ تُسُه:” تور ماهیگیری برای ماهی گرفتن است، چون ماهی را بگیری، تور را رهاکن،

تلّه برای شکار خرگوش است، چون خرگوش بدستت افتاد، تلّه را فراموش کن.

واژه ها برای بیان اندیشه هاست، وقتی اندیشه ها درک شود، از واژه ها باید گذشت.

” مولانا ودیگرعارفان و فرزانگان خراسان نیز براین باورند که سالک راه در هیچ مرحلۀ سلوکی نباید بایستد و نباید توقف کند.

ازمقامات تبتّل تا فنا
پایه پایه تا ملاقات خدا

مسافر راه، مرحلۀ دانش و شریعت را نیز پس از درک و تجربه کردن آن، باید پشت سر بگذراند تا بتواند بر جادۀ مرحلۀ بعدی گام بردارد؛ چرا که هر مقامی به منزلۀ آمادگی برای مرحله و پایۀ پس از آن است. این مرحله ها یا منزل ها را عارفان گاهی سه دانسته اند و گاهی هفت و گاهی صد و گاهی هم بی نهایت.

چنانچه حافظ گفته:

این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

درجهان بینی حافظ، گذر از مرحلۀ دانش که حاکی از خامی سالک است و گام نهادن به مرحلۀ عشق، امری است ، مهم و الزامی؛ چنانچه او این مسئله را بارها در لابلای غزلیاتش آورده:

زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت، برسرِپیمانه شد

زخانقاه به میخانه می رود حافظ
مگر زمستیِ زهدِ ریا به هوش آمد
بردر ِمدرسه تاچند نشینی حافظ
خیزتا ازدرِمیخانه گُشادی طلبیم
تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت
همّت در این عمل، طلب از میفروش کُن
زکنج صومعه حافظ مجوی گوهرعشق

قدم برون نه اگر میل جستجو داری و نیز در پیشگفتار دفتر پنجم مثنوی این اصل چنین بیان شده که حاکی از فرایند پیشرفت و تکامل معنوی راهرو سلوک است:

” اگر حقایق آشکار شود، ذهنیات باطل گردد.

جُستن دلیل پس از رسیدن به مدلول زشت است

و وا نهادن دلیل پیش از رسیدن به مدلول ناپسند است.”

از فرایند پویایی که عارفان و فرزانگان از آن سخن گفته اند، حتی در زندگی روزانه مان می شود الهام گرفت و بهره ها جست.

بطور نمونه: حس دل نبستن به پیامد و نتیجۀ کارها که می تواند بر پایۀ آز و حرص باشد، ولی از روند کارها لذت بردن و آموختن درهمۀ ساحه ها و بخش های زندگی، درامر رشد انسان چیزی است فرمند و پرارزش. ولی اگر در ساحۀ کاری یا درسی صرفاً دلبستگی و تعلق خاطر به انجام کارها داشته باشیم و بخاطر نتیجه گیری و کامیابی و موفق شدن کار کنیم و همیشه چشم در راه پیامد ها باشیم، از روند آموزش درست آن کار محروم مانده، دستاورد، ثمر و حاصل کار ها مان کاهش می یابد و زمان نیز کُند تر می گذرد. باری پیامد کارها در روند کارها نهفته است و چون آموزش درست و خودشناسی در جریان آموزش بدست می آید، پس فرایند کار خود پیامد و نتیجۀ کار است و نتیجه از روند کاری جدا نیست که حتی ژرفا و معنای کار نیز در فرایند کاری است.

🌱🌸🔮🌸🌱

#سلوک #عرفان #مثنوی #مولانا #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
پایه دانش در جهان بینی عارفان که همان مرحله شریعت است: یک سلسله قوانین، معیارها و اصلها است که بیشتر روح اخلاقی دارند و برای درک بیشتر سالک ازاین سفر و نیز برای ایجاد یک رابطه نسبتاً درست و سودمند، با خود سالک و محیط اطرافش، تهیه و تدوین شده. با دریافت، درک و بکار بردن ابزاردانش، سلوک راه برای سالک آسان‌تر شده امکانات راهگشایی به‌سوی مرحله یا پایه دوم یعنی آگاهی و بینش بیشتر می‌شود. بزرگ‌ترین دست آورد پایه دانش، ایجاد نظم و همآهنگی و ارتباط، پیوند و رابطه درست میان سالک و جامعه است. درین مرحله نیروی شناخت سالک بیشتر شده که این شناخت، متضمن ایجاد خود داری و انضباط فردی درزندگی سالک می‌شود که این خود نشاندهنده پیشرفت و تکامل درونی و روحانی سالک نیز می‌تواند باشد. با نیروی دانش، حس خدمت برای جامعه و مسئولیت و جوابگویی در مقابل انسان‌ها و محیط زیست و حتّا جهان، نیرومندترمی گردد وسالک با بکار بردن درست دانش در زندگی خود، دیگران را نیز در بختیاری خود سهیم می‌داند. مولانا در لابلای مثنوی سخنان زیادی پیرامون خِرَد (عقل) و پایه دانش و سودمندی و منفعت آن گفته که اندکی از آن‌ها بسنده خواهد بود:

علم دریایی است بیحدّ و کنار
طالب علم است غواص بِحار

خاتَم مُلک سلیمان است عِلم
جمله عالم صورت و جان است علم

قطره دل را یکی گوهر فُتاد کآن به دریاها و گردونها نداد

آدم خاکی ز حق آموخت علم
تا به هفتم آسمان افروخت علم

عقل و دلها بی‌گمانی عرشی‌اند
درحجاب ازنورعرشی می‌زیند

عقل باشد مرد را بال و پری
چون ندارد عقل، عقل رهبری

🌱🌸🔮🌸🌱

#دلبستگی_به_دانش #عرفان #مثنوی_معنوی #مولانا #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
نفس با نیروی بزرگی که دارد می‌تواند امکانات و توانایی‌های عقلانی مارا تحت تأثیر خود آورده، چرخه آن را مطابق خواسته‌های خود بچرخاند و از راه بدرش کند. این خرد یا عقل جزوی که اسیر نفس است، خام است وبا ابزار حسی آمیخته و گُربُزی و زیرکی از ویژگی‌های مهم آن است که این خود باعث عدم درک و دریافت آن از کیفیت عشق است. بنابراین اعتماد و پشت گرمی به چنین عقلی باعث پسمانی سالک راه می‌شود و فرایند رشد معنوی او را کُند می‌سازد. پیروی مداوم از ذهن محدود شرطی شده که همان خرد جزوی است، سالک راه را به بیراهه‌ها کشانیده، بسا چیزها را برایش دروغین و قلب و وارونه نشان می‌دهد و نیز چیزهای زشت را برایش زیبا و درست جلوه می‌دهد. از این فرایند ذهنی تَوهّم و کژ انگاری زاییده می‌شود که خود باوری و خود شیفتگی با پیامدهای منفی آن متعاقب آن خواهد بود. با بکار بردن چنین ذهنی، سالک می‌تواند تنها یک بخش محدود و کوچک هستی را دریابد که آن هم خالی از اشکال نخواهد بود.

باری، رخنه کردن در دریای ناشناخته‌های هستی وظیفه چنین ذهنی نیست و برای کشف بیشتر و ژرفتر باید به کیمیاگر دل رو آورد؛ زیرا که عقل جزوی همه چیز نیست:

عقل سرتیز است، لیکن پای سست
زآنکه دل ویران شده است وتن درست

وآنکه درعقل و گمان هستش حجاب
گاه پوشیدست و گَه بدریده جَیب

عقل جزوی آفتش وهم است و ظن
زانکه در ظُلُمات شد او را وطن

عقل جزوی عشق را منکر بود
گرچه بنماید که صاحب سِر بود

عقل چون شحنه است، چون سلطان رسید
شحنه بیچاره در کنجی خزید

حجاب دانش:
دلبستگی به دانستگی با همه امکاناتش می‌تواند سد آفرین باشد و روند پیشرفت سالک راه را کُند سازد؛ زیرا دلبستگی یعنی ایستادن و پاییدن است که این با فرایند پویایی عرفانی سرِ سازش ندارد. سالک راه باید درهردم زندگی، چیزهای نو را ببیند، تجربه کند و بیاموزد تا باشد که بیدارتر و آگاه‌تر گردد. سلوک عرفانی یعنی همراه و همبال و همدم با تجلّیات ایزدی که درهر دم نو شدن است و تغیر کردن و هستی جدید پیداکردن؛ و آموزش یعنی فرآیند بی‌پایان و دوام دار و نامحدود.

بنابراین، ذهن می‌تواند با عوامل وابسته به دانش، محدود و شرطی شود و دانش پرده میان انسان و حقیقت و عشق گردد و انسان را از کشف و دریافت بیشتر باز دارد. بزرگ‌ترین خطر دلبستگی به دانستنی‌های محدودمان خود بیگانگی است که در اثر آن از شناخت شخصیت اصلی ایزدی‌مان باز می‌مانیم و از آرمانشهر درونی یا گوهر وجودمان پرت‌تر می‌شویم. خود بیگانگی یعنی دلبستگی به دانستگی‌های محدود و عاریتی‌مان که حاصل خرد جزوی است که این خود زهرهای ذهنی دیگر را خواهد زایید که مهمترین آن‌ها: خودباوری، خود بینی و عُجب، غرور و کبر علمی و دینی، تعصب و داوری در مقابل دیگران، حس برتر و بهتر از دیگران راداشتن، ریاکاری و تظاهر و دیگر ویژگی‌های منفی و نکوهیده‌اند.

خودباوری:
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زآن کبودت جمله عالم می‌نمود

آبگینه زرد چون‌سازی نقاب
زرد بینی جمله نور آفتاب

بشکن آن شیشه کبود و زرد را
تاشناسی گرد را و مرد را

🌱🌸🔮🌸🌱

#دانش_و_دانستگی #مثنوی #مولانا #عرفان #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
” گفت: ” مرد آن است که چنانکه باطنش بود، ظاهرچنان نماید. باطن من همه یکرنگیست، اگرظاهرشود و مرا ولایتی باشد وحکمی، همه عالم یکرنگ شدی، قهر نماندی. و این سنة الله نیست که این عالم چنین باشد. ”

لاوتِسُه: ” جنگ ابزارها ساز و برگ‌ترس و هراسند، از اینجاست که همه آدمیان از آن‌ها بیزارند. بنابراین، رهروان تاو (فرهود و حقیقت راستینه) آن‌ها را بکار نمی‌بندند.
چون جنگ ابزارها، ساز و برگ‌ترس اند؛ فرزانه آن‌ها را بکار نمی‌برد. جزاینکه بدان ناگزیر باشد.
تنها آشتی و صلح و آرامش برای دلش گرامی است،
و چنین پیروزی انگیزه شادمانی برایش نمی‌شود.
هرگاه تو به پیروزی‌ات شاد گردی، به کشتن دیگران شادمانی کرده‌ای،
و آنگاه که به کشتار دیگران شادمانی کنی، ازآن کار اصلی خود (شناخت) دورمانده‌ای.
جنگ بسان سوگواری و خاکسپاری است.
آنگاه که بسا از مردمان کشته شوند،
دیگران با اندوه ژرف در سوگ آن‌ها می‌نشینند. از اینجاست که پیروزی و ظفر را بسان سوگواری و خاکسپاری می‌شود دید. ” و این هم اندیشه مولانا از بُعد خاصی درباره بیدادگری و جنگ و جدال‌های بی‌معناو خانمانسوز:

جنگ خلقان همچو جنگ کودکان
جمله بی‌معنی و بی‌مغز و مُهان

جمله با شمشیر چوبین جنگشان
جمله درلا ینفعی آهنگشان

جمله‌شان گشته سواره بر نیی
کین براق ماست یا دلدل پیی

حاملند وخود ز جهل افراشته
راکب و محمول ره پنداشته

وهم و فکر وحس واِدراک شما
همچو نی دان مرکب کودک هلا

دانش در هر سطحی که باشد و از هر مرجعی که صادر شود، نباید وسیله و ابزار رسیدن به هدفها و مقاصد نفسانی قرار بگیرد؛ زیرا دانش در موضع دُرُستش باید بکار برود که آنهم صرفاً با مدد دل انجام می‌پذیرد، و آنهم نه هر دلی که هوای ادعا در آن باشد.

چون قلم در دست غداری بود
بی گمان منصور بر داری بود

چون سفیهان‌راست این کار و کیا
لازم آمد یقتلون الانبیا

یوسفان از مکر اخوان در چهند
کز حسد یوسف به گرگان می‌دهند

درنتیجه، بزرگ‌ترین پیامد دلبستگی به دانش، خود بیگانگی است که آن یعنی جلوگیری از ساطع شدن فروغ عشق است. از این جاست که فرزانگان و عارفان انسآن‌ها را از محدودیت‌ها و تنگناهای ذهنی آگاه ساخته و درون نگری را هم برای رهایی از بندهای دانستگی و هم برای زخنه کردن به قلمرو فراذهنی یعنی دشت بی‌پایان دل، توصیه می‌کنند؛ زیرا که دانش پایه محدود است و دلبستگی بدان، محدود و شرطی کننده ذهن می‌باشد و با همه سر وصدا و شکوه ظاهری‌اش، انسان را از رسیدن به آگاهی و بینش باز می‌دارد، و از این جاست که گفته‌اند: العقل عِقالةُ الرجال (خرد ورزی‌بندی است بر آدمی) و العِلم هوا لحِجابُ الاکبر (دانستگی پرده و حجاب مِهین است).

🌱🌸🔮🌸🌱

#دانش_و_دانستگی #مثنوی #مولانا #عرفان #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🍁🍃🔮🍃🍁

💥 الاغی دعاکرد، صاحبش بمیرد تا از زندگی خرانه خود خلاصی یابد؛

صاحب، فکرالاغ را خواند و گفت:

ای خر با مرگ من شخص دیگری تو را مي خرد و صاحب می شود؛

براى رهایی خویش دعاکن که ازخریت خودبیرون شوی...

«از مثنوی معنوی مولانا»

🍁🍃🔮🍃🍁

#الاغ #مثنوی_مولانا #حکایت_های_پند_آمیز #راهي_بسوي_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🍁🍃🔮🍃🍁

📜 گوشه ای از داستان لیلی و مجنون 📜

🔔 داستان ها براي بيداري ما نوشته شده اند، ولي ما يك عمر از آنها براي خواب استفاده كرده ايم!

💜او پر از لیلی بود💜

عشق قیس به لیلی اونقدر زیاد بود که کارش به دیوانگی کشید و مردم لقب مجنون را به او دادند؛ عشق مجنون اوج عشق زمینی بود و کم کم تبدیل به عشق آسمانی شد؛

مجنون از این عشق بیمار بود، او بیمار عشق بود، رنگی زرد و پریده داشت، لاغر و رنجور شده بود تا اینکه اطرافیان به او توصیه کردند که فصت کند؛ در زمان های قدیم فرد بیمار اول باید خون می داد و رگزن برای بهبودی بیماری رگش را می زد؛

ولی در این بین از اطرافیان مجنون اسرار و از او انکار تا رگزن با تعجب به او گفت : چطور تو که این همه درد و رنج را تحمل می کنی چطور از این کار می ترسی؟!

مجنون رو کرد به او و گفت:
ترسم ای فصاد گر فصدم کنی
نیش را ناگاه بر لیلی زنی
داند آن عقلی که او دل روشنی
در میان لیلی و من فرق نیست؛
مجنون آهی پر از عشق کشید و گفت :
لیک از لیلی وجود من پر است
این صدف پر از صفات آن در ( گوهر ) است ...

مثنوی معنوی
«مولانا »

🍁🍃🔮🍃🍁

#مجنون_و_لیلی #مثنوی_معنوی #مولانا #حکایت_های_پندآمیز #راهي_بسوي_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🌸🌿🔮🌿🌸

🎆 موشی افسار شتری را گرفت و به راه افتاد؛ شتر به دلیل طبع آرامی که دارد با وی همراه شد ولی در باطن منتظر فرصتی بود تا خطای موش را به وی گوش زد کند. این دو به راه ادامه دادند تا به کنار رودخانه ای رسیدند. موش از حرکت باز ایستاد و شتر از او پرسید که: «چرا ایستاده ای تو رهبر و پیشاهنگ من هستی؟»
موش گفت: «این رودخانه خیلی عمیق است.»
شتر پایش را در آب نهاد و رو به موش گفت: «عمق این آب فقط تا زانوست.»
موش گفت: «میان زانوی من و تو فرق بسیار است.»
شتر پاسخ داد: «تو نیز از این پس رهبری موشانی چون خود را بر عهده گیر.»

«چون پیمبر نیستی پس رو براه * تا رسی از چاه روزی سوی جاه

تو رعیت باش گر سلطان نئى * خود مران چون مرد کشتی بان نئى»

🌸🌿🔮🌿🌸

#مثنوی_معنوی #شتر_و_موش #مولانا #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🌿🌸🔮🌸🌿

📜 حکایت : عیب دیگران

حکایت در باب چهار هندو است که در مسجد به نماز می ایستند،
وقتی صدای موذن برمی آید یکی از آنها با آن که خود در نماز است می گوید:
ای موذن بانگ کردی وقت هست.
هندوی دیگر در همان حال به وی می گوید: سخن گفتی و نمازت باطل است
سومی به دومی می گوید: به او طعن نزن که نماز تو هم باطل است.
سپس هندوی چهارم می گوید: خدا را شکر که من مثل شما سه تن سخن نگفتم.
بدین گونه بالاخره نماز هر چهار تن تباه می شود.

دراین حکایت هر کدام از این چهار هندو نمادی هستند از انسانهایی که به عیب خود کور می باشند و به عیب دیگران بینا و آگاه...

چار هندو در یکی مسجد شدند
بهر طاعت راکع و ساجد شدند

هر یکی بر نیتی تکبیر کرد
در نماز آمد بمسکینی و درد

مؤذن آمد از یکی لفظی بجست
کای مؤذن بانگ کردی وقت هست

گفت آن هندوی دیگر از نیاز
هی سخن گفتی و باطل شد نماز

آن سیم گفت آن دوم را ای عمو
چه زنی طعنه برو خود را بگو

آن چهارم گفت حمد الله که من
در نیفتادم بچه چون آن سه تن

پس نماز هر چهاران شد تباه
عیب‌گویان بیشتر گم کرده راه

ای خنک جانی که عیب خویش دید
هر که عیبی گفت آن بر خود خرید

زانک نیم او ز عیبستان بدست
وآن دگر نیمش ز غیبستان بدست

چونک بر سر مرا ترا ده ریش هست
مرهمت بر خویش باید کار بست

عیب کردن خویش را داروی اوست
چون شکسته گشت جای ارحمواست

گر همان عیبت نبود ایمن مباش
بوک آن عیب از تو گردد نیز فاش

لا تخافوا از خدا نشنیده‌ای
پس چه خود را ایمن و خوش دیده‌ای

سالها ابلیس نیکونام زیست
گشت رسوا بین که او را نام چیست

در جهان معروف بد علیای او
گشت معروفی بعکس ای وای او

تا نه‌ای ایمن تو معروفی مجو
رو بشوی از خوف پس بنمای رو

تا نروید ریش تو ای خوب من
بر دگر ساده‌زنخ طعنه مزن

این نگر که مبتلا شد جان او
در چهی افتاد تا شد پند تو

تو نیفتادی که باشی پند او
زهر او نوشید تو خور قند او

«مولانا مثنوی معنوی»

🌿🌸🔮🌸🌿

#حکایت_عیب_دیگران #داستانهای_پند_آمیز #مولانا #مثنوی_معنوی #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🌿🌸🔮🌸🌿

🎆 معشوقی، عاشق خود را به خانه دعوت کرد و کنار خود نشاند. عاشق بلافاصله تعداد زیادی نامه که قبلاً در زمان دوری و جدایی برای یارش نوشته بود، از جیب خود بیرون آورد و شروع به خواندن کرد. نامه‌ها پر از آه و ناله و سوز و گداز بود، خلاصه آنقدر خواند تا حوصله معشوق را سر برد. معشوق با نگاهی پر از تمسخر و تحقیر به او گفت: این نامه‌ها را برای چه کسی نوشته‌ای؟ عاشق گفت: برای تو ای نازنین! معشوق گفت: من که کنار تو نشسته‌ام و آماده‌ام تو می‌توانی از کنار من لذت ببری. این کار تو در این لحظه فقط تباه کردن عمر و از دست دادن وقت است.
عاشق جواب داد: بله، می‌دانم من الان در کنار تو نشسته‌ام اما نمی‌دانم چرا آن لذتی که از یاد تو در دوری و جدایی احساس می‌کردم اکنون که در کنار تو هستم چنان احساسی ندارم؟ معشوق می‌گوید: علتش این است که تو، عاشق حالات خودت هستی نه عاشق من. برای تو من مثل خانه معشوق هستم نه خود معشوق. تو بسته حال هستی. و ازین رو تعادل نداری. مرد حق بیرون از حال و زمان می‌نشیند. او امیر حال هاست و تو اسیر حال های خودی. برو و عشق مردان حق را بیاموز و گرنه اسیر و بنده حالات گوناگون خواهی بود. به زیبایی و زشتی خود نگاه مکن بلکه به عشق و معشوق خود نگاه کن. در ضعف و قدرت خود نگاه مکن، به همت والای خود نگاه کن و در هر حالی به جستجو و طلب مشغول باش.

«مثنوی معنوی»

🌿🌸🔮🌸🌿

#مثنوی #مولانا #عاشق #نامه #جستجو #طلب #دوری_از_معشوق #حکايتها #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🍃🍁🔮🍁🍃

🎆 سکوت از سر تنهایی 🎆

سالک در ادامه راه به جایی می‌رسد که دنیای طبیعی و مادی با این فراخی برای او کوچک می‌شود و خود را تنها می‌یابد،
چرا که همنشینی با دیگران برای او لذتی ندارد.

به دیگر بیان، این سکوتِ سالک به ‌دلیل آن است که هم‌سخن ندارد و چون دیگران به محبوب‌های دیگر دل داده‌اند، سکوتش واکنش طبیعی روح اوست نسبت به حضور بیگانه ى ناهمدل.

با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنی ‌ها گفتمی

هرکه او از هم‌ زبانی شد جدا
بی‌زبان شد گرچه دارد صد نوا
دفتر اول مثنوی

بنابراین گوشه‌گیری و خموشی سالکان و عارفان از روی تکبر و نخوت و عجب نیست.

به تعبیری دیگر، این ترش‌رویی و کم ‌سخنی به ‌دلیل تنهایی است. برخی این سکوتْ در میان جمع را، سکوت در انجمن نامند.
از این ‌رو، مولانا می‌فرماید:

دل که دلبر دید کی ماند ترش
بلبلی گل دید کی ماند خمش

ماهی بریان ز آسیب خضر
زنده شد در بحر گشت او مستقر
دفتر ششم مثنوی

در حقیقت:
جوشیدن سخن از دل، نشان دوستی است و بند آمدنِ سخن، نشانه بی‌مهری است.

بنابراین چون دستِ خضر به ماهی بریان خورد، ماهی زنده گشت و در دریا ماند...

"شمس و مولانا"

🍃🍁🔮🍁🍃

#سکوت_از_سر_تنهايي #شمس_و_مولانا #مثنوی #خضر_و_ماهی #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🍃🌸🔮🌸🍃

🎆 مولانا در دفتر دوم مثنوى مي گويد ؛
شخصى نزد عيسى آمد و گفت دلم ميخواهد آن وردى را كه با آن مرده را زنده ميكنيد را به من هم بياموزيد.

حضرت عيسى (ع) بر جهالت اين مرد افسوس خورد و سعى كرد او را نصيحت كند:

کان نفس خواهد ز باران پاک ‌تر
وز فرشته در روش دراک‌تر
اما مرد زير بار نرفت و باز هم اصرار كرد كه ورد را بياموزد. قصه اين‌گونه تمام ميشود كه حضرت عيسى(ع) سرش را رو به آسمان گرفت و گفت خدايا به اين بنده‌ات بنگر، آخر من به او چه بگويم؟ خودش مرده، نميگويد بيا مرا زنده كن، تازه وردى طلب ميكند كه برود ديگرى را زنده كند.
مرده خود را رها كرده است او مرده بيگانه را جويد رفو

❇️در واقع سخن مولوى در اغلب موارد همين است. او ميگويد آدم‌ها خودشان را نميشناسند، اما ميخواهند ديگران را بشناسند. آدم‌ها قيمت همه چيز را ميدانند، جز قيمت خودشان.
قيمت هر كاله مى‌دانى كه چيست قيمت خود را ندانى ابلهيست

🍃حرف مولانا اين است كه اولين كتابى كه بايد بخوانيد، كتاب وجود خودتان است. اولين چيزى كه بايد بدانيد، قيمت خودتان است. واقعاً هم همين طور است. هر چيزى دانستنى نیست "خيلى چيزها هستند كه انسان بايد آگاهانه آن‌ها را كنار بگذارد."

🍃🌸🔮🌸🍃

#مثنوی #مولانا #حکایت_های_پند_آميز #مسیح_ع_و_مرده #ورد #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🍃🌸🔮🌸🍃

🎆 در برخي اوقات عارفان در سير تكامل روحي خود، به درجه اي مي رسند كه مي توانند همزمان در داخل و خارج از بدن خود حضور داشته باشند. اين امر دو شقگي آگاهي ناميده مي شود كه در آن آگاهي انسان عملا در دو حالت و در دو محيط متفاوت حضور دارد. هم در كالبد فيزيكي بسر مي برد و مي تواند به امورات روزمره و عادي خود بپردازد و هم مي تواند در طبقات ديگر اعم از اختري و روح و ... بسر ببرد و تجربيات و آموزش هاي لازم را در اين مورد بياموزد.

مولوي در مثنوي معنوي تاكيد مي كند كه اين گونه افراد در مجالس در حاليكه دهان ظاهري شان در حال گفتگو با مخاطبان است، دهان باطني شان با حق تعالي در حال گفتگوست و در حاليكه پاي ظاهري و فيزيكي آنها در مسجد در صفوف نماز كنندگان است، اما پاي باطني شان در طواف آسمانهاست. مولوي براي اينگونه افراد دو نام ذكر مي كند كه اولي ولي الدولتين و دومي به نام امام القبلتين مي باشد.

اين دهانش نكته گويان با جليس
وان دگر با حق به گفتار و انيس

گوش ظاهر اين سخن را ضبط كن
گوش جانش جاذب اسرار كن

چشم ظاهر در صف مسجد صواف
پاي معني فوق گردون در طواف

جز جزوش را تو بشمر همچنين
اين درون وقت و آن بيرون حين

هست يك نامش ولي الدولتين
هست يك نعتش امام القبلتين

«مثنوي معنوي-دفتر پنجم-ابيات 3602 الي3608»

🍃🌸🔮🌸🍃

#دوشقگی #مثنوی_معنوی #تعالیم_معنوی #مولانا #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🍃🌸🔮🌸🍃

🎆 براي شنيدن موسيقي الهي، انسان بايد حواس ظاهري خود را تعطيل نمايد تا حواس باطني انسان مجالي براي شنيدن داشته باشد، چرا كه به گفته ي مولانا، مانع اصلي شنوايي گوش باطني، گوش ظاهري انسان است و تا زمانيكه گوش ظاهري انسان فعال است نمي تواند نواهاي الهي و ملكوتي را بشنود.

🌿 چون بمردم از حواس بوالبشر
حق مرا شد سمع و ادراك و بصر
(دفتر اول مثنوی- 3126)

🌿 «پنبه ي آن گوش سِر، گوش سَر است تا نگردد اين كَر، آن باطن كَر است»
(دفتر اول مثنوی- 567)

🍃🌸🔮🌸🍃

#گوش_دل #موسیقی_الهی #حواس_باطنی #نوای_ملکوتی #مولانا #مثنوی_معنوی #تعالیم_معنوی #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🍃🌸🔮🌸🍃

🎆 مگسی بر پرکاهی نشسته بود و آن پرکاه بر ادرار خری روان بود
مگس مغرورانه بر ادرار خر کشتی می‌راند و می‌گفت:
من بسیار تفکر کرده ام و علم دریانوردی خوانده ام
ببینید این دریا و این کشتی را و مرا که چگونه کشتی می‌رانم

در ذهن کوچک او آن ادرار، دریای بی‌ساحل به نظرش می‌آمد و آن پر کاه کشتی بزرگ.

"جهان هر کس به اندازه بینش اوست".

🔴در این تمثیل مگس، احوال سرمستان از باده غرور است. آنانی که در عین حقارت و کوته فکری ، خود را بزرگ و دانا می پندارند .

⚫️انسان گاه بر اثر غلبه اوهام و خودبینی، خویشتن را بر موج علم و معرفت و اوج قدرت و سلطنت می بیند .

❗️یکی از بدترین آفات در مسیر متافیزیک ، "توهمات" می باشد.

آن مگس بر برگ کاه و بول خر
همچو کشتیبان همی افراشت سر

گفت من دریا و کشتی خوانده‌ام
مدتی در فکر آن می‌مانده‌ام

اینک این دریا و این کشتی و من
مرد کشتیبان و اهل و رای زن

گر مگس تاویل بگذارد به رای
آن مگس را بخت گرداند همای

🍃🌸🔮🌸🍃

#حکایتهای_پند_آمیز #مثنوی_معنوی #مولانا #مگس_و_کشتی #توهم #غرور #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🌿🧘🔮🧘🌿

🎆 خر برفت و خر برفت 🎆

یک صوفیِ مسافر، در راه به خانقاهی رسید و شب آنجا ماند. خَرَش را آب و علف داد و در طويله بست، و به جمع صوفيان پیوست. صوفيان فقير و گرسنه بودند. آه از فقر كه كفر و بی ايمانی به دنبال دارد!
صوفيان، پِنهانی خَر مسافر را فروختند و غذا و خوردنی خريدند و آن شب جشن مفّصلی بر پا كردند.
مسافرِ خسته را احترام بسيار كردند و از آن خوردنی ها خوردند. و صاحب خر را نیز گرامی داشتند.
او نيز بسيار لذّت می برد. پس از غذا، رقص و سماع آغاز كردند.

"صوفيان همه اهل حقيقت نيستند!"
از هزاران اندکی زین صوفیند
باقيان در دولت او می زيند
رقص آغاز شد، مطرب آهنگ سنگینی آغاز کرد و می خواند:
خر برفت و خر برفت و خر برفت
صوفيان با اين ترانه گرم شدند و تا صبح رقص و شادی كردند. دست افشاندند و پای كوبیدند.
مسافر نيز به تقليد از آنها ترانه خر برفت و خر برفت را با شور می خواند.
هنگام صبح همه خداحافظی كردند و رفتند، صوفی بارش را برداشت و به طويله رفت تا بار بر پشت خر بگذارد و به راه ادامه دهد.
اما خر در طويله نبود، با خود گفت: حتماً خادم خانقاه خر را برده تا آب بدهد.
خادم آمد ولی از خر خبری نبود، صوفی پرسيد: خر من كجاست؟
من خرم را به تو سپردم، و از تو می خواهم
خادم گفت: صوفيانِ گرسنه حمله كردند، من از ترس جان تسلیم شدم، آنها خر را بردند و فروختند
تو گوشت لذيذ را ميان گربه ها رها كرده بودی.
صوفی گفت: چرا به من خبر ندادی؟
حالا آنها همه رفته اند من از چه كسی شكايت كنم؟
خَرم را خورده اند و رفته اند!
خادم گفت: به خدا قسم، چند بار آمدم تو را خبر كنم. ديدم تو از همه شادتر هستی و بلندتر از همه می خواندی که خر برفت و خر برفت
گفتم تو خودت خبر داری و می دانی، پس دیگر من چه به او بگويم؟
صوفی گفت: آن غذا لذیذ بود و آن ترانه خوش و زيبا، مرا هم خوش می آمد.

مَر مرا تَقلیدشان بر باد داد
که دو صد لَعنَت بر آن تَقلید باد

آن صوفی از طمع و حرص به تقليد گرفتار شد و حرص عقل او را كور کرد!!!!

"مثنوی معنوی_مولانا "

🌿🧘🔮🧘🌿

#حکایتهای_پند_آمیز #مثنوی_معنوی #مولانا #خر_برفت #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🌿🧘🔮🧘🌿

🎆 شخص مردم آزاری بر سر راه دیگران بوته های خاری می کاشت. بوته ها باعث زخم در پای مردم میشد و لباسهایشان را پاره می کرد. هرچه عابران می گفتند که از این کار دست بردار و خارها را بکن گوش نمیداد .مردم به حاکم گفتند. حاکم به او گفت خار بن ها را بکن. او قول داد که چنین کند.
ولی به عهدش وفا نکرد و هر بار میگفت این بار خواهم کند ولی بوته ها محکمتر می شدند و بمرور توان خاربن برای کندن آنها کمتر می شد.

☀️ تو که می گوئی که فردا این بدان که به هر روزی که می آید زمان
☀️ آن درخت بد جوان تر می شود وین کننده پیر و مضطر می شود
☀️ خار بن در قوت و بر خاستن خار کن در پیری و در کاستن
☀️ او جوان تر می شود و هر دم سبز و تر خار کن هر روز زار و خشک تر

مولانا می گوید صفات بد در ما مانند بوته خار می ماند که اگر زودتر آنها را اصلاح نکنیم در ذات وخصلت ما اثر باقی می گذارد و مقابله با آن هر روز که می گذرد سخت تر می شود و گاهی حتی غیر ممکن است. پس فرصت را غنیمت شمار و هر چه زودتر بدی های خود را اصلاح کن که هرچه سن تو بیشتر می شود از بین بردن آن سخت تر خواهد شد.

🌿🧘🔮🧘🌿

#مثنوی_معنوی #مولانا #خار #حکایتهای_پند_آمیز #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🌿🧘🔮🧘🌿

🎆 مرگ ارادي 🎆

مرگ يا موت ارادي، اصطلاحي در عرفان مي باشد كه در آن اشخاص خاصي مي توانند به طور كامل از بدن خود جدا شوند و رشته هاي ارتباطي كالبدهاي بالاتر وجود خويش را با كالبد فيزيكي به طور كامل قطع نمايند. اين امر مستلزم مهارت فراوان در خروج از بدن و گسستن بندهاي رابط انرژي بين كالبد فيزيكي و كالبدهاي بالاتر مي باشد كه مربوط به اساتيد والاي عرفان است. در طي همه خروج ها فرد از كالبد جدا شده و پس از مدتي به آن بر مي گردد، اما در مرگ ارادي يا ماهاسامادهي فرد به طور كامل كالبد فيزيكي را ترك مي كند.

مولوي در مثنوي معنوي مي فرمايد:

هم در آن دم شد دراز و جان بداد
همچو گل در باخت سر، خندان و شاد
(مثنوي معنوي- دفتر پنجم- بيت1256)

يكي از بهترين مثال هايي كه در ادبيات فارسي در اين مورد مي توان از آن نام برد، داستان عطار و فقيري است كه به دكان او براي گدايي آمده بود. مردي كه با عمل خود آتش در جان عطار زد و او را از ظاهر مردي ثروتمند و دنيايي به فردي روحاني و آسماني بدل نمود. حالا اين فقير كه بود و چه نامي داشت، مهم نيست، اما كاري كه كرده در زمره كارهاي اساتيد بزرگ عرفاني است. اساتيدي كه از دروازه هاي مرگ عبور كرده اند و مرگ و زندگي آنها در دست خودشان است. «عطار قبل از اين که وارد سير و سلوک شود روزي در دکان عطاري خويش نشسته بود. گدايي ژنده پوش وارد شد و کاسه گدايي پيش آورد. شيخ عطار گفت : « تو با اين کاري که مي کني چگونه خواهي مرد؟» گدا لبخندي مرموز به لب آورد و آنجا در ميانه دکان عطار دراز کشيد و کاسه گداييش را زير سر گذاشت و گفت:« اينگونه...» و چشمانش را فرو بست و مُرد. عطار منقلب شد و از آنجا بود که همه اموال خود را به فقرا بخشيد و وارد وادي سير و سلوک شد و دست از دنيا و مسايل دنيوي کشيد.» در عرفان هند نيز بسياري از اساتيد با مرگ هاي آگاهانه و گاهي با مرگ اختياري و ارادي از دنيا رفته اند. اين نوع مرگ ها كه به نام سامادهي بزرگ يا سامادهي آخر يا ماهاسامادهي معروف است در بين برخي اساتيد عرفاني هند ديده شده است. در كتاب سرگذشت يك يوگي، پاراماهانسا يوگاناندا كه نمي خواهد استادش بميرد از استاد خود، شري يوكتشوار درخواست مي كند كه زنده بماند و او نيز اعلام مي دارد كه به خاطر درخواست شاگردش يوگاناندا يك سال ديگر در اين كره خاكي خواهد زيست. يكي از معروف ترين ماهاسامادهي هاي بزرگ اين عصر متعلق به قديس اعظم، سوامي شيواناندا است كه با مرگي اختياري از دنيا رفته است.

🌿🧘🔮🧘🌿

#مرگ_ارادی #ماها_سامادی #مولانا #مثنوی #عطار #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot