🌹محفل شهدا🌹
596 subscribers
50.4K photos
43K videos
695 files
1.9K links
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل الفرجهم اینجا محفل شهداست به محفل شهدا خوش آمدید
Download Telegram
#جانباز شهید دفاع مقدس، حاج ایوب بلندی
🍃🌷🍃
درتاریخ   ۱۳۳۹/۹/۱#  در شهر تبریز در خانواده ای مهربان و صمیمی متولد شد.

پدرش اسم ایشان را ایوب گذاشتند  تا #اسوه #صبر و# استقامت باشد تحصیلاتش را تا  مدرک #فوق دیپلم تربیت معلم ادامه داد سپس به #استخدام آموزش و پرورش درآمد.
🍃🌷🍃
ایشان# برادر #شهید هم هست.
برادر#پاسدارش «حسن بلندی» متولد سال 1345# بود که در #منطقه شلمچه بر اثر #اصابت تركش در 10#دی‌ماه  1366# به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
بعد از #پیروزی انقلاب به #یاری برادرانش در #جهادسازندگی پیوست تا اینکه #وزارت آموزش و پرورش از ایشان خواست به محل #خدمت خود برگرد.
🍃🌷🍃
در #آذرماه سال ۱۳۶۲# ازدواج کرد و بار دیگر در #دانشگاه تهران در رشته #مدیریت دولتی ادامه تحصیل داد و توانست مدرک #کارشناسی را دریافت کند.
🍃🌷🍃
#اولین بار ایشان در روز #چهارم #مهرماه سال ۱۳۵۹# به #جبهه رفت و در #عرصه‌های #جانبازی و #نبرد بارها #مجروح شد  به طوریکه در #جای جای #بدنش #قطعه‌ای از #ترکشهای #سربی #جنگ بود.
🍃🌷🍃
این‌ها را می‌گفت که من را بترساند، حتما او هم شایعات را شنیده بود. اینکه بعضی از دختر‌ها برای گرفتن پناهندگی با #جانباز ازدواج می‌کنند و بعد توی فرودگاه‌های خارج از کشور ولشان می‌کنند و می‌روند.😔
🍃🌷🍃
اوایل توی #ظرف یک بار مصرف #غذا می‌خوردیم. صدای #خوردن قاشق و بشقاب به هم باعث می‌شد #حمله‌ی عصبی سراغش بیاید. #موج که می‌گرفتش، #مرد‌های خانه و #همسایه را خبر می‌کردم.😭
🍃🌷🍃
آن‌ها می‌آمدند و دست و پای #ایوب را می‌گرفتند.#رعشه می‌افتاد به بدنش.#بلندش می‌کرد و #محکم می‌کوبیدش به زمین.😭 دستم را می‌کردم توی #دهانش تا#زبانش را گاز نگیرد.😭😭
🍃🌷🍃
#لرزشش که تمام می‌شد، شل و بی حال روی زمین می افتاد ، #انگشت های خونی ام را ازبین #دندان هایش در می آوردم😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#جانباز شهید ایوب بلندی هم در #جاده تبریز به علت #اختلالات عصبی ناشی از #موج گرفتگی در روز #چهارم #مهرماه سال ۱۳۸۰# در سن ۴۱#سالگی به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍بود رسید.
🍃🌷🍃
#پیکر#شهید در #نزدیکی مزار #برادر #شهیدش در وادی الرحمه تبریز خاکسپاری شد.
🍃🌷🍃