مادرم به همراه خواهر کوچکمان که آن موقع باردار بود، بعد از #شهادت #مهدی فهمیدند که به #سوریه رفته بود. پدرمان هم #سه روز قبل از #شهادتش فهمید.😔
🍃🌷🍃
#مهدی هر شب به خانه زنگ میزد و با #پدر و #مادرمان صحبت میکرد. بابا از #تأخیر در #برقراری #ارتباط و #صدای #مهدی حدس زده بود که باید #خارج از کشور باشد.ناچار به پدر گفتیم.😔
🍃🌷🍃
نمیدانستم میخواهد به #سوریه برود. وقتی فهمیدم #سوریه است خیلی تعجب کردم. #مهدی ۲۳#اسفند ۹۶# رفت و ۲۰#فروردین ۹۷# هم #شهید شد.#دو بار در این مدت تلفنی صحبت کردیم.😭
🍃🌷🍃
به نظر میرسید اوضاع منطقه #آرومه، کما اینکه آن موقع پایان حکومت داعش اعلام شده بود و فکرش را نمیکردم به این زودیها #درگیری صورت بگیرد، اما خب #مهدی #سعادتش را یافت و #شهید شد.😭
🍃🌷🍃
مادرمان گریه میکند و غصه میخورد، اما با وجود بیماری، بسیار #باروحیه با این موضوع برخورد میکند. خیلی جاها میگوید،دعا کنید #فرزند دیگرم را در همین #مسیر #تقدیم کنم.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
#مهدی هر شب به خانه زنگ میزد و با #پدر و #مادرمان صحبت میکرد. بابا از #تأخیر در #برقراری #ارتباط و #صدای #مهدی حدس زده بود که باید #خارج از کشور باشد.ناچار به پدر گفتیم.😔
🍃🌷🍃
نمیدانستم میخواهد به #سوریه برود. وقتی فهمیدم #سوریه است خیلی تعجب کردم. #مهدی ۲۳#اسفند ۹۶# رفت و ۲۰#فروردین ۹۷# هم #شهید شد.#دو بار در این مدت تلفنی صحبت کردیم.😭
🍃🌷🍃
به نظر میرسید اوضاع منطقه #آرومه، کما اینکه آن موقع پایان حکومت داعش اعلام شده بود و فکرش را نمیکردم به این زودیها #درگیری صورت بگیرد، اما خب #مهدی #سعادتش را یافت و #شهید شد.😭
🍃🌷🍃
مادرمان گریه میکند و غصه میخورد، اما با وجود بیماری، بسیار #باروحیه با این موضوع برخورد میکند. خیلی جاها میگوید،دعا کنید #فرزند دیگرم را در همین #مسیر #تقدیم کنم.
🍃🌷🍃
#فردای همان روز حادثه، از طرف ستاد با من تماس گرفتند و خبر #شهادت را به من دادند. #پسرم در #شب میلاد #امام زمان (عج) به #شهادت رسید. او #همنام #امام زمانش♡ بود و #ارادت خاصی به #اهل بیت (ع)🌷 داشت، #شهادتش در این #روز عزیز هم #موهبتی بود که #خداوند🤍 نصیب #پسرم و #خانواده ما کرد.
😭
🍃🌷🍃
شاید کمی #باورش برای #خوانندگان و #کسانی که این مطالب را میخوانند #سخت باشد، اما به من #الهام شده بود که #پسرم #شهید خواهد شد. خود #محمدمهدی هم #بیتاب و #طاقت شده بود.😭
🍃🌷🍃
#پسرم خیلی #نورانی شده بود. قرار بود که روز جمعه خدمت #پسرم از استان ایلام به کرمانشاه منتقل شود، اما به خاطر یکسری #ملاحظات و #مسائل نظامی این اتفاق نیفتاد و در نهایت #محمدمهدی در #همان روز به #شهادت رسید.😭
🍃🌷🍃
😭
🍃🌷🍃
شاید کمی #باورش برای #خوانندگان و #کسانی که این مطالب را میخوانند #سخت باشد، اما به من #الهام شده بود که #پسرم #شهید خواهد شد. خود #محمدمهدی هم #بیتاب و #طاقت شده بود.😭
🍃🌷🍃
#پسرم خیلی #نورانی شده بود. قرار بود که روز جمعه خدمت #پسرم از استان ایلام به کرمانشاه منتقل شود، اما به خاطر یکسری #ملاحظات و #مسائل نظامی این اتفاق نیفتاد و در نهایت #محمدمهدی در #همان روز به #شهادت رسید.😭
🍃🌷🍃
وقتی میخواست بعد از #آخرین روز #مرخصی به #پادگان برگردد،گفت: «باباجان من میروم، شاید دیگر من را نبینی.» گفتم: «پسرم این را نگو، انشاءالله برمیگردی.» آخر هم حرف خودش شد و آن دیدار #آخرین دیدار ما شد، اما چند ساعت قبل از #شهادتش با هم تلفنی صحبت کردیم.😭
🍃🌷🍃
ساعت ۱۲:۳۰#شب با من #تماس گرفت و کمی #حرف زدیم. #نمیخواست #قطع کند، اما میگفت بابا خستهام، گفتم برو بخواب پسرم و در نهایت از همدیگر #خداحافظی کردیم.😭😭😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید محمد مهدی مرادی هم درتاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۲# به آرزویش که همانا #شهادت
در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار#شهید :
گلزار #شهدای شهر کرمانشاه.
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 شهید محمدمهدی مرادی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
🍃🌷🍃
ساعت ۱۲:۳۰#شب با من #تماس گرفت و کمی #حرف زدیم. #نمیخواست #قطع کند، اما میگفت بابا خستهام، گفتم برو بخواب پسرم و در نهایت از همدیگر #خداحافظی کردیم.😭😭😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید محمد مهدی مرادی هم درتاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۲# به آرزویش که همانا #شهادت
در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار#شهید :
گلزار #شهدای شهر کرمانشاه.
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 شهید محمدمهدی مرادی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
#خاطرات_شهید
سر قبر #شهید_تورجی_زاده که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو
من هم دستم را روی قبر شهید تورجی زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید...
اما دوباره تاکید کرد تو که میدانی من چه میخواهم پس دعا کن تا به خواستهام برسم...
#شهادتش را از شهید تورجی زاده خواست...
راوی : #همسر_شهید
ڪهکشـان من ...
راه شیـری نیست !
ڪهکشان من ، چشمان توست ؛
ڪہ مرا بہ آسمـــانها می برد ...
#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_مسلم_خیزاب
#سالروز_ولادت🎈🎂🎊🎉🎂🎈
🌹🍃تاریخ تولد : ۱۰ دی ۱۳۵۹
🌹🍃تاریخ شهادت :۲۰ مهر ۱۳۹۴
🌹🍃مزار : اصفهان
┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈
سر قبر #شهید_تورجی_زاده که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو
من هم دستم را روی قبر شهید تورجی زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید...
اما دوباره تاکید کرد تو که میدانی من چه میخواهم پس دعا کن تا به خواستهام برسم...
#شهادتش را از شهید تورجی زاده خواست...
راوی : #همسر_شهید
ڪهکشـان من ...
راه شیـری نیست !
ڪهکشان من ، چشمان توست ؛
ڪہ مرا بہ آسمـــانها می برد ...
#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_مسلم_خیزاب
#سالروز_ولادت🎈🎂🎊🎉🎂🎈
🌹🍃تاریخ تولد : ۱۰ دی ۱۳۵۹
🌹🍃تاریخ شهادت :۲۰ مهر ۱۳۹۴
🌹🍃مزار : اصفهان
┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈
#وصـیـت_نـامـه
بعد از #شهادتش ،سپردم همه جا را دنبال #وصیت_نامه اش گشتند.🍃
حتی توی وسایلی که در #سوریه جامانده بود.اما وصیت نامه ای در کار نبود.🍃
#تنها چیز مکتوبی که از او موجود است #همان_نامه ای است که برای #همسر #مکرم خو در #شب_شهادت_امیر_المومنین(ع) نوشته بود.☝️
این #وصیت نامه را بعد از #شهادتش منتشر کردم.محض اطمینان،یکبار از #همسر_معززش درباره ی وصیت نامه سوال کردم.🙂
#فرمود:یک بار در #خانه درباره ی وصیت نامه از او پرسیدم،پوستر #شهید_همت را نشان داد و گفت:#وصیت من این است.🙂☝️
#محمودرضا پوستری از حاج همت در اتاق کوچکش روی کمد وسایل شخصی اش چسبانده بود.🙂
روی این پوستر،زیر تصویر #حاج همت این فراز از #وصیت نامه اش نوشته شده بود،با خدای☝️ خود #پیمان بسته ام تا آخرین #قطره خونم در #راه حفظ و حراست از #انقلاب_الهی یک آن آرام و قرار نگیرم.🌹
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#رفیقآسمونـےمن♥️
بعد از #شهادتش ،سپردم همه جا را دنبال #وصیت_نامه اش گشتند.🍃
حتی توی وسایلی که در #سوریه جامانده بود.اما وصیت نامه ای در کار نبود.🍃
#تنها چیز مکتوبی که از او موجود است #همان_نامه ای است که برای #همسر #مکرم خو در #شب_شهادت_امیر_المومنین(ع) نوشته بود.☝️
این #وصیت نامه را بعد از #شهادتش منتشر کردم.محض اطمینان،یکبار از #همسر_معززش درباره ی وصیت نامه سوال کردم.🙂
#فرمود:یک بار در #خانه درباره ی وصیت نامه از او پرسیدم،پوستر #شهید_همت را نشان داد و گفت:#وصیت من این است.🙂☝️
#محمودرضا پوستری از حاج همت در اتاق کوچکش روی کمد وسایل شخصی اش چسبانده بود.🙂
روی این پوستر،زیر تصویر #حاج همت این فراز از #وصیت نامه اش نوشته شده بود،با خدای☝️ خود #پیمان بسته ام تا آخرین #قطره خونم در #راه حفظ و حراست از #انقلاب_الهی یک آن آرام و قرار نگیرم.🌹
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#رفیقآسمونـےمن♥️
#وصـیـت_نـامـه
بعد از #شهادتش ،سپردم همه جا را دنبال #وصیت_نامه اش گشتند.🍃
حتی توی وسایلی که در #سوریه جامانده بود.اما وصیت نامه ای در کار نبود.🍃
#تنها چیز مکتوبی که از او موجود است #همان_نامه ای است که برای #همسر #مکرم خو در #شب_شهادت_امیر_المومنین(ع) نوشته بود.☝️
این #وصیت نامه را بعد از #شهادتش منتشر کردم.محض اطمینان،یکبار از #همسر_معززش درباره ی وصیت نامه سوال کردم.🙂
#فرمود:یک بار در #خانه درباره ی وصیت نامه از او پرسیدم،پوستر #شهید_همت را نشان داد و گفت:#وصیت من این است.🙂☝️
#محمودرضا پوستری از حاج همت در اتاق کوچکش روی کمد وسایل شخصی اش چسبانده بود.🙂
روی این پوستر،زیر تصویر #حاج همت این فراز از #وصیت نامه اش نوشته شده بود،با خدای☝️ خود #پیمان بسته ام تا آخرین #قطره خونم در #راه حفظ و حراست از #انقلاب_الهی یک آن آرام و قرار نگیرم.
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#رفیقآسمونـےمن♥️
بعد از #شهادتش ،سپردم همه جا را دنبال #وصیت_نامه اش گشتند.🍃
حتی توی وسایلی که در #سوریه جامانده بود.اما وصیت نامه ای در کار نبود.🍃
#تنها چیز مکتوبی که از او موجود است #همان_نامه ای است که برای #همسر #مکرم خو در #شب_شهادت_امیر_المومنین(ع) نوشته بود.☝️
این #وصیت نامه را بعد از #شهادتش منتشر کردم.محض اطمینان،یکبار از #همسر_معززش درباره ی وصیت نامه سوال کردم.🙂
#فرمود:یک بار در #خانه درباره ی وصیت نامه از او پرسیدم،پوستر #شهید_همت را نشان داد و گفت:#وصیت من این است.🙂☝️
#محمودرضا پوستری از حاج همت در اتاق کوچکش روی کمد وسایل شخصی اش چسبانده بود.🙂
روی این پوستر،زیر تصویر #حاج همت این فراز از #وصیت نامه اش نوشته شده بود،با خدای☝️ خود #پیمان بسته ام تا آخرین #قطره خونم در #راه حفظ و حراست از #انقلاب_الهی یک آن آرام و قرار نگیرم.
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#رفیقآسمونـےمن♥️
#وصـیـت_نـامـه
بعد از #شهادتش ،سپردم همه جا را دنبال #وصیت_نامه اش گشتند.🍃
حتی توی وسایلی که در #سوریه جامانده بود.اما وصیت نامه ای در کار نبود.🍃
#تنها چیز مکتوبی که از او موجود است #همان_نامه ای است که برای #همسر #مکرم خو در #شب_شهادت_امیر_المومنین(ع) نوشته بود.☝️
این #وصیت نامه را بعد از #شهادتش منتشر کردم.محض اطمینان،یکبار از #همسر_معززش درباره ی وصیت نامه سوال کردم.🙂
#فرمود:یک بار در #خانه درباره ی وصیت نامه از او پرسیدم،پوستر #شهید_همت را نشان داد و گفت:#وصیت من این است.🙂☝️
#محمودرضا پوستری از حاج همت در اتاق کوچکش روی کمد وسایل شخصی اش چسبانده بود.🙂
روی این پوستر،زیر تصویر #حاج همت این فراز از #وصیت نامه اش نوشته شده بود،با خدای☝️ خود #پیمان بسته ام تا آخرین #قطره خونم در #راه حفظ و حراست از #انقلاب_الهی یک آن آرام و قرار نگیرم.
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#رفیقآسمونـےمن♥️
🌹روحش شاد ویادش گرامی صلوات 🌹
بعد از #شهادتش ،سپردم همه جا را دنبال #وصیت_نامه اش گشتند.🍃
حتی توی وسایلی که در #سوریه جامانده بود.اما وصیت نامه ای در کار نبود.🍃
#تنها چیز مکتوبی که از او موجود است #همان_نامه ای است که برای #همسر #مکرم خو در #شب_شهادت_امیر_المومنین(ع) نوشته بود.☝️
این #وصیت نامه را بعد از #شهادتش منتشر کردم.محض اطمینان،یکبار از #همسر_معززش درباره ی وصیت نامه سوال کردم.🙂
#فرمود:یک بار در #خانه درباره ی وصیت نامه از او پرسیدم،پوستر #شهید_همت را نشان داد و گفت:#وصیت من این است.🙂☝️
#محمودرضا پوستری از حاج همت در اتاق کوچکش روی کمد وسایل شخصی اش چسبانده بود.🙂
روی این پوستر،زیر تصویر #حاج همت این فراز از #وصیت نامه اش نوشته شده بود،با خدای☝️ خود #پیمان بسته ام تا آخرین #قطره خونم در #راه حفظ و حراست از #انقلاب_الهی یک آن آرام و قرار نگیرم.
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#رفیقآسمونـےمن♥️
🌹روحش شاد ویادش گرامی صلوات 🌹
به روایت از خواهرشهید:
داداش علی ، اکثرا #روزه بود ، مخصوصا دوشنبه ها و پنج شنبه ها😔
مهربون و با محبت و با اخلاق
داداش علی بعد از #شهادتش ۱۵ سال #گمنام بود و پیکری نداشت😔
بعد از #شهادتش چون جنازه نداشت هر کسی می اومد برای تسلیت میگفت ان شاءالله اسیره و این ما رو خیلی آزار میداد😔
شب چهلم بود از بسیج اومده بودن عزاداری ، نماز خوندم ازش خواستم بیاد توی خوابم بگه اسیره یا شهید
تو عالم خواب دیدم با همین عکس اومده به خوابم👆😭
🍃⚘🍃
نگاهش کردم بهش گفتم #داداش علی ، بگو اسیر شدی یا شهید😭قشنگ طریقه عملیاتی رو که رفته بودن رو برام تعریف کردن و در آخر با یک لبخند زیبا بهم گفت آبجی من #شهید شدم 😭
🍃⚘🍃
داداش علی ، اکثرا #روزه بود ، مخصوصا دوشنبه ها و پنج شنبه ها😔
مهربون و با محبت و با اخلاق
داداش علی بعد از #شهادتش ۱۵ سال #گمنام بود و پیکری نداشت😔
بعد از #شهادتش چون جنازه نداشت هر کسی می اومد برای تسلیت میگفت ان شاءالله اسیره و این ما رو خیلی آزار میداد😔
شب چهلم بود از بسیج اومده بودن عزاداری ، نماز خوندم ازش خواستم بیاد توی خوابم بگه اسیره یا شهید
تو عالم خواب دیدم با همین عکس اومده به خوابم👆😭
🍃⚘🍃
نگاهش کردم بهش گفتم #داداش علی ، بگو اسیر شدی یا شهید😭قشنگ طریقه عملیاتی رو که رفته بودن رو برام تعریف کردن و در آخر با یک لبخند زیبا بهم گفت آبجی من #شهید شدم 😭
🍃⚘🍃
با ژیان و پیکان، همه جای ایران
روایت از همسر شهید:
ما با ژیان و پیکان همه جای ایران را دیده بودیم. بسیار خوشمشرب و اهل خانه و خانواده بود و با سن کمی که داشت، هر دوست و آشنا و فامیل که مشکلی داشت، با او مشورت میکرد. علاقه زیادی به کشتی داشت و از نوجوانی به این ورزش میپرداخت و هرساله در روستای رهورد قوچان در سالگرد #شهادتش مسابقه کشتی برگزار میشود.همسر شهید درباره زندگیهای ساده آن زمان میگوید: «ما در آن زمان #نصف خانهمان فرش نداشت؛ با این وجود، #شهید به نیازمندان کمک میکرد🍃⚘🍃 و تأکید میکرد که خیلیها روی حصیر زندگی میکنند.» هممحلهایهای قدیم خوب بهخاطر دارند که #بابارستمی در سرمای زمستان، داوطلبانه بین مردم، نفت توزیع میکرد و هنگامی که به خانه برمیگشت، پاهایش تا زانو یخ بسته بود. 🍃⚘🍃#شهیدرستمی خیلی دوست داشت که شهرش آباد باشد.
روایت از همسر شهید:
ما با ژیان و پیکان همه جای ایران را دیده بودیم. بسیار خوشمشرب و اهل خانه و خانواده بود و با سن کمی که داشت، هر دوست و آشنا و فامیل که مشکلی داشت، با او مشورت میکرد. علاقه زیادی به کشتی داشت و از نوجوانی به این ورزش میپرداخت و هرساله در روستای رهورد قوچان در سالگرد #شهادتش مسابقه کشتی برگزار میشود.همسر شهید درباره زندگیهای ساده آن زمان میگوید: «ما در آن زمان #نصف خانهمان فرش نداشت؛ با این وجود، #شهید به نیازمندان کمک میکرد🍃⚘🍃 و تأکید میکرد که خیلیها روی حصیر زندگی میکنند.» هممحلهایهای قدیم خوب بهخاطر دارند که #بابارستمی در سرمای زمستان، داوطلبانه بین مردم، نفت توزیع میکرد و هنگامی که به خانه برمیگشت، پاهایش تا زانو یخ بسته بود. 🍃⚘🍃#شهیدرستمی خیلی دوست داشت که شهرش آباد باشد.
یکی دو ساعت بعد حاج آقایی با من تماس گرفت و خیلی خونسرد خبر #شهادتش را داد. دنیا روی سرم خراب شد نمیدانستم چکار باید بکنم .... یک ساعت بعد از شنیدن خبر ، به در و دیوار میخوردم.😔
به روایت از پدرشهید جواد کوهساری⚘ :
می گفتند #مدافعان حرم برای پول می روند. 😔#پسرم هیچ احتیاجی به پول نداشت. #ماشین نو برایش خریده بودم. #یک طبقه ی خانه را هم به نامش زده بودم و #هزینه ی نامزدی اش را هم کنار گذاشته بودم. پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.😔
پسرم #آقا جواد یک سال و نیم پیش از #شهادتش در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار میکرد.#بیمه شده بود و حقوق میگرفت. ماشین مدل پایین هم داشت ولی براش ماشین صفر خریده بودم.😔
وقتی #جوادم را در لباس جنگ دیدم ، سر و صورتش را بوسیدم و
گفتم : من راضی ام ، برو ....😔🍃⚘🍃
#جوادم فوق العاده #پاک و #با حیا بود. ابداً ذره ای لغزش از او ندیدم. یکی از همرزمان او در عراق میگفت :#جواد در حالی که تیرها مثل #رگبار از روی سرش رد میشدند در حال جمعآوری #مینها بود تا راه را باز کنه.
به روایت از پدرشهید جواد کوهساری⚘ :
می گفتند #مدافعان حرم برای پول می روند. 😔#پسرم هیچ احتیاجی به پول نداشت. #ماشین نو برایش خریده بودم. #یک طبقه ی خانه را هم به نامش زده بودم و #هزینه ی نامزدی اش را هم کنار گذاشته بودم. پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.😔
پسرم #آقا جواد یک سال و نیم پیش از #شهادتش در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار میکرد.#بیمه شده بود و حقوق میگرفت. ماشین مدل پایین هم داشت ولی براش ماشین صفر خریده بودم.😔
وقتی #جوادم را در لباس جنگ دیدم ، سر و صورتش را بوسیدم و
گفتم : من راضی ام ، برو ....😔🍃⚘🍃
#جوادم فوق العاده #پاک و #با حیا بود. ابداً ذره ای لغزش از او ندیدم. یکی از همرزمان او در عراق میگفت :#جواد در حالی که تیرها مثل #رگبار از روی سرش رد میشدند در حال جمعآوری #مینها بود تا راه را باز کنه.