🌹محفل شهدا🌹
596 subscribers
50.4K photos
43K videos
695 files
1.9K links
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل الفرجهم اینجا محفل شهداست به محفل شهدا خوش آمدید
Download Telegram
#اولین شهید مدافع حرم شهر اراک ، تکاور پاسدار محمد زهره وند🥀

در تاریخ ۱۳ فروردین ماه سال ۱۳۶۵ در شهر اراک در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شد.

ایشان متاهل بود و تنها یادگارش ریحانه خانم هست.
زمان شهادتش🥀 ۱/۵ ساله بود .

دوران کودکی رو پشت سرگذاشت و وارد مدرسه شد و ادامه تحصیل تا دیپلم و.....و آخر خدمت در لباس مقدس پاسداری.
نماز اول وقت و توکل شرط اول و آخر زندگی اش بود ، با اینکه درآمد زیادی نداشت همیشه و همه جا توکلش به خدا بود و هیچگاه به خاطر مسائل مالی ناراحت نمیشد.

شهادت🥀 ؛ دعای قنوت تمام نمازهایش بود برای عبادت و نماز اهمیت دو چندانی قائل بود، طوری که موقع نماز با همسرش به مسجد میرفتند یا اگر فرصتی برای مسجد رفتن نبود دو تایی با هم نماز جماعت به پا میکردند.
💐رفتــی و ...
بهـارِ مـا زمستـانی شد
آرامش قلبِ شهر طوفانی شد
دنبال تـو آمـد آسمـان با گریـہ
رفتـی و هـوای شهر بارانـی شد 🍃

🥀#شهید_محسن_کمالی_دهقان
#اولین_شهیدمدافع‌حرم_کرج
#سالـروز_شهـادت 🕊

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
بعد از آن متوجه شدم قبل از آمدن به منزل، #مجروح شده بود و حتی #یک هفته در #بیمارستان #بقیةالله(عج)بستری بود. لباس زیاد می‌پوشید که من متوجه این موضوع نشوم.😭
🍃🌷🍃
#اولین باری که گفت می‌خواهد به #سوریه برود ۳#ماه طول کشید تا برگردد. بار #دوم گفت، برای #آموزش ۸۰۰#نفر #نیرو به یزد می‌برد که بعدا متوجه شدم با همان #نیروهای #فاطمیون #اعزام شد.😭
🍃🌷🍃
من #پنج ماهه باردار بودم که #احمد گاهی در خانه حرف #سوریه را می‌زد. می‌گفت: #سوریه #جنگه شاید برای #مأموریت به آنجا بروم. زیاد جدی نگرفتم. گفتم می‌رود و یک هفته‌ای برمی‌گردد.
🍃🌷🍃
هفته بعد آمد و گفت: حکمم را زدند و باید بروم #سوریه! گفتم احمد! من حالم خوب نیست با این وضعیتم تنهایم نگذار. می‌گفت: زهرا من هم نگرانت هستم، اما تو را به #حضرت زینب (س)🌷سپردم.😭
🍃🌷🍃
به #سوریه رفت و بعد از سه ماه تماس گرفت. می‌گفت: #مسافت زیادی را پیاده آمده تا بتواند تماس بگیرد. نگران من و بچه بود.😭
🍃🌷🍃
مردم گاهی #زخم‌زبان می‌زدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز #احمد پیام داد که به خانه می‌آید. سریع رفتم خانه‌مان.
🍃🌷🍃
#معرفی برادران شهید🍃🍃🍃🍃

#شهیدمحمد علی برادر دوقلوهادر ٣۰ دی ماه ۶۵ و#دو قلوها در ٣۰ دی ماه ۶۶ به #شهادت رسیدند. در #اولین سالروز برادرشهیدشان#محمد علی ، شهید شدند.

معرفی#۳ برادر شهید
به روایت از خواهرگرامی شان:

مادرمان سال ۱۳۹۰ و پدرمان سال ۱۳۸۸ به رحمت خدا رفتند. ما ۷ خواهر و برادر بودیم. پدر و مادرم زحمات زیادی برای تربیت و پرورش بچه‌ها کشیدند و #نتیجه‌ اش شهادت #محمد علی ، #محسن و #مصطفی شد.

ما اصالتاً یزدی هستیم. پدرم برای کسب‌ و کار به تهران آمد و در کابینت‌ سازی مشغول شد. ایشان خیلی مقید بود. اهل نماز و قرآن بود. والدینمان در یک خانواده ی مذهبی در یزد پرورش پیدا کرده بودند.

پدرم کارگر و خیلی زحمتکش بود. بعد‌ها که مغازه ی لبنیات و ماست‌ بندی رو راه‌ اندازی کرد همه ی بچه‌ها و مادرمان در تهیه و چرخاندن مغازه به پدر کمک می‌کردند. در زمان جنگ هم که#برادر‌ها و پدر یکی بعد از دیگری راهی #جبهه شدند. ما به کمک مادر می‌رفتیم تا دست‌ تنها نماند.
مقاومت کرد  و گفت که « امروز مسئله اصلی کشور #جنگ است». پس از #دو سال وقفه تحصیلی برای تحصیل راهی تهران شد.
🍃🌷🍃
ایشان در حالی که یکی از #دانشجویان ممتاز و رتبه های برتر دانشگاه بود، برای #مرخصی #میان ترم (بهمن ماه) به دزفول بازگشت.
🍃🌷🍃
در زمان #مرخصی و #بازگشت به دزفول بود که از #عملیات والفجر 8 برای #آزاد سازی فاو مطلع شد. به همین دلیل بجای #بازگشت به تهران راهی #جبهه شد.
🍃🌷🍃
به روایت از همرزم#شهید:
#بهمن در شب های سرد زمستان عموماً  باقی #مانده غذای نیروهای #سپاه را عقب خودرو می گذاشت و در #محله های #فقیر نشین شهر می برد و بین #فقرا تقسیم می کرد.
🍃🌷🍃
در شب هایی که عراق دزفول را #تهدید به #موشکباران می کرد، در #ساختمان #سپاه در #آماده باش کامل بسر می برد تا #اولین کسی باشد که در محل #اصابت موشک حضور یابد و به #مردم #کمک برساند.
🍃🌷🍃
در #عملیات فتح فاو "والفجر8" چون بچه ها خسته بودند و زود می خوابیدند.#بهمن بالای سر آنها #حضور می یافت و به آنها #سرکشی می کرد و سپس #نماز شب می خواند.
🍃🌷🍃
ایشان بیش از ۲#سال به عنوان #امور تعمیراتی تراکتور و ادوات کشاورزی با شعار ” همه با هم جهاد سازندگی ”  به صورت  #افتخاری و #رایگان #خدمت کرد.
🍃🌷🍃
در سن ۱۸#سالگی و در #تابستان سال ۱۳۶۵# برای #اولین بار #عازم #جبهه های حق علیه باطل در #منطقه عملیاتی #مهران شد.
🍃🌷🍃
در این #سفر #رزمی و #جهادی خود در #منطقه  عملیاتی #مهران شاهد #شهادت  #دو تن از #دوستان و #هم رزمان و #هم روستایی های خود به نام های #حسین علی شمس آبادی و #محمد قدر آبادی بود.
🍃🌷🍃
ایشان در همانجا به صورت #پاسدار #افتخاری به #ادامه #نبرد بر علیه متجاوزان بعثی عراق پرداخت  و اینگونه #مرحله جدیدی از  #زندگی  و #حیات دوباره اش به عنوان #پاسدار در سال ۱۳۶۵# شکل گرفت.
🍃🌷🍃
درسن  ۱۹#سالگی با دختر دایی اش وبا انجام مراسمی #ساده و #معنوی ازدواج کرد.
🍃🌷🍃
ایشان در ادامه #خدمت خود با عنوان #مسئول #تسلیحات گردان عبد ا….🌷در م#نطقه عملیاتی جنوب با #انتظاری و #محمد حصاری آشنا شد.
🍃🌷🍃
ایشان سال ۶۷# با پایان یافتن #جنگ تحمیلی، حدود ۲۸#سال #عمار گونه در #سپاه پاسداران ،
#سپاه #امام رضا (ع)🌷مشهد  و #سپاه نیشابور ، #هرمزگان ، #اصفهان در #ماموریت های  خود از #حریم انقلاب  و #نظام اسلامی #پاسداری کرد.
🍃🌷🍃
و پس  از ۱۲#روز #دیده بانی و #نبرد با تکفیری ها  و با  به هلاکت رساندن بیش از ۲۰۰# نفر از #خوارج تکفیری با #درجه #سردار دیده بان ایشان به درجه رفیع#شهادت رسید.
🍃🌷🍃
#سوم اسفند سال۹۴#عازم #سوریه شد، وپس از#توفیق #اولین زیارت خود در #بارگاه
#حضرت زینب(س)🌷 و  #حضرت رقیه (س)🌷با هواپیما به همراه  #دوست دوران دفاع مقدسش #محمد حصاری به سوی #حلب پرواز کرد.
🍃🌷🍃
به روایت از آقای علی هدایتی از همکاران #شهید:
#شهید شمس آبادی به یکی از دوستان در یپیاده روی اربعین گفته بود: «در این زیارت سشهادت در سسوریه را از سامام حسین(ع)🌷 طلب کرده ام.»
🍃🌷🍃
#اخلاص، #تواضع،#خوش اخلاقی،#ادب و #بی ریایی از جمله ویژگی هایی بود که #شهید شمس آبادی را برازنده #شهادت کرد.
🍃🌷🍃
از یک سال قبل از شروع تهاجم عراق ، آمادگی رزمی نیروهای عراقی را دقت می کرد و معتقد به آغاز جنگ داشت به همین دلیل نسبت به#تربیت نیروهای کارآمد اقدام کرد در این مدت بیش از #۲۰۰ نفر نیروی رزمی که بعدها اکثرا جزء #سرداران پر افتخار دفاع مقدس شدند را#تربیت کرد.

به هنگام شروع جنگ تحمیلی ، دوره ی یازدهم سپاه در حال آموزش بود و#شهید با استفاده از تجربیات خود آنان را آماده ی ورود مستقیم به دفاع مقدس کرد و با استفاده از آنان#اولین و موثرترین عملیات شبانه را #طراحی و هدایت کرد.

در روز هشتم مهر ماه که عراق با دور زدن سوسنگرد و حمیدیه به ٢٣ کیلومتری اهواز رسیده و خود را برای ورود به شهر اهواز در صبح نهم مهر ماه آماده می کرد ، استاندار طی یک اطلاعیه ی عمومی ، خواستار آمادگی دفاع شهری شدند.

در همان شب با اتکاء به همان نیروهای کم و چند تن دیگر که عدد آنان از#۴۰ نفر بیشتر نمی شد در یک رزم شبانه ، نیروهای عراقی را تا پشت شهر بستان به عقب راندند. در این عملیات تنها یک نفر از نیروهایش #شهید محمود مراد اسکندری به #شهادت رسید.
بعد  از تشکیل قرارگاه « نصرت » و ارائه طرح کلی عملیات خیبر و بدر، #مسئولیت سپاه ششم امام جعفر صادق (ع)  رو عهده‌دار شد که #حاصل اون  سازماندهی 13 یگان رزمی و پشتیبانی در استان خوزستان بود . و شاید به همین دلیل ایشان را#سردار هور🥀 نامیدند.

#«عملیات خیبر» ثمره یک سال تلاش شبانه روزی نیروهای قرارگاه نصرت، تحت فرماندهی#شهید علی هاشمی🥀 بود.

#اولین عملیات آبی- خاکی جنگ و اولین عملیاتی که ده‌ها یگان رزمی سپاه، در سطحی بسیار وسیع توانستند باتلاق ها و نیزارهای منطقه هور را پشت سر بگذارند که این در نوع خود حرکتی بی نظیر و تاریخی بود.

#یک سال بعد را نیز، قرارگاه نصرت در تدارک «عملیات بدر» بود.#عملیاتی که بسیاری از ستارگان این قرارگاه را به حجله شهادت🥀 فرستاد..

شهید علی هاشمی🥀سال 1362 ازدواج کرد.
یه پسر به نام حسین و یه دختر به نام زینب ثمره این ازدواجه.
عمر زندگی مشترکش فقط 5 سال بود.
فقط ۱۹ روز از جنگ میگذشت که من و همسرم پدر و مادر#اولین سرباز شهید ارمنی در جنگ تحمیلی شدیم .
جوانمردی زوریک🥀در جبهه جنگ و شهادتش ، برای خیلی­ها غیر منتظره بود ؛ هم برای اهالی محل که اکثراً مسلمان بودند و هم برای خود ارامنه.😔

از کلیساهای مختلف کشور گرفته تا مساجد محله حشمتیه تهران که محل زندگیمان بود .
رفقایش در جبهه که به مراسمش آمده بودند ،#همه از اخلاق خوب و خنده‌­ رو بودن و مهربانی زوریک🥀 تعریف میکردند. میگفتند اصلا نمیشد که ما این پسر را #خنده‌­ رو نبینیم . با لبخندهای پاکش ، به همه گروهان روحیه میداد.

#همسرم ، فراق تنها پسرش را تاب نیاورد و چند روزی بعد از شهادت🥀 او ، سکته کرد و در بیمارستان بستری شد . بعد از ترخیص از بیمارستان هم ، دیگر نتوانست سرِ کار برود و در خانه زمین­گیر شد من ماندم با داغ از دست دادن تنها پسرم ، با غم بیمار شدن همسرم با دغدغه تربیت دخترهایم ، با خرج و مخارج زندگی و ... 😔

بعد از شهادت زوریک🥀 ، خواستند اسم کوچه را به نام او بزنند .#پدرش قبول نکرد. گفت : «طاقت ندارم هر بار که از کوچه رد می­شوم ، نام زوریک🥀 به چشمم بیاید».😔 چهل روز بعد از شهادت زوریک🥀 ، دوستِ مسلمانش ، محمد گرامی شهید🥀 شد .#نام کوچه را به اسم شهید گرامی گذاشتند.😔

همسرم هم از دنیا رفت بعد از فوت او ، یکی از دخترهایم «ام اس» گرفت . سال­های سال هم از او پرستاری کردم و مراقبش بودم . حس می­کنم خدا داشت با آن سختیها ، مرا آزمایش می­کرد.😔