معرفی عارفان
1.09K subscribers
32.6K photos
11.7K videos
3.18K files
2.66K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
قدر این عُمرگران را نه تو دانی و نه من
اسب آمال جهان را نه تو رانی و نه من


گرَم از لطف خدا عُمر دو صَد نوح کنی
با خبرباش که آخر نه تو مانی و نه من

#ژولیده_نیشابوری
عالم همه مست از گل رخسار حسین است
ذرات جهان در عجب از کار حسین است

هر کس به جهان گشته گرفتار نگاری
عمری است که ژولیده گرفتار حسین است



#ژولیده_نیشابوری
#اربعین🥀🏴
قدر این عُمرگران را نه تو دانی و نه من
اسب آمال جهان را نه تو رانی و نه من


گرَم از لطف خدا عُمر دو صَد نوح کنی
با خبرباش که آخر نه تو مانی و نه من

#ژولیده_نیشابوری
اگرعمری گنه کردی، مشو نومید از رحمت

تو نام توبه را بنویس، امضا کردنش با من

#ژولیده_نیشابوری
#یا_فاطمة‌الزهرا_سلام‌الله‌علیها...

چاه داند که به من، عمر چه ِسان می ‏گذرد

قصه، کوتاه کنم ور نه سخن بسیارست...

#ژولیده_نیشابوری

لا خیرَ بَعدک فِی الحَیاة...💔
#اصلاحیه

این شعر از سیمین بهبهانی نیست


شدم گمراه و سرگردان، میان این همه ادیان
میان این تعصب ها، میان جنگ مذهب ها
یکی افکار زرتشتی، یکی افکار بودایی
یکی پیغمبرش مانی، یکی دینش مسلمانی
یکی در فکر تورات است، یکی هم هست نصرانی
هزاران دین و مذهب هست، دراین دنیای انسانی
خدا یکی… ولی, اما هزاران فکر روحانی
رها کردیم خالق را گرفتاران ادیانیم
تعصب چیست در مذهب؟ مگر نه این که انسانیم
اگر روح خدا در ماست… خدا گر مفرد و تنهاست
ستیز پس برای چیست؟ برای خود پرستی هاست
من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم
از آن جشنی که اعضای تنم دارند خوشحالم
ولی از اختلاف مغز و دل با ریش می ترسم
هراسم جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست
من از سوزاندن اندیشه در آتیش می ترسم
تنم آزاد، اما اعتقادم سست بنیاد است
من از شلاق افکار تهی بر خویش می ترسم
کلام آخر این شعر یک جمله و دیگر هیچ
که هم از نیش و میش و ریش وهم از خویش میترسم


شاعر این شعر جناب دکتر سید #محمدرضا اسلامی است

همچنین این شعر الگویی است از شعر ژولیده نیشابوری که به شرح زیر میباشد



من از عقرب نمی ترسم ولی از نیشش می ترسم
ندارم شکوه از بیگانگان از خویش می ترسم
ندارم وحشتی از شیر وببر و حمله گرگان
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم
مرا با جوفروشان سربازار کاری نیست
من از گندم نمایان ارادت کیش می ترسم
ندارم وحشت از جنگ ونفاق وقتل وخونریزی
من از این آتش افروزان صلح اندیش می ترسم
به شیخی گفت کسی, از چه می تر سی زمی ؟ گفتا
ز می خوردن ندارم بیم از مستیش می ترسم
مرا باخانقاه وخرقه وکشکول کاری نیست
من از اعمال زشت خلق نادرویش می ترسم
چه خوش گفت این سخن مردسخن سنجی که می گوید
مراازمرگ باکی نیست ازسختیش می ترسم
من ژولیده را نبود هراسی از سخن گفتن
ولیکن از زبان خویش بیش از پیش می ترسم

#ژولیده نیشابوری
#اصلاحیه

این شعر از سیمین بهبهانی نیست


شدم گمراه و سرگردان، میان این همه ادیان
میان این تعصب ها، میان جنگ مذهب ها
یکی افکار زرتشتی، یکی افکار بودایی
یکی پیغمبرش مانی، یکی دینش مسلمانی
یکی در فکر تورات است، یکی هم هست نصرانی
هزاران دین و مذهب هست، دراین دنیای انسانی
خدا یکی… ولی, اما هزاران فکر روحانی
رها کردیم خالق را گرفتاران ادیانیم
تعصب چیست در مذهب؟ مگر نه این که انسانیم
اگر روح خدا در ماست… خدا گر مفرد و تنهاست
ستیز پس برای چیست؟ برای خود پرستی هاست
من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم
از آن جشنی که اعضای تنم دارند خوشحالم
ولی از اختلاف مغز و دل با ریش می ترسم
هراسم جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست
من از سوزاندن اندیشه در آتیش می ترسم
تنم آزاد، اما اعتقادم سست بنیاد است
من از شلاق افکار تهی بر خویش می ترسم
کلام آخر این شعر یک جمله و دیگر هیچ
که هم از نیش و میش و ریش وهم از خویش میترسم


شاعر این شعر جناب دکتر سید #محمدرضا اسلامی است

همچنین این شعر الگویی است از شعر ژولیده نیشابوری که به شرح زیر میباشد



من از عقرب نمی ترسم ولی از نیشش می ترسم
ندارم شکوه از بیگانگان از خویش می ترسم
ندارم وحشتی از شیر وببر و حمله گرگان
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم
مرا با جوفروشان سربازار کاری نیست
من از گندم نمایان ارادت کیش می ترسم
ندارم وحشت از جنگ ونفاق وقتل وخونریزی
من از این آتش افروزان صلح اندیش می ترسم
به شیخی گفت کسی, از چه می تر سی زمی ؟ گفتا
ز می خوردن ندارم بیم از مستیش می ترسم
مرا باخانقاه وخرقه وکشکول کاری نیست
من از اعمال زشت خلق نادرویش می ترسم
چه خوش گفت این سخن مردسخن سنجی که می گوید
مراازمرگ باکی نیست ازسختیش می ترسم
من ژولیده را نبود هراسی از سخن گفتن
ولیکن از زبان خویش بیش از پیش می ترسم

#ژولیده نیشابوری
آنکه از فرط گنه ناله کند زار کجاست؟

آنکه زاغیار برد شکوه بر یار کجاست

باز ماه رمضان آمد و بر بام فلک

می زند بانگ منادی که گنه کار کجاست

سفره رنگین و خدا چشم به راه من و توست

تاکه معلوم شود  طالب دیدار کجاست

بار عام است خدا را به ضیافت بشتاب

تا نگوئی که در رحمت دادار کجاست

مرغ شب نیمه شب دیده به ره می گوید

سوز دل ساز بود دیده بیدار کجاست

ماه رحمت بود ای ابر خطاپوش ببار

تا نگویند که آن وعده ایثار کجاست

حق به کان کرمش طرفه متاعی دارد

در و دیوار زند داد خریدار کجاست

آن خدائی که رحیم است و کریم است و غفور

گوید ای سوته دلان عاشق دلدار کجاست

من ژولیده به آوای جلی می گویم

آنکه با توبه ستاند سپر نار کجاست

#ژولیده_نیشابوری
دلت را خانه ما کن، مصفا کردنش با من

به ما درد دل افشا کن، مداوا کردنش با من

#ژولیده_نیشابوری
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دلت را خانه ما کن
مصفا کردنش با من
بما درد خود افشا کن
مداوا کردنش با من

بیاور قطره اشکی
که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص
دریا کردنش با من

به ما گو حاجت خود را
اجابت می کنم آنی
طلب کن هر چه می خواهی
مهیا کردنش با من

#ژولیده_نیشابوری
آنکه از فرط گنه ناله کند زار کجاست؟
آنکه ز اغیار برد شکوه برِ یار کجاست؟

باز ماه رمضان آمد و بر بام فلک
می‌زند بانگ منادی که گنه کار کجاست؟

سفره رنگین و خدا چشم به راه من و توست
تاکه معلوم شود طالب دیدار کجاست

بار عام است خدا را به ضیافت بشتاب
تا نگویی که درِ رحمت دادار کجاست

مرغ شب نیمه ی شب دیده به ره می‌گوید
سوز دل ساز بود دیده بیدار کجاست

ماه رحمت بود‌ ای ابر خطاپوش ببار
تا نگویند که آن وعده ایثار کجاست

حق به کانِ کرمش طرفه متاعی دارد
در و دیوار زند داد خریدار کجاست

آن خدایی که رحیم است و کریم است و غفور
گوید‌ ای سوته‌دلان عاشق دلدار کجاست

من ژولیده به آوای جلی می‌گویم
آنکه با توبه ستاند سپرِ نار کجاست؟

#ژولیده_نیشابوری
میخانه بـود مٖسجد، در مسلک ما مستان 

چون شرک و ریا گرد این خانه نمی گردد

#ژولیده_نیشابوری
من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
ندارم شکوه از بیگانگان از خویش می ترسم

ندارم وحشتی از شیر و ببر و حمله گرگان
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم

مرا با جو فروشان سر بازار کاری نیست
من از گندم نمایان ارادت کیش می ترسم

ندارم وحشت از جنگ و نفاق و قتل و خونریزی
من از این آتش افروزان صلح اندیش می ترسم

مرا با خانقاه و خرقه و کشکول کاری نیست
من از اعمال زشت خلق نادرویش می ترسم

من ژولیده را نبود هراسی از سخن گفتن
ولیکن از زبان خویش بیش از پیش می ترسم

#ژولیده_نیشابوری
من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
ندارم شکوه از بیگانگان از خویش می ترسم

ندارم وحشتی از شیر و ببر و حمله گرگان
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم

مرا با جو فروشان سر بازار کاری نیست
من از گندم نمایان ارادت کیش می ترسم

ندارم وحشت از جنگ و نفاق و قتل و خونریزی
من از این آتش افروزان صلح اندیش می ترسم

مرا با خانقاه و خرقه و کشکول کاری نیست
من از اعمال زشت خلق نادرویش می ترسم

من ژولیده را نبود هراسی از سخن گفتن
ولیکن از زبان خویش بیش از پیش می ترسم

#ژولیده_نیشابوری
دلت را خانه ما کن، مصفا کردنش با من
به ما درد دل افشا کن، مداوا کردنش با من

بیفشان قطره اشکی، که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص، دریا کردنش با من


#ژولیده_نیشابوری
حیف است که از عشق تو یک توشه نگیریم

حیف است که ما دامن شش گوشه نگیریم

اینجاست که دل کاسۀ صبرش بسر آید

حیف است ز گیسوی تو یک خوشه نگیریم

#ژولیده_نیشابوری
قدر این عُمرگران را نه تو دانی و نه من
اسب آمال جهان را نه تو رانی و نه من


گرَم از لطف خدا عُمر دو صَد نوح کنی
با خبرباش که آخر نه تو مانی و نه من

        #ژولیده_نیشابوری
Forwarded from ~zفیضی~
#اصلاحیه

این شعر از سیمین بهبهانی نیست


شدم گمراه و سرگردان، میان این همه ادیان
میان این تعصب ها، میان جنگ مذهب ها
یکی افکار زرتشتی، یکی افکار بودایی
یکی پیغمبرش مانی، یکی دینش مسلمانی
یکی در فکر تورات است، یکی هم هست نصرانی
هزاران دین و مذهب هست، دراین دنیای انسانی
خدا یکی… ولی, اما هزاران فکر روحانی
رها کردیم خالق را گرفتاران ادیانیم
تعصب چیست در مذهب؟ مگر نه این که انسانیم
اگر روح خدا در ماست… خدا گر مفرد و تنهاست
ستیز پس برای چیست؟ برای خود پرستی هاست
من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم
از آن جشنی که اعضای تنم دارند خوشحالم
ولی از اختلاف مغز و دل با ریش می ترسم
👇👇👇👇👇👇

هراسم جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست
من از سوزاندن اندیشه در آتیش می ترسم
تنم آزاد، اما اعتقادم سست بنیاد است
من از شلاق افکار تهی بر خویش می ترسم
کلام آخر این شعر یک جمله و دیگر هیچ
که هم از نیش و میش و ریش وهم از خویش میترسم


شاعر این شعر جناب دکتر سید #محمدرضا اسلامی است

همچنین این شعر الگویی است از شعر ژولیده نیشابوری که به شرح زیر میباشد



من از عقرب نمی ترسم ولی از نیشش می ترسم
ندارم شکوه از بیگانگان از خویش می ترسم
ندارم وحشتی از شیر وببر و حمله گرگان
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم
مرا با جوفروشان سربازار کاری نیست
من از گندم نمایان ارادت کیش می ترسم
ندارم وحشت از جنگ ونفاق وقتل وخونریزی
من از این آتش افروزان صلح اندیش می ترسم
به شیخی گفت کسی, از چه می تر سی زمی ؟ گفتا
ز می خوردن ندارم بیم از مستیش می ترسم
مرا باخانقاه وخرقه وکشکول کاری نیست
من از اعمال زشت خلق نادرویش می ترسم
چه خوش گفت این سخن مردسخن سنجی که می گوید
مراازمرگ باکی نیست ازسختیش می ترسم
من ژولیده را نبود هراسی از سخن گفتن
ولیکن از زبان خویش بیش از پیش می ترسم

#ژولیده نیشابوری
دلت را خانه ما کن، مصفا کردنش با من
به ما درد دل افشا کن، مداوا کردنش با من

بیفشان قطره اشکی، که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص، دریا کردنش با من


#ژولیده_نیشابوری
دلت را خانه ما کن، مصفا کردنش با من
به ما درد دل افشا کن، مداوا کردنش با من

بیفشان قطره اشکی، که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص، دریا کردنش با من


#ژولیده_نیشابوری