هیچ دانی که ارادت چه بود ؟
خدای را در آئینه جان پیر دیدن ، بود .
لابل جرم آفتاب را در آئینه توان دید ؛ زیرا که بی آئینه آفتاب نتوان دید که دیده بسوزد .
بواسطه آیینه مطالعت جمال آفتاب علی الدوام توان کرد ، و بی واسطه نقشی نتوان دید .
پیر آئینه مرید است که در او خدا را بیند ، مرید آئینه پیر است که در او خود را بیند .
#نامه_ها
#عین_القضات
اگر کسی گوید که مسلم است که راهی هست که از سلوک آن را بنده به خدا رسد، ولیکن اول باید مرا یقین شود که آن راه موسی است یا راه عیسی یا راه محمد تا سلوک کنم. و پیش از یقین سلوک نکنم. اینجا معلوم است که این مرد را این کار ننهادهاند که این راه رود چه اگر او را نهاده بودندی این خاطر بر وی مستولی نشدی.
#عینالقضات_همدانی #نامه_ها
#عینالقضات_همدانی #نامه_ها
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_سهراب_با_گردآفرید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۹ ( #قسمت_ششم ) ۷۹ چنین رفت ،،، روزی نبودت ز من ، بدین درد ،، غمگین مکن خویشتن ، ۸۰ همانا که تو ، خود ز ترکان نِهای ، که جز بافرینِ بزرگان نِهای ، ۸۱ بِدان زور و این بازو…
داستان رستم و سهراب
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_اول )
۱
چو برگشت سهراب ، گژدهمِ پیر ،
بیاوَرد و بنشاند ، مردِ دبیر ،
۲
یکی نامه بنوشت نزدیکِ شاه ،
برافکند پویندهمردی ، به راه ،
۳
نخست ، آفرین کرد بر شهریار ،
نمود آنگهی ، گردشِ روزگار ،
۴
که آمد بَرِ ما ، سپاهی گران ،
همه ، رزمجویان و ، کُندآوَران ،
۵
یکی پهلوانی ، به پیشاندرون ،
که سالش ، ز دو هفت ، نامد فزون ،
۶
به بالا ، ز سروِ سهی برترست ،
چو خورشیدِ تابان ، بِدو پیکرست ،
۷
بَرَش چون بَرِ شیر و ،، بالاش ، بُرز ،
بهایران ، ندیدم چنین دست و گرز ،
۸
چو شمشیرِ هندی ، به چنگ آیَدَش ،
ز دریا و از کوه ،، ننگ آیَدَش ،
۹
چو آوازِ او ،،، رعدِ غرّنده نیست ،
چو بازویِ او ، تیغِ بُرّنده نیست ،
۱۰
بهایران و توران ،،، چُنو مرد نیست ،
ز گُردان ، کس او را ، همآوَرد نیست ،
۱۱
بنام است سهراب ، گُردِ دلیر ،
نه از دیو ، پیچد ،، نه از پیل و شیر ،
۱۲
تو گوئی ، مگر بیگمان رستم است ،
و یا ، گُردی از تخمهٔ نیرم است ،
۱۳
چو ایدر رسید اینچنین ، پادشاه ( #با_سپاه ) ،
ابا لشکری نامور ، کینهخواه ،
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_اول )
۱
چو برگشت سهراب ، گژدهمِ پیر ،
بیاوَرد و بنشاند ، مردِ دبیر ،
۲
یکی نامه بنوشت نزدیکِ شاه ،
برافکند پویندهمردی ، به راه ،
۳
نخست ، آفرین کرد بر شهریار ،
نمود آنگهی ، گردشِ روزگار ،
۴
که آمد بَرِ ما ، سپاهی گران ،
همه ، رزمجویان و ، کُندآوَران ،
۵
یکی پهلوانی ، به پیشاندرون ،
که سالش ، ز دو هفت ، نامد فزون ،
۶
به بالا ، ز سروِ سهی برترست ،
چو خورشیدِ تابان ، بِدو پیکرست ،
۷
بَرَش چون بَرِ شیر و ،، بالاش ، بُرز ،
بهایران ، ندیدم چنین دست و گرز ،
۸
چو شمشیرِ هندی ، به چنگ آیَدَش ،
ز دریا و از کوه ،، ننگ آیَدَش ،
۹
چو آوازِ او ،،، رعدِ غرّنده نیست ،
چو بازویِ او ، تیغِ بُرّنده نیست ،
۱۰
بهایران و توران ،،، چُنو مرد نیست ،
ز گُردان ، کس او را ، همآوَرد نیست ،
۱۱
بنام است سهراب ، گُردِ دلیر ،
نه از دیو ، پیچد ،، نه از پیل و شیر ،
۱۲
تو گوئی ، مگر بیگمان رستم است ،
و یا ، گُردی از تخمهٔ نیرم است ،
۱۳
چو ایدر رسید اینچنین ، پادشاه ( #با_سپاه ) ،
ابا لشکری نامور ، کینهخواه ،
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰ ( #قسمت_اول ) ۱ چو برگشت سهراب ، گژدهمِ پیر ، بیاوَرد و بنشاند ، مردِ دبیر ، ۲ یکی نامه بنوشت نزدیکِ شاه ، برافکند پویندهمردی ، به راه ، ۳ نخست ، آفرین…
داستان رستم و سهراب
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_دوم )
۱۴
هجیرِ دلاور ، میان را ببست ،
یکی بارهٔ تیزتگ ، برنشست ،
۱۵
بشد پیشِ سهراب ، رزمآزمای ،
بر اسبش ندیدم فزون زان ، بهپای ،
۱۶
که بر هم زَنَد مژه را ، جنگجوی ،
گرایَد ز بینی ، سویِ مغز ، بوی ،
اینجا #فردوسی بزرگ برای تفهیم حداقلِ زمان ممکن ، از عبارت " که بر هم زند مژه را جنگجوی " در مصرع اول معادل چیزی که امروزه متداول است " به اندازه چشم بر هم زدن "
و عبارت " گراید ز بینی ، سویِ مغز ، بوی " در مصرع دوم که معادل است به اندازهی زمانی که بو از بینی به مغز میرسد ،،، استفاده کرده است و در نوع خود و بکارگیری ، این عبارات بینظیرند .
۱۷
که سهرابش ، از پشتِ زین ، برگرفت ،
برش مانده آن بازو ،، اندر شگفت ،
۱۸
درست است و ،، اکنون به زنهارِ اوست ،
پُرآزار ، جان و ،،، پُر از درد ، پوست ،
۱۹
سوارانِ ترکان ، بسی دیدهام ،
عنانپیچ ، ازینگونه ، نشنیدهام ،
۲۰
نباشد به گیتی ، چو او ، رزمساز ،
مگر پیلتن ، گُردِ گردنفراز ،
۲۱
همآوردِ او ، در جهان سربسر ،
نباشد ، بجز رستمِ زالِ زر ،
۲۲
مبادا که او ، در میانِ دو صف ،
یکی مردِ جنگآوَر ،،، آرَد بکَف ،
۲۳
نخواهم که با او ، بهصحرا بُوَد ،
همآورد ،،، اگر کوهِ خارا ، بُوَد ،
۲۴
بران کوه ، بخشایش آرَد زمین ،
که او اسب رانَد بر او ، روزِ کین ،
۲۵
اگر دَم زند شهریار ، اندرین ،
نرانَد سپاه و ،، نسازد کمین ،
۲۶
از ایران ، همه فرَّهی ، رفته ،، گیر ،
جهان ، از سرِ تیغش ،، آشفته ، گیر ،
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_دوم )
۱۴
هجیرِ دلاور ، میان را ببست ،
یکی بارهٔ تیزتگ ، برنشست ،
۱۵
بشد پیشِ سهراب ، رزمآزمای ،
بر اسبش ندیدم فزون زان ، بهپای ،
۱۶
که بر هم زَنَد مژه را ، جنگجوی ،
گرایَد ز بینی ، سویِ مغز ، بوی ،
اینجا #فردوسی بزرگ برای تفهیم حداقلِ زمان ممکن ، از عبارت " که بر هم زند مژه را جنگجوی " در مصرع اول معادل چیزی که امروزه متداول است " به اندازه چشم بر هم زدن "
و عبارت " گراید ز بینی ، سویِ مغز ، بوی " در مصرع دوم که معادل است به اندازهی زمانی که بو از بینی به مغز میرسد ،،، استفاده کرده است و در نوع خود و بکارگیری ، این عبارات بینظیرند .
۱۷
که سهرابش ، از پشتِ زین ، برگرفت ،
برش مانده آن بازو ،، اندر شگفت ،
۱۸
درست است و ،، اکنون به زنهارِ اوست ،
پُرآزار ، جان و ،،، پُر از درد ، پوست ،
۱۹
سوارانِ ترکان ، بسی دیدهام ،
عنانپیچ ، ازینگونه ، نشنیدهام ،
۲۰
نباشد به گیتی ، چو او ، رزمساز ،
مگر پیلتن ، گُردِ گردنفراز ،
۲۱
همآوردِ او ، در جهان سربسر ،
نباشد ، بجز رستمِ زالِ زر ،
۲۲
مبادا که او ، در میانِ دو صف ،
یکی مردِ جنگآوَر ،،، آرَد بکَف ،
۲۳
نخواهم که با او ، بهصحرا بُوَد ،
همآورد ،،، اگر کوهِ خارا ، بُوَد ،
۲۴
بران کوه ، بخشایش آرَد زمین ،
که او اسب رانَد بر او ، روزِ کین ،
۲۵
اگر دَم زند شهریار ، اندرین ،
نرانَد سپاه و ،، نسازد کمین ،
۲۶
از ایران ، همه فرَّهی ، رفته ،، گیر ،
جهان ، از سرِ تیغش ،، آشفته ، گیر ،
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰ ( #قسمت_دوم ) ۱۴ هجیرِ دلاور ، میان را ببست ، یکی بارهٔ تیزتگ ، برنشست ، ۱۵ بشد پیشِ سهراب ، رزمآزمای ، بر اسبش ندیدم فزون زان ، بهپای ، ۱۶ که بر هم زَنَد مژه را ، جنگجوی…
داستان رستم و سهراب
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_سوم )
۲۷
( دژ و باره ، گیرد ،، که خود ، زور هست )
ز ما ، مایه گیرد ، که خود ، زور هست ،
نگیرد کسی ، دستِ او را ، به دست ،
۲۸
عناندار چون او ، ندیدست کس ،
تو گوئی که سامِ سوار است و بس ،
۲۹
نداریم ما ، تابِ این جنگجوی ،
بدین گرز و چنگالِ آهنگِ اوی ،
۳۰
سرِ بختِ گُردان ، فُرو خفته ، گیر ،
بزرگیش ، بر آسمان رفته ، گیر ،
۳۱
بُنه اینک امشب ، همه برنهیم ،
همه ، روی را ،، سویِ کشور ، نهیم ،
۳۲
اگر خود شکیبیم یکچند ، نیز ،
نکوشیم و ، دیگر نگوئیم چیز ،
۳۳
که این باره را ، نیست پایابِ اوی ،
درنگی شود شیر ،، ز اِشتابِ اوی ،
۳۴
چو نامه به مُهر اندر آمد ،، بهشب ،
فرستاده را جُست و ، بگشاد لب ،
۳۵
بگفتش : چنان رو ، که فردا پگاه ،
نبیند ترا ، هیچکس زان سپاه ،
۳۶
فرستاد نامه ، سویِ راه راست ،
پسِ نامه ، آنگاه برپای خاست ،
۳۷
بهزیرِ دژ اندر ،، یکی راه بود ،
کجا ،، گژدهم ، زان رَه ، آگاه بود ،
۳۸
بُنه برنهاد و ، سر اندر کشید ،
بِدان راهِ بیراه ، شد ناپدید ،
۳۹
همان شب از آن راهِ دژ ، گژدهم ،
برون شد ، همه دوده با او ، بههم ،
#پایان_بخش ۱۰
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_سوم )
۲۷
( دژ و باره ، گیرد ،، که خود ، زور هست )
ز ما ، مایه گیرد ، که خود ، زور هست ،
نگیرد کسی ، دستِ او را ، به دست ،
۲۸
عناندار چون او ، ندیدست کس ،
تو گوئی که سامِ سوار است و بس ،
۲۹
نداریم ما ، تابِ این جنگجوی ،
بدین گرز و چنگالِ آهنگِ اوی ،
۳۰
سرِ بختِ گُردان ، فُرو خفته ، گیر ،
بزرگیش ، بر آسمان رفته ، گیر ،
۳۱
بُنه اینک امشب ، همه برنهیم ،
همه ، روی را ،، سویِ کشور ، نهیم ،
۳۲
اگر خود شکیبیم یکچند ، نیز ،
نکوشیم و ، دیگر نگوئیم چیز ،
۳۳
که این باره را ، نیست پایابِ اوی ،
درنگی شود شیر ،، ز اِشتابِ اوی ،
۳۴
چو نامه به مُهر اندر آمد ،، بهشب ،
فرستاده را جُست و ، بگشاد لب ،
۳۵
بگفتش : چنان رو ، که فردا پگاه ،
نبیند ترا ، هیچکس زان سپاه ،
۳۶
فرستاد نامه ، سویِ راه راست ،
پسِ نامه ، آنگاه برپای خاست ،
۳۷
بهزیرِ دژ اندر ،، یکی راه بود ،
کجا ،، گژدهم ، زان رَه ، آگاه بود ،
۳۸
بُنه برنهاد و ، سر اندر کشید ،
بِدان راهِ بیراه ، شد ناپدید ،
۳۹
همان شب از آن راهِ دژ ، گژدهم ،
برون شد ، همه دوده با او ، بههم ،
#پایان_بخش ۱۰
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_هفتم ) ۶۷ گرانمایگان را ، ز لشکر بخواند ، وزین داستان ، چند گونه بِراند ، ۶۸ نشستند با شاهِ ایران ، بههم ، بزرگان لشکر همه ، بیش و کم ، ۶۹ چو طوس و چو گودرزِ…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_اول )
۱
یکی نامه فرمود پس ، شهریار ،
نبشتن ،،، برِ رستمِ نامدار ،
۲
نُخُست ، آفرین کرد بر پهلوان ،
که بیداردل باش و ، روشنروان ،
۳
چنان دان ، که اندر جهان جز تو ، کس ،
نباشد به هر کار ، فریادرس ،
۴
بِدان گرزه تُرک ، زی ما سری ،
یکی تاختن کرد ، با لشکری ،
۵
به دژ ، در نشست خود ، با سپاه ،
بِدان مردمِ دژ ، گرفتست راه ،
۶
یکی پهلوان است ، گُرد و دلیر ،
به تن ، ژندهپیل و ،، به دل ، نرّهشیر ،
۷
از ایران ، ندارد کسی تابِ اوی ،
مگر تو ،، که تیره کنی آبِ اوی ،
۸
توئی ، پهلوانزادهٔ شیردل ،
ز دشمن ، ربوده ،، به شمشیر ، دل ،
۹
سرافراز و گردنکش و نامور ،
ز گُردانِ گیتی ، برآورده سر ،
۱۰
سپهدارِ نامی ، گَوِ پیلتن ،
ستونِ یلان ، نازشِ انجمن ،
۱۱
دل و پشت گردانِ ایران ، توئی ،
به چنگال و نیروی شیران ، توئی ،
۱۲
ستانندهٔ شهرِ مازندران ،
گشایندهٔ بندِ هاماوران ،
۱۳
ز گرزِ تو ،، خورشید ، گریان شود ،
ز تیغِ تو ،، ناهید ، بُریان شود ،
۱۴
چو گَردِ پیِ رَخشِ تو ،، نیل نیست ،
همآوردِ تو ،، در جهان ، پیل نیست ،
۱۵
کمندِ تو ،، بر شیر ، بند افکَنَد ،
سنانِ تو ،، بر کُه ، گَزند افکَنَد ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_اول )
۱
یکی نامه فرمود پس ، شهریار ،
نبشتن ،،، برِ رستمِ نامدار ،
۲
نُخُست ، آفرین کرد بر پهلوان ،
که بیداردل باش و ، روشنروان ،
۳
چنان دان ، که اندر جهان جز تو ، کس ،
نباشد به هر کار ، فریادرس ،
۴
بِدان گرزه تُرک ، زی ما سری ،
یکی تاختن کرد ، با لشکری ،
۵
به دژ ، در نشست خود ، با سپاه ،
بِدان مردمِ دژ ، گرفتست راه ،
۶
یکی پهلوان است ، گُرد و دلیر ،
به تن ، ژندهپیل و ،، به دل ، نرّهشیر ،
۷
از ایران ، ندارد کسی تابِ اوی ،
مگر تو ،، که تیره کنی آبِ اوی ،
۸
توئی ، پهلوانزادهٔ شیردل ،
ز دشمن ، ربوده ،، به شمشیر ، دل ،
۹
سرافراز و گردنکش و نامور ،
ز گُردانِ گیتی ، برآورده سر ،
۱۰
سپهدارِ نامی ، گَوِ پیلتن ،
ستونِ یلان ، نازشِ انجمن ،
۱۱
دل و پشت گردانِ ایران ، توئی ،
به چنگال و نیروی شیران ، توئی ،
۱۲
ستانندهٔ شهرِ مازندران ،
گشایندهٔ بندِ هاماوران ،
۱۳
ز گرزِ تو ،، خورشید ، گریان شود ،
ز تیغِ تو ،، ناهید ، بُریان شود ،
۱۴
چو گَردِ پیِ رَخشِ تو ،، نیل نیست ،
همآوردِ تو ،، در جهان ، پیل نیست ،
۱۵
کمندِ تو ،، بر شیر ، بند افکَنَد ،
سنانِ تو ،، بر کُه ، گَزند افکَنَد ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_اول ) ۱ یکی نامه فرمود پس ، شهریار ، نبشتن ،،، برِ رستمِ نامدار ، ۲ نُخُست ، آفرین کرد بر پهلوان ، که بیداردل باش و ، روشنروان ، ۳ چنان دان ، که…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_دوم )
۱۶
توئی در همه بَد ،، به ایران ، پناه ،
ز تو ،، برفرازَند گُردان ، کلاه ،
۱۷
درود از خداوندِ روزِ شمار ،
به گرشاسبِ نیرم ،، به سامِ سوار ،
۱۸
کزین گونه ، دارند تخم و نژاد ،
جهانگیر و شیراوژن و پاکزاد ،
۱۹
مرا ،، بخت ،،، روشن به دیدارِ تُست ،
بُوی جاودان ،، خرّم و تندرست ،
۲۰
گزایندهکاری نو ،، آمد به پیش ،
کز اندیشهٔ آن ،، دلم ، گشت ریش ،
۲۱
نشستند گُردان سراسر ، بههم ،
بخواندند آن نامهٔ گژدهم ،
۲۲
بدانگونه دیدند گُردانِ نیو ،
که نزدِ تو آید ،، گرانمایهگیو ،
۲۳
بهنزدِ تو آرَد ، مر این نامه را ،
بدانی بَد و نیکِ این خامه را ،
۲۴
چو نامه بخوانی ، بهروز و بهشب ،
مکن داستان را ، گشاده دو لب ،
۲۵
اگر ، دسته داری به دستت ، مَبوی ،
یکی تیز کن مغز و ، بنمای روی ،
۲۶
وگر خفتهای ،، زود برجَه بپای ،
وگر خود بیائی ،،، زمانی مَپای ،
۲۷
مگر با سوارانِ بسیارهوش ،
ز زابل بِرانی ،، برآری خروش ،
۲۸
بر آنسان که ، گژدهم ازو یاد کرد ،
جز از تو ،، نباشد وِرا همنَبَرد ،
۲۹
چو برخوانی این نامه را ، بیدرنگ ،
برآرای و ،، برکش سپه ، سویِ جنگ ،
۳۰
نهاد از برِ نامه ،، مُهری چو قیر ،
ز عنبر برآمیخته ،، وز عبیر ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_دوم )
۱۶
توئی در همه بَد ،، به ایران ، پناه ،
ز تو ،، برفرازَند گُردان ، کلاه ،
۱۷
درود از خداوندِ روزِ شمار ،
به گرشاسبِ نیرم ،، به سامِ سوار ،
۱۸
کزین گونه ، دارند تخم و نژاد ،
جهانگیر و شیراوژن و پاکزاد ،
۱۹
مرا ،، بخت ،،، روشن به دیدارِ تُست ،
بُوی جاودان ،، خرّم و تندرست ،
۲۰
گزایندهکاری نو ،، آمد به پیش ،
کز اندیشهٔ آن ،، دلم ، گشت ریش ،
۲۱
نشستند گُردان سراسر ، بههم ،
بخواندند آن نامهٔ گژدهم ،
۲۲
بدانگونه دیدند گُردانِ نیو ،
که نزدِ تو آید ،، گرانمایهگیو ،
۲۳
بهنزدِ تو آرَد ، مر این نامه را ،
بدانی بَد و نیکِ این خامه را ،
۲۴
چو نامه بخوانی ، بهروز و بهشب ،
مکن داستان را ، گشاده دو لب ،
۲۵
اگر ، دسته داری به دستت ، مَبوی ،
یکی تیز کن مغز و ، بنمای روی ،
۲۶
وگر خفتهای ،، زود برجَه بپای ،
وگر خود بیائی ،،، زمانی مَپای ،
۲۷
مگر با سوارانِ بسیارهوش ،
ز زابل بِرانی ،، برآری خروش ،
۲۸
بر آنسان که ، گژدهم ازو یاد کرد ،
جز از تو ،، نباشد وِرا همنَبَرد ،
۲۹
چو برخوانی این نامه را ، بیدرنگ ،
برآرای و ،، برکش سپه ، سویِ جنگ ،
۳۰
نهاد از برِ نامه ،، مُهری چو قیر ،
ز عنبر برآمیخته ،، وز عبیر ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_دوم ) ۱۶ توئی در همه بَد ،، به ایران ، پناه ، ز تو ،، برفرازَند گُردان ، کلاه ، ۱۷ درود از خداوندِ روزِ شمار ، به گرشاسبِ نیرم ،، به سامِ سوار ،…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_سوم )
۳۱
چو نامه به مُهر اندر آمد ، بداد ،
به گیوِ دلاور ، به کردارِ باد ،
۳۲
به گیو آنگهی گفت : بشتاب زود ،
عنانِ تکاور ، بباید بسود ،
۳۳
نباید که چون نزدِ رستم شَوی ،
به زابل بمانی و ،، گر ، بغنوی ،
۳۴
اگر ، شب ، رسی ،،، روز را ، بازگَرد ،
بگویَش ، که تنگ اندرآمد نَبَرد ،
۳۵
وگرنه ، فرازست این مردِ گُرد ،
بداندیش را ،، خوار نتوان شمرد ،
۳۶
ازو نامه بِستَد ، هم اندر شتاب ،
برفت و نَجُست ایچ ، آرام و خواب ،
۳۷
شب و روز ، تازان ،، چو بادِ دَمان ،
نه پروایِ آب و ،، نه اندوهِ نان ،
۳۸
چو نزدیکیِ زابلستان رسید ،
خروشِ طلایه ،، به دستان رسید ،
۳۹
که آمد سواری ز ایران ، چو گَرد ،
به زیر اندرش ، بارهٔ رَهنَوَرد ،
۴۰
تهمتن ، پذیره شدش با سپاه ،
نهادند بر سر ،، بزرگان ، کلاه ،
۴۱
پیاده شدش ، گیو و گُردان ، بههم ،
هر آنکس که بر زین بُد ، از بیش و کم ،
۴۲
از اسب اندرآمد گَوِ نامدار ،
از ایران بپرسید و ، از شهریار ،
۴۳
ز رَه ، سویِ ایوانِ رستم ، شدند ،
زمانی ببودند و ،، دَم برزدَند ،
* دَم برزدند = استراحت کردند ، نفس تازه کردند
۴۴
بگفت آنچه بشنید ،،، نامه بداد ،
ز سهراب ، چندی سخن ، کرد یاد ،
۴۵
ز نیک و ز بد ، آگهی داد نیز ،
همان ،،، هدیهها را بِدو داد و چیز ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_سوم )
۳۱
چو نامه به مُهر اندر آمد ، بداد ،
به گیوِ دلاور ، به کردارِ باد ،
۳۲
به گیو آنگهی گفت : بشتاب زود ،
عنانِ تکاور ، بباید بسود ،
۳۳
نباید که چون نزدِ رستم شَوی ،
به زابل بمانی و ،، گر ، بغنوی ،
۳۴
اگر ، شب ، رسی ،،، روز را ، بازگَرد ،
بگویَش ، که تنگ اندرآمد نَبَرد ،
۳۵
وگرنه ، فرازست این مردِ گُرد ،
بداندیش را ،، خوار نتوان شمرد ،
۳۶
ازو نامه بِستَد ، هم اندر شتاب ،
برفت و نَجُست ایچ ، آرام و خواب ،
۳۷
شب و روز ، تازان ،، چو بادِ دَمان ،
نه پروایِ آب و ،، نه اندوهِ نان ،
۳۸
چو نزدیکیِ زابلستان رسید ،
خروشِ طلایه ،، به دستان رسید ،
۳۹
که آمد سواری ز ایران ، چو گَرد ،
به زیر اندرش ، بارهٔ رَهنَوَرد ،
۴۰
تهمتن ، پذیره شدش با سپاه ،
نهادند بر سر ،، بزرگان ، کلاه ،
۴۱
پیاده شدش ، گیو و گُردان ، بههم ،
هر آنکس که بر زین بُد ، از بیش و کم ،
۴۲
از اسب اندرآمد گَوِ نامدار ،
از ایران بپرسید و ، از شهریار ،
۴۳
ز رَه ، سویِ ایوانِ رستم ، شدند ،
زمانی ببودند و ،، دَم برزدَند ،
* دَم برزدند = استراحت کردند ، نفس تازه کردند
۴۴
بگفت آنچه بشنید ،،، نامه بداد ،
ز سهراب ، چندی سخن ، کرد یاد ،
۴۵
ز نیک و ز بد ، آگهی داد نیز ،
همان ،،، هدیهها را بِدو داد و چیز ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_سوم ) ۳۱ چو نامه به مُهر اندر آمد ، بداد ، به گیوِ دلاور ، به کردارِ باد ، ۳۲ به گیو آنگهی گفت : بشتاب زود ، عنانِ تکاور ، بباید بسود ، ۳۳ نباید…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_چهارم )
۴۶
تهمتن ، چو بشنید و ، نامه بخواند ،
بخندید و ، زان کار ، خیره بماند ،
۴۷
که مانندهٔ سامِ گُرد ،، از مِهان ،
سواری پدید آمد اندر جهان ،
۴۸
از آزادگان ، این نباشد شگفت ،
ز تُرکانِ چین ( ز تُرکان ، چنین ) ، یاد نتوان گرفت ،
۴۹
ندانم در این ، رایِ یزدان بهچیست؟ ،
چنین پهلوان تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ،
۵۰
نگوید کس ، این نامدار از کجاست ،
ندانم کنون ، کاین سوار از کجاست ،
۵۱
من از دُختِ شاهِ سمنگان ،، یکی ،
پسر دارم و ،،، هست او ، کودکی ،
۵۲
هنوز آن گرامی ،،، نداند که جنگ ،
توان کرد ، گاهِ شتاب و درنگ ،
۵۳
فرستادمش زر و گوهر ، بسی ،
برِ مادرِ او ، به دستِ کسی ،
۵۴
چنین پاسخ آورد ، که آن ارجمند ،
بسی برنیاید ، که گردد بلند ،
۵۵
هنوز ،،، آن نیازِ دل و جانِ من ،
نه مردِ مصاف است و ، لشکرشِکَن ،
۵۶
همی مِی ، خورَد با لبِ شیربوی ،
شود بیگمان ، زود پرخاشجوی ،
۵۷
چو آیدش هنگام ، تازَد چو شیر ،
بسی سَروَران را ، سر آرَد بهزیر ،
۵۸
بیا ، تا ، کنون سویِ ایوان شَویم ،
بهشادی ، سویِ کاخِ دستان شَویم ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_چهارم )
۴۶
تهمتن ، چو بشنید و ، نامه بخواند ،
بخندید و ، زان کار ، خیره بماند ،
۴۷
که مانندهٔ سامِ گُرد ،، از مِهان ،
سواری پدید آمد اندر جهان ،
۴۸
از آزادگان ، این نباشد شگفت ،
ز تُرکانِ چین ( ز تُرکان ، چنین ) ، یاد نتوان گرفت ،
۴۹
ندانم در این ، رایِ یزدان بهچیست؟ ،
چنین پهلوان تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ،
۵۰
نگوید کس ، این نامدار از کجاست ،
ندانم کنون ، کاین سوار از کجاست ،
۵۱
من از دُختِ شاهِ سمنگان ،، یکی ،
پسر دارم و ،،، هست او ، کودکی ،
۵۲
هنوز آن گرامی ،،، نداند که جنگ ،
توان کرد ، گاهِ شتاب و درنگ ،
۵۳
فرستادمش زر و گوهر ، بسی ،
برِ مادرِ او ، به دستِ کسی ،
۵۴
چنین پاسخ آورد ، که آن ارجمند ،
بسی برنیاید ، که گردد بلند ،
۵۵
هنوز ،،، آن نیازِ دل و جانِ من ،
نه مردِ مصاف است و ، لشکرشِکَن ،
۵۶
همی مِی ، خورَد با لبِ شیربوی ،
شود بیگمان ، زود پرخاشجوی ،
۵۷
چو آیدش هنگام ، تازَد چو شیر ،
بسی سَروَران را ، سر آرَد بهزیر ،
۵۸
بیا ، تا ، کنون سویِ ایوان شَویم ،
بهشادی ، سویِ کاخِ دستان شَویم ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_چهارم ) ۴۶ تهمتن ، چو بشنید و ، نامه بخواند ، بخندید و ، زان کار ، خیره بماند ، ۴۷ که مانندهٔ سامِ گُرد ،، از مِهان ، سواری پدید آمد اندر جهان ،…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_پنجم )
۵۹
ببینیم تا ، رایِ این کار ،، چیست؟ ،
همین پهلوان ، تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ،
۶۰
بیامد سویِ کاخِ دستان فراز ،
یَلِ پهلوان ، رستمِ سرفراز ،
۶۱
خود و گیو ، در کاخِ نیرم شدند ،
زمانی ببودند و ، بی غم شدند ،
۶۲
به گیو آنگهی گفت پس پیلتن : ،
که ای گُردِ سالارِ لشکرشِکَن ،
۶۳
فرسته ،،، چنین پاسخ آورد باز ؛
که دیری نباشد که آن سرفراز ،
#فرسته = فرستاده
۶۴
به بالا ، شود همچو سروِ بلند ،
به دستاندرون گُرز و ،، بر زین ، کمند ،
۶۵
به بازو ، قوی و ،، به تن ، زورمند ،
ستاره در آرَد ز چرخِ بلند ،
۶۶
همانا که سالش ، نباشد دو هفت ،
به مردی ، برِ چرخِ گردنده رفت ،
۶۷
ولیکن ، هنوزش گهِ رزم ، نیست ،
همان درخورِ سور و ، در بزم ، نیست ،
۶۸
از اینسان که گوئی تو ای پهلوان ،
که آمد سویِ رزمِ ایرانیان ،
۶۹
ز باره ، هجیرِ دلاور فکَند ،
ببستش سراسر ، به خمّ کمند ،
۷۰
نباشد چنین ، کارِ آن بچهشیر ،
وگرچند گشتست ، گُردِ دلیر ،
۷۱
گر ، اویَست ،، شَه را ،،، ازو نیست باک ،
که یزدان برآرَد ز دشمن هلاک ،
۷۲
دگربارهاش ، آفرین کرد ، گیو ،
که ای پهلوانِ جهان ، گُردِ نیو ،
۷۳
به تو ، باد افروخته ،،، تاج و تخت ،
که زیبندهٔ تاجی ،،، ای نیکبخت ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_پنجم )
۵۹
ببینیم تا ، رایِ این کار ،، چیست؟ ،
همین پهلوان ، تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ،
۶۰
بیامد سویِ کاخِ دستان فراز ،
یَلِ پهلوان ، رستمِ سرفراز ،
۶۱
خود و گیو ، در کاخِ نیرم شدند ،
زمانی ببودند و ، بی غم شدند ،
۶۲
به گیو آنگهی گفت پس پیلتن : ،
که ای گُردِ سالارِ لشکرشِکَن ،
۶۳
فرسته ،،، چنین پاسخ آورد باز ؛
که دیری نباشد که آن سرفراز ،
#فرسته = فرستاده
۶۴
به بالا ، شود همچو سروِ بلند ،
به دستاندرون گُرز و ،، بر زین ، کمند ،
۶۵
به بازو ، قوی و ،، به تن ، زورمند ،
ستاره در آرَد ز چرخِ بلند ،
۶۶
همانا که سالش ، نباشد دو هفت ،
به مردی ، برِ چرخِ گردنده رفت ،
۶۷
ولیکن ، هنوزش گهِ رزم ، نیست ،
همان درخورِ سور و ، در بزم ، نیست ،
۶۸
از اینسان که گوئی تو ای پهلوان ،
که آمد سویِ رزمِ ایرانیان ،
۶۹
ز باره ، هجیرِ دلاور فکَند ،
ببستش سراسر ، به خمّ کمند ،
۷۰
نباشد چنین ، کارِ آن بچهشیر ،
وگرچند گشتست ، گُردِ دلیر ،
۷۱
گر ، اویَست ،، شَه را ،،، ازو نیست باک ،
که یزدان برآرَد ز دشمن هلاک ،
۷۲
دگربارهاش ، آفرین کرد ، گیو ،
که ای پهلوانِ جهان ، گُردِ نیو ،
۷۳
به تو ، باد افروخته ،،، تاج و تخت ،
که زیبندهٔ تاجی ،،، ای نیکبخت ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_پنجم ) ۵۹ ببینیم تا ، رایِ این کار ،، چیست؟ ، همین پهلوان ، تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ، ۶۰ بیامد سویِ کاخِ دستان فراز ، یَلِ پهلوان ، رستمِ سرفراز ، …
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_ششم )
۷۴
مرا شاه کاوس ، زینسان بگفت ،
که در زابلستان ، نبایدت خُفت ،
۷۵
اگر شب ، رسی ،، روز را ، باز گَرد ،
مبادا که ، تنگ اندر آید نَبَرد ،
۷۶
کنون ، ای سرافرازِ با آبروی ،
به ایران بباید شدن ، پویپوی ،
۷۷
چنین گفت رستم : کزین باک نیست ،
که آخر ، سرانجام ،، جز خاک ، نیست ،
۷۸
هم ایدر ، نشینیم امروز شاد ،
ز گُردان و خسرو ، نگیریم یاد ،
۷۹
بباشیم یک روز و ، دَم برزنیم ،
یکی بر لبِ خشک ،، نَم برزنیم ،
* دَم برزنیم = استراحت کنیم - خستگی را در کنیم
۸۰
وز آنپس ، بتازیم نزدیکِ شاه ،
به گُردانِ ایران ، نمائیم راه ،
۸۱
مگر بختِ رخشنده ، بیدار نیست ،
وگرنه ، چنین کار ، دشوار نیست ،
۸۲
چو ،، دریا ،،، به موج اندرآید ز جای ،
ندارد دَمِ آتشِ تیز ،، پای ،
۸۳
درفشِ مرا ، چون ببیند ز دور ،
دلش ، ماتم آرَد به هنگامِ سور ،
۸۴
چو مانَد همی رستمِ زال را ،
خداوندِ شمشیر و کوپال را ،
۸۵
همان نیز ، چون سامِ جنگی بُوَد ،
دلیر و هشیوار و سنگی بُوَد ،
۸۶
بدین تیزی ، اندر نیاید به جنگ ،
نباید گرفتن چنین کار ، تنگ ،
۸۷
به مِی ، دست بردند و ، مستان شدند ،
ز یادِ سپهبد ، به دستان شدند ،
۸۸
دگر روز ، شبگیر هم ، پُرخُمار ،
بیامد تهمتن ، بیاراست کار ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_ششم )
۷۴
مرا شاه کاوس ، زینسان بگفت ،
که در زابلستان ، نبایدت خُفت ،
۷۵
اگر شب ، رسی ،، روز را ، باز گَرد ،
مبادا که ، تنگ اندر آید نَبَرد ،
۷۶
کنون ، ای سرافرازِ با آبروی ،
به ایران بباید شدن ، پویپوی ،
۷۷
چنین گفت رستم : کزین باک نیست ،
که آخر ، سرانجام ،، جز خاک ، نیست ،
۷۸
هم ایدر ، نشینیم امروز شاد ،
ز گُردان و خسرو ، نگیریم یاد ،
۷۹
بباشیم یک روز و ، دَم برزنیم ،
یکی بر لبِ خشک ،، نَم برزنیم ،
* دَم برزنیم = استراحت کنیم - خستگی را در کنیم
۸۰
وز آنپس ، بتازیم نزدیکِ شاه ،
به گُردانِ ایران ، نمائیم راه ،
۸۱
مگر بختِ رخشنده ، بیدار نیست ،
وگرنه ، چنین کار ، دشوار نیست ،
۸۲
چو ،، دریا ،،، به موج اندرآید ز جای ،
ندارد دَمِ آتشِ تیز ،، پای ،
۸۳
درفشِ مرا ، چون ببیند ز دور ،
دلش ، ماتم آرَد به هنگامِ سور ،
۸۴
چو مانَد همی رستمِ زال را ،
خداوندِ شمشیر و کوپال را ،
۸۵
همان نیز ، چون سامِ جنگی بُوَد ،
دلیر و هشیوار و سنگی بُوَد ،
۸۶
بدین تیزی ، اندر نیاید به جنگ ،
نباید گرفتن چنین کار ، تنگ ،
۸۷
به مِی ، دست بردند و ، مستان شدند ،
ز یادِ سپهبد ، به دستان شدند ،
۸۸
دگر روز ، شبگیر هم ، پُرخُمار ،
بیامد تهمتن ، بیاراست کار ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_ششم ) ۷۴ مرا شاه کاوس ، زینسان بگفت ، که در زابلستان ، نبایدت خُفت ، ۷۵ اگر شب ، رسی ،، روز را ، باز گَرد ، مبادا که ، تنگ اندر آید نَبَرد ، ۷۶…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_هفتم )
۸۹
ز مستی ، هم آن روز ، باز ایستاد ،
دوم روز ، رفتن نیامدش یاد ،
۹۰
بفرمود رستم به خوالیگران : ،
که اندر زمان ، آوریدند خوان ،
۹۱
چو خوان خورده شد ، مجلس آراستند ،
می و رود و رامشگران ، خواستند ،
۹۲
چو آن روز بگذشت ، روزِ دگر ،
برآراست مجلس ، چو رخسارِ خور ،
۹۳
سه دیگر سحرگه ، بیاورد می ،
نیامد وِرا یادِ کاوسِ کی ،
(نیامد وِرا یاد ، کاوسِ کی ، )
۹۴
به روزِ چهارم ، برآراست گیو ،
چنین گفت با گُردِ سالارِ نیو ،
۹۵
که کاوس ، تند است و ، هشیار نیست ،
هم ، این داستان ، بر دلش خوار نیست ،
۹۶
غمین بود ازین کار و ، دل ، پُرشتاب ،
شده دور ازو ، خورد و آرام و خواب ،
۹۷
به زابلستان ، گر درنگ آوریم ،
زمین پیشِ کاوس ، تنگ آوریم ،
۹۸
شود شاهِ ایران ، به ما خشمگین ،
ز ناپاکرائی ، درآید به کین ،
۹۹
مرا چند گفتهست کاوسشاه ،
که تنگ اندر آمد به ایرانسپاه ،
۱۰۰
بدو گفت رستم : مَیَندیش ازین ،
که با ما نشورَد ، کس اندر زمین ،
۱۰۱
صبوحی ، از آنروز ، برخاستند ،
از اندیشهها ، دل بپیراستند ،
۱۰۲
بفرمود تا ، رخش را ، زین کنند ،
دَم اندر دَمِ نایِ رویین ، کنند ،
۱۰۳
سوارانِ زابل ، شنیدند نای ،
برفتند با تَرگ و جوشن ، ز جای ،
۱۰۴
برآراست رستم ، سپاهی گران ،
زواره ، شدش بر سپه پهلوان ،
#پایان_بخش ۱۲
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_هفتم )
۸۹
ز مستی ، هم آن روز ، باز ایستاد ،
دوم روز ، رفتن نیامدش یاد ،
۹۰
بفرمود رستم به خوالیگران : ،
که اندر زمان ، آوریدند خوان ،
۹۱
چو خوان خورده شد ، مجلس آراستند ،
می و رود و رامشگران ، خواستند ،
۹۲
چو آن روز بگذشت ، روزِ دگر ،
برآراست مجلس ، چو رخسارِ خور ،
۹۳
سه دیگر سحرگه ، بیاورد می ،
نیامد وِرا یادِ کاوسِ کی ،
(نیامد وِرا یاد ، کاوسِ کی ، )
۹۴
به روزِ چهارم ، برآراست گیو ،
چنین گفت با گُردِ سالارِ نیو ،
۹۵
که کاوس ، تند است و ، هشیار نیست ،
هم ، این داستان ، بر دلش خوار نیست ،
۹۶
غمین بود ازین کار و ، دل ، پُرشتاب ،
شده دور ازو ، خورد و آرام و خواب ،
۹۷
به زابلستان ، گر درنگ آوریم ،
زمین پیشِ کاوس ، تنگ آوریم ،
۹۸
شود شاهِ ایران ، به ما خشمگین ،
ز ناپاکرائی ، درآید به کین ،
۹۹
مرا چند گفتهست کاوسشاه ،
که تنگ اندر آمد به ایرانسپاه ،
۱۰۰
بدو گفت رستم : مَیَندیش ازین ،
که با ما نشورَد ، کس اندر زمین ،
۱۰۱
صبوحی ، از آنروز ، برخاستند ،
از اندیشهها ، دل بپیراستند ،
۱۰۲
بفرمود تا ، رخش را ، زین کنند ،
دَم اندر دَمِ نایِ رویین ، کنند ،
۱۰۳
سوارانِ زابل ، شنیدند نای ،
برفتند با تَرگ و جوشن ، ز جای ،
۱۰۴
برآراست رستم ، سپاهی گران ،
زواره ، شدش بر سپه پهلوان ،
#پایان_بخش ۱۲
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
در آن کوش که شرِ خود از خود کفایت کنی
که چون شر از تو برخیزد
همه عالم را دوستِ خود بینی.
و یقین دان که چون تو شر خود را
از دیگران واداشتی
شرّ هیچکس به تو نرسد.
#عین_القضات_همدانی
#نامه_ها: نامهی نود و شش
که چون شر از تو برخیزد
همه عالم را دوستِ خود بینی.
و یقین دان که چون تو شر خود را
از دیگران واداشتی
شرّ هیچکس به تو نرسد.
#عین_القضات_همدانی
#نامه_ها: نامهی نود و شش
در آن کوش که شرِ خود از خود کفایت کنی
که چون شر از تو برخیزد
همه عالم را #دوستِ خود بینی.
و یقین دان که چون تو شر خود را
از دیگران واداشتی
شرّ هیچکس به تو نرسد.
#عین_القضات_همدانی
#نامه_ها: نامهی نود و شش
اگر به خاطر آید که به کعبه میباید رفت،
جوابِ آن خاطر چنین میباید گفت که:
مرا در صدر، کعبهای هست که آن را "دل" گویند
مقصود منم ز کعبه و بتخانه
محروم بُود ازین سخن بیگانه
درنِه قدمی در این میان مردانه
تا کشف شود حقیقت از افسانه
#نامه_ها
#شیخ_علاءالدوله_سمنانی
Telegram
میناگر عشق♥️
﷽
🌹شعر 🌹متون ادبی و عرفانی🌹موسیقی
@Zohre_Divani_67 ✍🏻
کارشناسارشد زبان و ادب پارسی
🌹اینچنین #میناگریها کارِ توست #مثنوی_معنوی
#پیام_ناشناس:
https://t.me/BiChatBot?start=sc-1572d05e98
پیج اینستاگرام:
instagram.com/booyejooyemoolian
🌹شعر 🌹متون ادبی و عرفانی🌹موسیقی
@Zohre_Divani_67 ✍🏻
کارشناسارشد زبان و ادب پارسی
🌹اینچنین #میناگریها کارِ توست #مثنوی_معنوی
#پیام_ناشناس:
https://t.me/BiChatBot?start=sc-1572d05e98
پیج اینستاگرام:
instagram.com/booyejooyemoolian
تشبیه در راه است و از راه است، و جملهی مذاهب خلق منازلِ راه خدا دان. اما در منزل مقام کردن غلط بود.
#نامه_ها #جلد_دوم #نامه_نود_دوم
#نامه_ها #جلد_دوم #نامه_نود_دوم
منزل هرگز مقام نبوَد، و اگر کسی از منزل مقام سازد راه بر وی زده آید.
#نامه_ها #جلد_دوم #نامه_نود_دوم
#نامه_ها #جلد_دوم #نامه_نود_دوم
سالک اینجا رسد که
تسبیحِ ذراتِ وجود شنوَد،
آیات جمال بیند
و هنوز بیرونِ کار بُود.
این را نمایش گویند "سَنُریهم آیاتنا"
#عین_القضات_همدانی
#نامه_ها #جلد_اول #نامه_پنجاهم
ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩِ ﻣﺮﺍ ﻣﺠﺬﻭﺏ میکند ﺩﻟﯿﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺫﺭﻩاﯼ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺗﻮ ﺍﺛﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺮ ﻋﮑﺲ.
ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻈﺮِ ﺗﻮ ﻣﻌﺼﯿﺖ ﺍﺳﺖ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻧﻈﺮِ ﻣﻦ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﺖ ﺑﺎشد.
ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻭﺧﺎﻣﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺣﮑﻢِ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ!
📕 #نامه_به_پدر
#فرانتس_کافکا
ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻈﺮِ ﺗﻮ ﻣﻌﺼﯿﺖ ﺍﺳﺖ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻧﻈﺮِ ﻣﻦ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﺖ ﺑﺎشد.
ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻭﺧﺎﻣﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺣﮑﻢِ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ!
📕 #نامه_به_پدر
#فرانتس_کافکا