🍃✨🌸✨🔮✨🌸✨🍃
✨✨🎆 عشق،نتیجه معرفت است 🎆✨✨
مولانا، داستانی که نقل میکند از لقمان است .
میگویند که لقمان ابتدا برده بود. بردهی سیاهی بود و نزد اربابی کار میکرد.
ارباب باغ بزرگی داشت. منتها این ارباب، این برده را بسیار دوست میداشت.
چون بردهی امین، کاردان و خدمتگزاری بود، هر وقت که برای ارباب میوه میآوردند، نمیخورد. اول لقمان را صدا میزد و میوه را میداد به او بخورد، از فرط محبتی که به او داشت، و بعد خودش میخورد.
در یکی از نوبتها، خربزهای را برای ارباب آورده بودند.
ارباب طبق عادت همیشگی لقمان را صدا زد و گفت بیا.
خربزه را قاچ کرد. همانطور خربزه را قاچ میکرد و میداد لقمان و او با اشتهای فراوان این قاچها را میخورد. بطوری که ارباب تشخیص داد همینطور ادامه بدهد ، تا اینکه یک قاچ نازک آخرش ماند.
گفت الان دیگه بس است، این قاچ ناقص را خودم میخورم. همین که گذاشت دهانش دید که مثل دم مار تلخ است.
نتوانست آن را فرو بدهد و آنرا از دهانش پرت کرد بیرون.
بعد کمی آب خورد و آسود شد و بعد به لقمان گفت که: “ببینم، چرا به من نگفتی؟ چرا به خودت رحم نکردی؟ این خربزهی تلخ زهرناک را چرا اینطور خوردی و خم به ابرو نیاوردی و کمترین ترشی در چهرهی تو ظاهر نشد.
بگو من اقلا بفهمم که چیست !
” گفت : نه، من آنقدر از دست تو شیرینی خوردهام، که اگر از این تلخی فریاد میکردم، نهایت ناجوانمردی بود.” این حرف لقمان بود.
اینها را میگوید که همگان بفهمند چنین کیمیاییست محبت.
یک چنین تاثیری دارد عشق و محبت ورزیدن.
همه چیز را وارونه میکند. آن خاک سیاه را طلا میکند.آن زهر تلخ را، بدل به شکر شیرین میکند.
اینها را میگوید، اما بلافاصله یک نکتهی بدیع میافزاید که حرف من اینجاست.
میگوید وقتی من از محبت یا عشق سخن میگویم،این محبت محصول معرفت است. بیجهت نیست که محبت ، محبت میشود و چنین آثار عظیمی را میآفریند... گر ز یک تلخی کنم فریاد و داد
خاک صد ره بر سر هستیم باد "یک انسان شاکر هر آنچه که از جانب دوست برسد با آغوش باز می پذیرد."
🍃✨🌸✨🔮✨🌸✨🍃
#مولانا #حکایتهای_پندآمیز #لقمان_و_خربزه_تلخ #محبت_و_معرفت #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
✨✨🎆 عشق،نتیجه معرفت است 🎆✨✨
مولانا، داستانی که نقل میکند از لقمان است .
میگویند که لقمان ابتدا برده بود. بردهی سیاهی بود و نزد اربابی کار میکرد.
ارباب باغ بزرگی داشت. منتها این ارباب، این برده را بسیار دوست میداشت.
چون بردهی امین، کاردان و خدمتگزاری بود، هر وقت که برای ارباب میوه میآوردند، نمیخورد. اول لقمان را صدا میزد و میوه را میداد به او بخورد، از فرط محبتی که به او داشت، و بعد خودش میخورد.
در یکی از نوبتها، خربزهای را برای ارباب آورده بودند.
ارباب طبق عادت همیشگی لقمان را صدا زد و گفت بیا.
خربزه را قاچ کرد. همانطور خربزه را قاچ میکرد و میداد لقمان و او با اشتهای فراوان این قاچها را میخورد. بطوری که ارباب تشخیص داد همینطور ادامه بدهد ، تا اینکه یک قاچ نازک آخرش ماند.
گفت الان دیگه بس است، این قاچ ناقص را خودم میخورم. همین که گذاشت دهانش دید که مثل دم مار تلخ است.
نتوانست آن را فرو بدهد و آنرا از دهانش پرت کرد بیرون.
بعد کمی آب خورد و آسود شد و بعد به لقمان گفت که: “ببینم، چرا به من نگفتی؟ چرا به خودت رحم نکردی؟ این خربزهی تلخ زهرناک را چرا اینطور خوردی و خم به ابرو نیاوردی و کمترین ترشی در چهرهی تو ظاهر نشد.
بگو من اقلا بفهمم که چیست !
” گفت : نه، من آنقدر از دست تو شیرینی خوردهام، که اگر از این تلخی فریاد میکردم، نهایت ناجوانمردی بود.” این حرف لقمان بود.
اینها را میگوید که همگان بفهمند چنین کیمیاییست محبت.
یک چنین تاثیری دارد عشق و محبت ورزیدن.
همه چیز را وارونه میکند. آن خاک سیاه را طلا میکند.آن زهر تلخ را، بدل به شکر شیرین میکند.
اینها را میگوید، اما بلافاصله یک نکتهی بدیع میافزاید که حرف من اینجاست.
میگوید وقتی من از محبت یا عشق سخن میگویم،این محبت محصول معرفت است. بیجهت نیست که محبت ، محبت میشود و چنین آثار عظیمی را میآفریند... گر ز یک تلخی کنم فریاد و داد
خاک صد ره بر سر هستیم باد "یک انسان شاکر هر آنچه که از جانب دوست برسد با آغوش باز می پذیرد."
🍃✨🌸✨🔮✨🌸✨🍃
#مولانا #حکایتهای_پندآمیز #لقمان_و_خربزه_تلخ #محبت_و_معرفت #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot