و ما،
زمستان دیگرى را
سپرى خواهیم ڪرد.
با عصیان بزرگى ڪه درون مان هست
و تنها چیزى
ڪه گرم مان مى دارد،
آتش مقدس امیدوارى ست !
#ناظم_حڪمت
زمستان دیگرى را
سپرى خواهیم ڪرد.
با عصیان بزرگى ڪه درون مان هست
و تنها چیزى
ڪه گرم مان مى دارد،
آتش مقدس امیدوارى ست !
#ناظم_حڪمت
.
تو اسارتِ من و آزادگیِ من!
تو،
مثلِ شبِ برهنهی تابستان، تنِ ملتهبِ من!
تو سرزمین منی!
در چشمهای بلوطیِ تو
هالههای سبز؛
تو بزرگ... زیبا ... پیروز
تو،
حسرتِ دور و نزدیکِ منی ...
#ناظم حکمت
💔
تو اسارتِ من و آزادگیِ من!
تو،
مثلِ شبِ برهنهی تابستان، تنِ ملتهبِ من!
تو سرزمین منی!
در چشمهای بلوطیِ تو
هالههای سبز؛
تو بزرگ... زیبا ... پیروز
تو،
حسرتِ دور و نزدیکِ منی ...
#ناظم حکمت
💔
نمیدیدم اگر رنگین بساط هوشیاری را
به مستان یاد میدادم طریق میگساری را
درین صحرا لبِ مورِ ضعیفی تر نمیگردد
بیفشارند اگر یک آسمان ابرِ بهاری را
رکابم برق میگیرد، عنانم باد میبوسد
که میداند بِه از من شیوهٔ چابکسواری را؟
گلی بر گوشهٔ دستارِ خود داری و مغروری
″ندیدی بر سرِ ما آبورنگِ زخمِ #کاری را″
#ناظم_هروی
به مستان یاد میدادم طریق میگساری را
درین صحرا لبِ مورِ ضعیفی تر نمیگردد
بیفشارند اگر یک آسمان ابرِ بهاری را
رکابم برق میگیرد، عنانم باد میبوسد
که میداند بِه از من شیوهٔ چابکسواری را؟
گلی بر گوشهٔ دستارِ خود داری و مغروری
″ندیدی بر سرِ ما آبورنگِ زخمِ #کاری را″
#ناظم_هروی
بیتو رنگی نشکفت از می گلگونِ بهار
سال گردید، ولی تا مژه در خونِ بهار
ما به سیر گلِ نوروز خیال تو خوشیم
راهِ گلزار نگیریم به افسون بهار
معنی شوخیِ حُسن تو ربایندهترست
تا رسیدیم، گذشتیم ز مضمون بهار
بینسیمِ گل گفتار حکیمانۀ تو
برنیاید ز خُمِ غنچه فلاطون بهار
تا کند ساعت نوروز، صبا زربازی
غنچه بگشوده در گنجِ فریدون بهار
لیلی حسن تو بیپرده و کوتهنظران
همه دیوانۀ باغ و همه مجنون بهار
ناظم از زمزمۀ تازۀ کلک تو تَر است
صوتِ بلبل که نوا داده به قانون بهار.
📚 دیوان #ناظم_هروی
سال گردید، ولی تا مژه در خونِ بهار
ما به سیر گلِ نوروز خیال تو خوشیم
راهِ گلزار نگیریم به افسون بهار
معنی شوخیِ حُسن تو ربایندهترست
تا رسیدیم، گذشتیم ز مضمون بهار
بینسیمِ گل گفتار حکیمانۀ تو
برنیاید ز خُمِ غنچه فلاطون بهار
تا کند ساعت نوروز، صبا زربازی
غنچه بگشوده در گنجِ فریدون بهار
لیلی حسن تو بیپرده و کوتهنظران
همه دیوانۀ باغ و همه مجنون بهار
ناظم از زمزمۀ تازۀ کلک تو تَر است
صوتِ بلبل که نوا داده به قانون بهار.
📚 دیوان #ناظم_هروی
تو را دوست دارم چون نان و نمک
چون لبان گر گرفته از تب
که نیمهشبان در التهاب قطرهای آب
بر شیر آبی بچسبد
تو را دوست دارم
چون لحظهء شوق، شبیه، انتظار و نگرانی
در گشودن بستهء بزرگی
که نمیدانی در آن چیست
تو را دوست دارم
چون سفر نخستین با هواپیما
بر فراز اقیانوس
چون غوغای درونم
لرزش دل و دستم
در آستانهء دیداری در استانبول
تو را دوست دارم چون گفتنِ «شکر خدا زندهام»
#ناظم_حکمت
چون لبان گر گرفته از تب
که نیمهشبان در التهاب قطرهای آب
بر شیر آبی بچسبد
تو را دوست دارم
چون لحظهء شوق، شبیه، انتظار و نگرانی
در گشودن بستهء بزرگی
که نمیدانی در آن چیست
تو را دوست دارم
چون سفر نخستین با هواپیما
بر فراز اقیانوس
چون غوغای درونم
لرزش دل و دستم
در آستانهء دیداری در استانبول
تو را دوست دارم چون گفتنِ «شکر خدا زندهام»
#ناظم_حکمت
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کنسرت بانو سیمابینا
ورقص بی نظیر شاهرخ مشکین قلم
و دعوت از یاسمین پهلوی برای رقص
به شهرِ من بیا محبوبام
فردا برخیز و بیا
قید همهچیز را بزن
بگو: «کسی چشمبهراهام است»
[و] بیا...
#ناظم_حکمت
ورقص بی نظیر شاهرخ مشکین قلم
و دعوت از یاسمین پهلوی برای رقص
به شهرِ من بیا محبوبام
فردا برخیز و بیا
قید همهچیز را بزن
بگو: «کسی چشمبهراهام است»
[و] بیا...
#ناظم_حکمت
پرواز بلبلان تو مشق رمیدن است
سیر مسافران تو در خون تپیدن است
کافیاست خرقهای ز لباس جهان مرا
آنهم برای سر بهگریبان کشیدن است
«ناظم» زیان نکرد اگر بندهء تو شد
خود را فروختن بهتو یوسف خریدن است.
#ناظم_هروی
سیر مسافران تو در خون تپیدن است
کافیاست خرقهای ز لباس جهان مرا
آنهم برای سر بهگریبان کشیدن است
«ناظم» زیان نکرد اگر بندهء تو شد
خود را فروختن بهتو یوسف خریدن است.
#ناظم_هروی
پرواز بلبلان تو مشق رمیدن است
سیر مسافران تو در خون تپیدن است
کافیاست خرقهای ز لباس جهان مرا
آنهم برای سر بهگریبان کشیدن است
«ناظم» زیان نکرد اگر بندهء تو شد
خود را فروختن بهتو یوسف خریدن است.
#ناظم_هروی
سیر مسافران تو در خون تپیدن است
کافیاست خرقهای ز لباس جهان مرا
آنهم برای سر بهگریبان کشیدن است
«ناظم» زیان نکرد اگر بندهء تو شد
خود را فروختن بهتو یوسف خریدن است.
#ناظم_هروی
نی هوای باغ دارد نی تمنّای کلاه
بر سر خود میفشاندم گر زری میداشتم
کی ز روی صدق میگشتم مرید پیر دیر،
گر گمانِ معرفت بر دیگری میداشتم؟
#ناظم_هروی
بر سر خود میفشاندم گر زری میداشتم
کی ز روی صدق میگشتم مرید پیر دیر،
گر گمانِ معرفت بر دیگری میداشتم؟
#ناظم_هروی
خنده در مذهب ماتمزدگان کفر بوَد
بخیه آن بهْ که به زخمِ دلِ ناشاد زنم
مُردم از کوشش و مقبولِ شهادت نشدم
چند زانو به درِ خانهء جلّاد زنم؟
#ناظم_هروی
بخیه آن بهْ که به زخمِ دلِ ناشاد زنم
مُردم از کوشش و مقبولِ شهادت نشدم
چند زانو به درِ خانهء جلّاد زنم؟
#ناظم_هروی
آدمیت خورش و پوشش نیست
آدم آناست که آدم باشد
گل درین گلشنِ حسرت «ناظم»
چقدَر بود که شبنم باشد؟
#ناظم_هروی
آدم آناست که آدم باشد
گل درین گلشنِ حسرت «ناظم»
چقدَر بود که شبنم باشد؟
#ناظم_هروی
از تو عمریاست که یک جلوه تمنّا دارم
چشم بر راه تو چون آبلهء پا دارم
چشم تر، خاطر محزون، دل پُر، دست تهی
هر چه خواهد دلِ عشقِ تو مهیّا دارم.
#ناظم_هروی
چشم بر راه تو چون آبلهء پا دارم
چشم تر، خاطر محزون، دل پُر، دست تهی
هر چه خواهد دلِ عشقِ تو مهیّا دارم.
#ناظم_هروی