معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.3K photos
12.4K videos
3.22K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
Forwarded from Soheyla
حافظ: یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور/ کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور🔸🔹♦️

جهان ملک: ای دل ار سر گشته ای از جور دوران غم مخور/ باشد احوال جهان افتان و خیزان غم مخور  🔹🔸♦️
 
حافظ : ما ز یاران چشم یاری داشتیم/ خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم🔸◽️🔹

جهان ملک: ما تو را دلدار خود پنداشتیم/وز تو چشم مردمی‌ها داشتیم 🔹◽️🔸

حافظ: تا ز میخانه و می‌نام و نشان خواهد بود/ سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود💠♻️

جهان ملک: تا مدار فلک و دور زمان خواهد بود/ دل من طالب وصل تو به جان خواهد بود♻️💠

حافظ: کسی که حسن خط دوست در نظر دارد/ محقق است که او حاصل بصر دارد♦️

جهان ملک: کسی که شمع جمال تو در نظر دارد/ ز آتش دل پروانه کی خبر دارد♦️

حافظ: ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر/ زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر💠

جهان ملک: ای صبا بویی از آن زلف پریشان به من آر/مژده ای زان گل سیراب به سوی چمن آر💠

و از این دست نمونه‌ها که بسیار است.
 
از جهت درونمایه، مهم ترین ویژگی شعر جهان ملک خاتون #زنانه بودن آن است. شعر جهان ملک بی‌هیچ پرده پوشی آنچه را که احساس حکم می‌کند، به رشته ی کلام در می‌آورد و چون این احساس از روی روانی زنانه و شیدا عبور دارد، سرشار از شور و شیدایی است و گو اینکه در آن زمان‌ها، باز گو کردن احساسات زنانه برای زنان، بسیار دور از ذهن و به بهای ننگین شدن شاعر تمام می‌شده، اما جهان خاتون توجهی به آن نداشته و بیان حال درونی خود را مقدم بر سخن درشت دیگران می‌دانسته است،

چنانکه در غزلی می‌گوید:

🔆💢گر مدعی به منعم هر لحظه بر سر آید،
در وسع من نباشد، از یار دل بریدن 💢🔆

در غزلی دیگر سیری ناپذیری خود را از عشق و عیش در نهایت سادگی اعلام می‌دارد:

♦️💢بیا که بی رخ خوبت نظر به کس نکنم
بغیر کوی تو جای دگر هوس نکنم
دلا مرا به جهان تا که جان بود در تن
ز عشق سیر نگردم، زعیش بس نکنم 💢♦️
 
یا در غزلی دیگر با بی پروایی بسیار فقط پیراهن را حجاب میان خود و دلدار می‌بیند و رازگونه معشوق را به برهنگی بدن‌ها دعوت می‌کند:

♣️💢در میان من و تو پیرهنی مانده حجاب/با کنار آی .... که آن هم ز میان برخیزد💢♣️

(#فروغ_فرخزاد هم با زبانی مدرن تر این مضمون را در مثنوی عاشقانه‌ی خود بیان کرده است: ای تشنج‌های لذت در تنم/ ای خطوط پیکرت پیراهنم)♠️💢♠️

#کلام_جهان_ملک در بیان احساسات آنقدر بی دغدغه است که گزارش ساده ترین چیزهایی که بر او می‌رود، در شعرش وارد می‌شود، مثلا ً #بیخوابی_شب‌های_دراززمستانی، یا #زشتی_معشوق:

🔹💢شب‌های دراز تا سحر بیدارم
نزدیک سحر، روی به بالین آرم
می‌پندارم که دیده بی دیدن دوست
در خواب رود .... خیال می‌پندارم 
آن دوست که آرام دل ما باشد
گویند که زشت است، بهل تا باشد
شاید که به چشم کس نه زیبا باشد،
تا باری از آن ِ من ِ تنها باشد💢🔹
 
بطور کلی شعرجهان ملک خاتون ساده و بدور از تصنع است و خواننده فقط گاهگاهی با بعضی از اصطلاحات در آن بر می‌خورد و این نه از آن جهت است که شاعر در مورد آنها درنگ کرده باشد بلکه همان اصطلاحاتی است که در آن روزگار معمول بوده است، از جمله رویش سرو در کنار جویبار یا بطور کلی آب (که اصلا ً از خصوصیات درخت سرو است که در کنار آب می‌روید).♻️♻️

جهان ملک از این ویژگی استفاده کرده و در بیت زیر، قامت سرو معشوق را در کنار جویبار اشک خود نشانده است:

💠♻️دایم خیال قد تو در دیده ی من است
زیرا که جای سرو بود در کنار ما♻️💠

البته این زمینه را حافظ و عبید و نیز شاعران پیش از آنها هم در شعر به کار برده اند.

به عنوان نمونه می‌توان به دو بیت از حافظ اشاره داشت:
قد تو تا بشد از جویبار دیده ی من/ به جای سرو جز آب روان نمی‌بینم
چشم من کرد به هر گوشه روان سیل سرشک/ تا سهی سرو تو را تازه به آبی دارد 
 
ایهام در شعر، که در بعضی از شعر‌های جهان ملک به چشم می‌خورد. (#ایهام_صنعتی_است_که_یک_کلمه_رابادومعنایابیشتردرشعربه_کاربرند)

به عنوان نمونه کلمه‌ی «باری» که در رباعی زیر از جهان ملک به سه معنی به کار رفته:

💠💢تا بر درت ای دوست مرا باری نیست،
مشکل تر از این بر دل من باری نیست
گر نیست تو را شوق ، مرا ، باری هست
ور هست تو را صبر ، مرا ، باری نیست ...💢💠

بیت بالا و ایهام در کلمه‌ی باری:
در مصراع اول به معنی پذیرش، اجازه ی ورود؛ در مصراع دوم به معنی باری که حمل می‌شود و در مصراع سوم و چهارم به معنی حتما ًو بی‌گمان

یا پیچاندن در بیت زیر با دو معنی: پیچاندن نامه (= تومار کردن، لوله کردن و در اصل خماندن نامه) ۲ – پیچاندن(= سرگشته داشتن. چنانکه مسعود سعد می‌گوید: کارم همه بخت بد بپیچاند/ در کام زبان همی‌چه پیچانم)

بر مثال نامه بر خود چند پیچانی مرا
چون قلم تا کی به فرق سر بگردانی مرا

کاربرد صفاتی که کمتر به کار گرفته شده اند، مثل صفت «بی نظیر» در مورد معشوق:
♦️خوبان روزگار بدیدم به چشم سر
آن بی نظیر در دو جهانش نظیر نیست♦️
Forwarded from Soheyla
اشاره حافظ به بی اخلاقی یا زندگی آزاد جهان خاتون همان که باعث شده عبید زاکانی دشنام رکیکی حواله شاعره کند، تاییدی است بر این دریافت.

از آن سو شاعره از زهد ریایی حافظ خشمگین بوده است چون اخبار عیش و نوش شاعر را همه شهر می دانسته اند. روزی در حضور وزیر، حافظ غزلی می خواند با مطلع «دردم از یار است و درمان نیز هم» که در مقطع آن از نوعی گوشه گیری و پناه بردن به جام باده سخن می رود.جهان خاتون برمی آشوبد و فی البداهه بیتی به همان وزن و قافیه در انتقاد از حافظ می خواند؛ «بس کن ای حافظ از این می خوارگی/ می ز تو بیزار و مستان نیز هم» و حافظ بی درنگ پاسخ می دهد؛ «بر جهان کهنه ما هم بگذریم/ چون گدا بگذشت و سلطان نیز هم» که طعنه زیرکانه ای است به زندگی پرماجرای خاتون (رویدادی که خانم دولت آبادی از یک تذکره قدیمی استخراج کرده است).

به هر حال جهان خاتون یک #پرسوناژرمان است حتی الهام بخش تر از حافظ و مضمون روابط او و حافظ نیز می تواند موضوع یک رمان تاریخی ایرانی باشد به #سبک #امین_مالوف یا حتی #بارگاس_یوسا.

نگارش این اثر را به رمان نویس های خودمان پیشنهاد می کنم و اطلاعات بسیاری را که جمع کرده ام به شایسته ترین شان می دهم به شرط آنکه بدانند با چه زبانی باید نوشت، زیرا به نظر من بیشتر نویسندگان ما در تقلید شیوه های قدیمی شکست خورده اند؛ یحتمل نوعی زبان روز باید که در عین حال مارک روزگار ما را نداشته باشد.


وی شعرهای #زنانه و #تنانه نیز بسیار دارد و تازگی و شاهکار وی نیز همین شعرهاست:🔰♻️

💠💢دلبر برفت و بر دل تنگم نظر نکرد
وز آه سوزناک جهانی حذر نکرد
آهم گذشت و بر فلک هفتمین رسید
وز هیچ نوع در دل سختش اثر نکرد
دادم به باد عمر عزیز و به عمر خویش
یک بوسه‌ام نداد که خون در جگر نکرد
دل با وجود آن لب شیرین همچو قند
هیچ التفات باز به سوی شکر نکرد
مسکین دل ضعیف جفادیدۀ جهان
جز بندگی یار گناهی دگر نکرد💢💠

هنگامی که غزل زیر را می خوانم اما تصویر جهان ملک خاتون و حافظ سیراز پیش چشمانم بود. دوشاعر عاشق اما در دیار #ممنوعیت‌ها و #محومیت ها:

🔹💢بر مثال نامه بر خود چند پیچانی مرا؟
چون قلم تاکی به فرق سر بگردانی مرا؟
چند بفریبی به تقریر و به تحریرم دگر؟
این چنین نادان نیم، آخر تو می‌دانی مرا؟
شاهباز وصل ما در دست تو قدری نداشت
کز هوا در دست آوردی به آسانی مرا
زآتش دل همچو خاکی چند بر بادم دهی
وز دو دیده در میان آب بنشانی مرا
هم زاول‌روز دانستم که در سودای تو
حاصل دیگر نباشد جز پریشانی مرا
خاک ره گشتم که آویزم مگر در دامنت
تا یکی جانا چو گرد از دامن افشانی مرا
دردم از حد رفت، بنشین یکدم ای جان جهان
کاندرین دردم تو درمانی تو درمانی مرا💢🔹

سخن را با بیتی از این شاعر شیفته به پایان می برم که گویی هم اینک در #نرگسستان_رکن_آبادشیراز، پرده از میان بر داشته و دلبرانه دستی جام باده و دستی گیسوی حافظ خویش بانگ در انداخته که:
♦️💢در میان من و تو پیرهنی مانده حجاب
با کنار آی! که آن هم ز میان برخیزد💢♦️