🌹محفل شهدا🌹
596 subscribers
50K photos
42.5K videos
693 files
1.9K links
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل الفرجهم اینجا محفل شهداست به محفل شهدا خوش آمدید
Download Telegram
به روایت از مادر#شهید:
#پسرم در نانوايي کار مي‌کرد شنيده بود که نانواها را منطقه مي‌برند البته پشت #جبهه، سري اول با آنها رفته بود. سري دوم؛ درنامه نوشت من #لشکر #امام حسين(ع)🌷، #گردان امام حسين🌷 و #خط‌شکنم.
🍃🌷🍃
ما هم برايش نامه نوشتيم ولي ديگرخبري از نامه و جواب آن نشد. #چهار روز از رفتن او به #جبهه گذشته بود که خواب دیدم #دو شهيد آوردند، سه نفرهم نشسته بودند. نفهميدم اينها خانم هستند يا آقا.
🍃🌷🍃
فقط به من گفتند يکي ازاين تابوت‌ها مال شماست. يکدفعه با گريه از خواب پريدم و خواب را براي پدرش تعريف کردم. گفتم نمي‌دانم #مسعود #شهيد شده يا نه !😭😭
🍃🌷🍃
تااينکه يک روز #عصر 15يا 16# تيرماه بود. برادرش گفت: مامان رفيق #مسعود که با هم #جبهه رفته بودند آمده. گفتم: از او درباره #مسعود پرسيدي؟ گفت: نه از ماشين پياده شد و رفت. بدنم لرزيد.😭😭
🍃🌷🍃
وقتي پدرش از مسجد آمد. گفتم: رفيق #مسعود از#جبهه آمده برو احوال‌پرسي. گفت: تو چرا نرفتي؟ انگار مي‌ترسيدم بروم. باباش رفت و وقتي آمد دستش را گذاشت روي سينه‌اش و شروع کرد به گريه کردن.😭😭
🍃🌷🍃
صدا زدم: #آقا مسعود! ديديم جواب نمي‌دهد. گفتم نکند از بس بهش سخت گرفتم رفته پناهنده شده! نزديک سنگرکه شديم، ديديم صداي خروپفش بالا رفته. با يک مکافاتي ازخواب بيدارش کرديم.

تا بيدار شد، زد زير #گريه. ساعت 2 نصف شب !! گفتم: چِته؟! گفت: فردا صبح #شهيد مي‌شوم. زديم زيرخنده و گفتيم: مايي که جنوب کردستان اين‌قدرجنگيديم تا حالا چنين ادعايي نداشتيم.
🍃🌷🍃
اين تازه از راه رسيده مي‌گويد من فردا صبح #شهيد مي‌شوم. گفتم: خب اگر فردا صبح #شهيد شدي ما را هم دعا کن. البته با خودم فکر کردم براي اين‌که دل من را به دست بياورد اين را مي‌گويد،
🍃🌷🍃
سنگر او با سنگر ما يکي بود. ديدم دارد #گريه مي‌کند. گفتم #آقا مسعود از سرشب تاحالا نخوابيدم؛ مي‌خواهم بخوابم. بالاغيرتاً يا برو بيرون گريه کن يا بگير بخواب.

رفت توي دهنه سنگر نشست به #گريه کردن. ساعت #چهار و ربع صبح تک عراقي‌ها شروع شد. آن‌قدر آتش دشمن سنگين بود و دود و گرد و خاک به پا شده بود که چشم نيم متري خودش را نمي‌ديد. اين آتش باران دشمن تا ساعت سه و نيم بعدازظهر طول کشيد.
به روایت از مادر#شهید:
#پسرم در نانوايي کار مي‌کرد شنيده بود که نانواها را منطقه مي‌برند البته پشت #جبهه، سري اول با آنها رفته بود. سري دوم؛ درنامه نوشت من #لشکر #امام حسين(ع)🌷، #گردان امام حسين🌷 و #خط‌شکنم.
🍃🌷🍃
ما هم برايش نامه نوشتيم ولي ديگرخبري از نامه و جواب آن نشد. #چهار روز از رفتن او به #جبهه گذشته بود که خواب دیدم #دو شهيد آوردند، سه نفرهم نشسته بودند. نفهميدم اينها خانم هستند يا آقا.
🍃🌷🍃
فقط به من گفتند يکي ازاين تابوت‌ها مال شماست. يکدفعه با گريه از خواب پريدم و خواب را براي پدرش تعريف کردم. گفتم نمي‌دانم #مسعود #شهيد شده يا نه !😭😭
🍃🌷🍃
تااينکه يک روز #عصر 15يا 16# تيرماه بود. برادرش گفت: مامان رفيق #مسعود که با هم #جبهه رفته بودند آمده. گفتم: از او درباره #مسعود پرسيدي؟ گفت: نه از ماشين پياده شد و رفت. بدنم لرزيد.😭😭
🍃🌷🍃
وقتي پدرش از مسجد آمد. گفتم: رفيق #مسعود از#جبهه آمده برو احوال‌پرسي. گفت: تو چرا نرفتي؟ انگار مي‌ترسيدم بروم. باباش رفت و وقتي آمد دستش را گذاشت روي سينه‌اش و شروع کرد به گريه کردن.😭😭
🍃🌷🍃
#سلیم #چهار مرتبه به منطقه #اعزام شد و #آخرین بار که می‌خواست برود من معترض شدم و گفتم تو بارها رفته‌ای بمان. گفت این #آخرین مرتبه است. گویی خودش می‌دانست که این رفتن را دیگر #بازگشتی نیست.😭
🍃🌷🍃
#آخرین اعزامش مربوط می‌شد به #عید سال 1394#. بعد از سیزده بدر حال و هوایش عجیب شده بود. چندروزی در گوش بچه‌ها زمزمه می‌کرد برای رفتن اما بعد خودش علنی گفت که میرم😭😭
🍃🌷🍃
و من گفتم نه اما قول داد که مرتبه #آخرش باشد و رفت.😭 در نهایت در 31# فروردین ماه سال 1394# در #عملیات بصرالحریر به #آرزوی همیشگی‌اش که #شهادت در راه اسلام بودرسید.😭
🍃🌷🍃
همسرم 10# ماه تمام #مفقودالاثر بود و در این 10# ماه شنیدن خبرهای ضد و نقیض که گاهی خبر از #اسارت، #مجروحیت و #شهادتش می‌داد ما را نگران و ناراحت می‌کرد.😭😭
🍃🌷🍃
یک بار گفتند #اسیر شده یک بار گفتند #شهید😭 و #پیکر جایی است که نمی‌توانیم برگردانیم و... حرف‌ها و احادیثی که ذهنمان را درگیر خودش می‌کرد. با هر بار شنیدن صدای تلفن ما #می‌مردیم و #زنده می‌شدیم.😭
🍃🌷🍃
بعد از 10#ماه از ما آزمایش دی ان‌ای گرفتند و گفتند بعد از انجام مبادله با طرف تروریستی توانسته‌اند #پیکر #شهدا را برگردانند.😭
🍃🌷🍃
در #عملیات فتح‌المبین به #عنوان #مسئول محور به #خدمت پرداخت، بعد از #چهار مرتبه #مجروحیت در تاریخ ۱۳۶۷/۱/۳۱# در #شلمچه به علت #پخش گازهای شیمیایی توسط #سربازان بعثی به بستر #بیماری افتاد.
🍃🌷🍃
ایشان بارها در #عملیاتهایی چون #فتح‌المبین،‌ #بیت‌المقدس و #مرصاد #حماسه آفریدبعد از #اتمام #جنگ در #نشریه "پیام حمل و نقل" #خاطرات خود را با عنوان #روزهای ماندگار به مدت #یکسال به #چاپ رساند.
🍃🌷🍃
ایشان بعد از #سالها #خدمت در #آموزش وپرورش، #جهادسازندگی،#هلال احمر ،#نیروی نامنظم، #دکتر چمران ،#مدیریت یک مدرسه راهنمایی را بر #عهده داشت.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
زمانی که ازدواج کردم کم کم آثار #جراحت‌ها خود را بروز می‌دادند  خاطراتم از انتخاب #همسرم و زندگی با یک #جانباز را در کتاب «اینک شوکران» روایت کرده ام،در بخشی از این کتاب نوشتم.
🍃🌷🍃
برادر دوستم صفورا بود.
مادرش دستش را گذاشت روی شانه‌ام و گفت: «برو بالا. الان حاجی را هم می‎فرستم. بنشینید سنگ‌هایتان را از هم وا بکنید.
دلم شور می‌زد. نگرانی‌ای که توی چشم‌های خواهرام می‌دیدم دلشوره ام را بیشتر می‌کرد😔
🍃🌷🍃
#ایشان یک #فروشگاه #راه انداخت و با #مدیریت خوبش ظرف #چهار سال این #فروشگاه تبدیل به یکی از #بزرگ‌ترین مراکز #توزیع کتاب در #خصوص #شهدا شد.
🍃🌷🍃
#آقا مهدی از ۱۵#سال پیش در بحث #راهیان نور در #دهلاویه و #معراج #شهدای #اهواز #بزرگ‌ترین #نمایشگاه کتاب را #دایر #می‌کرد. می‌گفت تا وقتی زنده هستم این #راه را ادامه می‌دهم. فقط سال گذشته به دلیل بحث کرونا نمایشگاه تعطیل شد.
🍃🌷🍃
در این #نمایشگاه‌ها #آقا مهدی #کتاب‌های #شهدا را با ۵۰#درصد تخفیف در #اختیار مردم قرار می‌داد. خود انتشارات ۳۰#یا نهایتاً ۴۰#درصد تخفیف می‌داد،
🍃🌷🍃
آن وقت #ایشان می‌آمد #بانی پیدا می‌کرد و #خودش هم #تخفیفی قرار می‌داد و #کتاب‌ها را با ۵۰#درصد تخفیف می‌فروخت. #اعتقاد داشت و می‌گفت من هر چه دارم از #کار برای #شهدا دارم.😭
🍃🌷🍃
هر 2#پسر #ننه مریم در #آزادسازی #خرمشهر به #شهادت رسیدند. #مرتضی در #عملیات بیت المقدس به #شهادت رسید و #پیکرش را در گلزار #شهدای #آبادان به خاک سپردند.#محمد بعد از #آزادی در #پاکسازی #خرمشهر به #شهادت رسید و #پیکرش را در #جنت آباد به خاک سپردند.
🍃🌷🍃
#ننه در واقع #آخرین #خانمی بود که از #خرمشهر بیرون آمد و #اولین #خانمی بود که وارد #خرمشهر شد. کنار پل #خرمشهر گوسفندی را ذبح کرد در حالی که یک #پسرش #شهید شده #خانه اش #ویران شده بود با #کمک #رزمنده ها خانه اش را #بازسازی کرد و منتظر #همسرش شد.
🍃🌷🍃
#بابا مراد #چهار سال بعد از #اسارت به #کشور #بازگشت. در اثر #شکنجه های اسارت در سال 86# به #شهادت رسید و #ننه مریم هم 40#روز بعد از #دنیا رفت. الان اگر به سر #مزار #بی بی مریم بروید بالای #مزارش نوشته است «مادر یک شهر»😭
🍃🌷🍃
#ننه مریم #مادری که وقتی با #بدن #قطعه قطعه شده #پسرش در #خرمشهر مواجه شد، یک #پتو آورد و #اعضای بدن #شهیدش را جمع کرد و به #خاک سپرد.
😔
🍃🌷🍃
#شهید یکی از #بنیان گذاران #حسینیه
#حضرت ابوالفضل (ع)🌷 #بسطام نیز بود و در تمام #کارهای عام‌المنفعه و #کمک به #نیازمندان در #صف اول حضور داشتند.
🍃🌷🍃
#شهید محمود حتی در #سیل #آق قلا در قالب #گروه‌های #جهادی و #مردمی حضور داشت و وقتی ایشان بودند، #خیال همه #راحت می‌شد.
🍃🌷🍃
#شهید حاج محمود در #کارهای #عام‌المنفعه آنقدر #پیشرو بود که حتی در #هنگام #سیل #شمال کشور با اینکه کار #اداری #مهمی داشت خودش با #ماشین شخصی که داشت چند #آشپز و #کمک آشپز را به# گلستان رساند.
🍃🌷🍃
بنده بیش از #چهار دهه با #شهید محمود آشنا هستم و تاکنون ندیده‌ام که #کارهایش را بر #دوش کسی بگذارد.
🍃🌷🍃
هرگز #نمی‌گذاشت که #خودش را به #استراحت و #امور #مردم #ترجیح #بدهد، حتی با اینکه یک# دستش از #کار افتاده بود #امور ریز مانند به #دست گرفتن #ساک دستی را هم به کسی #واگذار #نمی‌کرد.
🍃🌷🍃
🕊
سَرم،
درونِ خیالم،
به روی شانه توست...

#امام_رضا جانم💔
#چهار_شنبه_امام_رضایی
#شهید دفاع مقدس، رضا حداد
🍃🌷🍃
در تاریخ  9#دى ماه سال 1341# در محمودآباد در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
🍃🌷🍃
ایشان از سال 1360# به بعد عمرش را وقف #جبهه كرده بود، متاهل بود، 18#روز پس از #ازدواج راهى #جبهه شد و بيش از #دو سال تمام در #جبهه
#مى جنگيد.
🍃🌷🍃
#سخت كوش و #شجاع بود، و #عشق به #خدا🤍 در #وجودش نهفته بود و به اين جهت در #جبهه بسيار #فعال بود و #مبارزى خشمگين براى #اسلام بود.
🍃🌷🍃
ایشان #عباداتش در كنار #مبارزاتش پيوسته روح ایشان را #شفاف تر می کرد،در #دو #جبهه به #نبرد پرداخته بود #جبهه در #درون و ديگرى در #سر #جهاد ايران، هر وقت كه به #جبهه ميرفت #سه الى #پنج ماه مى ماند و #كمتر براى #مرخصى مى آمد.
🍃🌷🍃
ميلي به #دنيا نداشت و #جبهه را بهترين جاى #عبادت مى دانست، #هشت بار به #جبهه رفته بود و هر گاه رفتن به #جبهه را کمی به #تاخير مى انداخت #ناراحت می شد.
🍃🌷🍃
با اينكه بيش از #چهار ماه در #منطقه بود و به ایشان #پايان #ماموريت ميدادند ولى به خانه نمى آمد و مجدداً #بخط مقدم مى رفت و ميگفت ميخواهم ببينم صدام چگونه ميخواهد #فاو را #پس بگيرد.
🍃🌷🍃