معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
من با قلم
تو با قلم مو
من بر سپید سینه ی کاغذ
تو در دشت چرک بوم
من شخم می زنم
تو رنگ...
رنگ...
رنگ


هر سو بپاش
باشد جوانه ها که سر کشد از خاک دیر و زود
از رنگ و از سرود
تا گل به بار آید
در قحط سالی این بوم
آرام گیرد این دل بی پیر
ای دلپذیر
نقاش...
رنگی دگر بپاش!

#نصرت_رحمانی
#بیوهء_سیاه
نصرت! چه می کنی سر این پرتگاه ژرف
با پای خویش،تن به دل خاک می کشی
گم گشته ای به پهنه تاریک زندگی
نصرت! شنیده ام که تو تریاک می کشی

نصرت! تو شمع روشن یک خانواده ای
این دست کیست در رهِ بادت نشانده است؟
پرهیز کن ز قافله سالار راه مرگ
چون،چشم بسته بر سر چاهت کشانده است!

بیش از سه ماه رفته که شعری نگفته ای
ای مرغ خوش نوا ز چه خاموش گشته ای؟
روزی به خویش آیی و بینی که ای... دریغ
با این همه هنر،تو فراموش گشته ای!

هر شب که مست دست به دیوار می کِشی
از خواب می جهد پدرت،آه... می کِشد!
نجوا کنان به ناله سراید:"که این جوان
گردونه امید به بیراه می کشد"

دیشب ملیحه دختر همسایه طعنه زد:
"آمد دوباره شاعر بد نام شهر ما!"
مادر!... بس است...
 وای...
 فراموش کن مرا.
باید که گفت : شاعر ناکام شهر ما!

مادر! به تنگ آمده ام از دست ناکسان
دست از سرم بدار،نمی دانی چه می کشم
دردیست بر دلم که نگنجد به عالمی
این درد،کِی به گفته در آید که می کشم؟

نصرت!از آن مردم خویشی،نه مال خود
زنهار!تیرگی زند راه نام تو
هر گوش ،منتظر به سرود تو مانده است!
" نصرت!"شرنگ مرگ نریزد به جام تو!

#نصرت_رحمانی
ای دوست!
درازنای #شب اندوهان را
از من بپرس
كه در كوچه ی عاشقان تا سحرگاه
رقصيده ام،
و طول راه جدايی را
از شيون عبث گام های من
بر سنگفرش حوصله ی راه
كه همپای بادها،
در شهر و كوه و دشت
به دنبال بوی تو
گرديده ام
و ساعت خود را
با كهنه ساعت متروک برج شهر
ميزان نموده ام

ای نازنين
اندوه اگر كه پنجه به قلبت زد
تاری ز موی سپيدم
در عود سوز بيفكن
تا عشق را بر آستانه درگاه بنگری...

#نصرت_رحمانی
گویی گِل مرا
دستی غریب سرشته است
و اندیشه‌ی مرا
یغماگری
در شاهراه باد نشانده است

و غمگنانه‌ترین سرنوشت را
دستانی آشنا
بر کتیبه‌ی روحم
به خطی غریب نبشته است...

بنگر چگونه دست تکان می‌دهم
گویی مرا برای وداع آفریده‌اند
 
کنج لبان من
نام کدام گمشده‌ای جای مانده است
نامی ...،
کز آن شکفته گل یاس...

#نصرت_رحمانی
#خاطره

{ يک شب #نصرت_رحمانی وارد کافه نادری شد و به #اخوان_ثالث گفت :
« من همين حالا سی تومن پول احتياج دارم .» اخوان جواب داد :
«من پولم کجا بود؟ برو خدا روزیت رو جای ديگه حواله کنه»
نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر‌گشت و بيست‌ تومان پول و يک خودکار به اخوان داد . اخوان گفت :
«اين پول چيه ؟ تو که پول نداشتی!»
نصرت رحمانی گفت :
«از دم در،پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم . چون بيش از سی تومن لازم نداشتم.
اين بيست‌ تومن هم بقيه پولت !
ضمنا"، اين خودکار هم توی پالتوت بود ! :) » }

📗«خاطرات طنز» - #عمران_صلاحی
تلخم، مپیچ ای دوست، تلخم
آری رهایم کن در این مرداب جانکاه
بگذار در این واپسین‌دم
با درد خود دلگرم باشم
ناگاه تیری از کمین برخاست، بنشست
تا پر میان سینهْ من

دیدم که جنگل سنگ شد در دیدگانم
شب نرم‌نرمک، ریخت در رود روانم
صیاد من کیست؟
جز شاخ‌های سرکش پرشوکت دیرینهٔ من
بگذار و بگذر
بگذار در این واپسین‌دم
گه‌گاه با لیسیدنِ خونابِ زخمم
سرگرم باشم!

#نصرت_رحمانی
«ملیحه» پنجره بگشای آفتاب دمید
نشست چلچله بر شاخ کهنه انجیر
بکار بوسه به صحرای خشک لبهایم
بکوش و باز کن از کتف بسته‌ام زنجیر

«ملیحه» دفتر شعر مرا بیار نترس
سرود فتح بخوان، نعره زن،‌ هوار بکن
کنار نسترن پیر راه پنهانی‌ست
اگر کسی به در انگشت زد فرار بکن

«ملیحه» پیرهن سرخ را به پیکر پیچ
به‌رقص، رقص ظفر کن، بهار نوبت ماست
به چهره‌ها منگر، گرچه شام خاموشند
ببین! چه شور و چه شادی به هر دلی بر پاست

«ملیحه» چنگ به چنگال پاره کن از شوق
بهار آمد از ره به «یاس» می‌خندم
بریز باده به لب‌های شاعر این شهر
دوباره پرچم نصرت به عرش می‌بندم.

#نصرت_رحمانی
دفتر کوچ و کویر




از آثار نقاشی #رئالیسم
دانیل رادوی نایت (1924_1839)
«ملیحه» پنجره بگشای آفتاب دمید
نشست چلچله بر شاخ کهنه انجیر
بکار بوسه به صحرای خشک لبهایم
بکوش و باز کن از کتف بسته‌ام زنجیر

«ملیحه» دفتر شعر مرا بیار نترس
سرود فتح بخوان، نعره زن،‌ هوار بکن
کنار نسترن پیر راه پنهانی‌ست
اگر کسی به در انگشت زد فرار بکن

«ملیحه» پیرهن سرخ را به پیکر پیچ
به‌رقص، رقص ظفر کن، بهار نوبت ماست
به چهره‌ها منگر، گرچه شام خاموشند
ببین! چه شور و چه شادی به هر دلی بر پاست

«ملیحه» چنگ به چنگال پاره کن از شوق
بهار آمد از ره به «یاس» می‌خندم
بریز باده به لب‌های شاعر این شهر
دوباره پرچم نصرت به عرش می‌بندم.

#نصرت_رحمانی
دفتر کوچ و کویر




از آثار نقاشی #رئالیسم
دانیل رادوی نایت (1924_1839)
10 اسفند ماه

زادروز شاعر نوگرا و معاصر

#نصرت_رحمانی

گرامی باد 🌹
بگذار هر چه نمی خواهند، بگوئيم
بگذار هر چه نمی خواهيم، بگويند
باران كه بيايد
از دست چترها
كاری بر نمی آيد
ما اتفاقی هستيم كه افتاده‌ايم..

#نصرت_رحمانی
«کفر»

خدایا تو بوسیده ای هیچگاه ؟
لب سرخ فام زنی مست را
زوسواس لرزیده دندان تو ؟
به پستان کالش زدی دست را !
خدایا تو لرزیده ای هیچگاه ؟
به محراب کمرنگ چشمان او
شنیدی تو بانگ دل خویش را ؟
ز تاریکی سینۀ تنگ او
خدایا تو گردیده ای هیچگاه ؟
بدنبال تابوتهای سیاه،
زچشمان خاموش پاشیده ای؟
بچشم کسی خون بجای نگاه؟
دریغا ... تو احساس اگر داشتی
دلت را چو من مفت میباختی
برای خود، ای ایزد بی خدا
خدای دگر نیز میساختی.

#نصرت_رحمانی
#زادروز
«غزلی در شب»

تنها نشسته‌ایم و چه بیجا نشسته‌ایم
اشکیم و روی دیدهٔ بینا نشسته‌ایم

ای ابر غم ببار، در این کام پرعطش
همچون صدف به دامن دریا نشسته‌ایم 

از ننگ ماست شهرت پاکیزه‌دامنان
ای دل به ما مخند که رسوا نشسته‌ایم 

دیشب گذشت، می بده امروز بگذرد
در انتظار رفتنِ فردا نشسته‌ایم

فرجام نیست در شب جاویدِ این دیار
ای صبح، همتی که به شب‌ها نشسته‌ایم

ما خود سیاه‌مهرهٔ نردیم و ای‌دریغ
در گیر و دار حل معما نشسته‌ایم

«حافظ» پس از تو هر غزلی ساختند، مُرد
در انتظارِ رفتنِ «نیما» نشسته‌ایم

تهران _ ۱۳۳۴

#غزلی_در_شب
#نصرت_رحمانی
از دفتر #کوچ_و_کویر
ـــــــــــــــــــــــ
27 خرداد ماه

سالروز درگذشت شاعر نوگرا و معاصر

#نصرت_رحمانی

روحش شاد و یادش گرامی باد🌷
بگذار هر چه نمی خواهند، بگوئيم
بگذار هر چه نمی خواهيم، بگويند
باران كه بيايد
از دست چترها
كاری بر نمی آيد
ما اتفاقی هستيم كه افتاده‌ايم..

#نصرت_رحمانی
لیلی
کلیدِ صبح در پلک‌های توست
دستِ مرا بگیر
از چهارراهِ خواب گذر کن
بگذار بگذریم زین خیلِ خفتگان
دستِ مرا بگیر تا بسرایم
در دست‌های من بالِ کبوتری‌ست


#نصرت_رحمانی

لیلی
کلیدِ صبح در پلک‌های توست
دستِ مرا بگیر
از چهارراهِ خواب گذر کن
بگذار بگذریم زین خیلِ خفتگان
دستِ مرا بگیر تا بسرایم
در دست‌های من بالِ کبوتری‌ست


#نصرت_رحمانی | √●بخشی از یک شعر


نصرت رحمانی (زاده ۱۰ اسفند ۱۳۰۸ در تهران - درگذشته ۲۷ خرداد ۱۳۷۹ در رشت، یکی از شاعران معاصر نوگرا اهل ایران بود.
لیلی
من آبروی عاشقان جهانم.
هشدار...
تا به خاک نریزی!
من پاسدار حرمت دردم.


#نصرت_رحمانی
باران گرفته است
هرکس
به زیر حفاظی کشیده سر

مرا چه باک ز باران
که گیسوان تو
چتری گشوده اند

#نصرت_رحمانی
🍂
ودیعه‌یی‌ست سکوت
گزیده خاموشان
سخاوتی‌ست سرشک‌ات،
دمی که می خندی
چو پلک می‌بندی
حدیث گم شدن راه‌های آزادی‌ست؟
تمام تهمت من را به‌خویش می‌بندی.
تو عطر بوسه‌ی فقری، به دست‌های مناعت

#نصرت_رحمانی
نصرت رحمانی (زاده ۱۰ اسفند ۱۳۰۸ در تهران - درگذشته ۲۷ خرداد ۱۳۷۹ در رشت،یکی از شاعران معاصر نوگرا اهل ایران بود
معرفی عارفان
نصرت رحمانی – عصرجمعه
🎼🎼🎼

عصر جمعه ی پاییز
و آفتاب خسته ی بیماراز غرب می وزید
پاییز بود
عصر جمعه ی پاییز
له له زنان عطش زده

آواره باد هار
یک تکه روزنامه ی چرب مچاله را
در انتهای کوچه بن بست

با خشم می جویدتا دور دیده من
اندوهبار غباری گس در هم دویده بود.

قلبم نمی تپیدو باورم به تهنیت مرگ
شعری سروده بود.

من مرده بودم رگ هایم
این تسمه تیره ی پولادین برگرد لاشه ام
پیچیده بودمن مرده بودم
قلبم در پشت میله های زندان سینه ام
از یاد رفته بود

اما هنوز خاطره ای در عمیق من
فریاد می کشیدروییده بود

در بی نهایت احساسم دهلیزی
متروک مه گرفته...و خاموش

فریاد گام های زنی چون قطره های آب
از دور دور دور ذهن
در گوش می چکید

لب تشنه می دویدم سوی طنین گام
اما...تداوم فریاد گام ها

از انتهای دیگر دهلیز
در گوش می چکید:
تک تک چک چک
چه شیونی...چه طنینی!
برگ چنار خشکی از شاخه دور شد

چرخید در فضا در زیر پای خسته ی من
له شد...
آیا
دست بریده ی مردی بود
لبریز التماس؟

فریاد استخوان هایش برخاست جرق
آه!و آفتاب خسته بیمار
از غرب می وزیدپاییز بود.

#نصرت_رحمانی