🌹محفل شهدا🌹
599 subscribers
50K photos
42.5K videos
693 files
1.9K links
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل الفرجهم اینجا محفل شهداست به محفل شهدا خوش آمدید
Download Telegram
به روایت از همسر #شهید :
در اردیبهشت سال ۶۰# ازدواج کردیم«با این وجود که در زمان ازدواج ما #شهید ظریف کمتر از ۲۰# سال سن داشت، انسان بسیار #پخته و با #تجربه ای بود.
🍃🌷🍃
با وجود این که همواره در زمان #جنگ و حتی پس از آن در #مأموریت های مختلف شرکت می کرد، اما هیچ گاه #مطالعه را #ترک #نمی کرد و از #علم آموزی غافل نبود.»
🍃🌷🍃
۴ فرزند داریم، ۳ دختر و ۱ پسر
فرزند آخرم، #محمد ناصر بعداز #شهادت #همسرم متولد شدند.😭
🍃🌷🍃
رفتار #شهید ظریف در زمان بازگشت از #مأموریت ها و #مرخصی به گونه ای بود که روزهای سخت دوری از خانواده را #جبران می کرد، تمام مسائل مربوط به خانه و اعضای خانواده را پی گیری می کرد و همیشه جویای حال ما بود.»
🍃🌷🍃
#پایان #جنگ نیز شرایط ما را تغییر نداد. #شهید ظریف هم چنان مثل گذشته در #مأموریت ها و #سفرهای کاری به #مناطق گوناگون کشور# حضور داشت و همانند سال های #جنگ تحمیلی در راه اعتلای #نظام جمهوری اسلامی #مجاهدت و #تلاش می کرد.
🍃🌷🍃
یک #جانباز 70#درصد اهل #ورزش و
متولد سال 1346#.
#نخستین دیدار در سال 70#، در همان #بنیاد #شهید بود.
🍃🌷🍃
فقط یک #نظر کوتاه ایشان را دیدم، آنقدر کوتاه که وقتی از اتاق بیرون آمدم هیچ #تصویری از صورت شان در ذهنم #نمانده
بود. حکایت همان ِهری است که می گویند اگر در دل کسی بیفتد دیگر کار تمام است.
🍃🌷🍃
بعد از چند روز آمد خواستگاری. به هیچ #مرد و #زن #محرم و #نامحرمی #نگاه #نمی کرد، #چشمش را دوخته بود به #زمین.#مظلومیت خاصی در چهره اش بود طوری که آنهایی که #مخالف این ازدواج بودند، #راضی شدند.
🍃🌷🍃
عاقبت شروع کرد به گفتن #مشکلات زندگی با یک #جانباز و اینکه #خجالت نمی کشم در #خیابان پشت #چرخش را بگیرم؟ من هم گفتم #خجالت از کی؟
🍃🌷🍃
با #شجاعت دسته های #چرخ را می گیرم و با #جرئت بین مردم پا می گذارم و می گویم این #فرد #افتخار منه، بعد، از #وضعیت جسمی اش گفت و اینکه فقط #قطع نخاع نیست و مرتب باید #دیالیز بشه.
🍃🌷🍃
می گفت #سختی های این کار را ندیده ام و ممکنه بعدها از تصمیمم منصرف شوم. #مهدی واقعا هم راست می گفت؛ تا خودم را در آن #شرایط خاص نینداخته بودم پی به #اهمیت #ماجرا نبرده بودم.
🍃🌷🍃
من هم بی صدا بدون آنکه به روی خودم بیاورم چه اتفاقی افتاده، کیسه آب گرم را روی دست هایش می گذاشتم. خیلی سخت بود خیلی😭😭😭.
🍃🌷🍃
آن وقت دلم از این حرف هایش آتش می گرفت. می خواستم گوشه ای کز کنم و تا می توانم گریه کنم، #عزیز زندگی ام #قطره قطره جلوی چشمانم #آب می شد و من فقط می توانستم #تماشایش کنم.😭😭.
🍃🌷🍃
مشت مشت قرص #آرام بخش می خوردم، می ترسیدم #خوابم ببرد و از #مهدی #غافل بشم😭نمی شه گفت به خاطر #مهدی از خودم می گذشتم، بلکه #نمی توانستم به خاطر #خودم از #مهدی بگذرم.😭😭
🍃🌷🍃
چه شب هایی که تا #صبح #بیدار می ماندم و #کپسول اکسیژن را باز می کردم و از ترس اینکه مبادا #اکسیژن قطع بشه و #نفس #مهدی بند بیاید، تا خوابم می بُرد از جا #می پریدم و به بالا و پایین رفتن #قفسه سینه اش نگاه می کردم تا مطمئن شوم اتفاقی نیفتاده 😭😭.
🍃🌷🍃
#التماسش می کردم که اگر #خوابم برد و #کاری داشت #بیدارم کند اما هرگز چنین #نمی کرد. یک بار که #خیلی #خسته بودم، خوابم برد. بیدار که شدم #صورتش سرخ شده و #کم مانده بود #خفه شود آن وقت تازه گفت: بیدار شدی خانم، #اکسیژن را برایم ردیف می کنی؟😭😭😭
🍃🌷🍃
مردم هم فکر می کنند کسی که با چنین #مردی زندگی می کند باید #خدای #روحیه باشد ولی بعضی وقت ها واقعا #کم می آوردم.😭 #دل سنگ که ندارم، #شوهرم بود. توان #درد کشیدنش را #نداشتم😭😭.
🍃🌷🍃
#چند #مدال در #تیم #تیراندازی کسب کرده بود. #کپسول اکسیژن را در ماشینش می گذاشت و هر کجا که می خواست می رفت ولی وقتی برای اولین بار در سال 74# به خاطر #عفونت مثانه به ُما رفت، دیگر کشش لازم را برای #تیراندازی نداشت😭😭.
🍃🌷🍃
حتی #نمی توانست #رانندگی کند و
یا از #خانه #بیرون بره😭
#حمام رفتن #مهدی هم که #سختی های خاص خودش را داشت. توان #حرکتش را نداشتم و با #برانکارد به #حمام می بردمش.😭
🍃🌷🍃
#فرش ها را جمع می کردم تا به #برانکارد گیر نکنه و #مهدی #اذیت نشه. موقع بالا و پایین کردن #برانکارد حسابی عرق می ریختم و با خنده می گفتم این هم یک نوع #ورزشه😭😭😭.
🍃🌷🍃
برای #اولین بار به #کما رفت، #بیست و پنج روز #بیهوش بود و من مدام در #حرم #امام رضا(ع)🌷بودم و #دعا می کردم و #امام🌷 را به #جان
#مادر🌷و #پسرشان🌷 قسم می دادم تا #مهدی را دوباره به #من #برگرداند.😭😭😭😭
🍃🌷🍃
ولی  ما را به #لشکر  10 دادند و اصرارهای ما به جایی نرسید و با هم رفتیم #گردان علی اکبر (ع)🌷 #لشکر10 #سیدالشهدا🌷
#او را به #گروهان نصر دادند و من را به دسته #ادوات.
😔
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای 1 با هم شرکت کردیم ،#علی به #شدت دچار #موج گرفتگی شد به طوری که #نمی تونست #آب بر #تن بزنه😔 چون #رعشه به تنش می افتاد این وضع مدتی ادامه یافت تا این که این مشکل کمتر شد.
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای 2 هم باز شرکت کردیم و بعد از #عملیات برگشتیم تهران و باز هم مهر ماه #برگشتیم #گردان.😊
🍃🌷🍃
همین روزها بود که یک #مانور بسیار سخت در اطراف منطقه #قلاجه اسلام آباد غرب برگزار کردیم و بعد از #مانور اومدیم تهران بعد از برگشتن من به #گردان متوجه شدم که #اون #ماموریت گرفته برای #گردان عمار و دیگر #او را ندیدم.
🍃🌷🍃
#20مهر تهران بودم که رفتم به راه آهن بلیط گرفتم برگردم #گردان که رفته بود #اندیمشک بعد از گرفتن بلیط در خیابان #مرتضی چیتگری را دیدم #دوست #امیر بود.
🍃🌷🍃
اون گفت از #امیر خبر داری ؟ گفتم نه . دارم می رم #منطقه ،گفت نرو،گفتم چرا؟
گفت #امیر #شهید شده و الان هم #پیکرش را آوردن تهران برو به خانواده اش خبر بده.😭😭
🍃
👈#وضع مردم با هیچ #حکومتی #جز توسط #امام مهدی عج بهبود نمیابد.

👈#امام صادق علیه السلام:

👈#وضع مردم #جز به وسیله
#امام عصر #ارواحنافداه
#سامان نمی یابد
👈 زمین جز به #دستان
#ایشان اصلاح #نمی شود.


👈#علل الشرایع  ج1 ص197
ولی  ما را به #لشکر  10 دادند و اصرارهای ما به جایی نرسید و با هم رفتیم #گردان علی اکبر (ع)🌷 #لشکر10 #سیدالشهدا🌷
#او را به #گروهان نصر دادند و من را به دسته #ادوات.
😔
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای 1 با هم شرکت کردیم ،#علی به #شدت دچار #موج گرفتگی شد به طوری که #نمی تونست #آب بر #تن بزنه😔 چون #رعشه به تنش می افتاد این وضع مدتی ادامه یافت تا این که این مشکل کمتر شد.
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای 2 هم باز شرکت کردیم و بعد از #عملیات برگشتیم تهران و باز هم مهر ماه #برگشتیم #گردان.😊
🍃🌷🍃
همین روزها بود که یک #مانور بسیار سخت در اطراف منطقه #قلاجه اسلام آباد غرب برگزار کردیم و بعد از #مانور اومدیم تهران بعد از برگشتن من به #گردان متوجه شدم که #اون #ماموریت گرفته برای #گردان عمار و دیگر #او را ندیدم.
🍃🌷🍃
#20مهر تهران بودم که رفتم به راه آهن بلیط گرفتم برگردم #گردان که رفته بود #اندیمشک بعد از گرفتن بلیط در خیابان #مرتضی چیتگری را دیدم #دوست #امیر بود.
🍃🌷🍃
اون گفت از #امیر خبر داری ؟ گفتم نه . دارم می رم #منطقه ،گفت نرو،گفتم چرا؟
گفت #امیر #شهید شده و الان هم #پیکرش را آوردن تهران برو به خانواده اش خبر بده.😭😭
🍃
#اولین #شهید مدافع حرم لرستان، ماشاالله  شمسه
🍃🌷🍃
در سال 1346# در خانواده‌ای مذهبی در روستای «سراب» از توابع بروجرد متولد شد.

پدر ایشان ،آقامحمد» #موذن و #متولی #مسجد و مادرش خانمی #مومن و #پاکدامن بودند.
🍃🌷🍃
متاهل بود،  در سال 1366#  ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند دختر و یک پسر است.
🍃🌷🍃
ایشان از کودکی #خصوصیات #منحصر به فردی داشت، مانند #احترام به #پدر و #مادر و #خواهر و#برادرهایش، #دلسوزبود و #ایمان قوی داشت.
🍃🌷🍃
#خصوصیات اخلاقی اش در تمام اقوام #زبانزد #خاص و #عام بود:و همه ایشان  را به #محبت و #حلال #مشکلات بودن و #حامی #مستضعفین بودن #می‌شناسند.
🍃🌷🍃
#متواضع و #فروتن بود،و اهمیتی به #پست و #مقام در زندگی #نمی داد، به صورتی که  بسیاری از اقوام تا بعد از #شهادت ایشان از #درجه اش #مطلع نبودند.
🍃🌷🍃
ایشان #دقت زیادی در برپایی #نماز اول وقت، #نماز شب و #تلاوت قرآن  می‌کرد، و انس  با #قرآنش تا حدی بود که حتی قبل از رفتن به #سوریه از #قرآن #مسئلت خواهی می‌کرد
🍃🌷🍃