#اولین #شهیده# مدافع سلامت استان همدان، #سیده زهرا موسوی ارفع
🍃🌷🍃
درسال ۱۳۵۶# در شهر همدان متولد شد.
متاهل بود و دو فرزند به یادگار دارد،
#۲ پسر که #بیماری اتیسم دارند.
۲۱ ساله و ۱۵ ساله
🍃🌷🍃
ایشان ۲۳#سال در #بیمارستان سینای همدان کار کرد و سالها #بهیار بخش #روانپزشکی زنان بیمارستان بود که در حین #خدمت به #کرونا مبتلاو به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
با دو #فرزند #اتیسم شرایط #خاصی را سپری میکرد اما سهیچ گاه از #کارش دست نکشید به ویژه در روزهای سخت #کرونا.
🍃🌷🍃
همسر ایشان بعداز #شهادتش به خاطر #شوک عصبی، بیماری خفیف #کرونا و #دیابت، مدتی در #کما بود اما شکر خدا بهترشدند»
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
درسال ۱۳۵۶# در شهر همدان متولد شد.
متاهل بود و دو فرزند به یادگار دارد،
#۲ پسر که #بیماری اتیسم دارند.
۲۱ ساله و ۱۵ ساله
🍃🌷🍃
ایشان ۲۳#سال در #بیمارستان سینای همدان کار کرد و سالها #بهیار بخش #روانپزشکی زنان بیمارستان بود که در حین #خدمت به #کرونا مبتلاو به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
با دو #فرزند #اتیسم شرایط #خاصی را سپری میکرد اما سهیچ گاه از #کارش دست نکشید به ویژه در روزهای سخت #کرونا.
🍃🌷🍃
همسر ایشان بعداز #شهادتش به خاطر #شوک عصبی، بیماری خفیف #کرونا و #دیابت، مدتی در #کما بود اما شکر خدا بهترشدند»
🍃🌷🍃
۹#ماهی میشد که کنارم بود، چون داشت خانهاش را میساخت و با همسر و فرزندانش موقت آمده بودند پیش ما، ایام #کرونا بود، میدیدم که چقدر #زحمت میکشه.😭
🍃🌷🍃
#صبحها #سرکار بود و بعد از ظهر چند ساعتی در خانه #استراحت میکرد و ۹# شب باز میرفت #بیمارستان.
🍃🌷🍃
فردای آن روز که ساعت ۹#صبح که میآمد باز #هفت عصر باید #سرکار میبود، خیلی #استراحت نداشت. به محض اینکه به خانه میرسید میگفتم «عزیزم، باز هم میخواهی سر کار بروی؟»
🍃🌷🍃
می گفت،مادر خودت میدانی که #بیماران به ما #احتیاج دارند، اگر من نروم پس چه کسی باید باشد، چایم را میخورم و خستگی در میکنم و میروم».
🍃🌷🍃
گاهی اوقات میگفت خیلی خسته شدم و دلیلش را میپرسیدم از رسیدگی به چند بیمار صحبت میکرد و در اعتراض میگفتم که باید تو این کارها را میکردی و کس دیگری نبود؟
🍃🌷🍃
گفت مادر همکارانم #تازه کارند و من باید اینها را انجام دهم. #بچهام در بخش «روان ۲» بود و با #بیماران خاصی سرو کار داشت. قبلا در بخش عفونی بود.
🍃🌷🍃
#علاقه خاصی به #پرستاری داشت، وقتی درسش را تا دهم خواند گفت میخواهم #بهیاری بخوانم و همین شد که ادامه داد و #استخدام رسمی هم شد،
🍃
🍃🌷🍃
#صبحها #سرکار بود و بعد از ظهر چند ساعتی در خانه #استراحت میکرد و ۹# شب باز میرفت #بیمارستان.
🍃🌷🍃
فردای آن روز که ساعت ۹#صبح که میآمد باز #هفت عصر باید #سرکار میبود، خیلی #استراحت نداشت. به محض اینکه به خانه میرسید میگفتم «عزیزم، باز هم میخواهی سر کار بروی؟»
🍃🌷🍃
می گفت،مادر خودت میدانی که #بیماران به ما #احتیاج دارند، اگر من نروم پس چه کسی باید باشد، چایم را میخورم و خستگی در میکنم و میروم».
🍃🌷🍃
گاهی اوقات میگفت خیلی خسته شدم و دلیلش را میپرسیدم از رسیدگی به چند بیمار صحبت میکرد و در اعتراض میگفتم که باید تو این کارها را میکردی و کس دیگری نبود؟
🍃🌷🍃
گفت مادر همکارانم #تازه کارند و من باید اینها را انجام دهم. #بچهام در بخش «روان ۲» بود و با #بیماران خاصی سرو کار داشت. قبلا در بخش عفونی بود.
🍃🌷🍃
#علاقه خاصی به #پرستاری داشت، وقتی درسش را تا دهم خواند گفت میخواهم #بهیاری بخوانم و همین شد که ادامه داد و #استخدام رسمی هم شد،
🍃
#دخترم به خاطر #کرونا رفت، چون ما خیلی #رعایت میکردیم، در خانه درگیر این #بیماری نشد و درگیریاش در حین #خدمت بود.😭
🍃🌷🍃
در این مدت کرونا وقتی #زهرا حتی #خسته میشد و #سردردی میگرفت میگفت «مادرجان! بچهها بالا نیایند، نکند من ناقل باشم».😭
🍃🌷🍃
#روزهای آخر هم درگیر #ساخت و ساز #خانهاش شده بود و وقت #استراحتی نداشت و از #شیفت که برمیگشت مستقیم به #خانهاش میرفت و وسایلش را جابهجا میکرد# بچهام میخواست به خانه جدید برود و ذوق داشت.😭
🍃🌷🍃
دوران کرونا هم که از ابتدای #اسفندماه مسئله #قرنطینه و این مسائل پیش آمد، زمینهچینی میکرد و میگفت که ممکنه ما برویم و به خانه برنگردیم و #یک هفته تا ۱۰# روز در #قرنطینه باشیم.
🍃🌷🍃
در #خانه هم مدام از #بچهها #فاصله میگرفت، #پسر کوچکش خیلی #دوستش داشت و مدام میآمد تا #بغلش کند اما او #مانع میشد و میگفت «صالح جان! پسرم به من نچسب، از #بیمارستان آمدم و ممکن است که #آلوده باشم»
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
در این مدت کرونا وقتی #زهرا حتی #خسته میشد و #سردردی میگرفت میگفت «مادرجان! بچهها بالا نیایند، نکند من ناقل باشم».😭
🍃🌷🍃
#روزهای آخر هم درگیر #ساخت و ساز #خانهاش شده بود و وقت #استراحتی نداشت و از #شیفت که برمیگشت مستقیم به #خانهاش میرفت و وسایلش را جابهجا میکرد# بچهام میخواست به خانه جدید برود و ذوق داشت.😭
🍃🌷🍃
دوران کرونا هم که از ابتدای #اسفندماه مسئله #قرنطینه و این مسائل پیش آمد، زمینهچینی میکرد و میگفت که ممکنه ما برویم و به خانه برنگردیم و #یک هفته تا ۱۰# روز در #قرنطینه باشیم.
🍃🌷🍃
در #خانه هم مدام از #بچهها #فاصله میگرفت، #پسر کوچکش خیلی #دوستش داشت و مدام میآمد تا #بغلش کند اما او #مانع میشد و میگفت «صالح جان! پسرم به من نچسب، از #بیمارستان آمدم و ممکن است که #آلوده باشم»
🍃🌷🍃
به روایت از پسر #شهید :
#پدرم از #اولین نفراتی بودند که به تولید #ماسکهای بهداشتی پرداختند،وقتی شروع به #تولید ماسک کرد، ماسک در اوج #گرانی و #کمیابیاش بود، #کارگاه خیاطی را #جمع و از #امکاناتش برای #تولید #ماسک استفاده کرد.
🍃🌷🍃
#ماسکهای تولیدی را هم به هر کسی نمیداد که وارد #دلال بازی و این چیزها بشود. در #کارگاهش #گروههای جهادی میآمدند و #سه شیفته به صورت #شبانهروزی #کار میکردند.
🍃🌷🍃
#همان اوایل، ایشان #ماسکها را #مجانی در اختیار خیلی از #نهادها و #جاهایی قرار میداد که #امکان #خرید #ماسک نداشتند. به جاهایی هم که میفروخت اصلاً #سودی نمیکرد.
🍃🌷🍃
در همین #راه تهیه، #تولید و #توزیع #ماسک با خیلی از #افراد #ملاقات میکرد و #جلسه داشت. در یکی از همین #جلسات فردی که #کرونا داشت این #ویروس را به #پدرم و #آدمهایی که در آن #جلسه بودند انتقال داد😭
🍃🌷🍃
سال گذشته #خیری به #بابا گفته بود #هزینه اربعین ۲۰۰#نفر را که امکان #مالی سفر ندارند، #تقبل میکند. کمی مانده به #اربعین، مشکلی پیش میآید و آن #بنده خدا نمیتواند #هزینه را تقبل کند.
🍃🌷🍃
#پدرم از #اولین نفراتی بودند که به تولید #ماسکهای بهداشتی پرداختند،وقتی شروع به #تولید ماسک کرد، ماسک در اوج #گرانی و #کمیابیاش بود، #کارگاه خیاطی را #جمع و از #امکاناتش برای #تولید #ماسک استفاده کرد.
🍃🌷🍃
#ماسکهای تولیدی را هم به هر کسی نمیداد که وارد #دلال بازی و این چیزها بشود. در #کارگاهش #گروههای جهادی میآمدند و #سه شیفته به صورت #شبانهروزی #کار میکردند.
🍃🌷🍃
#همان اوایل، ایشان #ماسکها را #مجانی در اختیار خیلی از #نهادها و #جاهایی قرار میداد که #امکان #خرید #ماسک نداشتند. به جاهایی هم که میفروخت اصلاً #سودی نمیکرد.
🍃🌷🍃
در همین #راه تهیه، #تولید و #توزیع #ماسک با خیلی از #افراد #ملاقات میکرد و #جلسه داشت. در یکی از همین #جلسات فردی که #کرونا داشت این #ویروس را به #پدرم و #آدمهایی که در آن #جلسه بودند انتقال داد😭
🍃🌷🍃
سال گذشته #خیری به #بابا گفته بود #هزینه اربعین ۲۰۰#نفر را که امکان #مالی سفر ندارند، #تقبل میکند. کمی مانده به #اربعین، مشکلی پیش میآید و آن #بنده خدا نمیتواند #هزینه را تقبل کند.
🍃🌷🍃