۳۰ فروردین زادروز علی زرنگار
(زاده ۳۰ فروردین ۱۳۶۲ تهران) نویسنده تئاتر و سینما، کارگردان، عکاس، شاعر و مدرس فیلمنامهنویسی
او تحصیلات دانشگاهی را در مقطع کارشناسی در رشته کارگردانی سینما در دانشگاه هنر تهران و در مقطع کارشناسی ارشد در رشته ادبیات نمایشی در دانشگاه تربیت مدرس تهران گذرانده است. وی از اعضای رسمی کانون نمایشنامهنویسان و همچنین کانون فیلمنامهنویسان ایران آست.
فعالیت هنری را از سال ۱۳۸۰ با ساخت فیلم کوتاهی با نام «کوتاه» آغاز کرد و در ادامه فیلمهای کوتاه «یادداشت اول» (۱۳۸۳) «شدن» (۱۳۸۶) «بود» (۱۳۸۸) «او» (۱۳۸۸) «است» (۱۳۸۹) و «همدیگر» (۱۳۹۴) را در کارنامهاش دارد.
در حوزه تئاتر نمایشنامه «عشق اتفاقی نیست که بیافتند» نوشته او و کارگردانی وحید جلیلوند، در سال ۱۳۹۰ در تالار وحدت به روی صحنه رفت. از دیگر آثارش در این حوزه نمایشنامههای «زخم و زخمه» «بهرام را نام مانده به یکی دوال بود مانده جنگ جای. ننگ…» «پایان» است و تازهترین اثرش با نام «مغول روایتِ کوتاه بالا موحِش مردمانی تنگچشم» به شیوه کهننویسی منتشر شده است.
در زمینه فیلمنامهنویسی او فیلمهای «زندگی با حضور یک دیوار» چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت (به همراه وحید جلیلوند و حسین مهکام) بدون تاریخ، بدون امضاء (به همراه وحید جلیلوند) مغز استخوان (فیلم) علت مرگ: نامعلوم را درکارنامهاش دارد که هر یک افتخاراتی برای او به همراه داشتهاست.
وی همچنین در مقام مشاور فیلمنامه در فیلم سینمایی علفزار (فیلم ۱۴۰۰) مشارکت داشت.
اولین فیلم بلند سینمایی او در مقام کارگردان با نام علت مرگ: نامعلوم که فیلمنامه آن نیز به قلم اوست آماده نمایش است.
همچنین دو کتاب مجموعه شعر با نامهای «طوبا تو با کدامین لبت لبخند میزنی؟» و «من بوی رازناکِ هرزه نری کهنه میدهم» به قلم وی به چاپ رسیده و مجموعه سوم و چهارم شعر با نامهای «این دوست، نیست همانی که دارمت» و «از پیش پیرهنِ تو میآیم...» نیز منتشر شده است.
او در زمینه عکاسی نیز اقدام به برگزاری نمایشگاههای انفرادی و گروهی کرده که از آن جمله: نمایش آثارش در گالری کافه عکس سال ۱۳۸۶ گالری سمین ۱۳۸۶ گالری هشت و نیم ۱۳۸۷ گالری سمین (نمایشگاه گروهی) ۱۳۸۷ و نمایشگاه گروهی در سال ۱۳۹۹ است.
جوایز و افتخارات:
راهیابی و رقابت فیلم علت مرگ: نامعلوم در بخش اصلی پنجاه و هفتمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم هوف در آلمان.
برنده جایزه بهترین فیلمنامه خارجی. «جایزه بیلی وایلدر» برای فیلمنامه مغز استخوان (فیلم) از جشنواره بینالمللی ایماگو ایتالیا در سال ۲۰۲۳.
نامزد جایزه بهترین فیلم برای فیلم علت مرگ: نامعلوم در بخش استعدادهای جدید آسیااز بیست و پنجمین دوره جشنواره فیلم شانگهای.
نامزد جایزه بهترین کارگردان برای فیلم علت مرگ: نامعلوم در بخش استعدادهای جدید آسیا از بیست و پنجمین جشنواره فیلم شانگهای.
نامزد سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه اول در سی و سومین جشنواره فیلم فجر برای فیلم چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت.
نامزد سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه "به همراه وحید جلیلوند" از سی و پنجمین دوره جشنواره فیلم فجر برای فیلم بدون تاریخ، بدون امضاء.
نامزد جایزه بهترین فیلمنامه در یازدهمین دوره جشن منتقدان و نویسندگان سینمایی برای فیلم بدون تاریخ، بدون امضاء.
برنده جایزه بهترین فیلمنامه در بیست و هفتمین دوره جشنواره فیلم استکهلم برای فیلم بدون تاریخ، بدون امضاء.
برنده جایزه بهترین فیلمنامه در بیستمین دوره جشن خانه سینما برای فیلم بدون تاریخ، بدون امضاء.
برنده جایزه بهترین فیلمنامه در نخستین دوره جایزه آکادمی سینماسینما برای فیلم بدون تاریخ، بدون امضاء.
نامزد سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه در سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر برای فیلم مغز استخوان.
برنده بهترین فیلمنامه برای فیلم مستند استنساخ از جشنواره فیلمهای ایرانی سانفرانسیسکو.
برنده دیپلم افتخار بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه از بیست و ششمین جشنواره فیلم کوتاه تهران برای فیلم «شدن».
#علی_زرنگار، ز
(زاده ۳۰ فروردین ۱۳۶۲ تهران) نویسنده تئاتر و سینما، کارگردان، عکاس، شاعر و مدرس فیلمنامهنویسی
او تحصیلات دانشگاهی را در مقطع کارشناسی در رشته کارگردانی سینما در دانشگاه هنر تهران و در مقطع کارشناسی ارشد در رشته ادبیات نمایشی در دانشگاه تربیت مدرس تهران گذرانده است. وی از اعضای رسمی کانون نمایشنامهنویسان و همچنین کانون فیلمنامهنویسان ایران آست.
فعالیت هنری را از سال ۱۳۸۰ با ساخت فیلم کوتاهی با نام «کوتاه» آغاز کرد و در ادامه فیلمهای کوتاه «یادداشت اول» (۱۳۸۳) «شدن» (۱۳۸۶) «بود» (۱۳۸۸) «او» (۱۳۸۸) «است» (۱۳۸۹) و «همدیگر» (۱۳۹۴) را در کارنامهاش دارد.
در حوزه تئاتر نمایشنامه «عشق اتفاقی نیست که بیافتند» نوشته او و کارگردانی وحید جلیلوند، در سال ۱۳۹۰ در تالار وحدت به روی صحنه رفت. از دیگر آثارش در این حوزه نمایشنامههای «زخم و زخمه» «بهرام را نام مانده به یکی دوال بود مانده جنگ جای. ننگ…» «پایان» است و تازهترین اثرش با نام «مغول روایتِ کوتاه بالا موحِش مردمانی تنگچشم» به شیوه کهننویسی منتشر شده است.
در زمینه فیلمنامهنویسی او فیلمهای «زندگی با حضور یک دیوار» چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت (به همراه وحید جلیلوند و حسین مهکام) بدون تاریخ، بدون امضاء (به همراه وحید جلیلوند) مغز استخوان (فیلم) علت مرگ: نامعلوم را درکارنامهاش دارد که هر یک افتخاراتی برای او به همراه داشتهاست.
وی همچنین در مقام مشاور فیلمنامه در فیلم سینمایی علفزار (فیلم ۱۴۰۰) مشارکت داشت.
اولین فیلم بلند سینمایی او در مقام کارگردان با نام علت مرگ: نامعلوم که فیلمنامه آن نیز به قلم اوست آماده نمایش است.
همچنین دو کتاب مجموعه شعر با نامهای «طوبا تو با کدامین لبت لبخند میزنی؟» و «من بوی رازناکِ هرزه نری کهنه میدهم» به قلم وی به چاپ رسیده و مجموعه سوم و چهارم شعر با نامهای «این دوست، نیست همانی که دارمت» و «از پیش پیرهنِ تو میآیم...» نیز منتشر شده است.
او در زمینه عکاسی نیز اقدام به برگزاری نمایشگاههای انفرادی و گروهی کرده که از آن جمله: نمایش آثارش در گالری کافه عکس سال ۱۳۸۶ گالری سمین ۱۳۸۶ گالری هشت و نیم ۱۳۸۷ گالری سمین (نمایشگاه گروهی) ۱۳۸۷ و نمایشگاه گروهی در سال ۱۳۹۹ است.
جوایز و افتخارات:
راهیابی و رقابت فیلم علت مرگ: نامعلوم در بخش اصلی پنجاه و هفتمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم هوف در آلمان.
برنده جایزه بهترین فیلمنامه خارجی. «جایزه بیلی وایلدر» برای فیلمنامه مغز استخوان (فیلم) از جشنواره بینالمللی ایماگو ایتالیا در سال ۲۰۲۳.
نامزد جایزه بهترین فیلم برای فیلم علت مرگ: نامعلوم در بخش استعدادهای جدید آسیااز بیست و پنجمین دوره جشنواره فیلم شانگهای.
نامزد جایزه بهترین کارگردان برای فیلم علت مرگ: نامعلوم در بخش استعدادهای جدید آسیا از بیست و پنجمین جشنواره فیلم شانگهای.
نامزد سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه اول در سی و سومین جشنواره فیلم فجر برای فیلم چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت.
نامزد سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه "به همراه وحید جلیلوند" از سی و پنجمین دوره جشنواره فیلم فجر برای فیلم بدون تاریخ، بدون امضاء.
نامزد جایزه بهترین فیلمنامه در یازدهمین دوره جشن منتقدان و نویسندگان سینمایی برای فیلم بدون تاریخ، بدون امضاء.
برنده جایزه بهترین فیلمنامه در بیست و هفتمین دوره جشنواره فیلم استکهلم برای فیلم بدون تاریخ، بدون امضاء.
برنده جایزه بهترین فیلمنامه در بیستمین دوره جشن خانه سینما برای فیلم بدون تاریخ، بدون امضاء.
برنده جایزه بهترین فیلمنامه در نخستین دوره جایزه آکادمی سینماسینما برای فیلم بدون تاریخ، بدون امضاء.
نامزد سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه در سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر برای فیلم مغز استخوان.
برنده بهترین فیلمنامه برای فیلم مستند استنساخ از جشنواره فیلمهای ایرانی سانفرانسیسکو.
برنده دیپلم افتخار بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه از بیست و ششمین جشنواره فیلم کوتاه تهران برای فیلم «شدن».
#علی_زرنگار، ز
اگر شربتی بایدت سودمند
ز سعدی سِتان تلخ دارویِ پند
به پرویزنِ معرفت بیخته
بشهدِ ظرافت برآمیخته
به جای گلستان اگر بوستان را شاهکار سعدی گفته بودند و یکی از سه حادثهی بینظیر ادب فارسی، سزاوارتر بود. بوستان بیش از چهار هزار بیت است ولی همه آنها یکدست پخته، فصیح و نمونه بلاغتست. شاید نتوان بیش از صدبیت در آن یافت که بر طبع مشکلپسندانِ دقیق، سزاوار انتقاد باشد. این کیفیت را در کتاب ادبی دیگر نمیتوان یافت حتی شاهنامه فردوسی که با همه وزن و اعتبار، تناسب غث و ثمین آن بسی فاحشترست.
شاید همین استواری یکنواخت بوستان، مرحوم ادیب پیشاوری را هنگامیکه درباره فردوسی و سعدی از وی نظر خواستهاند بدین رأی کشانیده بود که بوستان به تنهائی میتواند با شاهنامه برابری کند. خود این امر که شخصی پس از شاهنامه بنظم کتابی با همان وزن دست زند و سخن را بدین استحکام و رفعت رساند، اعتماد و ایمان او را بقریحه خویش نشان میدهد. و چیزی که هم فهم و قوه تشخیص سعدی را مینمایاند و هم ارزش بوستان را زیاد می کند اینست که موضوع آنرا غیر از موضوع شاهنامه قرار داده است.
بوستان را باید شاهکار سعدی نامید بدو دلیل آشکار: از حیث لفظ، پختگی بیان، ترکیبات منسجم، استحكام جملهبندی، عذوبت و روانی از سایر گفته پهای سعدی پیشی گرفته است. در غزل که سعدی استاد بیگمان و بیجدل شناخته شده است الفاظ غلط مانند ((کمالیت یا نامأنوس چون غبينه، بواب، مجبول، مغسول و حتی مسلول که آنرا صفت غمزه)) آورده باعتبار اینکه غمزه را به تیغی مانند کرده است، دیده میشود. اینگونه مسامحهها در بوستان روی نداده است یا اگر باشد بدرجهای نادر است که بچشم نمیخورد.
همچنین گاهی در غزلهای وی اجزای جمله بطور فاحش و ناروائی در غیر جای خود قرار گرفته و به فصاحت زبان سعدی خلل میرساند مانند: احوال دو چشم من بر هم ننهاده که کلمه «من» میان چشم و صفت او قرار گرفته و جمله را خراب کرده است. اینگونه انحرافها در بوستان دیده نمیشود. استحکام جملهبندی آن ابیات بلند شاهنامه را بخاطر میآورد ولی در همه آنها نرمی زبان سعدی لمس میشود:
برانداز بیخی که خار آورد
درختی بپرور که بار آورد
کسی را بده پایه مهتران
که بر کهتران سر ندارد گران
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن
گرفتم ز تو ناتوانتر بسی است
توانا تر از تو هم آخر کسی است
پریشان شود گل بیاد سحر
نه هیزم که نشکافدش جز تبر
جهان پر سماع است و مستی و شور
ولیکن چه بیند در آئینه کور ؟
به خُردان مفرمای کار درشت
که سندان نشاید شکستن بمشت
نخواهی که ضایع شود روزگار
بناکار دیده مفرمای کار
که سفله خداوند هستی مباد
جوانمرد را تنگدستی مباد
کسی را که همت بلند اوفتد
مرادش کم اندر کمند اوفتد
طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی
طمع بگسل و هر چه داری بگوی
دل دوستان جمع بهتر که گنج
خزینه تهی به که مردم برنج
مدر پرده کس بهنگام جنگ
که باشد ترا نیز در پرده ننگ
قلمرو سعدی
#علی_دشتی
ز سعدی سِتان تلخ دارویِ پند
به پرویزنِ معرفت بیخته
بشهدِ ظرافت برآمیخته
به جای گلستان اگر بوستان را شاهکار سعدی گفته بودند و یکی از سه حادثهی بینظیر ادب فارسی، سزاوارتر بود. بوستان بیش از چهار هزار بیت است ولی همه آنها یکدست پخته، فصیح و نمونه بلاغتست. شاید نتوان بیش از صدبیت در آن یافت که بر طبع مشکلپسندانِ دقیق، سزاوار انتقاد باشد. این کیفیت را در کتاب ادبی دیگر نمیتوان یافت حتی شاهنامه فردوسی که با همه وزن و اعتبار، تناسب غث و ثمین آن بسی فاحشترست.
شاید همین استواری یکنواخت بوستان، مرحوم ادیب پیشاوری را هنگامیکه درباره فردوسی و سعدی از وی نظر خواستهاند بدین رأی کشانیده بود که بوستان به تنهائی میتواند با شاهنامه برابری کند. خود این امر که شخصی پس از شاهنامه بنظم کتابی با همان وزن دست زند و سخن را بدین استحکام و رفعت رساند، اعتماد و ایمان او را بقریحه خویش نشان میدهد. و چیزی که هم فهم و قوه تشخیص سعدی را مینمایاند و هم ارزش بوستان را زیاد می کند اینست که موضوع آنرا غیر از موضوع شاهنامه قرار داده است.
بوستان را باید شاهکار سعدی نامید بدو دلیل آشکار: از حیث لفظ، پختگی بیان، ترکیبات منسجم، استحكام جملهبندی، عذوبت و روانی از سایر گفته پهای سعدی پیشی گرفته است. در غزل که سعدی استاد بیگمان و بیجدل شناخته شده است الفاظ غلط مانند ((کمالیت یا نامأنوس چون غبينه، بواب، مجبول، مغسول و حتی مسلول که آنرا صفت غمزه)) آورده باعتبار اینکه غمزه را به تیغی مانند کرده است، دیده میشود. اینگونه مسامحهها در بوستان روی نداده است یا اگر باشد بدرجهای نادر است که بچشم نمیخورد.
همچنین گاهی در غزلهای وی اجزای جمله بطور فاحش و ناروائی در غیر جای خود قرار گرفته و به فصاحت زبان سعدی خلل میرساند مانند: احوال دو چشم من بر هم ننهاده که کلمه «من» میان چشم و صفت او قرار گرفته و جمله را خراب کرده است. اینگونه انحرافها در بوستان دیده نمیشود. استحکام جملهبندی آن ابیات بلند شاهنامه را بخاطر میآورد ولی در همه آنها نرمی زبان سعدی لمس میشود:
برانداز بیخی که خار آورد
درختی بپرور که بار آورد
کسی را بده پایه مهتران
که بر کهتران سر ندارد گران
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن
گرفتم ز تو ناتوانتر بسی است
توانا تر از تو هم آخر کسی است
پریشان شود گل بیاد سحر
نه هیزم که نشکافدش جز تبر
جهان پر سماع است و مستی و شور
ولیکن چه بیند در آئینه کور ؟
به خُردان مفرمای کار درشت
که سندان نشاید شکستن بمشت
نخواهی که ضایع شود روزگار
بناکار دیده مفرمای کار
که سفله خداوند هستی مباد
جوانمرد را تنگدستی مباد
کسی را که همت بلند اوفتد
مرادش کم اندر کمند اوفتد
طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی
طمع بگسل و هر چه داری بگوی
دل دوستان جمع بهتر که گنج
خزینه تهی به که مردم برنج
مدر پرده کس بهنگام جنگ
که باشد ترا نیز در پرده ننگ
قلمرو سعدی
#علی_دشتی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کاش این دنیا هم،
مثل یک جعبهی موسیقی بود.
همهی صداها آهنگ بود
همهی حرفها ترانه...
#علی_حاتمی
#لحظه_هاتون_فرح_بخش
#ساز_زندگیتون_کوک
کاش این دنیا هم،
مثل یک جعبهی موسیقی بود.
همهی صداها آهنگ بود
همهی حرفها ترانه...
#علی_حاتمی
#لحظه_هاتون_فرح_بخش
#ساز_زندگیتون_کوک
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
کلمات بعضی دیر به زبان می آیند
من یاد گرفتهام چنین مواقعی
با #چشمهایم سخن بگویم
#علی_صالحی
هنوز يك نفر اين جاست
هنوز يك نفر آن جا
از جنسِ صبح و سكوت ستاره
#نگاهم مى كند ...
کلمات بعضی دیر به زبان می آیند
من یاد گرفتهام چنین مواقعی
با #چشمهایم سخن بگویم
#علی_صالحی
هنوز يك نفر اين جاست
هنوز يك نفر آن جا
از جنسِ صبح و سكوت ستاره
#نگاهم مى كند ...
VID-20240606-WA0018.mp4
17.6 MB
دستگاه چهارگاه
خواننده اشرف مرتضایی(#مرضیه)
بعد از آنشب بیخبری
آهنگساز
#پرویز_یاحقی
شاعر
#معینی_کرمانشاهی
بعد از آن شب بی خبری
وآن خوابی که بشد سپری
چون مرغ شبانگه بیدارم
از خوابی که دیدم بیمارم
و آهنگ نبودم اگر من
آواز دشتی
از شاخه گل ۸۱
شاعر: #معینی_کرمانشاهی
آّهنگ: #علی_تجویدی
خواننده اشرف مرتضایی(#مرضیه)
بعد از آنشب بیخبری
آهنگساز
#پرویز_یاحقی
شاعر
#معینی_کرمانشاهی
بعد از آن شب بی خبری
وآن خوابی که بشد سپری
چون مرغ شبانگه بیدارم
از خوابی که دیدم بیمارم
و آهنگ نبودم اگر من
آواز دشتی
از شاخه گل ۸۱
شاعر: #معینی_کرمانشاهی
آّهنگ: #علی_تجویدی
شاه دلم گدا مکش، من شده ام گدای تو
گرچه ستم کنی به من ، جان و تنم فدای تو
مهرتو از وجود من ، با غم دل نمی رود
مهر منت به دل نشد ، هر چه کنم برای تو
از همه کس گذر کنم ، از تو گذر نمیشود
مشکل تو وفای من، مشکل من جفای تو
کن نظری که تشنه ام ، بهر وصال عشق تو
من نکنم نظر به کس ، جز رخ دلربای تو
جان من و جهان من ، روی سپید تو شد ست
عاقبتم چنین شود ، مرگ من و بقای تو
از تو برآید از دلم ، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو ، تا که شوم فنای تو
دست ز تو نمی کشم ، تا که وصال من دهی
هرچه کنی بکن به من ، راضی ام از رضای تو
#علی_حیدری✅✅✅
#کتاب_بوی_نور
#از_مولانا_نیست❌❌❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده
گرچه ستم کنی به من ، جان و تنم فدای تو
مهرتو از وجود من ، با غم دل نمی رود
مهر منت به دل نشد ، هر چه کنم برای تو
از همه کس گذر کنم ، از تو گذر نمیشود
مشکل تو وفای من، مشکل من جفای تو
کن نظری که تشنه ام ، بهر وصال عشق تو
من نکنم نظر به کس ، جز رخ دلربای تو
جان من و جهان من ، روی سپید تو شد ست
عاقبتم چنین شود ، مرگ من و بقای تو
از تو برآید از دلم ، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو ، تا که شوم فنای تو
دست ز تو نمی کشم ، تا که وصال من دهی
هرچه کنی بکن به من ، راضی ام از رضای تو
#علی_حیدری✅✅✅
#کتاب_بوی_نور
#از_مولانا_نیست❌❌❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده
....."زور" "زر" "تزویر"
این هر سه قدرت پایه هاشان بر جهل مردم استوار است واگر مردم بیدار شوند،
نه "زور مند"سرشان را به بند می تواند آورد و نه "زرمند"جیبشان را می تواند خالی کرد ونه حضرت "آیه الله العظمی"
می تواند در مغز ودل وروحشان فاتحه بخواند ومذهبی برای مردم درست کند که
شیعه حسین باشند وزندگیشان از عاقبت "یزید"هم بدتر باشد!!وملت توحید و قرآن وپیرو محمد وشیعه علی از گاو پرستان هندی هم عقب مانده تر!!!
#علی_شریعتی
مجموعه آثار ۳۴ "نامه ها"
علی شریعتی مَزینانی (۲ آذر ۱۳۱۲ – ۲۹ خرداد ۱۳۵۶) مشهور به دکتر علی شریعتی استاد تاریخ، سخنران، نویسنده، اسلامشناس، جامعهشناس و پژوهشگر دینی اهل ایران بود. او از مبارزان و فعالان مذهبی و سیاسی و از نظریهپردازان انقلاب اسلامی ایران بود شریعتی نگرشی نوین به تاریخ و جامعهشناسی اسلام عرضه کرد. او بازگشت به تشیع حقیقی و انقلابی را نیرویی برای تحقق عدالت اجتماعی قلمداد میکرد
این هر سه قدرت پایه هاشان بر جهل مردم استوار است واگر مردم بیدار شوند،
نه "زور مند"سرشان را به بند می تواند آورد و نه "زرمند"جیبشان را می تواند خالی کرد ونه حضرت "آیه الله العظمی"
می تواند در مغز ودل وروحشان فاتحه بخواند ومذهبی برای مردم درست کند که
شیعه حسین باشند وزندگیشان از عاقبت "یزید"هم بدتر باشد!!وملت توحید و قرآن وپیرو محمد وشیعه علی از گاو پرستان هندی هم عقب مانده تر!!!
#علی_شریعتی
مجموعه آثار ۳۴ "نامه ها"
علی شریعتی مَزینانی (۲ آذر ۱۳۱۲ – ۲۹ خرداد ۱۳۵۶) مشهور به دکتر علی شریعتی استاد تاریخ، سخنران، نویسنده، اسلامشناس، جامعهشناس و پژوهشگر دینی اهل ایران بود. او از مبارزان و فعالان مذهبی و سیاسی و از نظریهپردازان انقلاب اسلامی ایران بود شریعتی نگرشی نوین به تاریخ و جامعهشناسی اسلام عرضه کرد. او بازگشت به تشیع حقیقی و انقلابی را نیرویی برای تحقق عدالت اجتماعی قلمداد میکرد
معرفی عارفان
علی شریعتی مَزینانی، مشهور به دکتر علی شریعتی (زادهٔ ۲ آذر ۱۳۱۲ در روستای کاهک، سبزوار – درگذشتهٔ ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ در ساوتهمپتون، انگلیس) نویسنده و جامعه شناس، پژوهشگر دینی اهل ایران، از مبارزان و فعالان مذهبی و سیاسی و از نظریهپردازان انقلاب اسلامی ایران بود. …
دوست داشتن برتر از عشق است!
دکتر #علی_شریعتی
🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بیارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج مییابد.
عشق در غالب دلها، در شکلها و رنگهای تقریبا مشابهی، متجلی میشود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جلوهای خاص خویش را دارد و از روح رنگ میگیرد و چون روحها، برخلاف غریزهها، هر کدام رنگی و ارتفاعی و بُعدی و طعم و عطری ویژه خویش دارد، میتوان گفت که به شماره هر روحی، دوست داشتنی هست.
عشق با شناسنامه بیارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر میگذارد، اما دوست داشتن در وَرای سن و زمان و مزاج زندگی میکند و بر آشیانه بلندش، روز روزگار را دستی نیست...
عشق در هر رنگی و سطحی، با زیبایی محسوس، در نهان یا آشکار، رابطه دارد. چنانچه شوپنهاور میگوید:
"شما بیست سال بر سن معشوقتان بیافزایید، آنگاه تأثیر مستقیم آن را بر احساستان مطالعه کنید"!
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیباییهای روح که زیباییهای محسوس را به گونهای دیگر میبیند.
عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است، اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت.
عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری به طول انجامد ضعیف میشود، اگر تمام دوام یابد به ابتذال میکشد، و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و "دیدار و پرهیز"، زنده و نیرومند میماند.
اما دوست داشتن با این حالات ناآشنا است . دنیایش دنیای دیگری است.
عشق جوششی یک جانبه است. به معشوق نمیاندیشد که کیست ؟! یک "خود جوشی ذاتی" است ، و از این رو همیشه اشتباه میکند و در انتخاب بسختی میلغزد و یا همواره یک جانبه میماند و گاه ، میان دو بیگانه ناهمانند، عشقی جرقه میزند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمیبینند ، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنایی آن، چهره یکدیگر را میتوانند دید و در اینجاست که گاه، پس از جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که در چهره هم مینگرند، احساس می کنند که همدیگر را نمیشناسند و بیگانگی و ناآشنایی پی از عشق - که درد کوچکی نیست - فراوان است.
اما دوست داشتن در روشنایی ریشه میبندد و در زیر نور سبز میشود و رشد میکند و از این روست که همواره پس از آشنایی پدید میآید، در حقیقت، در آغاز دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر میخوانند، و پس از "آشنا شدن" است که خودمانی میشوند، - دو روح ، نه دو نفر، که ممکن است دو نفر با هم در عین رو در بایستیها، احساس خودمانی بودن کنند و این حالت بقدری ظریف و فرّار است که بسادگی از زیر دست احساس و فهم میگریزد - و سپس طعم خویشاوندی، و بوی خویشاوندی، گرمای خویشاوندی، از سخن و رفتار و آهنگ کلام یکدیگر احساس می شود و از این منزل است که ناگهان، خود بخود ، دو همسفر بچشم میبینند که به پهن دشت بیکرانه مهربانی رسیدهاند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افقهای روشن و پاک و صمیمی "ایمان" در برابرشان باز میشود و نسیمی نرم و لطیف - همچون یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه درد آلود نیایشاش ، مناره تنها و غریب آن را به لرزه می آورد.
هر لحظه پیام الهامهای تازه آسمانهای دیگر را بهمراه دارد و خود را، به مهر و عشوهای بازیگر و شیرین و شوخ، هر لحظه، بر سر و روی این دو میزند.
عشق، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی "فهمیدن" و "اندیشیدن" نیست. اما دوست داشتن ، در اوج معراجاش، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میکند و با خود به قله بلند اشراق میبرد.
عشق زیباییهای دلخواه را در دوست میآفریند و دوست داشتن زیباییهای دلخواه را در "دوست" میبیند و مییابد.
عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق.
عشق بینایی را میگیرد و دوست داشتن میدهد.
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن.
دکتر #علی_شریعتی
🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بیارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج مییابد.
عشق در غالب دلها، در شکلها و رنگهای تقریبا مشابهی، متجلی میشود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جلوهای خاص خویش را دارد و از روح رنگ میگیرد و چون روحها، برخلاف غریزهها، هر کدام رنگی و ارتفاعی و بُعدی و طعم و عطری ویژه خویش دارد، میتوان گفت که به شماره هر روحی، دوست داشتنی هست.
عشق با شناسنامه بیارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر میگذارد، اما دوست داشتن در وَرای سن و زمان و مزاج زندگی میکند و بر آشیانه بلندش، روز روزگار را دستی نیست...
عشق در هر رنگی و سطحی، با زیبایی محسوس، در نهان یا آشکار، رابطه دارد. چنانچه شوپنهاور میگوید:
"شما بیست سال بر سن معشوقتان بیافزایید، آنگاه تأثیر مستقیم آن را بر احساستان مطالعه کنید"!
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیباییهای روح که زیباییهای محسوس را به گونهای دیگر میبیند.
عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است، اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت.
عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری به طول انجامد ضعیف میشود، اگر تمام دوام یابد به ابتذال میکشد، و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و "دیدار و پرهیز"، زنده و نیرومند میماند.
اما دوست داشتن با این حالات ناآشنا است . دنیایش دنیای دیگری است.
عشق جوششی یک جانبه است. به معشوق نمیاندیشد که کیست ؟! یک "خود جوشی ذاتی" است ، و از این رو همیشه اشتباه میکند و در انتخاب بسختی میلغزد و یا همواره یک جانبه میماند و گاه ، میان دو بیگانه ناهمانند، عشقی جرقه میزند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمیبینند ، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنایی آن، چهره یکدیگر را میتوانند دید و در اینجاست که گاه، پس از جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که در چهره هم مینگرند، احساس می کنند که همدیگر را نمیشناسند و بیگانگی و ناآشنایی پی از عشق - که درد کوچکی نیست - فراوان است.
اما دوست داشتن در روشنایی ریشه میبندد و در زیر نور سبز میشود و رشد میکند و از این روست که همواره پس از آشنایی پدید میآید، در حقیقت، در آغاز دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر میخوانند، و پس از "آشنا شدن" است که خودمانی میشوند، - دو روح ، نه دو نفر، که ممکن است دو نفر با هم در عین رو در بایستیها، احساس خودمانی بودن کنند و این حالت بقدری ظریف و فرّار است که بسادگی از زیر دست احساس و فهم میگریزد - و سپس طعم خویشاوندی، و بوی خویشاوندی، گرمای خویشاوندی، از سخن و رفتار و آهنگ کلام یکدیگر احساس می شود و از این منزل است که ناگهان، خود بخود ، دو همسفر بچشم میبینند که به پهن دشت بیکرانه مهربانی رسیدهاند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افقهای روشن و پاک و صمیمی "ایمان" در برابرشان باز میشود و نسیمی نرم و لطیف - همچون یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه درد آلود نیایشاش ، مناره تنها و غریب آن را به لرزه می آورد.
هر لحظه پیام الهامهای تازه آسمانهای دیگر را بهمراه دارد و خود را، به مهر و عشوهای بازیگر و شیرین و شوخ، هر لحظه، بر سر و روی این دو میزند.
عشق، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی "فهمیدن" و "اندیشیدن" نیست. اما دوست داشتن ، در اوج معراجاش، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میکند و با خود به قله بلند اشراق میبرد.
عشق زیباییهای دلخواه را در دوست میآفریند و دوست داشتن زیباییهای دلخواه را در "دوست" میبیند و مییابد.
عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق.
عشق بینایی را میگیرد و دوست داشتن میدهد.
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن.
شک و یقین
"... خدایا
آتش مقدس "شک" را
آنچنان در من بیفروز
تا همه ی "یقین"هایی را که در من نقش کردهاند، بسوزد.
و آنگاه، از پس تودهی این خاکستر،
لبخند مهراوه بر لبهای صبح یقینی،
شسته از هر غبار، طلوع کند..."
#علی_شریعتی
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۹
"... خدایا
آتش مقدس "شک" را
آنچنان در من بیفروز
تا همه ی "یقین"هایی را که در من نقش کردهاند، بسوزد.
و آنگاه، از پس تودهی این خاکستر،
لبخند مهراوه بر لبهای صبح یقینی،
شسته از هر غبار، طلوع کند..."
#علی_شریعتی
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۹
نه مرادم، نه مریدم
نه کلامم، نه پیامم
نه سلامم، نه علیکم
نه سپیدم، نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی، نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی و تو دانی
نه سمایم، نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته و
نه برده ی دینم
نه چنان چشمه آبم، نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه سفیرم، نه فرستاده پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم، نه بهشتم
نه چنین بوده سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم و نه نوشتم ...
بلکه؛ از صبح ازل با قلم نور نوشتند:
حقیقت نه به رنگ است و نه بو
نه به های است و نه هو
نه به این است و نه او
نه به جام و نه سبو
گر به این نقطه رسیدی...
به تو آهسته و سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی جز من و تو نشنود این راز گهربار جهان:
آنچه گفتند و سرودند
تو آنی، خود تو جان جهانی
گر نهانی و عیانی
تو همانی، تو همانی ...
که همه عمر به دنبال خودت، نعره زنانی و ندانی
و ندانی و ندانی
که تو آن نقطه ی عشقی و تو اسرار نهانی
همه جایی تو نه یک جا، همه پایی تو ...
نه یک پا
همه ای، با همه ای، بی همه ای، همهمه ای تو
تو سکوتی، تو خود باغ بهشتی، ملکوتی
تو به خود آمده از فلسفه ی چون و چرایی
به تو سوگند
گر این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی
در همه افلاک خدایی ...
نه که جزیی تو
نه چون آب در اندام سبویی، خود اویی
به خود آ
تا به در خانه ی متروکهی هر عابد و زاهد
به گدایی ننشینی و
به جز روشنی و شعشعه ی پرتو خود هیچ نبینی و
گل وصل بچینی
به خود آی ...
#علی_حیدری
#از_مولانا_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده
نه کلامم، نه پیامم
نه سلامم، نه علیکم
نه سپیدم، نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی، نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی و تو دانی
نه سمایم، نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته و
نه برده ی دینم
نه چنان چشمه آبم، نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه سفیرم، نه فرستاده پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم، نه بهشتم
نه چنین بوده سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم و نه نوشتم ...
بلکه؛ از صبح ازل با قلم نور نوشتند:
حقیقت نه به رنگ است و نه بو
نه به های است و نه هو
نه به این است و نه او
نه به جام و نه سبو
گر به این نقطه رسیدی...
به تو آهسته و سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی جز من و تو نشنود این راز گهربار جهان:
آنچه گفتند و سرودند
تو آنی، خود تو جان جهانی
گر نهانی و عیانی
تو همانی، تو همانی ...
که همه عمر به دنبال خودت، نعره زنانی و ندانی
و ندانی و ندانی
که تو آن نقطه ی عشقی و تو اسرار نهانی
همه جایی تو نه یک جا، همه پایی تو ...
نه یک پا
همه ای، با همه ای، بی همه ای، همهمه ای تو
تو سکوتی، تو خود باغ بهشتی، ملکوتی
تو به خود آمده از فلسفه ی چون و چرایی
به تو سوگند
گر این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی
در همه افلاک خدایی ...
نه که جزیی تو
نه چون آب در اندام سبویی، خود اویی
به خود آ
تا به در خانه ی متروکهی هر عابد و زاهد
به گدایی ننشینی و
به جز روشنی و شعشعه ی پرتو خود هیچ نبینی و
گل وصل بچینی
به خود آی ...
#علی_حیدری
#از_مولانا_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت
خانهات آباد که این ویرانه بوی گل گرفت
#مژگان_شجریان
#سعید_فرجپوری
#علی_آذرشاهی
خانهات آباد که این ویرانه بوی گل گرفت
#مژگان_شجریان
#سعید_فرجپوری
#علی_آذرشاهی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بوی یک رنگی از این نقش نمیآید خیز
دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی
گفتی از حافظ ما بوی ریا میآید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی
#حافظ
#علی_قمصری
دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی
گفتی از حافظ ما بوی ریا میآید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی
#حافظ
#علی_قمصری